آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

در شماره گذشته خواندیم که «قیس‏» پس از ورود به مصر به عنوان استاندار امیر مؤمنان علیه السلام، سیاست مدارا و مماشات با هواداران عثمان و مخالفان امام را در پیش گرفت، درحالى که نظر امام این بود که پس از دعوت آنان به بیعت و اتمام حجت، در صورت مخالفت‏با آنان برخورد قاطع شود; زیرا ممکن است آنان با استفاده از این فرصت، دست‏به توطئه بزنند . «قیس‏» نامه‏اى در توجیه نظر خود به محضر امام فرستاد، و اینک دنباله قضایا:
مکاتبات مزدورانه معاویه با قیس
در حدود شعبان سال 36 هجرى نامه قیس مبنى بر توجیه نظر خود در برخورد با هواداران عثمان، به امام رسید یعنى همان هنگامى که معاویه به طمع خلافت و به خونخواهى عثمان، سپاهى را بر علیه حضرت على علیه السلام بسیج کرده و قصد شورش و غوغا داشت . به همین دلیل امام در آن زمان عازم شام بود تا فتنه فرزند ابوسفیان را خاموش کند; در این گیر و دار، معاویه از این بیم داشت که سپاه مصر همراه قیس به قواى حضرت على علیه السلام ملحق شوند و بساط او را درهم بریزیند، به همین دلیل تصمیم گرفت‏با استاندار مصر از طریق خدعه و حیله وارد شود، معاویه طى نامه‏اى براى قیس نوشت: پس از درود، شما بر عثمان خرده گرفتید که چرا مردى را با تازیانه بنواخت و یا به دشنام دادن دیگرى پرداخت‏یا جوانى خام را کارگزار خویش ساخت ولى مى‏دانستید که ریختن خون او نارواست . کارى سخت گران کردید و به گناهى بزرگ دست زدید . اى قیس به خدا بازگرد (توبه کن) ، زیرا تو در بین کسانى بودى که مردم را بر علیه آن خلیفه مقتول تحریک کردند اما به درستى و بى هیچ ظنى مى‏دانیم که سرورت افراد را شورانید و وادارشان کرد که عثمان را بکشند! بسیارى از اقارب تو در این ماجراى خونین مشارکت داشتند; اکنون بیا و با من بیعت کن تا با على علیه السلام بجنگیم و در عوض پس از استیلا بر وى، حکومت کوفه و بصره از آن تو خواهد بود; به علاوه فرمانروایى حجاز را به هرکس که تو پیشنهاد بدهى تفویض مى‏کنم، تا زمانى که زمام امور در دست من باشد هر چه بخواهى فراهم مى‏کنم (1) .
چون نامه معاویه به قیس رسید، خواست‏به گونه‏اى جوابش را بدهد که هم بوى تهدید از آن استشمام گردد و هم نوعى تطمیع در آن باشد و چنین کرد . وقتى معاویه مکتوب دو پهلوى قیس را خواند، به وى نوشت:
«نامه‏ات را مورد مطالعه قرار دادم; نه آن میزان نزدیک آمدى که براى صلح با تو خود را مهیا کنم و نه چندان مخالفت کردى که آماده نبرد با تو شوم; اگر آنچه را به تو پیشنهاد کردم پذیرفتى هر چه خواستى به تو خواهم داد و نیرنگى در کار نمى‏باشد و اگر کارى که گفتم انجام ندهى، لشگریانى را به سویت مى‏فرستم; در آن موقع هرگونه بلایى بر سرت آید از کوتاهى خودت خواهد بود» .
