آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

قرائن و شواهد تاریخى متعددى، حکایت از آگاهى بزرگان ساسانى از بعثت پیامبر اسلام مى‏کند و نمى‏توان همه‏ى آنها را قصه و افسانه پنداشت!
در این که تعدادى از پادشاهان ساسانى نسبت‏به تولد و بعثت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله حتى سالها قبل از ولادت آن حضرت آگاهى‏هایى داشته‏اند، شکى نیست و نوشته‏هاى متون تاریخى، آن را ثابت مى‏نماید اما در این میان اخبارى وجود دارد که نشان مى‏دهد پادشاهان و بزرگانى از ایران قرنها پیش، خبر ظهور پیامبر اسلام و چیره‏شدن اسلام بر ایران زرتشتى را شنیده بودند، چنانکه در کتاب «آثار البلاد و اخبار العباد» مى‏خوانیم:
«جاماسب‏» ستاره‏شناس که وزیر «گشتاسب‏» پسر «لهراسب‏» بوده، در هنر نجومگرى و باخبرى از احوال ستارگان، در جهان شهرت یافته، پیش‏گویى‏هاى جاماسب، بى‏استثناء راست و درست از آب درآمده و کسى تا حال خلاف آن را ندیده است . قرنها پیش او گفته است «موسى‏» علیه السلام در فلان برهه از زمان پیدا مى‏شود، از مقدم «عیسى علیه السلام‏» خبر داده که کى مى‏آید، بعد از عیسى، فخر کائنات حضرت محمد صلى الله علیه و آله ظهور کند که خاتم پیامبران باشد و دین مجوس از جهان رخت‏بربندد» (1) .
اما در مورد ساسانیان، با توجه به این که تعداد زیادى از علماى یهود و مسیحى در دربار آنان حضور داشتند (2) و نیز در تورات و انجیل بشارت به آمدن پیامبر موعود آمده است، مى‏توان این باور را داشت که در اثناى مذاکرات دینى، تعدادى از علماى مذکور آنچه را در کتب دینى خود دیده بودند، با پادشاهان ساسانى در میان گذاشته‏اند . اینک اشارات و اخبار منابع تاریخى در مورد آگاهى پادشاهان و بزرگان دربار ساسانى نسبت‏به امر پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله (توجه شود که بخشى از تاریخ ایران قبل از اسلام به دست رسیده است نه همه تاریخ آن دوران):
1 . شاپور ذوالاکتاف
زمانى که هرمز ساسانى بمرد، فرزندى نداشت تا جانشین او شود لذا بزرگان کشور، تاج شاهى را بر روى شکم زنى از زنان او که باردار بود، نهادند و در انتظار طفل ماندند و این طفل که بعد از تولد، «شاپور دوم‏» (379 - 309میلادى) نامیده شد، در شکم مادر به پادشاهى رسید . در سالهاى طفولیت او، اعراب چون دیدند شاه ایران، طفلى بیش نیست جهت گردآورى غلات و حیوانات به مرزهاى ایران تاخته و فساد بسیار کردند و چون هیچ‏کس از ایران براى سرکوبى و بیرون راندنشان اقدامى ننمود، حملات خود را مکرر نمودند . چون شاپور بالید، نخستین کارى که کرد، سرکوب اعراب مهاجم بود . شاپور آن قدر در کشتار اعراب شدت و حدت نشان داد که خون اعراب چون سیل روان شد . آنها را هرکجا یافت، کشت و چاه‏هاى آبشان را پر کرد . کتف (شانه) اسیران عرب را سوراخ نموده طناب از آن گذرانید و بردار (3) نمود و به همین سبب او را «ذوالاکتاف‏» نامیدند [البته در صحت این لقب با توجه به مبالغه‏هاى شعوبیان ضد اسلام در دوره اسلامى، تامل و تردید کرده‏اند (4) ] .
