پرسش اصلی در باب اعجاز .فلسفه دین (59)
آرشیو
چکیده
متن
آیا اعجاز، در سلسله علل و اسباب طولیه استیا عرضیه؟
پرسش اصلى این است: کارى که پیامبر صلى الله علیه و آله به اذن خدا و به اعجاز انجام مىدهد، آیا در سلسله عرضیه علل و اسباب قرار مىگیرد یا در سلسله طولیه؟ آیا شفاى بیمار، همانطورى که - به اذن خداوند - مستند به رژیم غذائى یا دارو و درمان است، مستند به دعاى پیامبر است؟ آیا دعا و دوا، در عرض یکدیگرند یا در طول یکدیگر؟ به زبان سادهتر، آیا دعا به موازات دوا اثر مىکند یا از بالاى سر و مسلط بر آن؟
اگر فرضا روزى دارویى کشف شود که مرده را زنده کند، آیا زنده شدن مردگان به وسیله حضرت عیسى علیه السلام در عرض این داروستیا در طول آن؟
ممکن استبرخى از معجزات، فعل خداوند باشد، نه فعل پیامبر . چنانکه قرآن، کلام خداست، نه کلام پیامبر . گاهى چنین است که خداوند، معنى را به قلب پیامبر الهام مىکند و پیامبر دریافتهاى خود را به کلام و به زبان خود، بیان مىکند . در این صورت، کلام، کلام پیامبر است; ولى گاهى خداوند خود کلام را به قلب پیامبر الهام مىکند و پیامبر همان کلام القاء شده خداوند را به زبان مىآورد و به اطلاع مردم مىرساند . هرچند کلام اول هم معالواسطه کلام خداست، ولى کلام دوم، کلام بلاواسطه خداست; چنانکه قرآن مىفرماید:
«نزل به الروح الامین× على قلبک لتکون من المنذرین» (1) .
«روح الامین، آن (قرآن) را بر قلب تو فرود آورد، تا از انذار کنندگان باشى» .
در مورد قرآن که کلام بلاواسطه خداوند است، این سؤال مطرح است که آیا خداوند کلام خود را بدون وساطت علل و اسباب، معجز ساخته، یا این که مانند سایر کارهایش از مجراى علل و اسباب مادى و غیر مادى، چنین کرده است؟
برخى در مورد معجزه، قائل به «صرفه» شدهاند .
مقصود از صرفه این است که خداوند مردم را از این که مثل قرآن بیاورند، باز مىدارد و این توان را از آنان سلب مىکند، براساس نظریه صرفه، آوردن مثل قرآن، کار غیر ممکن نیست; ولى خداوند مانع (صارف) آنهاست . در این صورت، او سببسوزى مىکند و از فراز همه علل و اسباب، مانع تاثیر آنها مىشود . همین هم ممکن استبلاواسطه باشد و ممکن است از طریق علل و اسباب باشد .
احتمال دیگر این است که خداوند اعجاز بودن قرآن را هم مانند سایر کارهایش در قالب سلسله طولیه و عرضیه انجام داده و به آن خاصیتى بخشیده که مثلش را نتوان آورد .
نظریه برخى از اندیشمندان غربى
برخى از اندیشمندان غربى - که خداوند را همچون سازنده ساعت تلقى کردهاند که ساعتى مىسازد و به کار مىاندازد و ارتباطش با آن قطع مىشود; ولى ساعت، مدتها به کار خود ادامه مىدهد - معتقدند که خداوند حضور خود را از طریق معجزات و کارهاى خارق عادت و رخنهپوشى نشان مىدهد . اینان به خداى رخنهپوش معتقدند و در حقیقت، کارهاى او را خارج از نظام طولى و عرضى تلقى مىکنند .
از دیدگاه اینان، خداوند عصاى موسى علیه السلام را بدون وساطتسلسله طولیه و عرضیه، اژدها مىکند .
