آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

آیات متعدد قرآن مجید، به صراحت‏حکایت از بقاى روح پس از مرگ مى‏کند
در مقالات گذشته این مسائل مطرح شد که انسانها با توجه به دیدگاه قرآن و احادیث و تایید دانشمندان اسلامى و حکماء و متکلمین و حتى دانشمندان غربى در باطن خود موجودى به نام روح و نفس دارند .
این موجود غیر از بدن و اعضاء و جوارح او بوده، حاکم و مدبر و مدیر و داراى شعور و درک بوده، اعمال بدن و جوارح و اعضاء را اداره مى‏کند . نفس و روان انسانى موجود مجرد بوده، ویژگى‏هاى جسم و ماده را ندارد بلکه موجودى مستقل مى‏باشد گرچه در بدن در رابطه نزدیکى با جسم و اعضاء و جوارح بدن قرار دارد .
حال این مسئله در اینجا مطرح است که گرچه نفس و روح با بدن و جسم در رابطه نزدیکى قرار دارند ولى بعد از مردن انسان و جداشدن روح از بدن آیا روح فانى مى‏گردد؟ و از بین مى‏رود؟ یا اینکه بقاء داشته، به زندگى خود ادامه مى‏دهد؟ .
غزالى در مورد علاقه نفس یا بدن چنین مى‏گوید:
«نفس در بدن غریب است زیرا بدن از عالم فانى ملک است و نفس از عالم سرمدى ملکوت، نفس، مدبر بدن است و بدن آلت نفس، نفس انسانى در بدن به مثابه حاکمى است که در شهر و در مملکت‏خویش فرمان مى‏راند (1) » .
و باز مى‏گوید: «این جسم نسبت‏به نفس چون جامه است نسبت‏به تن، و تن است که جامه را به واسطه اعضاى خود حرکت مى‏دهد، قواى نفس در مواضعى از بدن ظاهر مى‏شود در حالیکه نفس ذاتا واحد است .
سمع و بصر و ذوق و لمس به منزله آلت‏اند . نفس مدرک است ... (2) » .
پس نفس موجود مستقلى است در بدن و همراه بدن بوده، اعضاء و جوارح را اداره مى‏کند . حال پاسخ سؤال بالا این است که روح بعد از مرگ انسان و جداشدن از بدن بقا دارد . و بقاى روح پس از مرگ بدن از معارف بلند اسلامى است که مرگ را پایان زندگى ندانسته بلکه آنرا روزنه‏اى به زندگى دیگر آنهم در جهان برتر تلقى مى‏کند .
قرآن برخلاف اندیشه عرب جاهلى که معتقد بودند:
«... ما هى الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیى و ما یهلکنا الا الدهر ...» (3) .
«جز زندگى دنیا، زندگى نیست مى‏میریم و زنده مى‏شویم و ما را زمان و گذران زندگى نابود مى‏سازد» . مى‏گوید: که رشته زندگى پس از مرگ باقى است و هرگز از هم گسسته نمى‏شود و این حقیقت ضمن آیاتى بیان شده که ما در اینجا به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:
شهیدان زنده‏اند!.
قرآن با صراحت هرچه کامل‏تر شهیدان راه حق را زنده مى‏خواند و مى‏فرماید:
«و لا تقولوا لمن یقتل فى سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون‏» (4) .
«به افرادى که در راه خدا کشته مى‏شوند مرده نگوئید! آنان زندگانند اما شما نمى‏دانید» .
باز در جاى دیگر مى‏فرماید: «قل یتوفاکم ملک الموت الذى وکل بکم ثم الى ربکم ترجعون‏» (5) .
«بگو فرشته مرگ که بر شما مامور است (روح) شما را مى‏گیرد سپس به سوى پروردگارتان باز مى‏گردید» . در این آیه تعبیر جالب، کلمه «یتوفاکم‏» از ماده «توفى‏» است و به گفته «راغب‏» در «مفردات‏» کلمه «وافى‏» در اصل به معناى چیزى است که به حد کمال برسد یعنى گرفتن چیزى است‏به‏طور کامل . این تعبیر به وضوح این حقیقت را مى‏رساند که مرگ به معناى فنا و نابودى نیست، بلکه قبض و دریافت و گرفتن روح آدمى به طور کامل است و این خود دلیل بر این است که روح آدمى بعد از مرگ باقى مى‏ماند: بسیارى از مفسران نیز به این نکته تاکید کرده‏اند . جالب این است که این آیه پاسخ به کسانى است که قیامت را انکار مى‏کردند چنانکه در آیه قبل از این آیه، چنین آمده است:
«و قالوا ااذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جدید» .
