انقلاب، از پاریس به تهران رسید
آرشیو
چکیده
متن
تقدیر تاریخ بود که هواپیمای انقلاب در سال 1357، از پاریس به تهران بیاید؛ که اگرچه تاریخ فرانسه، تاریخ انقلابهای پیدرپی است اما هیچکس – نه مارکس و هگل و نه توکویل و کانت- گمان نمیبردند که روزی، نطفه انقلاب کشوری همچون ایران نیز در فرانسه بسته شود و روح انقلاب ایران – روحالله خمینی – از کالبد فرانسه خارج شود و هزاران کیلومتر را بپیماید تا در تهران، بر جسمها بنشیند. آتش انقلاب ایران اما گویی از همان زمانی روشن شده بود که امام خمینی، عراق را به مقصد فرانسه ترک کرده و در روستایی در حاشیه پاریس اقامت گزیده بود؛ در نوفل لوشاتو. 118 روز اقامت در فرانسه برای سرایت انقلاب به ایران کافی بود اما داستان سرایت و هدایت انقلاب از پاریس، داستانی نیست که یکبار خواندن و از یک نفر شنیدن آن کافی باشد.
ماجرایی است همراه با معماها و رمز و رازهای فراوان که محتاج گذشت زمان است و گشودن قفل از قفل تاریخ. از تصمیم آیتالله برای سفر به پاریس تا ملاقات جداگانه با بازرگان و سنجابی، از ماجرای استعفای سیدجلال تهرانی (عضو شورای سلطنت) تا پیغام و پسغامهای بختیار و قصد او برای سفر به پاریس، از دیدارهای دیپلماتهای آمریکایی با نمایندگان آیتالله و ماجرای گوادلوپ تا تشکیل شورای انقلاب و سرانجام بازگشت ایشان به ایران. اینک چشمها را باید بست و عقربه زمان را به عقب باید چرخانید.
ما موظفیم به تعهدمان عمل کنیم و نگذاریم شما فعالیتی داشته باشید.
شما اگر ناگزیر هستید، من از عراق خارج میشوم. (با اشاره به زیلوی زیرپا) هر کجا بروم، زیلویم را پهن میکنم و کار را انجام میدهم.
کجا میروید؟
هر کجا که مستعمره ایران نباشد و ماموران او آنجا نفوذ نداشته باشند.
شما میدانید که ما از بنیاد با رژیم شاه خوب نبودهایم و نیستیم اما اکنون به دلیل مصالح کشورمان ناگزیر به این کار شدهایم...
اگر برای شما مزاحمتی دارم میروم. (1،ص337)
دیالوگ فوق که میان آیتالله و سعدون شاکر – رئیس کل وقت تشکیلات امنیت عراق- رد و بدل شد، مقدمهای بود بر پایان اقامت 13 ساله رهبر آینده انقلاب ایران در نجف و قصد او برای خروج از عراق. این سخنان البته با اتفاقاتی همچون دستگیری ملاقاتکنندگان با امام و محاصره بیت ایشان در نجف نیز همراه شده بود و بدین ترتیب گویی راهی جز مهاجرت از یک تبعیدگاه به تبعیدگاهی دیگر باقی نمانده بود. شهریورماه 57 بود و اکنون محمود دعایی در حالی که پاسپورت امام را در دست داشت تا اجازه رسمی خروج از عراق را دریافت کند، شماره تلفنی در تگزاس آمریکا را نیز گرفت و در گوشی تلفن گفت: «سلام آقای [ابراهیم] یزدی، آقا میفرمایند شما قرار بود که به ما سری بزنید، اگر ممکن است سریعتر بیایید که من با شما کار دارم.» (2، ص70)
ابراهیم یزدی در مسیر عراق، از تگزاس به لندن رفت و از لندن به پاریس و از پاریس به بیروت. او از قضا در بیروت با صادق قطبزاده– که آمده بود تا با مقامات سوری در خصوص امکان اقامت آیتالله در سوریه به مذاکره بنشیند- نیز مواجه شد. مقامات سوری در گفتوگوهایشان با صادق قطب، رضایت چندانی نسبت به میزبان بودن خود نشان نداده بودند و از همین روی قطبزاده در اندیشه فرستادن امام به الجزایر بود که ابراهیم یزدی – آنچنان که در خاطراتش مدعی است – ایده سفر به پاریس را مطرح ساخت: «در آنجا من برای اولین بار مطرح کردم که باید آقای خمینی را قانع کنیم که به پاریس بروند.» (2، ص72)
یزدی روانه عراق شد و به منزل آیتالله در نجف که رسید همگان را در تحیر فرو برد: «به جلو منزل آقا رسیدیم و دیدم که ایشان با چند نفر دیگر آماده سوار شدن در ماشینها و حرکت به سوی کویت هستند. این تصادف برای همه و خود من خیلی عجیب بود زیرا من اطلاع نداشتم که در آن روز و ساعت میخواهند از نجف حرکت کنند.» (2، ص74)
آیتالله قصد آن داشت که با ترک عراق، چند روزی را در کویت به سر ببرد و سپس راهی سوریه شود. ممانعت از ورود به کویت اما گویی کافی بود تا سرانجام پیشنهاد ابراهیم یزدی صورت عملی به خود بگیرد و امام، پیشنهاد سفر به پاریس را پذیرا شود. از ناحیه امام اما سه شرط در میان بود: میآیم پاریس ولی نمیدانم وضع غذای آنجا از نظر شرعی چطور باشد...، در پاریس، آقایان طرفدار ما، با هم اختلاف دارند اما مرا وارد اختلافات خودشان نکنند... دیگر اینکه در پاریس به منزل هیچکس وارد نمیشوم.
آنگاهی که زنگ تلفن در خانه حسن حبیبی در پاریس به صدا درآمد و او از سفر آیتالله با خبر شد بحث ها پایان گرفته و تصمیم ایشان نهایی شده بود. حلقه ایرانیان مقیم پاریس اینک در انتظار ورود رهبر انقلاب به فرانسه بودند. یازدهم مهرماه 1357امام را در سفر به پاریس، فرزندش احمد خمینی، فردوسیپور، املایی و ابراهیم یزدی همراهی میکردند. آنها اگرچه قصد داشتند تا سوار بر هواپیمای ایرفرانس عازم فرانسه شوند اما عراقیها آنها را مجبور به پرواز با هواپیمایی عراقی کردند: یک جمبوجت دوطبقه، که طبقه بالای آن در انحصار «پنج مسافر پاریس» و یک مامور محافظ عراقی بود.
نگرانیها اما ادامه داشت که: آیا ممکن نبود هواپیما نه در پاریس که در تهران به زمین بنشیند؟ اینچنین بود که وقتی جمبوجت در میانه راه در ژنو بر زمین نشست: «میخواستم از هواپیما به پایین بیایم، مامور عراقی نمیگذاشت. اما من با او برخورد کردم و گفتم تو حق نداری آزادی ما را محدود بکنی، به تو چه مربوط است که من میخواهم بروم به فرودگاه یا نروم؟» (2، ص80) دو مسافر هواپیما اما – که از پنج همراه آیتالله بودند – به هر ترتیب از هواپیما پیاده شدند و خود را به فرودگاه رساندند تا در تماسی با پاریس نگرانی خود را با حسن حبیبی تقسیم کنند: « اگر تا یک ساعتونیم دیگر نرسیدیم بدانید که اتفاقی برای ما افتاده است.»
نگرانیها اما پایان یافته بود؛ آنگاهی که هواپیمای عراقی در فرودگاه پاریس بر زمین نشست و پنج مسافر ویژه از هواپیما خارج شدند. اگرچه اولین شرط آیتالله برای اقامت در فرانسه، اقامت نگزیدن در منزل ایرانیان مقیم پاریس بود، اما ماشین حامل ایشان در بدو ورود به پاریس، در پارکینگ آپارتمانی پارک کرد که متعلق به دکتر غضنفرپور بود: «این مساله آقا را ناراحت کرد. زیرا برخلاف قول و قرار گذشته بود.» (2، ص81) اولین اعلامیه امام پس از ورود به فرانسه نیز از درون همان خانه تحمیلی صادر شد اما پس از آن، ابراهیم یزدی و صادق قطبزاده به جستوجوی خانهای مستقل برای ایشان رفتند؛ که گویی برای رهبری انقلاب آینده ایران، حفظ استقلال از گروهها و سیاستمدارانی که در پاریس و علیه حکومت تهران، هر یک وابسته به اردوگاه سیاسی متفاوتی بودند، یک شرط اساسی و اولیه بود.
بدین ترتیب ویلایی در نوفللوشاتو که متعلق به دکتر عسگری – از دوستان دکتر کاظم سامی – بود، به اقامتگاه آیتالله تبدیل شد و رهبر انقلابِ «حاشیه علیه متن»، اقامت خود در حاشیه پاریس را آغاز کرد. ابراهیم یزدی نیز پس از چند روز، اتاقی را در همان نزدیکی، در مسافرخانهای اجاره کرد؛ مسافرخانهای که به تدریج تمام اتاقهای آن به اجاره ایرانیانی درآمد که برای چرخاندن چرخ انقلاب و دیدار با امام از ایران و دیگر نقاط جهان به فرانسه میآمدند.
اگرچه دولت فرانسه به آیتالله پیغام داده بود که اجازه فعالیت سیاسی در آن کشور را ندارد و از اولین سخنرانی او نیز – که قرار بود به دعوت دانشجویان انجمنی در کلیسایی در پاریس برگزار شود – ممانعت به عمل آمد، اما به زودی قفل این انسداد شکسته شد: صادق قطبزاده به واسطه دوستیاش با سردبیر روزنامه فیگارو – که هم خود و هم روزنامهاش با ژیکاردستن، رئیسجمهور وقت فرانسه رابطهای نزدیک داشت – ترتیب گفتوگوی خبرنگار آن روزنامه با آیتالله را داد. از این پس گفتوگوهای پیدرپی و اطلاعیههای راهگشا و سخنرانیهای انقلابی و دیدارهای سیاسی، برنامه هرروزه ایشان بود.
حاج مهدی عراقی مسوولیت تدارکات و تشکیلات داخلی دفتر رهبری انقلاب را عهدهدار شد. ابراهیم یزدی هر روز صبح – ساعت 9 – بولتن گزیده اخبار روزنامهها و خبرگزاریها را تحویل امام میداد و گزارشی از اخبار مرتبط با مبارزه انقلابی را با او در میان میگذاشت و بدینسان ایرانیان مقیم پاریس دست در دست هم داده بودند تا مقدمات صدور انقلاب از پاریس به تهران را مهیا سازند.
