آگاهى ساسانیان از ظهور پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله (5) پادشاهان ساسانی آگاه به امر پیامبر صلی الله علیه و آله
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
قرائن و شواهد تاریخى متعددى، حکایت از آگاهى بزرگان ساسانى از بعثت پیامبر اسلام مىکند و نمىتوان همهى آنها را قصه و افسانه پنداشت!
در این که تعدادى از پادشاهان ساسانى نسبتبه تولد و بعثت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله حتى سالها قبل از ولادت آن حضرت آگاهىهایى داشتهاند، شکى نیست و نوشتههاى متون تاریخى، آن را ثابت مىنماید اما در این میان اخبارى وجود دارد که نشان مىدهد پادشاهان و بزرگانى از ایران قرنها پیش، خبر ظهور پیامبر اسلام و چیرهشدن اسلام بر ایران زرتشتى را شنیده بودند، چنانکه در کتاب «آثار البلاد و اخبار العباد» مىخوانیم:
«جاماسب» ستارهشناس که وزیر «گشتاسب» پسر «لهراسب» بوده، در هنر نجومگرى و باخبرى از احوال ستارگان، در جهان شهرت یافته، پیشگویىهاى جاماسب، بىاستثناء راست و درست از آب درآمده و کسى تا حال خلاف آن را ندیده است . قرنها پیش او گفته است «موسى» علیه السلام در فلان برهه از زمان پیدا مىشود، از مقدم «عیسى علیه السلام» خبر داده که کى مىآید، بعد از عیسى، فخر کائنات حضرت محمد صلى الله علیه و آله ظهور کند که خاتم پیامبران باشد و دین مجوس از جهان رختبربندد» (1) .
اما در مورد ساسانیان، با توجه به این که تعداد زیادى از علماى یهود و مسیحى در دربار آنان حضور داشتند (2) و نیز در تورات و انجیل بشارت به آمدن پیامبر موعود آمده است، مىتوان این باور را داشت که در اثناى مذاکرات دینى، تعدادى از علماى مذکور آنچه را در کتب دینى خود دیده بودند، با پادشاهان ساسانى در میان گذاشتهاند . اینک اشارات و اخبار منابع تاریخى در مورد آگاهى پادشاهان و بزرگان دربار ساسانى نسبتبه امر پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله (توجه شود که بخشى از تاریخ ایران قبل از اسلام به دست رسیده است نه همه تاریخ آن دوران):
1 . شاپور ذوالاکتاف
زمانى که هرمز ساسانى بمرد، فرزندى نداشت تا جانشین او شود لذا بزرگان کشور، تاج شاهى را بر روى شکم زنى از زنان او که باردار بود، نهادند و در انتظار طفل ماندند و این طفل که بعد از تولد، «شاپور دوم» (379 - 309میلادى) نامیده شد، در شکم مادر به پادشاهى رسید . در سالهاى طفولیت او، اعراب چون دیدند شاه ایران، طفلى بیش نیست جهت گردآورى غلات و حیوانات به مرزهاى ایران تاخته و فساد بسیار کردند و چون هیچکس از ایران براى سرکوبى و بیرون راندنشان اقدامى ننمود، حملات خود را مکرر نمودند . چون شاپور بالید، نخستین کارى که کرد، سرکوب اعراب مهاجم بود . شاپور آن قدر در کشتار اعراب شدت و حدت نشان داد که خون اعراب چون سیل روان شد . آنها را هرکجا یافت، کشت و چاههاى آبشان را پر کرد . کتف (شانه) اسیران عرب را سوراخ نموده طناب از آن گذرانید و بردار (3) نمود و به همین سبب او را «ذوالاکتاف» نامیدند [البته در صحت این لقب با توجه به مبالغههاى شعوبیان ضد اسلام در دوره اسلامى، تامل و تردید کردهاند (4) ] .
دامنهى عربکشى «شاپور» از متصرفات ایران شروع و تا شام، بحرین و نزدیک مدینه رسید و اعراب از او در وحشت عجیبى به سر مىبردند . در حدود بحرین، پس از کشتن تعداد زیادى از قبیله بنىتمیم، شیخ قبیله که سیصد سال داشت، به اسارت افتاد . او را پیش شاه آوردند . شیخ از شاه پرسید: «پادشاها چه چیز تو را به قتل اعراب واداشته است» ؟ شاپور گفت: «براى این مىکشمشان که شهرهاى مرا با اهل مملکتم گرفتهاند» . شیخ گفت: «این کار را وقتى کردند که کارشان به دست تو نبود، و چون بالغ شدى از بیم تو از تبهکارى دستبرداشتند» . شاپور گفت: «مىکشمشان براى این که ما شاهان ایران در علم نهان و اخبار گذشتگان خویش دیدهایم [دقت کنید هم خود را مىگوید و هم شاهان دیگر ساسانى را] که عرب بر ما چیره شود و ملک از ما بگیرد» . شیخ گفت: «این را یقین دارى یا گمان مىبرى؟» . گفت: «یقین دارم و ناچار چنین خواهد شد» . شیخ گفت: «اگر این را مىدانى پس چرا با عرب بد مىکنى؟ به خدا اگر همه عربان را نگاه دارى و با ایشان نکویى کنى، وقتى دولتبه چنگ ایشان افتد، نیکى تو را درباره قومت تلافى مىکنند و اگر عمرت دراز بود، وقتى ملک به ایشان رسید تو را نیز عوض دهند و تو و قومت را نگاه دارند، اگر این قصه که مىگویى محقق باشد، این عاقلانهتر و سودمندتر است . اگر محقق نیست، پس چرا بدى مىکنى و خون رعیت مىریزى» ؟ شاپور گفت: «قصه صحیح است و ملک به شما مىرسد اما آنچه گفتى عاقلانه است، سخن راست گفتى و گفتار ناصحانه آوردى» .
