گوهر و صدف دین (10) دشمنان واقعی و پنداری
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ملاک دوستىها و دشمنىها ایمان و خدا محورى است . اگر در دوستگزینى و دشمنگریزى، ایمان و رضاى خدا مبنا قرار گیرد، دوستىها و دشمنىها سعادت انسان را تکمیل مىکند .
مشکل اصلى انسان این است که دچار پندارها و اوهام غلط مىشود و دشمنان واقعى را دوست، و دوستان واقعى را دشمن مىپندارد . اگر عقل بر احساس غلبه کند، انسان دشمنان واقعى را دوست و دوستان واقعى را دشمن نمىانگارد . این مشکل، تنها گریبانگیر انسانهاى نابالغ نیست . انسانهاى بالغ هم گرفتار این مشکل مىشوند . خامبودن و ناپختگى، وجه مشترک انسانهاى بالغ و نابالغى است که به جاى روىآوردن به دوستان واقعى به دوستان پندارى که همان دشمنان واقعى مىباشند، روى مىآورند .
رهبران دینى کوشیدهاند که دوستان و دشمنان واقعى را به انسان بشناسانند، تا گرفتار دوستان و دشمنان پندارى نشود . آنان نه تنها دوستان و دشمنان واقعى و بدون واسطه را، بلکه دوستان و دشمنان با واسطه را هم معرفى کردهاند . به همین جهت است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«اصدقاءک ثلاثة و اعداؤک ثلاثة» (1) .
«دوستان تو سه کس و دشمنان تو سه کساند» .
سپس در توضیح و معرفى آنها فرمود:
«فاصدقاؤک: صدیقک و صدیق صدیقک و عدو عدوک» (2) .
«دوستان تو عبارتند از دوست تو و دوست دوست تو و دشمن دشمن تو» .
«و اعداؤک: عدوک و عدو صدیقک و صدیق عدوک» (3) .
«و دشمنان تو، دشمن تو، و دشمن دوست تو و دوست دشمن تواند» .
حضرتش در وصیتبه امام مجتبى علیه السلام فرمود:
«الصدیق من صدق غیبه ... رب بعید اقرب من قریب و قریب ابعد من بعید ... و من لم یبالک فهو عدوک» (4) .
«دوست کسى است که پنهانش صادق باشد ... چه بسا دورى که از نزدیک، نزدیکتر است و چه بسا نزدیکى که از دور، دورتر است . هرکس به سرنوشت تو اهمیت نمىدهد، دشمن توست» .
آرى ملاک دوستى و دشمنى، خویشاوندى و علایق سببى و نسبى و عدم آنها نیست . چنانکه ملاک دوستى و دشمنى، هم نژادبودن و هم خونبودن و هم وطن بودن و هم طایفه بودن و هم قبیله بودن و عدم آنها نیست . چه بسا دو انسانى که از نظر نژاد و خون و خاک و طایفه و قبیله و رنگ پوست، هیچگونه سنخیتى با یکدیگر ندارند، بهترین دوست و برترین یار غمخوار یکدیگرند و در مقابل، آنهایى که از همه جهات فوق با یکدیگر سنخیت دارند، دشمن جان و آبرو و ناموس یکدیگرند .
قرآن کریم، اهل ایمان را از دشمنى نزدیکترین افراد به آنها برحذر داشته و چنین فرموده است:
«یا ایها الذین آمنوا ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم فاحذروهم» (5) .
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، برخى از همسران و فرزندان شما دشمن شمایند . از آنها پرهیز کنید» .
طبعا دشمنى اینها لازم نیست دشمنى با مال و جان و سلامت انسان باشد . بلکه دشمنى آنها با ایمان است و ممکن استبه خاطر دشمنى با ایمان، به جان و مال و سلامت انسان نیز لطمه وارد کنند .