نقد این نظریه
چه لزومى دارد که از یک طرف معتقد شویم که خداوند در راس نظام طولى و عرضى قرار دارد و سرسلسله همه اسباب طولى و عرضى است و از طرف دیگر معتقد شویم که خودش بر خلاف این نظام عمل مىکند و به اعجاز یا رخنهپوشى مىپردازد؟
مگر این نظام - نعوذ بالله - نقصان یا خللى دارد که او ناچار شود، برخلاف آن عمل کند و تصرفاتى رخنهپوشانه یا برخلاف نظام داشته باشد؟
چه مانعى دارد که خداوند در چارچوب همین نظام و از مجراى علل و اسباب طولى و عرضى، چوب خشکى را به یک چشم به هم زدن، جانورى مخوف سازد؟
یکى - مانند انسانهاى عادى - مىتواند تخت «بلقیس» را چند روزه به بارگاه سلیمان بیاورد، و یکى مثل آن دیو جنى یک ساعته مىآورد و یکى مثل «آصفبنبرخیا» - وصى حضرت سلیمان - قبل از یک چشم به هم زدن مىآورد .
همین انسانهاى عادى، هماکنون به برکت تکنولوژى و صنعت، فاصلههاى زمانى و مکانى را کم کردهاند; ولى هیچکدام، از نظام اسباب طولى و عرضى خارج نشدهاند . بشر امروز از راه دانش و صنعت، توانسته استبا تصرفاتى در علل و اسباب عرضى تغییراتى در جهان پدید آورد . او توانسته است گل خیار را یک روزه خیار و جوجه یک روزه را یک ماهه مرغ کند و از یک بوته گوجه فرنگى صدها گوجه فرنگى بچیند و ...
اژدها شدن عصا از مجارى عادى در نظام طبیعت، وقت زیادى مىخواهد . باید عصا خاک شود و وارد اندام گیاهى گردد و از آنجا وارد بدن حیوانى شود و مارى آن حیوان را شکار کند و در معده خود هضم کند و بخشى از آن، سلول نطفهاى شود و آن مار، تخمگذارى کند و از آن تخم، بچه مارى خارج شود و سالها بگذرد تا مارى ستبر و اژدهایى مخوف گردد . ممکن است انسانها با علم و تکنیک جدید، تا آنجایى که مىتوانند زمان را کوتاه کنند، ولى آیا ممکن است این کار را بهطور دفعى انجام دهند؟ معجزه موسى این بود که عصا را بىدرنگ اژدها کرد . همه این کارها - چه عادى و چه غیر عادى - به خدا منتهى مىشود . آیا خداوند مستقیما در عصا تصرف کرد و به امر (کن) و بلاواسطه اژدهایش کرد (فیکون) یا این که از طریق سلسله اسباب طولیه و عرضیه این کار را انجام داد؟
هیچکدام اینها نقض اصل علیت نیست . منتهى اگر خارج از مقتضاى نظام طولى و عرضى باشد، با قاعده «ابى الله ان یجری الامور الا باسبابها» (2) . سازگار نیست .
نظام اسباب طولى و عرضى، مقتضاى اراده حکیمانه خداوند است و حتى اگر نظامى از این بهتر و برتر ممکن بود، خلق مىکرد; چرا که اگر خلق نمىکرد، یا جاهل بود یا عاجز یا بخیل . به قول غزالى و محىالدین و صدرالمتالهین، او نه جاهل است، نه عاجز و نه بخیل . این نظام همان است که حکمایش «نظام احسن» نامیده و در بارهاش گفتهاند: «لیس فى الامکان ابدع مما کان» بدیعتر و زیباتر و کاملتر از آنچه هست، ممکن نیست . و گرنه خالق دانا و توانا و جواد، همان را مىآفرید (3) .
