تقابل ارزشهای آسمانی و فرانسوی
آرشیو
چکیده
متن
عملکرد و توجیهات ارزشی رهبران سیاسی به مانند دیگر انسانها به شدت متاثر از کیفیت تحولات در حیطه اجتماع است. میزان، برد و عمق این تاثیرات تابعی از عوامل فردی و ساختاری است، اما آنچه در تصویر کلی مطرح است و باید به عنوان یک الزام اجتنابناپذیر در نظر گرفته شود رابطه مستقیم بین تحولات و دگرگونیهای اجتماعی و تاثیرپذیری تصمیمگیرندگان است. این واقعیت در کشورهای دموکراتیک از اعتبار وسیعتر و گستردهتری در مقام مقایسه با کشورهای متعارض با سمبلها و ارزشهای دموکراتیک برخوردار است. در کشورهایی که مفهوم ارجحیت فرد بر کلیت (بدون توجه به ماهیت و جایگاه آن کلیت) نهادینه شده و خصلت سنگواره پیدا کرده است، رهبران سیاسی نهتنها براساس معیارهای اخلاقی و مدنی آن را فرا گرفتهاند بلکه در چارچوب خودمحوری حفظ منافع شخصی از آن به گونهای تاثیر پذیرفتهاند که توجه وافر و مبسوط به مقوله تحولات و دگرگونیها میشود.
از یکسو اخلاق مدنی و از سویی دیگر اخلاق فردی منافعی هستند که سیاستمداران را در این مسیر قرار میدهند. اخلاق مدنی، این را ضروری و در عین حال طبیعی جلوه میدهد که خلوص انسانیت و درجه عقلانیت افراد نقشی بایسته در زندگی آنان بازی کند. این بدان معناست که میبایستی با توجه به اتفاقات، حوادث و مباحثی که در سطح جامعه حیات مییابند به صیقل دادن و جهت بخشیدن به نگرشها توجه معطوف شود. سیستم اعتقادی افراد میبایستی خود را به بطن جامعه وصل و از آن ارتزاق کند. این بدان معناست که الزام حیاتی به جهت منطق اخلاق مدنی وجود دارد که فرد در جامعهای که زندگی میکند کلا در چارچوب «ارتزاق متنی» زیست کند.
در صورتی که ارتزاق به شکل بطنی آن جلوه داشته باشد فرد نسبت به کیفیت حیات در جامعه خود به شدت حساس میشود، چرا که او خود را بخشی از آن مییابد و اتوماتیکوار در رابطه با آن، حیاتش و کیفیت بینشی او تنظیم میشود. در جوامعی که عقل محوری و خردورزی مبنای ارزیابی و قضاوت از یکسو و اساس شکلگیری، چگونگی و کیفیت معناسازی از سوی دیگر است، سیاستمدار مانند ماهی در آب است. او کاملا غرق و غوطهور در اجتماع خود است و نبض جامعه است که نقش اساسی را در چشماندازهای فکری و ضرب و حد دگرگونی در کلیت نگرشی او به وجود میآورد. سیاستمداران در جامعهای که اخلاق مدنی یکی از دو ستون اصلی حیاتبخش عملکرد و نگرش است، برای اینکه بقا را تجربه کنند و مرتبط به نظر آیند باید قابلیت تطابق اجتماعی را دارا باشند.
اگر چنین کیفیتی وجود داشته باشد به این معنا میشود که صحبت از این کنیم که سیاستمداران مطرح و تاثیرگذار در چنین جوامعی فرزند زمانه خود و به شدت متاثر از ویژگیهای آن هستند. این تاثیرپذیری خود این استعداد وسیع و فراوان را به وجود میآورد که سیاستمدار خود به عامل تعیینکننده در جهت دادن به دگرگونیهای آتی یا فاکتور مهم در صیقل دادن به دگرگونیهای به وجود آمده و ضعیف و قوی کردن آن تبدیل شود. در جوامع دموکراتیک تنها سیاستمدارانی از اعتبار و قابلیت جهتدهی به واقعیات برخوردار هستند که به درک تحولات اجتماعی قادر و توانمند از حس نبض جامعه باشند. اگر این کیفیت در آنها باشد، این استعداد را خواهند داشت که به یک عامل تعیینکننده در فرآیند کلی بدل و از یک نقش مثبت برخوردار شوند. در این چارچوب است که باید به انتخابات فرانسه و روند آن توجه کرد.
فرانسه جامعهای است که در آن سیاستمداران به جهت اخلاق مدنی حاکم و در جهت حفظ بقا و منافع شخصی خود به ارتزاق متنی متصل هستند. تاثیرپذیری سیاستمداران فرانسوی از روح زمان و توجه آنان به نبض اجتماع و ضرورت صیقل دادن به چارچوبهای فکری را به وضوح در انتخابات تعیین ریاستجمهوری شاهد بودهایم. نیکولای سارکوزی و سگولن رویال که بازیگران اصلی در انتخابات هستند نماد و سمبل این واقعیت شدند که تا چه حد سیاستمداران متاثر از زمانه و واقعیات اجتماعی هستند. کشور فرانسه در طول دهههای گذشته پذیرای جمعیت وسیعی از مهاجران از کشورهای مسلمان و کشورهای سیاه آفریقایی بوده است که زمانی تحت سلطهاش بودند. این ذهنیت بین فرانسویان وجود داشت که آنها قادر هستند این میزان مهاجر را جذب و در بطن جامعه هضم کنند.