خطرناکترین دشمنان، کسانى هستند که خود را دوست انسان مىشمارند و حتى حاضرند براى انسان فداکارىهایى هم داشته باشند، ولى دوستى آنها دوستى معنوى و روحى و ایمانى نیست . اینان دوستبدن و دشمن روح انسانند . به گفته شاعر:
یار بد بدتر بود از مار بد
تا توانى مىگریز از یار بد
مار بد تنها همى بر جان زند
یار بد بر جان و بر ایمان زند
آن همسران و فرزندانى دوستان واقعى و صمیمى شمرده مىشوند که انسان را در راه دیندارى و تقوا و بالابردن سطح معرفت، یارى رسانند و معنویات خانواده و محیط زندگى را فداى مادیات نکنند و از خواستهها و توقعات بیهوده بپرهیزند و در راه تامین صفا و طراوت و پاکى خانواده تلاشگر باشند و در این راه از هیچگونه فداکارى و کمک و خدمت، اغماض نکنند . در غیر اینصورت، نباید به محبت و غیرت و تعصب آنها که به ملاکهاى مادى و شیطانى آلودهاند، دلخوش و مطمئن و امیدوار بود .
پدر و مادر نیز فرزندان خود را دوست مىدارند و چه بسا در دوستى دچار افراط و تفریط مىشوند و با همین افراط و تفریط خود، فرزندان محبوب خود را به مهلکه مىاندازند . اگر در دوستىها تعادل و میانه روى نباشد، هیچکس سعادتمند نمىشود . در دوستىهاى متعادل هم باید ملاک، سعادت روحى و معنوى، بلکه سعادت همه جانبه باشد . در حقیقت، باید ملاک همه دوستىها و دشمنىها خدا باشد . طراوت و لطافت این دوستى کارساز و چارهساز است و رشته آن به قدرى استحکام دارد که هرگز پارهشدنى و گسستنى نیست . اینگونه دوستىها تا ابد، ادامه مىیابد . خداوند به ما دستور مىدهد که از دوستى دشمنان خدا پرهیز کنیم و ملاک دوستىهاى خود را ایمان قرار دهیم . از اینرو مىفرماید:
«یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء تلقون الیهم بالمودة» (6) .
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، دشمن من و دشمن خود را که با آنها طرح دوستى مىافکنید، اولیاى خود قرار ندهید» .
از سوى دیگر در دعاهاى قرآنى آمده است که:
«ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لا تجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک روؤف رحیم» (7) .
«پروردگارا، ما را و برادران ما را که پیش از ما ایمان آوردند، بیامرز و کینه کسانى که ایمان آوردهاند، در دلهاى ما قرار نده، پروردگارا، تو مهربان و رحیمى» .
انسان باید هوشیار باشد و افرادى را براى دوستى برگزیند که مورد رحم خداوند باشند و کارى نکرده باشند که خشم خداوند را بر خود برانگیزانند .
در حقیقت، دوستى با بندگان مورد رحم خدا، گرایش به سوى رحمتخداوند و ترک دوستى با بندگان مورد غضب خدا، گریز از خشم و غضب اوست . دستور قرآن در این زمینه چنین است:
«یا ایها الذین آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله علیهم قد یئسوا من الآخرة کما یئس الکفار من اصحاب القبور» (8) .
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، با مردمى که خداوند بر آنها خشمگین شده، طرح دوستى نیفکنید، آنها از آخرت نومید شدهاند . همانگونه که کافران از اهل قبور، نومید شداهدند» .
جالب این است که در آیات مربوط به دوستگزینى و دشمنگریزى، روى سخن با توده مردم نیست . بدیهى است که توده مردم در مسیر دوستگزینى و دشمنگریزى به طور عمده، گرایش مادى و دنیوى دارند و به همین جهت است که در میان آنها کمتر گذشت و ایثار دیده مىشود . حتى اگر گذشت و ایثار هم داشته باشند، باز هم بر محور منافع مادى و دنیوى است . در کار آنها آن اندازه که غریزه حاکم است، عقل حاکم نیست و اگر عقل حاکم باشد، عقل حسابگر و منفعتطلب است، آنهم نه حساب معنوى و منفعت همهجانبه دنیوى و اخروى که اگر این باشد، کمال مطلوب است .