دامنه‏ى عرب‏کشى «شاپور» از متصرفات ایران شروع و تا شام، بحرین و نزدیک مدینه رسید و اعراب از او در وحشت عجیبى به سر مى‏بردند . در حدود بحرین، پس از کشتن تعداد زیادى از قبیله بنى‏تمیم، شیخ قبیله که سیصد سال داشت، به اسارت افتاد . او را پیش شاه آوردند . شیخ از شاه پرسید: «پادشاها چه چیز تو را به قتل اعراب واداشته است‏» ؟ شاپور گفت: «براى این مى‏کشمشان که شهرهاى مرا با اهل مملکتم گرفته‏اند» . شیخ گفت: «این کار را وقتى کردند که کارشان به دست تو نبود، و چون بالغ شدى از بیم تو از تبهکارى دست‏برداشتند» . شاپور گفت: «مى‏کشمشان براى این که ما شاهان ایران در علم نهان و اخبار گذشتگان خویش دیده‏ایم [دقت کنید هم خود را مى‏گوید و هم شاهان دیگر ساسانى را] که عرب بر ما چیره شود و ملک از ما بگیرد» . شیخ گفت: «این را یقین دارى یا گمان مى‏برى؟» . گفت: «یقین دارم و ناچار چنین خواهد شد» . شیخ گفت: «اگر این را مى‏دانى پس چرا با عرب بد مى‏کنى؟ به خدا اگر همه عربان را نگاه دارى و با ایشان نکویى کنى، وقتى دولت‏به چنگ ایشان افتد، نیکى تو را درباره قومت تلافى مى‏کنند و اگر عمرت دراز بود، وقتى ملک به ایشان رسید تو را نیز عوض دهند و تو و قومت را نگاه دارند، اگر این قصه که مى‏گویى محقق باشد، این عاقلانه‏تر و سودمندتر است . اگر محقق نیست، پس چرا بدى مى‏کنى و خون رعیت مى‏ریزى‏» ؟ شاپور گفت: «قصه صحیح است و ملک به شما مى‏رسد اما آنچه گفتى عاقلانه است، سخن راست گفتى و گفتار ناصحانه آوردى‏» .
آنگاه منادى شاپور بانک زد و مردم را امان داد و شمشیر برداشت و از کشتار چشم پوشید (5) .
2 و 3 . قباد و انوشیروان
الف . «مزدک و موبد» (6) عقاید انقلابى مزدک، شورى در امپراطورى ساسانى انداخت تا جایى که قباد پادشاه ساسانى (پدر انوشیروان) نیز به مذهب مزدک درآمد و مزدکیان قوى‏تر گشتند . روزى در حضور قباد و مزدک، انوشیروان به مذهب مزدک دعوت شد اما نپذیرفت و گفت که مزدک دروغگو است و از عهد زرتشت تا امروز، هیچ‏کس از دانایان، این تفسیر از اوستا و زند (7) نکرده که مال و زنان مباح به دیگران است و دین از بهر حفظ مال و حرم بکار است، چون این هر دو مباح است آنگه چه فرق باشد میان چهارپاى و آدمى ... [البته در این که واقعا مزدک چنین عقایدى داشت‏یا دشمنان، چنین عقایدى را به او بسته‏اند، تا اسباب نابودى و قتل‏عام آنان فراهم گردد - خصوص که مزدک از ولایت‏عهدى برادر انوشیروان حمایت مى‏کرد - سخنان زیادى گفته شده است (8) ] قباد خشمگین شد و گفت‏حجتى بیاور که این مذهب را رد کند و سخن مزدک را باطل (سازد) یا کسى را بیاور که حجت او از حجت مزدک قوى‏تر و درست‏تر باشد و الا تو را سیاست فرمایم (مجازات کنم) تا دیگران عبرت گیرند . نوشیروان چهل روز مهلت‏خواست و از پیش پدر بازگشت، هم در روز (همان روز) قاصد و نامه به پارس فرستاد و موبدى که آنجا نشستى، مردى پیر دانا که هرچه زودتر بیایى که چنین و چنان کارى رفته میان من و پدر و مزدک ...
در چهلمین روز، موبد پارس در رسید . نوشیروان از شادى در پیش او دوید و او را در کنار گرفت و گفت: اى موبد، چنان دان که من امروز از آن جهان مى‏آیم و احوال پیش موبد بگفت . موبد گفت: هیچ دل مشغول مدار که حق با توست و خطا با مزدک و من نیابت تو جواب مزدک دهم و قباد از مذهب او بازگردانم ... .