«آنها گفتند آیا هنگامى که مردیم و در زمین گم شدیم آفرینش تازه‏اى مى‏یابیم‏» . آیه بعد در پاسخ آنها چنین مى‏گوید: وجود شما تنها جسم شما نیست که با مرگ، به طور کلى گم شوید بلکه گوهر اصلى که روح است از سوى فرشتگان الهى گرفته مى‏شود و در قیامت‏به سوى خدا باز مى‏گردد (و جسم شما نیز در کنار روح محشور مى‏گردد) .
حاصل این آیه و آیات مربوط به مساله بقاى روح این است که هرگز به مرگ از دریچه چشم دنیاپرستان مادى نگاه نکنید که آنرا به معناى نابودى انسان و نقطه پایان زندگى او مى‏شمرند! و مى‏گویند: «ان هى الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» (6) . یعنى: «جز زندگى دنیا، زندگى نیست، مى‏میریم و زنده مى‏شویم‏» . بلکه مرگ انتقال از «حیات ادنى‏» و زندگى پست‏تر به «حیات اعلى‏» و زندگى بالاتر است، آن هم توسط فرشتگان الهى که وسیله این نقل و انتقال‏اند، صورت مى‏گیرد .
در برخى از آیات قرآن خداوند کلمه «توفى‏» را به خودش نسبت داده است آنجا که مى‏فرماید:
«الله یتوفى الانفس حین موتها ...» (7) .
«خداوند جانها (ارواح) را به هنگام مرگ مى‏گیرد و دریافت مى‏کند» .
و باز در جاى دیگر مى‏فرماید: «... ولکن اعبد الله الذى یتوفاکم ...» (8) . یعنى: «... ولى من خدائى را پرستش مى‏کنم که روح شما را به هنگام مرگ مى‏گیرد» .
نکته قابل تذکر در اینجا این است که بین این سه تعبیر در مورد کلمه «توفى‏» در قرآن مجید (یکى به معناى اینکه خدا جان شما را مى‏گیرد .
معناى دوم اینکه فرشته مرگ، جان شما را مى‏گیرد و معناى سوم که فرشتگان و ملائکه، جان انسان‏ها را مى‏گیرند) تضادى وجود ندارد چرا که همه فرشتگان فرمانبردار خدا هستند پس فاعل اصلى او است و فرشتگان قبض ارواح نیز رئیسى دارند که «ملک الموت‏» نامیده مى‏شود و فرشتگان دیگر در قبض ارواح مامور اویند .
و در آیه دیگر نیز، در قرآن کلمه «یتوفى‏» به کار مى‏رود و چنین مى‏فرماید:
«الله یتوفى الانفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها فیمسک التى قضى علیها الموت و یرسل الاخرى الى اجل مسمى ان فى ذلک لآیات لقوم یتفکرون‏» (9) .
«خداوند ارواح را به هنگام مرگ، قبض مى‏کند و ارواحى را که نمرده‏اند نیز به هنگام خواب مى‏گیرد، سپس ارواح کسانى را که فرمان مرگ آنها را صادر کرده، نگه مى‏دارد و ارواح دیگرى (که باید زنده بمانند) باز مى‏گرداند تا سرآمد معینى، در این امر نشانه‏هائى است‏براى کسانى که تفکر مى‏کنند» .
در آیه بالا کلمه «توفى‏» در مورد وضع انسان به هنگام خواب و هنگام مرگ، در هر دو به کار رفته است، یعنى خداوند جانها (ارواح) را به هنگام مرگ، قبض مى‏کند و نیز جانهائى را که نمرده‏اند به هنگام خواب مى‏گیرد، سپس آنرا که فرمان مرگ درباره آن صادر شده نگاه مى‏دارد و دیگرى را که مشمول فرمان مرگ نیست‏باز مى‏گرداند تا سرآمد معینى .
