گوهر و صدف دین (2) .خود را بشناسیم
آرشیو
چکیده
متن
تا خود را نشناسیم، چگونه مىتوانیم به وظائفى که در برابر خود داریم، عمل کنیم؟ نه تنها خود را، بلکه وظائف را هم باید بشناسیم . شناختخود و وظائف خود، کاملا به هم مربوطند . مبنا و اساس وظیفهشناسى، خودشناسى است . از این بالاتر هم گفتهاند: اگر کسى خود را بشناسد، خداى خود را هم مىشناسد . فرمایش رهبر بزرگ اسلام چنین است:
«من عرف نفسه فقد عرف ربه، ثم علیک من العلم بما لا یصح العمل الا به، و هو الاخلاص» (1) . «هر کس خود را بشناسد، پروردگار خود را مىشناسد . بر تو است علم به چیزى که عمل بدون آن، صحیح نیست و آن اخلاص است» .
همچنین شناخت امیرالمؤمنین علیه السلام، زمینه و وسیله شناختخدا است . چنانکه فرمود:
«من عرفنى و عرف حقى فقد عرف ربه، لانى وصى نبیه فى ارضه و حجته على خلقه، لا ینکر هذا الا راد على الله و رسو له» (2) . «هرکس مراد و حق مرا بشناسد، پروردگارش را شناخته است ; زیرا من وصى پیامبرش در روى زمین و حجتش بر مردم مىباشم . این را کسى انکار مىکند که خدا و رسولش را انکار کند» .
مقام خداوند، مقام ربوبیت است . کسى که نسبتبه انسان و سایر موجودات، مقام ربوبیت دارد، هم مالک و هم مدبر آنها است .
تدبیر در کارها نشانه حکمت است . انسانها اگر در امور فردى و اجتماعى اهل تدبیر باشند، هرگز دچار پشیمانى نمىشوند . به همین جهت است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«التدبیر قبل العمل یؤمنک من الندم» (3) .
«عاقبت اندیشى پیش از عمل، تو را از پشیمانى ایمن مىسازد» .
به گفته حکیم نظامى:
در سر کارى که درآیى نخست
رخنه بیرون شدنش کن درست
تا نکنى جاى قدم استوار
پاى منه در طلب هیچ کار
تدبیر خداوند، فوق همه تدبیرها است . اگر خود را بشناسد و به اسرار حکیمانهاى که در وجود ما نهفته است آگاه شویم، به تدبیرهاى او پى مىبریم و بنابراین مقام والاى ربوبیت او را مىشناسیم .
امام صادق علیه السلام فرمود:
«افضل الفرائض و اوجبها على الانسان معرفة الرب و الاقرار له بالعبودیة» (4)
«برترین و واجبترین فریضهها بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار به بندگى او است» .
سپس فرمود:
«حدالمعرفة ان یعرف انه لا اله غیره و لا شبیه له و لا نظیر و ان یعرف انه قدیم مثبت موجود . .» (5) «حد معرفت، این است که یگانگى و بى مانند بودن و بى نظیر بودن و ازلیت و ثبات وجودى او شناخته شود» .
ضرورت شناخت نفس
با توجه به این بیانات، خودشناسى مقدمه خداشناسى است . اگر ذىالمقدمه از پراهمیتترین امور باشد، مقدمه هم از پر اهمیتترین است . امام ششم علیه السلام شناخت مقام ربوبیت را از افضل و اوجب واجبات شمرده است . پس باید بگوئیم: شناخت نفس هم از افضل و اوجب واجبات است .
امروز علم روانشناسى عرصه گستردهاى پیدا کرده است . قدما نیز در این میدان وسیع، به تکاپو پرداختهاند . «علمالنفس» ، «ارسطو» یادگار عهد باستان است . «علم النفس» ، «بوعلى سینا» که در «شفا» و «نجات» و «اشارات» ، به دقت تقریر شده است، میراث گرانبهایى است که گوى سبقت را از «ارسطو» و شاگردان و پیروان او ربوده است . «صدرالمتالهین» نیز در جلد هشتم و نهم کتاب عظیم «الاسفارالاربعه» درباره نفس; به تفصیل بحث کرده است . «علم النفس اسفار» ، تحقیق جامعى درباره گوهر نفس و تمام ویژگیهاى آن است .
