گوهر و صدف دین (7) محاسن و مکارم اخلاق
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بسیارى از افراد قانونمند، از کرامات انسانى بىبهره، و به جاى فضائل انسانى و عزت ذاتى، گرفتار رذائل و فرومایگى و ذلت نفس مىباشند . هر کریمالنفسى قانونمند است، ولى هر قانونمندى کریمالنفس نیست .
مقالات پیشین درباره محاسن اخلاق، توضیحاتى دادیم، ولى درباره مکارم اخلاق، حق مطلب ادا نشد .
برگمون - از دانشمندان الهى غرب - معتقد بود که اخلاق، دو قسم است:
یکى اخلاقى که طبیعت، به خاطر مصالح اجتماعى و عمومى و حفظ جامعه، به فشار ایجاب مىکند و دیگرى اخلاقى که مقتضاى نفوس قدسیه است . چنین اخلاقى مربوط به جاذبهاى است که از عالم بالا مىرسد . این امر، الهى است . هم کمال فرد است و هم کمال جامعه . یکى اخلاقى سکونى و دیگرى اخلاقى حرکتى است . اولى به عبارت در مىآید و دومى یا به عبارت در نمىآید، یا بسیار دشوار . اولى دنیوى است و دومى الهى است (1) .
گروههاى سهگانه مردم از لحاظ اخلاقى
در حقیقت، مىتوان مردم را به سه گروه تقسیم کرد:
گروه اول
این گروه، خلق و خوى حیوانى دارند و از این مرحله پا را فراتر نمىگذارند، به فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام:
«الصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان، لا یعرف باب الهدى فیتبعه و لا باب العمى فیصد عنه فذلک میت الاحیاء» (2) .
«صورت، صورت انسان و قلب، قلب حیوان است . نه باب هدایت مىشناسد که پیروى کند و نه باب کورى و ضلالت مىشناسد که از آن دورى کند . او مرده زندگان است» .
گر به صورت، آدمى انسان بود
احمد و بوجهل هم یکسان بود
احمد و بوجهل در بتخانه رفت
زین شدن تا آن شدن فرقى است زفت
این درآید سر نهند آن را بتان
و آن درآید سر نهد چون امتان
نقش بر دیوار مثل آدم است
بنگر از صورت چه چیز او را کم است
براى زندگى بشر سه مرحله قائل بود: حیوانى، انسانى و ملکوتى . در مرحله حیوانى; او فقط اسیر تاثرات حسى، و زندگیش انفعالى و تخیلى است . مانند زندگى کودکان . در مرحله انسانى; انسان، فکر مىکند و صاحب اراده و اختیار است و خود را به خوبى درک مىکند . خوبیها و بدیها را مىشناسد و مىتواند انتخاب کند . در مرحله ملکوتى; انسان، از خودبینى و منى مىگذرد و جویاى حق مىشود، زیرا بر سر دوراهى هواپرستى و خودپرستى قرار دارد . او به خوبى مىداند که اگر تسلیم انفعالات شود، در طبیعت، مستهلک و اگر قوه روحانى خود را بپرورد، به خدا نزدیک مىشود (3) .
آرى مردمى که خلق و خوى حیوانى دارند، از این مرحله پستحیوانى پا را فراتر نمىگذارند . اینها از خود عقلانى و انسانى به دور افتاده و نفس حیوانى آنها که مرتبه نازله وجود آنهاست، بر آنها حاکم است . در این مرتبه «او» حاکم است . در این مرتبه، گوهر حقیقت انسان یک طرف و «او» که در لسان شرع از آن به «نفس» تعبیر مىشود، در طرف دیگر قرار مىگیرد .
حضرت یعقوب، دو بار به فرزندان خود که براى یوسف، دام خطر گسترده بودند، گفت:
«... بل سولت لکم انفسکم امرا فصبر جمیل ...» (4)
«بلکه نفس شما کار ناپسندى را در نظر شما زینت داده است و من صبر جمیل پیشه مىکنم» .
یکى هنگامى که پیراهن خونآلود یوسف را که به دروغ، مدعى بودند که آلوده به خون یوسف است و گرگ او را خورده، نزد او آوردند و دیگرى هنگامى که برادر مادرى یوسف، در مصر به اتهام دزدى بازداشتشد و به توصیه برادر بزرگتر که در مصر مانده بود، نزد پدر آمدند و گفتند: فرزندت دزدى کرده و ما جز آنچه مىدانیم، نمىگوییم و حافظ غیب نیستیم .
