کدام تشیع؟!
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
جوهره تشیع، محبت است و جوهره محبت، صفا و اخلاص در عمل و محکم بودن اعتقادات و آراستگى باطن به اخلاق نیکو و ظاهر به اخلاقیات پسندیده است . اگر اینها در وجود انسان نباشد، محبت واقعى و تشیع حقیقى، تحقق نیافته است . متشیعیان و حلیت دوستداران خاندان عصمت و طهارت همینهاست . محبت واقعى، سنخیت مىآورد و سنخیت علت انضمام است . آنهایى که سنخیتیافتهاند، انوارى پیرامون آل پیامبرند . چنانکه آل، انوارى است پیرامون پیامبر .
اشاره کردیم که همانطورى که محبت، گوهر دین است، تشیع هم گوهر محبت است . هرچند درباره این که تشیع گوهر گرانبهاى محبت است، توضیحى داده شد، ولى حیف است که به سرعت از کنار آن بگذریم .
در روایتى آمده است: هنگامى که خداوند، ابراهیم را آفرید، حجاب از دیده او برگرفت و او به عرش نگریست و نورى مشاهده کرد . عرض کرد: خدایا این چه نورى است؟ خطاب آمد که نور پیامبر گرامى اسلام است . پیرامون آن نور، انوار دیگرى دید . درباره آنها پرسش کرد . خطاب آمد که اهلبیت پاک و عترت طاهره اویند . بازهم پیرامون آنها انوار دیگرى مشاهده کرد که پس از سؤال، معلوم شد که شیعیان آنهایند و ابراهیم چنان دلباخته شد که از خداوند تقاضا کرد که او را هم از شیعیان و پیروان پیامبر اسلام قرار بدهد . از اینرو گفته شد: «و ان من شیعته لابراهیم» (1) . «یکى از شیعیان او ابراهیم است» .
مفهوم تشیع
شیعه به معناى پیرو است . پیرو، مىتواند از نظر زمانى بر پیشوا مقدم یا مؤخر باشد .
بر حسب ظاهر لفظ، ضمیر «شیعته» در آیه فوق به نوح علیه السلام باز مىگردد و بنابراین، مقصود این است که دین ابراهیم، همانند دین نوح، دین توحید است و ابراهیم، ادامهدهنده راه و پیرو کیش توحیدى اوست .
ولى برحسب باطن لفظ، مانعى نیست که مطابق روایت فوق، ضمیر «شیعته» به پیامبر اسلام بازگردد . چرا که نبوت و رسالتسایر انبیاء علیهم السلام به گونهاى از مراتب نبوت و رسالت آن حضرت است و نام هر پیامبرى اشاره به مرتبهاى از مراتب نام آن بزرگوار و نام پاک او، جامع همه نامهاى پاک آنهاست .
نام احمد نام جمله انبیاست
چون که صد آمد نود هم پیش ماست
نام آنها در احمدیت او و کمال آنها در محمدیت او فانى است و همه آنها از مظاهر وجود او و مکتبشان از مظاهر مکتب اوست . پرواضح است که مظهر، رتبهاش از مظهر، تاخر دارد .
اشاره کردیم که شیعه لازم نیست از نظر زمانى، مؤخر باشد . اکنون اضافه مىکنیم که در صورت تاخر زمانى، لازم نیست که بلافاصله باشد . چنانکه گفتهاند: حضرت ابراهیم حدود 24 قرن از نوح فاصله زمانى داشته است .
شاهد اینکه اطلاق شیعه بر متقدم زمانى هم صحیح است، این آیه است:
«و حیل بینهم و بین ما یشتهون کما فعل باشیاعهم من قبل» (2) .
«میان آنها و شهواتشان جدایى افکنده شد . همان طورى که قبلا در مورد شیعیان و پیروانشان انجام شد» .
در آیه فوق، شیعه (یا اشیاع) به کسانى گفته شده است که قبل از کسانى بودهاند که در زمان خود پرچمدار کفر و ضلال و طغیان بودند . بنابراین، آنهایى که در زمان قبل بودهاند، شیعه و پیروان اینهایند که بعد آمدهاند .
پس ملاک حقیقى در تشیع، پیروى است . هرکس تابع راه و رسم کس دیگرى باشد و الگوهاى او را محترم و مقدس شمارد و تخلف از آنها را ناروا بشمارد، شیعه آن کس است . در این ملاک، زمان را هیچگونه مدخلیتى نیست . الگوها نباید مقطعى و محدود و موقتباشد . باید کسى یا کسانى را انتخاب کرد که تنها الگوى آغاز یا نیمه راه نباشند، بلکه در تمام مراحل، الگو بودن خود را حفظ کنند و چنین نباشد که روزى، پیروان آنها از خودشان جلو بیفتند . بلکه همواره سابق، سابق; و لاحق، لاحق باشد .
