یک آیه و چند نکته:خواب و بیداری
آرشیو
چکیده
متن
«کلّ نفس ذائقة الموت و نبلوکم بالشّر و الخیر فتنة و إلینا ترجعون؛و هر کسی مرگ را چشد و به ناخوشی و خوشی شما را بیازماییم و به سوی ما باز خواهد گشت».(سوره انبیاء، آیه 35)
ناگهان بانگی برآمد«لا اله الا الله»،«لا اله الا الله»! خواجه مرد!تشییع جنازه است، عدهای پشت سر جنازه راه افتادهاند.فکر نمیکنم هیچ کدامشان به فکر آن مرده باشند که روی دوشها رو به خانه قبر میرود.فامیلها در فکرند که مراسم شب سوم و هفتم و چهلم را چه کنند؟! از کجا برنج و روغن و گوشت بیاورند تا ارزانتر تمام شود.پسرها در فکرند که خانه و مغازه چه ارزشی دارد؟! به برادر کوچکتر چه بگویند؟! سر خواهرها چه کلاهی بگذارد؟! یک عده هم دوست و آشنا هستند. آمدهاند چون اگر نیایند بد می شود! دو نفر داشتند در گوشی با هم حرف میزدند.
ـ نه، نه، از چهار و نیم کمتر نفروش، به هیچ وجه!
دو تا پسر جوان برای همدیگر لطیفه تعریف میکردند که ناگهان صدای علی بن ابی طالب(ع) برخاست:
«گویی در این دنیا حق بر غیر ما واجب است و مرگ برای دیگران، گویی این مردگان را که تشییع میکنید، مسافرانند که به زودی به سوی ما باز میگردند! تنشان را در گور میکنیم و میراثشان میخوریم، گویی ما پس از آنها جاودانیم،هر اندرزی را به فراموشی میسپاریم و از هر حادثهای در امانیم».1
این آیه سه بخش دارد :اول آن که هر کس مرگ را میچشد.روایت داریم که هیچ یقینی شبیهتر به شک مانند مرگ نیست.2 همه یقین دارند میمیرند، اما در عمل گویی همه در این مورد شکّ دارند که آیا واقعاً مرگی در کار است؟!مرگ را باید پذیرفت.یک واقعیت است، مانند کودکی، جوانی و سالخوردگی.آیا یک کودک میتواند بگوید:من نمیخواهم جوان شوم! خوب حالا که مرگ هست و به چشم خود فرستادههای مرگ را دیدهایم که ده سال پیش پدر بزرگ فوت کرد و پنج سال پیش عمویمان به رحمت خدا رفت!آیا عقل حکم نمیکند که نسبت به آینده حتمیمان فکر کنیم؟! روایت است که اگر فرزند آدم دو چیز را فراموش نکند و همواره در نظر داشته باشد.هیچگاه دچار لغزش و خطا و طغیان نمیگردد؛اول خدا و دیگری مرگ.
فراز دوم آیه چنین است:«و با بدی و خوبی شما را میآزماییم». یکی را نعمت میدهد،دیگری را دچار مصیبت میسازد، به او چندین فرزند برومند میدهد، دیگری را فرزند نمیدهد؛به شما آن قدر پول میدهد که نتوانی به حسابش برسی، مرا دچار تنگدستی میکند که به نان شب نیازمند شوم… همه آزمایش است.«آیا مردم گمان کردهاند همین که بگویند ایمان آوردیم، رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمیگیرند»3 چرا خداوند آزمایش میکند؟ مگر خداوند نمیداند که کدام انسان خوب است و کدام بد؟ مگر او احتیاج به امتحان و آزمایش دارد؟ خدا میداند، ولی آزمایش انسان دو فایده مهم دارد:یکی این که در جریان همین امتحانهاست که انسان،انسان میشود و تربیت میگردد،رشد و تعالی پیدا میکند و دوم آن که به خود مردم ثابت شود که چگونهاند و چه میکنند!تا من خود آزمایش نشوم و خودم نبینم که لغزیدم، قبول نخواهم کرد و نخواهم پذیرفت!
بخش سوم: «و به سوی ما بازمیگردد».آیا مرگ نیستی است؟! اگر مرگ نیستی و نابودی باشد، زندگی بشر به تمامی بیهوده و پوچ خواهد بود.چندین سال زیستی، صدها تن مواد غذایی و آب آشامیدنی مصرف کردی،چقدر حیوانات و گیاهان و فلزات و ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند که شما آخرش بمیرید ، خاک شوید و تمام شود!!
اگر خالقی برای جهان در نظر بگیریم و او را حکیم و درستکار بدانیم، باید بگوییم: مرگ آخر خط نیست!«و إلینا ترجعون»، به سوی او بازمیگردیم، مبدأ و منتها یکی است.پس چرا از مرگ میترسیم؟چرا از حرف مردن بدمان میآید؟چون دلبسته این دنیا هستیم.مانند کودکی هستیم که آن قدر به بازیچههایش سرگرم شده و دلبسته است که اصلاً نمیخواهد از کودکی جدا شود و «بزرگ» شود و به مرحله بعدی پا بگذارد.فکر میکنیم هر چه هست همین جاست و وقتی مردیم تمام میشود.همین است که گمان میکنیم مرگ از دست دادن همه چیز است، نیستی است،یا حداقل آغاز یک مرحله مشکوک و مجهول است!