براى توده مردم، محور قرار دادن خدا و صفات جمیل خدایى در دوستگزینى و دشمنگریزى نمىتواند به عنوان درس اول زندگى محسوب شود . مىتوان گفت: این، درس آخر است، نه درس اول و نه درسهاى وسط . تا انسان در صراط مستقیم کمال و معنویت، گامهایى برندارد و مراحلى را پشتسر نگذارد، به مرحلهاى که خدا را محور و اصل و مبناى همه دوستىها و دشمنىها قرار دهد، نمىرسد; چرا که در این مرحله، باید همهچیز و همهکس را به خاطر خدا دوستبدارد و از هرکه و هرچه غیر خدایى است، پرهیز کند . تا انسان از برهوت نفس اماره خارج نشود و گام در وادى ایمن قلب نگذارد، به چنین مرتبهاى نائل نمىشود . آنان که در طبیعت مادى و جسمانى غوطهورند، مقامى برتر از حیوانات و نباتات ندارند و ظرفیت ندارند که مساله حساس خدا محورى براى آنها مطرح شود و آنان که از مرتبه طبع گذشته و به مرتبه نفس رسیداند، ولى با هواهاى نفسانى مبارزه نکردهاند، باید به آنها جهاد نفس آموخت و براى این که بتوانند در این جهاد پیروز شوند، باید آنها را متوجه دشمنى خطرناک کرد که با اولاد آدم، دشمنى دیرینه و آشتىناپذیر دارد . باید به آنها گفت:
«الم اعهد الیکم یا بنی آدم الا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین» (9) .
«اى فرزندان آدم، آیا با شما عهد نبستم که شیطان را نپرستید، چه او دشمن آشکار شماست» ؟ .
هرگاه انسان از مرحله نفس خارج شود و موسىوار قدم در وادى ایمن قلب گذارد و نداى «انا الله رب العالمین» (10) را به گوش جان بشنود، این شایستگى را پیدا مىکند که به او درس خدامحورى بدهند و به او بیاموزند که دشمن گریزى و دوستگزینى انسان وارسته - که نفس اماره را به مسلخ برده و ذبحش کرده - چگونه و با چه ملاکى است (11) .
بىجهت نیست که قرآن کریم مىفرماید:
«ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمان ودا» (12) .
«آنان که ایمان آورده و اعمال شایسته انجام دادهاند، به زودى خداوند براى آنها دوستى و مودت قرار مىدهد» .
نکات آیه فوق
در آیهاى که ملاحظه شد، سه نکته مطرح است:
1 . اگر ایمان را به معناى اعتقاد راسخ قلبى بدانیم، نخستین چیزى که براى خدایى بودن دوستىها لازم است، ایمان است . آنان که نور ایمان در فضاى دلشان نتابیده است، لایق چنین مقامى نیستند .
2 . پس از ایمان، نوبتبه اعمال صالح مىرسد . کلمه «الصالحات» - که در اصطلاح، جمع محلى به لام است - معناى عموم مىدهد . بنابراین، براى رسیدن به مقام و منزلت دوستى خدایى کافى نیست که انسان برخى از کارهاى شایسته را انجام دهد، بلکه باید همه کارهاى شایستهاى که مقدور اوست، در برنامه اجرائى او باشد و هیچ کار شایسته مقدورى را ترک نکند .
3 . دوستى بر مبناى خدامحورى را خداوند به قلب انسان مىافکند . یکى از نعمتهاى بزرگى که خداوند به انسان عطا مىکند، همین است . این نعمت، نعمت عام نیست . در حقیقت، ظل نام رحیمى خداست . اگر ظل نام رحمانى خداوند بود، فراگیر بود; ولى چون ظل نام رحیمى اوست، مجاهدت لازم دارد، تا شامل حال انسان گردد . اما آنچه ظل رحمانى اوست، بدون مجاهدت، نصیب همگان مىشود و همه را فرا مىگیرد .