همانطور که انگلیسیها به «آتلانتیسیسم» بودن شهره هستند، همانگونه که آلمانیها به «صلحطلب بودن» در دوران بعد از جنگ دوم اشتهار دارند، فرانسویان به این افتخار میکنند که «استثنایی» هستند. این باور در بین فرانسویان به طور کلی و بالاخص در بین نخبگان این کشور وجود دارد که فرهنگ فرانسه از چنان ویژگیها و تمایزاتی برخوردار است که آن را متفاوت از هر فرهنگ دیگری میکند. در چارچوب این تفکر و اعتقاد بود که در طول سالهای گذشته و مخصوصا در مدت طولانی در قرن بیستم مهاجرت از کشورهای آسیایی و آفریقایی به فرانسه به وسیله فرانسویان با کمترین دغدغه و نگرانی پذیرفته شد. فرانسویان معتقد بودند که این افراد وارد فرانسه و جذب ارزشهای متعالی فرهنگ فرانسه میشوند و بهتدریج به یک فرانسوی با تمام خصوصیات متمایزکننده ارزشی او تبدیل خواهند شد.
هرچند که این «جذب فرهنگی – ارزشی» به آهستگی و مرور انجام میشود اما پرواضح است که حرکت همیشه از سوی فرهنگ و ارزش بومی به سوی فرهنگ و ارزش فرانسوی خواهد بود. اعتقاد وسیع، عمیق و فراوان به برتری ذاتی فرهنگ فرانسه به دیگر فرهنگها وجود داشته است. در چارچوب این اعتقاد به برتری فرهنگی بود که بخشی از مردم فرانسه اصولا مخالف اجازه ورود مهاجران از همان آغاز بودند. اینان بر این اعتقاد هستند که اصولا غیرفرانسویان که در کشورهای آسیایی و آفریقایی ساکن هستند فاقد قابلیت دگرگونی ارزشی هستند و ورود آنها به فرانسه تنها منجر به ایجاد آلودگی فرهنگی در فرانسه میشود. پس اصولا از همان ابتدا باید سیاست عدم اجازه ورود و مهاجرت به فرانسه را دنبال کرد. اینان به شدت مخالف پذیرش مهاجر و منطق طرفداران مهاجرت هستند.
طرفداران پذیرش مهاجر اساس منطق خود را بر برتریذاتی فرهنگ فرانسه قرار دادهاند و براساس همین نگرش بیان میکنند که مهاجرانی که وارد فرانسه میشوند بعد از مدتی ارزشهای فرهنگی را جذب میکنند و فرانسوی میشوند. طرفداران جلوگیری از ورود مهاجر به فرانسه در حالی که همچون گروه قبل اعتقاد به برتری ذاتی فرهنگی فرانسه دارند اما میگویند که ورود هر فرد مهاجر تنها منجر به آلودگی فرهنگی میشود و اینان فاقد قابلیت و استعداد لازم برای پذیرش ارزشها و فرهنگ فرانسه هستند. به جهت اعتقاد وسیع به استثنایی بودن فرانسه بوده است که اصولا موقعیت جناح راست در جامعه فرانسوی به شدت متفاوت از دیگر کشورهای اروپایی است. در فرانسه جناح راست به شدت قدرتمند است و ارزشهای راستگرایانه که به شدت مهاجرستیز و انزواگراست از اعتبار و برجستگی گستردهای برخوردار است.
راست در فرانسه پایگاه اجتماعی وسیعی دارد و به همین سبب قویترین تشکیلات و جناح راستگرا در اروپا در فرانسه است. همانگونه که پایگاه فاشیسم را باید آلمان دانست راست در فرانسه به شدت قدرتمند است و ارزشهای آن شمول فراوانی دارد. محققا در تمامی کشورهای اروپایی درباره جذب مهاجر و سیاستهای مهاجرتی اختلافنظر وجود دارد اما در فرانسه مساله مهاجرت موضوع اساسی و کلیدی است و یک موضوع حاشیهای محسوب نمیشود چرا که از همان ابتدا، جناح راست آن را محوریت و مرکزیت بخشید. با در نظر گرفتن اینکه مهاجرانی که وارد فرانسه میشوند اکثرا مسلمان هستند مساله مهاجرت به موضوع مهمتری تبدیل شده است. در انقلاب 1789 فرانسه، محوریت بر سه اصل برابری، برادری و آزادی قرار گرفت. در چارچوب این سه شعار بوده است که اجتماع فرانسه و اصولا پنج جمهوری این کشور عمل کرده است و ارزشیها هویت یافتهاند.