آنچنانکه «گری سیک» - مشاور ارشد شورای امنیت ملی آمریکا در دوره ریاستجمهوری کارتر- به نقل از مقامات فرانسوی روایت میکند: «شاه از ورود آیتالله خمینی به پاریس احساس نگرانی نمیکرد و تلاشی برای ممانعت از این امر انجام نداده بود. در واقع دستگاه سلطنت بر این باور بود که آیتالله خمینی در اثر دور شدن از مرزهای ایران و همچنین عدم دسترسی به زائران مذهبی امکان چندانی برای تاثیرگذاری در تحولات ایران نخواهد داشت.» (3، ص104)
این استدلال اما آنچنانکه «گری سیک» نیز در ادامه میگوید، «یکی از اشتباهات بزرگ و در نهایت فاجعهآمیز دولتمردان ایران بود»؛ گویی که شاه ایران در محاسبات خود ناآگاه از ابزارها و امکانات جهان مدرن بود؛ ابزارهایی به مانند تلفن، تلگراف و امکاناتی همچون پرواز چندساعته از تهران به پاریس و بالعکس. به گفته این سیاستمدار آمریکایی گویی «مقامات ایران فراموش کرده بودند که تنها به وسیله یک خط تلفن میتوان از دورترین کشورها با تهران تماس برقرار کرد. [همچنانکه] آیتالله خمینی هر زمان که اراده میکرد، میتوانست با تلفن از شهرک کوچک نوفللوشاتو با دستیاران خود در ایران صحبت کند.» (3، ص104)
با ورود به پاریس و بررسی تشکیل حکومت آینده ایران توسط امام خمینی، برنامهریزی برای تشکیل «جمهوری اسلامی» - و نه «حکومت اسلامی»- و در مقدمه آن، تشکیل شورایی به نام «شورای انقلاب» در دستور کار قرار گرفت. در تنظیم برنامه انقلاب، حتی آنگاهی که ابراهیم یزدی نیز در متنی از واژه «حکومت اسلامی» استفاده کرده بود: «ایشان با خط خودشان واژه حکومت اسلامی را خط زده و نوشتند جمهوری اسلامی.» (2ٌ ص87) برای بررسی ایده تشکیل «شورای انقلاب» اما ابراهیم یزدی به دستور امام، دو نفر را از تهران به پاریس فراخواند؛ مرتضی مطهری و مهدی بازرگان. مهدی بازرگان، 29 مهرماه 1357 به همران ناصر میناچی روانه فرانسه شد و در فرودگاه پاریس نیز صادق قطبزاده به استقبال او آمد.
در میانه راه چهبسا که قطبزاده گزارشی از روابط تیره خود با ابوالحسن بنیصدر و تا حدودی ابراهیم یزدی نیز داده که یکی از اهداف حاشیهای بازرگان در سفر به پاریس، التیام روابط میان این سه چهره سیاسی بود. سه سیاستمداری که نشریه فکاهی «آهنگر» بعدها و پس از انقلاب ایران – آنگاهی که اختلافاتشان آشکار شد – عنوان «مثلث بیق» را بر آنها گذاشت؛ مثلثی که البته به گفته یک روزنامهنگار مشهور (مسعود بهنود)، «مثلث نبود و اگر بود متساویالاضلاع نبود و هر یک از اضلاع آن، سازی میزدند» و پس از انقلاب «در تهران در معرض نگاههای کنجکاو و تیزی قرار گرفتند که این سه تن را فرصتطلبانی میدیدند که بیتحمل زندان و شکنجه، آمده بودند تا خوشهچین انقلاب باشند.» (4، ص250)
تلاش برای آشتی و بهبود روابط میان این سه سیاستمدار ایرانی آنچنانکه مهدی بازرگان در خاطرات خود نیز میگوید، بینتیجه ماند. مهدی بازرگان اما در پاریس، سه ملاقات با آیتالله داشت. سه ملاقاتی که حاضران در آن، آیتالله، بازرگان و یزدی بودند و نفر چهارمی نیز در کار نبود. اولین ملاقات در آخرین روز مهرماه انجام شد: «به اتفاق آقای دکتر ابراهیم یزدی در خانه اندرونی که آنطرف کوچه و قدری به طرف مشرق بود [محل استقرار خانواده امام]، ملاقات و مذاکره به عمل آمد... جلسه سهنفری، قریب یک ساعتونیم طول کشید.» (5، ص256)
بازرگان در آن جلسه – آنچنانکه در خاطراتش میگوید – همچون همیشه با امام نیز درباره تغییر نظام از راههای قانونی و به واسطه مجلس موسسان سخن گفت و آنگاهی که بر لزوم توجه به جایگاه و موقعیت آمریکا تاکید کرد، خونسردی ایشان، موجب تعجب و البته تحسین او شد: «جواب دادند: چون ما حرف حق میزنیم آمریکا مخالفت نخواهد داشت... گفتم: دنیای سیاست و محیط بینالمللی، حوزه علمیه نجف و قم نیست که حرفمان حق باشد تا آنها تسلیم شوند. از خونسردی و بیاعتنایی ایشان به مسایل بدیهی سیاست و مدیریت ماتم برد... و سادهنگری و سکینه و اطمینان ایشان به موفقیت نزدیک، مرا به تعجب و تحسین انداخت.» (5، صص257-256)
آیتالله نه فقط در اندیشه انقلاب بود که از همان زمان سودا و پروای روزهای پس از انقلاب را داشت؛ و اینچنین بود که خطاب به بازرگان در آن جلسه – 4 ماه پیش از انقلاب – گفت: «شاه که رفت و به ایران آمدم، نمایندگان مجلس و بعد دولت را انتخاب خواهم کرد. منتها چون کسی را نمیشناسم از شما میخواهم، افرادی را که مسلمان و مطلع و مورد اعتماد باشند، علاوه بر خودتان و دکتر یزدی، معرفی کنید که مشاوران من باشند و آنها بگویند چه کسی برای نمایندگی مجلس خوب است تا من به عنوان نامزد به مردم پیشنهاد کنم.» (5، ص257)
مهندس بازرگان دو روز بعدتر، فهرستی از نیروهای معتمد سیاسی را نیز در دومین دیدار خود، تحویل امام داد؛ فهرستی که به نظر میرسید اعضای شورای انقلاب آینده را تشکیل میدهند و پس از آن، مرتضی مطهری در تهران به نمایندگی از آیتالله، مسوولیت مذاکره و تشکیل آن را عهدهدار شد.
اگرچه ابراهیم یزدی در خاطراتش ایده تشکیل این شورا را از آن خود و برآمده از گفتوگوهای روزانهاش با آیتالله در پیادهرویهای صبحهای نوفللوشاتو میداند اما صادق طباطبایی در توضیح آن تاکید دارد که: «ممکن است اینگونه باشد... اما تا امام بیان نمیکردند اتفاقی صورت نمیگرفت، [همچنانکه] در خیلی از مقاطع، کسی جرقهای به ذهنش زده است و به امام پیشنهاد داده، با استقبال معظمله روبهرو و در نهایت از زبان ایشان اعلام شده است.» (6، ص7)
اما با آزادی آیتالله طالقانی از زندان، او که از تشکیل چنین شورایی بیخبر بود، خود در اندیشه تشکیل شورای دیگر برای انقلاب برآمد و به همین منظور نمایندگانی از همه گروهها را نیز به جلسهای برای تشکیل دعوت کرد؛ جلسهای که کاظم سامی دبیری آن را عهدهدار بود. مذاکرات برای تشکیل شورای انقلاب اما از دیگر سوی آنچنانکه گفته شد، به دستور آیتالله خمینی به صورت پنهانی در جریان بود و اکنون افرادی همچون یدالله سحابی و مهدی بازرگان در حالی که عضویت در شورای اول را پذیرفته بودند با پیشنهادی مشابه از سوی آیتالله طالقانی روبهرو بودند. آن دو بنا بر تعهد اخلاقیشان مبنی بر پنهان نگاهداشتن عضویت خود در شورا، سخنی با طالقانی نگفتند و اینچنین بود که فریدون سحابی از تهران در تماسی با نوفللوشاتو، نگرانی دوستان را از این اتفاق بازگو کرد.
ابراهیم یزدی نیز این داستان را با امام در میان گذاشت و وقتی ایشان در توضیح علت عدم دعوت از طالقانی، به عضویت او در شورای جبهه ملی اشاره کرد، با پیگیریهای بعدی مشخص شد که طالقانی پس از آزادی از زندان نهتنها عضویت خود در شورای جبهه ملی را به تعلیق درآورده که از شورای نهضت آزادی نیز کناره گرفته است. بدین ترتیب بود که با دستور امام به ابراهیم یزدی مبنی بر دعوت از طالقانی برای عضویت در شورای انقلاب، نگرانیها پایان یافت: «پس حالا که اینجوری است شما یک تلفن به مطهری بزن که از طالقانی دعوت کند و یک تلفن به طالقانی بزن که دعوت مطهری را بپذیرد.» (2، ص96)
اعضای شورای انقلاب یکبهیک انتخاب و گردهم آمدند تا مقدمات انتقال قدرت در مسیر انقلاب ایران را عهدهدار شوند، اگرچه بعدها با اعلام تشکیل شورای انقلاب از سوی آیتالله در 22 دیماه 1357، شاپور بختیار به طعنه گفت: «این دولت را شورای انقلاب اسلامی جارو نخواهد کرد و من سنگینتر از آنم که بتوانند مرا جارو کنند.» (2، ص276)
یکی از افرادی که از سوی مطهری برای عضویت و حضور در شورای انقلاب دعوت شد نیز کریم سنجابی، رهبر جبهه ملی ایران بود. او اما در پاسخ به بهشتی، مطهری و منتظری که او را دعوت به عضویت در شورا – و به ادعای او پذیرفتن ریاست شورا- میکردند، پاسخی منفی داد. سنجابی در خاطرات خود مدعی است که در پاسخ به آن تماسها و دعوتها مخالفتش با عضویت در این شورا را چنین توضیح داده است که: «چون با اصل ایجاد شورای انقلاب مخالف هستم، عضویت در آن را نمیتوانم قبول کنم(...) یک حکومت انقلابی [منظور او دولت موقت به ریاست مهدی بازرگان بود] و یک شورای انقلابی، دو موسسه در برابر یکدیگر میشوند و همدیگر را خنثی میکنند.» (5، ص291)
کریم سنجابی در روایت این داستان اما اگر واقعیتی را نیز توضیح داده باشد، به هر حال بخشی از ماجرا را ناگفته باقی میگذارد و آن بخش پنهان ماجرا، دیالوگی است میان او و مرتضی مطهری که به رد پیشنهاد عضویتش در شورای انقلاب انجامید. آن دیالوگ پنهان اما گویی از این قرار است:
سنجابی: شورای انقلاب از چه کسانی تشکیل میشود؟
مطهری: اگر شما قول همکاری [عضویت] دادید و شرایط لازم را تعهد کردید، نام آنها را ذکر خواهم کرد.
سنجابی: آیا مهندس بازرگان هم هست؟
مطهری: بله.
سنجابی: من با بازرگان نمیتوانم کار کنم.
مطهری: اما بازرگان، خود، شما را معرفی و توصیه کرده است و حال شما از او دوری میجویید؟ (5، ص292)
داستان اختلاف میان سنجابی و بازرگان، ماجرایی قدیمی بود و به مساله نامه سه امضایی معروف در سال 1356 و مخالفت بازرگان با مشی جبهه ملی برمیگشت تا آنجا که وقتی آن دو در پاییز 57 همزمان و به قصد ملاقات با امام در پاریس به سر میبردند، نیز تلاش آیتالله برای آشتی میان این دو بینتیجه مانده بود. در حالی که مهدی بازرگان در 29 مهرماه وارد پاریس شده بود، کریم سنجابی نیز در روزهای پایانی حضور بازرگان در پاریس، در روزهای سیزدهم و چهاردهم آبانماه موفق به دیدار با امام شد.