این نفس، در مقابل انسانیت انسان قرار گرفته و نفس «او» و انسانیت انسان، «من» است . «او» اگر در خدمت عقل قرار گیرد، «من» انسان تعالى و تکامل مىیابد و اگر چنین نباشد، «من» سقوط مىکند . نفس گاهى همان «من» عالى است که در انسانهاى والامقام چنین است . حضرت موسى علیه السلام به درگاه خدا عرض مىکند:
«... رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى ...» (5) .
«پروردگارا به خودم ظلم کردم، مرا بیامرز» .
مقصود این است که «من» سافل به «من» عالى ظلم کرده است و اگر خداوند، مغفرت ندهد، آثار این ظلم - که در موسى ترک اولى است - باقى مىماند .
«بلقیس» هم به هنگام تشرف به محضر «سلیمان» ، همین کلمه را بر زبان آورد و گفت:
«... رب انى ظلمت نفسى و اسلمت ...» (6) .
«پروردگارا (در گذشته) به خودم ظلم کردم و (اکنون) در برابر خدا تسلیم شدم» .
او براى این که ظلم به نفس را خاتمه بخشد، ایمان آورد .
گروه دوم
گروه دوم به تعدیل غرایز مىپردازند و اخلاق اجتماعى را محترم مىشمارند و از مرحله حیوانى گامى فراتر مىروند . منتهى رعایت اخلاق را به خاطر جلب منافع و دفع مضار انجام مىدهند . اینها همانهایند که مطابق روایات، اهل محاسن اخلاقند، اما هنوز به کمال نهایى - یعنى مکارم اخلاق - نرسیدهاند .
اینان اگر به کسى سیلى نمىزنند، از ترس این است که سیلى بخورند و اگر بددهنى نمىکنند، به خاطر این است که از چشم مردم نیفتند و احترام و محبوبیتخود را از دست ندهند . بنابراین، اگر از ترس این عواقب نباشد، از سیلى زدن و بددهنى کردن و هرگونه رفتار زشتى پرهیز نمىکنند .
بارها دیده و شنیدهایم که افرادى در شب و روز هلاکت فلان; مرتکب کارهاى غیر اخلاقى مىشدند و سخنانى رکیکى که دور از شان یک انسان مسلمان است، بر زبان مىراندند، چرا که به غلط باورشان آمده بود که در آن زمان، «رفع القلم» ! .
آرى اگر اینها بدانند که از مجازات اخروى مصونیت دارند و اگر احساس کنند که در جامعه، گرفتار بدنامى و کیفرهاى عرفى و شرعى نمىشوند، خود را آزاد تلقى مىکنند و مهار و افسار تمدن و اخلاق و مدنیت را مىگسلند .
گروه سوم
این گروه، انسانهایى ممتاز و برجستهاند . اینها اخلاق را براى حطام دنیا و محبوبیتهاى کاذب و جاه و جلال و مقام پوشالى و زودگذر نمىخواهند . آنها نه به این منافع، ارج مىنهند و نه از ضررهاى مادى و دنیوى بیم و هراسى در دل راه مىدهند .
آنچه براى آنها مهم است، کرامت نفسانى است . اقتضاى نفوس کریمه و «من برتر» آنها این است که پاک زندگى کنند . گفتار و کردار و پندار، معلول نفس است . میان علت و معلول یا اثر و منشا اثر، باید سنخیتباشد . «از کوزه همان تراود که در اوست» . ماه و خورشید، نور مىافشانند . گل یاس، عطرافشانى مىکند . لاشه گندیده، بوى بد در فضا مىپراکند . به گفته مولوى:
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هرکسى بر خلقتخود مىتند
چون که سرکه سرکگى افزون کند
پس شکر را واجب افزونى بود
نفس گرامى پیامبر، به کرامت مطلق رسیده است . دیدیم که در آیه 159 سوره آل عمران، حسن خلق پیامبر، راز موفقیت او شمرده شده و خداوند خاطرنشان کرده است که اگر سوء خلق و تندخویى بر پیامبر حاکم بود، هرگز مردم به او نمىگرویدند و او در میان مردم، تنها مىماند و در نتیجه برنامه رسالت، به ثمر نمىرسید . سپس در ذیل همان آیه آمده است که:
«... فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علىالله ان الله یحب المتوکلین» (7) .
«از خطاى آنها در گذر و براى آنها استغفار کن و در امر سیاستبا آنها مشورت کن و هنگامى که تصمیم گرفتى، بر خدا توکل کن; که خداوند، متوکلان را دوست مىدارد» .