اینجاست که معلوم مىشود اگر ابراهیم را شیعه پیامبر بدانیم، همواره تابع، تابع; و متبوع، متبوع است اما اگر ابراهیم را شیعه نوح بنامیم، این قاعده، معکوس مىشود; چراکه ابراهیم، سرانجام بر نوح افضلیت مىیابد و از این پس نوح، تابع و ابراهیم، متبوع خواهد بود .
ضرورت پیروى از الگوى والا، در تشیع
هیچ کس نباید در حرکت کمالى خود، دستخوش وقوف و رکود گردد . همه موجودات باید تا آنجا که استعدادات و قواى آنها اجازه مىدهد، پویا باشند . پیامبران هم از این قانون، جدا نیستند . ابراهیم که ظاهرا شیعه نوح است، باطنا شیعه پیامبر است و بر حسب این سیر باطنى است که هم در شخصیت ابراهیم، رکود و وقفهاى لازم نمىآید و هم برترى همیشگى متبوع، محفوظ مىماند .
از اینجا مقام و منزلتشیعه هم شناخته مىشود . شیعیان اهلبیت که الگویى آن چنان والا در پیش روى دارند که ابراهیم هم باید به تشیع در برابر آنها افتخار کند، چرا و چگونه مىتوانند به همین تشیع لفظى افتخار کنند و در راه رسیدن به کمالات الگوها همواره پویا نباشند و باید بدانند که این تبعیتبه گونهاى است که هرگز مستلزم وقوف و رکود نیست . چرا که متبوع به آنجا رسیده که در سایه اطاعت پیامبر خاتم و پیروى بدون قید و شرط او، «به جز خدا نبیند» .
او از پیروان خود، انتظار عمل دارد . ظاهر و باطن آنها باید تجلى ظاهر و باطن متبوع باشد . عمل، جلوه ظاهر و اعتقادات و اخلاق، جلوه باطن اوست . اخلاقیات هم از مظاهر اخلاق است . چرا که سرچشمه اخلاقیات، اخلاق; و سرچشمه عمل، اعتقاد است . آدمى که به توحید ذاتى و صفاتى و افعالى رسیده، کارهایش همه توحیدى است و آنکه به این مرحله نرسیده، مشرکانه عمل مىکند . شرک ذاتى، شرک جلى; و شرک افعالى، شرک خفى است . آدمى که از خلق و خوى حسد پاک است، کار حسودانه نمىکند و آدمى که گرفتار خلق و خوى بخل نیست، کار بخیلانه نمىکند . حال آنکه وقتى بخل و حسد، در درون انسان ریشه بزند، تمام گفتار و کردار انسان را مىپوشاند و هرچه مىگوید یا انجام مىدهد، بخیلانه یا حسودانه است . اینگونه کارها را اخلاقیات مىنامیم; چراکه به خلقها و خویهاى نفسانى که همانا فضایل و رذایل شمرده مىشوند، منسوب و مربوطند .
اخلاق و اعتقاد، در عمق جان انسان ریشه دوانیده است . هرچند اگر بخواهیم بیانگر تقدم و تاخر آنها باشیم، ناگزیر باید اعتقاد را نسبتبه اخلاق، مقدم بداریم . در حقیقت، اخلاق; روبناى اعتقادات، و اعتقادات; زیربناى اخلاق است . گو اینکه هر دوى آنها نسبتبه اعمالى که به واجبات و محرمات شرعى مربوطند و اخلاقیاتى که به اخلاق و خویهاى باطنى مربوطند، زیربنا محسوب مىشوند .
مىتوان اخلاقیات و اعمال انسان را سمت و علامتشمرد . اخلاقیات و اعمال نیکو، حلیت و زیور ظاهرى شیعیان است . مسلمان شیعى باید همواره پیشتاز میدان مسابقه خیرات باشد . چراکه الگوى او با الگوى دیگران فرق دارد . درست است که همه مسلمانان به مقتضاى «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة» (3) الگوى برجستهاى دارند که مقام والاى احمدى و تجلى تمام عیار حضرت احدى است . ولى پیروان اهلبیت علیهم السلام که فانى در آن مقامند کجا، و پیروان دیگران که حتى حاضرند در صورتى که مصالح فردى و گروهى ایشان به خطر بیفتد، به مقام والاى رسول نسبت هذیانگویى بدهند; کجا؟! .
