نویسندگان: حسین دهشیار
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

  در آمریکا، به مانند هر جامعه تکثرگرای دیگر، فعالیت‌ها و عملکردهای سیاسی در چارچوب حد و مرزهای شخصی تحقق می‌یابد، اما آنچه محرز است این واقعیت است که آمریکا، به مانند هر جامعه تکثرگرای دیگر نباید ارزیابی شود. چرا که این کشور یک بازیگر متفاوت از دیگران در قلمرو بین‌المللی است. جایگاه آمریکا، قابل مقایسه با همتاهای غربی خود نیست و به همین روی این کشور ویژگی منحصر‌به‌فردی در این رابطه دارد. از سوی دیگر آمریکا به عنوان یک جامعه تکثرگرا، قابل قیاس با دیگر کشورهای غربی نیست، هر چند که آنها نیز از این ویژگی برخوردار هستند.
 
در این جامعه تفرقه اساس وحدت است. در حالی که در اروپا، تلاش همیشه بر این بوده که با تفرقه در هر شکلی از آن مقابله شود. البته توجه شود که منظور از تفرقه، جدایی در بنیان‌های فکری نیست بلکه گسل در حیطه روش‌ها و اختلاف در شدت و ضعف به‌کارگیری ارزش‌هاست. به لحاظ انسجام وسیع دیدگاهی است، که امکان به وجود آمدن تفرقه به شکل کنونی آن حیات یافته است. این انسجام نگرشی در کمتر کشوری در غرب متجلی شده است که این خود وجه تمایز عمده جامعه آمریکایی از جوامع تکثرگرا در اروپاست. چگونگی شکل‌گیری آمریکا و ماهیت قانون اساسی که به شدت متاثر از کیفیت حیات در این کشور است، منجر به این شده که شکلی متعالی از تکثرگرایی را شاهد باشیم؛ تکثرگرایی آمریکایی به گونه‌ای کاملا بارز از دو ویژگی خاص بومی متاثر شده است.

کسانی که به آمریکا مهاجرت کردند و به این جغرافیا هویت یک کشور دادند درک بسیار بسیطی از تنوع و گونه‌گونی داشتند. اینان به جهت اینکه شاهد وجود یک اجماع نظر وسیع و کلی در رابطه با بنیادهای فکری و ساختاری بودند، تشویق‌گر تفسیرهای متفاوت و روش‌های قابل تصور بین شهروندان بودند. به عبارت دیگر تلاشی در جهت ایجاد موانع و نفی دگراندیشی در بطن یک ذهنیت همسو به وجود نیاوردند. کسانی هم که قانون اساسی آمریکا را به رشته تحریر درآوردند، برای حفظ این خصلت بومی، چارچوب قانون اساسی و اصول حاکم بر آن را در خدمت نهادینه ساختن این ویژگی قرار دادند. قانون اساسی که با وجود اینکه براساس یک رشته از آرمان‌های فکری که اعلامیه استقلال را آغشته ساخته است به وجود آمده، به شدت واقع‌گرایانه و عمل‌گرایانه باید تصویر شود.
 
شارحان قانون اساسی آگاه بودند که برای تداوم و استحکام‌بخشی ارزش‌های موردنظر، معقول‌ترین روش این است که آنها را وجاهتی قانونی در بطن قانون اساسی داد تا اینکه دگرگونی در شرایط و مرور زمان باعث خدشه‌ آوردن به آنها نشود. کیفیت حیات سیاسی در آمریکا در طول سده‌هایی که از شکل‌گیری آن گذشته است کاملا متاثر از این واقعیت بوده است. فرهنگ سیاسی در آمریکا نیز در چارچوب این حقیقت شکل گرفته است. ارزش‌های حیات‌بخش این فرهنگ مبتنی بر پذیرش منطق تکثرگرایی و قبول تفسیرهای متفاوت از واقعیات، شرایط و مفاهیم است. یکی از جنبه‌های این فرهنگ چگونگی تصمیم‌گیری و فرآیند رسیدن به تصمیمات است. درون‌داد تصمیم‌گیری سیاسی و برون‌داد آن کاملا همسو هستند و به همین علت است که بحث و مباحثه در خصوص مشروعیت تصمیم‌گیری نیست بلکه در رابطه با چگونگی اجرا و پیاده‌سازی تصمیمات است که مبانی جدل‌های سیاسی غالبا شکل می‌گیرند.
 