قیس دانست که این بار باید جواب روشنى به معاویه بدهد پس طى نامه‏اى با صراحت نوشت:
«اى بى پدر! چشم طمع بر این دوخته‏اى که من از اطاعت کسى که سزاوارترین و صدیق‏ترین مردم است و عالى‏ترین هادى و نزدیکترین افراد به رسول اکرم صلى الله علیه و آله مى‏باشد، سرپیچى کنم و تحت فرمانروایى تو در آیم ; در حالى که لیاقت و شایستگى این مقام را ندارى و از شرایط آن محرومى و گفته‏هایت‏بیهوده و نارواست و در مسیر ضلالت‏بسر مى‏برى و از خاتم رسولان و سنت‏حسنه او فاصله بسیارى گرفته‏اى و دورترین افراد به آن خورشید درخشان هستى، اطرافت را گمراهان و اغوا کنندگان فراگرفته‏اند که هر یک بتى از بتهاى شیطان هستند; از تهدیدت هراسى ندارم و هجوم سپاهیانت ترسى به دلم راه نمى‏دهد . هیچگاه على بن ابى طالب علیه السلام را که از هر جهت‏بر تو رجحان دارد، رها نخواهم کرد و تو را بر او ترجیح نمى‏دهم .
معاویه با خواندن پاسخ‏هاى صریح و قاطع «قیس‏» متوجه شد که او کسى نیست که تسلیم اغراض پلید وى گردد و چون از قدرت و شجاعت این صحابى پارسا خبر داشت، مصمم گردید تا از راه دیگرى او را از حکومت مصر جدا کند; از این رو شایع کرد قیس با ما از در مصالحه وارد شده و مهیاى پیوستن به ماست و نامه‏اى هم از طرف وى جعل کرد که در آن به معاویه نوشته شده بود:
«برایم ثابت گردید که عثمان مظلوم کشته شده است و هر چه فکر کردم نمى‏توانم با کسانى که خلیفه مسلمان و نیکو کار (!) خود را کشته‏اند، همکارى کنم و از این عمل به درگاه خداوند آمرزش مى‏طلبم و از این رو براى خونخواهى عثمان مهیاى همکارى و کمک رسانى به شما هستم!» .
بنا به دستور معاویه، این نامه جعلى در محافل و منابر عمومى خوانده شد و در میان مردم شایع کردند . وى به ترفند دیگرى هم متوسل گردید و به شامیان گفت: قیس بن سعد را دشنام ندهید و او را به جنگ فرا نخوانید که او نیک خواه ماست و نامه‏هایش نهانى به ما مى‏رسد و در آنها نشان مى‏دهد که متابعت از ما را برگزیده است . مشاهده نمى‏کنید با برادران شما از مردم «خربتا» چه مى‏کند؟ و با وجود آنکه تحت فرمانش مى‏باشند، راه مدارا و خوش‏خویى با آنان را پیش گرفته و ایشان را بخشش ها و روزى‏ها ارزانى مى‏دارد؟ این در حالى است که مردم این سامان (خربتا) با على علیه السلام بیعت نکرده و خواهان خونخواهى عثمان هستند و با وجود آنکه على علیه السلام به قیس تاکید کرده که بر آنها سخت گیرد و منکوبشان کند، او مایل است که با نرمى و ملاطفت‏با اهل خربتا رفتار شود!
عزل قیس از استاندارى مصر
گزارش این تبلیغات کذب و مسموم و شایعات بى اساس، به حضرت على علیه السلام رسید; «محمد بن ابى بکر» و «محمد بن جعفر بن ابى طالب‏» ، آن بزرگوار را از این وضع مطلع ساختند و مامورهاى اطلاعاتى آن حضرت در شام نیز تحت تاثیر برنامه‏هاى تبلیغى معاویه قرار گرفته و به حضرت گفتند: قیس به امویان تمایل پیدا کرده است . امام، این روند را گران و سنگین شمرد و دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام و نیز «عبدالله بن جعفر» را فرا خواند و ایشان را از این وقایع آگاه ساخت; عبدالله بن جعفر عرض کرد: اى سرور موحدان نظر من آن است که قیس را از حکومت مصر عزل کنى و به جایش فرد دیگرى را به سمت استاندارى این سامان منصوب بفرمائى . اما حضرت على علیه السلام با شگفتى و ناباورى با این ماجرا برخورد کرد و برایش مشکل بود که بپذیرد قیس بن سعد، با معاویه صلح کرده است . امام به هیچ عنوان شایعات مطرح شده در مورد قیس را قبول نداشت اما یارانش سخت‏به حضرت فشار آوردند که در عزل این استاندار اقدام کند .