این مطلب، درستبه این مىماند که گفته شود: پیروان همه ادیان کنونى دیندار و اهل کتابند و اسلام هم میان اهل کتاب و غیر اهل کتاب، فرق گذاشته است . ولى آنها کجا و مسلمانان کجا که پیامبرى چون پیامبر اسلام دارند که بر تومار نبوت، مهر خاتمیت کوبید و شریعت را به کمال رسانید و کتابى چون قرآن دارند که همانگونه که خداوند بر همه هستى هیمنه و سیطره دارد و یکى از اسماء حسناى او «مهیمن» (4) است، قرآن نیز بر همه کتابهاى آسمانى سلف، هیمنه دارد و خداوند دربارهاش فرمود:
«و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه ...» (5) .
«قرآن را به حق، بر تو نازل کردیم که نسبتبه کتابهاى پیشین تصدیقکننده و مهیمن است» .
این کتاب آسمانى به لحاظ اینکه با نشانههایى که در کتب پیشین آمده، مطابقت دارد، تصدیقکننده آنها و به لحاظ اینکه بر حفظ و نگهدارى اصول کتابهاى آسمانى پیشین مراقبت کامل دارد و کاملکننده آنهاست، «مهیمن» است .
اهل کتاب از مجراى کلیسا و کنیسه و کنشت و به راهنمایى کشیش و خاخام و موبد، روبه خدا مىروند; ولى مسلمان از طریق پیامبر و قرآن، خداى را مىجوید و صد البته که این بر آن، رجحان دارد .
همانطورى که همه پیروان ادیان در یک ردیف نیستند و چارهاى جز حکم به ضلالت غیر مسلمان نداریم، پیروان همه مذاهب اسلامى نیز در یک ردیف قرار ندارند، بلکه راهى جز حکم به ضلالت پیروان مذاهب غیر جعفرى وجود ندارد .
اینک آیا ممکن است پیروان مذهبى که پیوندش با آن اسوه و الگوى قرآنى از همه مذاهب، مستحکمتر است; در اخلاقیات و اعمال عبادى و غیر عبادى، لنگلنگان حرکت کنند و کار به جایى برسد که امامان و پیشوایان مذهب که خود مجرى تمام عیار کتاب خدا و سنت پیامبرند، از دست آنها بنالند و از اینکه افرادى نام شیعه بر خود نهادهاند، ولى سمت و حلیت تشیع و محبت اهلبیت در رفتار و اخلاقیات آنها دیده نمىشود، شکوه و ناله کنند و از آنها بخواهند که زینت آنها باشند، نه ننگ آنها؟! .
اکنون لازم است از زبان درربار خود آنها که به تمام معنى به لحاظ اعتقادى و اخلاقى و عبادات و اخلاقیات، در وجود آن اسوه و الگوى الهى مستغرق بودند، سمتها و حلیتهاى شیعیان واقعى را بشناسیم، تاهم براى شیعیان تمام عیار، شوقانگیز و دلانگیز باشد و هم براى آنهایى که در مذهب خویش، کندى نشان مىدهند و آنگونه که مورد انتظار است، عمل نمىکنند، اسباب تنبه و بیدارى و هشیارى باشد .
نشانهها و اوصاف دوستان و شیعیان
ابوحمزه ثمالى - که خود از دوستداران اهلبیت علیهم السلام و راوى دعاى زیباى سحرهاى ماه مبارک رمضان است - از نوف بکالى نقل کرده است که به خاطر حاجتى به همراه جندب بن زهیر و ربیع بن خثیم و برادر زادهاش همام - که خطبه معروف همام در نهجالبلاغه نامش را بلند آوازه کرده است - به محضر امیرالمؤمنین علیه السلام شتافتیم . حضرتش را هنگامى که از مسجد بیرون مىآمد، دیدار کردیم و با او به راه افتادیم . در این هنگام با افرادى روبهرو شدیم که منتظر دیدار او بودند و همینکه حضرت را دیدند، شتابان به سوى آن بزرگوار آمدند و سلام کردند . حضرت جواب سلام آنها را داد و پرسید: اینها کیانند؟ گفتند: گروهى از شیعیان تو . فرمود: خیر است . آنگاه به آنها فرمود:
«یا هؤلاء مالى لا ارى فیکم سمة شیعتنا و حلیة احبتنا اهلالبیت» .
«اى حاضران، چرا در شما علامتشیعیان و زیبایى و آراستگى دوستانمان را نمىبینم؟» .
آنها حیا کردند و از پاسخ، سرباز زدند .
در این هنگام، جندب و ربیع عرض کردند: علامت و صفتشیعیان شما چیست؟ حضرتش از پاسخ آنها خوددارى کرد و خطاب به آن دو فرمود:
«اتقیا الله ایها الرجلان و احسنا فان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون» (6) .
«از خدا بپرهیزید و نیکى کنید که خداوند با کسانى است که تقوا پیشه کنند و نیکوکار باشند» .