کلیت جامعه از این امکان برخوردار است که حضور خود را در جریان تصمیم‌گیری داخل کند. حال با توجه به موضوعات و فضای حاکم بر جامعه است که عناصر و عوامل درگیر در تصمیم‌گیری مشخص می‌شوند و هویت می‌یابند. اینکه چه گروه، نهاد یا چارچوبی در روند تصمیم‌گیری خود را ملحوظ کنند کاملا بستگی به موضوع مورد بحث و فضای روانی جامعه دارد. کمترین منع قانونی برای شرکت و مشارکت در تصمیم‌گیری وجود ندارد. پس، موضوع است که تعیین می‌کند چه کلیت‌هایی شرکت کنند و اینکه شدت و حدت دخالت چه میزان باشد. برون‌داد فرآیند تصمیم‌گیری برخاسته از نیازها، امکانات و شدت و ضعف حضور ساختارها، نهادهای دولتی و اجتماعی است. هر تصمیمی بدون توجه به کیفیت یا نوع آن متاثر از چشم‌اندازها، منافع و منابع گروه‌ها و تشکیلات حکومتی از یک‌سو و تعلقات، نیازها، امکانات و میزان حضور و شرکت گروه‌ها و چارچوب‌های اجتماعی و غیردولتی است.
 
به دلیل این ثنویت حضور در مرحله درون‌داد است که برون‌دادها از مقبولیت و مشروعیت فزاینده برخوردار می‌شوند چرا که بازتاب نیازهای اجتماعی هستند و تنها تجلی‌گر منافع صاحبان قدرت سیاسی محسوب نمی‌شوند. تصمیمات در آمریکا دارای سه بعد است. تمامی تصمیمات بدون توجه به جهت‌گیری و محتوای آنها برخوردار از یک جنبه دولتی است. این بدان معناست که ارگان‌ها، نهادها و ساختارهای دولتی بدون استثنا در هر تصمیم سیاسی حضور فعال دارند. اینجا تاکید بیشتر بر حضور ارگان‌ها و تشکیلات مربوط به قوه مجریه و قوه مقننه است چرا که غالبا کمتر ضرورتی برای حضور قوه قضائیه فدرال به وجود می‌آید. کاخ سفید و وزارتخانه‌‌های تحت کنترل کاخ سفید و تمامی ارگان‌های تحت‌نظر رئیس‌جمهور در صورتی که موضوع طلب کند در فرآیند تصمیم‌گیری دخیل می‌شوند.
 
از رئیس‌جمهور گرفته تا مشاوران انتصابی او تا وزیران انتخابی و زیرمجموعه‌های متعدد ساختار قوه مجریه با توجه به موضوع است که تصمیم به ایفای نقش گرفته و نقطه‌نظرات و خواست‌های خود را اعمال می‌کنند. توجه به این نکته جلب‌ شود که هر چند قوه مجریه به ضرورت برخورداری از امکانات فزاینده در جایگاه ویژه‌ای قرار دارد اما صرف داشتن توانمندی‌ها، تعیین‌کننده در خصوص حتمی بودن اعمال خواست‌ها نیست. ظرفیت‌های قوه مجریه به‌خودی خود تعیین‌کننده نیستند بلکه میزان مقبولیت شخص رئیس‌جمهور، میزان اراده او برای استفاده کردن از توانمندی‌ها و کیفیت مدیریت مسوولان در ساختار قوه مجریه است که باید مولفه‌‌های قاطع محسوب شوند.
 
در عین حال نوع رابطه رهبران و مسوولان رده‌های گوناگون ساختار قوه مجریه است که شدت و حدت تاثیرگذاری این قوه و میزان اثرگذاری آن را در خط‌مشی و سیاست‌ نهایی تعیین می‌کند. در خصوص موضوعاتی که امنیتی محسوب می‌شوند پرواضح است که تمامی تلاش قوه مجریه بر این قرار می‌‌گیرد که با بسیج تمامی منابع، برون‌داد نهایی تامین‌کننده نظرات مطرح شده به وسیله این قوه باشد. این البته رابطه مستقیم با جایگاه رئیس‌جمهور بین شهروندان، رابطه او با نخبگان خارج از قدرت و میزان نفوذ او بین هم‌حزبی‌های خود در کنگره و نوع رابطه او با اعضای حزب مخالف در قوه مقننه دارد. هر زمان که رئیس‌جمهور از شخصیت دخالت‌گر و اراده‌محور برخوردار باشد، قاعدتا قوه مجریه خواهان نقش تعیین‌کننده‌تری در فرآیند تصمیم‌گیری و اصولا در رابطه با موضوعات مطروحه دارد.
 