فعل «سیجعل» فعل حال یا ماضى نیست . اگر حال بود، چنین معنا مىداد که هم زمان با ایمان و عمل صالح، دوستى الهى حاصل مىشود و اگر ماضى بود، یعنى پیش از آن که اشخاص به ایمان و عمل صالح روى آورند، دوستى الهى در قلبشان راسخ مىشود . ولى چون فعل مستقبل است، معناى آیه این است که پس از گام نهادن در وادى ایمان قلب و پابرجا شدن در راه ایمان و عمل صالح، نوبتبه فرا رسیدن مرحله دوستى الهى مىرسد .
فعل مستقبل بر دو قسم است: نزدیک و دور . مستقبل نزدیک را با حرف «سین» و مستقبل دور را با حرف «سوف» بیان مىکنند .
در اینجا فعل مستقبل با حرف «سین» به کار رفته و اشاره به مستقبل نزدیک دارد .
بنابراین، خداوند به لطف بىکران خویش، در نزدیکترین فاصله زمانى، بعد از تحقق ایمان و اعمال شایسته، دل را به دوستى خدایى صفا و جلا مىبخشد و تحقق این وعده را به آینده دور موکول نمىسازد .
هنگامى که برادران خطاکار یوسف، متنبه شدند و از پدر خواستند که براى آنها استغفار کند، به آنها گفت: «سوف استغفر لکم» (13) . «بعدا براى شما استغفار مىکنم» . یعنى وعده داد که در آینده دور براى آنها استغفار کند; ولى هنگامى که نزد یوسف به خطاى خود اعتراف کردند، به آنها گفت:
«لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین» (14) .
«امروز بر شما ملامتى نیست . خداوند شما را مىآمرزد و او رحیمترین رحم کنندگان است» .
از اما باقر علیه السلام نقل شده است که علت تاخیر استغفار یعقوب این بود که قلب جوان رقیقتر از قلب پیر است و جنایت فرزندان یعقوب بر یوسف بود و جنایت آنها بر یعقوب، به خاطر جنایتشان بر یوسف بود; از اینرو یوسف، فورا از حق خود گذشت و یعقوب، عفو فرزندان را به تاخیر انداخت; چراکه عفو از حق غیر بود; از اینرو استغفار را تا سحرگاه شب جمعه به تاخیر انداخت (15) .
لطف این روایت در این است که هم از رقت قلب یوسف و هم از حکمتیعقوب، خبر مىدهد . رقت قلب یوسف هم حکیمانه است . چنانکه حکمتیعقوب هم با رقت قلب توام است . ولى رقت قلب جوان، فزونتر است .
یوسف به لطف و کرامتخود بىدرنگ برادران را مشمول عفو قرار داد و آنها را به آمرزش الهى مطمئن ساخت و از همان روز، بذر دوستى خدایى را در دلهاى برادران افکند و دوستى خدایى خود را بروز و ظهور بخشید و برادرانى را که راه دوستى و دشمنى شیطانى برگزیده بودند، به راه آورد و هنگامى که پدر از او پرسید که برادران با او چه کردهاند، پاسخ داد:
«یا ابت لا تسالنى عن صنیع اخوتى و اسال عن صنیع الله بى» (16) .
«پدر، از رفتار برادرانم نپرس، از لطف و احسان خداوند درباره من بپرس» .
آرى وعده خداوند کریم و لطیف این نیست که در درازمدت، قلوب مؤمنان صالح را کانون دوستى خدایى گرداند . بلکه این عطیه الهى را در کوتاهترین مدت تحقق مىبخشد .
پىنوشت:
1) نهجالبلاغه: ح287 (فیضالاسلام، ص1219) .
2) همان .
3) همان .
4) همان، نامه31 (فیض الاسلام، ص921 و 926) .
5) التغابن: 14 .
6) الممتحنه: 1 .
7) الحشر: 10 .
8) ممتحنه: 13 .
9) یس: 60 .
10) قصص: 30 .
11) در اشاراتى که به طبع و نفس و قلب داریم، نظر به منازل هفتگانه انسان است و چهار منزل دیگر، عبارتند از: روح، سر، خفى و اخفى .