در روایات صوفیان آمده است که «کمیل بن زیاد» گفت: به مولایمان امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردم: مىخواهم نفس مرا به من بشناسانى . حضرت فرمود: کدامیک از نفوس را مىخواهى به تو بشناسانم؟
عرض کردم: مگر جز نفس واحد، نفس دیگرى هم هست؟
فرمود: «یا کمیل، انما هى اربعة: النامیة النباتیة و الحسیة الحیوانیة و الناطقة القدسیة و الکلیة الالهیة و لکل واحد من هذه خمس قوى و خاصیتان» (6) .
«اى کمیل، نفس چهار تا است: نامى نباتى و حسى حیوانى و ناطقه قدسى و کلى الهى و براى هر یک، پنج قوه و دو خاصیت است ... » .
هر چند علامه مجلسى فرموده است: بعید است که این اصطلاحات در روایات معتبر و متداول یافتشود و شبیه به پریشانگویى صوفیان است، (7) ولى طرح اینگونه مباحث - چه در روایات معتبر باشد و چه نباشد - دلیل این است که تمام پیروان مذاهب مختلف، با الهام از توصیههایى که از طرف پیشوایان دینى در مورد شناخت نفس شده است، به این مساله اهمیت داده و خواستهاند درباره این لطیفه الهى که مشمول آیه شریفه «نفخت فیه من روحى» (8) است، به تامل و تحقق پردازند .
آنچه در بالا آمده، - در صورت صحت و اعتبار - باید گفت: ناظر به مراتب نفس استبدین توضیح که مرتبه نباتى عهدهدار تربیت و سلامتبدن است و مرتبه حسى حیوانى کار قواى حسى را تدبیر و تنظیم مىکند و مرتبه ناطقه قدسى که فراتر از احساس عمل مىکند، به تفکر و تعقل مىپردازد و مرتبه کلى الهى، همان است که اگر نفسى به آن مرتبه برسد، مقامش مقام خلیفةاللهى است و پیامبران و اوصیا و ائمه علیهم السلام از مظاهر آن، در عالم انسانیت مىباشد و اگر اینان نباشند، باید بگوییم: - العیاذ بالله - خلقت انسان کار بیهودهاى است .
با توضیح بالا مختصرى با مقام تدبیر و ربوبیت نفس نسبتبه بدن، آشنا شدیم . نفس انسانى در پایینترین مراتب، بدن را تدبیر مىکند . جذب و دفع و تولید، کار قوه نباتى است . در این قوه، همه نباتات و حیوانات و انسانها مشترکند . از کجا که نباتات نیز که فقط به تدبیر و تربیت اندام مختلف گیاه مىپردازند و از ریشه تا ساقه و تنه که اولى روى به پایین و دومى روى به بالا دارد، داراى نفس نباتى نباشند؟! مگر جاذبه زمین همه چیز را به سوى خود نمىکشد . پس چرا در گیاهان و درختان، چنین نیست؟ چرا بخشى از آنها مایل به پایین و بخشى مایل به بالایند؟
در حیوانات، بدون اینکه در یک جا میخکوب باشند، علاوه بر قوه نباتى، قوه حس و حرکت است . فلاسفه ما مىگویند: «نفس یرى بالدرک والافعال» «نفس با ادراک و افعال حرکتى و غیر حرکتى شناخته مىشود» . یکى از مراتب ادراک، احساس است . حیوانات، هم احساس دارند و هم افعال حرکتى و غیر حرکتى . اگر در نباتات هم ادراک حسى - ولو ضعیف - باشد، تعریف نفس بر آنها صادق است . چرا که حرکت هم دارند . هر چند به علت وابستگى به زمین، از جابهجایى محرومند، ولى ساقه و ریشه آنها حرکت دارد .
به انسان که مىرسیم، با گسترش عجیبى در ادراک و افعال روبهرو مىشویم . نام نفس انسان را نفس ناطقه مىگذاریم و این هنوز نفس کلى الهى نشده است . اما این نفس ناطقه که مراتب پیشین را در وجود جمعى و تشکیکى خود به همراه دارد، قدسى است . در اینجا فقط جذب و دفع و تولید و حس و حرکت نیست، تفکر و تعقل نیز حضور دارد . این مرتبه به قدرى اهمیت دارد که اگر بگوییم: انسان، یعنى همین، گزاف نیست .