در شرایطی که رئیس‌جمهور دارای شخصیت انفعالی و تاثیرپذیر باشد، نقش قوه مجریه در رابطه با دیگر گروه‌ها و ساختارها کمتر می‌‌شود و تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد. دیگر نهاد دولتی که در جریان تصمیم‌گیری به شدت تاثیرگذار است کنگره آمریکاست. با در نظر گرفتن اینکه در نهایت این کنگره است که باید قوانین را تدوین کند و این کنگره است که باید بودجه لازم برای پیاده‌سازی هر سیاستی را تامین کند، نقش قاطع آن مشخص می‌شود. با توجه به ترکیب اعضا و نوع موضوع است که نظرگاه و خواست کنگره مشخص می‌شود. در کنار این دو عامل اینکه چه حزبی اکثریت را در اختیار دارد و آیا دو بخش مجلس نمایندگان و سنا در کنترل یک حزب واحد است یا اینکه دو حزب متفاوت رهبری را در دست دارند به شدت تعیین‌کننده است. در کنار این مولفه‌ها یک واقعیت دیگر هم است که کیفیت تاثیرگذاری قوه مقننه را مشخص می‌کند.
 
اگر کاخ سفید و کنگره در اختیار یک حزب باشد، خود به تنهایی معادله را به شدت به هم می‌زند. در عین حال باید توجه شود که وقتی از کنگره صحبت می‌کنیم می‌بایستی در ذهن داشته باشیم که سنای آمریکا به دلایل فراوانی که اساسا ماهیت تاریخی، رویه‌ای و ساختاری دارند از نقش نافذتری در مقام مقایسه با مجلس نمایندگان برخوردار است. کنگره آمریکا، نقطه‌نظرات ایالت‌ها و مردم حوزه انتخابیه را در هر ایالت به صحنه می‌آورد و به همین لحاظ پراکندگی و تعارض بین اعضای کنگره، طبیعی و واضح است در حالی که رئیس‌جمهور نماینده ملت و کلیت جامعه محسوب می‌شود و به همین روی با قطعیت و اراده معطوف به قدرت فزون‌تری در فرآیند دخیل است. کنگره جدا از مسائل مربوط به جنگ و صلح غالبا توجه را بیشتر معطوف به مسائل و موضوعات داخلی می‌کند و نقش تعیین‌کننده‌تری در رابطه با مسائلی که بر زندگی روزمره شهروندان دارد، بازی می‌کند.
 
به جهت نزدیکی انتخابات در مجلس نمایندگان از نقطه‌نظر زمانی، این الزام ساختاری است که نمایندگان به وضوح فراوان‌تری در رابطه با مسائل موردنظر مردم و دغدغه‌های آنان در فرآیند تصمیم‌گیری دخالت کنند. از نقطه‌نظر تاریخی باید گفته شود که به‌طور کلی در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به لحاظ کیفیت جایگاه آ‌مریکا در صحنه جهانی، کنگره و بالاخص سنای آمریکا نقش تاثیرگذارتری را در حیطه تصمیم‌گیری‌های سیاسی به صحنه آورد. ضمنا توجه شود به جهت اینکه نقاط و ابزار دسترسی متعددتری در رابطه با کنگره برای شهروندان در مقام مقایسه با قوه مجریه وجود دارد، کنگره حساس‌تر به نیازها و تقاضاهای شهروندان و به همین روی آسیب‌پذیرتر نسبت به نقطه‌نظرات آنان است.
 