اما همام که عبادتکارى کوشا بود، کوتاه نیامد و گفت: تو را سوگند مىدهم به خدایى که شما را گرامى داشت و برگزید و برترى داد، صفات شیعیانتان را براى ما بیان کن .
فرمود: مرا سوگند نده که صفات آنها را براى شما خواهم گفت . سپس دست همام را گرفت و داخل مسجد شد و دو رکعت نماز گزارد . آنگاه رو به ما نشست و مردم اطرافش گرد آمدند .
در مقدمه گفتار، حمد و ثناى الهى به جاى آورد و بر پیامبر درود فرستاد و بیان کرد که خداوند بندگان را آفریده و معیشت را میان آنها تقسیم کرده و آنها را به طاعت و عبادت، مکلف ساخته و در عین حال از آنها بىنیاز است و نفع و ضررى از طاعت و معصیت آنها نمىبرد .
آنگاه دستبر دوش همام نهاد و فرمود:
آنکه مىخواهد اوصاف شیعیان اهلبیت را - که خداوند پلیدى را از آنها زدوده و آنها را به همراه پیامبر در کتابش تطهیر کرده است - بداند، توجه کند که:
هم العارفون بالله، العاملون بامرالله، اهل الفضائل والفواضل، منطقهم الصواب و ملبسهم الاقتصاد و مشیهم التواضع ...» (7) .
«آنها عارفان به خدا، عاملان به فرمان خداوند، اهل فضیلت و فاضلانند . منطقشان صواب و پوششان میانه رو و معتدل و مشیشان، تواضع است» .
آنگاه صفات دیگر را برشمرد، تا آنجا که فرمود:
«اولئک عمال الله و مطایا امره و طاعته و سرج ارضه و بریته، اولئک شیعتنا و احبتنا و منا و معنا الا هاه شوقا الیهم» .
«اینان، کارگزاران خدا و مراکب فرمان و طاعت او و چراغهاى زمین و مخلوقات اویند . اینان، شیعیان ما و دوستان ما و از ما و با مایند . آه که چه آرزومند دیدار آنهایم» .
هنگامى که رشته سخن بدینجا رسید، همام نالهاى کرد و بیهوش شد و بر زمین افتاد . چون به بالینش آمدند و او را حرکت دادند، معلوم شد که دار فانى را وداع گفته است .
ربیع با دیدن این صحنه، به گریه در آمد و گفت: اى امیرمؤمنان، چه سریع، موعظه تو در برادر زادهام اثر کرد! کاش من به جاى او بودم .
امام فرمود:
«اهکذا تصنع المواعظ البالغة باهلها اما والله لقد کنت اخافها علیه» .
«موعظههاى رسا اینگونه در اهلش اثر مىگذارد . به خدا، من از مرگ او بیمناک بودم» .
مردى که اهل جدال و چون و چرا بود و نمىخواستیا نمىتوانست از معارف بلندى که در درس شیعهشناسى امیرالمؤمنین علیه السلام بیان شده بود، استفاده کند . گفت:
«فما بالک انتیا امیرالمؤمنین؟» «اى امیرمؤمنان، چرا این موعظهها با تو چنین نکند؟» .
فرمود:
«و یحک! ان لکل واحد اجلا لن یعدوه و سببا لن یجاوزه فمهلا لا تعدلها فانما نفثها على لسانک الشیطان» .
«واى بر تو، هرکسى را اجلى است که هرگز از آن نگذرد و سببى است که از آن تجاوز نکند . آرام بگیر و دیگر بار، چنین سخنى بر زبان نیاور که آن را شیطان، بر زبانت دمید» .
نوف بکالى گوید: در این هنگام پس از غسل و کفن، حضرت بر جسد پاک و مطهر همام، نماز گزارد و او را به خاک سپردیم . حضرت هم حضور داشت .
شخصى که داستان آموزنده همام را از نوف بکالى شنیده و براى ابو حمزه ثمالى نقل کرده بود، مىگوید: نزد عموى همام، یعنى ربیع رفتم و براى اطمینان خاطر، آنچه را از نوف شنیده بودم، براى او بازگو کردم . ربیع به قدرى گریه کرد که نزدیک بود قالب تهى کند . سپس گفت: برادرم راست گفته است . موعظه دلنشین امیرالمؤمنین علیه السلام را به گوش خود شنیدم و صحنه صیحه و جانباختن برادرزادهام را به چشم خود دیدم . از آن پس هرگاه به یاد آنچه بر همام گذشت مىافتم، اگر در حال خوشى باشم، بر من تلخ و ناگوار مىشود و اگر در حال غم و غصه و ناراحتى باشم، غم و غصهام را به کلى فراموش مىکنم (8) .
پىنوشت:
1) الصافات، 83 .
2) سبا، 53 .
3) احزاب، 21 .