اى برادر تو همین اندیشهاى
ما بقى تو استخوان و ریشهاى
عجیب است که این نفس ناطقه قدسى روح منفوخ الهى است و حداقل، یکى از مصادیق روح است . چرا که در قرآن، به وحى هم اطلاق روح شده و خداوند با تعبیر «... اوحینا الیک روحا من امرنا ...» (9) و «تنزل الملائکة والروح ...» (10) و «... کلمته القاها الى مریم و روح منه ...» (11) و «نزل به الروح الامین» (12) و «... نزله روح القدس من ربک ...» (13) مصادیقى براى روح مشخص کرده است .
در روایات به نفس ناطقه قدسى روح گفته شده است . پیامبر بزرگ اسلام فرمود:
«الارواح جنود مجندة، ما تعارف منهاائتلف و ما تناکر منهااختلف» (14)
«روحها لشگریان به هم پیوستهاى مىباشند . آنها که با هم آشنایند، الفت مىگیرند و آنها که ناآشنایند، اختلاف دارند» .
مىگویند: شان نزول این کلام این است که مخنثى وارد مدینه شد و بدون اینکه شناختى داشته باشد، بر مخنثى دیگر وارد شد .
ذره ذره کاندرین ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست
ناریان مر ناریان را طالبند
نوریان مر نوریان را جاذبند
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«الروح فى الجسد کالمعنى فى اللفظ» (15) «روح در بدن، همچون معنا در لفظ است» .
«صفدى» (16) مىگوید:
«ما رایت مثالا احسن من هذا» (17) «مثالى از این زیباتر ندیدم» .
در اهمیت روح، همین اندازه بس که خداوند به پیامبرش فرمود:
«و یسالونک عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» (18)
«از تو درباره روح مىپرسند . بگو: روح از فرمان پروردگار من است و شما از علم، جز اندکى بهره نبردهاید» .
با این بیان هر اندازه هم دانش ما فزونى گیرد، تنها به قطرهاى از آن دریاى بىکران دست مىیابیم . اما این قطره هم دریا - بل اقیانوسى - در خود نهفته دارد و نباید از ابعاد بىکران آن غافل باشیم . در حقیقت، با نگاه مقایسهاى، معلومات خود را درباره نفس قطرهاى از دریا مىنامیم . اما هر گاه به نظر غیرمقایسهاى - یعنى استقلالى - نگاه کنیم، متوجه مىشویم که خود این معلومات مربوط به شناخت روح، کتابها و کتابخانههایى را فرا مىگیرد .
اگر همه آیات و روایات مربوط به نفس و روح را تحلیل و تفسیر کنیم و تا آنجایى که توان داریم به ظهور و بطون آنها بیندیشیم، مىبینیم که هنوز به جایى نرسیدهایم . اگر همه مطالبى را که اهل سیر و سلوک از راه غواصى در اسرار وجود خود به کشف و شهود دریافتهاند، مورد توجه قرار دهیم و از تجارب درونى آنها به صورت علمى و سیستماتیک استفاده کنیم، بهتر مىتوانیم از مضامین عمیق آیات و روایات مربوط به علم النفس و خودشناسى بهره گیریم . اگر به تجارب علمى روانشناسان جدید و کارهایى که روانکاوان کردهاند، با نگاهى همه جانبه بنگریم، بهتر مىتوانیم مضمون «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» را در اعماق دل و جانمان لمس کنیم .
وحى و سنت، چراغى پر فروغ است که دامنه دید ما را نسبتبه نفس گسترش مىدهد و ما را با عظمتبىکران نفس ناطقه آشنا مىسازد .
تجارب درونى و برونى اهل سیر و سلوک و روانشناسان و روانکاوان، ابزارهاى مفیدى براى خودشناسى محسوب مىشوند; ولى هرگز مباد که خود را از نور وحى و سنت اصیل بىنیاز بدانیم ; چرا که این، موجب گرفتارى و غرور و حیرت مىشود .
توفى نفس
در مطالعات مربوط به شناختخویشتن به دو نکته مهم قرآنى باید توجه کنیم: یکى درباره «مبدء نفس» و دیگرى درباره «توفى نفس» .