این دستورات چهارگانه، به کرامت نفس قدسى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله باز مىگردد . نفس قدسى، انتقامجو نیست . آنهایى که از انتقام لذت مىبرند و از عفو، ناراحت مىشوند، نفس کریمه ندارند . نفس کریمه، نه تنها اهل عفو است که براى شخصى که مورد عفو و بخشودگى او قرار گرفته، طلب آمرزش هم مىکند . آنهایى که در مکتب نبوت، درس زندگى آموختهاند، چنیناند .
مالک اشتر - که سردار برجسته میادین نبرد حق و باطل بود - در بازار کوفه، مورد اهانتسبزىفروشى واقع شد . او به خطا، بر سر و لباس مالک، سبزیهاى گندیده ریخت و براى این کار زشتخود عذرخواهى هم نکرد . ولى مالک، کریمانه از آنجا گذشت و اعتنائى نکرد . مغازهدارى در آن نزدیکى، مالک را به سبزىفروش معرفى کرد و او تصمیم گرفت که خود را به او برساند و عذرخواهى کند . قدرى دوید تا خود را به مالک برساند . سرانجام او را در مسجدى یافت که مشغول نماز بود . صبر کرد تا نماز مالک تمام شد . آنگاه خود را به دست و پاى او انداخت و زبان به عذرخواهى گشود . مالک گفت: نیازى به عذرخواهى نیست . من به مسجد آمدم تا براى تو طلب مغفرت کنم (8) .
پس از عفو و استغفار، نوبتبه مشاوره مىرسد . مشورت با اشخاص به معناى احترام به شخصیت و به حساب آوردن راى و نظر و اندیشه آنهاست . نفوس کریمه، مىکوشند که به انسانها شخصیت دهند . از افرادى که به آنها شخصیت داده مىشود، هرگونه انتظارى معقول است . ولى هرگاه از آنها سلب شخصیتشود، هیچ انتظارى از آنها معقول نیست .
پیامبران، مربى نفوساند . آنها براى دیگران، الگوىاند . آنها مردم شناسند . معرفةالنفس آنها - خواه نسبتبه خود و خواه سبتبه دیگران - فوق هر معرفتى است . ما باید از آنها درس خودشناسى بیاموزیم و از آنها یاد بگیریم که در برابر خود انسانى، چه وظائفى داریم . ما باید چه کنیم که به مقام اعلاى مکارم اخلاقى برسیم . چه کارهایى «من» نازل را به درجه «من» عالى; و «من» عالى را به درجه «من» اعلى و برتر مىرساند .
از «او» تا «من» و از «من» تا «من برتر» چقدر فاصله است . «من برتر» چیست؟ آیا همان است که به دهنه اجتماعى مهارش کردهاند، یا همان است که به مرتبه آزادى مطلق رسیده و هیچ دهنهاى لازم ندارد . دهنه مال وحشىهاست نه مال انسانهاى واقعى که در جاده کرامت راه مىپویند و وجود آنها جز خیر و خوبى و کمال نیست .
آخرین مرحله، عزم و توکل است . اکنون که به راى و اندیشه مردم بها داده، باید خود را به خدا بسپارد . «او» ; هم مردمى و هم الهى است . نه این که مردم را در برابر خدا قرار دهد، بلکه مردمسالارى او از خداخواهى او ناشى مىشود .
امروز، بعضى ندانسته، جمهوریت و اسلامیت را دو پدیده جدا از هم تلقى مىکنند . همین سبب شده است که گرفتار ثنویتشوند . گویى رسوبات ثنویت زرتشتى هنوز هم در اعماق وجود اینها باقى است .
بعید نیست که برخى مىخواهند اسلامیت را کمرنگ جلوه دهند اینها ریگى به کفش دارند .
حقیقت این است که هرچه هست، همان اسلام است . اسلام خود به خود، مردمى و مشاورهاى است . عفو و استغفار و مشاوره و توکل، چهار دستور دین است . نه این که یک طرف، دین است و یک طرف مردم . نادانى یا خیانت است که دین و مردم را در کنار یکدیگر قرار دهند . دانش و امانت اقتضا دارد که بها دادن به مردم را هم از اسلام بیاموزیم . این است رمز کریم بودن و رامتبخشیدن به نفوس .
مردى به محضر امام صادق علیه السلام عرض کرد:
«اخبرنى بمکارم الاخلاق» «مرا از مکارم اخلاق، خبر ده» .
حضرت فرمود:
«العفو عمن ظلمک و صلة من قطعک و اعطاء من حرمک و قول الحق و لو على من ظلمک» (9) .
