آگاهى ساسانیان از ظهور پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله (5) پادشاهان ساسانی آگاه از امر پیامبر صلی الله علیه و آله
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
از جمله پادشاهان ساسانى که توسط پیشگوئى جمع زیادى از دانایان، اخترشناسان و دانشمندان و با دیدن شمایل پیامبر در خزانه و ... از ظهور پیامبر اسلام آگاهى داشت، خسرو پرویز بود .
4 . خسرو پرویز
الف . خبر راهب مسیحى . خسروپرویز در اوایل حکومتخود (590 و 591 میلادى) مواجه با شورش «بهرام چوبینه» گشت تا آنجا که مجبور شد از برابر وى به امپراطورى روم پناهنده گردد . در حدود شام، «خسرو» شبى را جهت استراحت در صومعه راهبى گذرانید و سؤال و جوابهایى بین او و راهب روى داد . پرویز پرسید: «کى باشد که من به ملک باز رسم» ؟ راهب گفت: «تا هفده ماه» . پرویز گفت: «چند باشد پادشاهى من» ؟ گفت: «سى و هشتسال» . پرویز گفت: «تو از کجا دانى» ؟ گفت: «از کتاب دانیال نبى و او همه ملوک عجم را حکم (شمارش) کرده است» . پرویز گفت: «از پس من پادشاهى که را بود» ؟ گفت: «پسر تو شیرویه را، تا ماهى چند نه بسیار و از پس او دختر تو را بود; آنگاه ملک عجم تمام بشود و به دست عرب افتد و تا رستخیز بماند» (1) .
ب . خبرالیوس حکیم . خسرو پرویز روزى از «الیوس» حکیم درباره بیرون رفتن پادشاهى از دست ایرانیان و انتقال آن به تازیان پرسش کرد . او هم جواب داد:
«بیانگذار فرمان روایى عرب پس از چهل و پنجسال از پادشاهى انوشیروان متولد خواهد شد و مشرق و مغرب را متصرف خواهد گشت» (2) .
پ . خبر منجمان و کاهنان . خسروپرویز از همه پادشاهان ساسانى به دلیرى و تدبیر و دوراندیشى سر بود و هیچ پادشاهى به قدرت و فیروزى به فراهم آوردن مال و گنج و یارى بخت چون او نبود به همین جهت او را پرویز گفتند که به معنى فیروز (پیروز) است (3) .
همواره جمع زیادى حدود 360 نفر از دانایان، کاهنان، اخترشناسان و دانشمندان در دربار وى حضور داشتند و شاه در مهمات امور و رخدادها با آنان به مشورت مىنشست . از جمله این دانایان، عربى «سایب» نام بود که پیشگویى مىکرد و کمتر به خطا مىرفت و «باذان» (فرمانرواى ایرانى یمن) او را از یمن فرستاده بود . زمانى که پیامبر مبعوث گردید، صبحگاهان، ایوان کسرى از میان شکافته شد بىآن که سنگینى بر آن افتاده باشد و سد دجله فرو ریخت .
خسرو چون این امور را مشاهده نمود، گفت: کاخ ایوانم شکاف برداشتبىآنکه چیزى بر آن سنگینى کند و آب بند دجله فرو رفت . آنگاه کاهنان و ساحران و اخترشناسان را فراخواند و «سایب» در میان ایشان بود و به ایشان گفت نیک در این کار بنگرید که چیست؟ آن گروه بیرون آمدند و در اطراف آسمان نگریستند که اطراف آسمان گرفته بود و زمین تاریک مىنمود و در علم خویش فرو مانده بودند و جادوى جادوگران و کاهنى کاهنان و نجوم منجمان به کار نبود . «سایب» شب تاریک را بر تپهاى به سر کرد و ناگاه آذرخشى دید که از سوى حجاز برآمد و خاور زمین را در پوشاند . چون شب را به روز آورد، در زیر پاهاى خود بوستانى سرسبز و خرم دید و در میان پیشگوییهاى خود گفت: اگر آنچه مىبینم راستباشد، بىگمان از حجاز پادشاهى بیرون آید که فرمان او خاور زمین را بپوشاند و زمین چنان براى وى بارور گردد که هرگز براى پادشاهى بارور نشده باشد .