درباره «مبدء نفس» و اینکه روح منفوخ الهى است و شرافت روحانى دارد، به اجمال سخن گفتیم . اما درباره «توفى نفس» ، باید به این آیه کریمه توجه کنیم:
«الله یتوفى الانفس حین موتها والتى لم تمت فى منامها فیمسک التى قضى علیها الموت و یرسل الاخرى ...» (19)
«خداوند، نفوس را در هنگام مرگ و در هنگام خواب، به طور کامل، تحویل مىگیرد . آن را که مرگش فرارسیده، نگاه مىدارد و آن دیگرى را به سوى بدن ارسال مىکند» .
هر چند طبق آیات دیگر، ملائکه، فاعل قریب توفى نفوس (20) و ملک الموت، فاعل متوسط (21) و خداوند، فاعل بعید است; ولى اینکه در نهایتسلسله طولى خداوند تحویل گیرنده نفوس است، اهمیتبسیار دارد . اینجاست که در مقام خودشناسى به مطلب بسیار مهمى مىرسیم و این مطلب را باید به عنوان پایه و زیربناى معرفةالنفس قرار دهیم و بر این مبنا، ساختار خودشناسى را استوار و مستحکم گردانیم .
درباره کدام موجود چنین نکته لطیفى بیان شده است؟ کدام روانشناس و روانکاو، به این حقیقت پى برده است؟ درست است که ما آیه «انا لله و انا الیه راجعون» (22) داریم و مبدء و منتهاى همه موجودات را خداوند مىدانیم، ولى کدام موجود، روح منفوخ است و کدام موجود، مرگ و میرش به گونهاى است که تحویل گیرنده نفسش خداى بزرگ باشد؟ فرشتگان; روح و جسم و مرگ و میر ندارند . آنها از مجرداتند، اما حیوانات و گیاهان مرگ و میر دارند . حتى ممکن استبگوییم: نفوس حیوانات هم بقا و حشر و نشر دارند . لکن تعبیر «توفى نفس» که در آیات متعددى آمده (23) ، مخصوص انسان است و حیوانات را در آن، سهمى نیست .
تنها انسان است که در فاصله میان بدء و رجوع، مرگ و میر دارد و در حین مرگ، مشمول توفى نفس مىشود . چنانکه پس از انعقاد نطفه و طى مراحل جنینى مشمول «... ثم انشاناه خلقا آخر ...» (24) مىگردد و در حقیقت، خداوند او را با نفخ روح، آفریدهاى دیگر مىسازد که از همه خلائق، ممتاز مىشود و باید به او «تافته جدا بافته» لقب داد .
خداوند براى خلق هیچ موجودى به خود «... فتبارک الله احسن الخالقین» (25) نگفته است; ولى در مورد خلقت انسان، آنهم بعد از نفخ روح - و نه زمانى که نطفه و علقه و مضغه بود - «تبارک الله» گفت و خود را «احسن الخالقین» نامید .
اینگونه خودشناسى، در خودسازى نقش حساسى دارد و وظیفهشناسى انسان را افزایش مىدهد .
پىنوشت:
1) بحارالانوار، ج2، ص32، حدیث 22 .
2) بحارالانوار، ج4، ص 9، ح 18 و ج24، ص199، ح 27 و ج26، ص258، ح34 .
3) سفینة البحار، ج1، ص438، (دبر) .
4) همان، ج2، ص180، (عرف) .
5) همان .
6) همان، ج2، ص603 (نفس) .
7) همان .
8) الحجر، 3 و الزمر، 73 .
9) الشورى/52 .
10) القدر/4 .
11) النساء/171 .
12) الشعراء/193 .
13) النحل/102 .
14) سفینةالبحار 1/537 (روح) .
15) همان .
16) او صلاح الدین خلیل بن ایبک، ادیبى فاضل و شارح «امیة العجم» است . کتاب «الوافى بالوفیات» که از بزرگترین معاجم تاریخى معروف است، از اوست . او به سال 764 در دمشق وفات کرده است (سفینةالبحار ج2، ص 34، صفد) .
17) سفینةالبحار، ج1، ص537 (روح) .
18) الاسراء/85 .