12) مریم: 96 .
13) یوسف: 98 .
14) یوسف: 92 .
15) نورالثقلین: ج2، ص465 و 466 .
16) همان: ص469 .
مشکل اصلى انسان این است که دچار پندارها و اوهام غلط مىشود و دشمنان واقعى را دوست، و دوستان واقعى را دشمن مىپندارد . اگر عقل بر احساس غلبه کند، انسان دشمنان واقعى را دوست و دوستان واقعى را دشمن نمىانگارد . این مشکل، تنها گریبانگیر انسانهاى نابالغ نیست . انسانهاى بالغ هم گرفتار این مشکل مىشوند . خامبودن و ناپختگى، وجه مشترک انسانهاى بالغ و نابالغى است که به جاى روىآوردن به دوستان واقعى به دوستان پندارى که همان دشمنان واقعى مىباشند، روى مىآورند .
رهبران دینى کوشیدهاند که دوستان و دشمنان واقعى را به انسان بشناسانند، تا گرفتار دوستان و دشمنان پندارى نشود . آنان نه تنها دوستان و دشمنان واقعى و بدون واسطه را، بلکه دوستان و دشمنان با واسطه را هم معرفى کردهاند . به همین جهت است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«اصدقاءک ثلاثة و اعداؤک ثلاثة» (1) .
«دوستان تو سه کس و دشمنان تو سه کساند» .
سپس در توضیح و معرفى آنها فرمود:
«فاصدقاؤک: صدیقک و صدیق صدیقک و عدو عدوک» (2) .
«دوستان تو عبارتند از دوست تو و دوست دوست تو و دشمن دشمن تو» .
«و اعداؤک: عدوک و عدو صدیقک و صدیق عدوک» (3) .
«و دشمنان تو، دشمن تو، و دشمن دوست تو و دوست دشمن تواند» .
حضرتش در وصیتبه امام مجتبى علیه السلام فرمود:
«الصدیق من صدق غیبه ... رب بعید اقرب من قریب و قریب ابعد من بعید ... و من لم یبالک فهو عدوک» (4) .
«دوست کسى است که پنهانش صادق باشد ... چه بسا دورى که از نزدیک، نزدیکتر است و چه بسا نزدیکى که از دور، دورتر است . هرکس به سرنوشت تو اهمیت نمىدهد، دشمن توست» .
آرى ملاک دوستى و دشمنى، خویشاوندى و علایق سببى و نسبى و عدم آنها نیست . چنانکه ملاک دوستى و دشمنى، هم نژادبودن و هم خونبودن و هم وطن بودن و هم طایفه بودن و هم قبیله بودن و عدم آنها نیست . چه بسا دو انسانى که از نظر نژاد و خون و خاک و طایفه و قبیله و رنگ پوست، هیچگونه سنخیتى با یکدیگر ندارند، بهترین دوست و برترین یار غمخوار یکدیگرند و در مقابل، آنهایى که از همه جهات فوق با یکدیگر سنخیت دارند، دشمن جان و آبرو و ناموس یکدیگرند .
قرآن کریم، اهل ایمان را از دشمنى نزدیکترین افراد به آنها برحذر داشته و چنین فرموده است:
«یا ایها الذین آمنوا ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم فاحذروهم» (5) .
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، برخى از همسران و فرزندان شما دشمن شمایند . از آنها پرهیز کنید» .
طبعا دشمنى اینها لازم نیست دشمنى با مال و جان و سلامت انسان باشد . بلکه دشمنى آنها با ایمان است و ممکن استبه خاطر دشمنى با ایمان، به جان و مال و سلامت انسان نیز لطمه وارد کنند .