4) حشر، 23 .
5) مائده، 48 .
6) جمله «فان الله ... محسنون» ، آیه128، از سوره نحل است .
7) این خطبه را مىتوانید در نهجالبلاغه، به شماره 191 یا 193 مطالعه کنید .
8) سفینةالبحار، ج1، ص732 و 733 (شیع) .
اشاره کردیم که همانطورى که محبت، گوهر دین است، تشیع هم گوهر محبت است . هرچند درباره این که تشیع گوهر گرانبهاى محبت است، توضیحى داده شد، ولى حیف است که به سرعت از کنار آن بگذریم .
در روایتى آمده است: هنگامى که خداوند، ابراهیم را آفرید، حجاب از دیده او برگرفت و او به عرش نگریست و نورى مشاهده کرد . عرض کرد: خدایا این چه نورى است؟ خطاب آمد که نور پیامبر گرامى اسلام است . پیرامون آن نور، انوار دیگرى دید . درباره آنها پرسش کرد . خطاب آمد که اهلبیت پاک و عترت طاهره اویند . بازهم پیرامون آنها انوار دیگرى مشاهده کرد که پس از سؤال، معلوم شد که شیعیان آنهایند و ابراهیم چنان دلباخته شد که از خداوند تقاضا کرد که او را هم از شیعیان و پیروان پیامبر اسلام قرار بدهد . از اینرو گفته شد: «و ان من شیعته لابراهیم» (1) . «یکى از شیعیان او ابراهیم است» .
مفهوم تشیع
شیعه به معناى پیرو است . پیرو، مىتواند از نظر زمانى بر پیشوا مقدم یا مؤخر باشد .
بر حسب ظاهر لفظ، ضمیر «شیعته» در آیه فوق به نوح علیه السلام باز مىگردد و بنابراین، مقصود این است که دین ابراهیم، همانند دین نوح، دین توحید است و ابراهیم، ادامهدهنده راه و پیرو کیش توحیدى اوست .
ولى برحسب باطن لفظ، مانعى نیست که مطابق روایت فوق، ضمیر «شیعته» به پیامبر اسلام بازگردد . چرا که نبوت و رسالتسایر انبیاء علیهم السلام به گونهاى از مراتب نبوت و رسالت آن حضرت است و نام هر پیامبرى اشاره به مرتبهاى از مراتب نام آن بزرگوار و نام پاک او، جامع همه نامهاى پاک آنهاست .
نام احمد نام جمله انبیاست
چون که صد آمد نود هم پیش ماست
نام آنها در احمدیت او و کمال آنها در محمدیت او فانى است و همه آنها از مظاهر وجود او و مکتبشان از مظاهر مکتب اوست . پرواضح است که مظهر، رتبهاش از مظهر، تاخر دارد .
اشاره کردیم که شیعه لازم نیست از نظر زمانى، مؤخر باشد . اکنون اضافه مىکنیم که در صورت تاخر زمانى، لازم نیست که بلافاصله باشد . چنانکه گفتهاند: حضرت ابراهیم حدود 24 قرن از نوح فاصله زمانى داشته است .
شاهد اینکه اطلاق شیعه بر متقدم زمانى هم صحیح است، این آیه است:
«و حیل بینهم و بین ما یشتهون کما فعل باشیاعهم من قبل» (2) .
«میان آنها و شهواتشان جدایى افکنده شد . همان طورى که قبلا در مورد شیعیان و پیروانشان انجام شد» .
در آیه فوق، شیعه (یا اشیاع) به کسانى گفته شده است که قبل از کسانى بودهاند که در زمان خود پرچمدار کفر و ضلال و طغیان بودند . بنابراین، آنهایى که در زمان قبل بودهاند، شیعه و پیروان اینهایند که بعد آمدهاند .
پس ملاک حقیقى در تشیع، پیروى است . هرکس تابع راه و رسم کس دیگرى باشد و الگوهاى او را محترم و مقدس شمارد و تخلف از آنها را ناروا بشمارد، شیعه آن کس است . در این ملاک، زمان را هیچگونه مدخلیتى نیست . الگوها نباید مقطعى و محدود و موقتباشد . باید کسى یا کسانى را انتخاب کرد که تنها الگوى آغاز یا نیمه راه نباشند، بلکه در تمام مراحل، الگو بودن خود را حفظ کنند و چنین نباشد که روزى، پیروان آنها از خودشان جلو بیفتند . بلکه همواره سابق، سابق; و لاحق، لاحق باشد .
اینجاست که معلوم مىشود اگر ابراهیم را شیعه پیامبر بدانیم، همواره تابع، تابع; و متبوع، متبوع است اما اگر ابراهیم را شیعه نوح بنامیم، این قاعده، معکوس مىشود; چراکه ابراهیم، سرانجام بر نوح افضلیت مىیابد و از این پس نوح، تابع و ابراهیم، متبوع خواهد بود .
