آگاهى ساسانیان از ظهور پیامبر اسلام (ص)(8) پادشاهان ساسانی آگاه از امر پیامبر صلی الله علیه و آله
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نرمش در گفتار و برخورد ملایم یزدگرد با نمایندگان سعد بن ابى وقاص، نشاندهنده آگاهى او از اخبار و پیشگوئىهاى راجع به پیامبر اسلام بود; ولى غرور پادشاهى و سایر وقایع ورق تاریخ را به طرز دیگرى رقم زدند .
مذاکرات قبل از جنگ قادسیه و دعوت یزدگرد به اسلام . سعد بنابى وقاص فرمانده سپاه مسلمانان که در قادسیه (سى کیلومترى جنوب کوفه) اردو زده آماده درگیرى با لشگر ایران بود، از طرف یزدگرد سوم، پادشاه ساسانى پیامى دریافت داشت مبنى بر این که چند نفر از مردم نیکاندیش و دانا پیش ما بفرست تا از ایشان استعلام کنیم و کیفیت آمدن شما را به این نواحى و صورت صلح و جنگ را با ایشان باز نمائیم (1) .
سعد وقاص چند تن از معارف لشگر خود مانند طلحة بن خویلد، جریر بن عبدالله بجلى، مغیرة بن شعبه، عامر بن عمرو تمیمى، شرحبیل بن سمط کندى، منذر بن حسان ضبى، فرات بن حیان عجلى، معنى بن حارثه شیبانى، نعمان بن مقرن، حملة بن حویه و حنظلة بن ربیع را نزد یزدجرد فرستاد و ایشان را نصیحت کرد تا جهد کنند و کوشش نمایند که یزدجرد، اسلام را قبول کند، باشد که ما را با او جنگ نیافتد ... (نمایندگان پیش شاه ایران آمدند . یزدجرد زبان عربى نیکو دانستى و سخن فصیح گفتى . .). یزدجرد به فرستادگان گفت:
«شما عربان گاهى به تجارت، گاهى به رسالت و گاهى به گدایى در ولایت ما آمد و شد دارید و طعامهاى لذیذ خوردید، آبهاى گوارا نوشیدید، لباسهاى حریر بدیدید و لذتهاى آن بازیافتید، برفتید و باقى اعراب را خبر دادید . اکنون آمدید تا با ما، در این نعمت مشارکت کنید، بر ضد ما دینى دیگر نهادید و بهانهاى برانگیختید تا شاید که این ولایت و این نعمت، شما را باشد تا شما از آن قحط و تنگى باز رهید و اینجا عیش و فراغت کنید ... مىدانیم که شما به سبب گرسنگى و ضیق عیش و قحط و بلیتبر این ولایت آمدهاید، پس ما را با شما هیچ جنگ و محاربت نیست، در حق شما احسان و شفقت کنیم و کسوت (لباس) هاى فاخر و جامههاى مهین و خروارهاى غله و میوه بر شما فرستیم و شما را به شکر و امتنان بازگردانیم، اگر مقصود شما از آمدن این است که طمع در ملک و ولایت من کنید و بخواهید که این ولایتشما را باشد، هرگز این کار، شما را میسر نگردد، من براى دفع شما طریقهها و تدبیرها بپردازم که همه شما را در هلاکت اندازم و چنان کنم که یک کس از شما خلاص نیابد و جان به سلامت نبرد» .