«بخشودن کسى که به تو ظلم کرده و وصل شدن به کسى که از تو بریده و بخشیدن به کسى که تو را محروم کرده و گفتن حق، هرچند درباره کسى که به تو ظلم کرده است» .
انبیاى الهى به کرامت اخلاقى آراستهاند و مىکوشند که مردم را هم به این مرتبه والاى اخلاقى برسانند . رهبر بزرگ اسلام فرمود:
«انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» (10) . «جز این نیست که من براى تکمیل و تتمیم مکارم اخلاقى برگزیده شدهام» .
در حدیث دیگرى آمده است که:
«ان الله خص الانبیاء بمکارم الاخلاق» (11) . «خداوند، پیامبران را به مکارم اخلاق، مخصوص فرموده است» .
این سخن به این معنا نیست که آنها به محاسن اخلاق توجه نداشتهاند . امام سجاد علیه السلام از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل کرده است که فرمود:
«بعثتبمکارم الاخلاق و محاسنها» (12) . «من به مکارم و محاسن اخلاق، مبعوث شدهام» .
البته محاسن اخلاق، مقدمه مکارم اخلاق است . کسى که به مکارم اخلاق رسیده است، از محاسن اخلاق هم برخوردار است . «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست» . ولى آنهایى که به محاسن اخلاق رسیدهاند، معلوم نیست که به مکارم اخلاق هم رسیده باشند . به همین جهت است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«ذللوا اخلاقکم بالمحاسن و قودوها الى المکارم» (13) . «اخلاقتان را با صفات نیکو رام کنید و آن را به سوى مکارم اخلاق سوق دهید» .
البته انسان، به لحاظ آفرینش، کرامت دارد . آفریدگار بزرگ، در آیه کریمه «و لقد کرمنا بنی آدم ...» (14) . اعلام داشته است که بر اندام انسان، جامه کرامت و فضیلت پوشیده و خشکى و دریا را در زیر سیطره قدرت او قرار داده و از روزى و خوراکى پاک و طیب، او را بهرهمند ساخته است . مهم این است که انسان کارى نکند که کرامت و فضیلت و عزت خود را از دستبدهد، بلکه با تکیه بر استعدادهاى خداداد درونى و نعمتهاى ظاهرى و باطنى، خود را کریمتر و فاضلتر و عزیزتر گرداند، نه این که سرمایههاى کرامت و فضیلت و عزت را ببازد و در ورطه دنائت و رذیلت و ذلت گرفتار آید .
آن که به کرامت و فضیلت و عزت ذاتى و خدادادى خود واقف است، تن به دنائت و رذیلت و ذلت نمىدهد . او مىداند که بها دادن به شهوات، نه تنها اوصاف عالیه را از انسان مىگیرد، بلکه انسانیت را هم از او سلب مىکند . بىجهت نیست که مولاى کریمان و امیر - به حق - مؤمنان على علیه السلام فرمود:
«من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته» (15) . «هرکس نفسش را به کرامت مىشناسد، شهواتش برایش خوار و بىارزش است» .
کسانى - همچون آناتول فرانس - (16) که اخلاق را در حفظ بهداشتخلاصه مىکند، باید بدانند که یک بهداشتى بىاخلاق، کرامت و فضیلت و عزت نفس ندارد . او فحشا را بر ازدواج و سگان کوچک را بر کودکان معصوم و فناى ملک و ملت را بر شوکت و آبادانى آن، ترجیح مىدهد .
آنان که - هگل وار (17) - اخلاق را در قانونمندى خلاصه مىکنند، باید بدانند که بسیارى از افراد قانونمند، از کرامات انسانى بىبهره و به جاى فضائل نفسانى و عزت ذاتى گرفتار رذائل و فرومایگى و ذلت نفس مىباشند . آرى هرکریمالنفسى قانونمند است، ولى هر قانونمندى کریمالنفس نیست .
پىنوشت:
1) سیر حکمت در اروپا، ج3، ص 183 .
2) نهجالبلاغه، خطبه 86 .
3) سیر حکمت در اروپا، ج2، ص 62 .
4) یوسف: 18 و 83 .
5) قصص: 16 .
6) نمل: 44 .
7) آل عمران، 159 .
8) ترجمه و شرح نهجالبلاغه فیض الاسلام، صفحه 981 .
9) امالى صدوق، ص 169 .
10) سفینةالبحار، ج1، ص 410 (خلق) .
11) همان .
12) مشکاةالانوار، ص 243 .
13) تحف العقول، ص 224 .