ضرورت پیروى از الگوى والا، در تشیع
هیچ کس نباید در حرکت کمالى خود، دستخوش وقوف و رکود گردد . همه موجودات باید تا آنجا که استعدادات و قواى آنها اجازه مىدهد، پویا باشند . پیامبران هم از این قانون، جدا نیستند . ابراهیم که ظاهرا شیعه نوح است، باطنا شیعه پیامبر است و بر حسب این سیر باطنى است که هم در شخصیت ابراهیم، رکود و وقفهاى لازم نمىآید و هم برترى همیشگى متبوع، محفوظ مىماند .
از اینجا مقام و منزلتشیعه هم شناخته مىشود . شیعیان اهلبیت که الگویى آن چنان والا در پیش روى دارند که ابراهیم هم باید به تشیع در برابر آنها افتخار کند، چرا و چگونه مىتوانند به همین تشیع لفظى افتخار کنند و در راه رسیدن به کمالات الگوها همواره پویا نباشند و باید بدانند که این تبعیتبه گونهاى است که هرگز مستلزم وقوف و رکود نیست . چرا که متبوع به آنجا رسیده که در سایه اطاعت پیامبر خاتم و پیروى بدون قید و شرط او، «به جز خدا نبیند» .
او از پیروان خود، انتظار عمل دارد . ظاهر و باطن آنها باید تجلى ظاهر و باطن متبوع باشد . عمل، جلوه ظاهر و اعتقادات و اخلاق، جلوه باطن اوست . اخلاقیات هم از مظاهر اخلاق است . چرا که سرچشمه اخلاقیات، اخلاق; و سرچشمه عمل، اعتقاد است . آدمى که به توحید ذاتى و صفاتى و افعالى رسیده، کارهایش همه توحیدى است و آنکه به این مرحله نرسیده، مشرکانه عمل مىکند . شرک ذاتى، شرک جلى; و شرک افعالى، شرک خفى است . آدمى که از خلق و خوى حسد پاک است، کار حسودانه نمىکند و آدمى که گرفتار خلق و خوى بخل نیست، کار بخیلانه نمىکند . حال آنکه وقتى بخل و حسد، در درون انسان ریشه بزند، تمام گفتار و کردار انسان را مىپوشاند و هرچه مىگوید یا انجام مىدهد، بخیلانه یا حسودانه است . اینگونه کارها را اخلاقیات مىنامیم; چراکه به خلقها و خویهاى نفسانى که همانا فضایل و رذایل شمرده مىشوند، منسوب و مربوطند .
اخلاق و اعتقاد، در عمق جان انسان ریشه دوانیده است . هرچند اگر بخواهیم بیانگر تقدم و تاخر آنها باشیم، ناگزیر باید اعتقاد را نسبتبه اخلاق، مقدم بداریم . در حقیقت، اخلاق; روبناى اعتقادات، و اعتقادات; زیربناى اخلاق است . گو اینکه هر دوى آنها نسبتبه اعمالى که به واجبات و محرمات شرعى مربوطند و اخلاقیاتى که به اخلاق و خویهاى باطنى مربوطند، زیربنا محسوب مىشوند .
مىتوان اخلاقیات و اعمال انسان را سمت و علامتشمرد . اخلاقیات و اعمال نیکو، حلیت و زیور ظاهرى شیعیان است . مسلمان شیعى باید همواره پیشتاز میدان مسابقه خیرات باشد . چراکه الگوى او با الگوى دیگران فرق دارد . درست است که همه مسلمانان به مقتضاى «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة» (3) الگوى برجستهاى دارند که مقام والاى احمدى و تجلى تمام عیار حضرت احدى است . ولى پیروان اهلبیت علیهم السلام که فانى در آن مقامند کجا، و پیروان دیگران که حتى حاضرند در صورتى که مصالح فردى و گروهى ایشان به خطر بیفتد، به مقام والاى رسول نسبت هذیانگویى بدهند; کجا؟! .
این مطلب، درستبه این مىماند که گفته شود: پیروان همه ادیان کنونى دیندار و اهل کتابند و اسلام هم میان اهل کتاب و غیر اهل کتاب، فرق گذاشته است . ولى آنها کجا و مسلمانان کجا که پیامبرى چون پیامبر اسلام دارند که بر تومار نبوت، مهر خاتمیت کوبید و شریعت را به کمال رسانید و کتابى چون قرآن دارند که همانگونه که خداوند بر همه هستى هیمنه و سیطره دارد و یکى از اسماء حسناى او «مهیمن» (4) است، قرآن نیز بر همه کتابهاى آسمانى سلف، هیمنه دارد و خداوند دربارهاش فرمود:
«و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه ...» (5) .