آیا این نظام، تحمل معجزات را ندارد، تا خداوند ناگزیر باشد از وراى سلسله طولى و عرضى، دخالت کند و چوب خشکى را به یک لحظه اژدها سازد و قطعه خاکى را که عیسى علیه السلام شکل مرغ به آن بخشیده، به پرواز درآورد و جسد بىجانى را حیات بخشد یا همه اینها از مجارى همین اسباب و علل طولى و عرضى امکانپذیر است؟
گفتارى از امام صادق علیه السلام
این امام بزرگوار که مذهب را آنچنان که هستبه شایستگى و بدون پیرایه معرفى کرده، در ذیل همان کلامى که دلالت دارد، بر این که خداوند امتناع دارد که کارها را از غیر مجراى علل و اسباب طولى و عرضى انجام دهد، مىفرماید:
«فجعل لکل شىء سببا و جعل لکل سبب شرحا و جعل لکل شرح مفتاحا و جعل لکل مفتاح علما و جعل لکل علم بابا ناطقا، من عرفه عرف الله و من انکره انکر الله . ذلک رسول الله و نحن» (4) .
«خداوند براى هر چیزى سببى و براى هر سببى شرحى و براى هر شرحى کلیدى و براى هر کلیدى علمى و براى هر علمى بابى گویا قرار داد . هر که آن باب ناطق را بشناسد، خدا را شناخته و هرکس انکار کند، خدا را انکار کرده است . آن باب، پیامبر خدا و ماییم» .
ملاحظه مىکنیم که امام، هیچ پدیده و هیچ مخلوقى را بدون سبب، نمىداند . هر سببى، شرح مىخواهد و هر شرحى کلید مىخواهد و هر کلیدى، دانش مىخواهد و هر دانشى، بابى ناطق مىخواهد . این باب ناطق، پیامبر و ائمه معصومند .
در بیان معصوم، هم بر اصل علیت اعتماد شده و هم بر نظام طولى .
این قاعده کلى همه چیز را فرا مىگیرد . نه تنها امور عادى مشمول این قاعدهاند که معجزات نیز از قلمرو این قاعده خارج نیستند .
در قرآن کریم آمده است که:
«و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمرناها تدمیرا» (5) .
مضمون آیه شریفه این است که هلاک و نابودى هیچ قریهاى بدون فسق و فجور مترفین و بلهوسى و شهوترانى آنهایى که غوطهور در ناز و نعمت مىباشند، ممکن نیست . نه قومى بىسبب، عزیز و سربلند و نه ملتى بىسبب، ذلیل و بدبخت و نگونبخت مىشود . نه عزت و سربلندى و اقتدار، خارج از مجارى علل و اسباب است و نه ذلت و سقوط و فنا و اضمحلال، راهى غیر از مجارى علل و اسباب دارد .
سنت غیر قابل تغییر الهى به کار گرفتن نظام طولى و عرضى است . سنت الهى قابل تبدیل و تحویل نیست . قرآن کریم مىفرماید:
«... لن تجد لسنة الله تبدیلا» (6) . «هرگز براى سنتخداوند تبدیلى نمىیابى» .
و نیز مىفرماید:
«... لن تجد لسنة الله تحویلا» (7) . «هرگز براى سنتخداوند، دگرگونى و تحویلى نمىیابى» .
اجراى امور از طریق علل و اسباب، سنت الهى است و به همین دلیل، غیر قابل تغییر است . ولى اگر سنت الهى نباشد، در قابلیت تغییر آن، جاى چون و چرا نیست . معذلک، اگر سنت الهى نباشد، خارج از قانون علیت نیست; ولى عقل و نقل حکم مىکنند که هر کارى - چه اعجاز و چه غیر اعجاز - انجام گیرد، هم مشمول قانون علیت است و هم در چارچوب نظام طولى و عرضى .
جاذبه، جسم را به سوى خود مىکشاند و لذا ما نمىتوانیم در فضا معلق بمانیم; ولى هواپیما با استفاده از همین سیستم عرضى در فضا پرواز مىکند و هلىکوپتر، معلق مىماند .