آنچه در مورد فرانسه به وضوح مشخص است این نکته حیاتی است که مذهب تشکیلاتی از زمان انقلاب فرانسه به سخره گرفته و در تعارض کامل با اصول سهگانه انقلاب قرار داده شد. به همین روی است که کمترین جلوهای از مذهب در شکل رسمی و آسمانی آن را بین فرانسویان میبینیم. این کاملا در تعارض با چارچوب عملیاتی مسلمانانی است که وارد فرانسه شدهاند. اینان تمامی حیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را در قالبهای مذهبی و ارزشهای آسمانی به تحلیل میگیرند. اگر «لنز فکری» را که فرانسویان با آن به دنیا مینگرند و به رفتارهای خود شکل میدهند بر پایه سه محور آزادی، برابری و برادری بدانیم در خصوص مسلمانانی که در فرانسه زندگی میکنند موضوع کاملا متفاوت است اکثر قریب به اتفاق پنج میلیون مسلمان فرانسه، مهاجر محسوب میشوند و دارای لنز فکری هستند که تنها یک ستون و یک مبنا دارد.
مسلمانان کلیت حیات را در چارچوب مذهب و ارزشهای آسمانی که به آن اعتقاد دارند میسنجند و ارزیابی میکنند. فرانسویان، دنیا را در قالب ارزشهای مدنی تجزیه و تحلیل میکنند و آن را نمره میدهند در حالی که مسلمانان، دنیا را در قالب ارزشهای آسمانی به تصویر میکشند. مسلمانان برخلاف نظر فرانسویانی که اعتقاد به پذیرش مهاجران و دگرگون ساختن ارزشی آنها داشتند، جذب در فرهنگ فرانسویها نشدند و چارچوبهای ارزشی خود را که مبتنی بر مذهب است و براساس آن به تنظیم رفتار خود میپردازند و نگرشهای خود را حیات میبخشند همچنان به همان صلابت دوران قبل از مهاجرت و مانند اجداد خود حفظ کردهاند. غالب نخبگان و افرادی که نگاه مثبت به مهاجرت داشتند و فرهنگ فرانسوی را قادر به دگرگون ساختن مهاجران میدانستند خانه در جناح چپ داشته و سوسیالیستها و کمونیستها اشاعهدهنده این نظر بودند. در حالی که عقاید مخالف اجازه ورود به مهاجران و منتظر نشدن برای اینکه بعد از مهاجرت، آنان هضم و جذب شوند در جناح خانه حضور دارند.
پایان تعارض ایدئولوژیک بین لیبرالیسم و کمونیسم منجر به ارزیابی وضعیت مهاجران در فرانسه شد. در دوران نزاع ایدئولوژیک چون تمام پدیدهها و موضوعات در چارچوب این دو ایدئولوژی بررسی میشد بنابراین به ریشه اصلی پدیدهها که غالبا کمترین ربطی به کمونیسم و لیبرالیسم و نبرد آنها نداشت، معطوف شد. رای منفی مردم فرانسه به قانون اساسی اتحادیه اروپا را باید اولین سمبل و حرکت ملی در تقبیح تفکرات چپ در خصوص ضرورت پذیرش مهاجر و تزریق ارزشهای فرهنگی فرانسوی به آن دانست. از دیدگاه راست این مهاجران دارای ارزشهای مذهبی (بهویژه ارزشهای غیرمسیحی) هستند که برای اعتبار فرانسه و عظمت این کشور تهدید محسوب میشوند. نماد دیگر ارتقای ارزشی راستگرایان در فرانسه را باید در انتخابات سال 2002 مشاهده کرد. جناح راست با کاندیدای خود ژان ماری لوپن بود که کاندیدای جناح چپ، آقای ژوسپن را برای اولین بار در انتخابات این کشور از ورود به دور دوم محروم کرد.
تنها با بسیح وسیع مردم بود که ژاک شیراک توانست به ریاستجمهوری برای بار دوم انتخاب شود و اجازه ندهد که ژان ماری لوپن به قدرت برسد، اما اینکه کاندیدای راستگرا بیش از 19 درصد آرا را کسب کرد بازگوکننده ارتقای راست به اعتباری وسیع در جامعه است. انتخابات 2007 هم به شدت متاثر از موضوع مهاجران و چگونگی برخورد با آنان شد و نتایج انتخابات براساس محوریت این موضوع تعیین و موضوعات مربوط به سیاست خارجی، بیکاری و وضع اقتصادی به ردههای بعدی اهمیت سوق داده شدند. اینکه لوپن در دوره اول انتخابات بیش از 12 درصد آرا را به دست آورد و از صعود به دور دوم برخلاف پنج سال پیش بازماند نه به دلیل تضعیف جناح راست بلکه باید به منزله عمومیت و مشروعیت یافتن تفکرات جناح راست در سطح اجتماعی قملداد شود. سقوط لوپن به منزله و نشانه صعود ارزشهای راستگرا به صحنه سیاست فرانسه است.
تظاهرات و ناآرامیهای گسترده در سال گذشته که خسارات فراوانی به بار آورد و هفتهها فرانسه را در آشوب فرو برد، گریزی برای سیاستمداران نگذاشت که مساله مهاجرت و مهاجران را در اولویت برنامههای خود قرار دهند. خانم رویال که کاندیدای سوسیالیست است از موضوعات اصلی که چپها در مورد آن صحبت میکنند یعنی بیکاری، اشتغال، چگونگی رابطه با آمریکا و آینده اتحادیه اروپا کمتر صحبت به میان آورد و تاکید را بر معضل فرانسه یعنی مهاجران و مهاجرت قرار داد. برای کسب رای از مردم فرانسه او به نقد سرمایهداری براساس سنت چپگرایی نپرداخت بلکه دستور داد در تمامی گردهمایی خبری اول سرود ملی فرانسه نواخته شود. آنچه او فرانسه مقتدر و برتر میداند در بطن توجه به مقوله ملیگرایی است. آنچه چپ همیشه از آن به عنوان ارتجاع سیاسی و جرثومه سیاسی یاد میکرد یعنی توسل به ملیگرایی در چارچوب سمبلها به وسیله کاندیدای حزب سوسیالیست یعنی رویال مبنای استراتژی قرار گرفته است.
