آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

نرمش در گفتار و برخورد ملایم یزدگرد با نمایندگان سعد بن ابى وقاص، نشان‏دهنده آگاهى او از اخبار و پیشگوئى‏هاى راجع به پیامبر اسلام بود; ولى غرور پادشاهى و سایر وقایع ورق تاریخ را به طرز دیگرى رقم زدند .
مذاکرات قبل از جنگ قادسیه و دعوت یزدگرد به اسلام . سعد بن‏ابى وقاص فرمانده سپاه مسلمانان که در قادسیه (سى کیلومترى جنوب کوفه) اردو زده آماده درگیرى با لشگر ایران بود، از طرف یزدگرد سوم، پادشاه ساسانى پیامى دریافت داشت مبنى بر این که چند نفر از مردم نیک‏اندیش و دانا پیش ما بفرست تا از ایشان استعلام کنیم و کیفیت آمدن شما را به این نواحى و صورت صلح و جنگ را با ایشان باز نمائیم (1) .
سعد وقاص چند تن از معارف لشگر خود مانند طلحة بن خویلد، جریر بن عبدالله بجلى، مغیرة بن شعبه، عامر بن عمرو تمیمى، شرحبیل بن سمط کندى، منذر بن حسان ضبى، فرات بن حیان عجلى، معنى بن حارثه شیبانى، نعمان بن مقرن، حملة بن حویه و حنظلة بن ربیع را نزد یزدجرد فرستاد و ایشان را نصیحت کرد تا جهد کنند و کوشش نمایند که یزدجرد، اسلام را قبول کند، باشد که ما را با او جنگ نیافتد ... (نمایندگان پیش شاه ایران آمدند . یزدجرد زبان عربى نیکو دانستى و سخن فصیح گفتى . .). یزدجرد به فرستادگان گفت:
«شما عربان گاهى به تجارت، گاهى به رسالت و گاهى به گدایى در ولایت ما آمد و شد دارید و طعام‏هاى لذیذ خوردید، آبهاى گوارا نوشیدید، لباس‏هاى حریر بدیدید و لذت‏هاى آن بازیافتید، برفتید و باقى اعراب را خبر دادید . اکنون آمدید تا با ما، در این نعمت مشارکت کنید، بر ضد ما دینى دیگر نهادید و بهانه‏اى برانگیختید تا شاید که این ولایت و این نعمت، شما را باشد تا شما از آن قحط و تنگى باز رهید و اینجا عیش و فراغت کنید ... مى‏دانیم که شما به سبب گرسنگى و ضیق عیش و قحط و بلیت‏بر این ولایت آمده‏اید، پس ما را با شما هیچ جنگ و محاربت نیست، در حق شما احسان و شفقت کنیم و کسوت (لباس) هاى فاخر و جامه‏هاى مهین و خروارهاى غله و میوه بر شما فرستیم و شما را به شکر و امتنان بازگردانیم، اگر مقصود شما از آمدن این است که طمع در ملک و ولایت من کنید و بخواهید که این ولایت‏شما را باشد، هرگز این کار، شما را میسر نگردد، من براى دفع شما طریقه‏ها و تدبیرها بپردازم که همه شما را در هلاکت اندازم و چنان کنم که یک کس از شما خلاص نیابد و جان به سلامت نبرد» .
مغیرة بن شعبه در جواب یزدگرد چنین گفت:
«خداى سبحان و تعالى ما را پیغمبرى مبارک فرستاد و ما را از ضلالت و جهالت‏خلاصى داد . کتابى آورد فرقان نام که خوب را از بد; و حلال را از حرام باز شناختیم و حق را از باطل فرق کردیم، راستى این است که هرکه این پیامبر و این کتاب را مصدق دانسته بدو ایمان آورد، هم از رنج دنیا و هم از عذاب آخرت ایمن شد و در حریم امن و امان در آمد و رضاى حق سبحانه او را حاصل گشت، هرکس که انکار کرد و رقم کفران و کفر بر ناصیه خود کشید خود را در دنیا هلاک کرد و در آخرت عذاب دوزخ و وبال آتش بر خود افزود و ما را روا بود که با او جنگ کنیم و در محاربه و مقاتله با او خویشتن را ثواب بزرگ دانیم تا این که بر پیامبر ما ایمان آورد، چون ایمان آورد از خود دانیم و مال و تن و جان و فرزند او را هم چون مال و جان و فرزند و پیوند خویش شناسیم . چون پیامبر ما محمد صلى الله علیه و آله که مردى حق‏شناس و راست‏گوى و صادق قول بود از این عالم مى‏گذشت ما را از شهرهایى که بر دست امت او فتح خواهد شد و آفتاب امت او بر آن طلوع خواهد کرد خبر داده است و شهر و ولایت و کوشک تو از آن جمله است که به دست ما خواهد آمد، اکنون تو را سه کار مناسب مى‏بینم که یکى از آن اختیار باید کرد: یکى آن که کلمه حق مى‏باید گفت (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله) . اگر این کلمه را گفتى همه سعادت، تو را حاصل آید و همه دولت‏ها تو را روى نماید، این ولایت و ملک و سلطنت‏بر تو مقرر گردانیم و تو را یار خود و دوستدار پیامبر خود دانیم، از ولایت تو به خوبى بازگردیم و یک برگ کاه از ولایت تو دست نیالاییم و بى‏دستور تو در یک دیه تو در نیاییم، اگر این نکنى تو را گزیت [جزیه] مى‏باید قبول کنى و هر سال به بیت‏المال مى‏باید فرستاد و تو در آن حالت «صاغر» باشى و چون گزیت قبول کردى در جوار ذمت ما در آمدى پس در ضمانت‏سلامت و کنف عافیت مى‏باشى، اگر این دو قبول نکنى جنگ را ساخته باش تا هر که را خداى سبحانه بخواهد ظفر نصیب بکند و هرکه را بخواهد مغلوب گرداند» .