اگر انسانى به نیروى الهى در فضا معلق بماند یا پرواز کند، چگونه است؟ آیا او نیز در چارچوب همین علل و اسباب طولى و عرضى عمل کرده منتها از علل و اسباب ناشناختهاى استفاده کرده، یا هیچ کارى به آنها ندارد، بلکه خود از وراى آنها عمل مىکند؟
مرتاضى که قطارى غول پیکر را با نگاه چشم از حرکتباز مىدارد، چگونه عمل مىکند؟ آیا از مجارى علل و اسباب، وارد مىشود یا از وراى آنها عمل مىکند؟
در صورت اول، او به قدرت نفس و به برکت ریاضتهاى دشوار، از علل و اسباب ناشناختهاى استفاده مىکند که دیگران و حتى دانشمندان امروز از شناخت آنها عجز دارند و در صورت دوم از بالاى سر و از فراز آنها تاثیر کرده و همه اسبابى را که در قطار براى حرکت آن فراهم است، خنثى مىسازد .
دیدیم که فعل و انفعال علل و اسباب عرضى و خنثى شدن یا تقویت و ابقاى آنها به وسیله یکدیگر، ممکن و مسلم است . نفس شخص مرتاض هم در ردیف همین علل و اسباب عرضى قرار مىگیرد و با استفاده از آنها کارى عجیب و شگفتانگیز انجام مىدهد .
نفوس نبوى و ولوى چگونهاند؟ آیا با به کارگیرى برخى از علل و اسباب عرضى ناشناخته، مانع تاثیر برخى دیگر مىشوند یا بدون واسطه تاثیر مىکنند . نفس ولوى امام صادق علیه السلام بیانگر این نکته بود که باید از مجارى علل و اسباب باشد .
مرورى بر آیات قرآنى و استفاده چند نکته
1 . از دیدگاه قرآن، پدیده مادى علت مادى دارد . هرچند تاثیر آن علت مادى به اذن خداوند است .
2 . دانشمندان جدید، پدیدههاى خارق عادت را به امواج مجهول مغناطیسى مستند کردهاند . به نظر آنها ریاضتهاى سخت و دشوار، انسان را بر آنها مسلط مىسازد و مىتواند توسط آنها به کارهایى عجیب دستبزند; ولى قرآن کریم، بدون این که همچون علماى جدید، به معرفى آن علت طبیعى پرداخته باشد، مىگوید:
«... و من یتق الله یجعل له مخرجا× و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علىالله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شىء قدرا» (8) .
«هرکس تقوا پیشه کند، خداوند برایش راهى قرار مىدهد و او را از جایى که گمان ندارد، روزى مىدهد و هرکس بر خدا توکل کند، خداوند او را بس است . خداوند به فرمان خودش مىرسد . خداوند براى هر چیزى اندازهاى قرار داده است» .
آرى هرچند اسباب ظاهرى، اقتضاى فقر و تهیدستى و گرفتارى داشته باشند، ولى تقوا و توکل، راه را بر اسباب دیگر مىگشایند و شخص را از گرفتارى و تنگدستى نجات مىدهند .
3 . از جمله «قد جعل الله لکل شىء قدرا» استفاده مىشود که بازهم در صورت تقوا و توکل، اسباب طبیعى عمل مىکنند . منتهى اسباب فقر و تهیدستى حد و اندازهاى دارند که نمىتوانند از حد خود تجاوز کنند و مانع تاثیر تقوا و توکل شوند .
4 . در عین حال، قرآن کریم مىگوید: «... کل من عند الله ...» (9) . «همه چیز از جانب خداست» . چه آن عللى که فقر مىزایند و چه آن عللى که تمکن و کفاف و ثروت مىآورند، همه و همه از جانب خدایند .
5 . از دیدگاه قرآن مسلم است که نفوس انبیا تاثیر دارند و معجزات به نیروى نفوس آنهاست . منتهى آنچه انجام مىدهند، به اذن خداوند است . در این باره مىگوید:
«... ما کان لرسول ان یاتی بآیة الا باذن الله ...» (10) .
«هیچ پیامبرى حق ندارد بدون اذن خداوند معجزهاى بیاورد» .