نوشیروان شبانگاه موبد را پیش پدر برد و موبد، قباد را آفرین کرد و پدران او را بستود، پس ملک را گفت این مزدک را غلط افتاده است، این کار نه او را نهاده‏اند که من او را نیک شناسم و قدر دانش او را دانم و از علوم نجوم اندکى داند و لیکن در احکام او را غلط افتاد درین قران که درآید، مردى بیرون آید و دعوى پیغمبرى کند و کتابى غریب آورد و معجزه‏هاى عجیب نماید و ماه در آسمان به دو نیم کند [معجزه معروف «شق‏القمر» پیامبر، سوره قمرآیه‏1] و خلق را به راه حق خواند و دین پاکیزه آورد و کیش گبرى [زرتشتى] و دیگر کیش‏ها را باطل کند و به فردوس (بهشت) وعده کند و به دوزخ بترساند و مال‏ها و حرم‏ها به حکم شریعت در حصن [قلعه] کند و مردم را از دیو برهاند و با سروش (9) تولا کند [وحى به او برسد] و آتشکده‏ها و بتخانه‏ها ویران کند و دین او به همه جهان برسد و تا قیامت‏بماند و زمین و آسمان بر دعوت او گواهى دهند، اکنون این مزدک را تمنا چنین افتاده که این مرد او باشد [پس مزدک نیز از امر پیامبر اسلام آگاه بود و شاید خواسته بود از اقبال عامه در گرویدن به پیامبر موعود استفاده و به تعبیر صحیح‏تر سوء استفاده نماید] و آن پیامبر نه عجمى باشد [یعنى ایرانى نیست] و مزدک اولا عجمى است و او [پیامبر موعود] خلق را از آتش‏پرستى نهى کند و زرتشت را منکر باشد و مزدک هم به زرتشت اقتدا مى‏کند و هم آتش‏پرستى مى‏فرماید و او [پیامبر] رخصت ندهد که کس گرد حرم کس گردد و یا کسى مال به ناحق بستاند و به دزدى دست‏بریدن فرماید و مزدک مال و زن مردم مباح کرده است و آن پیامبر را فرمان از آسمان آید و از سروش سخن آید و مزدک از آتش مى‏گوید، مذهب مزدک هیچ اصل ندارد ... » (10) .
در اینجا بسیار بجاست‏با نقل جملات کوتاهى از یکى از مورخان، شائبه آتش‏پرستى را از زرتشتیان و ایرانیان قبل از اسلام پاک نمائیم . شهرستانى در مورد تعظیم و احترام زرتشتیان نسبت‏به آتش مى‏نویسد:
«مجوس را سبب تعظیم کردن آتش چند چیز است: یکى آن که جوهر (شریف علوى) است، دیگر آن که ابراهیم خلیل را نسوخت، دیگر گمان آن که به این تعظیم نمودن، در آخرت، ایشان را از آتش دوزخ نجات باشد و به هر حال، آتش، قبله ایشان است و وسیله [عبادت] ایشان‏» (11) .
ب . هدیه به کعبه، قبلا ذکر گردید که انوشیروان اموال و گنجینه‏هاى بسیار به کعبه مى‏فرستاده است . اکنون اضافه مى‏کنیم که به نوشته یکى از مورخان بزرگ تاریخ ایران، چون انوشیروان به پادشاهى رسید، اولین نامه‏اش را چنین آغاز نمود: «به نام خداوند بخشنده مهربان‏» درست همانند مسلمانان و آن هم زمانى که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله هنوز متولد نشده بود . متن نامه مذکور چنین است:
«به نام خداوند بخشنده مهربان، از پادشاه کسرى پسر قباد به سوى «وارى‏» پسر «نخیرجان‏» فاذوسبان (12) آذربیجان و ارمنیه و توابع و دنباوند و طبرستان و توابع، سلام بر شما، آن چه مردم به حق از آن بترسند فقدان کسى است که از فقدانش زوال نعمت آید و فتنه زاید و بدى رخ نماید براى جان و حشم و مال و عزیز، و به نزد ما وحشتى و فقدانى برتر از فقدان شاه شایسته نیست‏» (13) .
پ . خبر بزرگمهر . بزرگمهر، وزیر دانشمند انوشیروان بود و شاه به او علاقه شدیدى داشت . فردوسى در شاهنامه، بزرگمهر را با القابى چون «سراینده، خوب چهره، فیلسوف، ستاره‏شناس، پزشک ماهر، صاحب تدبیر و راى و گفتار نیک‏» یاد مى‏کند (14) . بسیارى از مشکلات و گرفتارى‏هاى انوشیروان به سرپنجه تدبیر بزرگمهر حل مى‏گشت . روزى انوشیروان از بزرگمهر حکیم درباره بیرون رفتن پادشاهى از دست ایرانیان و انتقال آن به تازیان (اعراب) پرسش کرد . بزرگمهر گفت:
«بنیان‏گذار فرمان روایى عرب، پس از چهل و پنج‏سال از پادشاهى انوشیروان متولد خواهد شد و مشرق و مغرب را متصرف خواهد گشت و در آن روزگار، مشترى; سرنوشت کارها را به «زهره‏» واگذار مى‏کند» (15) .