کلمه «انفس‏» در آیه، جمع نفس یعنى همان روح انسانى است که طبق این آیه در دو حال (در حال مرگ و در حال خواب) گرفته مى‏شود با این تفاوت که در حال خواب «توفى‏» کامل نیست و بار دیگر به بدن فرستاده مى‏شود ولى در حال مرگ بازگشتى وجود ندارد و به تعبیر «فخر رازى‏» در تفسیر کبیر (10) : «روح داراى سه حالت است: گاه شعاع آن بر ظاهر و باطن بدن مى‏افتد و گاه فقط بر ظاهر بدن مى‏تابد و گاه پرتو آن به طور کلى از ظاهر و باطن جمع مى‏شود اولى حال بیدارى است، دومى حال خواب ست‏سومى حال مرگ است! . مسلم است که در حال خواب، حیات نباتى که بر اساس آن سلولهاى بدن داراى تغذیه و رشد و نمو و تولید مثل است و نیز حیات حیوانى که شامل حس و حرکت است از انسان گرفته نمى‏شود و تنها در حال مرگ است که همه اینها را از دست مى‏دهد .
تشابه خواب و مرگ
از مطالب بالا این نکته علمى را نیز استفاده مى‏کنیم که خواب شکل ضعیفى از مرگ است و مرگ نمونه کاملى از خواب و نیز استفاده مى‏کنیم که انسان ترکیبى از جسم و روح است، جسم از جهان ماده است و روح گوهرى ماوراى جهان ماده عنصرى .
از اینجا مسائل فراوان و رموز علمى درباره خواب و رؤیاى انسانها کشف مى‏شود; زیرا موقع خواب روح انسانى جدا مى‏گردد و به فعالیت آزادانه‏ترى مى‏پردازد و به همین دلیل از حوادثى تازه آگاه مى‏گردد .
در این خصوص روایتى است که «اسماعیل حقى برشوى‏» (متوفاى، 1137ه . ق) مؤلف تفسیر روح‏البیان، یکى از تفاسیر معتبر برادران اهل سنت (ج‏8، ص‏115) از على بن ابى طالب علیه السلام به این مضمون نقل مى‏کند:
«ان الروح یخرج عند النوم و یبقى شعاعه فى الجسد فلذلک یرى الرؤیا فاذا انتبه عاد روحه الى جسده باسرع من لحظة‏» یعنى: «روح به هنگام خواب از بدن خارج مى‏شود و پرتو و شعاع آن در بدن باقى مى‏ماند لذا انسان خواب مى‏بیند و هنگامى که بیدار شد و روح، سریع‏تر از یک لحظه بر جسد باز مى‏گردد» .
پس از آیات یاد شده به صراحت مساله بقاى روح بعد از مردن انسانها استفاده مى‏شود; زیرا «توفى‏» که به معناى دریافت چیزى آنهم به صورت کامل است، به هنگام مرگ مصداق جسمانى ندارد، حیات گیاهى و حیوانى که با مرگ نابود مى‏شود، نمى‏تواند مصداق براى عنوان «توفى‏» باشد بنابراین نتیجه مى‏گیریم که منظور از «توفى‏» در آیات یاد شده دریافت روح انسانى است که عامل حیات انسان مى‏باشد .
در آیه دیگرى در قرآن خطاب به مسلمانان چنین مى‏فرماید:
«و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون‏» (11) .
«(اى پیامبر) هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند مردگانند! بلکه آنان زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند» .
گرچه بعضى به گفته استاد علامه طباطبائى‏قدس سره در تفسیر المیزان اصرار دارند که این آیه مخصوص شهیدان بدر (یا به تعبیر بعضى دیگر مربوط به شهداى احد) است و لکن مسلما آیه مفهوم وسیع و گسترده‏اى دارد و دال بر اینکه ارواح شهدا بعد از شهادت زندگانند و عموم شهیدان را بدون استثناء شامل مى‏شود و غیر شهیدان را نیز نفى نمى‏کند (12) .
پى‏نوشت:
1) علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامى و تطبیق آن با روانشناسى جدید، ص‏18، تالیف، دکتر حسن احدى - شکوه السادات جمالى، چاپ دوم، سال‏1363 - مرکز انتشارات دانشگاه علامه طباطبائى .
2) منا الفافورى خلیل البحر، ص‏570 .
3) جاثیه، 24 .
4) بقره، 154 .
5) سجده، 11 .
6) جاثیه، 24 .
7) زمر، 42 .
8) یونس، 104 .
9) زمر، 42 .
10) ج‏26، ص‏284 .
11) آل‏عمران، 169 .
12) پیام قرآن، ج‏5، ص‏280 .

تبلیغات