از این آیه استفاده مىشود که آوردن معجزه به تاثیر نفوس نبوى و به اذن خداوند است .
6 . در عین حال تاثیر نفس نبوى، به عنوان علت تامه نیست، بلکه به عنوان مقتضى است و به همین جهت است که تاثیر آن، توقف بر فرمان خداوند دارد; از اینرو به دنبال جمله فوق مىفرماید:
«... فاذا جاء امر الله قضی بالحق و خسر هنالک المبطلون» (11) .
«همین که فرمان خدا فرا آمد، حکم به حق مىشود و اهل باطل، زیانکار مىشوند» .
7 . پس همه چیز - حتى اراده و مشیت ما - به اراده و مشیتخداوند است . خداوند فعل ارادى و اختیارى ما را اراده کرده و در عین حال، ما داراى اراده و اختیاریم، تمام امور - چه عادى و چه غیر عادى چه معجزه که خیر است و چه سحر و کهانت که شر است - همه و همه در چارچوب علل و اسباب طولى و عرضى است و هیچ چیز، از نظام کلى و قانون عمومى علیت و معلولیتبیرون نیست . در عین حال، سبب معجزه و کرامت، غیر مغلوب و سایر اسباب غلبه پذیرند .
پىنوشت:
1) الشعراء: 194 و 195 .
2) مضمون فوق در روایات به این صورت آمده است:
«ابى الله ان یجرى الاشیاء الا باسبابها» خداوند امتناع دارد که چیزها را جز به وسیله اسباب آنها به اجرا درآورد . (بحارالانوار، ج2، ص 90، باب 14، حدیث 14 و 15 و همان، ص 168، باب 22، حدیث 1) .
3) الاسفار الاربعه، ج7، ص 91 (فى العنایة الالهیة، الفصل 7) .
4) بحارالانوار، ج2، ص 90 و ج2، ص 168 .
5) الاسراء، 16 .
6) الاحزاب، 63 و فاطر، 43 .
7) فاطر، 43 .
8) الطلاق، 3 .
9) النساء، 78 .
10) المؤمن (غافر) 78 .
11) المؤمن (غافر) 78 .
پرسش اصلى این است: کارى که پیامبر صلى الله علیه و آله به اذن خدا و به اعجاز انجام مىدهد، آیا در سلسله عرضیه علل و اسباب قرار مىگیرد یا در سلسله طولیه؟ آیا شفاى بیمار، همانطورى که - به اذن خداوند - مستند به رژیم غذائى یا دارو و درمان است، مستند به دعاى پیامبر است؟ آیا دعا و دوا، در عرض یکدیگرند یا در طول یکدیگر؟ به زبان سادهتر، آیا دعا به موازات دوا اثر مىکند یا از بالاى سر و مسلط بر آن؟
اگر فرضا روزى دارویى کشف شود که مرده را زنده کند، آیا زنده شدن مردگان به وسیله حضرت عیسى علیه السلام در عرض این داروستیا در طول آن؟
ممکن استبرخى از معجزات، فعل خداوند باشد، نه فعل پیامبر . چنانکه قرآن، کلام خداست، نه کلام پیامبر . گاهى چنین است که خداوند، معنى را به قلب پیامبر الهام مىکند و پیامبر دریافتهاى خود را به کلام و به زبان خود، بیان مىکند . در این صورت، کلام، کلام پیامبر است; ولى گاهى خداوند خود کلام را به قلب پیامبر الهام مىکند و پیامبر همان کلام القاء شده خداوند را به زبان مىآورد و به اطلاع مردم مىرساند . هرچند کلام اول هم معالواسطه کلام خداست، ولى کلام دوم، کلام بلاواسطه خداست; چنانکه قرآن مىفرماید:
«نزل به الروح الامین× على قلبک لتکون من المنذرین» (1) .
«روح الامین، آن (قرآن) را بر قلب تو فرود آورد، تا از انذار کنندگان باشى» .