البته همان‏طور که اشاره شد، در همین گیر و دار، نامه قیس در خصوص ترک مخاصمه او با اهل «خربتا» رسیده بود و گویا شرایط اجتماعى به سوى برکنارى وى مهیا مى‏گشت; حضرت على علیه السلام با وجود این که مى‏دانست قیس از آن انسانهایى نیست که با دشمن سازش کند و روحیه‏اش با معاویه و امویان ناسازگار است; چون به شجاعت و شهامت او ایمان کامل داشت، در آن موقع که سایر حکام ولایات را بر کوفه فرا مى‏خواند تا با سپاه کافى براى حرکت‏به شام و دفع فتنه فرزند ابوسفیان حاضر شوند، قیس بن سعد را به مرکز فرماندهى احضار نمود و محمد بن ابى بکر را به جایش گماشت، این عزل و نصب در آغاز ماه مبارک رمضان سال 36 هجرى صورت گرفته است .
ماموریت محمد بن ابى بکر و بازگشت قیس از مصر
استاندار جدید، با حکم امام به مصر آمد و به نزد قیس بن سعد که شوهر عمه‏اش بود («قریبه‏» خواهر ابوبکر همسر قیس بود) رفت و به او گفت: آمده‏ام تا در کنارت باشم و تو نیز همانند گذشته، حکومت کن . قیس ناراحت‏شد و نپذیرفت و همان دم بار سفر بسته و به سوى حجاز حرکت کرد و به جاى کوفه - مرکز حکومت‏حضرت على علیه السلام - به مدینه رفت و نزد امام نیامد . «حسن بن ثابت‏» - هوا خواه عثمان - مى‏خواست از موقعیت پیش آمده بهره بردارى منفى بکند; پس با این مکر باطل نزد قیس آمد و به وى گفت: عثمان را کشتى و على علیه السلام تو را برکنار کرد، گناهش بر تو ماند و کسى از تو بابت این کار تقدیر نکرد . قیس به وى گفت: اى کوردل و نابینا، به خدا اگر میان کسان من و تو جنگى روى مى‏داد، گردنت را مى‏زدم، از نزدم دور شو که از تو به شدت متنفرم .
پس از مدتى که قیس در مدینه اقامت نمود «مروان بن حکم‏» برایش مشکلاتى پدید آورد، از این رو او به همراه «سهل بن حنیف‏» به محضر حضرت على علیه السلام رهسپار گردید و خود را براى ستیز با معاویه و شرکت در نبرد صفین مهیا کرد .
معاویه براى «مروان بن حکم‏» نوشت چرا قیس را زنده نگه داشتى؟ اگر صد هزار مرد جنگى به یارى على علیه السلام روانه مى‏کردى، نزد من آسان‏تر از رفتن قیس با این همه دانش و پایگاه بلند براى یارى به على علیه السلام بود . چون قیس به محضر حضرت على علیه السلام شرفیاب گردید و آنچه را که بر وى گذشته بود، باز گفت، امام دانست که وى با چه دشواریهاى عظیمى از فشار و نیرنگ و ترفندهاى دشمن درگیر بوده است . پس جایگاه او نزد امام ارتقاء یافت و حضرت در امور; از وى نظر خواهى مى‏کرد ; برخى گفته‏اند: دوران کارگزارى قیس در مصر چهار ماه و پنج روز طول کشید ولى عده‏اى دیگر مدت این مسئولیت را هفت ماه نوشته‏اند .