مى‏دانیم که «انوشیروان‏» چهل و هشت‏سال و یا چهل و هفت‏سال و هشت ماه پادشاهى کرده است (16) .
ت . اتفاقات عجیب در ولادت پیامبر . چون اراده پروردگار بر ولادت پیامبر اسلام قرار گرفت، حوادث و اتفاقات عجیبى روى داد . تمام بت‏هاى مکه و کعبه سرنگون شدند، آتشکده پارس که هزار سال روشن بود، خاموش گشت . ایوان کسرى بلرزید و چهارده کنگره آن فرو ریخت، دریاچه ساوه خشکید، انوشیروان خواب وحشتناکى دید، موبدان موبد به خواب دید که شتران بزرگ و قوى با شتران عرب که کوچک‏جثه بودند، نزاع نمودند و شتران عرب، شتران بزرگ را فرارى دادند طورى که از دجله گذشتند و شتران عرب، خود را به زمین عجم انداخته پراکنده شدند .
صبحگاهان; انوشیروان، وزیران، سرهنگان و موبدان را فراخواند و در مورد حوادث وحشتناک با آنان گفتگو نمود . موبدان موبد خواب شب خود را بازگو ساخت و وقتى انوشیروان توضیح آن را خواست‏به عرض شاه رسانید که اتفاقى در عرب افتاده و شخصى از عرب بیرون آید و بر عجم غلبه کند و ملک و دین عجم را باطل کند، باید از عرب کسى را که اخبار و کتب ایشان بداند، فراخوانیم و از او بپرسیم .
انوشیروان طى نامه‏اى به «نعمان بن منذر» (پادشاه دست‏نشانده حیره از طرف ساسانیان) دستور داد مرد دانایى را بفرستد تا وى اخبار عرب را از او بپرسد . «نعمان‏» ، «عبدالمسیح بن عمرو غسانى‏» مسیحى را که 360 سال عمر داشت، فرستاد . عبدالمسیح نتوانست از عهده تعبیر و تفسیر خواب و وقایع برآید و گفت: این را دائى من «سطیح کاهن‏» (17) که در شهر دمشق شام سکونت دارد، مى‏تواند تفسیر نماید و با دستور شاه به سوى شام رهسپار گردید .
عبدالمسیح زمانى که به دمشق رسید، سطیح کاهن، آخرین لحظات عمر خود را مى‏گذرانید . عبدالمسیح گفت: آمده‏ام سؤالى بپرسم اما سطیح جواب داد تو نیامدى، بلکه پادشاه ایران تو را فرستاده و خواب موبدان و پادشاه را باز گفت که تو نتوانستى جواب دهى و تو را فرستاده‏اند تا از من بپرسى، او را بگوى که از عرب پیغامبرى صاحب هزاوه (عصا) بیاید و بر زمین تهامه (زمین مکه) تلاوت (قرآن) آشکار گردد و آنگاه بر ملک او و دین عجم غالب شود و ملک از عجم بیرون شود، از پس پادشاه، چهارده ملک بنشیند، آنگاه ملک از ایشان بیرون شود و دین و ملک آن پیامبر به زمین ایشان آشکار گردد و وقت آن است که آن پیغامبر از مادر زاده شود یا زاده شده است . سطیح بعد از گفتن این جملات، جان بداد . عبدالمسیح بازگشت و آنچه از سطیح شنیده بود، باز گفت . انوشیروان گفت: «به روزگار من چنین اتفاقى نخواهد افتاد و تا چهارده پادشاه از پس من بیاید حوادث بسیارى رخ مى‏دهد» (18) . آنگاه فرمود تا «نعمان بن منذر» را فرماندهى عرب دادند و نواخت‏ها کرد و گفت: تتبع مى‏کنى تا این کیست که مى‏گویند پیغمبر خواهد بود؟ (19) .
پى‏نوشت:
1) تالیف زکریا بن محمد بن محمود القزوینى، ص 48 و 49 (ترجمه عبدالرحمان شرف کندى، مؤسسه علمى اندیشه جوان، تهران 1366) .
2) در مورد این دربارنشینان ر . ک: ایران در زمان ساسانیان، آرتورکریستین سن، ص 282 تا 338 (ترجمه رشید یاسمى، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ پنجم 1367) .
3) چون نخستین وسیله براى دار زدن، استفاده از شاخه درختان بوده است‏به همین سبب، اصطلاح دار زدن و به دار کشیدن در فارسى باب شده، چه دار به معنى درخت است و «دارکوب‏» آن که درخت را مى‏کوبد . (از پاریز تا پاریس، باستانى پاریزى، ص 309) .