«قرآن را به حق، بر تو نازل کردیم که نسبتبه کتابهاى پیشین تصدیقکننده و مهیمن است» .
این کتاب آسمانى به لحاظ اینکه با نشانههایى که در کتب پیشین آمده، مطابقت دارد، تصدیقکننده آنها و به لحاظ اینکه بر حفظ و نگهدارى اصول کتابهاى آسمانى پیشین مراقبت کامل دارد و کاملکننده آنهاست، «مهیمن» است .
اهل کتاب از مجراى کلیسا و کنیسه و کنشت و به راهنمایى کشیش و خاخام و موبد، روبه خدا مىروند; ولى مسلمان از طریق پیامبر و قرآن، خداى را مىجوید و صد البته که این بر آن، رجحان دارد .
همانطورى که همه پیروان ادیان در یک ردیف نیستند و چارهاى جز حکم به ضلالت غیر مسلمان نداریم، پیروان همه مذاهب اسلامى نیز در یک ردیف قرار ندارند، بلکه راهى جز حکم به ضلالت پیروان مذاهب غیر جعفرى وجود ندارد .
اینک آیا ممکن است پیروان مذهبى که پیوندش با آن اسوه و الگوى قرآنى از همه مذاهب، مستحکمتر است; در اخلاقیات و اعمال عبادى و غیر عبادى، لنگلنگان حرکت کنند و کار به جایى برسد که امامان و پیشوایان مذهب که خود مجرى تمام عیار کتاب خدا و سنت پیامبرند، از دست آنها بنالند و از اینکه افرادى نام شیعه بر خود نهادهاند، ولى سمت و حلیت تشیع و محبت اهلبیت در رفتار و اخلاقیات آنها دیده نمىشود، شکوه و ناله کنند و از آنها بخواهند که زینت آنها باشند، نه ننگ آنها؟! .
اکنون لازم است از زبان درربار خود آنها که به تمام معنى به لحاظ اعتقادى و اخلاقى و عبادات و اخلاقیات، در وجود آن اسوه و الگوى الهى مستغرق بودند، سمتها و حلیتهاى شیعیان واقعى را بشناسیم، تاهم براى شیعیان تمام عیار، شوقانگیز و دلانگیز باشد و هم براى آنهایى که در مذهب خویش، کندى نشان مىدهند و آنگونه که مورد انتظار است، عمل نمىکنند، اسباب تنبه و بیدارى و هشیارى باشد .
نشانهها و اوصاف دوستان و شیعیان
ابوحمزه ثمالى - که خود از دوستداران اهلبیت علیهم السلام و راوى دعاى زیباى سحرهاى ماه مبارک رمضان است - از نوف بکالى نقل کرده است که به خاطر حاجتى به همراه جندب بن زهیر و ربیع بن خثیم و برادر زادهاش همام - که خطبه معروف همام در نهجالبلاغه نامش را بلند آوازه کرده است - به محضر امیرالمؤمنین علیه السلام شتافتیم . حضرتش را هنگامى که از مسجد بیرون مىآمد، دیدار کردیم و با او به راه افتادیم . در این هنگام با افرادى روبهرو شدیم که منتظر دیدار او بودند و همینکه حضرت را دیدند، شتابان به سوى آن بزرگوار آمدند و سلام کردند . حضرت جواب سلام آنها را داد و پرسید: اینها کیانند؟ گفتند: گروهى از شیعیان تو . فرمود: خیر است . آنگاه به آنها فرمود:
«یا هؤلاء مالى لا ارى فیکم سمة شیعتنا و حلیة احبتنا اهلالبیت» .
«اى حاضران، چرا در شما علامتشیعیان و زیبایى و آراستگى دوستانمان را نمىبینم؟» .
آنها حیا کردند و از پاسخ، سرباز زدند .
در این هنگام، جندب و ربیع عرض کردند: علامت و صفتشیعیان شما چیست؟ حضرتش از پاسخ آنها خوددارى کرد و خطاب به آن دو فرمود:
«اتقیا الله ایها الرجلان و احسنا فان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون» (6) .
«از خدا بپرهیزید و نیکى کنید که خداوند با کسانى است که تقوا پیشه کنند و نیکوکار باشند» .
اما همام که عبادتکارى کوشا بود، کوتاه نیامد و گفت: تو را سوگند مىدهم به خدایى که شما را گرامى داشت و برگزید و برترى داد، صفات شیعیانتان را براى ما بیان کن .
فرمود: مرا سوگند نده که صفات آنها را براى شما خواهم گفت . سپس دست همام را گرفت و داخل مسجد شد و دو رکعت نماز گزارد . آنگاه رو به ما نشست و مردم اطرافش گرد آمدند .