علت‏برکنارى قیس
گروهى این سوال را مطرح کرده‏اند که چرا با وجود لیاقت و شایستگى قیس، حضرت او را عزل نمود؟ در پاسخ باید گفت: قیس مرد شجاع و سرشناسى بود اما از طرفداران سیاست «مماشات‏» و «مدارا» در مصر به شمار مى‏رفت که این شیوه با سیاست توام با قاطعیت امام انطباق نداشت و سختگیرى در برابر مخالفان و کوتاه نیامدن در مقابل دشمنان از اصول استوار حضرت در عرصه‏هاى حکومتى محسوب مى‏گردید . به علاوه قیس به عنوان کارگزار منصوب امام، مى‏بایست‏سیاست رهبر اسلامى را به اجرا بگذارد و در موقع تصمیم‏گیرى نظر خویش را در مقابل استراتژى حضرت نادیده بگیرد، زیرا امام بر این باور بود که مخالفان یا باید بیعت کنند و سر تسلیم فرود آورند و یا این که تسلیم جنگ شوند و از نظر روانشناسى اجتماعى این معارضان در پى فرصتى بودند تا بتوانند علیه نظام اسلام آشوب بر پا کنند و امنیت و آرامش را از مردم سلب کنند و این افراد به‏طور پنهانى با معاویه و عمالش در ارتباط بودند و آزاد گذاشتن آنان خطرآفرین بود (چنانکه حوادث بعدى مصر، این معنى را اثبات کرد) اما به‏رغم این واقعیت، قیس عقیده داشت چون آنان با ما بر حسب ظاهر کارى ندارند، نباید در خصوص آنان خشونت اعمال کنیم و حاضر نگردید نظر امام درباره دشمنان اعمال گردد .
به علاوه معاویه براى مخدوش کردن سیماى قیس، نامه اول وى را که از روى کیاست و دوراندیشى خطاب به معاویه نوشته بود، براى حضرت فرستاد و چون اهالى از مضمون آن آگاه شدند، به امام عرض کردند: او خیانت کرده و باید عزل گردد . حضرت در پاسخ به آنان فرمود: من قیس را بهتر از شما مى‏شناسم، او خیانت نکرده، بلکه طبق صلاحدید خویش کارى را انجام داده است . یاران امام راضى نشدند و حضرت را تحت فشار قرار دادند که باید قیس را برکنار کنى، امام هم به دلیل شرایط اجتماعى و موقعیت تبلیغاتى تحمیلى به این تصمیم‏گیرى روى آورد . در حالى که قیس به کاردانى و دوراندیشى مشهور بود و در پاى بندى به اصول مذهب و دفاع از حریم شریعت و التزام عملى به موازین شرعى و تسلیم بودن در برابر اوامر الهى، شخصیت کم بدیلى به شمار مى‏رفت (2) .
«ابراهیم ثقفى‏» مى‏گوید: قیس مردى کشیده قامت و از همگان بلندتر بوده و جلوى سرش مو نداشت، این مرد شجاع و کارآزموده تا آخرین لحظات زندگى خیرخواه حضرت على علیه السلام و فرزندانش باقى ماند (3) . یکى از دلایل تقویت‏بوستان تشیع در مصر، تلاشهاى وى در این سرزمین مى‏باشد . او توانست در مدت چند ماه مردمان این ناحیه را در یارى حضرت على علیه السلام و حمایت از حکومت علوى و مخالفت‏با امویان سازماندهى کند و علایق آنان را نسبت‏به اهل بیت علیهم السلام افزایش دهد (4) . با این کوشش‏ها بود که پرچم تشیع در مصر به اهتزاز در آمد و شمار سپاهیانى که زیر این پرچم مى‏آمدند رو به فزونى نهاد چنانکه «مقریزى‏» - مورخ شهید مصرى - به این واقعیت اشاره کرده است (5) .