چون کاهنان و اخترشناسان و جادوگران گرد آمدند و قصه بگفتند و «سایب» مشاهداتش را باز گفت، به همدیگر گفتند:
«به خدا سوگند که میان شما با دانشتان جز رویدادى آسمانى جدایى نیفکنده است . او پیامبرى است که برانگیخته شده یا خواهد شد و این پادشاهى برخواهد افکند و درهم خواهد شکست، اگر گزارش این رویداد که زوال پادشاهى خسرو است را به وى بگوئید، شما را بکشد» .
تصمیم گرفتند که گزارش درست ندهند . به خسرو چنین گفتند:
«بنیان سد دجله و طاق ایوان شاهى در ساعتى شوم گذاشته شده است، ما براى تو ساعتخوش را خبر دهیم تا عمارت نمایى و سد را دوباره سازى» .
هشت ماه به عمارت گذشت و یک میلیون درهم خرج شد . وقتى سد تمام شد، خسرو روى دیوار آن بساط جشن و شادمانى برقرار ساخت که ناگهان سد شکست و نیمهجان خسرو را بیرون آوردند . سپس خسرو دستور داد صد نفر از کاهنان و جادوگران و اخترشناسان بکشتند و گفت:
«شما را چاق کردم و تقرب و مقررى دادم که مرا بازیچه خود کنید؟» گفتند: «خطا کردیم، اینک حساب دیگر کنیم تا بناى خویش به طالع سعد بنیان کنى» .
هشت ماه دیگر به عمارت گذشت . وقتى کار تمام شد، خسرو دلنگران و مشوش بر اسبى نشست تا از روى سد بگذرد و این بار نیز به ناگهان سد شکست و آب، خسرو را با خود برد . در نفسهاى آخر، توانستند او را از آب بگیرند . خسرو آن گروه را بخواند که اگر راست نگوئید به خدا همه شما را بکشم . و زیر پاى فیل افکنم . گروه کاهنان و جادوگران و اخترشناسان به دروغ خود اعتراف نمودند که «پیغمبرى مبعوث شده یا مبعوث شود و بیم داشتیم اگر شاه را از زوال پادشاهى خبر دهیم، ما را بکشى و از مرگ بیزار بودیم لذا بهانهاى براى مهلت جستیم» . خسرو آنان را رها کرد و از ساختن سد روى دجله چشم پوشید (4) .
(دقت کنید) اخبار و حوادث مهمى چون شکستن طاق کسرى و سد دجله و پیشگویى کاهنان و اخترشناسان در مورد آمدن پیامبرى از عرب، با توجه به تعداد فراوان کاهنان و اخترشناسان و اعدام صد نفر از آنان، نمىتوانست در محدوده قصر سلطنتى باقى بماند و حتما از طریق همین افراد به اطلاع جامعه مىرسید و مردم - هرچند بهطور محدود و سربسته - متوجه قضایا و اخبار بعثت پیامبرى موعود مىشدند و این اطلاع مىتوانست عامل مهمى در گرایش به دین جدید باشد .
ت . ترساندن فرشته; خسرو را . در تواریخ آمده است که هنگام بعثت پیامبر اسلام، فرشتهاى چندین بار بر سر خسروپرویز حاضر شده و او را به قبول اسلام انذار داده است . یاران پیامبر از او پرسیدند اى پیامبر خدا، حجتخداى بر خسرو درباره تو چیست؟ فرمود: خداوند فرشتهاى بدو فرستاد که دست از دیوار خانه وى برون کرد و نور از آن مىدرخشید و چون این بدید بترسید و فرشته گفت: «اى خسرو بیم مدار که خدا پیمبرى فرستاده و کتابى به او نازل کرده پیرو او شو تا در دنیا و آخرت ایمن باشى» . خسرو گفت: تا ببینیم (به نوشته دینورى، خسروپرویز تا اندازهاى عربى مىدانست) (5) .