در مقدمه گفتار، حمد و ثناى الهى به جاى آورد و بر پیامبر درود فرستاد و بیان کرد که خداوند بندگان را آفریده و معیشت را میان آنها تقسیم کرده و آنها را به طاعت و عبادت، مکلف ساخته و در عین حال از آنها بىنیاز است و نفع و ضررى از طاعت و معصیت آنها نمىبرد .
آنگاه دستبر دوش همام نهاد و فرمود:
آنکه مىخواهد اوصاف شیعیان اهلبیت را - که خداوند پلیدى را از آنها زدوده و آنها را به همراه پیامبر در کتابش تطهیر کرده است - بداند، توجه کند که:
هم العارفون بالله، العاملون بامرالله، اهل الفضائل والفواضل، منطقهم الصواب و ملبسهم الاقتصاد و مشیهم التواضع ...» (7) .
«آنها عارفان به خدا، عاملان به فرمان خداوند، اهل فضیلت و فاضلانند . منطقشان صواب و پوششان میانه رو و معتدل و مشیشان، تواضع است» .
آنگاه صفات دیگر را برشمرد، تا آنجا که فرمود:
«اولئک عمال الله و مطایا امره و طاعته و سرج ارضه و بریته، اولئک شیعتنا و احبتنا و منا و معنا الا هاه شوقا الیهم» .
«اینان، کارگزاران خدا و مراکب فرمان و طاعت او و چراغهاى زمین و مخلوقات اویند . اینان، شیعیان ما و دوستان ما و از ما و با مایند . آه که چه آرزومند دیدار آنهایم» .
هنگامى که رشته سخن بدینجا رسید، همام نالهاى کرد و بیهوش شد و بر زمین افتاد . چون به بالینش آمدند و او را حرکت دادند، معلوم شد که دار فانى را وداع گفته است .
ربیع با دیدن این صحنه، به گریه در آمد و گفت: اى امیرمؤمنان، چه سریع، موعظه تو در برادر زادهام اثر کرد! کاش من به جاى او بودم .
امام فرمود:
«اهکذا تصنع المواعظ البالغة باهلها اما والله لقد کنت اخافها علیه» .
«موعظههاى رسا اینگونه در اهلش اثر مىگذارد . به خدا، من از مرگ او بیمناک بودم» .
مردى که اهل جدال و چون و چرا بود و نمىخواستیا نمىتوانست از معارف بلندى که در درس شیعهشناسى امیرالمؤمنین علیه السلام بیان شده بود، استفاده کند . گفت:
«فما بالک انتیا امیرالمؤمنین؟» «اى امیرمؤمنان، چرا این موعظهها با تو چنین نکند؟» .
فرمود:
«و یحک! ان لکل واحد اجلا لن یعدوه و سببا لن یجاوزه فمهلا لا تعدلها فانما نفثها على لسانک الشیطان» .
«واى بر تو، هرکسى را اجلى است که هرگز از آن نگذرد و سببى است که از آن تجاوز نکند . آرام بگیر و دیگر بار، چنین سخنى بر زبان نیاور که آن را شیطان، بر زبانت دمید» .
نوف بکالى گوید: در این هنگام پس از غسل و کفن، حضرت بر جسد پاک و مطهر همام، نماز گزارد و او را به خاک سپردیم . حضرت هم حضور داشت .
شخصى که داستان آموزنده همام را از نوف بکالى شنیده و براى ابو حمزه ثمالى نقل کرده بود، مىگوید: نزد عموى همام، یعنى ربیع رفتم و براى اطمینان خاطر، آنچه را از نوف شنیده بودم، براى او بازگو کردم . ربیع به قدرى گریه کرد که نزدیک بود قالب تهى کند . سپس گفت: برادرم راست گفته است . موعظه دلنشین امیرالمؤمنین علیه السلام را به گوش خود شنیدم و صحنه صیحه و جانباختن برادرزادهام را به چشم خود دیدم . از آن پس هرگاه به یاد آنچه بر همام گذشت مىافتم، اگر در حال خوشى باشم، بر من تلخ و ناگوار مىشود و اگر در حال غم و غصه و ناراحتى باشم، غم و غصهام را به کلى فراموش مىکنم (8) .
پىنوشت:
1) الصافات، 83 .
2) سبا، 53 .
3) احزاب، 21 .
4) حشر، 23 .
5) مائده، 48 .
6) جمله «فان الله ... محسنون» ، آیه128، از سوره نحل است .
7) این خطبه را مىتوانید در نهجالبلاغه، به شماره 191 یا 193 مطالعه کنید .
8) سفینةالبحار، ج1، ص732 و 733 (شیع) .