در کنار چارچوب‌های دولتی نقش وسیعی برای کلیت‌های اجتماعی و غیردولتی در فرآیند تصمیم‌گیری سیاسی چه به لحاظ الزامات قانون اساسی و چه به جهت الزامات برخاسته از فرهنگ سیاسی وجود دارد و خودنمایی می‌کند. اینکه کدامین یک از این کلیت‌ها یعنی دولتی و غیردولتی نافذتر در فرآیند تصمیم‌گیری است چندان سوال منطقی‌‌ای نیست چرا که اصولا به لحاظ همسویی ارزشی تنها شاهد رقابت بین این دو کلیت هستیم و دشمنی وجود ندارد. در بعد غیردولتی و اجتماعی توجه بیشتر به اثرگذاری گروه‌‌های ذی‌نفوذ و رسانه‌های جمعی باید معطوف شود. البته این بدان معنا نیست که نقش احزاب، نقش افکار عمومی و اتحادیه‌ها و صنف‌های متعدد نباید مورد توجه قرار گیرد بلکه منظور این است که رسانه‌ها و گروه‌های ذی‌نفوذ زیربناهای سیاست‌های احزاب، نقطه‌نظرات افکار عمومی و خواست‌های اتحادیه‌ها و تشکل‌ها هستند. ساختار قدرت در آمریکا به گونه‌ای چیدمان شده که فضای فراوانی برای گروه‌ها و برای حضور در فرآیند تصمیم‌گیری وجود دارد. اصولا ساختار قدرت در آمریکا براساس قانون اساسی این کشور به‌گونه‌ای صورت‌بندی شده است که تشویق‌گر فعالیت گروه‌ها در حیات سیاسی جامعه محسوب می‌شود. آمریکا دارای ساختار سیاسی مبتنی بر دموکراسی اکثریت نیست.

این کشور بر این پایه شکل نگرفت که اکثریت حکومت را در دست بگیرد. در چارچوب منطق بنیانگذاران این جامعه، بهترین دموکراسی نوعی از آن است که از تمرکز قدرت به هر نحو و به هر صورتی جلوگیری شود. گروه‌ها براساس این منطق بود که از نقطه‌نظر ساختاری فرصت یافتند که در سیاست به‌طور فزاینده‌ای دخالت کنند. دموکراسی آمریکایی، براساس ائتلاف اقلیت‌ها شکل گرفته است. به عبارت دیگر گروه‌های مختلف در بطن رقابت با یکدیگر برای به دست آوردن بیشترین میزان تاثیرگذاری، مجبور هستند که با یکدیگر ائتلاف کنند تا به قدرت سیاسی دست یابند. در فرآیند تصمیم‌گیری، گروه‌ها که بازتاب‌دهنده نظرات و منافع شهروندان هستند، حداکثر تلاش را در بطن الزامات یک جامعه مدنی به کار می‌گیرند تا فزون‌ترین منافع را چه از نقطه‌نظر مادی و چه از دید نگرشی برای خود به دست آورند.

گروه‌ها نقطه اتصال سازمانی شهروندان با سیستم هستند و از طریق این نقطه اتصال است که آنان در فرآیند تصمیم‌گیری وارد می‌شوند و به چانه‌زنی و بده و بستان با دیگر بازیگران می‌پردازند. آنچه دموکراسی آمریکایی را از دیگر دموکراسی‌ها متمایز می‌کند، همین نقش قاطعی است که گروه‌ها در فرآیند تصمیم‌گیری و اصولا حیات جامعه ایفا می‌کنند. مشروعیت حضور گسترده گروه‌ها در چارچوب همین منطق شکل گرفته است. البته پرواضح است که تمامی گروه‌ها از وزن و تاثیرگذاری یکسان برخوردار نبوده و از ارتباطات یک اندازه با صاحبان قدرت سیاسی و نهادهای سیاسی برخوردار نیستند. اما آنچه کتمان‌‌ناپذیر است نقش اساسی آنان در فرآیند تصمیم‌گیری است.
 
با توجه به اینکه چه کسانی در کاخ سفید مستقر هستند و کنگره در دستان کدامین حزب یا کدامین گرایش سیاسی است تا حدود زیادی میزان تاثیرگذاری و نقش گروه‌ها در فرآیند تصمیم‌گیری مشخص می‌شود. گروه‌هایی که سازمان‌دهی وسیع‌تر و امکانات مالی و دسترسی گسترده‌تری به رسانه‌های عمومی دارند، قاعدتا در آنچه برون‌داد سیستم است حضور قاطع‌تر و واضح‌تری دارند.
گروه‌های مذهبی، گروه‌های کارگری و چارچوب‌هایی که در جهت تامین خواست‌ها و نیازهای منابع سرمایه‌ای تلاش می‌کنند، از نفوذ فزاینده‌‌تری در رابطه با دیگر گروه‌ها در شکل دادن به برون‌دادهای سیستم برخوردار هستند.