خداوند فرشتهاى سوى کسرى فرستاد و او در خانه ایوان بود که هیچکس بدان در نمىشد و ناگهان او را دید که بر سرش ایستاده بود و عصایى به دست داشت و این به هنگام روز بود، (در ساعتخواب نیمروز) . فرشته گفت: اى خسرو ایمان بیاور و گرنه (دین و ملک تو بشکند همانگونه که من) این عصا بشکنم . خسرو گفت: «بهل بهل» (6) و فرشته از پیش وى برفت . خسرو نگهبانان و حاجبان خویش را بخواست و به آنها تعرض کرد و گفت: چه کسى این مرد را به نزد من راه داد؟ گفتند: هیچکس به نزد شاه نیامد و ما کس ندیدیم .
چون سال دیگر بیامد، در همان ساعت فرشته به نزد وى آمد و همان سخن گفت که سال پیش گفته بود که «ایمان بیاور و گرنه این عصا را بشکنم» . خسرو سه بار گفت: «بهل بهل بهل» ، و فرشته رفت . آنگاه خسرو حاجبان و نگهبانان خویش را بخواست و به آنها تعرض کرد و چنان گفت که بار اول گفته بود . آنها گفتند: «ما کس ندیدیم که به نزد شاه آید» .
به سال سوم فرشته در همان ساعتبیامد و همان سخنان گفت که مسلمان شو و گرنه این عصا را بشکنم . خسرو گفت: بهل بهل . گوید فرشته عصا را بشکست و برون شد و این زوال پادشاهى وى بود و قیام پسرش، و پارسیان او را کشتند .
خسرو شبانگاه در ایوان مداین خفته بود و چابک سواران، قصر را در میان گرفته بودند و مردى بیامد که عصایى به دست داشت و بالاى سر خسرو ایستاد و گفت: «اى خسرو پسر هرمز من فرستاده خدایم که مسلمان شوى» . و این سخن را سه بار گفت و کسرى به پشت افتاده بود و او را مىدید و پاسخ نمىداد . آنگاه فرشته برفت و این آمدن فرشته و گفتارش که مسلمان شو سه سال پىدرپى رخ داد و بار سوم مرد; به خسرو گفت: «اى خسرو مرا نپذیرفتى به خدا سوگند که تو را بشکند چنان که من این عصا را بشکنم ...» طولى نکشید که پسرش «شیرویه» بر او تاخت و او را بکشت (7) .
ث . دیدن خسرو شمایل پیامبر را
شاعرگرانمایه، نظامى گنجوى در بخشى از سرودههایش (خسرو و شیرین) به دیدن شمایل پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله توسط خسرو اشاره مىنماید . نظامى در حوالى سال 530قمرى متولد شده و منظومه خسرو و شیرین را به سال 576 قمرى به اتمام رسانیده است . منبع مورد رجوع وى در نقل داستان دیدار شمایل پیامبر بر این نویسنده مجهول استیا این که منبع مذکور به این زمان نرسیده به هر حال حتم داریم نظامى جریان مورد اشاره را در یکى از منابع تاریخى یافته و به نظم کشیده است . براى استفاده بهتر، نظم او را به نثر برمىگردانیم:
بعد از این که خسرو در خواب، شمایل پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را مىبیند که حضرت او را به ترک دین زرتشتى و قبول دین اسلام فرا مىخواند، و با قبول ننمودن خواسته پیامبر که «تا بىسرنگردم از این آیین که دارم بر نگردم» پیامبر تازیانهاى بر وى مىزند و شاه هراسناک از خواب پریده سه ماه از وحشت آن خواب بیمار مىشود . روزى شاه از شیرین مىخواهد که با گردش در خزانه پهناور ساسانى، به دیدن انبوه جواهرات و تلاءلؤ و درخشندگى سنگهاى قیمتى، رنجبیمارى را زایل نماید .