آنگاه منادى شاپور بانک زد و مردم را امان داد و شمشیر برداشت و از کشتار چشم پوشید (5) .
2 و 3 . قباد و انوشیروان
الف . «مزدک و موبد» (6) عقاید انقلابى مزدک، شورى در امپراطورى ساسانى انداخت تا جایى که قباد پادشاه ساسانى (پدر انوشیروان) نیز به مذهب مزدک درآمد و مزدکیان قوىتر گشتند . روزى در حضور قباد و مزدک، انوشیروان به مذهب مزدک دعوت شد اما نپذیرفت و گفت که مزدک دروغگو است و از عهد زرتشت تا امروز، هیچکس از دانایان، این تفسیر از اوستا و زند (7) نکرده که مال و زنان مباح به دیگران است و دین از بهر حفظ مال و حرم بکار است، چون این هر دو مباح است آنگه چه فرق باشد میان چهارپاى و آدمى ... [البته در این که واقعا مزدک چنین عقایدى داشتیا دشمنان، چنین عقایدى را به او بستهاند، تا اسباب نابودى و قتلعام آنان فراهم گردد - خصوص که مزدک از ولایتعهدى برادر انوشیروان حمایت مىکرد - سخنان زیادى گفته شده است (8) ] قباد خشمگین شد و گفتحجتى بیاور که این مذهب را رد کند و سخن مزدک را باطل (سازد) یا کسى را بیاور که حجت او از حجت مزدک قوىتر و درستتر باشد و الا تو را سیاست فرمایم (مجازات کنم) تا دیگران عبرت گیرند . نوشیروان چهل روز مهلتخواست و از پیش پدر بازگشت، هم در روز (همان روز) قاصد و نامه به پارس فرستاد و موبدى که آنجا نشستى، مردى پیر دانا که هرچه زودتر بیایى که چنین و چنان کارى رفته میان من و پدر و مزدک ...
در چهلمین روز، موبد پارس در رسید . نوشیروان از شادى در پیش او دوید و او را در کنار گرفت و گفت: اى موبد، چنان دان که من امروز از آن جهان مىآیم و احوال پیش موبد بگفت . موبد گفت: هیچ دل مشغول مدار که حق با توست و خطا با مزدک و من نیابت تو جواب مزدک دهم و قباد از مذهب او بازگردانم ... .
نوشیروان شبانگاه موبد را پیش پدر برد و موبد، قباد را آفرین کرد و پدران او را بستود، پس ملک را گفت این مزدک را غلط افتاده است، این کار نه او را نهادهاند که من او را نیک شناسم و قدر دانش او را دانم و از علوم نجوم اندکى داند و لیکن در احکام او را غلط افتاد درین قران که درآید، مردى بیرون آید و دعوى پیغمبرى کند و کتابى غریب آورد و معجزههاى عجیب نماید و ماه در آسمان به دو نیم کند [معجزه معروف «شقالقمر» پیامبر، سوره قمرآیه1] و خلق را به راه حق خواند و دین پاکیزه آورد و کیش گبرى [زرتشتى] و دیگر کیشها را باطل کند و به فردوس (بهشت) وعده کند و به دوزخ بترساند و مالها و حرمها به حکم شریعت در حصن [قلعه] کند و مردم را از دیو برهاند و با سروش (9) تولا کند [وحى به او برسد] و آتشکدهها و بتخانهها ویران کند و دین او به همه جهان برسد و تا قیامتبماند و زمین و آسمان بر دعوت او گواهى دهند، اکنون این مزدک را تمنا چنین افتاده که این مرد او باشد [پس مزدک نیز از امر پیامبر اسلام آگاه بود و شاید خواسته بود از اقبال عامه در گرویدن به پیامبر موعود استفاده و به تعبیر صحیحتر سوء استفاده نماید] و آن پیامبر نه عجمى باشد [یعنى ایرانى نیست] و مزدک اولا عجمى است و او [پیامبر موعود] خلق را از آتشپرستى نهى کند و زرتشت را منکر باشد و مزدک هم به زرتشت اقتدا مىکند و هم آتشپرستى مىفرماید و او [پیامبر] رخصت ندهد که کس گرد حرم کس گردد و یا کسى مال به ناحق بستاند و به دزدى دستبریدن فرماید و مزدک مال و زن مردم مباح کرده است و آن پیامبر را فرمان از آسمان آید و از سروش سخن آید و مزدک از آتش مىگوید، مذهب مزدک هیچ اصل ندارد ... » (10) .
در اینجا بسیار بجاستبا نقل جملات کوتاهى از یکى از مورخان، شائبه آتشپرستى را از زرتشتیان و ایرانیان قبل از اسلام پاک نمائیم . شهرستانى در مورد تعظیم و احترام زرتشتیان نسبتبه آتش مىنویسد:
«مجوس را سبب تعظیم کردن آتش چند چیز است: یکى آن که جوهر (شریف علوى) است، دیگر آن که ابراهیم خلیل را نسوخت، دیگر گمان آن که به این تعظیم نمودن، در آخرت، ایشان را از آتش دوزخ نجات باشد و به هر حال، آتش، قبله ایشان است و وسیله [عبادت] ایشان» (11) .