حمایت از ولایت
چون حضرت على علیه السلام ، خواست آهنگ عزیمت‏به شام کند، مهاجران و انصارى که با او بودند، فرا خواند و خداى را سپاس و ستایش نمود و خطاب به آنان فرمود: شما مردمى فرخنده راى و حقگو و مبارک کردار و درست فرمانید، ما قصد آن داریم که به سوى دشمن خویش و خصم شما لشگر بکشیم، از این روى راى مشورتى خود را با ما باز گوئید . بعد از آن که «هاشم بن عقبه‏» و «عمار یاسر» نظر خود را اعلام کردند، قیس برخاست و پس از حمد خداوند عرض کرد: اى امیر مؤمنان علیه السلام ما را شتابان بر سر دشمن در آر، به خدا سوگند پیکار با آنان، براى من خوش‏تر از نبرد با ترکان و رومیان است; زیرا اینان که به ظاهر مسلمانند، در دین خدا نیرنگ زدند و دوستداران راستین حق و خداوند را خفیف ساختند (6) . حضرت فرماندهان سپاه را معین کرد و قیس را که از مصر به صفین آمده بود، به فرماندهى پیادگان بصره گماشت .
چون شمار انصار در این نبرد قابل توجه بود و آنان نقش‏هاى حساس و مهمى را در این پیکار عهده دار گشتند و بسیارى از نیروهاى معاویه را به خوف و هراس افکندند، و نیز شمار قابل توجهى از دشمنان را به خاک هلاکت و ذلت نشانیدند . معاویه به نکوهش و مذمت آنان پرداخت، انصار بسیار ناراحت‏شدند . قیس به نمایندگى از انصار خطاب به طایفه خود گفت: این که وى شما را عصبانى کرده تازگى ندارد چه قبلا به خاطر شرک‏ورزى، او را در فشار نهادید، چنانکه در این جنگ نیز او را آشفته نمودید (7) .
چون یکى از هواداران عثمان و معاویه، قیس را به باد انتقاد گرفت که چرا در یارى عثمان کوتاهى کرده است و اینک با سواران خویش بر سر مردم شام تاخته و باطل را یارى داده است؟! قیس در جوابش گفت: آن کس که از یارى به خلیفه سوم امتناع کرد، از تو بسى بهتر است و در مورد معاویه باید بگویم اگر تمامى عرب گرد او درآیند، انصار با او مى‏جنگند، در پیکار امام با او، جانب جانشین راستین پیامبر را گرفته و در این برنامه چنان هستیم که با رسول خدا صلى الله علیه و آله بودیم . رخسار خویش را به دم تیغ مى‏سپاریم و گلوگاهمان را آماج نیزه مى‏داریم، تا آن که حق آشکار گردد، پس حضرت على علیه السلام قیس بن سعد را فرا خواند و او را به نیکى ستود و به فرماندهى انصار گماشت . موقعیت قیس در این نبرد در حدى بود که وقتى حضرت على علیه السلام بعد از نمازها، معاویه و تنى چند از همراهانش را لعنت مى‏کرد . چون این خبر به معاویه رسید، پس او نیز امام، ابن عباس، امام حسن و امام حسین علیهما السلام و قیس بن سعد را لعنت نمود (8) .
چون کار بر معاویه زار و دشوار گردید، «عمر و عاص‏» ، «بسر بن ارطاة‏» ، «عبدالله بن عمر» و «عبدالرحمن بن خالدبن ولید» را فرا خواند و به ایشان گفت: پاره‏اى از یاران على علیه السلام مرا اندوهگین و نگران کرده‏اند که یکى از آنان قیس است . از شما مى‏خواهم توانمندى خویش را نشان دهید و آنگاه افزود:
من خود به دفع «سعید بن قیس‏» مى‏روم و شما را از شرش خلاص خواهم کرد ; و تو اى «بسر» قیس را نابود کن . پس از شکست معاویه، در برابر سعید بن قیس و عقب نشینى عمرو عاص در مقابل مرقال، صبحگاه روز سوم، «بسر بن ارطاة‏» با سواران به میدان رفت و با قیس بن سعد که همراه گروهى از سواران بود، برخورد کرد و جنگ بین آنان شدت گرفت; «قیس‏» همچون شیر مى‏خروشید و مبارز مى‏طلبید و مى‏گفت: من پسر سعدم که «عباده‏» مرا زیور کرامت پوشانیده است; گریز از میدان هرگز عادتم نبوده است، گریختن براى جوانمرد، تن سپردن به ننگ و عار است . خدایا شهادت را نصیبم فرما; که کشته شدن بهتر از سر سپردن به اراذل و اوباش است، تا کى بستر گرم و نرم برایم بگسترانند . آنگاه با سواران «بسر» به نیزه زنى پرداخت و آنان را هدف ضربات پیاپى قرار داد; پس از لحظاتى خود «بسر» به میدان آمد که قیس با شمشیر بر وى غلبه یافت و همه رزم آوران برگشتند (9) .