در ضمن گردش، صندوقى مرمرین که قفلى سنگین بر آن زده شده بود، نظر شاه را جلب مىنماید . به دستور شاه قفل را باز نمودند لوحى زرین که صورتى روى آن کشیده شده و خطوطى در آن نقش گردیده بود، مىیابند . پیرى فرزانه را حاضر کردند تا خطوط را بخواند . پیر چنین خواند که خطوط به دستور اردشیر بابکان (سرملوک ساسانى) نوشته شده و در آن آمده که:
«اردشیر بابکان سردار بزرگ از اخبار عالم و علم نجوم اطلاع داشته اعلام مىنماید: سالیانى پس از این در سرزمین عرب، فردى که چنین شکل و شمایلى دارد، ظهور مىنماید، با این خصوصیات او را مىتوان شناخت:
دلیر، زبانآور، خوبکردار، امین، (به پیامبر لقب محمد امین داده بودند) راستعهد، راستگفتار، مالشدهنده اختران (معجزه معروف شقالقمر) خاتم پیغمبران و از بین برنده پادشاهان که ملتهاى زیادى به دین او خواهند پیوست . هر یک از اخلاف من که در زمان او پادشاهى داشته باشد، در صورتى پادشاهى در دستش باقى خواهد ماند که به دین پیامبر مذکور درآید و بداند که جنگ با او زیان است و صلح و آشتى با او سود سرشارى دارد» .
زمانى که خسرو دقیق به شمایل نگریست متوجه گشت او همان شخصى است که در خواب ضمن دعوت شاه به اسلام تازیانهاى بر وى زده است . شاه به شدت خشمگین گشت و از رئیس چابکسوارانى که مامور رسانیدن فرامین حکومتى به اطراف و اکناف امپراطورى بود (رئیس برید) پرسید آیا از چنین شخصى اطلاع دارد؟ مامورینى که به حدود عربستان آمد و رفت داشتند، به اطلاع شاه رسانیدند شمایل; مربوط به پیامبرى است که در مکه ظهور نموده و بزرگترین خلق است (ممکن است پیامبر را ندیده باشند اما اوصاف حضرت را حتم شنیده بودند) شاه از شنیدن خبر چنان حالى پیدا نمود که گویى سنگ بر سرش کوفتهاند!
شیرین که حال بد شاه را دید، به دلداریش پرداخته گفت:
«شاها این صورت را سالیانى پیش از ما کشیده و خبر او را دادهاند حتم این خبر دروغ نیست، پیامبر مذکور از خداوند حجت دارد و دین او، بازیچه نخواهد بود، نمىتوان بر او فایق آمد اگر شاه به دین او درآید، مشکلى در پیش راهش نخواهد بود و ضمن به دست آوردن نامى نیک، پادشاهى در نسل شاه باقى خواهد ماند» .
خسرو به شیرین گفت:
«گرچه شواهد، حرفهاى تو را تایید مىنماید و دلم مىخواهد دین او را قبول نمایم، اما نمىتوانم دین نیاکانم را فروگذارم و از شاهان گذشته شرم دارم که دینم را تغییر دهم! تغییر دین براى من و سلطنتم شگون ندارد!» (8) .
دقت در این امر به جاست که لوح به دستور اردشیر بابکان کشیده شده و سفارشات وى نقش گردیده بود، حتم شاهان بعد از اردشیر به احترام جدشان نوشتهها و سفارشات او را خوانده; هم آنها و هم نزدیکان و بزرگان دربار از خبر ظهور پیامبر موعود آگاه مىگشتند .
پىنوشت:
1) تاریخ بلعمى، ص 1083 و 1179 .
2) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص 658 .
3) تاریخ طبرى، ج2، ص 728 .
4) تاریخ طبرى، ج2، ص 741 تا 744 . تاریخ بلعمى، ص 4 - 1093 . تاریخ کامل، ج2، ص 556 تا 558 .
5) اخبار الطوال، ص 120 .
6) برو برو! .
7) تاریخ طبرى، ج2، ص 744 تا 746 . تاریخ بلعمى، ص 1094 . تاریخ کامل، ج2، ص 9 - 588 .