ب . هدیه به کعبه، قبلا ذکر گردید که انوشیروان اموال و گنجینههاى بسیار به کعبه مىفرستاده است . اکنون اضافه مىکنیم که به نوشته یکى از مورخان بزرگ تاریخ ایران، چون انوشیروان به پادشاهى رسید، اولین نامهاش را چنین آغاز نمود: «به نام خداوند بخشنده مهربان» درست همانند مسلمانان و آن هم زمانى که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله هنوز متولد نشده بود . متن نامه مذکور چنین است:
«به نام خداوند بخشنده مهربان، از پادشاه کسرى پسر قباد به سوى «وارى» پسر «نخیرجان» فاذوسبان (12) آذربیجان و ارمنیه و توابع و دنباوند و طبرستان و توابع، سلام بر شما، آن چه مردم به حق از آن بترسند فقدان کسى است که از فقدانش زوال نعمت آید و فتنه زاید و بدى رخ نماید براى جان و حشم و مال و عزیز، و به نزد ما وحشتى و فقدانى برتر از فقدان شاه شایسته نیست» (13) .
پ . خبر بزرگمهر . بزرگمهر، وزیر دانشمند انوشیروان بود و شاه به او علاقه شدیدى داشت . فردوسى در شاهنامه، بزرگمهر را با القابى چون «سراینده، خوب چهره، فیلسوف، ستارهشناس، پزشک ماهر، صاحب تدبیر و راى و گفتار نیک» یاد مىکند (14) . بسیارى از مشکلات و گرفتارىهاى انوشیروان به سرپنجه تدبیر بزرگمهر حل مىگشت . روزى انوشیروان از بزرگمهر حکیم درباره بیرون رفتن پادشاهى از دست ایرانیان و انتقال آن به تازیان (اعراب) پرسش کرد . بزرگمهر گفت:
«بنیانگذار فرمان روایى عرب، پس از چهل و پنجسال از پادشاهى انوشیروان متولد خواهد شد و مشرق و مغرب را متصرف خواهد گشت و در آن روزگار، مشترى; سرنوشت کارها را به «زهره» واگذار مىکند» (15) .
مىدانیم که «انوشیروان» چهل و هشتسال و یا چهل و هفتسال و هشت ماه پادشاهى کرده است (16) .
ت . اتفاقات عجیب در ولادت پیامبر . چون اراده پروردگار بر ولادت پیامبر اسلام قرار گرفت، حوادث و اتفاقات عجیبى روى داد . تمام بتهاى مکه و کعبه سرنگون شدند، آتشکده پارس که هزار سال روشن بود، خاموش گشت . ایوان کسرى بلرزید و چهارده کنگره آن فرو ریخت، دریاچه ساوه خشکید، انوشیروان خواب وحشتناکى دید، موبدان موبد به خواب دید که شتران بزرگ و قوى با شتران عرب که کوچکجثه بودند، نزاع نمودند و شتران عرب، شتران بزرگ را فرارى دادند طورى که از دجله گذشتند و شتران عرب، خود را به زمین عجم انداخته پراکنده شدند .
صبحگاهان; انوشیروان، وزیران، سرهنگان و موبدان را فراخواند و در مورد حوادث وحشتناک با آنان گفتگو نمود . موبدان موبد خواب شب خود را بازگو ساخت و وقتى انوشیروان توضیح آن را خواستبه عرض شاه رسانید که اتفاقى در عرب افتاده و شخصى از عرب بیرون آید و بر عجم غلبه کند و ملک و دین عجم را باطل کند، باید از عرب کسى را که اخبار و کتب ایشان بداند، فراخوانیم و از او بپرسیم .
انوشیروان طى نامهاى به «نعمان بن منذر» (پادشاه دستنشانده حیره از طرف ساسانیان) دستور داد مرد دانایى را بفرستد تا وى اخبار عرب را از او بپرسد . «نعمان» ، «عبدالمسیح بن عمرو غسانى» مسیحى را که 360 سال عمر داشت، فرستاد . عبدالمسیح نتوانست از عهده تعبیر و تفسیر خواب و وقایع برآید و گفت: این را دائى من «سطیح کاهن» (17) که در شهر دمشق شام سکونت دارد، مىتواند تفسیر نماید و با دستور شاه به سوى شام رهسپار گردید .
عبدالمسیح زمانى که به دمشق رسید، سطیح کاهن، آخرین لحظات عمر خود را مىگذرانید . عبدالمسیح گفت: آمدهام سؤالى بپرسم اما سطیح جواب داد تو نیامدى، بلکه پادشاه ایران تو را فرستاده و خواب موبدان و پادشاه را باز گفت که تو نتوانستى جواب دهى و تو را فرستادهاند تا از من بپرسى، او را بگوى که از عرب پیغامبرى صاحب هزاوه (عصا) بیاید و بر زمین تهامه (زمین مکه) تلاوت (قرآن) آشکار گردد و آنگاه بر ملک او و دین عجم غالب شود و ملک از عجم بیرون شود، از پس پادشاه، چهارده ملک بنشیند، آنگاه ملک از ایشان بیرون شود و دین و ملک آن پیامبر به زمین ایشان آشکار گردد و وقت آن است که آن پیغامبر از مادر زاده شود یا زاده شده است . سطیح بعد از گفتن این جملات، جان بداد . عبدالمسیح بازگشت و آنچه از سطیح شنیده بود، باز گفت . انوشیروان گفت: «به روزگار من چنین اتفاقى نخواهد افتاد و تا چهارده پادشاه از پس من بیاید حوادث بسیارى رخ مىدهد» (18) . آنگاه فرمود تا «نعمان بن منذر» را فرماندهى عرب دادند و نواختها کرد و گفت: تتبع مىکنى تا این کیست که مىگویند پیغمبر خواهد بود؟ (19) .
