آرنت سه فعالیت بنیادین بشری را در یک مقوله بزرگتری به اسم لاتینی (vita active) به معنی زندگی وقف به عمل یا زندگی عملی قرار می دهد: زحمت (labor)، کار (work) و کنش یا عمل (action). تفاوتی که جهان مدرن با جهان باستان دارد این است که ما به جای اینکه کنش را مرکز زندگی خود قرار دهیم، کار و زحمت را جهانی و عمومی کردیم، در حالی که برای یونانی ها و رومی ها و به طورکلی دنیای باستان، کنش در فضای عمومی بوده که اهمیت درجه اول داشته؛ اما در دنیای مدرن، اقتصاد بازار و انباشت سرمایه و مسئله ملک و ثروت در فضای خصوصی جای اینها را گرفته است. به قول آرنت، کنش انسانها باید به گونه ای باشد که بتواند تبدیل به یک قصه پرمعنا شود. انسانها در فردگرایی خود نمی توانند قصه گو باشند؛ چون در آن ساحت پروژهای برای با هم زیستن ندارند. انسانها اگر فقط بخواهند سازنده و صنعتگر (homofaber) باشند، نمی توانند معنا بسازند و حسی از واقعیت داشته باشند. امر اجتماعی از امر روانی جدایی پذیر نیست و انسانی که بخواهد سوژه زندگانی خویش شود، باید مسئولیت زیست اجتماعی و روانی خود را بپذیرد. به تعبیر شاملو، انسان دشواری وظیفه است. ازاینرو هر وقت به مسئله جامعه و تحولات سیاسی پرداخته میشود، مسئله روان نیز اهمیت پیدا میکند. هر حادثه ای که در سطح فردی و اجتماعی جراحت زا می شود، می تواند برانگیزاننده تجربه جراح های روانی هضم نشده در تاریخچه فرد یا تاریخ آن جامعه باشد. . جایی که فرد شروع به واکنش درباره خودش می کند و مسئله وی تبدیل به پرسشگری می شود؛ در ارتباط با جایگاه سوژگی خودش، جایگاهی که برای مستحکم و پیوسته نگه داشتن اشتیاق و تمنای دیگری وجود دارد و همینطور پناه بردن به شک و تردیدهایی که می توانند از وی مراقبت کنند. انسانها بدون زحمت و کار میتوانند زندگی کنند؛ اما بدون کنش نمیتوانند. یعنی می توانند به درجهای از زندگی برسند که زحمت را به عنوان یک امر حیاتی کنار بگذارند؛ اما نمی توانند کنش خود را کنار بگذارند؛ چون انسانها به آزادی و خلاقیت احتیاج دارند.