8) کلیات حکیم نظامى گنجوى، تصحیح وحید دستگردى، مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران 1363، ج2، ص 430 تا 434 .
4 . خسرو پرویز
الف . خبر راهب مسیحى . خسروپرویز در اوایل حکومتخود (590 و 591 میلادى) مواجه با شورش «بهرام چوبینه» گشت تا آنجا که مجبور شد از برابر وى به امپراطورى روم پناهنده گردد . در حدود شام، «خسرو» شبى را جهت استراحت در صومعه راهبى گذرانید و سؤال و جوابهایى بین او و راهب روى داد . پرویز پرسید: «کى باشد که من به ملک باز رسم» ؟ راهب گفت: «تا هفده ماه» . پرویز گفت: «چند باشد پادشاهى من» ؟ گفت: «سى و هشتسال» . پرویز گفت: «تو از کجا دانى» ؟ گفت: «از کتاب دانیال نبى و او همه ملوک عجم را حکم (شمارش) کرده است» . پرویز گفت: «از پس من پادشاهى که را بود» ؟ گفت: «پسر تو شیرویه را، تا ماهى چند نه بسیار و از پس او دختر تو را بود; آنگاه ملک عجم تمام بشود و به دست عرب افتد و تا رستخیز بماند» (1) .
ب . خبرالیوس حکیم . خسرو پرویز روزى از «الیوس» حکیم درباره بیرون رفتن پادشاهى از دست ایرانیان و انتقال آن به تازیان پرسش کرد . او هم جواب داد:
«بیانگذار فرمان روایى عرب پس از چهل و پنجسال از پادشاهى انوشیروان متولد خواهد شد و مشرق و مغرب را متصرف خواهد گشت» (2) .
پ . خبر منجمان و کاهنان . خسروپرویز از همه پادشاهان ساسانى به دلیرى و تدبیر و دوراندیشى سر بود و هیچ پادشاهى به قدرت و فیروزى به فراهم آوردن مال و گنج و یارى بخت چون او نبود به همین جهت او را پرویز گفتند که به معنى فیروز (پیروز) است (3) .
همواره جمع زیادى حدود 360 نفر از دانایان، کاهنان، اخترشناسان و دانشمندان در دربار وى حضور داشتند و شاه در مهمات امور و رخدادها با آنان به مشورت مىنشست . از جمله این دانایان، عربى «سایب» نام بود که پیشگویى مىکرد و کمتر به خطا مىرفت و «باذان» (فرمانرواى ایرانى یمن) او را از یمن فرستاده بود . زمانى که پیامبر مبعوث گردید، صبحگاهان، ایوان کسرى از میان شکافته شد بىآن که سنگینى بر آن افتاده باشد و سد دجله فرو ریخت .
خسرو چون این امور را مشاهده نمود، گفت: کاخ ایوانم شکاف برداشتبىآنکه چیزى بر آن سنگینى کند و آب بند دجله فرو رفت . آنگاه کاهنان و ساحران و اخترشناسان را فراخواند و «سایب» در میان ایشان بود و به ایشان گفت نیک در این کار بنگرید که چیست؟ آن گروه بیرون آمدند و در اطراف آسمان نگریستند که اطراف آسمان گرفته بود و زمین تاریک مىنمود و در علم خویش فرو مانده بودند و جادوى جادوگران و کاهنى کاهنان و نجوم منجمان به کار نبود . «سایب» شب تاریک را بر تپهاى به سر کرد و ناگاه آذرخشى دید که از سوى حجاز برآمد و خاور زمین را در پوشاند . چون شب را به روز آورد، در زیر پاهاى خود بوستانى سرسبز و خرم دید و در میان پیشگوییهاى خود گفت: اگر آنچه مىبینم راستباشد، بىگمان از حجاز پادشاهى بیرون آید که فرمان او خاور زمین را بپوشاند و زمین چنان براى وى بارور گردد که هرگز براى پادشاهى بارور نشده باشد .