آنچه اما در سفر سنجابی به پاریس، بیش از همه خبرساز شد، بیانیه سه مادهای بود که او منتشر کرد و با حاشیههای فراوان روبهرو شد. رابط سنجابی برای ورود به محضر آیتالله، ابوالحسن بنیصدر بود و در حالی که بسیاری از همراهان امام در نوفللوشاتو مخالف ملاقات میان رهبر انقلاب و سنجابی بودند، آنچنان که صادق طباطبایی روایت میکند، اعضای دفتر امام در پاریس حامیان انجام چنین ملاقاتی بودند. حمایت دفتر پاریس از دیدار و حتی ائتلاف امام با سنجابی البته – آنچنان که طباطبایی مدعی است - «به این دلیل نبود که آقای فردوسیپور و دوستان ایشان ارزشی برای جبهه ملی قائل بودند، بلکه به دلیل مخالفتی [بود] که با نهضت آزادی و آقای بازرگان داشتند... در واقع دفتر شهر، خواهان ملاقات آقای سنجابی و اعلام ائتلافش با امام بودند و دفتر نوفل لوشاتو معتقد بود ایشان در حدی نیست که رهبر نیروی عظیمی از اپوزیسیون در ایران باشد.» (6، ص7)
اولین دیدار سنجابی با امام نیز چنان آغاز شد که نشان از حساسیت آیتالله نسبت به او داشت. سنجابی همچنان که در کنار امام نشسته بود، سخنان درگوشی خود را در برابر حاضران – آیتالله اشراقی، سیداحمد خمینی و ابراهیم یزدی- تازه آغاز کرده بود که آیتالله با صدای بلندی گفت: «ما مطلب درگوشی نداریم و شما میتوانید صحبتهای خود را آزادانه بیان کنید.» (2، ص120)
در پی این جلسه و در حالی که قرار بود عصر روز آینده نیز کریم سنجابی مجددا به دیدار آیتالله بیاید، به واسطه در میان گذاشتن برخی شبهات از سوی منتقدان سنجابی با امام، جای پای او در خانه ایشان سست شد.
قرار بر آن بود که سنجابی پس از دیدار دوم خود با امام، برای شرکت در جلسات بینالملل سوسیالیسم راهی کانادا و سپس آمریکا شود که آیتالله اشراقی از بنیصدر خواست تا به سنجابی پیغام دهد که دیدار دومش به تعویق افتاده و به پس از مراجعتش از سفر به کانادا و آمریکا موکول شده است. سنجابی اما گویی داستان را خوانده بود که از سفر به کانادا منصرف شد. اکنون اما آیتالله برای ملاقات دوم با سنجابی پیششرط داشت: او باید ابتدا مواضعش در خصوص شاه و نظام سلطنت را آشکارا و به صراحت اعلام میکرد، چرا که پیش از سفر طی مصاحبهای گفته بود که اصل اساسی برای او برقراری دموکراسی و آزادی است نه رفتن نظام سلطنتی یا آمدن حکومت جمهوری.
متن مورد نظر بلافاصله نوشته و جهت تایید برای آیتالله فرستاده شد.
متن اولیه با تغییراتی از سوی امام همراه شد و البته به تایید سنجابی رسید. رهبر جبهه ملی ایران در متن اطلاعیه سه مادهای خود، سلطنت کنونی ایران را «فاقد پایگاه قانونی و شرعی» خوانده و تاکید کرده بود که «جنبش ملی اسلامی ایران» در صورت بقای نظام سلطنت با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد و نظام آینده ایران باید «براساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال و به وسیله مراجعه به آرای عمومی» تعیین شود.
بختیار بعدها مدعی شد که سنجابی تحت فشار آیتالله و اطرافیانش مجبور به صدور چنین اعلامیهای شده است؛ امری که اگرچه تا حدودی صحت داشت اما سنجابی در اثبات استقلالرای خود، به کلی منکر آن بود: «اینکه میگویند، یا بعضی گفتهاند که من تحت فشار آقای خمینی یا اطرافیان او برای صدور آن اعلامیه معروف سهمادهای قرار گرفتهام، مطلقا کذب محض است.» (5، ص265)
آنچه مشخص مینمود آن بود که تا پیش از این تاکید کریم سنجابی و همفکران او بر قانون اساسی مشروطه بود و نظامی مبتنی بر دموکراسی پارلمانی.
و از همینروی آنها نگاه بدبینانهای نیز نسبت به روی کار آمدن دولت ائتلافی در تهران نداشتند. اکنون اما ماجرا صورتی دیگر یافته بود، آنچنان که یک سیاستمدار آمریکایی در تحلیل دیدار سنجابی و رهبر انقلاب میگوید: «آیتالله خمینی با قاطعیت تمام، خواسته ملیگرایان سکولار را رد کرد. او تاکید کرد که شاه باید برود. رهبران جبهه ملی که برخلاف آیتاللهخمینی از قدرت و جایگاه چندانی در میان تودهها برخوردار نبودند، در برابر این موضع قاطع، سر تعظیم فرود آوردند.» (3، ص112)
با خروج محمدرضاشاه از ایران، اختیارات سلطنت به شورایی واگذار شد که ریاست آن با «سیدجلالالدین تهرانی» بود. به فاصله دو روز از خروج شاه اما، در 28 دیماه، جلالالدین تهرانی برای ملاقات با آیتالله، راهی پاریس شد. در حالیکه گفته میشد که تهرانی به نمایندگی از سوی شاپور بختیار، نخستوزیر وقت و برای مذاکره با امام وارد پاریس شده است، پیششرط رهبر انقلاب برای دیدار با او اعلام شد: استعفا از شورای سلطنت و غیرقانونی خواندن آن شورا. سیدجلالالدین تهرانی نیز دست به قلم برد و در نامهای استعفای خود از شورای سلطنت را اعلام کرد.
اعلام استعفا اما گویی کافی نبود که «سیداحمد خمینی» به همراه «سیفالدین نبوی» روانه اقامتگاه جلالالدین تهرانی در پاریس شدند و او را وادار به پذیرش اصلاحات آیتالله و اعلام غیرقانونی بودن شورای سلطنت ساختند. بدینترتیب بود که در روز اول بهمنماه 1357، سیدجلالالدین تهرانی، با انتشار اطلاعیه خود و اعلام استعفایش به دیدار آیتالله رسید؛ دیداری که البته کوتاه و تشریفاتی بود و 10 دقیقهای نیز بیشتر به طول نینجامید. او اکنون از سوی بختیار و بسیاری از همراهان سابقش متهم به خیانت شده بود که اعلام کرد: «افرادی که از استعفای من از ریاست و عضویت شورای غیرقانونی سلطنت به عنوان خیانت اسم بردهاند، نسبت به مسائل ایران جاهلاند و با کوتهنظری، اینطور قضاوت میکنند.» (7، ص180)
شاپور بختیار آنگاهی که به نخستوزیری ایران پیش از انقلاب رسید، امام خمینی را «مهاتما گاندی» ایران و بازگشت او به کشور را آزاد خواند تا چهبسا باب گفتوگو و مذاکره خود با آیتالله را گشوده بگذارد. با این حال اعتراضات در تهران با فرمان امام که ساقطشدن دولت او را خواستار شده بود، شدت گرفت و با فرار شاه از ایران، در 29 دیماه 1357 (روز اربعین) به نقطه اوج رسید. اینچنین بود که بختیار بازگشت آیتالله به کشور در پی خروج شاه از کشور را زودهنگام خواند و اعلام کرد که برای دیدار با رهبر انقلاب، خود روانه پاریس خواهد شد. پیش از آن اما درست، همان روزی که محمدرضا شاه از ایران خارج شده بود، مهدی بازرگان در تماسی با پاریس خبر از تماس باواسطه بختیار داد. بختیار پیغام داده بود که: «آقا چه امری دارند؟ بروم یا بمانم؟ خدمتی را که باید انجام میدادم – خروج شاه از کشور – انجام دادم. چه مصلحتی میدانید.» (2، ص316)
پاسخی اما دریافت نشده بود که چند روز بعد، دوم بهمنماه، بازرگان در تماسی دیگر با پاریس از جلسه شورای انقلاب در تهران و موافقت اعضای شورا با سفر بختیار به پاریس خبر داد. پاسخ آیتالله اکنون چنین بود: «پذیرش بختیار مشروط به استعفای او خواهد بود و آن هم حالا [به علت خطر کودتا] صلاح نیست؛ بماند برای بعد.» (2، ص316)
بازرگان در تماس سوم خود با پاریس (ششم بهمنماه) اما به دنبال یافتن راهکاری مشخص در خصوص سفر نخستوزیر به پاریس بود. راهکار مورد تایید آیتالله نیز گویی آن بود که شاپور بختیار در مقام نخستوزیر به همراه مهدی بازرگان روانه نوفللوشاتو شوند و در آنجا پس از استعفای داوطلبانه بختیار، به دیدار ایشان روند و سپس بازرگان به ریاست دولت موقت و انتقالی منصوب شود.
در تهران اما بسیاری از روحانیون همچون صادق خلخالی مخالف چنین دیداری میان بختیار و امام بودند و بدینترتیب در حالی که بختیار اطلاعیه خود مبنی بر آمادگیاش برای سفر به پاریس را آماده کرده و به تایید شورای انقلاب و علمای حاضر در تهران نیز رسانده و حتی متن استعفای او نیز نوشته شده بود، به یکباره با اطلاعیهای که از سوی امام خمینی منتشر و در تماسی با تهران توسط مهدی عراقی خوانده شد، برنامه سفر بختیار به پاریس نیز بر هم زده شد. اطلاعیه آیتالله خطاب به علمای تهران و علمای مهاجر – که از شهرستانها به تهران آمده بودند – و در پاسخ به نگرانیهای آنها نوشته شده بود و توضیح میداد که خبر به حضور پذیرفتن بختیار پیش از استعفای او، دروغ محض است و توطئهای است در دست اجرا.
صادق طباطبایی اما روایتی متفاوت از این ماجرا دارد و مدعی است که قرار نبود بختیار پیش از ورود به پاریس از لزوم استعفای خود آگاه شود. (این در حالی است که متن اولیه استعفای بختیار در تهران و به خط عباس امیرانتظام نوشته و با تغییراتی نیز از سوی بختیار همراه شده و میان او و شورای انقلاب مورد مذاکره هم قرار گرفته بود.) صادق طباطبایی اما به هر حال ادعای آن دارد که لغو سفر بختیار نه پیامد صدور آن اطلاعیه از سوی امام بوده که دلیلی دیگر داشته است: «من در پاریس بودم و ساعت 11 یا 5/11 شب [هشتم بهمنماه] بود که حاج مهدی عراقی از نوفللوشاتو به من تلفن کرد که پاشو بیا نوفللوشاتو که اوضاع قمر در عقرب است.