رویال بیان داشته است که پس از پیروزی حتما یاد دادن سرود ملی فرانسه را به تمامی شهروندان در دستور کار خود قرار خواهد داد. او با این کار چپگریزی انکارناپذیر را به حیطه راست ملیگرا در عمل پیاده کرده است. دیگر چپها راجع به آمریکا و اتحادیه اروپا به عنوان موضوعات حیاتی بحث نمیکنند بلکه آنچه از نظر آنان اولویت و محوریت دارد یادگیری سرود ملی فرانسه برای ایجاد استحکام اجتماعی و تقویت حس استثنایی بودن فرانسه و فرانسویان است. این چیزی است که همیشه راست افراطی خواهان آن بوده است و حالا به عنوان یکی از مهمترین برنامههای سگولن رویال مطرح شده است. چپ برنامههای راست افراطی را مشروعیت بخشیده است و این خود پیروزی بزرگی برای منطق راستگرایی و شکستی عظیم برای وارثان اندیشههای مارکس محسوب میشود.
در سویی دیگر نیز کاندیدای گلیست هانیکولای سارکوزی در همان مسیری برای جلب رای گام برداشت که هر کاندیدای راست افراطی آن را مطلوب مییافت. سارکوزی به بیان این موضوع پرداخت که به جای اینکه بعد از ورود مهاجران به جامعه فرانسه آنها را جذب فرهنگ و ارزشهای خود کنیم باید سیاستی متفاوت را در نظر گرفت. او اعتقاد دارد که سیاست هضم مهاجران در فرهنگ فرانسوی با شکست مواجه شده است و مهاجران بالاخص مهاجران مسلمان همچنان ارزشهای خود را ملاک رفتاری قرار میدهند و از پذیرش ارزشهای مدنی حاکم بر فرانسه خودداری میکنند. تظاهرات و هرجومرج ایجادشده به وسیله مهاجران از نظر کاندیدای گلیست بازتاب ناتوانی این مهاجران در هضم و درک ارزشهای متعالی و برتر فرانسوی است.
به همین جهت او به بیان این مطلب پرداخت که به جای اینکه به تربیت و تعلیم مهاجران بپردازیم و با واکنش منفی آنها روبهرو شویم، آنها را با دو گزینه قبل از ورود مواجه کنیم. او اعلام کرد که قبل از اینکه فردی در فرانسه ساکن شود و از مزایای زندگی در فرانسه استفاده کند باید تعیین و مشخص کند که دیدگاه او نسبت به ارزشهای فرهنگی فرانسوی چیست. پس از او باید پرسیده شود که آیا خود را با فرهنگ فرانسوی تطبیق خواهد داد و شیوه زندگی فرانسوی را پیشه خواهد کرد؟ اگر جواب او مثبت بود، اجازه اقامت در فرانسه و مهاجرت به این کشور به او داده شود و اگر اعلام کند که همچنان شیوه زندگی سرزمین مادری و ارزشهای سنتی خود را میخواهد ادامه دهد، اجازه ورود و مهاجرت به فرانسه را نگیرد. با توجه به این منطق است که او قول داده است وزارتخانه مهاجرت و هویت ملی را در فرانسه ایجاد کند تا مهاجرت به فرانسه را ساماندهی کند و آن را در جهت تقویت هویت ملی فرانسه قرار دهد.
ژان ماری لوپن اگر رئیسجمهور میشد محققا اولین کاری که میکرد خوشامدگویی به چنین ایدهای بود. سارکوزی و رویال نشان دادند که فرانسه کاملا از نظر ارزشی به سوی راست ملیگرا حرکت کرده است. در واقع انتخابات فرانسه چه از نظر برنامههای مطرحشده و چه از نظر نتایج، پیروزی تاریخی راست ملیگرا را به نمایش گذاشت. حرکت فرانسه به سوی راست تاکیدی بر انزوای ارزشی هرچه بیشتر چپ و در نهایت تقویت ارزشهای ملی است.