در مورد قرآن که کلام بلاواسطه خداوند است، این سؤال مطرح است که آیا خداوند کلام خود را بدون وساطت علل و اسباب، معجز ساخته، یا این که مانند سایر کارهایش از مجراى علل و اسباب مادى و غیر مادى، چنین کرده است؟
برخى در مورد معجزه، قائل به «صرفه» شدهاند .
مقصود از صرفه این است که خداوند مردم را از این که مثل قرآن بیاورند، باز مىدارد و این توان را از آنان سلب مىکند، براساس نظریه صرفه، آوردن مثل قرآن، کار غیر ممکن نیست; ولى خداوند مانع (صارف) آنهاست . در این صورت، او سببسوزى مىکند و از فراز همه علل و اسباب، مانع تاثیر آنها مىشود . همین هم ممکن استبلاواسطه باشد و ممکن است از طریق علل و اسباب باشد .
احتمال دیگر این است که خداوند اعجاز بودن قرآن را هم مانند سایر کارهایش در قالب سلسله طولیه و عرضیه انجام داده و به آن خاصیتى بخشیده که مثلش را نتوان آورد .
نظریه برخى از اندیشمندان غربى
برخى از اندیشمندان غربى - که خداوند را همچون سازنده ساعت تلقى کردهاند که ساعتى مىسازد و به کار مىاندازد و ارتباطش با آن قطع مىشود; ولى ساعت، مدتها به کار خود ادامه مىدهد - معتقدند که خداوند حضور خود را از طریق معجزات و کارهاى خارق عادت و رخنهپوشى نشان مىدهد . اینان به خداى رخنهپوش معتقدند و در حقیقت، کارهاى او را خارج از نظام طولى و عرضى تلقى مىکنند .
از دیدگاه اینان، خداوند عصاى موسى علیه السلام را بدون وساطتسلسله طولیه و عرضیه، اژدها مىکند .
نقد این نظریه
چه لزومى دارد که از یک طرف معتقد شویم که خداوند در راس نظام طولى و عرضى قرار دارد و سرسلسله همه اسباب طولى و عرضى است و از طرف دیگر معتقد شویم که خودش بر خلاف این نظام عمل مىکند و به اعجاز یا رخنهپوشى مىپردازد؟
مگر این نظام - نعوذ بالله - نقصان یا خللى دارد که او ناچار شود، برخلاف آن عمل کند و تصرفاتى رخنهپوشانه یا برخلاف نظام داشته باشد؟
چه مانعى دارد که خداوند در چارچوب همین نظام و از مجراى علل و اسباب طولى و عرضى، چوب خشکى را به یک چشم به هم زدن، جانورى مخوف سازد؟
یکى - مانند انسانهاى عادى - مىتواند تخت «بلقیس» را چند روزه به بارگاه سلیمان بیاورد، و یکى مثل آن دیو جنى یک ساعته مىآورد و یکى مثل «آصفبنبرخیا» - وصى حضرت سلیمان - قبل از یک چشم به هم زدن مىآورد .
همین انسانهاى عادى، هماکنون به برکت تکنولوژى و صنعت، فاصلههاى زمانى و مکانى را کم کردهاند; ولى هیچکدام، از نظام اسباب طولى و عرضى خارج نشدهاند . بشر امروز از راه دانش و صنعت، توانسته استبا تصرفاتى در علل و اسباب عرضى تغییراتى در جهان پدید آورد . او توانسته است گل خیار را یک روزه خیار و جوجه یک روزه را یک ماهه مرغ کند و از یک بوته گوجه فرنگى صدها گوجه فرنگى بچیند و ...