شبانه به آنجا رفتم و دیدم حاج مهدی خیلی پریشان است. پرسیدم قضیه چیست؟» آنچنان که صادق طباطبایی به نقل از مهدی عراقی روایت میکند، آن شب، در پی تماسی نمایندهای از علمای تهران با نوفللوشاتو و اشاره او به عدم مصلحت دیدار بختیار با امام، فردوسیپور در مقام تلفنچی دفتر، بیواسطه به اتاق امام رفته و پیغام را با حرارت و داغی خاصی بازگو کرده – امری که در حوزه اختیارات او نبوده است – و سپس پاسخ امام مبنی بر «عدم پذیرش بختیار پیش از استعفا» را به آن سوی خط در تهران منتقل کرده بود.
آنچنان که صادق طباطبایی روایت میکند، پیغامی که نباید رد و بدل میشد، در همان لحظات و در حالی که سیداحمد خمینی در خانه نبوده، منتقل شده است: «در خلأیی که از فقدان حضور ما به وجود آمده بود این اتفاق افتاد، لذا حتی اگر آقای فردوسیپور با حرارت و داغی خاص خود، این پیام را میآورد و ما حضور داشتیم، میگفتیم که تو دیگر کاسه داغتر از آش نشو. امام میدانند که چه میکنند.» (6، ص7)
چه روایت صادق طباطبایی صورتی از واقعیت را به همراه داشته باشد و چه نداشته باشد؛ اما به هر حال انتشار اطلاعیه رهبر انقلاب در پاسخ به علمای مهاجر و سپس سخنرانی امام و طرح آن نکته – عدم پذیرش بختیار تا استعفا – در سخنرانی عمومی، عملا بختیار را از مراجعت به پاریس بازداشت؛ اتفاقی که انتقاد مهدی بازرگان را نیز در تهران به همراه داشت.
انتقاد بازرگان: «چرا خلف عهد شده و فرصت و امکان عالی پیروزی بدون خونریزی را از دست دادیم. حالا خواهند گفت که بازرگان میخواسته بختیار را به پاریس ببرد و با آقا آشتی دهد...»
پاسخ آیتالله: «... مطمئن باشید که کسی به شما این ظن را نمیبرد، جبران خواهم کرد.» (2، ص344)
بدینترتیب دیدار بختیار و امام صورت عملی به خود نگرفت و بعدها بختیار در خاطرات خود، این شکست را به حساب مخالفتها و کارشکنی افرادی همچون بنیصدر و سنجابی و فروهر گذاشت: «بنیصدر از روی حسابگری، سنجابی و فروهر از روی حسادت.» (15، ص312)
بختیار اگرچه خود به دیدار آیتالله نرسید اما چند باری نمایندگان خود را برای دیدار با آیتالله روانه نوفللوشاتو ساخت. یکی از این نمایندگان، فردی به نام مرزبان بود که سوار بر هواپیمای ارتش از تهران به پاریس آمده بود و با این حال برای دیدار با آیتالله و تحویل نامه بختیار ناکام ماند، چرا که بنابر تصمیم اصحاب نوفللوشاتو، او پیام خود را چهارم بهمنماه، تحویل صادق قطبزاده داد و سپس به ایران بازگشت.
یک روز پیشتر اما بختیار، نمایندگان دولت فرانسه را به عنوان حاملان پیام خود انتخاب کرده بود و بدین ترتیب پیغام او در جلسهای با حضور نمایندگان وزارت امور خارجه فرانسه با آیتالله در میان گذاشته شد. پیام بختیار اما در یک جمله چنین بود: «آمدن شما به ایران، حمام خون به راه خواهد انداخت.» بختیار البته به واسطه سخنان مقابلهجویانه امام، اکنون برخلاف گذشته از مقاومت خود در برابر او و بازگشتش به ایران نیز سخن میگفت. قرارها بر آن بود که هواپیمای حامل آیتالله روز جمعه، ششم بهمنماه به همراه 200 خبرنگار در تهران بنشیند و اکنون نگرانی آشکار بختیار در ارسال چنین پیامهایی نیز به تحولات و تغییراتی برمیگشت که در راه بود.
سوم بهمن اعلام شده بود که جمبوجت موردنظر برای انتقال انقلاب از پاریس به تهران صبح روز چهارشنبه (چهارم بهمن) طی مراسمی با حضور آیتالله طالقانی از فرودگاه مهرآباد به سوی پاریس پرواز خواهد کرد و بختیار به خوبی آگاه بود که مقاومت در برابر آیتالله اگرچه در سخن ممکن است اما در عمل استوار بر هیچ است و چنان امیدی، نقشی است که او در ذهن و رویا، بر آب میزند. پس از این نیز در حالی که بختیار صبحدم پنجم بهمنماه در تماسی با حسن نزیه، رییس کانون وکلای ایران در پاریس، از او درخواست کرد تا ضمن ملاقات با آیتالله از او بخواهد که پروازش به تهران را برای سه هفته به تاخیر بیندازد، پاسخ اصحاب نوفللوشاتو روشن و آشکار بود: «برای ارایه چنین پیشنهادهایی دیگر دیر شده است.»
بستن فرودگاه تهران نیز اگرچه انجام شد اما اقدامی منفعلانه بود که به زودی به فراموشی سپرده شد، چراکه تحقق چنین تصمیمی برای بیشتر از چند ساعت و چند روز ممکن نبود. در حالی که شاه در مصر، به گفته انورسادات، «کاملا گیج و سردرگم به نظر میرسید»، آیتالله از اهداف خودآگاه و از همینروی در آرامش، منتظر بازگشت خود به کشور بود. آرامش امام تا بدان حد بود که وقتی خبرنگاری در پاریس و بیش از حرکت از او پرسید که «اکنون چه احساسی دارید؟»، با پاسخی در یک کلام مواجه شد: «هیچ.» پاسخی که البته تحیر بسیاری از خبرنگاران را نیز برانگیخت و در حقیقت نه یک پاسخ که مقدمهای برای طرح یک پرسش از ماهیت انقلاب ایران و رهبری آن بود. اکنون فرستادن هواپیمای انقلاب به قشم – آنچنان که بختیار با خود میاندیشید – نیز به مثابه آبی بود که در هاون کوبیده میشد. روز دوازدهم بهمنماه، 200 خبرنگار موجود در هواپیمای انقلاب، به تنهایی برای اعلام ورود انقلاب از پاریس به تهران کافی بودند. انقلاب از پاریس به تهران آمده بود؛ حتی اگر مطابق با خوشایند برخی نیز نباشد.
منابع:
1- اکبر فلاحی، سالهای تبعید امام خمینی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1385
2- ابراهیم یزدی، آخرین تلاشها در آخرین روزها، انتشارات قلم، ویرایش دوم، چاپ اول، 1379
3- گری سیک، همه چیز فرو میریزد، علی بختیاریزاده، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1384
4- مسعود بهنود، 275 روز بازرگان، نشر علم، چاپ اول، 1377
5- مهدی بازرگان، شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس مهدی بازرگان در گفتوگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی، انتشارات رسا، چاپ اول، 1377
6- ناگفتههای انقلاب در گفتوگو با صادق طباطبایی، ابوالحسن مختاباد و علی عظیمینژادان، روزنامه آفتاب امروز، آبان 1378، ص7
7- برات دهمرده، دولت بختیار و تحولات انقلاب اسلامی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1383
گوادلوپ، جزیره سرگردانی
گوادلوپ، جزیرهای فرانسوی در غرب اقیانوس اطلس و شرق دریای کارائیب، میزبان نشستی در آستانه انقلاب ایران بود که بسیار خبرساز شد. اواسط دیماه 1357، در حالی که بختیار به نخستوزیری در ایران رسیده و هنوز محمدرضاشاه کشور را ترک نگفته بود، والری ژیسکاردستن، رئیسجمهور وقت فرانسه، دعوتنامهای برای سران کشورهای آمریکا، بریتانیا و آلمان فرستاد تا میزبان نشستی با حضور آنها در جزیره گوادلوپ باشد. بدینترتیب صبح روز پنجشنبه 14 دیماه 1357، ابتدا ژیسکاردستن و جیمز کالاهان (نخستوزیر بریتانیا) و هلموت اشمیت (صدراعظم آلمان) پای به جزیره نهادند و پس از آنها جیمی کارتر آمریکایی همراه برژینسکی مشاور امنیت ملی خود، به جمع حاضران پیوست. یک میز کنفرانس و چهار صندلی در زیر یک آلاچیق ساده در نزدیکی ساحل دریای کارائیب، محل گفتوگوهایی بود که به «گردهمایی گوادلوپ» معروف شد.
ژیسکاردستن که از گزارشات رائول دلای، سفیر خود در تهران چندان اطمینان نداشت، چندی قبل از این گردهمایی «میشل پونیاتوسکی» را به عنوان نماینده شخصی خود به تهران فرستاده و در جریان اوضاع ایران قرار گرفته بود. او از دیگر سوی از طریق صادق قطبزاده با نظریات آیتالله در پاریس نیز آشنا شده بود. یک هفته قبل از گردهمایی گوادلوپ، وزارت امورخارجه فرانسه در تماس با صادق قطبزاده از او میخواهد که تحلیلی بنویسد و تشریح کند که در صورت پیروزی آیتالله، سیاستهای اتخاذی از سوی ایشان چگونه خواهد بود. قطبزاده تحلیل مذکور را داده و در پیگیریهای بعدی متوجه شد که نوشتهاش «به قدری رئیسجمهور فرانسه را تحت تاثیر قرار داده است که ژیسکاردستن در گوادلوپ به کارتر توصیه خواهد کرد که با دولت احتمالی جدید تهران که ریاست معنوی آن با آیتالله خمینی خواهد بود، وارد مذاکره شود».
رئیسجمهور فرانسه بدینترتیب در گوادلوپ از خطر جنگ داخلی در ایران و نفوذ اجتماعی شوروی با همتایان خود سخن گفت. اگرچه این گردهمایی همراه اختلافنظرهایی میان ژیسکاردستن و کالاهان با جیمی کارتر بود اما به هر حال در پایان نشست، نمایندگان چهار کشور گویی به درکی واقعی از شرایط رسیده و پذیرفته بودند که دیگر نمیتوان به آینده سیاسی شاه امیدی داشت و انقلابی جدید در راه است. پس از انجام این گفتوگوها، جیمی کارتر برخلاف گذشته، به تماس آمریکا با آیتالله خمینی به عنوان رهبر انقلاب ایران نیز رضایت داد.
غروب هجدهم دیماه 1357 صادق طباطبایی در حالی که گزارشی از گردهمایی گوادلوپ را به آیتالله داده و سپس در کنار آیتالله اشراقی روی سکوی مقابل خانه آیتالله در نوفللوشاتو نشسته بود: «دو نفر خیلی شیک و جنتلمن وارد شدند و ابراز داشتند که ما از طرف رئیسجمهوری فرانسه آمدهایم و میخواهیم امام را ملاقات کنیم... من در پاسخ به آن دو گفتم که ما پیغام شما را به امام خواهیم داد و شما میتوانید برای دریافت پاسخ، فردا مراجعه کنید. آنها که داشتند رد میشدند، ناگهان آقای قطبزاده رسید و ملاحظه کردم که آنها همدیگر را میشناختند و قطبزاده هم ابراز داشت که آقایان از طرف ژیسکاردستن خواهان ملاقات با امام هستند.»
آن دو نفر اگرچه از طرف ژیسکاردستن به دیدار آیتالله آمده بودند اما حامل پیامی بودند که جیمی کارتر به رئیسجمهوری فرانسه ابلاغ کرده بود: حمایت آیتالله از بختیار و اعلام خطر کودتا در صورت ادامه ناآرامیها.