14) اسراء، 70 .
15) نهجالبلاغه، حکمت 441 .
16) لذات فلسفه، ص 113 .
17) سیر حکمت در اروپا، 3، 38 .
مقالات پیشین درباره محاسن اخلاق، توضیحاتى دادیم، ولى درباره مکارم اخلاق، حق مطلب ادا نشد .
برگمون - از دانشمندان الهى غرب - معتقد بود که اخلاق، دو قسم است:
یکى اخلاقى که طبیعت، به خاطر مصالح اجتماعى و عمومى و حفظ جامعه، به فشار ایجاب مىکند و دیگرى اخلاقى که مقتضاى نفوس قدسیه است . چنین اخلاقى مربوط به جاذبهاى است که از عالم بالا مىرسد . این امر، الهى است . هم کمال فرد است و هم کمال جامعه . یکى اخلاقى سکونى و دیگرى اخلاقى حرکتى است . اولى به عبارت در مىآید و دومى یا به عبارت در نمىآید، یا بسیار دشوار . اولى دنیوى است و دومى الهى است (1) .
گروههاى سهگانه مردم از لحاظ اخلاقى
در حقیقت، مىتوان مردم را به سه گروه تقسیم کرد:
گروه اول
این گروه، خلق و خوى حیوانى دارند و از این مرحله پا را فراتر نمىگذارند، به فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام:
«الصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان، لا یعرف باب الهدى فیتبعه و لا باب العمى فیصد عنه فذلک میت الاحیاء» (2) .
«صورت، صورت انسان و قلب، قلب حیوان است . نه باب هدایت مىشناسد که پیروى کند و نه باب کورى و ضلالت مىشناسد که از آن دورى کند . او مرده زندگان است» .
گر به صورت، آدمى انسان بود
احمد و بوجهل هم یکسان بود
احمد و بوجهل در بتخانه رفت
زین شدن تا آن شدن فرقى است زفت
این درآید سر نهند آن را بتان
و آن درآید سر نهد چون امتان
نقش بر دیوار مثل آدم است
بنگر از صورت چه چیز او را کم است
براى زندگى بشر سه مرحله قائل بود: حیوانى، انسانى و ملکوتى . در مرحله حیوانى; او فقط اسیر تاثرات حسى، و زندگیش انفعالى و تخیلى است . مانند زندگى کودکان . در مرحله انسانى; انسان، فکر مىکند و صاحب اراده و اختیار است و خود را به خوبى درک مىکند . خوبیها و بدیها را مىشناسد و مىتواند انتخاب کند . در مرحله ملکوتى; انسان، از خودبینى و منى مىگذرد و جویاى حق مىشود، زیرا بر سر دوراهى هواپرستى و خودپرستى قرار دارد . او به خوبى مىداند که اگر تسلیم انفعالات شود، در طبیعت، مستهلک و اگر قوه روحانى خود را بپرورد، به خدا نزدیک مىشود (3) .
آرى مردمى که خلق و خوى حیوانى دارند، از این مرحله پستحیوانى پا را فراتر نمىگذارند . اینها از خود عقلانى و انسانى به دور افتاده و نفس حیوانى آنها که مرتبه نازله وجود آنهاست، بر آنها حاکم است . در این مرتبه «او» حاکم است . در این مرتبه، گوهر حقیقت انسان یک طرف و «او» که در لسان شرع از آن به «نفس» تعبیر مىشود، در طرف دیگر قرار مىگیرد .
حضرت یعقوب، دو بار به فرزندان خود که براى یوسف، دام خطر گسترده بودند، گفت:
«... بل سولت لکم انفسکم امرا فصبر جمیل ...» (4)
«بلکه نفس شما کار ناپسندى را در نظر شما زینت داده است و من صبر جمیل پیشه مىکنم» .
یکى هنگامى که پیراهن خونآلود یوسف را که به دروغ، مدعى بودند که آلوده به خون یوسف است و گرگ او را خورده، نزد او آوردند و دیگرى هنگامى که برادر مادرى یوسف، در مصر به اتهام دزدى بازداشتشد و به توصیه برادر بزرگتر که در مصر مانده بود، نزد پدر آمدند و گفتند: فرزندت دزدى کرده و ما جز آنچه مىدانیم، نمىگوییم و حافظ غیب نیستیم .