چون کاهنان و اخترشناسان و جادوگران گرد آمدند و قصه بگفتند و «سایب» مشاهداتش را باز گفت، به همدیگر گفتند:
«به خدا سوگند که میان شما با دانشتان جز رویدادى آسمانى جدایى نیفکنده است . او پیامبرى است که برانگیخته شده یا خواهد شد و این پادشاهى برخواهد افکند و درهم خواهد شکست، اگر گزارش این رویداد که زوال پادشاهى خسرو است را به وى بگوئید، شما را بکشد» .
تصمیم گرفتند که گزارش درست ندهند . به خسرو چنین گفتند:
«بنیان سد دجله و طاق ایوان شاهى در ساعتى شوم گذاشته شده است، ما براى تو ساعتخوش را خبر دهیم تا عمارت نمایى و سد را دوباره سازى» .
هشت ماه به عمارت گذشت و یک میلیون درهم خرج شد . وقتى سد تمام شد، خسرو روى دیوار آن بساط جشن و شادمانى برقرار ساخت که ناگهان سد شکست و نیمهجان خسرو را بیرون آوردند . سپس خسرو دستور داد صد نفر از کاهنان و جادوگران و اخترشناسان بکشتند و گفت:
«شما را چاق کردم و تقرب و مقررى دادم که مرا بازیچه خود کنید؟» گفتند: «خطا کردیم، اینک حساب دیگر کنیم تا بناى خویش به طالع سعد بنیان کنى» .
هشت ماه دیگر به عمارت گذشت . وقتى کار تمام شد، خسرو دلنگران و مشوش بر اسبى نشست تا از روى سد بگذرد و این بار نیز به ناگهان سد شکست و آب، خسرو را با خود برد . در نفسهاى آخر، توانستند او را از آب بگیرند . خسرو آن گروه را بخواند که اگر راست نگوئید به خدا همه شما را بکشم . و زیر پاى فیل افکنم . گروه کاهنان و جادوگران و اخترشناسان به دروغ خود اعتراف نمودند که «پیغمبرى مبعوث شده یا مبعوث شود و بیم داشتیم اگر شاه را از زوال پادشاهى خبر دهیم، ما را بکشى و از مرگ بیزار بودیم لذا بهانهاى براى مهلت جستیم» . خسرو آنان را رها کرد و از ساختن سد روى دجله چشم پوشید (4) .
(دقت کنید) اخبار و حوادث مهمى چون شکستن طاق کسرى و سد دجله و پیشگویى کاهنان و اخترشناسان در مورد آمدن پیامبرى از عرب، با توجه به تعداد فراوان کاهنان و اخترشناسان و اعدام صد نفر از آنان، نمىتوانست در محدوده قصر سلطنتى باقى بماند و حتما از طریق همین افراد به اطلاع جامعه مىرسید و مردم - هرچند بهطور محدود و سربسته - متوجه قضایا و اخبار بعثت پیامبرى موعود مىشدند و این اطلاع مىتوانست عامل مهمى در گرایش به دین جدید باشد .
ت . ترساندن فرشته; خسرو را . در تواریخ آمده است که هنگام بعثت پیامبر اسلام، فرشتهاى چندین بار بر سر خسروپرویز حاضر شده و او را به قبول اسلام انذار داده است . یاران پیامبر از او پرسیدند اى پیامبر خدا، حجتخداى بر خسرو درباره تو چیست؟ فرمود: خداوند فرشتهاى بدو فرستاد که دست از دیوار خانه وى برون کرد و نور از آن مىدرخشید و چون این بدید بترسید و فرشته گفت: «اى خسرو بیم مدار که خدا پیمبرى فرستاده و کتابى به او نازل کرده پیرو او شو تا در دنیا و آخرت ایمن باشى» . خسرو گفت: تا ببینیم (به نوشته دینورى، خسروپرویز تا اندازهاى عربى مىدانست) (5) .