پاسخ رهبر انقلاب به چنین درخواستی، البته روشن بود و بدین ترتیب جلسه پایان یافت با پیامی که اکنون آیتالله برای ژیسکاردستن داشت: «به جناب رئیسجمهور سلام مرا برسانید و از طرف من به خاطر مناقشهای که ایشان با کارتر در گوادلوپ و سر حمایت کارتر از شاه داشتهاند، تشکر کنید.»
ماجرایی است همراه با معماها و رمز و رازهای فراوان که محتاج گذشت زمان است و گشودن قفل از قفل تاریخ. از تصمیم آیتالله برای سفر به پاریس تا ملاقات جداگانه با بازرگان و سنجابی، از ماجرای استعفای سیدجلال تهرانی (عضو شورای سلطنت) تا پیغام و پسغامهای بختیار و قصد او برای سفر به پاریس، از دیدارهای دیپلماتهای آمریکایی با نمایندگان آیتالله و ماجرای گوادلوپ تا تشکیل شورای انقلاب و سرانجام بازگشت ایشان به ایران. اینک چشمها را باید بست و عقربه زمان را به عقب باید چرخانید.
ما موظفیم به تعهدمان عمل کنیم و نگذاریم شما فعالیتی داشته باشید.
شما اگر ناگزیر هستید، من از عراق خارج میشوم. (با اشاره به زیلوی زیرپا) هر کجا بروم، زیلویم را پهن میکنم و کار را انجام میدهم.
کجا میروید؟
هر کجا که مستعمره ایران نباشد و ماموران او آنجا نفوذ نداشته باشند.
شما میدانید که ما از بنیاد با رژیم شاه خوب نبودهایم و نیستیم اما اکنون به دلیل مصالح کشورمان ناگزیر به این کار شدهایم...
اگر برای شما مزاحمتی دارم میروم. (1،ص337)
دیالوگ فوق که میان آیتالله و سعدون شاکر – رئیس کل وقت تشکیلات امنیت عراق- رد و بدل شد، مقدمهای بود بر پایان اقامت 13 ساله رهبر آینده انقلاب ایران در نجف و قصد او برای خروج از عراق. این سخنان البته با اتفاقاتی همچون دستگیری ملاقاتکنندگان با امام و محاصره بیت ایشان در نجف نیز همراه شده بود و بدین ترتیب گویی راهی جز مهاجرت از یک تبعیدگاه به تبعیدگاهی دیگر باقی نمانده بود. شهریورماه 57 بود و اکنون محمود دعایی در حالی که پاسپورت امام را در دست داشت تا اجازه رسمی خروج از عراق را دریافت کند، شماره تلفنی در تگزاس آمریکا را نیز گرفت و در گوشی تلفن گفت: «سلام آقای [ابراهیم] یزدی، آقا میفرمایند شما قرار بود که به ما سری بزنید، اگر ممکن است سریعتر بیایید که من با شما کار دارم.» (2، ص70)
ابراهیم یزدی در مسیر عراق، از تگزاس به لندن رفت و از لندن به پاریس و از پاریس به بیروت. او از قضا در بیروت با صادق قطبزاده– که آمده بود تا با مقامات سوری در خصوص امکان اقامت آیتالله در سوریه به مذاکره بنشیند- نیز مواجه شد. مقامات سوری در گفتوگوهایشان با صادق قطب، رضایت چندانی نسبت به میزبان بودن خود نشان نداده بودند و از همین روی قطبزاده در اندیشه فرستادن امام به الجزایر بود که ابراهیم یزدی – آنچنان که در خاطراتش مدعی است – ایده سفر به پاریس را مطرح ساخت: «در آنجا من برای اولین بار مطرح کردم که باید آقای خمینی را قانع کنیم که به پاریس بروند.» (2، ص72)
یزدی روانه عراق شد و به منزل آیتالله در نجف که رسید همگان را در تحیر فرو برد: «به جلو منزل آقا رسیدیم و دیدم که ایشان با چند نفر دیگر آماده سوار شدن در ماشینها و حرکت به سوی کویت هستند. این تصادف برای همه و خود من خیلی عجیب بود زیرا من اطلاع نداشتم که در آن روز و ساعت میخواهند از نجف حرکت کنند.» (2، ص74)
آیتالله قصد آن داشت که با ترک عراق، چند روزی را در کویت به سر ببرد و سپس راهی سوریه شود. ممانعت از ورود به کویت اما گویی کافی بود تا سرانجام پیشنهاد ابراهیم یزدی صورت عملی به خود بگیرد و امام، پیشنهاد سفر به پاریس را پذیرا شود. از ناحیه امام اما سه شرط در میان بود: میآیم پاریس ولی نمیدانم وضع غذای آنجا از نظر شرعی چطور باشد...، در پاریس، آقایان طرفدار ما، با هم اختلاف دارند اما مرا وارد اختلافات خودشان نکنند... دیگر اینکه در پاریس به منزل هیچکس وارد نمیشوم.
آنگاهی که زنگ تلفن در خانه حسن حبیبی در پاریس به صدا درآمد و او از سفر آیتالله با خبر شد بحث ها پایان گرفته و تصمیم ایشان نهایی شده بود. حلقه ایرانیان مقیم پاریس اینک در انتظار ورود رهبر انقلاب به فرانسه بودند. یازدهم مهرماه 1357امام را در سفر به پاریس، فرزندش احمد خمینی، فردوسیپور، املایی و ابراهیم یزدی همراهی میکردند. آنها اگرچه قصد داشتند تا سوار بر هواپیمای ایرفرانس عازم فرانسه شوند اما عراقیها آنها را مجبور به پرواز با هواپیمایی عراقی کردند: یک جمبوجت دوطبقه، که طبقه بالای آن در انحصار «پنج مسافر پاریس» و یک مامور محافظ عراقی بود.
نگرانیها اما ادامه داشت که: آیا ممکن نبود هواپیما نه در پاریس که در تهران به زمین بنشیند؟ اینچنین بود که وقتی جمبوجت در میانه راه در ژنو بر زمین نشست: «میخواستم از هواپیما به پایین بیایم، مامور عراقی نمیگذاشت. اما من با او برخورد کردم و گفتم تو حق نداری آزادی ما را محدود بکنی، به تو چه مربوط است که من میخواهم بروم به فرودگاه یا نروم؟» (2، ص80) دو مسافر هواپیما اما – که از پنج همراه آیتالله بودند – به هر ترتیب از هواپیما پیاده شدند و خود را به فرودگاه رساندند تا در تماسی با پاریس نگرانی خود را با حسن حبیبی تقسیم کنند: « اگر تا یک ساعتونیم دیگر نرسیدیم بدانید که اتفاقی برای ما افتاده است.»
نگرانیها اما پایان یافته بود؛ آنگاهی که هواپیمای عراقی در فرودگاه پاریس بر زمین نشست و پنج مسافر ویژه از هواپیما خارج شدند. اگرچه اولین شرط آیتالله برای اقامت در فرانسه، اقامت نگزیدن در منزل ایرانیان مقیم پاریس بود، اما ماشین حامل ایشان در بدو ورود به پاریس، در پارکینگ آپارتمانی پارک کرد که متعلق به دکتر غضنفرپور بود: «این مساله آقا را ناراحت کرد. زیرا برخلاف قول و قرار گذشته بود.» (2، ص81) اولین اعلامیه امام پس از ورود به فرانسه نیز از درون همان خانه تحمیلی صادر شد اما پس از آن، ابراهیم یزدی و صادق قطبزاده به جستوجوی خانهای مستقل برای ایشان رفتند؛ که گویی برای رهبری انقلاب آینده ایران، حفظ استقلال از گروهها و سیاستمدارانی که در پاریس و علیه حکومت تهران، هر یک وابسته به اردوگاه سیاسی متفاوتی بودند، یک شرط اساسی و اولیه بود.
بدین ترتیب ویلایی در نوفللوشاتو که متعلق به دکتر عسگری – از دوستان دکتر کاظم سامی – بود، به اقامتگاه آیتالله تبدیل شد و رهبر انقلابِ «حاشیه علیه متن»، اقامت خود در حاشیه پاریس را آغاز کرد. ابراهیم یزدی نیز پس از چند روز، اتاقی را در همان نزدیکی، در مسافرخانهای اجاره کرد؛ مسافرخانهای که به تدریج تمام اتاقهای آن به اجاره ایرانیانی درآمد که برای چرخاندن چرخ انقلاب و دیدار با امام از ایران و دیگر نقاط جهان به فرانسه میآمدند.
اگرچه دولت فرانسه به آیتالله پیغام داده بود که اجازه فعالیت سیاسی در آن کشور را ندارد و از اولین سخنرانی او نیز – که قرار بود به دعوت دانشجویان انجمنی در کلیسایی در پاریس برگزار شود – ممانعت به عمل آمد، اما به زودی قفل این انسداد شکسته شد: صادق قطبزاده به واسطه دوستیاش با سردبیر روزنامه فیگارو – که هم خود و هم روزنامهاش با ژیکاردستن، رئیسجمهور وقت فرانسه رابطهای نزدیک داشت – ترتیب گفتوگوی خبرنگار آن روزنامه با آیتالله را داد. از این پس گفتوگوهای پیدرپی و اطلاعیههای راهگشا و سخنرانیهای انقلابی و دیدارهای سیاسی، برنامه هرروزه ایشان بود.
حاج مهدی عراقی مسوولیت تدارکات و تشکیلات داخلی دفتر رهبری انقلاب را عهدهدار شد. ابراهیم یزدی هر روز صبح – ساعت 9 – بولتن گزیده اخبار روزنامهها و خبرگزاریها را تحویل امام میداد و گزارشی از اخبار مرتبط با مبارزه انقلابی را با او در میان میگذاشت و بدینسان ایرانیان مقیم پاریس دست در دست هم داده بودند تا مقدمات صدور انقلاب از پاریس به تهران را مهیا سازند.