حزب دموکرات به جهت اینکه پایگاه خود را بین کارگران دارد، چارچوب دولتی لازم را برای تاثیرگذاری آنها فراهم می‌کند و حزب جمهوریخواه به جهت اینکه فزون‌ترین رای را بین افراد مذهبی و طبقه متوسط و متوسط به بالا دارد، گزیری جز این ندارد که برای بقای سیاسی خود در جهت موفقیت این گروه‌ها برای رسیدن به امیال مادی و معنوی خودشان بکوشد. از دیگر کلیت‌های غیردولتی که بسیار هم تعیین‌کننده است باید به نقش رسانه‌های جمعی توجه کرد. به جهت نگاه مردم آمریکا و ساختار تکثرگرای جامعه، رسانه‌ها نقش بسیار وسیعی در جهت دادن به اینکه چه موضوعاتی در راس امور قرار بگیرند بازی می‌کنند. این رسانه‌ها هستند که تا حد زیادی معین می‌کنند چه موضوعاتی باید در مرکز توجه دولت و جامعه قرار بگیرند و چگونه هر موضوعی نگریسته و ارزیابی شود.
 
مردم آمریکا به جهت اینکه به نقش نقدگونه رسانه‌ها از قدرت به طور کلی آگاه هستند، تاثیرپذیری بسیار فزاینده‌ای را از جهت‌گیری‌های رسانه‌ها به نمایش می‌گذارند. از نقطه‌نظر شهروندان، رسانه‌ها در مجموع بهترین و منطقی‌ترین وسیله برای مهار کردن میل صاحبان قدرت برای زیاده‌طلبی و نور تاباندن به عملکرد آنان است. اعتبار و مشروعیت رسانه‌ها بین شهروندان به گونه‌ای است که کمتر کلیتی می‌تواند اهمیت رسانه‌ها را نادیده بگیرد و مجبور است که به نقطه‌نظرات رسانه‌ها توجه وافر مبذول دارد که این خود عامل محدود کردن قدرت می‌شود. مفاد اعلامیه حقوق در آمریکا به گونه‌‌ای است که هیچ روزنه‌ای برای حکومت ایجاد نمی‌کند تا بتواند در شکل دادن به چشم‌اندازها و نظرات رسانه‌ها به قدرت خود و منابع در اختیار متوسل شود. این استقلال وسیع رسانه است که برای آنان بین مردم مشروعیت غیرقابل تصوری ایجاد کرده است.
 
وجود این مشروعیت خود باعث نقش وسیع آنان به طور مستقیم و غیرمستقیم در فرآیند تصمیم‌گیری شده است. بعد سوم تاثیرگذار بر فرآیند تصمیم‌گیری در آمریکا، مولفه‌های ارزشی است که شهروندان در چارچوب آنها به تعریف خود، دیگران و تعریف محیط زندگی ملی و بین‌المللی می‌پردازند. بعد هویتی‌ای که تاثیرگذار بر فرآیند تصمیم‌گیری و برون‌دادهای سیستم است برخاسته از تجارب تاریخی و مبانی نگرشی حاکم بر جامعه است. فرهنگ سیاسی که مردم آ‌مریکا در بطن آن به حیات سیاسی هویت می‌بخشند، چگونگی نگرش آنان به کلیت تصمیم‌گیری را به نمایش می‌گذارد.
 
تصمیم‌گیری در انتزاع حیات نمی‌یابد بلکه در بطن ذهنیت ارزشی غالب بر جامعه شکل می‌گیرد. به همین روی به شدت متاثر از مولفه‌های شکل‌دهنده آن است. در کنار ابعاد ساختاری، این بعد ذهنی از اثرگذاری خاص خود برخوردار است. فرهنگ سیاسی حاکم بر جامعه تعیین می‌کند که شهروندان چگونه به عملکرد گروه‌ها و از چه زاویه‌ای به رفتار قوه مجریه و کنگره نگاه می‌کنند و به ارزیابی آنها می‌پردازند. در چارچوب همین فرهنگ است که آنان نه‌تنها درون‌دادها را محک می‌زنند بلکه برون‌دادها را نیز ارزیابی می‌کنند.

تصمیم‌گیری سیاسی در آمریکا در چارچوب تعامل سه بعد ذکرشده انجام می‌گیرد و به همین روی مشروعیت می‌یابد. این فرآیند ماهیتی کاملا اجتماعی دارد و پیامدهای آن بیانگر اجماع کلی در جامعه است. تصمیمات سیاسی نشانگر تلاقی خواست مردم و صاحبان قدرت است و به همین روی همیشه باید در نظر داشت که عملکرد آمریکا چه در داخل و چه در خارج از این کشور بازتاب اولویت‌ها و ترجیحات مردم و حاکمان در آن مقطع تاریخی و در آن لحظه خاص است.

تبلیغات