این نفس، در مقابل انسانیت انسان قرار گرفته و نفس «او» و انسانیت انسان، «من» است . «او» اگر در خدمت عقل قرار گیرد، «من» انسان تعالى و تکامل مىیابد و اگر چنین نباشد، «من» سقوط مىکند . نفس گاهى همان «من» عالى است که در انسانهاى والامقام چنین است . حضرت موسى علیه السلام به درگاه خدا عرض مىکند:
«... رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى ...» (5) .
«پروردگارا به خودم ظلم کردم، مرا بیامرز» .
مقصود این است که «من» سافل به «من» عالى ظلم کرده است و اگر خداوند، مغفرت ندهد، آثار این ظلم - که در موسى ترک اولى است - باقى مىماند .
«بلقیس» هم به هنگام تشرف به محضر «سلیمان» ، همین کلمه را بر زبان آورد و گفت:
«... رب انى ظلمت نفسى و اسلمت ...» (6) .
«پروردگارا (در گذشته) به خودم ظلم کردم و (اکنون) در برابر خدا تسلیم شدم» .
او براى این که ظلم به نفس را خاتمه بخشد، ایمان آورد .
گروه دوم
گروه دوم به تعدیل غرایز مىپردازند و اخلاق اجتماعى را محترم مىشمارند و از مرحله حیوانى گامى فراتر مىروند . منتهى رعایت اخلاق را به خاطر جلب منافع و دفع مضار انجام مىدهند . اینها همانهایند که مطابق روایات، اهل محاسن اخلاقند، اما هنوز به کمال نهایى - یعنى مکارم اخلاق - نرسیدهاند .
اینان اگر به کسى سیلى نمىزنند، از ترس این است که سیلى بخورند و اگر بددهنى نمىکنند، به خاطر این است که از چشم مردم نیفتند و احترام و محبوبیتخود را از دست ندهند . بنابراین، اگر از ترس این عواقب نباشد، از سیلى زدن و بددهنى کردن و هرگونه رفتار زشتى پرهیز نمىکنند .
بارها دیده و شنیدهایم که افرادى در شب و روز هلاکت فلان; مرتکب کارهاى غیر اخلاقى مىشدند و سخنانى رکیکى که دور از شان یک انسان مسلمان است، بر زبان مىراندند، چرا که به غلط باورشان آمده بود که در آن زمان، «رفع القلم» ! .
آرى اگر اینها بدانند که از مجازات اخروى مصونیت دارند و اگر احساس کنند که در جامعه، گرفتار بدنامى و کیفرهاى عرفى و شرعى نمىشوند، خود را آزاد تلقى مىکنند و مهار و افسار تمدن و اخلاق و مدنیت را مىگسلند .
گروه سوم
این گروه، انسانهایى ممتاز و برجستهاند . اینها اخلاق را براى حطام دنیا و محبوبیتهاى کاذب و جاه و جلال و مقام پوشالى و زودگذر نمىخواهند . آنها نه به این منافع، ارج مىنهند و نه از ضررهاى مادى و دنیوى بیم و هراسى در دل راه مىدهند .
آنچه براى آنها مهم است، کرامت نفسانى است . اقتضاى نفوس کریمه و «من برتر» آنها این است که پاک زندگى کنند . گفتار و کردار و پندار، معلول نفس است . میان علت و معلول یا اثر و منشا اثر، باید سنخیتباشد . «از کوزه همان تراود که در اوست» . ماه و خورشید، نور مىافشانند . گل یاس، عطرافشانى مىکند . لاشه گندیده، بوى بد در فضا مىپراکند . به گفته مولوى:
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هرکسى بر خلقتخود مىتند
چون که سرکه سرکگى افزون کند
پس شکر را واجب افزونى بود
نفس گرامى پیامبر، به کرامت مطلق رسیده است . دیدیم که در آیه 159 سوره آل عمران، حسن خلق پیامبر، راز موفقیت او شمرده شده و خداوند خاطرنشان کرده است که اگر سوء خلق و تندخویى بر پیامبر حاکم بود، هرگز مردم به او نمىگرویدند و او در میان مردم، تنها مىماند و در نتیجه برنامه رسالت، به ثمر نمىرسید . سپس در ذیل همان آیه آمده است که:
«... فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علىالله ان الله یحب المتوکلین» (7) .
«از خطاى آنها در گذر و براى آنها استغفار کن و در امر سیاستبا آنها مشورت کن و هنگامى که تصمیم گرفتى، بر خدا توکل کن; که خداوند، متوکلان را دوست مىدارد» .