لوپن محور رقابت راست و چپ
رقابت کاندیدای گلیست و کاندیدای چپ در چارچوب موضوعات سنتی راست و چپ نیست بلکه کاملا تحت تاثیر و تحتالشعاع موضوع مهاجرت قرار گرفته است. مهاجرت همیشه دغدغه اصلی راست افراطی بوده و حالا آنچه را این گروه در مورد آن بالاترین حساسیت را نشان داده است به موضوع تعیینکننده انتخابات تبدیل شده است. این پیروزی راست است چرا که آنچه نتیجه انتخابات را رقم میزند دغدغه آنان است. چارچوب انتخابات فرانسه را ژان ماری لوپن تعیین کرد با وجود اینکه او فقط نزدیک به 13 درصد آرا را به دست آورد و حتی به دور دوم هم نرسید. هر دو کاندیدای اصلی یعنی سارکوزی و رویال موضوع مهاجرت را محور استراتژی انتخاباتی خود قرار دادند. این موضوع جای خود را در بین این دو کاندیدا باز کرد و از نظر آنان شایسته محوریت شد چون که دغدغه اصلی مردم فرانسه چگونگی برخورد با موضوع مهاجرت به فرانسه و چگونگی سیاستگذاری در خصوص مهاجران ساکن در فرانسه و نسل سیودوم و سوم مهاجران است.
از یکسو اخلاق مدنی و از سویی دیگر اخلاق فردی منافعی هستند که سیاستمداران را در این مسیر قرار میدهند. اخلاق مدنی، این را ضروری و در عین حال طبیعی جلوه میدهد که خلوص انسانیت و درجه عقلانیت افراد نقشی بایسته در زندگی آنان بازی کند. این بدان معناست که میبایستی با توجه به اتفاقات، حوادث و مباحثی که در سطح جامعه حیات مییابند به صیقل دادن و جهت بخشیدن به نگرشها توجه معطوف شود. سیستم اعتقادی افراد میبایستی خود را به بطن جامعه وصل و از آن ارتزاق کند. این بدان معناست که الزام حیاتی به جهت منطق اخلاق مدنی وجود دارد که فرد در جامعهای که زندگی میکند کلا در چارچوب «ارتزاق متنی» زیست کند.
در صورتی که ارتزاق به شکل بطنی آن جلوه داشته باشد فرد نسبت به کیفیت حیات در جامعه خود به شدت حساس میشود، چرا که او خود را بخشی از آن مییابد و اتوماتیکوار در رابطه با آن، حیاتش و کیفیت بینشی او تنظیم میشود. در جوامعی که عقل محوری و خردورزی مبنای ارزیابی و قضاوت از یکسو و اساس شکلگیری، چگونگی و کیفیت معناسازی از سوی دیگر است، سیاستمدار مانند ماهی در آب است. او کاملا غرق و غوطهور در اجتماع خود است و نبض جامعه است که نقش اساسی را در چشماندازهای فکری و ضرب و حد دگرگونی در کلیت نگرشی او به وجود میآورد. سیاستمداران در جامعهای که اخلاق مدنی یکی از دو ستون اصلی حیاتبخش عملکرد و نگرش است، برای اینکه بقا را تجربه کنند و مرتبط به نظر آیند باید قابلیت تطابق اجتماعی را دارا باشند.
اگر چنین کیفیتی وجود داشته باشد به این معنا میشود که صحبت از این کنیم که سیاستمداران مطرح و تاثیرگذار در چنین جوامعی فرزند زمانه خود و به شدت متاثر از ویژگیهای آن هستند. این تاثیرپذیری خود این استعداد وسیع و فراوان را به وجود میآورد که سیاستمدار خود به عامل تعیینکننده در جهت دادن به دگرگونیهای آتی یا فاکتور مهم در صیقل دادن به دگرگونیهای به وجود آمده و ضعیف و قوی کردن آن تبدیل شود. در جوامع دموکراتیک تنها سیاستمدارانی از اعتبار و قابلیت جهتدهی به واقعیات برخوردار هستند که به درک تحولات اجتماعی قادر و توانمند از حس نبض جامعه باشند. اگر این کیفیت در آنها باشد، این استعداد را خواهند داشت که به یک عامل تعیینکننده در فرآیند کلی بدل و از یک نقش مثبت برخوردار شوند. در این چارچوب است که باید به انتخابات فرانسه و روند آن توجه کرد.
فرانسه جامعهای است که در آن سیاستمداران به جهت اخلاق مدنی حاکم و در جهت حفظ بقا و منافع شخصی خود به ارتزاق متنی متصل هستند. تاثیرپذیری سیاستمداران فرانسوی از روح زمان و توجه آنان به نبض اجتماع و ضرورت صیقل دادن به چارچوبهای فکری را به وضوح در انتخابات تعیین ریاستجمهوری شاهد بودهایم. نیکولای سارکوزی و سگولن رویال که بازیگران اصلی در انتخابات هستند نماد و سمبل این واقعیت شدند که تا چه حد سیاستمداران متاثر از زمانه و واقعیات اجتماعی هستند. کشور فرانسه در طول دهههای گذشته پذیرای جمعیت وسیعی از مهاجران از کشورهای مسلمان و کشورهای سیاه آفریقایی بوده است که زمانی تحت سلطهاش بودند. این ذهنیت بین فرانسویان وجود داشت که آنها قادر هستند این میزان مهاجر را جذب و در بطن جامعه هضم کنند.