خطرناکترین دشمنان، کسانى هستند که خود را دوست انسان مىشمارند و حتى حاضرند براى انسان فداکارىهایى هم داشته باشند، ولى دوستى آنها دوستى معنوى و روحى و ایمانى نیست . اینان دوستبدن و دشمن روح انسانند . به گفته شاعر:
یار بد بدتر بود از مار بد
تا توانى مىگریز از یار بد
مار بد تنها همى بر جان زند
یار بد بر جان و بر ایمان زند
آن همسران و فرزندانى دوستان واقعى و صمیمى شمرده مىشوند که انسان را در راه دیندارى و تقوا و بالابردن سطح معرفت، یارى رسانند و معنویات خانواده و محیط زندگى را فداى مادیات نکنند و از خواستهها و توقعات بیهوده بپرهیزند و در راه تامین صفا و طراوت و پاکى خانواده تلاشگر باشند و در این راه از هیچگونه فداکارى و کمک و خدمت، اغماض نکنند . در غیر اینصورت، نباید به محبت و غیرت و تعصب آنها که به ملاکهاى مادى و شیطانى آلودهاند، دلخوش و مطمئن و امیدوار بود .
پدر و مادر نیز فرزندان خود را دوست مىدارند و چه بسا در دوستى دچار افراط و تفریط مىشوند و با همین افراط و تفریط خود، فرزندان محبوب خود را به مهلکه مىاندازند . اگر در دوستىها تعادل و میانه روى نباشد، هیچکس سعادتمند نمىشود . در دوستىهاى متعادل هم باید ملاک، سعادت روحى و معنوى، بلکه سعادت همه جانبه باشد . در حقیقت، باید ملاک همه دوستىها و دشمنىها خدا باشد . طراوت و لطافت این دوستى کارساز و چارهساز است و رشته آن به قدرى استحکام دارد که هرگز پارهشدنى و گسستنى نیست . اینگونه دوستىها تا ابد، ادامه مىیابد . خداوند به ما دستور مىدهد که از دوستى دشمنان خدا پرهیز کنیم و ملاک دوستىهاى خود را ایمان قرار دهیم . از اینرو مىفرماید:
«یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء تلقون الیهم بالمودة» (6) .
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، دشمن من و دشمن خود را که با آنها طرح دوستى مىافکنید، اولیاى خود قرار ندهید» .
از سوى دیگر در دعاهاى قرآنى آمده است که:
«ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لا تجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک روؤف رحیم» (7) .
«پروردگارا، ما را و برادران ما را که پیش از ما ایمان آوردند، بیامرز و کینه کسانى که ایمان آوردهاند، در دلهاى ما قرار نده، پروردگارا، تو مهربان و رحیمى» .
انسان باید هوشیار باشد و افرادى را براى دوستى برگزیند که مورد رحم خداوند باشند و کارى نکرده باشند که خشم خداوند را بر خود برانگیزانند .
در حقیقت، دوستى با بندگان مورد رحم خدا، گرایش به سوى رحمتخداوند و ترک دوستى با بندگان مورد غضب خدا، گریز از خشم و غضب اوست . دستور قرآن در این زمینه چنین است:
«یا ایها الذین آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله علیهم قد یئسوا من الآخرة کما یئس الکفار من اصحاب القبور» (8) .
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، با مردمى که خداوند بر آنها خشمگین شده، طرح دوستى نیفکنید، آنها از آخرت نومید شدهاند . همانگونه که کافران از اهل قبور، نومید شداهدند» .
جالب این است که در آیات مربوط به دوستگزینى و دشمنگریزى، روى سخن با توده مردم نیست . بدیهى است که توده مردم در مسیر دوستگزینى و دشمنگریزى به طور عمده، گرایش مادى و دنیوى دارند و به همین جهت است که در میان آنها کمتر گذشت و ایثار دیده مىشود . حتى اگر گذشت و ایثار هم داشته باشند، باز هم بر محور منافع مادى و دنیوى است . در کار آنها آن اندازه که غریزه حاکم است، عقل حاکم نیست و اگر عقل حاکم باشد، عقل حسابگر و منفعتطلب است، آنهم نه حساب معنوى و منفعت همهجانبه دنیوى و اخروى که اگر این باشد، کمال مطلوب است .