اژدها شدن عصا از مجارى عادى در نظام طبیعت، وقت زیادى مىخواهد . باید عصا خاک شود و وارد اندام گیاهى گردد و از آنجا وارد بدن حیوانى شود و مارى آن حیوان را شکار کند و در معده خود هضم کند و بخشى از آن، سلول نطفهاى شود و آن مار، تخمگذارى کند و از آن تخم، بچه مارى خارج شود و سالها بگذرد تا مارى ستبر و اژدهایى مخوف گردد . ممکن است انسانها با علم و تکنیک جدید، تا آنجایى که مىتوانند زمان را کوتاه کنند، ولى آیا ممکن است این کار را بهطور دفعى انجام دهند؟ معجزه موسى این بود که عصا را بىدرنگ اژدها کرد . همه این کارها - چه عادى و چه غیر عادى - به خدا منتهى مىشود . آیا خداوند مستقیما در عصا تصرف کرد و به امر (کن) و بلاواسطه اژدهایش کرد (فیکون) یا این که از طریق سلسله اسباب طولیه و عرضیه این کار را انجام داد؟
هیچکدام اینها نقض اصل علیت نیست . منتهى اگر خارج از مقتضاى نظام طولى و عرضى باشد، با قاعده «ابى الله ان یجری الامور الا باسبابها» (2) . سازگار نیست .
نظام اسباب طولى و عرضى، مقتضاى اراده حکیمانه خداوند است و حتى اگر نظامى از این بهتر و برتر ممکن بود، خلق مىکرد; چرا که اگر خلق نمىکرد، یا جاهل بود یا عاجز یا بخیل . به قول غزالى و محىالدین و صدرالمتالهین، او نه جاهل است، نه عاجز و نه بخیل . این نظام همان است که حکمایش «نظام احسن» نامیده و در بارهاش گفتهاند: «لیس فى الامکان ابدع مما کان» بدیعتر و زیباتر و کاملتر از آنچه هست، ممکن نیست . و گرنه خالق دانا و توانا و جواد، همان را مىآفرید (3) .
آیا این نظام، تحمل معجزات را ندارد، تا خداوند ناگزیر باشد از وراى سلسله طولى و عرضى، دخالت کند و چوب خشکى را به یک لحظه اژدها سازد و قطعه خاکى را که عیسى علیه السلام شکل مرغ به آن بخشیده، به پرواز درآورد و جسد بىجانى را حیات بخشد یا همه اینها از مجارى همین اسباب و علل طولى و عرضى امکانپذیر است؟
گفتارى از امام صادق علیه السلام
این امام بزرگوار که مذهب را آنچنان که هستبه شایستگى و بدون پیرایه معرفى کرده، در ذیل همان کلامى که دلالت دارد، بر این که خداوند امتناع دارد که کارها را از غیر مجراى علل و اسباب طولى و عرضى انجام دهد، مىفرماید:
«فجعل لکل شىء سببا و جعل لکل سبب شرحا و جعل لکل شرح مفتاحا و جعل لکل مفتاح علما و جعل لکل علم بابا ناطقا، من عرفه عرف الله و من انکره انکر الله . ذلک رسول الله و نحن» (4) .
«خداوند براى هر چیزى سببى و براى هر سببى شرحى و براى هر شرحى کلیدى و براى هر کلیدى علمى و براى هر علمى بابى گویا قرار داد . هر که آن باب ناطق را بشناسد، خدا را شناخته و هرکس انکار کند، خدا را انکار کرده است . آن باب، پیامبر خدا و ماییم» .
ملاحظه مىکنیم که امام، هیچ پدیده و هیچ مخلوقى را بدون سبب، نمىداند . هر سببى، شرح مىخواهد و هر شرحى کلید مىخواهد و هر کلیدى، دانش مىخواهد و هر دانشى، بابى ناطق مىخواهد . این باب ناطق، پیامبر و ائمه معصومند .
در بیان معصوم، هم بر اصل علیت اعتماد شده و هم بر نظام طولى .
این قاعده کلى همه چیز را فرا مىگیرد . نه تنها امور عادى مشمول این قاعدهاند که معجزات نیز از قلمرو این قاعده خارج نیستند .
در قرآن کریم آمده است که:
«و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمرناها تدمیرا» (5) .