19) الزمر/42 .
20) النساء/97 .
21) السجده/11 .
22) البقره/156 .
23) نگاه کنید به آیات 97 سوره نساء و 61 سوره انعام و 27 سوره محمد و 28 سوره نحل و ...
24) المؤمنون/14 .
25) همان .
«من عرف نفسه فقد عرف ربه، ثم علیک من العلم بما لا یصح العمل الا به، و هو الاخلاص» (1) . «هر کس خود را بشناسد، پروردگار خود را مىشناسد . بر تو است علم به چیزى که عمل بدون آن، صحیح نیست و آن اخلاص است» .
همچنین شناخت امیرالمؤمنین علیه السلام، زمینه و وسیله شناختخدا است . چنانکه فرمود:
«من عرفنى و عرف حقى فقد عرف ربه، لانى وصى نبیه فى ارضه و حجته على خلقه، لا ینکر هذا الا راد على الله و رسو له» (2) . «هرکس مراد و حق مرا بشناسد، پروردگارش را شناخته است ; زیرا من وصى پیامبرش در روى زمین و حجتش بر مردم مىباشم . این را کسى انکار مىکند که خدا و رسولش را انکار کند» .
مقام خداوند، مقام ربوبیت است . کسى که نسبتبه انسان و سایر موجودات، مقام ربوبیت دارد، هم مالک و هم مدبر آنها است .
تدبیر در کارها نشانه حکمت است . انسانها اگر در امور فردى و اجتماعى اهل تدبیر باشند، هرگز دچار پشیمانى نمىشوند . به همین جهت است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«التدبیر قبل العمل یؤمنک من الندم» (3) .
«عاقبت اندیشى پیش از عمل، تو را از پشیمانى ایمن مىسازد» .
به گفته حکیم نظامى:
در سر کارى که درآیى نخست
رخنه بیرون شدنش کن درست
تا نکنى جاى قدم استوار
پاى منه در طلب هیچ کار
تدبیر خداوند، فوق همه تدبیرها است . اگر خود را بشناسد و به اسرار حکیمانهاى که در وجود ما نهفته است آگاه شویم، به تدبیرهاى او پى مىبریم و بنابراین مقام والاى ربوبیت او را مىشناسیم .
امام صادق علیه السلام فرمود:
«افضل الفرائض و اوجبها على الانسان معرفة الرب و الاقرار له بالعبودیة» (4)
«برترین و واجبترین فریضهها بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار به بندگى او است» .
سپس فرمود:
«حدالمعرفة ان یعرف انه لا اله غیره و لا شبیه له و لا نظیر و ان یعرف انه قدیم مثبت موجود . .» (5) «حد معرفت، این است که یگانگى و بى مانند بودن و بى نظیر بودن و ازلیت و ثبات وجودى او شناخته شود» .
ضرورت شناخت نفس
با توجه به این بیانات، خودشناسى مقدمه خداشناسى است . اگر ذىالمقدمه از پراهمیتترین امور باشد، مقدمه هم از پر اهمیتترین است . امام ششم علیه السلام شناخت مقام ربوبیت را از افضل و اوجب واجبات شمرده است . پس باید بگوئیم: شناخت نفس هم از افضل و اوجب واجبات است .
امروز علم روانشناسى عرصه گستردهاى پیدا کرده است . قدما نیز در این میدان وسیع، به تکاپو پرداختهاند . «علمالنفس» ، «ارسطو» یادگار عهد باستان است . «علم النفس» ، «بوعلى سینا» که در «شفا» و «نجات» و «اشارات» ، به دقت تقریر شده است، میراث گرانبهایى است که گوى سبقت را از «ارسطو» و شاگردان و پیروان او ربوده است . «صدرالمتالهین» نیز در جلد هشتم و نهم کتاب عظیم «الاسفارالاربعه» درباره نفس; به تفصیل بحث کرده است . «علم النفس اسفار» ، تحقیق جامعى درباره گوهر نفس و تمام ویژگیهاى آن است .