همانطور که انگلیسیها به «آتلانتیسیسم» بودن شهره هستند، همانگونه که آلمانیها به «صلحطلب بودن» در دوران بعد از جنگ دوم اشتهار دارند، فرانسویان به این افتخار میکنند که «استثنایی» هستند. این باور در بین فرانسویان به طور کلی و بالاخص در بین نخبگان این کشور وجود دارد که فرهنگ فرانسه از چنان ویژگیها و تمایزاتی برخوردار است که آن را متفاوت از هر فرهنگ دیگری میکند. در چارچوب این تفکر و اعتقاد بود که در طول سالهای گذشته و مخصوصا در مدت طولانی در قرن بیستم مهاجرت از کشورهای آسیایی و آفریقایی به فرانسه به وسیله فرانسویان با کمترین دغدغه و نگرانی پذیرفته شد. فرانسویان معتقد بودند که این افراد وارد فرانسه و جذب ارزشهای متعالی فرهنگ فرانسه میشوند و بهتدریج به یک فرانسوی با تمام خصوصیات متمایزکننده ارزشی او تبدیل خواهند شد.
هرچند که این «جذب فرهنگی – ارزشی» به آهستگی و مرور انجام میشود اما پرواضح است که حرکت همیشه از سوی فرهنگ و ارزش بومی به سوی فرهنگ و ارزش فرانسوی خواهد بود. اعتقاد وسیع، عمیق و فراوان به برتری ذاتی فرهنگ فرانسه به دیگر فرهنگها وجود داشته است. در چارچوب این اعتقاد به برتری فرهنگی بود که بخشی از مردم فرانسه اصولا مخالف اجازه ورود مهاجران از همان آغاز بودند. اینان بر این اعتقاد هستند که اصولا غیرفرانسویان که در کشورهای آسیایی و آفریقایی ساکن هستند فاقد قابلیت دگرگونی ارزشی هستند و ورود آنها به فرانسه تنها منجر به ایجاد آلودگی فرهنگی در فرانسه میشود. پس اصولا از همان ابتدا باید سیاست عدم اجازه ورود و مهاجرت به فرانسه را دنبال کرد. اینان به شدت مخالف پذیرش مهاجر و منطق طرفداران مهاجرت هستند.
طرفداران پذیرش مهاجر اساس منطق خود را بر برتریذاتی فرهنگ فرانسه قرار دادهاند و براساس همین نگرش بیان میکنند که مهاجرانی که وارد فرانسه میشوند بعد از مدتی ارزشهای فرهنگی را جذب میکنند و فرانسوی میشوند. طرفداران جلوگیری از ورود مهاجر به فرانسه در حالی که همچون گروه قبل اعتقاد به برتری ذاتی فرهنگی فرانسه دارند اما میگویند که ورود هر فرد مهاجر تنها منجر به آلودگی فرهنگی میشود و اینان فاقد قابلیت و استعداد لازم برای پذیرش ارزشها و فرهنگ فرانسه هستند. به جهت اعتقاد وسیع به استثنایی بودن فرانسه بوده است که اصولا موقعیت جناح راست در جامعه فرانسوی به شدت متفاوت از دیگر کشورهای اروپایی است. در فرانسه جناح راست به شدت قدرتمند است و ارزشهای راستگرایانه که به شدت مهاجرستیز و انزواگراست از اعتبار و برجستگی گستردهای برخوردار است.
راست در فرانسه پایگاه اجتماعی وسیعی دارد و به همین سبب قویترین تشکیلات و جناح راستگرا در اروپا در فرانسه است. همانگونه که پایگاه فاشیسم را باید آلمان دانست راست در فرانسه به شدت قدرتمند است و ارزشهای آن شمول فراوانی دارد. محققا در تمامی کشورهای اروپایی درباره جذب مهاجر و سیاستهای مهاجرتی اختلافنظر وجود دارد اما در فرانسه مساله مهاجرت موضوع اساسی و کلیدی است و یک موضوع حاشیهای محسوب نمیشود چرا که از همان ابتدا، جناح راست آن را محوریت و مرکزیت بخشید. با در نظر گرفتن اینکه مهاجرانی که وارد فرانسه میشوند اکثرا مسلمان هستند مساله مهاجرت به موضوع مهمتری تبدیل شده است. در انقلاب 1789 فرانسه، محوریت بر سه اصل برابری، برادری و آزادی قرار گرفت. در چارچوب این سه شعار بوده است که اجتماع فرانسه و اصولا پنج جمهوری این کشور عمل کرده است و ارزشیها هویت یافتهاند.
آنچه در مورد فرانسه به وضوح مشخص است این نکته حیاتی است که مذهب تشکیلاتی از زمان انقلاب فرانسه به سخره گرفته و در تعارض کامل با اصول سهگانه انقلاب قرار داده شد. به همین روی است که کمترین جلوهای از مذهب در شکل رسمی و آسمانی آن را بین فرانسویان میبینیم. این کاملا در تعارض با چارچوب عملیاتی مسلمانانی است که وارد فرانسه شدهاند. اینان تمامی حیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را در قالبهای مذهبی و ارزشهای آسمانی به تحلیل میگیرند. اگر «لنز فکری» را که فرانسویان با آن به دنیا مینگرند و به رفتارهای خود شکل میدهند بر پایه سه محور آزادی، برابری و برادری بدانیم در خصوص مسلمانانی که در فرانسه زندگی میکنند موضوع کاملا متفاوت است اکثر قریب به اتفاق پنج میلیون مسلمان فرانسه، مهاجر محسوب میشوند و دارای لنز فکری هستند که تنها یک ستون و یک مبنا دارد.