خداوند فرشتهاى سوى کسرى فرستاد و او در خانه ایوان بود که هیچکس بدان در نمىشد و ناگهان او را دید که بر سرش ایستاده بود و عصایى به دست داشت و این به هنگام روز بود، (در ساعتخواب نیمروز) . فرشته گفت: اى خسرو ایمان بیاور و گرنه (دین و ملک تو بشکند همانگونه که من) این عصا بشکنم . خسرو گفت: «بهل بهل» (6) و فرشته از پیش وى برفت . خسرو نگهبانان و حاجبان خویش را بخواست و به آنها تعرض کرد و گفت: چه کسى این مرد را به نزد من راه داد؟ گفتند: هیچکس به نزد شاه نیامد و ما کس ندیدیم .
چون سال دیگر بیامد، در همان ساعت فرشته به نزد وى آمد و همان سخن گفت که سال پیش گفته بود که «ایمان بیاور و گرنه این عصا را بشکنم» . خسرو سه بار گفت: «بهل بهل بهل» ، و فرشته رفت . آنگاه خسرو حاجبان و نگهبانان خویش را بخواست و به آنها تعرض کرد و چنان گفت که بار اول گفته بود . آنها گفتند: «ما کس ندیدیم که به نزد شاه آید» .
به سال سوم فرشته در همان ساعتبیامد و همان سخنان گفت که مسلمان شو و گرنه این عصا را بشکنم . خسرو گفت: بهل بهل . گوید فرشته عصا را بشکست و برون شد و این زوال پادشاهى وى بود و قیام پسرش، و پارسیان او را کشتند .
خسرو شبانگاه در ایوان مداین خفته بود و چابک سواران، قصر را در میان گرفته بودند و مردى بیامد که عصایى به دست داشت و بالاى سر خسرو ایستاد و گفت: «اى خسرو پسر هرمز من فرستاده خدایم که مسلمان شوى» . و این سخن را سه بار گفت و کسرى به پشت افتاده بود و او را مىدید و پاسخ نمىداد . آنگاه فرشته برفت و این آمدن فرشته و گفتارش که مسلمان شو سه سال پىدرپى رخ داد و بار سوم مرد; به خسرو گفت: «اى خسرو مرا نپذیرفتى به خدا سوگند که تو را بشکند چنان که من این عصا را بشکنم ...» طولى نکشید که پسرش «شیرویه» بر او تاخت و او را بکشت (7) .
ث . دیدن خسرو شمایل پیامبر را
شاعرگرانمایه، نظامى گنجوى در بخشى از سرودههایش (خسرو و شیرین) به دیدن شمایل پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله توسط خسرو اشاره مىنماید . نظامى در حوالى سال 530قمرى متولد شده و منظومه خسرو و شیرین را به سال 576 قمرى به اتمام رسانیده است . منبع مورد رجوع وى در نقل داستان دیدار شمایل پیامبر بر این نویسنده مجهول استیا این که منبع مذکور به این زمان نرسیده به هر حال حتم داریم نظامى جریان مورد اشاره را در یکى از منابع تاریخى یافته و به نظم کشیده است . براى استفاده بهتر، نظم او را به نثر برمىگردانیم:
بعد از این که خسرو در خواب، شمایل پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را مىبیند که حضرت او را به ترک دین زرتشتى و قبول دین اسلام فرا مىخواند، و با قبول ننمودن خواسته پیامبر که «تا بىسرنگردم از این آیین که دارم بر نگردم» پیامبر تازیانهاى بر وى مىزند و شاه هراسناک از خواب پریده سه ماه از وحشت آن خواب بیمار مىشود . روزى شاه از شیرین مىخواهد که با گردش در خزانه پهناور ساسانى، به دیدن انبوه جواهرات و تلاءلؤ و درخشندگى سنگهاى قیمتى، رنجبیمارى را زایل نماید .