در روایات صوفیان آمده است که «کمیل بن زیاد» گفت: به مولایمان امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردم: مىخواهم نفس مرا به من بشناسانى . حضرت فرمود: کدامیک از نفوس را مىخواهى به تو بشناسانم؟
عرض کردم: مگر جز نفس واحد، نفس دیگرى هم هست؟
فرمود: «یا کمیل، انما هى اربعة: النامیة النباتیة و الحسیة الحیوانیة و الناطقة القدسیة و الکلیة الالهیة و لکل واحد من هذه خمس قوى و خاصیتان» (6) .
«اى کمیل، نفس چهار تا است: نامى نباتى و حسى حیوانى و ناطقه قدسى و کلى الهى و براى هر یک، پنج قوه و دو خاصیت است ... » .
هر چند علامه مجلسى فرموده است: بعید است که این اصطلاحات در روایات معتبر و متداول یافتشود و شبیه به پریشانگویى صوفیان است، (7) ولى طرح اینگونه مباحث - چه در روایات معتبر باشد و چه نباشد - دلیل این است که تمام پیروان مذاهب مختلف، با الهام از توصیههایى که از طرف پیشوایان دینى در مورد شناخت نفس شده است، به این مساله اهمیت داده و خواستهاند درباره این لطیفه الهى که مشمول آیه شریفه «نفخت فیه من روحى» (8) است، به تامل و تحقق پردازند .
آنچه در بالا آمده، - در صورت صحت و اعتبار - باید گفت: ناظر به مراتب نفس استبدین توضیح که مرتبه نباتى عهدهدار تربیت و سلامتبدن است و مرتبه حسى حیوانى کار قواى حسى را تدبیر و تنظیم مىکند و مرتبه ناطقه قدسى که فراتر از احساس عمل مىکند، به تفکر و تعقل مىپردازد و مرتبه کلى الهى، همان است که اگر نفسى به آن مرتبه برسد، مقامش مقام خلیفةاللهى است و پیامبران و اوصیا و ائمه علیهم السلام از مظاهر آن، در عالم انسانیت مىباشد و اگر اینان نباشند، باید بگوییم: - العیاذ بالله - خلقت انسان کار بیهودهاى است .
با توضیح بالا مختصرى با مقام تدبیر و ربوبیت نفس نسبتبه بدن، آشنا شدیم . نفس انسانى در پایینترین مراتب، بدن را تدبیر مىکند . جذب و دفع و تولید، کار قوه نباتى است . در این قوه، همه نباتات و حیوانات و انسانها مشترکند . از کجا که نباتات نیز که فقط به تدبیر و تربیت اندام مختلف گیاه مىپردازند و از ریشه تا ساقه و تنه که اولى روى به پایین و دومى روى به بالا دارد، داراى نفس نباتى نباشند؟! مگر جاذبه زمین همه چیز را به سوى خود نمىکشد . پس چرا در گیاهان و درختان، چنین نیست؟ چرا بخشى از آنها مایل به پایین و بخشى مایل به بالایند؟
در حیوانات، بدون اینکه در یک جا میخکوب باشند، علاوه بر قوه نباتى، قوه حس و حرکت است . فلاسفه ما مىگویند: «نفس یرى بالدرک والافعال» «نفس با ادراک و افعال حرکتى و غیر حرکتى شناخته مىشود» . یکى از مراتب ادراک، احساس است . حیوانات، هم احساس دارند و هم افعال حرکتى و غیر حرکتى . اگر در نباتات هم ادراک حسى - ولو ضعیف - باشد، تعریف نفس بر آنها صادق است . چرا که حرکت هم دارند . هر چند به علت وابستگى به زمین، از جابهجایى محرومند، ولى ساقه و ریشه آنها حرکت دارد .
به انسان که مىرسیم، با گسترش عجیبى در ادراک و افعال روبهرو مىشویم . نام نفس انسان را نفس ناطقه مىگذاریم و این هنوز نفس کلى الهى نشده است . اما این نفس ناطقه که مراتب پیشین را در وجود جمعى و تشکیکى خود به همراه دارد، قدسى است . در اینجا فقط جذب و دفع و تولید و حس و حرکت نیست، تفکر و تعقل نیز حضور دارد . این مرتبه به قدرى اهمیت دارد که اگر بگوییم: انسان، یعنى همین، گزاف نیست .