آنچنانکه «گری سیک» - مشاور ارشد شورای امنیت ملی آمریکا در دوره ریاستجمهوری کارتر- به نقل از مقامات فرانسوی روایت میکند: «شاه از ورود آیتالله خمینی به پاریس احساس نگرانی نمیکرد و تلاشی برای ممانعت از این امر انجام نداده بود. در واقع دستگاه سلطنت بر این باور بود که آیتالله خمینی در اثر دور شدن از مرزهای ایران و همچنین عدم دسترسی به زائران مذهبی امکان چندانی برای تاثیرگذاری در تحولات ایران نخواهد داشت.» (3، ص104)
این استدلال اما آنچنانکه «گری سیک» نیز در ادامه میگوید، «یکی از اشتباهات بزرگ و در نهایت فاجعهآمیز دولتمردان ایران بود»؛ گویی که شاه ایران در محاسبات خود ناآگاه از ابزارها و امکانات جهان مدرن بود؛ ابزارهایی به مانند تلفن، تلگراف و امکاناتی همچون پرواز چندساعته از تهران به پاریس و بالعکس. به گفته این سیاستمدار آمریکایی گویی «مقامات ایران فراموش کرده بودند که تنها به وسیله یک خط تلفن میتوان از دورترین کشورها با تهران تماس برقرار کرد. [همچنانکه] آیتالله خمینی هر زمان که اراده میکرد، میتوانست با تلفن از شهرک کوچک نوفللوشاتو با دستیاران خود در ایران صحبت کند.» (3، ص104)
با ورود به پاریس و بررسی تشکیل حکومت آینده ایران توسط امام خمینی، برنامهریزی برای تشکیل «جمهوری اسلامی» - و نه «حکومت اسلامی»- و در مقدمه آن، تشکیل شورایی به نام «شورای انقلاب» در دستور کار قرار گرفت. در تنظیم برنامه انقلاب، حتی آنگاهی که ابراهیم یزدی نیز در متنی از واژه «حکومت اسلامی» استفاده کرده بود: «ایشان با خط خودشان واژه حکومت اسلامی را خط زده و نوشتند جمهوری اسلامی.» (2ٌ ص87) برای بررسی ایده تشکیل «شورای انقلاب» اما ابراهیم یزدی به دستور امام، دو نفر را از تهران به پاریس فراخواند؛ مرتضی مطهری و مهدی بازرگان. مهدی بازرگان، 29 مهرماه 1357 به همران ناصر میناچی روانه فرانسه شد و در فرودگاه پاریس نیز صادق قطبزاده به استقبال او آمد.
در میانه راه چهبسا که قطبزاده گزارشی از روابط تیره خود با ابوالحسن بنیصدر و تا حدودی ابراهیم یزدی نیز داده که یکی از اهداف حاشیهای بازرگان در سفر به پاریس، التیام روابط میان این سه چهره سیاسی بود. سه سیاستمداری که نشریه فکاهی «آهنگر» بعدها و پس از انقلاب ایران – آنگاهی که اختلافاتشان آشکار شد – عنوان «مثلث بیق» را بر آنها گذاشت؛ مثلثی که البته به گفته یک روزنامهنگار مشهور (مسعود بهنود)، «مثلث نبود و اگر بود متساویالاضلاع نبود و هر یک از اضلاع آن، سازی میزدند» و پس از انقلاب «در تهران در معرض نگاههای کنجکاو و تیزی قرار گرفتند که این سه تن را فرصتطلبانی میدیدند که بیتحمل زندان و شکنجه، آمده بودند تا خوشهچین انقلاب باشند.» (4، ص250)
تلاش برای آشتی و بهبود روابط میان این سه سیاستمدار ایرانی آنچنانکه مهدی بازرگان در خاطرات خود نیز میگوید، بینتیجه ماند. مهدی بازرگان اما در پاریس، سه ملاقات با آیتالله داشت. سه ملاقاتی که حاضران در آن، آیتالله، بازرگان و یزدی بودند و نفر چهارمی نیز در کار نبود. اولین ملاقات در آخرین روز مهرماه انجام شد: «به اتفاق آقای دکتر ابراهیم یزدی در خانه اندرونی که آنطرف کوچه و قدری به طرف مشرق بود [محل استقرار خانواده امام]، ملاقات و مذاکره به عمل آمد... جلسه سهنفری، قریب یک ساعتونیم طول کشید.» (5، ص256)
بازرگان در آن جلسه – آنچنانکه در خاطراتش میگوید – همچون همیشه با امام نیز درباره تغییر نظام از راههای قانونی و به واسطه مجلس موسسان سخن گفت و آنگاهی که بر لزوم توجه به جایگاه و موقعیت آمریکا تاکید کرد، خونسردی ایشان، موجب تعجب و البته تحسین او شد: «جواب دادند: چون ما حرف حق میزنیم آمریکا مخالفت نخواهد داشت... گفتم: دنیای سیاست و محیط بینالمللی، حوزه علمیه نجف و قم نیست که حرفمان حق باشد تا آنها تسلیم شوند. از خونسردی و بیاعتنایی ایشان به مسایل بدیهی سیاست و مدیریت ماتم برد... و سادهنگری و سکینه و اطمینان ایشان به موفقیت نزدیک، مرا به تعجب و تحسین انداخت.» (5، صص257-256)
آیتالله نه فقط در اندیشه انقلاب بود که از همان زمان سودا و پروای روزهای پس از انقلاب را داشت؛ و اینچنین بود که خطاب به بازرگان در آن جلسه – 4 ماه پیش از انقلاب – گفت: «شاه که رفت و به ایران آمدم، نمایندگان مجلس و بعد دولت را انتخاب خواهم کرد. منتها چون کسی را نمیشناسم از شما میخواهم، افرادی را که مسلمان و مطلع و مورد اعتماد باشند، علاوه بر خودتان و دکتر یزدی، معرفی کنید که مشاوران من باشند و آنها بگویند چه کسی برای نمایندگی مجلس خوب است تا من به عنوان نامزد به مردم پیشنهاد کنم.» (5، ص257)
مهندس بازرگان دو روز بعدتر، فهرستی از نیروهای معتمد سیاسی را نیز در دومین دیدار خود، تحویل امام داد؛ فهرستی که به نظر میرسید اعضای شورای انقلاب آینده را تشکیل میدهند و پس از آن، مرتضی مطهری در تهران به نمایندگی از آیتالله، مسوولیت مذاکره و تشکیل آن را عهدهدار شد.
اگرچه ابراهیم یزدی در خاطراتش ایده تشکیل این شورا را از آن خود و برآمده از گفتوگوهای روزانهاش با آیتالله در پیادهرویهای صبحهای نوفللوشاتو میداند اما صادق طباطبایی در توضیح آن تاکید دارد که: «ممکن است اینگونه باشد... اما تا امام بیان نمیکردند اتفاقی صورت نمیگرفت، [همچنانکه] در خیلی از مقاطع، کسی جرقهای به ذهنش زده است و به امام پیشنهاد داده، با استقبال معظمله روبهرو و در نهایت از زبان ایشان اعلام شده است.» (6، ص7)
اما با آزادی آیتالله طالقانی از زندان، او که از تشکیل چنین شورایی بیخبر بود، خود در اندیشه تشکیل شورای دیگر برای انقلاب برآمد و به همین منظور نمایندگانی از همه گروهها را نیز به جلسهای برای تشکیل دعوت کرد؛ جلسهای که کاظم سامی دبیری آن را عهدهدار بود. مذاکرات برای تشکیل شورای انقلاب اما از دیگر سوی آنچنانکه گفته شد، به دستور آیتالله خمینی به صورت پنهانی در جریان بود و اکنون افرادی همچون یدالله سحابی و مهدی بازرگان در حالی که عضویت در شورای اول را پذیرفته بودند با پیشنهادی مشابه از سوی آیتالله طالقانی روبهرو بودند. آن دو بنا بر تعهد اخلاقیشان مبنی بر پنهان نگاهداشتن عضویت خود در شورا، سخنی با طالقانی نگفتند و اینچنین بود که فریدون سحابی از تهران در تماسی با نوفللوشاتو، نگرانی دوستان را از این اتفاق بازگو کرد.
ابراهیم یزدی نیز این داستان را با امام در میان گذاشت و وقتی ایشان در توضیح علت عدم دعوت از طالقانی، به عضویت او در شورای جبهه ملی اشاره کرد، با پیگیریهای بعدی مشخص شد که طالقانی پس از آزادی از زندان نهتنها عضویت خود در شورای جبهه ملی را به تعلیق درآورده که از شورای نهضت آزادی نیز کناره گرفته است. بدین ترتیب بود که با دستور امام به ابراهیم یزدی مبنی بر دعوت از طالقانی برای عضویت در شورای انقلاب، نگرانیها پایان یافت: «پس حالا که اینجوری است شما یک تلفن به مطهری بزن که از طالقانی دعوت کند و یک تلفن به طالقانی بزن که دعوت مطهری را بپذیرد.» (2، ص96)
اعضای شورای انقلاب یکبهیک انتخاب و گردهم آمدند تا مقدمات انتقال قدرت در مسیر انقلاب ایران را عهدهدار شوند، اگرچه بعدها با اعلام تشکیل شورای انقلاب از سوی آیتالله در 22 دیماه 1357، شاپور بختیار به طعنه گفت: «این دولت را شورای انقلاب اسلامی جارو نخواهد کرد و من سنگینتر از آنم که بتوانند مرا جارو کنند.» (2، ص276)
یکی از افرادی که از سوی مطهری برای عضویت و حضور در شورای انقلاب دعوت شد نیز کریم سنجابی، رهبر جبهه ملی ایران بود. او اما در پاسخ به بهشتی، مطهری و منتظری که او را دعوت به عضویت در شورا – و به ادعای او پذیرفتن ریاست شورا- میکردند، پاسخی منفی داد. سنجابی در خاطرات خود مدعی است که در پاسخ به آن تماسها و دعوتها مخالفتش با عضویت در این شورا را چنین توضیح داده است که: «چون با اصل ایجاد شورای انقلاب مخالف هستم، عضویت در آن را نمیتوانم قبول کنم(...) یک حکومت انقلابی [منظور او دولت موقت به ریاست مهدی بازرگان بود] و یک شورای انقلابی، دو موسسه در برابر یکدیگر میشوند و همدیگر را خنثی میکنند.» (5، ص291)
کریم سنجابی در روایت این داستان اما اگر واقعیتی را نیز توضیح داده باشد، به هر حال بخشی از ماجرا را ناگفته باقی میگذارد و آن بخش پنهان ماجرا، دیالوگی است میان او و مرتضی مطهری که به رد پیشنهاد عضویتش در شورای انقلاب انجامید. آن دیالوگ پنهان اما گویی از این قرار است:
سنجابی: شورای انقلاب از چه کسانی تشکیل میشود؟
مطهری: اگر شما قول همکاری [عضویت] دادید و شرایط لازم را تعهد کردید، نام آنها را ذکر خواهم کرد.
سنجابی: آیا مهندس بازرگان هم هست؟
مطهری: بله.
سنجابی: من با بازرگان نمیتوانم کار کنم.
مطهری: اما بازرگان، خود، شما را معرفی و توصیه کرده است و حال شما از او دوری میجویید؟ (5، ص292)
داستان اختلاف میان سنجابی و بازرگان، ماجرایی قدیمی بود و به مساله نامه سه امضایی معروف در سال 1356 و مخالفت بازرگان با مشی جبهه ملی برمیگشت تا آنجا که وقتی آن دو در پاییز 57 همزمان و به قصد ملاقات با امام در پاریس به سر میبردند، نیز تلاش آیتالله برای آشتی میان این دو بینتیجه مانده بود. در حالی که مهدی بازرگان در 29 مهرماه وارد پاریس شده بود، کریم سنجابی نیز در روزهای پایانی حضور بازرگان در پاریس، در روزهای سیزدهم و چهاردهم آبانماه موفق به دیدار با امام شد.