این دستورات چهارگانه، به کرامت نفس قدسى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله باز مىگردد . نفس قدسى، انتقامجو نیست . آنهایى که از انتقام لذت مىبرند و از عفو، ناراحت مىشوند، نفس کریمه ندارند . نفس کریمه، نه تنها اهل عفو است که براى شخصى که مورد عفو و بخشودگى او قرار گرفته، طلب آمرزش هم مىکند . آنهایى که در مکتب نبوت، درس زندگى آموختهاند، چنیناند .
مالک اشتر - که سردار برجسته میادین نبرد حق و باطل بود - در بازار کوفه، مورد اهانتسبزىفروشى واقع شد . او به خطا، بر سر و لباس مالک، سبزیهاى گندیده ریخت و براى این کار زشتخود عذرخواهى هم نکرد . ولى مالک، کریمانه از آنجا گذشت و اعتنائى نکرد . مغازهدارى در آن نزدیکى، مالک را به سبزىفروش معرفى کرد و او تصمیم گرفت که خود را به او برساند و عذرخواهى کند . قدرى دوید تا خود را به مالک برساند . سرانجام او را در مسجدى یافت که مشغول نماز بود . صبر کرد تا نماز مالک تمام شد . آنگاه خود را به دست و پاى او انداخت و زبان به عذرخواهى گشود . مالک گفت: نیازى به عذرخواهى نیست . من به مسجد آمدم تا براى تو طلب مغفرت کنم (8) .
پس از عفو و استغفار، نوبتبه مشاوره مىرسد . مشورت با اشخاص به معناى احترام به شخصیت و به حساب آوردن راى و نظر و اندیشه آنهاست . نفوس کریمه، مىکوشند که به انسانها شخصیت دهند . از افرادى که به آنها شخصیت داده مىشود، هرگونه انتظارى معقول است . ولى هرگاه از آنها سلب شخصیتشود، هیچ انتظارى از آنها معقول نیست .
پیامبران، مربى نفوساند . آنها براى دیگران، الگوىاند . آنها مردم شناسند . معرفةالنفس آنها - خواه نسبتبه خود و خواه سبتبه دیگران - فوق هر معرفتى است . ما باید از آنها درس خودشناسى بیاموزیم و از آنها یاد بگیریم که در برابر خود انسانى، چه وظائفى داریم . ما باید چه کنیم که به مقام اعلاى مکارم اخلاقى برسیم . چه کارهایى «من» نازل را به درجه «من» عالى; و «من» عالى را به درجه «من» اعلى و برتر مىرساند .
از «او» تا «من» و از «من» تا «من برتر» چقدر فاصله است . «من برتر» چیست؟ آیا همان است که به دهنه اجتماعى مهارش کردهاند، یا همان است که به مرتبه آزادى مطلق رسیده و هیچ دهنهاى لازم ندارد . دهنه مال وحشىهاست نه مال انسانهاى واقعى که در جاده کرامت راه مىپویند و وجود آنها جز خیر و خوبى و کمال نیست .
آخرین مرحله، عزم و توکل است . اکنون که به راى و اندیشه مردم بها داده، باید خود را به خدا بسپارد . «او» ; هم مردمى و هم الهى است . نه این که مردم را در برابر خدا قرار دهد، بلکه مردمسالارى او از خداخواهى او ناشى مىشود .
امروز، بعضى ندانسته، جمهوریت و اسلامیت را دو پدیده جدا از هم تلقى مىکنند . همین سبب شده است که گرفتار ثنویتشوند . گویى رسوبات ثنویت زرتشتى هنوز هم در اعماق وجود اینها باقى است .
بعید نیست که برخى مىخواهند اسلامیت را کمرنگ جلوه دهند اینها ریگى به کفش دارند .
حقیقت این است که هرچه هست، همان اسلام است . اسلام خود به خود، مردمى و مشاورهاى است . عفو و استغفار و مشاوره و توکل، چهار دستور دین است . نه این که یک طرف، دین است و یک طرف مردم . نادانى یا خیانت است که دین و مردم را در کنار یکدیگر قرار دهند . دانش و امانت اقتضا دارد که بها دادن به مردم را هم از اسلام بیاموزیم . این است رمز کریم بودن و رامتبخشیدن به نفوس .
مردى به محضر امام صادق علیه السلام عرض کرد:
«اخبرنى بمکارم الاخلاق» «مرا از مکارم اخلاق، خبر ده» .
حضرت فرمود:
«العفو عمن ظلمک و صلة من قطعک و اعطاء من حرمک و قول الحق و لو على من ظلمک» (9) .
«بخشودن کسى که به تو ظلم کرده و وصل شدن به کسى که از تو بریده و بخشیدن به کسى که تو را محروم کرده و گفتن حق، هرچند درباره کسى که به تو ظلم کرده است» .