مغیرة بن شعبه در جواب یزدگرد چنین گفت:
«خداى سبحان و تعالى ما را پیغمبرى مبارک فرستاد و ما را از ضلالت و جهالتخلاصى داد . کتابى آورد فرقان نام که خوب را از بد; و حلال را از حرام باز شناختیم و حق را از باطل فرق کردیم، راستى این است که هرکه این پیامبر و این کتاب را مصدق دانسته بدو ایمان آورد، هم از رنج دنیا و هم از عذاب آخرت ایمن شد و در حریم امن و امان در آمد و رضاى حق سبحانه او را حاصل گشت، هرکس که انکار کرد و رقم کفران و کفر بر ناصیه خود کشید خود را در دنیا هلاک کرد و در آخرت عذاب دوزخ و وبال آتش بر خود افزود و ما را روا بود که با او جنگ کنیم و در محاربه و مقاتله با او خویشتن را ثواب بزرگ دانیم تا این که بر پیامبر ما ایمان آورد، چون ایمان آورد از خود دانیم و مال و تن و جان و فرزند او را هم چون مال و جان و فرزند و پیوند خویش شناسیم . چون پیامبر ما محمد صلى الله علیه و آله که مردى حقشناس و راستگوى و صادق قول بود از این عالم مىگذشت ما را از شهرهایى که بر دست امت او فتح خواهد شد و آفتاب امت او بر آن طلوع خواهد کرد خبر داده است و شهر و ولایت و کوشک تو از آن جمله است که به دست ما خواهد آمد، اکنون تو را سه کار مناسب مىبینم که یکى از آن اختیار باید کرد: یکى آن که کلمه حق مىباید گفت (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله) . اگر این کلمه را گفتى همه سعادت، تو را حاصل آید و همه دولتها تو را روى نماید، این ولایت و ملک و سلطنتبر تو مقرر گردانیم و تو را یار خود و دوستدار پیامبر خود دانیم، از ولایت تو به خوبى بازگردیم و یک برگ کاه از ولایت تو دست نیالاییم و بىدستور تو در یک دیه تو در نیاییم، اگر این نکنى تو را گزیت [جزیه] مىباید قبول کنى و هر سال به بیتالمال مىباید فرستاد و تو در آن حالت «صاغر» باشى و چون گزیت قبول کردى در جوار ذمت ما در آمدى پس در ضمانتسلامت و کنف عافیت مىباشى، اگر این دو قبول نکنى جنگ را ساخته باش تا هر که را خداى سبحانه بخواهد ظفر نصیب بکند و هرکه را بخواهد مغلوب گرداند» .
یزدگرد گفت:
«آنچه تو گفتى در فهم ما در آمد اما خاطرنشان کن که کلمه صاغر چه باشد؟» .
مغیره گفت: «صاغر به اصطلاح ما آن باشد که در آن ساعت که تو گزیت مىگذارى، بر پاى ایستاده باشى و تازیانه بر سر تو داشته باشند تا تو در اداى آن تعلل ننمایى (2) » .
یزدگرد از این سخن در خشم شد و گفت:
«هرگز گمان نمىبردم که چندان بزیم که از امثال شما مردم، چنین سخن بشنوم، با خود اندیشه مىکردم که در حق شما شفقتها کنم و احسان فرمایم [چنانکه ملاحظه مىشود یزدگرد در چندین جاى سخن، علاقه خود را به نرمى و مهربانى با مسلمانان نشان داده است، این نرمى چه را مىرساند؟ او از اسلاف همان پادشاهانى بود که به حج کعبه رفته و نذورات گرانبها به آنجا ارسال مىداشتند] اکنون که در روى من چنین سخنهاى بىادبانه گفتید شما را از من جز خاک نصیب نباشد» . پس غلامى را فرمود که ظرفى را پر از خاک بیاورد و به دست ایشان دهد که پیش امیر و سردار خویش ببرند و او را بگویند که نصیب شما از نزدیک من این است و هم در این نزدیکى لش’رى فرستم که همه شما را در خندق قادسیه در خاک دفن کنند و آنگاه وضع شاپور [ذوالاکتاف - اشاره به کشتار اعراب توسط شاپور] را تجدید کنم» . پس مغیره و یارانش بازگشتند (3) .