براى توده مردم، محور قرار دادن خدا و صفات جمیل خدایى در دوستگزینى و دشمنگریزى نمىتواند به عنوان درس اول زندگى محسوب شود . مىتوان گفت: این، درس آخر است، نه درس اول و نه درسهاى وسط . تا انسان در صراط مستقیم کمال و معنویت، گامهایى برندارد و مراحلى را پشتسر نگذارد، به مرحلهاى که خدا را محور و اصل و مبناى همه دوستىها و دشمنىها قرار دهد، نمىرسد; چرا که در این مرحله، باید همهچیز و همهکس را به خاطر خدا دوستبدارد و از هرکه و هرچه غیر خدایى است، پرهیز کند . تا انسان از برهوت نفس اماره خارج نشود و گام در وادى ایمن قلب نگذارد، به چنین مرتبهاى نائل نمىشود . آنان که در طبیعت مادى و جسمانى غوطهورند، مقامى برتر از حیوانات و نباتات ندارند و ظرفیت ندارند که مساله حساس خدا محورى براى آنها مطرح شود و آنان که از مرتبه طبع گذشته و به مرتبه نفس رسیداند، ولى با هواهاى نفسانى مبارزه نکردهاند، باید به آنها جهاد نفس آموخت و براى این که بتوانند در این جهاد پیروز شوند، باید آنها را متوجه دشمنى خطرناک کرد که با اولاد آدم، دشمنى دیرینه و آشتىناپذیر دارد . باید به آنها گفت:
«الم اعهد الیکم یا بنی آدم الا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین» (9) .
«اى فرزندان آدم، آیا با شما عهد نبستم که شیطان را نپرستید، چه او دشمن آشکار شماست» ؟ .
هرگاه انسان از مرحله نفس خارج شود و موسىوار قدم در وادى ایمن قلب گذارد و نداى «انا الله رب العالمین» (10) را به گوش جان بشنود، این شایستگى را پیدا مىکند که به او درس خدامحورى بدهند و به او بیاموزند که دشمن گریزى و دوستگزینى انسان وارسته - که نفس اماره را به مسلخ برده و ذبحش کرده - چگونه و با چه ملاکى است (11) .
بىجهت نیست که قرآن کریم مىفرماید:
«ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمان ودا» (12) .
«آنان که ایمان آورده و اعمال شایسته انجام دادهاند، به زودى خداوند براى آنها دوستى و مودت قرار مىدهد» .
نکات آیه فوق
در آیهاى که ملاحظه شد، سه نکته مطرح است:
1 . اگر ایمان را به معناى اعتقاد راسخ قلبى بدانیم، نخستین چیزى که براى خدایى بودن دوستىها لازم است، ایمان است . آنان که نور ایمان در فضاى دلشان نتابیده است، لایق چنین مقامى نیستند .
2 . پس از ایمان، نوبتبه اعمال صالح مىرسد . کلمه «الصالحات» - که در اصطلاح، جمع محلى به لام است - معناى عموم مىدهد . بنابراین، براى رسیدن به مقام و منزلت دوستى خدایى کافى نیست که انسان برخى از کارهاى شایسته را انجام دهد، بلکه باید همه کارهاى شایستهاى که مقدور اوست، در برنامه اجرائى او باشد و هیچ کار شایسته مقدورى را ترک نکند .
3 . دوستى بر مبناى خدامحورى را خداوند به قلب انسان مىافکند . یکى از نعمتهاى بزرگى که خداوند به انسان عطا مىکند، همین است . این نعمت، نعمت عام نیست . در حقیقت، ظل نام رحیمى خداست . اگر ظل نام رحمانى خداوند بود، فراگیر بود; ولى چون ظل نام رحیمى اوست، مجاهدت لازم دارد، تا شامل حال انسان گردد . اما آنچه ظل رحمانى اوست، بدون مجاهدت، نصیب همگان مىشود و همه را فرا مىگیرد .