اى برادر تو همین اندیشهاى
ما بقى تو استخوان و ریشهاى
عجیب است که این نفس ناطقه قدسى روح منفوخ الهى است و حداقل، یکى از مصادیق روح است . چرا که در قرآن، به وحى هم اطلاق روح شده و خداوند با تعبیر «... اوحینا الیک روحا من امرنا ...» (9) و «تنزل الملائکة والروح ...» (10) و «... کلمته القاها الى مریم و روح منه ...» (11) و «نزل به الروح الامین» (12) و «... نزله روح القدس من ربک ...» (13) مصادیقى براى روح مشخص کرده است .
در روایات به نفس ناطقه قدسى روح گفته شده است . پیامبر بزرگ اسلام فرمود:
«الارواح جنود مجندة، ما تعارف منهاائتلف و ما تناکر منهااختلف» (14)
«روحها لشگریان به هم پیوستهاى مىباشند . آنها که با هم آشنایند، الفت مىگیرند و آنها که ناآشنایند، اختلاف دارند» .
مىگویند: شان نزول این کلام این است که مخنثى وارد مدینه شد و بدون اینکه شناختى داشته باشد، بر مخنثى دیگر وارد شد .
ذره ذره کاندرین ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست
ناریان مر ناریان را طالبند
نوریان مر نوریان را جاذبند
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«الروح فى الجسد کالمعنى فى اللفظ» (15) «روح در بدن، همچون معنا در لفظ است» .
«صفدى» (16) مىگوید:
«ما رایت مثالا احسن من هذا» (17) «مثالى از این زیباتر ندیدم» .
در اهمیت روح، همین اندازه بس که خداوند به پیامبرش فرمود:
«و یسالونک عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» (18)
«از تو درباره روح مىپرسند . بگو: روح از فرمان پروردگار من است و شما از علم، جز اندکى بهره نبردهاید» .
با این بیان هر اندازه هم دانش ما فزونى گیرد، تنها به قطرهاى از آن دریاى بىکران دست مىیابیم . اما این قطره هم دریا - بل اقیانوسى - در خود نهفته دارد و نباید از ابعاد بىکران آن غافل باشیم . در حقیقت، با نگاه مقایسهاى، معلومات خود را درباره نفس قطرهاى از دریا مىنامیم . اما هر گاه به نظر غیرمقایسهاى - یعنى استقلالى - نگاه کنیم، متوجه مىشویم که خود این معلومات مربوط به شناخت روح، کتابها و کتابخانههایى را فرا مىگیرد .
اگر همه آیات و روایات مربوط به نفس و روح را تحلیل و تفسیر کنیم و تا آنجایى که توان داریم به ظهور و بطون آنها بیندیشیم، مىبینیم که هنوز به جایى نرسیدهایم . اگر همه مطالبى را که اهل سیر و سلوک از راه غواصى در اسرار وجود خود به کشف و شهود دریافتهاند، مورد توجه قرار دهیم و از تجارب درونى آنها به صورت علمى و سیستماتیک استفاده کنیم، بهتر مىتوانیم از مضامین عمیق آیات و روایات مربوط به علم النفس و خودشناسى بهره گیریم . اگر به تجارب علمى روانشناسان جدید و کارهایى که روانکاوان کردهاند، با نگاهى همه جانبه بنگریم، بهتر مىتوانیم مضمون «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» را در اعماق دل و جانمان لمس کنیم .
وحى و سنت، چراغى پر فروغ است که دامنه دید ما را نسبتبه نفس گسترش مىدهد و ما را با عظمتبىکران نفس ناطقه آشنا مىسازد .
تجارب درونى و برونى اهل سیر و سلوک و روانشناسان و روانکاوان، ابزارهاى مفیدى براى خودشناسى محسوب مىشوند; ولى هرگز مباد که خود را از نور وحى و سنت اصیل بىنیاز بدانیم ; چرا که این، موجب گرفتارى و غرور و حیرت مىشود .
توفى نفس
در مطالعات مربوط به شناختخویشتن به دو نکته مهم قرآنى باید توجه کنیم: یکى درباره «مبدء نفس» و دیگرى درباره «توفى نفس» .