یعقوبى پس از ذکر خشم یزدگرد، مىنویسد:
«خسرو توبره خاکى خواست و گفت این را بر سر سرورشان بار کنید و اگر نبود که سفیران را نمىکشند اینان را کشته بودم . پس «عاصم بن عمرو تمیمى» گفت منم سرور قوم . پس خاک را بر او بار کردند و با شتاب رفت و گفتبه خدا سوگند که ما بر ایشان ظفر یافتیم و زمینشان را در نور دیدیم (4) » .
گویا رستم فرخزاد سپهسالار ایران از اینگونه برخورد یزدگرد با نمایندگان اعرابى که آماده، مسلح و مصمم در بیخ گوش مداین نشسته بودند، بسیار ناراحتشده و گفته است: «پسر زن حجامتگر را با پادشاهى چکار؟» گفته مىشود که مادر یزدگرد زنى حجامتگر بوده است (5) . و درستر آن که مادر بزرگ یزدگرد (مادر پدرش) حجامتگر بوده است .
جالب است که به نوشته ابن بلخى «یزدگرد چون غلبه اسلام دید مسلمان خواستشدن اما مهلت نیافت (6) » . بعید نیستخبر ابن بلخى درستباشد; زیرا یزدگرد به اخبار و پیشگوئىهاى راجع به پیامبر اسلام آگاه بوده حتى در مذاکره با نمایندگان سعد بن ابى وقاص نرمى زیادى در گفتار نشان داده است اما غرور پادشاهى و سایر وقایع، ورق تاریخ را به طرز دیگرى رقم زدند . به هر حال با رفتن نمایندگان سعد بن ابى وقاص از نزد یزدگرد، احتمال برخورد نظامى قوت گرفت . اعراب از اسلامآوردن یزدگرد مایوس شدند و به عنوان آخرین اقدام در جهت جلوگیرى از درگیرى نظامى، چندین نوبت نمایندگانى پیش رستم فرخزاد فرستاده او را به اسلام دعوت نمودند (7) . این نمایندگان چنان دریافتند که رستم خواستار اسلام آوردن است اما از همراهان خویش بیم دارد و هرگاه به یکى از ایشان پیشنهاد مىکند روى مساعد نشان نمىدهد (8) .
جنگ قادسیه و جنگهاى متعاقب آن به سود مسلمانان پیش رفت و یزدگرد سوم با همراهان خود از پیش روى مسلمین گریخت و در آسیابى در «مرو» و به دستور مرزبان مرو، «ماهویه» کشته شد و سلسله عظیم و قدرتمند ساسانى با مرگ او سرآمد . به قول فردوسى:
در آسیا ماهروى ترا
جهاندار و دیهیم جوى ترا
بدشنه جگرگاه بشکافتند
برهنه بر آب اندر انداختند
سکو با از آن سوگواران چهار
برهنه شدند اندر آن جویبار
برهنه تن شهریار جوان
نبیره جهاندار نوشیروان
به خشکى کشیدند از آن آبگیر
بسى مویه کردند برنا و پیر
به باغ اندرون دخمهاى ساختند
ز هامون سوى دخمه بگذاشتند
بدان خوابگه رفت ناکام شاه
سرآمد برو تخت و تاج و کلاه ... (9)
پىنوشت:
1) به نوشته بلاذرى، خلیفه عمر به سعد دستور داد قبل از جنگ، عدهاى را نزد بزرگ پارسیان فرستد و ایشان را به اسلام خواند (فتوحالبلدان: ص20) . این دو نظر را مىتوان چنین جمعبندى کرد که هر دو طرف مایل به مذاکره و پرهیز از جنگ بوده و از نتیجه جنگ، اندیشناک بودند لذا ابتدا به فرستادن پیام و نماینده جهت مذاکره نمودند
2) مغیره زیادهروى کرده است . فرستاده مکتب خلفا، بهتر از این بلد نبود مسئله را بدون جنگ حل نماید اما اگر کار در مسیر اصلى خود و دور محور ولایت امیرالمؤمنین على علیه السلام مىگردید، بسیارى از برخوردها و خونریزىها روى نمىداد . علاوه این که مغیره، صاغر را به درستى معنى نکرد و تفسیر به راى نمود . در سوره توبه آیه 29 که کلمه صاغر آمده چنین مىخوانیم: «با کسانى که اهل کتابند - طبق آیه 17 سوره حج، مجوس اهل کتابند - و به خدا و روز جزا ایمان نمىآورند و آنچه خدا و رسولش حرام کرده حرام نمىدانند و به دین حق نمىگروند کارزار کنید تا با دستخود و به ذلت جزیه بپردازند» . صاغرون یعنى به حال ذلت جزیه بپردازند . مرحوم علامه طباطبائى در توضیح کلمه صاغرون مىنویسد: «... از این که اهل کتاب باید به کمال ذلت جزیه بپردازند چنین بر مىآید که مراد از ذلت ایشان، خضوعشان در برابر سنت اسلامى و تسلیمشان در برابر حکومت عادله جامعه اسلامى است مقصود ایناست که مانند سایر جوامع نمىتوانند در برابر جامعه اسلامى صفآرایى و عرضاندام کنند و آزادانه در انتشار عقاید خرافى و هوى و هوس خود به فعالیتبپردازند و عقاید و اعمال فاسد و مفسد مجمع بشرى را رواج دهند بلکه با تقدیم دو دستى جزیه، همواره خوار و زیردستباشند . پس آیه شریفه ظهور دارد بر این که مراد از صغار ایشان این است، نه این که مسلمین یا زمامداران اسلام، ایشان را توهین و بىاحترامى نموده یا مسخرهشان کنند; زیرا این معنا با سکینت و وقار اسلامى سازگار نیست ...» (ترجمه تفسیر المیزان: ج9، ص371) .
3) الفتوح: ص101 تا 105 . فتوحالبلدان: ص20 .
4) تاریخ یعقوبى: ج2، ص26 و 27 .
5) تاریخ یعقوبى: ج2، ص27 .
6) فارسنامه: ص26 .
7) اخبارالطوال: ص4 - 153 .
8) تاریخ یعقوبى: ج2، ص27 .
9) شاهنامه: ج7، ص5 - 244 .
مذاکرات قبل از جنگ قادسیه و دعوت یزدگرد به اسلام . سعد بنابى وقاص فرمانده سپاه مسلمانان که در قادسیه (سى کیلومترى جنوب کوفه) اردو زده آماده درگیرى با لشگر ایران بود، از طرف یزدگرد سوم، پادشاه ساسانى پیامى دریافت داشت مبنى بر این که چند نفر از مردم نیکاندیش و دانا پیش ما بفرست تا از ایشان استعلام کنیم و کیفیت آمدن شما را به این نواحى و صورت صلح و جنگ را با ایشان باز نمائیم (1) .