پىنوشت:
1) تالیف زکریا بن محمد بن محمود القزوینى، ص 48 و 49 (ترجمه عبدالرحمان شرف کندى، مؤسسه علمى اندیشه جوان، تهران 1366) .
2) در مورد این دربارنشینان ر . ک: ایران در زمان ساسانیان، آرتورکریستین سن، ص 282 تا 338 (ترجمه رشید یاسمى، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ پنجم 1367) .
3) چون نخستین وسیله براى دار زدن، استفاده از شاخه درختان بوده استبه همین سبب، اصطلاح دار زدن و به دار کشیدن در فارسى باب شده، چه دار به معنى درخت است و «دارکوب» آن که درخت را مىکوبد . (از پاریز تا پاریس، باستانى پاریزى، ص 309) .
4) تاریخ مردم ایران، ایران قبل از اسلام، زرین کوب، ص 449 (انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دوم 1368) در مورد شعوبیه ر . ک: روند نهضتهاى ملى و اسلامى در ایران، غلامرضا انصافپور، بخش دوم (انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران 1359) .
5) مروجالذهب، ج1، ص 251 . تاریخ طبرى، ج2، ص 599 تا 604 . تاریخ ابن خلدون، ج1، ص 8 - 197 . تاریخ پیامبران و شاهان (سنى ملوک الارض و الانبیاء، حمزه اصفهانى، ص 16 (ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دوم 1367) فارسنامه ابن بلخى، ص 8 - 67 .
6) موبد یعنى حافظ دین، زیرا دین به فارسى «مو» و «بد» به معناى حفظ است . (التنبیه و الاشراف، مسعودى، ص 97) موبد یعنى روحانى زرتشتى .
7) زرتشت، کتاب معروف بستاه (اوستا) را به زبان فرس قدیم براى ایرانیان آورد و تفسیرى بر آن نوشت که زند بود و براى تفسیر، شرحى نوشت که پازند بود . زند، توضیح و تاویل کتاب منزل سابق بود (مروج الذهب، ج1، ص 245) .
8) ر . ک: نه شرقى نه غربى، انسانى، زرین کوب، ص 76 تا 80 (انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ اول 1353) . ایران در زمان ساسانیان، ص 339 تا 387 . تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 177 تا 182 . تاریخ مردم ایران، ایران قبل از اسلام، ص 478 تا 490 .
9) سروش در اوستا سراوش گفته مىشود و به معنى اطاعت و فرمانبردارى، به خصوص اطاعت از اوامر الهى و شنوایى از کلام ایزدى، از ریشه سرو (به معنى شنیدن) در فارسى کلمات سرود و سرائیدن از آن باقى مانده است . (اساطیر ایران باستان، عصمت عرب گلپایگانى، 139، انتشارات هیرمند، تهران، چاپ اول 1376) .
10) سیاست نامه، خواجه نظام الملک، ص 209 تا 217 (به کوشش مرتضى مدرسى، انتشارات زوار، تهران، بىتا) .
11) الملل و النحل شهرستانى، ج1، ص 439 (ترجمه سید محمد رضا جلالى نائینى، انتشارات اقبال، تهران 1373) .
12) فاذوسبان یا پادوسپان لقب یا منصب چهار سردار بزرگ در عهد انوشیروان . وى مملکت ایران را به چهار قسمت تقسیم کرد و هر قسمت را به پادوسپانى سپرد . این پادوسپانان در پایتخت مملکت اقامت داشتند و از جانب خود، مرزبانان و استانداران مىفرستادند، اصل کلمه، پانگستپان (به ضم گ) بوده و به کثرت استعمال پادگوسپان و پادوسپان شده، معرب آن فاذوسفان است . فرهنگ فارسى عمید، ج1، ص 492 (حسن عمید، انتشارات امیرکبیر، تهران 1374) .
13) تاریخ طبرى، ج2، ص 6 - 645 .
14) شاهنامه، ج6، ص 7 - 126 .
15) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص 658 .
16) مروج الذهب، ج1، ص 259 .
17) این سطیح کاهن در موردى خواب تبع پادشاه یمن را تعبیر و تفسیر نموده و او را به آمدن پیامبر اسلام آگاهى داده بود (طبرى، ج2، ص 658 تا 660 . کامل ابن اثیر ج2، ص 7 - 486 . سیرت رسول الله، ج1، ص 31 تا 36) . مسعودى در مورد سطیح کاهن خبر عجیبى بازگو مىسازد: «سطیح کاهن همه تن خود را چنان که جامه را تا مىکنند، تا مىکرد که در تن او جز کاسه سر، استخوانى نبود و وقتى کاسه سر او را با دست لمس مىکردند، نرم بود!» (مروج الذهب، ج1، ص 2 - 531) .
