آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

مبنای تشریع الهی :از آنجا که خداوند انسشان را بر فطرت پاک آفرید،شریعت و احکام نیز بر همان مبنا تشریع کرد و این فطرت در همه انسان‌ها و در همه اقوام یک جور است و انسان فطرتاً عدالت خواه، جورستیز، کمال جو و خواهان سعادت است. عرف و آداب و فرهنگ‌ها و سنت‌ها، در هر جامعه‌ای اموری عارضی است که محیط و اجتماع ایجاد نموده است و اینها فطرت انسان را دگرگون نمی‌کند، هر چند ناهنجاری‌ها و امور ضدّ اخلاقی یک جامعه ،جلوی فطرت را می‌گیرد و نور فطرت را کم رنگ یا خاموش می‌کند و انبیا آمده اند تا آن فطرت را بیدار و انسان ‌ها را به اصل پاکی بازگرداندند.انبیا آمده‌اند تا انسان را در طول تاریخ به سعادت ابدی رهنمون سازند،این اختصاص به یک زمان خاص نمی‌تواند داشته باشد.قرآن کریم، پیامبراکرم(ص) را رحمت برای جهانیان معرفی می‌کند.اگر گفته شود: پیامبر آمده تا عرف زمان خویش را تأیید کند و جلوی جور زمان خویش را بگیرد و به عدل فرا تاریخی کاری نداشته باشد، چگونه می‌تواند برای جهانیان رحمت باشد؟دین و شریعت بر اساس فطرت بنا شده و در هر زمان، اگر فطرت‌ها بیدار باشند ،خواهان آن خواهند بود و قرآن کریم در مطابقت دین با فطرت می‌فرماید:«فاقم وجهک للدّین حنیفاً فطرت اللّه الّتی فطر النّاس علیها لا تبدیل لخلق اللّه ذلک الدّین القیم؛ پس روی خود به سوی دین حنیف کن که مطابق فطرت است، فطرتی که خدا بشر را بر آن فطرت آفریده و در آفرینش خدا دگرگونی نیست». (سوره روم، آیه 30) آیه بیانگر این معناست که: دینی که لازم است بر آن اقامه دلیل کنی، همان دینی است که فطرت الهی به سویش هدایت می‌کند، آن فطرتی که تبدیل ناپذیر است.
دین چیزی غیر از راه و روشی که بر انسان واجب است آن را پیشه کند تا سعادتمند شود، نیست.بنابراین انسان هیچ هدف و غایتی جز سعادت ندارد ، همچنان که تمامی انواع مخلوقات به سوی سعادت خود و آن هدفی که ایده آل آنهاست ،هدایت فطری و یا غریزی شده‌اند.
با مراجعه به قرآن کریم درمی یابیم: آنچه موجب سعادت و رستگاری بشر است و مطابق فطرت و عقل سلیم، واجب و ممدوح و آنچه مخالف فطرت و عقل است، حرام و مکروه شمرده است. عموماً اوامر و نواهی شرع در راستای سعادت و شقاوت انسان می‌چرخد، خواه موافق عرف زمان و مکان باشد یا مخالف آن.
بسیاری از احکام و مسائلی که در قرآن شدیداً مورد نهی قرار گرفته ،از چیزهایی است که در عرف آن زمان یک عادت بوده است، به طوری که ترک آن حتی برای کسانی که ایمان آورده بودند، بسیار دشوار بود، اما قرآن با آن برخورد و آن را ریشه کن کرده است.همچنین نواهی قرآن عموماً حاکی از این است که عمل در عرف آن زمان به صورت یک عادت ویک عمل پسندیده در جامعه آن روز رواج داشته، قرآن کریم با زشت و پلید خواندن آن دستور، از آن نهی کرده است.
مثلاً: برده‌داری یک عمل پسندیده در عرف جامعه آن روز بود و داشتن برده‌های زیاد نشان از کمال و مکنت بود و برده از کمترین حقوق انسانی بی‌بهره بود.
اسلام این عمل را نهی نکرد و با انتخاب بهترین روش و وضع احکامی که خلاف عرف هم نبود زمینه را طوری فراهم کرد که برده‌داری ـ به شکلی که برده‌ها نیز آواره و متضرر نشوند ـ از بین رفت و در طول سالیان متمادی برده‌داری ریشه کن شد و برده‌ها به انسانهای آزاد تبدیل شدند.