سعد وقاص چند تن از معارف لشگر خود مانند طلحة بن خویلد، جریر بن عبدالله بجلى، مغیرة بن شعبه، عامر بن عمرو تمیمى، شرحبیل بن سمط کندى، منذر بن حسان ضبى، فرات بن حیان عجلى، معنى بن حارثه شیبانى، نعمان بن مقرن، حملة بن حویه و حنظلة بن ربیع را نزد یزدجرد فرستاد و ایشان را نصیحت کرد تا جهد کنند و کوشش نمایند که یزدجرد، اسلام را قبول کند، باشد که ما را با او جنگ نیافتد ... (نمایندگان پیش شاه ایران آمدند . یزدجرد زبان عربى نیکو دانستى و سخن فصیح گفتى . .). یزدجرد به فرستادگان گفت:
«شما عربان گاهى به تجارت، گاهى به رسالت و گاهى به گدایى در ولایت ما آمد و شد دارید و طعامهاى لذیذ خوردید، آبهاى گوارا نوشیدید، لباسهاى حریر بدیدید و لذتهاى آن بازیافتید، برفتید و باقى اعراب را خبر دادید . اکنون آمدید تا با ما، در این نعمت مشارکت کنید، بر ضد ما دینى دیگر نهادید و بهانهاى برانگیختید تا شاید که این ولایت و این نعمت، شما را باشد تا شما از آن قحط و تنگى باز رهید و اینجا عیش و فراغت کنید ... مىدانیم که شما به سبب گرسنگى و ضیق عیش و قحط و بلیتبر این ولایت آمدهاید، پس ما را با شما هیچ جنگ و محاربت نیست، در حق شما احسان و شفقت کنیم و کسوت (لباس) هاى فاخر و جامههاى مهین و خروارهاى غله و میوه بر شما فرستیم و شما را به شکر و امتنان بازگردانیم، اگر مقصود شما از آمدن این است که طمع در ملک و ولایت من کنید و بخواهید که این ولایتشما را باشد، هرگز این کار، شما را میسر نگردد، من براى دفع شما طریقهها و تدبیرها بپردازم که همه شما را در هلاکت اندازم و چنان کنم که یک کس از شما خلاص نیابد و جان به سلامت نبرد» .
مغیرة بن شعبه در جواب یزدگرد چنین گفت:
«خداى سبحان و تعالى ما را پیغمبرى مبارک فرستاد و ما را از ضلالت و جهالتخلاصى داد . کتابى آورد فرقان نام که خوب را از بد; و حلال را از حرام باز شناختیم و حق را از باطل فرق کردیم، راستى این است که هرکه این پیامبر و این کتاب را مصدق دانسته بدو ایمان آورد، هم از رنج دنیا و هم از عذاب آخرت ایمن شد و در حریم امن و امان در آمد و رضاى حق سبحانه او را حاصل گشت، هرکس که انکار کرد و رقم کفران و کفر بر ناصیه خود کشید خود را در دنیا هلاک کرد و در آخرت عذاب دوزخ و وبال آتش بر خود افزود و ما را روا بود که با او جنگ کنیم و در محاربه و مقاتله با او خویشتن را ثواب بزرگ دانیم تا این که بر پیامبر ما ایمان آورد، چون ایمان آورد از خود دانیم و مال و تن و جان و فرزند او را هم چون مال و جان و فرزند و پیوند خویش شناسیم . چون پیامبر ما محمد صلى الله علیه و آله که مردى حقشناس و راستگوى و صادق قول بود از این عالم مىگذشت ما را از شهرهایى که بر دست امت او فتح خواهد شد و آفتاب امت او بر آن طلوع خواهد کرد خبر داده است و شهر و ولایت و کوشک تو از آن جمله است که به دست ما خواهد آمد، اکنون تو را سه کار مناسب مىبینم که یکى از آن اختیار باید کرد: یکى آن که کلمه حق مىباید گفت (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله) . اگر این کلمه را گفتى همه سعادت، تو را حاصل آید و همه دولتها تو را روى نماید، این ولایت و ملک و سلطنتبر تو مقرر گردانیم و تو را یار خود و دوستدار پیامبر خود دانیم، از ولایت تو به خوبى بازگردیم و یک برگ کاه از ولایت تو دست نیالاییم و بىدستور تو در یک دیه تو در نیاییم، اگر این نکنى تو را گزیت [جزیه] مىباید قبول کنى و هر سال به بیتالمال مىباید فرستاد و تو در آن حالت «صاغر» باشى و چون گزیت قبول کردى در جوار ذمت ما در آمدى پس در ضمانتسلامت و کنف عافیت مىباشى، اگر این دو قبول نکنى جنگ را ساخته باش تا هر که را خداى سبحانه بخواهد ظفر نصیب بکند و هرکه را بخواهد مغلوب گرداند» .
یزدگرد گفت:
«آنچه تو گفتى در فهم ما در آمد اما خاطرنشان کن که کلمه صاغر چه باشد؟» .