18) تاریخ یعقوبى، ج1، ص 360 - 359 . تاریخ طبرى، ج2، ص 717 تا 719 . تاریخ بلعمى، ص 1056 تا 1059 . فارسنامه، ص 7 - 96 .
19) فارسنامه، ص 97 .
در این که تعدادى از پادشاهان ساسانى نسبتبه تولد و بعثت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله حتى سالها قبل از ولادت آن حضرت آگاهىهایى داشتهاند، شکى نیست و نوشتههاى متون تاریخى، آن را ثابت مىنماید اما در این میان اخبارى وجود دارد که نشان مىدهد پادشاهان و بزرگانى از ایران قرنها پیش، خبر ظهور پیامبر اسلام و چیرهشدن اسلام بر ایران زرتشتى را شنیده بودند، چنانکه در کتاب «آثار البلاد و اخبار العباد» مىخوانیم:
«جاماسب» ستارهشناس که وزیر «گشتاسب» پسر «لهراسب» بوده، در هنر نجومگرى و باخبرى از احوال ستارگان، در جهان شهرت یافته، پیشگویىهاى جاماسب، بىاستثناء راست و درست از آب درآمده و کسى تا حال خلاف آن را ندیده است . قرنها پیش او گفته است «موسى» علیه السلام در فلان برهه از زمان پیدا مىشود، از مقدم «عیسى علیه السلام» خبر داده که کى مىآید، بعد از عیسى، فخر کائنات حضرت محمد صلى الله علیه و آله ظهور کند که خاتم پیامبران باشد و دین مجوس از جهان رختبربندد» (1) .
اما در مورد ساسانیان، با توجه به این که تعداد زیادى از علماى یهود و مسیحى در دربار آنان حضور داشتند (2) و نیز در تورات و انجیل بشارت به آمدن پیامبر موعود آمده است، مىتوان این باور را داشت که در اثناى مذاکرات دینى، تعدادى از علماى مذکور آنچه را در کتب دینى خود دیده بودند، با پادشاهان ساسانى در میان گذاشتهاند . اینک اشارات و اخبار منابع تاریخى در مورد آگاهى پادشاهان و بزرگان دربار ساسانى نسبتبه امر پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله (توجه شود که بخشى از تاریخ ایران قبل از اسلام به دست رسیده است نه همه تاریخ آن دوران):
1 . شاپور ذوالاکتاف
زمانى که هرمز ساسانى بمرد، فرزندى نداشت تا جانشین او شود لذا بزرگان کشور، تاج شاهى را بر روى شکم زنى از زنان او که باردار بود، نهادند و در انتظار طفل ماندند و این طفل که بعد از تولد، «شاپور دوم» (379 - 309میلادى) نامیده شد، در شکم مادر به پادشاهى رسید . در سالهاى طفولیت او، اعراب چون دیدند شاه ایران، طفلى بیش نیست جهت گردآورى غلات و حیوانات به مرزهاى ایران تاخته و فساد بسیار کردند و چون هیچکس از ایران براى سرکوبى و بیرون راندنشان اقدامى ننمود، حملات خود را مکرر نمودند . چون شاپور بالید، نخستین کارى که کرد، سرکوب اعراب مهاجم بود . شاپور آن قدر در کشتار اعراب شدت و حدت نشان داد که خون اعراب چون سیل روان شد . آنها را هرکجا یافت، کشت و چاههاى آبشان را پر کرد . کتف (شانه) اسیران عرب را سوراخ نموده طناب از آن گذرانید و بردار (3) نمود و به همین سبب او را «ذوالاکتاف» نامیدند [البته در صحت این لقب با توجه به مبالغههاى شعوبیان ضد اسلام در دوره اسلامى، تامل و تردید کردهاند (4) ] .
دامنهى عربکشى «شاپور» از متصرفات ایران شروع و تا شام، بحرین و نزدیک مدینه رسید و اعراب از او در وحشت عجیبى به سر مىبردند . در حدود بحرین، پس از کشتن تعداد زیادى از قبیله بنىتمیم، شیخ قبیله که سیصد سال داشت، به اسارت افتاد . او را پیش شاه آوردند . شیخ از شاه پرسید: «پادشاها چه چیز تو را به قتل اعراب واداشته است» ؟ شاپور گفت: «براى این مىکشمشان که شهرهاى مرا با اهل مملکتم گرفتهاند» . شیخ گفت: «این کار را وقتى کردند که کارشان به دست تو نبود، و چون بالغ شدى از بیم تو از تبهکارى دستبرداشتند» . شاپور گفت: «مىکشمشان براى این که ما شاهان ایران در علم نهان و اخبار گذشتگان خویش دیدهایم [دقت کنید هم خود را مىگوید و هم شاهان دیگر ساسانى را] که عرب بر ما چیره شود و ملک از ما بگیرد» . شیخ گفت: «این را یقین دارى یا گمان مىبرى؟» . گفت: «یقین دارم و ناچار چنین خواهد شد» . شیخ گفت: «اگر این را مىدانى پس چرا با عرب بد مىکنى؟ به خدا اگر همه عربان را نگاه دارى و با ایشان نکویى کنى، وقتى دولتبه چنگ ایشان افتد، نیکى تو را درباره قومت تلافى مىکنند و اگر عمرت دراز بود، وقتى ملک به ایشان رسید تو را نیز عوض دهند و تو و قومت را نگاه دارند، اگر این قصه که مىگویى محقق باشد، این عاقلانهتر و سودمندتر است . اگر محقق نیست، پس چرا بدى مىکنى و خون رعیت مىریزى» ؟ شاپور گفت: «قصه صحیح است و ملک به شما مىرسد اما آنچه گفتى عاقلانه است، سخن راست گفتى و گفتار ناصحانه آوردى» .