انبیاى الهى به کرامت اخلاقى آراستهاند و مىکوشند که مردم را هم به این مرتبه والاى اخلاقى برسانند . رهبر بزرگ اسلام فرمود:
«انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» (10) . «جز این نیست که من براى تکمیل و تتمیم مکارم اخلاقى برگزیده شدهام» .
در حدیث دیگرى آمده است که:
«ان الله خص الانبیاء بمکارم الاخلاق» (11) . «خداوند، پیامبران را به مکارم اخلاق، مخصوص فرموده است» .
این سخن به این معنا نیست که آنها به محاسن اخلاق توجه نداشتهاند . امام سجاد علیه السلام از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل کرده است که فرمود:
«بعثتبمکارم الاخلاق و محاسنها» (12) . «من به مکارم و محاسن اخلاق، مبعوث شدهام» .
البته محاسن اخلاق، مقدمه مکارم اخلاق است . کسى که به مکارم اخلاق رسیده است، از محاسن اخلاق هم برخوردار است . «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست» . ولى آنهایى که به محاسن اخلاق رسیدهاند، معلوم نیست که به مکارم اخلاق هم رسیده باشند . به همین جهت است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«ذللوا اخلاقکم بالمحاسن و قودوها الى المکارم» (13) . «اخلاقتان را با صفات نیکو رام کنید و آن را به سوى مکارم اخلاق سوق دهید» .
البته انسان، به لحاظ آفرینش، کرامت دارد . آفریدگار بزرگ، در آیه کریمه «و لقد کرمنا بنی آدم ...» (14) . اعلام داشته است که بر اندام انسان، جامه کرامت و فضیلت پوشیده و خشکى و دریا را در زیر سیطره قدرت او قرار داده و از روزى و خوراکى پاک و طیب، او را بهرهمند ساخته است . مهم این است که انسان کارى نکند که کرامت و فضیلت و عزت خود را از دستبدهد، بلکه با تکیه بر استعدادهاى خداداد درونى و نعمتهاى ظاهرى و باطنى، خود را کریمتر و فاضلتر و عزیزتر گرداند، نه این که سرمایههاى کرامت و فضیلت و عزت را ببازد و در ورطه دنائت و رذیلت و ذلت گرفتار آید .
آن که به کرامت و فضیلت و عزت ذاتى و خدادادى خود واقف است، تن به دنائت و رذیلت و ذلت نمىدهد . او مىداند که بها دادن به شهوات، نه تنها اوصاف عالیه را از انسان مىگیرد، بلکه انسانیت را هم از او سلب مىکند . بىجهت نیست که مولاى کریمان و امیر - به حق - مؤمنان على علیه السلام فرمود:
«من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته» (15) . «هرکس نفسش را به کرامت مىشناسد، شهواتش برایش خوار و بىارزش است» .
کسانى - همچون آناتول فرانس - (16) که اخلاق را در حفظ بهداشتخلاصه مىکند، باید بدانند که یک بهداشتى بىاخلاق، کرامت و فضیلت و عزت نفس ندارد . او فحشا را بر ازدواج و سگان کوچک را بر کودکان معصوم و فناى ملک و ملت را بر شوکت و آبادانى آن، ترجیح مىدهد .
آنان که - هگل وار (17) - اخلاق را در قانونمندى خلاصه مىکنند، باید بدانند که بسیارى از افراد قانونمند، از کرامات انسانى بىبهره و به جاى فضائل نفسانى و عزت ذاتى گرفتار رذائل و فرومایگى و ذلت نفس مىباشند . آرى هرکریمالنفسى قانونمند است، ولى هر قانونمندى کریمالنفس نیست .
پىنوشت:
1) سیر حکمت در اروپا، ج3، ص 183 .
2) نهجالبلاغه، خطبه 86 .
3) سیر حکمت در اروپا، ج2، ص 62 .
4) یوسف: 18 و 83 .
5) قصص: 16 .
6) نمل: 44 .
7) آل عمران، 159 .
8) ترجمه و شرح نهجالبلاغه فیض الاسلام، صفحه 981 .
9) امالى صدوق، ص 169 .
10) سفینةالبحار، ج1، ص 410 (خلق) .
11) همان .
12) مشکاةالانوار، ص 243 .
13) تحف العقول، ص 224 .
14) اسراء، 70 .
15) نهجالبلاغه، حکمت 441 .
16) لذات فلسفه، ص 113 .
17) سیر حکمت در اروپا، 3، 38 .