مغیره گفت: «صاغر به اصطلاح ما آن باشد که در آن ساعت که تو گزیت مىگذارى، بر پاى ایستاده باشى و تازیانه بر سر تو داشته باشند تا تو در اداى آن تعلل ننمایى (2) » .
یزدگرد از این سخن در خشم شد و گفت:
«هرگز گمان نمىبردم که چندان بزیم که از امثال شما مردم، چنین سخن بشنوم، با خود اندیشه مىکردم که در حق شما شفقتها کنم و احسان فرمایم [چنانکه ملاحظه مىشود یزدگرد در چندین جاى سخن، علاقه خود را به نرمى و مهربانى با مسلمانان نشان داده است، این نرمى چه را مىرساند؟ او از اسلاف همان پادشاهانى بود که به حج کعبه رفته و نذورات گرانبها به آنجا ارسال مىداشتند] اکنون که در روى من چنین سخنهاى بىادبانه گفتید شما را از من جز خاک نصیب نباشد» . پس غلامى را فرمود که ظرفى را پر از خاک بیاورد و به دست ایشان دهد که پیش امیر و سردار خویش ببرند و او را بگویند که نصیب شما از نزدیک من این است و هم در این نزدیکى لش’رى فرستم که همه شما را در خندق قادسیه در خاک دفن کنند و آنگاه وضع شاپور [ذوالاکتاف - اشاره به کشتار اعراب توسط شاپور] را تجدید کنم» . پس مغیره و یارانش بازگشتند (3) .
یعقوبى پس از ذکر خشم یزدگرد، مىنویسد:
«خسرو توبره خاکى خواست و گفت این را بر سر سرورشان بار کنید و اگر نبود که سفیران را نمىکشند اینان را کشته بودم . پس «عاصم بن عمرو تمیمى» گفت منم سرور قوم . پس خاک را بر او بار کردند و با شتاب رفت و گفتبه خدا سوگند که ما بر ایشان ظفر یافتیم و زمینشان را در نور دیدیم (4) » .
گویا رستم فرخزاد سپهسالار ایران از اینگونه برخورد یزدگرد با نمایندگان اعرابى که آماده، مسلح و مصمم در بیخ گوش مداین نشسته بودند، بسیار ناراحتشده و گفته است: «پسر زن حجامتگر را با پادشاهى چکار؟» گفته مىشود که مادر یزدگرد زنى حجامتگر بوده است (5) . و درستر آن که مادر بزرگ یزدگرد (مادر پدرش) حجامتگر بوده است .
جالب است که به نوشته ابن بلخى «یزدگرد چون غلبه اسلام دید مسلمان خواستشدن اما مهلت نیافت (6) » . بعید نیستخبر ابن بلخى درستباشد; زیرا یزدگرد به اخبار و پیشگوئىهاى راجع به پیامبر اسلام آگاه بوده حتى در مذاکره با نمایندگان سعد بن ابى وقاص نرمى زیادى در گفتار نشان داده است اما غرور پادشاهى و سایر وقایع، ورق تاریخ را به طرز دیگرى رقم زدند . به هر حال با رفتن نمایندگان سعد بن ابى وقاص از نزد یزدگرد، احتمال برخورد نظامى قوت گرفت . اعراب از اسلامآوردن یزدگرد مایوس شدند و به عنوان آخرین اقدام در جهت جلوگیرى از درگیرى نظامى، چندین نوبت نمایندگانى پیش رستم فرخزاد فرستاده او را به اسلام دعوت نمودند (7) . این نمایندگان چنان دریافتند که رستم خواستار اسلام آوردن است اما از همراهان خویش بیم دارد و هرگاه به یکى از ایشان پیشنهاد مىکند روى مساعد نشان نمىدهد (8) .