قیس مى‏گفت: من از رسول اکرم صلى الله علیه و آله شنیدم که مى‏فرمودند: مکر و فریب سر انجام صاحب خود را به آتش مى‏کشاند . اگر این فرمایش خاتم رسولان نبود، من از زرنگ‏ترین افراد عرب بودم (10) .
گفته‏اند قیس بن سعد ظرف غذاى بزرگى داشت که همیشه همراهش بود و هر وقت مى‏خواست چیزى بخورد ; منادیانش فریاد مى‏زدند اى مردم شهر بیائید و در خوردن گوشت و نان با قیس شریک باشید، پدر و جدش نیز چنین بودند و به سخاوت و عطا شهرت داشتند (11) . او در عبادت و زهد برجستگى‏هایى داشت و در مرتبه خوف از خداوند و اطاعت او نسبت‏به ذات پاک پروردگار، کارش به جایى رسید که وقتى براى سجده خم شد، ناگاه مارى در کنار سجاده‏اش نمایان شد . او بدون خوف سر خویش را کنار مار فرود آورد، در این موقع مار به دور گردنش پیچید ولى او از اقامه نماز کوتاهى نکرد و بیمى به دل راه نداد تا آنکه از نماز فارغ شد و با دستش آن حیوان را از گردن خود جدا کرد و به کنارى افکند! (12) .
قیس این‏گونه دعا مى‏کرد: خداوندا ستایش و مجد را روزى من بنما، زیرا حمد جز به انجام کارى که درخور ستایش باشد، امکان ندارد و بزرگوارى جز به مال میسر نمى‏شود (13) . قیس اولین فردى بود که با حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام بیعت کرد و وفادارى خود را در دوران حضرت على علیه السلام و فرزندش نسبت‏به خاندان خاتم پیامبران به اثبات رسانید (14) و به عنوان چهره‏اى بارز که معاویه نتوانست او را فریب دهد، شناخته شد و تا زمانى که در قید حیات بود، در مسیر ولایت و صراط حق گام برداشت، مورخان تاریخ رحلتش را سال شصت هجرى نوشته‏اند .
ادامه دارد
پى‏نوشت:
1) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏6، ص 60 - 61، الغارات، ص 131، الغدیر، ج‏3، ص 173 .
2) اقتباس و ماخوذ از شرح نهج‏البلاغه، ج‏3، ص 194 - 195، الغارات، ص 136، انساب الاشراف، ج‏2، ص 457، الکامل فى التاریخ، ج‏4، ص 657 - 659، الغدیر، ج‏2، ص 69 - 71، تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص 116، تاریخ طبرى، ج‏4، ص 442 .
3) جلوه تاریخ در شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى الحدید، ج‏3، ص 201 .
4) تاریخ شیعه، علامه محمد حسین مظفر، ، ترجمه دکتر سید محمد باقر حجتى، ص 248 .
5) المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، ج‏4، ص 149 .
6) پیکار صفین، نصر بن مزاحم منقرى، ترجمه پرویز اتابکى، ص 131 - 132 .
7) ماخذ قبل، ص 611 .
8) همان، ص 615، 621 و 766 .
9) همان، ص 584 - 585 .
10) الغارات، ترجمه عزیزالله عطاردى، بخش اعلام، ص 537 .
11) تاریخ ابن کثیر، ج‏8، ص 99، الغدیر، ج‏3، ص 153 .
12) مروج الذهب، ج‏2، ص 17، الغدیر، ج‏3، ص 160 .
13) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج‏6، ص 65 .
14) انساب الاشراف، ج‏3، ص 28 .

تبلیغات