یزدگرد گفت:
«آنچه تو گفتى در فهم ما در آمد اما خاطرنشان کن که کلمه صاغر چه باشد؟» .
مغیره گفت: «صاغر به اصطلاح ما آن باشد که در آن ساعت که تو گزیت مى‏گذارى، بر پاى ایستاده باشى و تازیانه بر سر تو داشته باشند تا تو در اداى آن تعلل ننمایى (2) » .
یزدگرد از این سخن در خشم شد و گفت:
«هرگز گمان نمى‏بردم که چندان بزیم که از امثال شما مردم، چنین سخن بشنوم، با خود اندیشه مى‏کردم که در حق شما شفقت‏ها کنم و احسان فرمایم [چنانکه ملاحظه مى‏شود یزدگرد در چندین جاى سخن، علاقه خود را به نرمى و مهربانى با مسلمانان نشان داده است، این نرمى چه را مى‏رساند؟ او از اسلاف همان پادشاهانى بود که به حج کعبه رفته و نذورات گرانبها به آنجا ارسال مى‏داشتند] اکنون که در روى من چنین سخنهاى بى‏ادبانه گفتید شما را از من جز خاک نصیب نباشد» . پس غلامى را فرمود که ظرفى را پر از خاک بیاورد و به دست ایشان دهد که پیش امیر و سردار خویش ببرند و او را بگویند که نصیب شما از نزدیک من این است و هم در این نزدیکى لش’رى فرستم که همه شما را در خندق قادسیه در خاک دفن کنند و آنگاه وضع شاپور [ذوالاکتاف - اشاره به کشتار اعراب توسط شاپور] را تجدید کنم‏» . پس مغیره و یارانش بازگشتند (3) .
یعقوبى پس از ذکر خشم یزدگرد، مى‏نویسد:
«خسرو توبره خاکى خواست و گفت این را بر سر سرورشان بار کنید و اگر نبود که سفیران را نمى‏کشند اینان را کشته بودم . پس «عاصم بن عمرو تمیمى‏» گفت منم سرور قوم . پس خاک را بر او بار کردند و با شتاب رفت و گفت‏به خدا سوگند که ما بر ایشان ظفر یافتیم و زمینشان را در نور دیدیم (4) » .
گویا رستم فرخ‏زاد سپه‏سالار ایران از این‏گونه برخورد یزدگرد با نمایندگان اعرابى که آماده، مسلح و مصمم در بیخ گوش مداین نشسته بودند، بسیار ناراحت‏شده و گفته است: «پسر زن حجامت‏گر را با پادشاهى چکار؟» گفته مى‏شود که مادر یزدگرد زنى حجامت‏گر بوده است (5) . و درستر آن که مادر بزرگ یزدگرد (مادر پدرش) حجامت‏گر بوده است .
جالب است که به نوشته ابن بلخى «یزدگرد چون غلبه اسلام دید مسلمان خواست‏شدن اما مهلت نیافت (6) » . بعید نیست‏خبر ابن بلخى درست‏باشد; زیرا یزدگرد به اخبار و پیش‏گوئى‏هاى راجع به پیامبر اسلام آگاه بوده حتى در مذاکره با نمایندگان سعد بن ابى وقاص نرمى زیادى در گفتار نشان داده است اما غرور پادشاهى و سایر وقایع، ورق تاریخ را به طرز دیگرى رقم زدند . به هر حال با رفتن نمایندگان سعد بن ابى وقاص از نزد یزدگرد، احتمال برخورد نظامى قوت گرفت . اعراب از اسلام‏آوردن یزدگرد مایوس شدند و به عنوان آخرین اقدام در جهت جلوگیرى از درگیرى نظامى، چندین نوبت نمایندگانى پیش رستم فرخ‏زاد فرستاده او را به اسلام دعوت نمودند (7) . این نمایندگان چنان دریافتند که رستم خواستار اسلام آوردن است اما از همراهان خویش بیم دارد و هرگاه به یکى از ایشان پیشنهاد مى‏کند روى مساعد نشان نمى‏دهد (8) .