آنگاه منادى شاپور بانک زد و مردم را امان داد و شمشیر برداشت و از کشتار چشم پوشید (5) .
2 و 3 . قباد و انوشیروان
الف . «مزدک و موبد» (6) عقاید انقلابى مزدک، شورى در امپراطورى ساسانى انداخت تا جایى که قباد پادشاه ساسانى (پدر انوشیروان) نیز به مذهب مزدک درآمد و مزدکیان قوىتر گشتند . روزى در حضور قباد و مزدک، انوشیروان به مذهب مزدک دعوت شد اما نپذیرفت و گفت که مزدک دروغگو است و از عهد زرتشت تا امروز، هیچکس از دانایان، این تفسیر از اوستا و زند (7) نکرده که مال و زنان مباح به دیگران است و دین از بهر حفظ مال و حرم بکار است، چون این هر دو مباح است آنگه چه فرق باشد میان چهارپاى و آدمى ... [البته در این که واقعا مزدک چنین عقایدى داشتیا دشمنان، چنین عقایدى را به او بستهاند، تا اسباب نابودى و قتلعام آنان فراهم گردد - خصوص که مزدک از ولایتعهدى برادر انوشیروان حمایت مىکرد - سخنان زیادى گفته شده است (8) ] قباد خشمگین شد و گفتحجتى بیاور که این مذهب را رد کند و سخن مزدک را باطل (سازد) یا کسى را بیاور که حجت او از حجت مزدک قوىتر و درستتر باشد و الا تو را سیاست فرمایم (مجازات کنم) تا دیگران عبرت گیرند . نوشیروان چهل روز مهلتخواست و از پیش پدر بازگشت، هم در روز (همان روز) قاصد و نامه به پارس فرستاد و موبدى که آنجا نشستى، مردى پیر دانا که هرچه زودتر بیایى که چنین و چنان کارى رفته میان من و پدر و مزدک ...
در چهلمین روز، موبد پارس در رسید . نوشیروان از شادى در پیش او دوید و او را در کنار گرفت و گفت: اى موبد، چنان دان که من امروز از آن جهان مىآیم و احوال پیش موبد بگفت . موبد گفت: هیچ دل مشغول مدار که حق با توست و خطا با مزدک و من نیابت تو جواب مزدک دهم و قباد از مذهب او بازگردانم ... .
نوشیروان شبانگاه موبد را پیش پدر برد و موبد، قباد را آفرین کرد و پدران او را بستود، پس ملک را گفت این مزدک را غلط افتاده است، این کار نه او را نهادهاند که من او را نیک شناسم و قدر دانش او را دانم و از علوم نجوم اندکى داند و لیکن در احکام او را غلط افتاد درین قران که درآید، مردى بیرون آید و دعوى پیغمبرى کند و کتابى غریب آورد و معجزههاى عجیب نماید و ماه در آسمان به دو نیم کند [معجزه معروف «شقالقمر» پیامبر، سوره قمرآیه1] و خلق را به راه حق خواند و دین پاکیزه آورد و کیش گبرى [زرتشتى] و دیگر کیشها را باطل کند و به فردوس (بهشت) وعده کند و به دوزخ بترساند و مالها و حرمها به حکم شریعت در حصن [قلعه] کند و مردم را از دیو برهاند و با سروش (9) تولا کند [وحى به او برسد] و آتشکدهها و بتخانهها ویران کند و دین او به همه جهان برسد و تا قیامتبماند و زمین و آسمان بر دعوت او گواهى دهند، اکنون این مزدک را تمنا چنین افتاده که این مرد او باشد [پس مزدک نیز از امر پیامبر اسلام آگاه بود و شاید خواسته بود از اقبال عامه در گرویدن به پیامبر موعود استفاده و به تعبیر صحیحتر سوء استفاده نماید] و آن پیامبر نه عجمى باشد [یعنى ایرانى نیست] و مزدک اولا عجمى است و او [پیامبر موعود] خلق را از آتشپرستى نهى کند و زرتشت را منکر باشد و مزدک هم به زرتشت اقتدا مىکند و هم آتشپرستى مىفرماید و او [پیامبر] رخصت ندهد که کس گرد حرم کس گردد و یا کسى مال به ناحق بستاند و به دزدى دستبریدن فرماید و مزدک مال و زن مردم مباح کرده است و آن پیامبر را فرمان از آسمان آید و از سروش سخن آید و مزدک از آتش مىگوید، مذهب مزدک هیچ اصل ندارد ... » (10) .
در اینجا بسیار بجاستبا نقل جملات کوتاهى از یکى از مورخان، شائبه آتشپرستى را از زرتشتیان و ایرانیان قبل از اسلام پاک نمائیم . شهرستانى در مورد تعظیم و احترام زرتشتیان نسبتبه آتش مىنویسد:
«مجوس را سبب تعظیم کردن آتش چند چیز است: یکى آن که جوهر (شریف علوى) است، دیگر آن که ابراهیم خلیل را نسوخت، دیگر گمان آن که به این تعظیم نمودن، در آخرت، ایشان را از آتش دوزخ نجات باشد و به هر حال، آتش، قبله ایشان است و وسیله [عبادت] ایشان» (11) .