درباره «مبدء نفس» و اینکه روح منفوخ الهى است و شرافت روحانى دارد، به اجمال سخن گفتیم . اما درباره «توفى نفس» ، باید به این آیه کریمه توجه کنیم:
«الله یتوفى الانفس حین موتها والتى لم تمت فى منامها فیمسک التى قضى علیها الموت و یرسل الاخرى ...» (19)
«خداوند، نفوس را در هنگام مرگ و در هنگام خواب، به طور کامل، تحویل مىگیرد . آن را که مرگش فرارسیده، نگاه مىدارد و آن دیگرى را به سوى بدن ارسال مىکند» .
هر چند طبق آیات دیگر، ملائکه، فاعل قریب توفى نفوس (20) و ملک الموت، فاعل متوسط (21) و خداوند، فاعل بعید است; ولى اینکه در نهایتسلسله طولى خداوند تحویل گیرنده نفوس است، اهمیتبسیار دارد . اینجاست که در مقام خودشناسى به مطلب بسیار مهمى مىرسیم و این مطلب را باید به عنوان پایه و زیربناى معرفةالنفس قرار دهیم و بر این مبنا، ساختار خودشناسى را استوار و مستحکم گردانیم .
درباره کدام موجود چنین نکته لطیفى بیان شده است؟ کدام روانشناس و روانکاو، به این حقیقت پى برده است؟ درست است که ما آیه «انا لله و انا الیه راجعون» (22) داریم و مبدء و منتهاى همه موجودات را خداوند مىدانیم، ولى کدام موجود، روح منفوخ است و کدام موجود، مرگ و میرش به گونهاى است که تحویل گیرنده نفسش خداى بزرگ باشد؟ فرشتگان; روح و جسم و مرگ و میر ندارند . آنها از مجرداتند، اما حیوانات و گیاهان مرگ و میر دارند . حتى ممکن استبگوییم: نفوس حیوانات هم بقا و حشر و نشر دارند . لکن تعبیر «توفى نفس» که در آیات متعددى آمده (23) ، مخصوص انسان است و حیوانات را در آن، سهمى نیست .
تنها انسان است که در فاصله میان بدء و رجوع، مرگ و میر دارد و در حین مرگ، مشمول توفى نفس مىشود . چنانکه پس از انعقاد نطفه و طى مراحل جنینى مشمول «... ثم انشاناه خلقا آخر ...» (24) مىگردد و در حقیقت، خداوند او را با نفخ روح، آفریدهاى دیگر مىسازد که از همه خلائق، ممتاز مىشود و باید به او «تافته جدا بافته» لقب داد .
خداوند براى خلق هیچ موجودى به خود «... فتبارک الله احسن الخالقین» (25) نگفته است; ولى در مورد خلقت انسان، آنهم بعد از نفخ روح - و نه زمانى که نطفه و علقه و مضغه بود - «تبارک الله» گفت و خود را «احسن الخالقین» نامید .
اینگونه خودشناسى، در خودسازى نقش حساسى دارد و وظیفهشناسى انسان را افزایش مىدهد .
پىنوشت:
1) بحارالانوار، ج2، ص32، حدیث 22 .
2) بحارالانوار، ج4، ص 9، ح 18 و ج24، ص199، ح 27 و ج26، ص258، ح34 .
3) سفینة البحار، ج1، ص438، (دبر) .
4) همان، ج2، ص180، (عرف) .
5) همان .
6) همان، ج2، ص603 (نفس) .
7) همان .
8) الحجر، 3 و الزمر، 73 .
9) الشورى/52 .
10) القدر/4 .
11) النساء/171 .
12) الشعراء/193 .
13) النحل/102 .
14) سفینةالبحار 1/537 (روح) .
15) همان .
16) او صلاح الدین خلیل بن ایبک، ادیبى فاضل و شارح «امیة العجم» است . کتاب «الوافى بالوفیات» که از بزرگترین معاجم تاریخى معروف است، از اوست . او به سال 764 در دمشق وفات کرده است (سفینةالبحار ج2، ص 34، صفد) .
17) سفینةالبحار، ج1، ص537 (روح) .
18) الاسراء/85 .
19) الزمر/42 .
20) النساء/97 .
21) السجده/11 .
22) البقره/156 .
23) نگاه کنید به آیات 97 سوره نساء و 61 سوره انعام و 27 سوره محمد و 28 سوره نحل و ...
24) المؤمنون/14 .
25) همان .