عرف آن زمان برای زن ارزش و اهمیت قایل نبود و از داشتن دختر اظهار شرمساری می‌کردند و داشتن دختر را مایه شکست و بدبختی خود می‌دانستند، تا جایی که دختران خود را زنده به گور می‌کردند،اسلام برای زن ارزش و کرامت قائل شد و آنان ر یک انسان کامل دانست و مایه برتری را تقوا و ایمان دانست و از کشتن دختران به شدت نهی کرد و به مرور زمان این فرهنگ غلط را از جامعه آن روز ریشه کن ساخت .
در عرف آن زمان ربا را مانند بیع می‌دانستند و آن را یک تجارت سودمند به حساب می‌آوردند، به طوری که نمی‌گفتند: ربا مانند بیع است؛ بلکه می‌گفتند: بیع مانند رباست، ربا را اصل در تجارت قرار می‌دادند.قرآن کریم فرمود:«لا تأکلوا الرّبا اضعافاً مضاعفة؛ ربا را به چند برابر نخورید».(سوره آل عمران، آیه 130) در جای دیگر و مرحله دیگر فرمود:«الّذین یأکلون الرّبا لایقومون الاّ کما یقوم الّذی یتخبّطه الشّیطان من المسّ؛ کسانی که ربا می‌خورند[از گور] برنمی‌خیزند مگر مانند برخاستن کسی که شیطان بر اثر تماس، آشفته‌اش کرده‌است». (سوره بقره، آیه 275)
در مرحله سوم ربا را اعلام جنگ با خدا و رسول خود دانست و فرمود:«ای مؤمنان! تقوا پیشه کنید و ربا را رها کنید«فان لم تفعلوا فاذنوا بحربٍ من اللّه و رسوله؛ و اگر این کار را نمی‌کنید با خدا و رسولش اعلام جنگ نمایید». (سوره بقره، آیه 279)
درباره ازدواج در عصر جاهلیت چند روش متعارف بود:یکی این که به صورت رسمی مردی از زنی خواستگاری و با او ازدواج می‌کرد؛دیگر این که به طور غیر رسمی از طریق رفاقت با زنی رابطه برقرار می‌کرد و هرگاه آن زن از وی باردار می شد و می‌گفت فرزند اوست، آن گاه مرد با او ازدواج می‌کرد، روش دیگر این بود که چند مرد با یک زن رابطه برقرار می‌کردند و هر گاه فرزندی به دنیا می‌آورد آن را به یکی از آنها نسبت می‌داد که آن را نکاح مقسمه می‌نامیدند.
روش چهارم این بود که زنی به طور رسمی با مردهای مختلف آمیزش داشت و حتی پرچمی را بر بام منزل خود می‌افراشت و هر گاه فرزندی به دنیا می‌آورد، از طریق قیافه شناسی پدر فرزند را تعیین می‌کرد.1
قرآن با این عرف و فرهنگ مقابله نمود و این روابط را نامشروع شمرد و تنها نکاح رسمی را رسمیت بخشید و فرمود:«و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن؛ نزدیک کارهای زشت چه آشکار و چه پنهان نروید».(سوره انعام، آیه 151) در جای دیگر با صراحت بیشتر فرمود:
«و لا تقربوا الزّنا انّه کان فاحشة و ساء سبیلاً؛ و نزدیک زنا نشوید که کار بسیار زشت و بد راهی است». (سوره اسراء، آیه 32)
ودر مقابل اسلام نکاح و ازدواج رسمی را سفارش کرد و به کسانی که ازدواج می‌کنند، وعده فضل و رحمت داد.در یک جا می فرماید:«و أنکحوا الأیامی منکم و الصّالحین من عبادکم و إمائکم إن یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله؛ دختران و پسران و غلامان و کنیزان مجرد خود را اگر شایستگی دارند، نکاح نمایید که اگر تنگدست باشند خدا از کرم خویش توانگرشان کند.»
اینها چند نمونه از موارد فراوانی بود که وحی بر اساس عقل و فطرت با عرف زمان خودش در افتاد و احکامی را تشریع کرد که برخلاف عرف آن زمان بود و جامعه آن روز هرگز آن را برنمی‌تابید.
1. شهرستانی، الملل و النحل، ج 2، ص 246.

تبلیغات