آنچه اما در سفر سنجابی به پاریس، بیش از همه خبرساز شد، بیانیه سه مادهای بود که او منتشر کرد و با حاشیههای فراوان روبهرو شد. رابط سنجابی برای ورود به محضر آیتالله، ابوالحسن بنیصدر بود و در حالی که بسیاری از همراهان امام در نوفللوشاتو مخالف ملاقات میان رهبر انقلاب و سنجابی بودند، آنچنان که صادق طباطبایی روایت میکند، اعضای دفتر امام در پاریس حامیان انجام چنین ملاقاتی بودند. حمایت دفتر پاریس از دیدار و حتی ائتلاف امام با سنجابی البته – آنچنان که طباطبایی مدعی است - «به این دلیل نبود که آقای فردوسیپور و دوستان ایشان ارزشی برای جبهه ملی قائل بودند، بلکه به دلیل مخالفتی [بود] که با نهضت آزادی و آقای بازرگان داشتند... در واقع دفتر شهر، خواهان ملاقات آقای سنجابی و اعلام ائتلافش با امام بودند و دفتر نوفل لوشاتو معتقد بود ایشان در حدی نیست که رهبر نیروی عظیمی از اپوزیسیون در ایران باشد.» (6، ص7)
اولین دیدار سنجابی با امام نیز چنان آغاز شد که نشان از حساسیت آیتالله نسبت به او داشت. سنجابی همچنان که در کنار امام نشسته بود، سخنان درگوشی خود را در برابر حاضران – آیتالله اشراقی، سیداحمد خمینی و ابراهیم یزدی- تازه آغاز کرده بود که آیتالله با صدای بلندی گفت: «ما مطلب درگوشی نداریم و شما میتوانید صحبتهای خود را آزادانه بیان کنید.» (2، ص120)
در پی این جلسه و در حالی که قرار بود عصر روز آینده نیز کریم سنجابی مجددا به دیدار آیتالله بیاید، به واسطه در میان گذاشتن برخی شبهات از سوی منتقدان سنجابی با امام، جای پای او در خانه ایشان سست شد.
قرار بر آن بود که سنجابی پس از دیدار دوم خود با امام، برای شرکت در جلسات بینالملل سوسیالیسم راهی کانادا و سپس آمریکا شود که آیتالله اشراقی از بنیصدر خواست تا به سنجابی پیغام دهد که دیدار دومش به تعویق افتاده و به پس از مراجعتش از سفر به کانادا و آمریکا موکول شده است. سنجابی اما گویی داستان را خوانده بود که از سفر به کانادا منصرف شد. اکنون اما آیتالله برای ملاقات دوم با سنجابی پیششرط داشت: او باید ابتدا مواضعش در خصوص شاه و نظام سلطنت را آشکارا و به صراحت اعلام میکرد، چرا که پیش از سفر طی مصاحبهای گفته بود که اصل اساسی برای او برقراری دموکراسی و آزادی است نه رفتن نظام سلطنتی یا آمدن حکومت جمهوری.
متن مورد نظر بلافاصله نوشته و جهت تایید برای آیتالله فرستاده شد.
متن اولیه با تغییراتی از سوی امام همراه شد و البته به تایید سنجابی رسید. رهبر جبهه ملی ایران در متن اطلاعیه سه مادهای خود، سلطنت کنونی ایران را «فاقد پایگاه قانونی و شرعی» خوانده و تاکید کرده بود که «جنبش ملی اسلامی ایران» در صورت بقای نظام سلطنت با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد و نظام آینده ایران باید «براساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال و به وسیله مراجعه به آرای عمومی» تعیین شود.
بختیار بعدها مدعی شد که سنجابی تحت فشار آیتالله و اطرافیانش مجبور به صدور چنین اعلامیهای شده است؛ امری که اگرچه تا حدودی صحت داشت اما سنجابی در اثبات استقلالرای خود، به کلی منکر آن بود: «اینکه میگویند، یا بعضی گفتهاند که من تحت فشار آقای خمینی یا اطرافیان او برای صدور آن اعلامیه معروف سهمادهای قرار گرفتهام، مطلقا کذب محض است.» (5، ص265)
آنچه مشخص مینمود آن بود که تا پیش از این تاکید کریم سنجابی و همفکران او بر قانون اساسی مشروطه بود و نظامی مبتنی بر دموکراسی پارلمانی.
و از همینروی آنها نگاه بدبینانهای نیز نسبت به روی کار آمدن دولت ائتلافی در تهران نداشتند. اکنون اما ماجرا صورتی دیگر یافته بود، آنچنان که یک سیاستمدار آمریکایی در تحلیل دیدار سنجابی و رهبر انقلاب میگوید: «آیتالله خمینی با قاطعیت تمام، خواسته ملیگرایان سکولار را رد کرد. او تاکید کرد که شاه باید برود. رهبران جبهه ملی که برخلاف آیتاللهخمینی از قدرت و جایگاه چندانی در میان تودهها برخوردار نبودند، در برابر این موضع قاطع، سر تعظیم فرود آوردند.» (3، ص112)
با خروج محمدرضاشاه از ایران، اختیارات سلطنت به شورایی واگذار شد که ریاست آن با «سیدجلالالدین تهرانی» بود. به فاصله دو روز از خروج شاه اما، در 28 دیماه، جلالالدین تهرانی برای ملاقات با آیتالله، راهی پاریس شد. در حالیکه گفته میشد که تهرانی به نمایندگی از سوی شاپور بختیار، نخستوزیر وقت و برای مذاکره با امام وارد پاریس شده است، پیششرط رهبر انقلاب برای دیدار با او اعلام شد: استعفا از شورای سلطنت و غیرقانونی خواندن آن شورا. سیدجلالالدین تهرانی نیز دست به قلم برد و در نامهای استعفای خود از شورای سلطنت را اعلام کرد.
اعلام استعفا اما گویی کافی نبود که «سیداحمد خمینی» به همراه «سیفالدین نبوی» روانه اقامتگاه جلالالدین تهرانی در پاریس شدند و او را وادار به پذیرش اصلاحات آیتالله و اعلام غیرقانونی بودن شورای سلطنت ساختند. بدینترتیب بود که در روز اول بهمنماه 1357، سیدجلالالدین تهرانی، با انتشار اطلاعیه خود و اعلام استعفایش به دیدار آیتالله رسید؛ دیداری که البته کوتاه و تشریفاتی بود و 10 دقیقهای نیز بیشتر به طول نینجامید. او اکنون از سوی بختیار و بسیاری از همراهان سابقش متهم به خیانت شده بود که اعلام کرد: «افرادی که از استعفای من از ریاست و عضویت شورای غیرقانونی سلطنت به عنوان خیانت اسم بردهاند، نسبت به مسائل ایران جاهلاند و با کوتهنظری، اینطور قضاوت میکنند.» (7، ص180)
شاپور بختیار آنگاهی که به نخستوزیری ایران پیش از انقلاب رسید، امام خمینی را «مهاتما گاندی» ایران و بازگشت او به کشور را آزاد خواند تا چهبسا باب گفتوگو و مذاکره خود با آیتالله را گشوده بگذارد. با این حال اعتراضات در تهران با فرمان امام که ساقطشدن دولت او را خواستار شده بود، شدت گرفت و با فرار شاه از ایران، در 29 دیماه 1357 (روز اربعین) به نقطه اوج رسید. اینچنین بود که بختیار بازگشت آیتالله به کشور در پی خروج شاه از کشور را زودهنگام خواند و اعلام کرد که برای دیدار با رهبر انقلاب، خود روانه پاریس خواهد شد. پیش از آن اما درست، همان روزی که محمدرضا شاه از ایران خارج شده بود، مهدی بازرگان در تماسی با پاریس خبر از تماس باواسطه بختیار داد. بختیار پیغام داده بود که: «آقا چه امری دارند؟ بروم یا بمانم؟ خدمتی را که باید انجام میدادم – خروج شاه از کشور – انجام دادم. چه مصلحتی میدانید.» (2، ص316)
پاسخی اما دریافت نشده بود که چند روز بعد، دوم بهمنماه، بازرگان در تماسی دیگر با پاریس از جلسه شورای انقلاب در تهران و موافقت اعضای شورا با سفر بختیار به پاریس خبر داد. پاسخ آیتالله اکنون چنین بود: «پذیرش بختیار مشروط به استعفای او خواهد بود و آن هم حالا [به علت خطر کودتا] صلاح نیست؛ بماند برای بعد.» (2، ص316)
بازرگان در تماس سوم خود با پاریس (ششم بهمنماه) اما به دنبال یافتن راهکاری مشخص در خصوص سفر نخستوزیر به پاریس بود. راهکار مورد تایید آیتالله نیز گویی آن بود که شاپور بختیار در مقام نخستوزیر به همراه مهدی بازرگان روانه نوفللوشاتو شوند و در آنجا پس از استعفای داوطلبانه بختیار، به دیدار ایشان روند و سپس بازرگان به ریاست دولت موقت و انتقالی منصوب شود.
در تهران اما بسیاری از روحانیون همچون صادق خلخالی مخالف چنین دیداری میان بختیار و امام بودند و بدینترتیب در حالی که بختیار اطلاعیه خود مبنی بر آمادگیاش برای سفر به پاریس را آماده کرده و به تایید شورای انقلاب و علمای حاضر در تهران نیز رسانده و حتی متن استعفای او نیز نوشته شده بود، به یکباره با اطلاعیهای که از سوی امام خمینی منتشر و در تماسی با تهران توسط مهدی عراقی خوانده شد، برنامه سفر بختیار به پاریس نیز بر هم زده شد. اطلاعیه آیتالله خطاب به علمای تهران و علمای مهاجر – که از شهرستانها به تهران آمده بودند – و در پاسخ به نگرانیهای آنها نوشته شده بود و توضیح میداد که خبر به حضور پذیرفتن بختیار پیش از استعفای او، دروغ محض است و توطئهای است در دست اجرا.
صادق طباطبایی اما روایتی متفاوت از این ماجرا دارد و مدعی است که قرار نبود بختیار پیش از ورود به پاریس از لزوم استعفای خود آگاه شود. (این در حالی است که متن اولیه استعفای بختیار در تهران و به خط عباس امیرانتظام نوشته و با تغییراتی نیز از سوی بختیار همراه شده و میان او و شورای انقلاب مورد مذاکره هم قرار گرفته بود.) صادق طباطبایی اما به هر حال ادعای آن دارد که لغو سفر بختیار نه پیامد صدور آن اطلاعیه از سوی امام بوده که دلیلی دیگر داشته است: «من در پاریس بودم و ساعت 11 یا 5/11 شب [هشتم بهمنماه] بود که حاج مهدی عراقی از نوفللوشاتو به من تلفن کرد که پاشو بیا نوفللوشاتو که اوضاع قمر در عقرب است.
شبانه به آنجا رفتم و دیدم حاج مهدی خیلی پریشان است. پرسیدم قضیه چیست؟» آنچنان که صادق طباطبایی به نقل از مهدی عراقی روایت میکند، آن شب، در پی تماسی نمایندهای از علمای تهران با نوفللوشاتو و اشاره او به عدم مصلحت دیدار بختیار با امام، فردوسیپور در مقام تلفنچی دفتر، بیواسطه به اتاق امام رفته و پیغام را با حرارت و داغی خاصی بازگو کرده – امری که در حوزه اختیارات او نبوده است – و سپس پاسخ امام مبنی بر «عدم پذیرش بختیار پیش از استعفا» را به آن سوی خط در تهران منتقل کرده بود.