در ضمن گردش، صندوقى مرمرین که قفلى سنگین بر آن زده شده بود، نظر شاه را جلب مىنماید . به دستور شاه قفل را باز نمودند لوحى زرین که صورتى روى آن کشیده شده و خطوطى در آن نقش گردیده بود، مىیابند . پیرى فرزانه را حاضر کردند تا خطوط را بخواند . پیر چنین خواند که خطوط به دستور اردشیر بابکان (سرملوک ساسانى) نوشته شده و در آن آمده که:
«اردشیر بابکان سردار بزرگ از اخبار عالم و علم نجوم اطلاع داشته اعلام مىنماید: سالیانى پس از این در سرزمین عرب، فردى که چنین شکل و شمایلى دارد، ظهور مىنماید، با این خصوصیات او را مىتوان شناخت:
دلیر، زبانآور، خوبکردار، امین، (به پیامبر لقب محمد امین داده بودند) راستعهد، راستگفتار، مالشدهنده اختران (معجزه معروف شقالقمر) خاتم پیغمبران و از بین برنده پادشاهان که ملتهاى زیادى به دین او خواهند پیوست . هر یک از اخلاف من که در زمان او پادشاهى داشته باشد، در صورتى پادشاهى در دستش باقى خواهد ماند که به دین پیامبر مذکور درآید و بداند که جنگ با او زیان است و صلح و آشتى با او سود سرشارى دارد» .
زمانى که خسرو دقیق به شمایل نگریست متوجه گشت او همان شخصى است که در خواب ضمن دعوت شاه به اسلام تازیانهاى بر وى زده است . شاه به شدت خشمگین گشت و از رئیس چابکسوارانى که مامور رسانیدن فرامین حکومتى به اطراف و اکناف امپراطورى بود (رئیس برید) پرسید آیا از چنین شخصى اطلاع دارد؟ مامورینى که به حدود عربستان آمد و رفت داشتند، به اطلاع شاه رسانیدند شمایل; مربوط به پیامبرى است که در مکه ظهور نموده و بزرگترین خلق است (ممکن است پیامبر را ندیده باشند اما اوصاف حضرت را حتم شنیده بودند) شاه از شنیدن خبر چنان حالى پیدا نمود که گویى سنگ بر سرش کوفتهاند!
شیرین که حال بد شاه را دید، به دلداریش پرداخته گفت:
«شاها این صورت را سالیانى پیش از ما کشیده و خبر او را دادهاند حتم این خبر دروغ نیست، پیامبر مذکور از خداوند حجت دارد و دین او، بازیچه نخواهد بود، نمىتوان بر او فایق آمد اگر شاه به دین او درآید، مشکلى در پیش راهش نخواهد بود و ضمن به دست آوردن نامى نیک، پادشاهى در نسل شاه باقى خواهد ماند» .
خسرو به شیرین گفت:
«گرچه شواهد، حرفهاى تو را تایید مىنماید و دلم مىخواهد دین او را قبول نمایم، اما نمىتوانم دین نیاکانم را فروگذارم و از شاهان گذشته شرم دارم که دینم را تغییر دهم! تغییر دین براى من و سلطنتم شگون ندارد!» (8) .
دقت در این امر به جاست که لوح به دستور اردشیر بابکان کشیده شده و سفارشات وى نقش گردیده بود، حتم شاهان بعد از اردشیر به احترام جدشان نوشتهها و سفارشات او را خوانده; هم آنها و هم نزدیکان و بزرگان دربار از خبر ظهور پیامبر موعود آگاه مىگشتند .
پىنوشت:
1) تاریخ بلعمى، ص 1083 و 1179 .
2) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص 658 .
3) تاریخ طبرى، ج2، ص 728 .
4) تاریخ طبرى، ج2، ص 741 تا 744 . تاریخ بلعمى، ص 4 - 1093 . تاریخ کامل، ج2، ص 556 تا 558 .
5) اخبار الطوال، ص 120 .
6) برو برو! .
7) تاریخ طبرى، ج2، ص 744 تا 746 . تاریخ بلعمى، ص 1094 . تاریخ کامل، ج2، ص 9 - 588 .
8) کلیات حکیم نظامى گنجوى، تصحیح وحید دستگردى، مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران 1363، ج2، ص 430 تا 434 .