4) تاریخ مردم ایران، ایران قبل از اسلام، زرین کوب، ص 449 (انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دوم 1368) در مورد شعوبیه ر . ک: روند نهضتهاى ملى و اسلامى در ایران، غلامرضا انصاف‏پور، بخش دوم (انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران 1359) .
5) مروج‏الذهب، ج‏1، ص 251 . تاریخ طبرى، ج‏2، ص 599 تا 604 . تاریخ ابن خلدون، ج‏1، ص 8 - 197 . تاریخ پیامبران و شاهان (سنى ملوک الارض و الانبیاء، حمزه اصفهانى، ص 16 (ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دوم 1367) فارسنامه ابن بلخى، ص 8 - 67 .
6) موبد یعنى حافظ دین، زیرا دین به فارسى «مو» و «بد» به معناى حفظ است . (التنبیه و الاشراف، مسعودى، ص 97) موبد یعنى روحانى زرتشتى .
7) زرتشت، کتاب معروف بستاه (اوستا) را به زبان فرس قدیم براى ایرانیان آورد و تفسیرى بر آن نوشت که زند بود و براى تفسیر، شرحى نوشت که پازند بود . زند، توضیح و تاویل کتاب منزل سابق بود (مروج الذهب، ج‏1، ص 245) .
8) ر . ک: نه شرقى نه غربى، انسانى، زرین کوب، ص 76 تا 80 (انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ اول 1353) . ایران در زمان ساسانیان، ص 339 تا 387 . تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 177 تا 182 . تاریخ مردم ایران، ایران قبل از اسلام، ص 478 تا 490 .
9) سروش در اوستا سراوش گفته مى‏شود و به معنى اطاعت و فرمانبردارى، به خصوص اطاعت از اوامر الهى و شنوایى از کلام ایزدى، از ریشه سرو (به معنى شنیدن) در فارسى کلمات سرود و سرائیدن از آن باقى مانده است . (اساطیر ایران باستان، عصمت عرب گلپایگانى، 139، انتشارات هیرمند، تهران، چاپ اول 1376) .
10) سیاست نامه، خواجه نظام الملک، ص 209 تا 217 (به کوشش مرتضى مدرسى، انتشارات زوار، تهران، بى‏تا) .
11) الملل و النحل شهرستانى، ج‏1، ص 439 (ترجمه سید محمد رضا جلالى نائینى، انتشارات اقبال، تهران 1373) .
12) فاذوسبان یا پادوسپان لقب یا منصب چهار سردار بزرگ در عهد انوشیروان . وى مملکت ایران را به چهار قسمت تقسیم کرد و هر قسمت را به پادوسپانى سپرد . این پادوسپانان در پایتخت مملکت اقامت داشتند و از جانب خود، مرزبانان و استانداران مى‏فرستادند، اصل کلمه، پانگستپان (به ضم گ) بوده و به کثرت استعمال پادگوسپان و پادوسپان شده، معرب آن فاذوسفان است . فرهنگ فارسى عمید، ج‏1، ص 492 (حسن عمید، انتشارات امیرکبیر، تهران 1374) .
13) تاریخ طبرى، ج‏2، ص 6 - 645 .
14) شاهنامه، ج‏6، ص 7 - 126 .
15) مقدمه ابن خلدون، ج‏1، ص 658 .
16) مروج الذهب، ج‏1، ص 259 .
17) این سطیح کاهن در موردى خواب تبع پادشاه یمن را تعبیر و تفسیر نموده و او را به آمدن پیامبر اسلام آگاهى داده بود (طبرى، ج‏2، ص 658 تا 660 . کامل ابن اثیر ج‏2، ص 7 - 486 . سیرت رسول الله، ج‏1، ص 31 تا 36) . مسعودى در مورد سطیح کاهن خبر عجیبى بازگو مى‏سازد: «سطیح کاهن همه تن خود را چنان که جامه را تا مى‏کنند، تا مى‏کرد که در تن او جز کاسه سر، استخوانى نبود و وقتى کاسه سر او را با دست لمس مى‏کردند، نرم بود!» (مروج الذهب، ج‏1، ص 2 - 531) .
18) تاریخ یعقوبى، ج‏1، ص 360 - 359 . تاریخ طبرى، ج‏2، ص 717 تا 719 . تاریخ بلعمى، ص 1056 تا 1059 . فارسنامه، ص 7 - 96 .
19) فارسنامه، ص 97 .

تبلیغات