ب . هدیه به کعبه، قبلا ذکر گردید که انوشیروان اموال و گنجینههاى بسیار به کعبه مىفرستاده است . اکنون اضافه مىکنیم که به نوشته یکى از مورخان بزرگ تاریخ ایران، چون انوشیروان به پادشاهى رسید، اولین نامهاش را چنین آغاز نمود: «به نام خداوند بخشنده مهربان» درست همانند مسلمانان و آن هم زمانى که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله هنوز متولد نشده بود . متن نامه مذکور چنین است:
«به نام خداوند بخشنده مهربان، از پادشاه کسرى پسر قباد به سوى «وارى» پسر «نخیرجان» فاذوسبان (12) آذربیجان و ارمنیه و توابع و دنباوند و طبرستان و توابع، سلام بر شما، آن چه مردم به حق از آن بترسند فقدان کسى است که از فقدانش زوال نعمت آید و فتنه زاید و بدى رخ نماید براى جان و حشم و مال و عزیز، و به نزد ما وحشتى و فقدانى برتر از فقدان شاه شایسته نیست» (13) .
پ . خبر بزرگمهر . بزرگمهر، وزیر دانشمند انوشیروان بود و شاه به او علاقه شدیدى داشت . فردوسى در شاهنامه، بزرگمهر را با القابى چون «سراینده، خوب چهره، فیلسوف، ستارهشناس، پزشک ماهر، صاحب تدبیر و راى و گفتار نیک» یاد مىکند (14) . بسیارى از مشکلات و گرفتارىهاى انوشیروان به سرپنجه تدبیر بزرگمهر حل مىگشت . روزى انوشیروان از بزرگمهر حکیم درباره بیرون رفتن پادشاهى از دست ایرانیان و انتقال آن به تازیان (اعراب) پرسش کرد . بزرگمهر گفت:
«بنیانگذار فرمان روایى عرب، پس از چهل و پنجسال از پادشاهى انوشیروان متولد خواهد شد و مشرق و مغرب را متصرف خواهد گشت و در آن روزگار، مشترى; سرنوشت کارها را به «زهره» واگذار مىکند» (15) .
مىدانیم که «انوشیروان» چهل و هشتسال و یا چهل و هفتسال و هشت ماه پادشاهى کرده است (16) .
ت . اتفاقات عجیب در ولادت پیامبر . چون اراده پروردگار بر ولادت پیامبر اسلام قرار گرفت، حوادث و اتفاقات عجیبى روى داد . تمام بتهاى مکه و کعبه سرنگون شدند، آتشکده پارس که هزار سال روشن بود، خاموش گشت . ایوان کسرى بلرزید و چهارده کنگره آن فرو ریخت، دریاچه ساوه خشکید، انوشیروان خواب وحشتناکى دید، موبدان موبد به خواب دید که شتران بزرگ و قوى با شتران عرب که کوچکجثه بودند، نزاع نمودند و شتران عرب، شتران بزرگ را فرارى دادند طورى که از دجله گذشتند و شتران عرب، خود را به زمین عجم انداخته پراکنده شدند .
صبحگاهان; انوشیروان، وزیران، سرهنگان و موبدان را فراخواند و در مورد حوادث وحشتناک با آنان گفتگو نمود . موبدان موبد خواب شب خود را بازگو ساخت و وقتى انوشیروان توضیح آن را خواستبه عرض شاه رسانید که اتفاقى در عرب افتاده و شخصى از عرب بیرون آید و بر عجم غلبه کند و ملک و دین عجم را باطل کند، باید از عرب کسى را که اخبار و کتب ایشان بداند، فراخوانیم و از او بپرسیم .
انوشیروان طى نامهاى به «نعمان بن منذر» (پادشاه دستنشانده حیره از طرف ساسانیان) دستور داد مرد دانایى را بفرستد تا وى اخبار عرب را از او بپرسد . «نعمان» ، «عبدالمسیح بن عمرو غسانى» مسیحى را که 360 سال عمر داشت، فرستاد . عبدالمسیح نتوانست از عهده تعبیر و تفسیر خواب و وقایع برآید و گفت: این را دائى من «سطیح کاهن» (17) که در شهر دمشق شام سکونت دارد، مىتواند تفسیر نماید و با دستور شاه به سوى شام رهسپار گردید .
عبدالمسیح زمانى که به دمشق رسید، سطیح کاهن، آخرین لحظات عمر خود را مىگذرانید . عبدالمسیح گفت: آمدهام سؤالى بپرسم اما سطیح جواب داد تو نیامدى، بلکه پادشاه ایران تو را فرستاده و خواب موبدان و پادشاه را باز گفت که تو نتوانستى جواب دهى و تو را فرستادهاند تا از من بپرسى، او را بگوى که از عرب پیغامبرى صاحب هزاوه (عصا) بیاید و بر زمین تهامه (زمین مکه) تلاوت (قرآن) آشکار گردد و آنگاه بر ملک او و دین عجم غالب شود و ملک از عجم بیرون شود، از پس پادشاه، چهارده ملک بنشیند، آنگاه ملک از ایشان بیرون شود و دین و ملک آن پیامبر به زمین ایشان آشکار گردد و وقت آن است که آن پیغامبر از مادر زاده شود یا زاده شده است . سطیح بعد از گفتن این جملات، جان بداد . عبدالمسیح بازگشت و آنچه از سطیح شنیده بود، باز گفت . انوشیروان گفت: «به روزگار من چنین اتفاقى نخواهد افتاد و تا چهارده پادشاه از پس من بیاید حوادث بسیارى رخ مىدهد» (18) . آنگاه فرمود تا «نعمان بن منذر» را فرماندهى عرب دادند و نواختها کرد و گفت: تتبع مىکنى تا این کیست که مىگویند پیغمبر خواهد بود؟ (19) .