جنگ قادسیه و جنگهاى متعاقب آن به سود مسلمانان پیش رفت و یزدگرد سوم با همراهان خود از پیش روى مسلمین گریخت و در آسیابى در «مرو» و به دستور مرزبان مرو، «ماهویه» کشته شد و سلسله عظیم و قدرتمند ساسانى با مرگ او سرآمد . به قول فردوسى:
در آسیا ماهروى ترا
جهاندار و دیهیم جوى ترا
بدشنه جگرگاه بشکافتند
برهنه بر آب اندر انداختند
سکو با از آن سوگواران چهار
برهنه شدند اندر آن جویبار
برهنه تن شهریار جوان
نبیره جهاندار نوشیروان
به خشکى کشیدند از آن آبگیر
بسى مویه کردند برنا و پیر
به باغ اندرون دخمهاى ساختند
ز هامون سوى دخمه بگذاشتند
بدان خوابگه رفت ناکام شاه
سرآمد برو تخت و تاج و کلاه ... (9)
پىنوشت:
1) به نوشته بلاذرى، خلیفه عمر به سعد دستور داد قبل از جنگ، عدهاى را نزد بزرگ پارسیان فرستد و ایشان را به اسلام خواند (فتوحالبلدان: ص20) . این دو نظر را مىتوان چنین جمعبندى کرد که هر دو طرف مایل به مذاکره و پرهیز از جنگ بوده و از نتیجه جنگ، اندیشناک بودند لذا ابتدا به فرستادن پیام و نماینده جهت مذاکره نمودند
2) مغیره زیادهروى کرده است . فرستاده مکتب خلفا، بهتر از این بلد نبود مسئله را بدون جنگ حل نماید اما اگر کار در مسیر اصلى خود و دور محور ولایت امیرالمؤمنین على علیه السلام مىگردید، بسیارى از برخوردها و خونریزىها روى نمىداد . علاوه این که مغیره، صاغر را به درستى معنى نکرد و تفسیر به راى نمود . در سوره توبه آیه 29 که کلمه صاغر آمده چنین مىخوانیم: «با کسانى که اهل کتابند - طبق آیه 17 سوره حج، مجوس اهل کتابند - و به خدا و روز جزا ایمان نمىآورند و آنچه خدا و رسولش حرام کرده حرام نمىدانند و به دین حق نمىگروند کارزار کنید تا با دستخود و به ذلت جزیه بپردازند» . صاغرون یعنى به حال ذلت جزیه بپردازند . مرحوم علامه طباطبائى در توضیح کلمه صاغرون مىنویسد: «... از این که اهل کتاب باید به کمال ذلت جزیه بپردازند چنین بر مىآید که مراد از ذلت ایشان، خضوعشان در برابر سنت اسلامى و تسلیمشان در برابر حکومت عادله جامعه اسلامى است مقصود ایناست که مانند سایر جوامع نمىتوانند در برابر جامعه اسلامى صفآرایى و عرضاندام کنند و آزادانه در انتشار عقاید خرافى و هوى و هوس خود به فعالیتبپردازند و عقاید و اعمال فاسد و مفسد مجمع بشرى را رواج دهند بلکه با تقدیم دو دستى جزیه، همواره خوار و زیردستباشند . پس آیه شریفه ظهور دارد بر این که مراد از صغار ایشان این است، نه این که مسلمین یا زمامداران اسلام، ایشان را توهین و بىاحترامى نموده یا مسخرهشان کنند; زیرا این معنا با سکینت و وقار اسلامى سازگار نیست ...» (ترجمه تفسیر المیزان: ج9، ص371) .
3) الفتوح: ص101 تا 105 . فتوحالبلدان: ص20 .
4) تاریخ یعقوبى: ج2، ص26 و 27 .
5) تاریخ یعقوبى: ج2، ص27 .
6) فارسنامه: ص26 .
7) اخبارالطوال: ص4 - 153 .
8) تاریخ یعقوبى: ج2، ص27 .
9) شاهنامه: ج7، ص5 - 244 .