فعل «سیجعل» فعل حال یا ماضى نیست . اگر حال بود، چنین معنا مىداد که هم زمان با ایمان و عمل صالح، دوستى الهى حاصل مىشود و اگر ماضى بود، یعنى پیش از آن که اشخاص به ایمان و عمل صالح روى آورند، دوستى الهى در قلبشان راسخ مىشود . ولى چون فعل مستقبل است، معناى آیه این است که پس از گام نهادن در وادى ایمان قلب و پابرجا شدن در راه ایمان و عمل صالح، نوبتبه فرا رسیدن مرحله دوستى الهى مىرسد .
فعل مستقبل بر دو قسم است: نزدیک و دور . مستقبل نزدیک را با حرف «سین» و مستقبل دور را با حرف «سوف» بیان مىکنند .
در اینجا فعل مستقبل با حرف «سین» به کار رفته و اشاره به مستقبل نزدیک دارد .
بنابراین، خداوند به لطف بىکران خویش، در نزدیکترین فاصله زمانى، بعد از تحقق ایمان و اعمال شایسته، دل را به دوستى خدایى صفا و جلا مىبخشد و تحقق این وعده را به آینده دور موکول نمىسازد .
هنگامى که برادران خطاکار یوسف، متنبه شدند و از پدر خواستند که براى آنها استغفار کند، به آنها گفت: «سوف استغفر لکم» (13) . «بعدا براى شما استغفار مىکنم» . یعنى وعده داد که در آینده دور براى آنها استغفار کند; ولى هنگامى که نزد یوسف به خطاى خود اعتراف کردند، به آنها گفت:
«لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین» (14) .
«امروز بر شما ملامتى نیست . خداوند شما را مىآمرزد و او رحیمترین رحم کنندگان است» .
از اما باقر علیه السلام نقل شده است که علت تاخیر استغفار یعقوب این بود که قلب جوان رقیقتر از قلب پیر است و جنایت فرزندان یعقوب بر یوسف بود و جنایت آنها بر یعقوب، به خاطر جنایتشان بر یوسف بود; از اینرو یوسف، فورا از حق خود گذشت و یعقوب، عفو فرزندان را به تاخیر انداخت; چراکه عفو از حق غیر بود; از اینرو استغفار را تا سحرگاه شب جمعه به تاخیر انداخت (15) .
لطف این روایت در این است که هم از رقت قلب یوسف و هم از حکمتیعقوب، خبر مىدهد . رقت قلب یوسف هم حکیمانه است . چنانکه حکمتیعقوب هم با رقت قلب توام است . ولى رقت قلب جوان، فزونتر است .
یوسف به لطف و کرامتخود بىدرنگ برادران را مشمول عفو قرار داد و آنها را به آمرزش الهى مطمئن ساخت و از همان روز، بذر دوستى خدایى را در دلهاى برادران افکند و دوستى خدایى خود را بروز و ظهور بخشید و برادرانى را که راه دوستى و دشمنى شیطانى برگزیده بودند، به راه آورد و هنگامى که پدر از او پرسید که برادران با او چه کردهاند، پاسخ داد:
«یا ابت لا تسالنى عن صنیع اخوتى و اسال عن صنیع الله بى» (16) .
«پدر، از رفتار برادرانم نپرس، از لطف و احسان خداوند درباره من بپرس» .
آرى وعده خداوند کریم و لطیف این نیست که در درازمدت، قلوب مؤمنان صالح را کانون دوستى خدایى گرداند . بلکه این عطیه الهى را در کوتاهترین مدت تحقق مىبخشد .
پىنوشت:
1) نهجالبلاغه: ح287 (فیضالاسلام، ص1219) .
2) همان .
3) همان .
4) همان، نامه31 (فیض الاسلام، ص921 و 926) .
5) التغابن: 14 .
6) الممتحنه: 1 .
7) الحشر: 10 .
8) ممتحنه: 13 .
9) یس: 60 .
10) قصص: 30 .
11) در اشاراتى که به طبع و نفس و قلب داریم، نظر به منازل هفتگانه انسان است و چهار منزل دیگر، عبارتند از: روح، سر، خفى و اخفى .
12) مریم: 96 .
13) یوسف: 98 .
14) یوسف: 92 .
15) نورالثقلین: ج2، ص465 و 466 .
16) همان: ص469 .