پىنوشت:
1) تالیف زکریا بن محمد بن محمود القزوینى، ص 48 و 49 (ترجمه عبدالرحمان شرف کندى، مؤسسه علمى اندیشه جوان، تهران 1366) .
2) در مورد این دربارنشینان ر . ک: ایران در زمان ساسانیان، آرتورکریستین سن، ص 282 تا 338 (ترجمه رشید یاسمى، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ پنجم 1367) .
3) چون نخستین وسیله براى دار زدن، استفاده از شاخه درختان بوده استبه همین سبب، اصطلاح دار زدن و به دار کشیدن در فارسى باب شده، چه دار به معنى درخت است و «دارکوب» آن که درخت را مىکوبد . (از پاریز تا پاریس، باستانى پاریزى، ص 309) .
4) تاریخ مردم ایران، ایران قبل از اسلام، زرین کوب، ص 449 (انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دوم 1368) در مورد شعوبیه ر . ک: روند نهضتهاى ملى و اسلامى در ایران، غلامرضا انصافپور، بخش دوم (انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران 1359) .
5) مروجالذهب، ج1، ص 251 . تاریخ طبرى، ج2، ص 599 تا 604 . تاریخ ابن خلدون، ج1، ص 8 - 197 . تاریخ پیامبران و شاهان (سنى ملوک الارض و الانبیاء، حمزه اصفهانى، ص 16 (ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دوم 1367) فارسنامه ابن بلخى، ص 8 - 67 .
6) موبد یعنى حافظ دین، زیرا دین به فارسى «مو» و «بد» به معناى حفظ است . (التنبیه و الاشراف، مسعودى، ص 97) موبد یعنى روحانى زرتشتى .
7) زرتشت، کتاب معروف بستاه (اوستا) را به زبان فرس قدیم براى ایرانیان آورد و تفسیرى بر آن نوشت که زند بود و براى تفسیر، شرحى نوشت که پازند بود . زند، توضیح و تاویل کتاب منزل سابق بود (مروج الذهب، ج1، ص 245) .
8) ر . ک: نه شرقى نه غربى، انسانى، زرین کوب، ص 76 تا 80 (انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ اول 1353) . ایران در زمان ساسانیان، ص 339 تا 387 . تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 177 تا 182 . تاریخ مردم ایران، ایران قبل از اسلام، ص 478 تا 490 .
9) سروش در اوستا سراوش گفته مىشود و به معنى اطاعت و فرمانبردارى، به خصوص اطاعت از اوامر الهى و شنوایى از کلام ایزدى، از ریشه سرو (به معنى شنیدن) در فارسى کلمات سرود و سرائیدن از آن باقى مانده است . (اساطیر ایران باستان، عصمت عرب گلپایگانى، 139، انتشارات هیرمند، تهران، چاپ اول 1376) .
10) سیاست نامه، خواجه نظام الملک، ص 209 تا 217 (به کوشش مرتضى مدرسى، انتشارات زوار، تهران، بىتا) .
11) الملل و النحل شهرستانى، ج1، ص 439 (ترجمه سید محمد رضا جلالى نائینى، انتشارات اقبال، تهران 1373) .
12) فاذوسبان یا پادوسپان لقب یا منصب چهار سردار بزرگ در عهد انوشیروان . وى مملکت ایران را به چهار قسمت تقسیم کرد و هر قسمت را به پادوسپانى سپرد . این پادوسپانان در پایتخت مملکت اقامت داشتند و از جانب خود، مرزبانان و استانداران مىفرستادند، اصل کلمه، پانگستپان (به ضم گ) بوده و به کثرت استعمال پادگوسپان و پادوسپان شده، معرب آن فاذوسفان است . فرهنگ فارسى عمید، ج1، ص 492 (حسن عمید، انتشارات امیرکبیر، تهران 1374) .
13) تاریخ طبرى، ج2، ص 6 - 645 .
14) شاهنامه، ج6، ص 7 - 126 .
15) مقدمه ابن خلدون، ج1، ص 658 .
16) مروج الذهب، ج1، ص 259 .
17) این سطیح کاهن در موردى خواب تبع پادشاه یمن را تعبیر و تفسیر نموده و او را به آمدن پیامبر اسلام آگاهى داده بود (طبرى، ج2، ص 658 تا 660 . کامل ابن اثیر ج2، ص 7 - 486 . سیرت رسول الله، ج1، ص 31 تا 36) . مسعودى در مورد سطیح کاهن خبر عجیبى بازگو مىسازد: «سطیح کاهن همه تن خود را چنان که جامه را تا مىکنند، تا مىکرد که در تن او جز کاسه سر، استخوانى نبود و وقتى کاسه سر او را با دست لمس مىکردند، نرم بود!» (مروج الذهب، ج1، ص 2 - 531) .
18) تاریخ یعقوبى، ج1، ص 360 - 359 . تاریخ طبرى، ج2، ص 717 تا 719 . تاریخ بلعمى، ص 1056 تا 1059 . فارسنامه، ص 7 - 96 .
19) فارسنامه، ص 97 .