1.نهج البلاغه، کلمات قصار،نهج الفصاحة، کلمه 2116.
2. الفقیه، ج 1، ص 124.
3. سوره عنکبوت،آیه 1.
ناگهان بانگی برآمد«لا اله الا الله»،«لا اله الا الله»! خواجه مرد!تشییع جنازه است، عدهای پشت سر جنازه راه افتادهاند.فکر نمیکنم هیچ کدامشان به فکر آن مرده باشند که روی دوشها رو به خانه قبر میرود.فامیلها در فکرند که مراسم شب سوم و هفتم و چهلم را چه کنند؟! از کجا برنج و روغن و گوشت بیاورند تا ارزانتر تمام شود.پسرها در فکرند که خانه و مغازه چه ارزشی دارد؟! به برادر کوچکتر چه بگویند؟! سر خواهرها چه کلاهی بگذارد؟! یک عده هم دوست و آشنا هستند. آمدهاند چون اگر نیایند بد می شود! دو نفر داشتند در گوشی با هم حرف میزدند.
ـ نه، نه، از چهار و نیم کمتر نفروش، به هیچ وجه!
دو تا پسر جوان برای همدیگر لطیفه تعریف میکردند که ناگهان صدای علی بن ابی طالب(ع) برخاست:
«گویی در این دنیا حق بر غیر ما واجب است و مرگ برای دیگران، گویی این مردگان را که تشییع میکنید، مسافرانند که به زودی به سوی ما باز میگردند! تنشان را در گور میکنیم و میراثشان میخوریم، گویی ما پس از آنها جاودانیم،هر اندرزی را به فراموشی میسپاریم و از هر حادثهای در امانیم».1
این آیه سه بخش دارد :اول آن که هر کس مرگ را میچشد.روایت داریم که هیچ یقینی شبیهتر به شک مانند مرگ نیست.2 همه یقین دارند میمیرند، اما در عمل گویی همه در این مورد شکّ دارند که آیا واقعاً مرگی در کار است؟!مرگ را باید پذیرفت.یک واقعیت است، مانند کودکی، جوانی و سالخوردگی.آیا یک کودک میتواند بگوید:من نمیخواهم جوان شوم! خوب حالا که مرگ هست و به چشم خود فرستادههای مرگ را دیدهایم که ده سال پیش پدر بزرگ فوت کرد و پنج سال پیش عمویمان به رحمت خدا رفت!آیا عقل حکم نمیکند که نسبت به آینده حتمیمان فکر کنیم؟! روایت است که اگر فرزند آدم دو چیز را فراموش نکند و همواره در نظر داشته باشد.هیچگاه دچار لغزش و خطا و طغیان نمیگردد؛اول خدا و دیگری مرگ.
فراز دوم آیه چنین است:«و با بدی و خوبی شما را میآزماییم». یکی را نعمت میدهد،دیگری را دچار مصیبت میسازد، به او چندین فرزند برومند میدهد، دیگری را فرزند نمیدهد؛به شما آن قدر پول میدهد که نتوانی به حسابش برسی، مرا دچار تنگدستی میکند که به نان شب نیازمند شوم… همه آزمایش است.«آیا مردم گمان کردهاند همین که بگویند ایمان آوردیم، رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمیگیرند»3 چرا خداوند آزمایش میکند؟ مگر خداوند نمیداند که کدام انسان خوب است و کدام بد؟ مگر او احتیاج به امتحان و آزمایش دارد؟ خدا میداند، ولی آزمایش انسان دو فایده مهم دارد:یکی این که در جریان همین امتحانهاست که انسان،انسان میشود و تربیت میگردد،رشد و تعالی پیدا میکند و دوم آن که به خود مردم ثابت شود که چگونهاند و چه میکنند!تا من خود آزمایش نشوم و خودم نبینم که لغزیدم، قبول نخواهم کرد و نخواهم پذیرفت!
بخش سوم: «و به سوی ما بازمیگردد».آیا مرگ نیستی است؟! اگر مرگ نیستی و نابودی باشد، زندگی بشر به تمامی بیهوده و پوچ خواهد بود.چندین سال زیستی، صدها تن مواد غذایی و آب آشامیدنی مصرف کردی،چقدر حیوانات و گیاهان و فلزات و ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند که شما آخرش بمیرید ، خاک شوید و تمام شود!!
اگر خالقی برای جهان در نظر بگیریم و او را حکیم و درستکار بدانیم، باید بگوییم: مرگ آخر خط نیست!«و إلینا ترجعون»، به سوی او بازمیگردیم، مبدأ و منتها یکی است.پس چرا از مرگ میترسیم؟چرا از حرف مردن بدمان میآید؟چون دلبسته این دنیا هستیم.مانند کودکی هستیم که آن قدر به بازیچههایش سرگرم شده و دلبسته است که اصلاً نمیخواهد از کودکی جدا شود و «بزرگ» شود و به مرحله بعدی پا بگذارد.فکر میکنیم هر چه هست همین جاست و وقتی مردیم تمام میشود.همین است که گمان میکنیم مرگ از دست دادن همه چیز است، نیستی است،یا حداقل آغاز یک مرحله مشکوک و مجهول است!
1.نهج البلاغه، کلمات قصار،نهج الفصاحة، کلمه 2116.
2. الفقیه، ج 1، ص 124.
3. سوره عنکبوت،آیه 1.