مسلمانان کلیت حیات را در چارچوب مذهب و ارزشهای آسمانی که به آن اعتقاد دارند میسنجند و ارزیابی میکنند. فرانسویان، دنیا را در قالب ارزشهای مدنی تجزیه و تحلیل میکنند و آن را نمره میدهند در حالی که مسلمانان، دنیا را در قالب ارزشهای آسمانی به تصویر میکشند. مسلمانان برخلاف نظر فرانسویانی که اعتقاد به پذیرش مهاجران و دگرگون ساختن ارزشی آنها داشتند، جذب در فرهنگ فرانسویها نشدند و چارچوبهای ارزشی خود را که مبتنی بر مذهب است و براساس آن به تنظیم رفتار خود میپردازند و نگرشهای خود را حیات میبخشند همچنان به همان صلابت دوران قبل از مهاجرت و مانند اجداد خود حفظ کردهاند. غالب نخبگان و افرادی که نگاه مثبت به مهاجرت داشتند و فرهنگ فرانسوی را قادر به دگرگون ساختن مهاجران میدانستند خانه در جناح چپ داشته و سوسیالیستها و کمونیستها اشاعهدهنده این نظر بودند. در حالی که عقاید مخالف اجازه ورود به مهاجران و منتظر نشدن برای اینکه بعد از مهاجرت، آنان هضم و جذب شوند در جناح خانه حضور دارند.
پایان تعارض ایدئولوژیک بین لیبرالیسم و کمونیسم منجر به ارزیابی وضعیت مهاجران در فرانسه شد. در دوران نزاع ایدئولوژیک چون تمام پدیدهها و موضوعات در چارچوب این دو ایدئولوژی بررسی میشد بنابراین به ریشه اصلی پدیدهها که غالبا کمترین ربطی به کمونیسم و لیبرالیسم و نبرد آنها نداشت، معطوف شد. رای منفی مردم فرانسه به قانون اساسی اتحادیه اروپا را باید اولین سمبل و حرکت ملی در تقبیح تفکرات چپ در خصوص ضرورت پذیرش مهاجر و تزریق ارزشهای فرهنگی فرانسوی به آن دانست. از دیدگاه راست این مهاجران دارای ارزشهای مذهبی (بهویژه ارزشهای غیرمسیحی) هستند که برای اعتبار فرانسه و عظمت این کشور تهدید محسوب میشوند. نماد دیگر ارتقای ارزشی راستگرایان در فرانسه را باید در انتخابات سال 2002 مشاهده کرد. جناح راست با کاندیدای خود ژان ماری لوپن بود که کاندیدای جناح چپ، آقای ژوسپن را برای اولین بار در انتخابات این کشور از ورود به دور دوم محروم کرد.
تنها با بسیح وسیع مردم بود که ژاک شیراک توانست به ریاستجمهوری برای بار دوم انتخاب شود و اجازه ندهد که ژان ماری لوپن به قدرت برسد، اما اینکه کاندیدای راستگرا بیش از 19 درصد آرا را کسب کرد بازگوکننده ارتقای راست به اعتباری وسیع در جامعه است. انتخابات 2007 هم به شدت متاثر از موضوع مهاجران و چگونگی برخورد با آنان شد و نتایج انتخابات براساس محوریت این موضوع تعیین و موضوعات مربوط به سیاست خارجی، بیکاری و وضع اقتصادی به ردههای بعدی اهمیت سوق داده شدند. اینکه لوپن در دوره اول انتخابات بیش از 12 درصد آرا را به دست آورد و از صعود به دور دوم برخلاف پنج سال پیش بازماند نه به دلیل تضعیف جناح راست بلکه باید به منزله عمومیت و مشروعیت یافتن تفکرات جناح راست در سطح اجتماعی قملداد شود. سقوط لوپن به منزله و نشانه صعود ارزشهای راستگرا به صحنه سیاست فرانسه است.
تظاهرات و ناآرامیهای گسترده در سال گذشته که خسارات فراوانی به بار آورد و هفتهها فرانسه را در آشوب فرو برد، گریزی برای سیاستمداران نگذاشت که مساله مهاجرت و مهاجران را در اولویت برنامههای خود قرار دهند. خانم رویال که کاندیدای سوسیالیست است از موضوعات اصلی که چپها در مورد آن صحبت میکنند یعنی بیکاری، اشتغال، چگونگی رابطه با آمریکا و آینده اتحادیه اروپا کمتر صحبت به میان آورد و تاکید را بر معضل فرانسه یعنی مهاجران و مهاجرت قرار داد. برای کسب رای از مردم فرانسه او به نقد سرمایهداری براساس سنت چپگرایی نپرداخت بلکه دستور داد در تمامی گردهمایی خبری اول سرود ملی فرانسه نواخته شود. آنچه او فرانسه مقتدر و برتر میداند در بطن توجه به مقوله ملیگرایی است. آنچه چپ همیشه از آن به عنوان ارتجاع سیاسی و جرثومه سیاسی یاد میکرد یعنی توسل به ملیگرایی در چارچوب سمبلها به وسیله کاندیدای حزب سوسیالیست یعنی رویال مبنای استراتژی قرار گرفته است.