جنگ قادسیه و جنگ‏هاى متعاقب آن به سود مسلمانان پیش رفت و یزدگرد سوم با همراهان خود از پیش روى مسلمین گریخت و در آسیابى در «مرو» و به دستور مرزبان مرو، «ماهویه‏» کشته شد و سلسله عظیم و قدرتمند ساسانى با مرگ او سرآمد . به قول فردوسى:
در آسیا ماه‏روى ترا
جهاندار و دیهیم جوى ترا
بدشنه جگرگاه بشکافتند
برهنه بر آب اندر انداختند
سکو با از آن سوگواران چهار
برهنه شدند اندر آن جویبار
برهنه تن شهریار جوان
نبیره جهاندار نوشیروان
به خشکى کشیدند از آن آبگیر
بسى مویه کردند برنا و پیر
به باغ اندرون دخمه‏اى ساختند
ز هامون سوى دخمه بگذاشتند
بدان خوابگه رفت ناکام شاه
سرآمد برو تخت و تاج و کلاه ... (9)
پى‏نوشت:
1) به نوشته بلاذرى، خلیفه عمر به سعد دستور داد قبل از جنگ، عده‏اى را نزد بزرگ پارسیان فرستد و ایشان را به اسلام خواند (فتوح‏البلدان: ص‏20) . این دو نظر را مى‏توان چنین جمع‏بندى کرد که هر دو طرف مایل به مذاکره و پرهیز از جنگ بوده و از نتیجه جنگ، اندیشناک بودند لذا ابتدا به فرستادن پیام و نماینده جهت مذاکره نمودند
2) مغیره زیاده‏روى کرده است . فرستاده مکتب خلفا، بهتر از این بلد نبود مسئله را بدون جنگ حل نماید اما اگر کار در مسیر اصلى خود و دور محور ولایت امیرالمؤمنین على علیه السلام مى‏گردید، بسیارى از برخوردها و خون‏ریزى‏ها روى نمى‏داد . علاوه این که مغیره، صاغر را به درستى معنى نکرد و تفسیر به راى نمود . در سوره توبه آیه 29 که کلمه صاغر آمده چنین مى‏خوانیم: «با کسانى که اهل کتابند - طبق آیه 17 سوره حج، مجوس اهل کتابند - و به خدا و روز جزا ایمان نمى‏آورند و آنچه خدا و رسولش حرام کرده حرام نمى‏دانند و به دین حق نمى‏گروند کارزار کنید تا با دست‏خود و به ذلت جزیه بپردازند» . صاغرون یعنى به حال ذلت جزیه بپردازند . مرحوم علامه طباطبائى در توضیح کلمه صاغرون مى‏نویسد: «... از این که اهل کتاب باید به کمال ذلت جزیه بپردازند چنین بر مى‏آید که مراد از ذلت ایشان، خضوعشان در برابر سنت اسلامى و تسلیم‏شان در برابر حکومت عادله جامعه اسلامى است مقصود این‏است که مانند سایر جوامع نمى‏توانند در برابر جامعه اسلامى صف‏آرایى و عرض‏اندام کنند و آزادانه در انتشار عقاید خرافى و هوى و هوس خود به فعالیت‏بپردازند و عقاید و اعمال فاسد و مفسد مجمع بشرى را رواج دهند بلکه با تقدیم دو دستى جزیه، همواره خوار و زیردست‏باشند . پس آیه شریفه ظهور دارد بر این که مراد از صغار ایشان این است، نه این که مسلمین یا زمام‏داران اسلام، ایشان را توهین و بى‏احترامى نموده یا مسخره‏شان کنند; زیرا این معنا با سکینت و وقار اسلامى سازگار نیست ...» (ترجمه تفسیر المیزان: ج‏9، ص‏371) .
3) الفتوح: ص‏101 تا 105 . فتوح‏البلدان: ص‏20 .
4) تاریخ یعقوبى: ج‏2، ص‏26 و 27 .
5) تاریخ یعقوبى: ج‏2، ص‏27 .
6) فارسنامه: ص‏26 .
7) اخبارالطوال: ص‏4 - 153 .
8) تاریخ یعقوبى: ج‏2، ص‏27 .
9) شاهنامه: ج‏7، ص‏5 - 244 .

تبلیغات