آنچنان که صادق طباطبایی روایت میکند، پیغامی که نباید رد و بدل میشد، در همان لحظات و در حالی که سیداحمد خمینی در خانه نبوده، منتقل شده است: «در خلأیی که از فقدان حضور ما به وجود آمده بود این اتفاق افتاد، لذا حتی اگر آقای فردوسیپور با حرارت و داغی خاص خود، این پیام را میآورد و ما حضور داشتیم، میگفتیم که تو دیگر کاسه داغتر از آش نشو. امام میدانند که چه میکنند.» (6، ص7)
چه روایت صادق طباطبایی صورتی از واقعیت را به همراه داشته باشد و چه نداشته باشد؛ اما به هر حال انتشار اطلاعیه رهبر انقلاب در پاسخ به علمای مهاجر و سپس سخنرانی امام و طرح آن نکته – عدم پذیرش بختیار تا استعفا – در سخنرانی عمومی، عملا بختیار را از مراجعت به پاریس بازداشت؛ اتفاقی که انتقاد مهدی بازرگان را نیز در تهران به همراه داشت.
انتقاد بازرگان: «چرا خلف عهد شده و فرصت و امکان عالی پیروزی بدون خونریزی را از دست دادیم. حالا خواهند گفت که بازرگان میخواسته بختیار را به پاریس ببرد و با آقا آشتی دهد...»
پاسخ آیتالله: «... مطمئن باشید که کسی به شما این ظن را نمیبرد، جبران خواهم کرد.» (2، ص344)
بدینترتیب دیدار بختیار و امام صورت عملی به خود نگرفت و بعدها بختیار در خاطرات خود، این شکست را به حساب مخالفتها و کارشکنی افرادی همچون بنیصدر و سنجابی و فروهر گذاشت: «بنیصدر از روی حسابگری، سنجابی و فروهر از روی حسادت.» (15، ص312)
بختیار اگرچه خود به دیدار آیتالله نرسید اما چند باری نمایندگان خود را برای دیدار با آیتالله روانه نوفللوشاتو ساخت. یکی از این نمایندگان، فردی به نام مرزبان بود که سوار بر هواپیمای ارتش از تهران به پاریس آمده بود و با این حال برای دیدار با آیتالله و تحویل نامه بختیار ناکام ماند، چرا که بنابر تصمیم اصحاب نوفللوشاتو، او پیام خود را چهارم بهمنماه، تحویل صادق قطبزاده داد و سپس به ایران بازگشت.
یک روز پیشتر اما بختیار، نمایندگان دولت فرانسه را به عنوان حاملان پیام خود انتخاب کرده بود و بدین ترتیب پیغام او در جلسهای با حضور نمایندگان وزارت امور خارجه فرانسه با آیتالله در میان گذاشته شد. پیام بختیار اما در یک جمله چنین بود: «آمدن شما به ایران، حمام خون به راه خواهد انداخت.» بختیار البته به واسطه سخنان مقابلهجویانه امام، اکنون برخلاف گذشته از مقاومت خود در برابر او و بازگشتش به ایران نیز سخن میگفت. قرارها بر آن بود که هواپیمای حامل آیتالله روز جمعه، ششم بهمنماه به همراه 200 خبرنگار در تهران بنشیند و اکنون نگرانی آشکار بختیار در ارسال چنین پیامهایی نیز به تحولات و تغییراتی برمیگشت که در راه بود.
سوم بهمن اعلام شده بود که جمبوجت موردنظر برای انتقال انقلاب از پاریس به تهران صبح روز چهارشنبه (چهارم بهمن) طی مراسمی با حضور آیتالله طالقانی از فرودگاه مهرآباد به سوی پاریس پرواز خواهد کرد و بختیار به خوبی آگاه بود که مقاومت در برابر آیتالله اگرچه در سخن ممکن است اما در عمل استوار بر هیچ است و چنان امیدی، نقشی است که او در ذهن و رویا، بر آب میزند. پس از این نیز در حالی که بختیار صبحدم پنجم بهمنماه در تماسی با حسن نزیه، رییس کانون وکلای ایران در پاریس، از او درخواست کرد تا ضمن ملاقات با آیتالله از او بخواهد که پروازش به تهران را برای سه هفته به تاخیر بیندازد، پاسخ اصحاب نوفللوشاتو روشن و آشکار بود: «برای ارایه چنین پیشنهادهایی دیگر دیر شده است.»
بستن فرودگاه تهران نیز اگرچه انجام شد اما اقدامی منفعلانه بود که به زودی به فراموشی سپرده شد، چراکه تحقق چنین تصمیمی برای بیشتر از چند ساعت و چند روز ممکن نبود. در حالی که شاه در مصر، به گفته انورسادات، «کاملا گیج و سردرگم به نظر میرسید»، آیتالله از اهداف خودآگاه و از همینروی در آرامش، منتظر بازگشت خود به کشور بود. آرامش امام تا بدان حد بود که وقتی خبرنگاری در پاریس و بیش از حرکت از او پرسید که «اکنون چه احساسی دارید؟»، با پاسخی در یک کلام مواجه شد: «هیچ.» پاسخی که البته تحیر بسیاری از خبرنگاران را نیز برانگیخت و در حقیقت نه یک پاسخ که مقدمهای برای طرح یک پرسش از ماهیت انقلاب ایران و رهبری آن بود. اکنون فرستادن هواپیمای انقلاب به قشم – آنچنان که بختیار با خود میاندیشید – نیز به مثابه آبی بود که در هاون کوبیده میشد. روز دوازدهم بهمنماه، 200 خبرنگار موجود در هواپیمای انقلاب، به تنهایی برای اعلام ورود انقلاب از پاریس به تهران کافی بودند. انقلاب از پاریس به تهران آمده بود؛ حتی اگر مطابق با خوشایند برخی نیز نباشد.
منابع:
1- اکبر فلاحی، سالهای تبعید امام خمینی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1385
2- ابراهیم یزدی، آخرین تلاشها در آخرین روزها، انتشارات قلم، ویرایش دوم، چاپ اول، 1379
3- گری سیک، همه چیز فرو میریزد، علی بختیاریزاده، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1384
4- مسعود بهنود، 275 روز بازرگان، نشر علم، چاپ اول، 1377
5- مهدی بازرگان، شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس مهدی بازرگان در گفتوگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی، انتشارات رسا، چاپ اول، 1377
6- ناگفتههای انقلاب در گفتوگو با صادق طباطبایی، ابوالحسن مختاباد و علی عظیمینژادان، روزنامه آفتاب امروز، آبان 1378، ص7
7- برات دهمرده، دولت بختیار و تحولات انقلاب اسلامی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1383
گوادلوپ، جزیره سرگردانی
گوادلوپ، جزیرهای فرانسوی در غرب اقیانوس اطلس و شرق دریای کارائیب، میزبان نشستی در آستانه انقلاب ایران بود که بسیار خبرساز شد. اواسط دیماه 1357، در حالی که بختیار به نخستوزیری در ایران رسیده و هنوز محمدرضاشاه کشور را ترک نگفته بود، والری ژیسکاردستن، رئیسجمهور وقت فرانسه، دعوتنامهای برای سران کشورهای آمریکا، بریتانیا و آلمان فرستاد تا میزبان نشستی با حضور آنها در جزیره گوادلوپ باشد. بدینترتیب صبح روز پنجشنبه 14 دیماه 1357، ابتدا ژیسکاردستن و جیمز کالاهان (نخستوزیر بریتانیا) و هلموت اشمیت (صدراعظم آلمان) پای به جزیره نهادند و پس از آنها جیمی کارتر آمریکایی همراه برژینسکی مشاور امنیت ملی خود، به جمع حاضران پیوست. یک میز کنفرانس و چهار صندلی در زیر یک آلاچیق ساده در نزدیکی ساحل دریای کارائیب، محل گفتوگوهایی بود که به «گردهمایی گوادلوپ» معروف شد.
ژیسکاردستن که از گزارشات رائول دلای، سفیر خود در تهران چندان اطمینان نداشت، چندی قبل از این گردهمایی «میشل پونیاتوسکی» را به عنوان نماینده شخصی خود به تهران فرستاده و در جریان اوضاع ایران قرار گرفته بود. او از دیگر سوی از طریق صادق قطبزاده با نظریات آیتالله در پاریس نیز آشنا شده بود. یک هفته قبل از گردهمایی گوادلوپ، وزارت امورخارجه فرانسه در تماس با صادق قطبزاده از او میخواهد که تحلیلی بنویسد و تشریح کند که در صورت پیروزی آیتالله، سیاستهای اتخاذی از سوی ایشان چگونه خواهد بود. قطبزاده تحلیل مذکور را داده و در پیگیریهای بعدی متوجه شد که نوشتهاش «به قدری رئیسجمهور فرانسه را تحت تاثیر قرار داده است که ژیسکاردستن در گوادلوپ به کارتر توصیه خواهد کرد که با دولت احتمالی جدید تهران که ریاست معنوی آن با آیتالله خمینی خواهد بود، وارد مذاکره شود».
رئیسجمهور فرانسه بدینترتیب در گوادلوپ از خطر جنگ داخلی در ایران و نفوذ اجتماعی شوروی با همتایان خود سخن گفت. اگرچه این گردهمایی همراه اختلافنظرهایی میان ژیسکاردستن و کالاهان با جیمی کارتر بود اما به هر حال در پایان نشست، نمایندگان چهار کشور گویی به درکی واقعی از شرایط رسیده و پذیرفته بودند که دیگر نمیتوان به آینده سیاسی شاه امیدی داشت و انقلابی جدید در راه است. پس از انجام این گفتوگوها، جیمی کارتر برخلاف گذشته، به تماس آمریکا با آیتالله خمینی به عنوان رهبر انقلاب ایران نیز رضایت داد.
غروب هجدهم دیماه 1357 صادق طباطبایی در حالی که گزارشی از گردهمایی گوادلوپ را به آیتالله داده و سپس در کنار آیتالله اشراقی روی سکوی مقابل خانه آیتالله در نوفللوشاتو نشسته بود: «دو نفر خیلی شیک و جنتلمن وارد شدند و ابراز داشتند که ما از طرف رئیسجمهوری فرانسه آمدهایم و میخواهیم امام را ملاقات کنیم... من در پاسخ به آن دو گفتم که ما پیغام شما را به امام خواهیم داد و شما میتوانید برای دریافت پاسخ، فردا مراجعه کنید. آنها که داشتند رد میشدند، ناگهان آقای قطبزاده رسید و ملاحظه کردم که آنها همدیگر را میشناختند و قطبزاده هم ابراز داشت که آقایان از طرف ژیسکاردستن خواهان ملاقات با امام هستند.»
آن دو نفر اگرچه از طرف ژیسکاردستن به دیدار آیتالله آمده بودند اما حامل پیامی بودند که جیمی کارتر به رئیسجمهوری فرانسه ابلاغ کرده بود: حمایت آیتالله از بختیار و اعلام خطر کودتا در صورت ادامه ناآرامیها.
پاسخ رهبر انقلاب به چنین درخواستی، البته روشن بود و بدین ترتیب جلسه پایان یافت با پیامی که اکنون آیتالله برای ژیسکاردستن داشت: «به جناب رئیسجمهور سلام مرا برسانید و از طرف من به خاطر مناقشهای که ایشان با کارتر در گوادلوپ و سر حمایت کارتر از شاه داشتهاند، تشکر کنید.»