رویال بیان داشته است که پس از پیروزی حتما یاد دادن سرود ملی فرانسه را به تمامی شهروندان در دستور کار خود قرار خواهد داد. او با این کار چپگریزی انکارناپذیر را به حیطه راست ملیگرا در عمل پیاده کرده است. دیگر چپها راجع به آمریکا و اتحادیه اروپا به عنوان موضوعات حیاتی بحث نمیکنند بلکه آنچه از نظر آنان اولویت و محوریت دارد یادگیری سرود ملی فرانسه برای ایجاد استحکام اجتماعی و تقویت حس استثنایی بودن فرانسه و فرانسویان است. این چیزی است که همیشه راست افراطی خواهان آن بوده است و حالا به عنوان یکی از مهمترین برنامههای سگولن رویال مطرح شده است. چپ برنامههای راست افراطی را مشروعیت بخشیده است و این خود پیروزی بزرگی برای منطق راستگرایی و شکستی عظیم برای وارثان اندیشههای مارکس محسوب میشود.
در سویی دیگر نیز کاندیدای گلیست هانیکولای سارکوزی در همان مسیری برای جلب رای گام برداشت که هر کاندیدای راست افراطی آن را مطلوب مییافت. سارکوزی به بیان این موضوع پرداخت که به جای اینکه بعد از ورود مهاجران به جامعه فرانسه آنها را جذب فرهنگ و ارزشهای خود کنیم باید سیاستی متفاوت را در نظر گرفت. او اعتقاد دارد که سیاست هضم مهاجران در فرهنگ فرانسوی با شکست مواجه شده است و مهاجران بالاخص مهاجران مسلمان همچنان ارزشهای خود را ملاک رفتاری قرار میدهند و از پذیرش ارزشهای مدنی حاکم بر فرانسه خودداری میکنند. تظاهرات و هرجومرج ایجادشده به وسیله مهاجران از نظر کاندیدای گلیست بازتاب ناتوانی این مهاجران در هضم و درک ارزشهای متعالی و برتر فرانسوی است.
به همین جهت او به بیان این مطلب پرداخت که به جای اینکه به تربیت و تعلیم مهاجران بپردازیم و با واکنش منفی آنها روبهرو شویم، آنها را با دو گزینه قبل از ورود مواجه کنیم. او اعلام کرد که قبل از اینکه فردی در فرانسه ساکن شود و از مزایای زندگی در فرانسه استفاده کند باید تعیین و مشخص کند که دیدگاه او نسبت به ارزشهای فرهنگی فرانسوی چیست. پس از او باید پرسیده شود که آیا خود را با فرهنگ فرانسوی تطبیق خواهد داد و شیوه زندگی فرانسوی را پیشه خواهد کرد؟ اگر جواب او مثبت بود، اجازه اقامت در فرانسه و مهاجرت به این کشور به او داده شود و اگر اعلام کند که همچنان شیوه زندگی سرزمین مادری و ارزشهای سنتی خود را میخواهد ادامه دهد، اجازه ورود و مهاجرت به فرانسه را نگیرد. با توجه به این منطق است که او قول داده است وزارتخانه مهاجرت و هویت ملی را در فرانسه ایجاد کند تا مهاجرت به فرانسه را ساماندهی کند و آن را در جهت تقویت هویت ملی فرانسه قرار دهد.
ژان ماری لوپن اگر رئیسجمهور میشد محققا اولین کاری که میکرد خوشامدگویی به چنین ایدهای بود. سارکوزی و رویال نشان دادند که فرانسه کاملا از نظر ارزشی به سوی راست ملیگرا حرکت کرده است. در واقع انتخابات فرانسه چه از نظر برنامههای مطرحشده و چه از نظر نتایج، پیروزی تاریخی راست ملیگرا را به نمایش گذاشت. حرکت فرانسه به سوی راست تاکیدی بر انزوای ارزشی هرچه بیشتر چپ و در نهایت تقویت ارزشهای ملی است.
لوپن محور رقابت راست و چپ
رقابت کاندیدای گلیست و کاندیدای چپ در چارچوب موضوعات سنتی راست و چپ نیست بلکه کاملا تحت تاثیر و تحتالشعاع موضوع مهاجرت قرار گرفته است. مهاجرت همیشه دغدغه اصلی راست افراطی بوده و حالا آنچه را این گروه در مورد آن بالاترین حساسیت را نشان داده است به موضوع تعیینکننده انتخابات تبدیل شده است. این پیروزی راست است چرا که آنچه نتیجه انتخابات را رقم میزند دغدغه آنان است. چارچوب انتخابات فرانسه را ژان ماری لوپن تعیین کرد با وجود اینکه او فقط نزدیک به 13 درصد آرا را به دست آورد و حتی به دور دوم هم نرسید. هر دو کاندیدای اصلی یعنی سارکوزی و رویال موضوع مهاجرت را محور استراتژی انتخاباتی خود قرار دادند. این موضوع جای خود را در بین این دو کاندیدا باز کرد و از نظر آنان شایسته محوریت شد چون که دغدغه اصلی مردم فرانسه چگونگی برخورد با موضوع مهاجرت به فرانسه و چگونگی سیاستگذاری در خصوص مهاجران ساکن در فرانسه و نسل سیودوم و سوم مهاجران است.