مضمون آیه شریفه این است که هلاک و نابودى هیچ قریهاى بدون فسق و فجور مترفین و بلهوسى و شهوترانى آنهایى که غوطهور در ناز و نعمت مىباشند، ممکن نیست . نه قومى بىسبب، عزیز و سربلند و نه ملتى بىسبب، ذلیل و بدبخت و نگونبخت مىشود . نه عزت و سربلندى و اقتدار، خارج از مجارى علل و اسباب است و نه ذلت و سقوط و فنا و اضمحلال، راهى غیر از مجارى علل و اسباب دارد .
سنت غیر قابل تغییر الهى به کار گرفتن نظام طولى و عرضى است . سنت الهى قابل تبدیل و تحویل نیست . قرآن کریم مىفرماید:
«... لن تجد لسنة الله تبدیلا» (6) . «هرگز براى سنتخداوند تبدیلى نمىیابى» .
و نیز مىفرماید:
«... لن تجد لسنة الله تحویلا» (7) . «هرگز براى سنتخداوند، دگرگونى و تحویلى نمىیابى» .
اجراى امور از طریق علل و اسباب، سنت الهى است و به همین دلیل، غیر قابل تغییر است . ولى اگر سنت الهى نباشد، در قابلیت تغییر آن، جاى چون و چرا نیست . معذلک، اگر سنت الهى نباشد، خارج از قانون علیت نیست; ولى عقل و نقل حکم مىکنند که هر کارى - چه اعجاز و چه غیر اعجاز - انجام گیرد، هم مشمول قانون علیت است و هم در چارچوب نظام طولى و عرضى .
جاذبه، جسم را به سوى خود مىکشاند و لذا ما نمىتوانیم در فضا معلق بمانیم; ولى هواپیما با استفاده از همین سیستم عرضى در فضا پرواز مىکند و هلىکوپتر، معلق مىماند .
اگر انسانى به نیروى الهى در فضا معلق بماند یا پرواز کند، چگونه است؟ آیا او نیز در چارچوب همین علل و اسباب طولى و عرضى عمل کرده منتها از علل و اسباب ناشناختهاى استفاده کرده، یا هیچ کارى به آنها ندارد، بلکه خود از وراى آنها عمل مىکند؟
مرتاضى که قطارى غول پیکر را با نگاه چشم از حرکتباز مىدارد، چگونه عمل مىکند؟ آیا از مجارى علل و اسباب، وارد مىشود یا از وراى آنها عمل مىکند؟
در صورت اول، او به قدرت نفس و به برکت ریاضتهاى دشوار، از علل و اسباب ناشناختهاى استفاده مىکند که دیگران و حتى دانشمندان امروز از شناخت آنها عجز دارند و در صورت دوم از بالاى سر و از فراز آنها تاثیر کرده و همه اسبابى را که در قطار براى حرکت آن فراهم است، خنثى مىسازد .
دیدیم که فعل و انفعال علل و اسباب عرضى و خنثى شدن یا تقویت و ابقاى آنها به وسیله یکدیگر، ممکن و مسلم است . نفس شخص مرتاض هم در ردیف همین علل و اسباب عرضى قرار مىگیرد و با استفاده از آنها کارى عجیب و شگفتانگیز انجام مىدهد .
نفوس نبوى و ولوى چگونهاند؟ آیا با به کارگیرى برخى از علل و اسباب عرضى ناشناخته، مانع تاثیر برخى دیگر مىشوند یا بدون واسطه تاثیر مىکنند . نفس ولوى امام صادق علیه السلام بیانگر این نکته بود که باید از مجارى علل و اسباب باشد .
مرورى بر آیات قرآنى و استفاده چند نکته
1 . از دیدگاه قرآن، پدیده مادى علت مادى دارد . هرچند تاثیر آن علت مادى به اذن خداوند است .
2 . دانشمندان جدید، پدیدههاى خارق عادت را به امواج مجهول مغناطیسى مستند کردهاند . به نظر آنها ریاضتهاى سخت و دشوار، انسان را بر آنها مسلط مىسازد و مىتواند توسط آنها به کارهایى عجیب دستبزند; ولى قرآن کریم، بدون این که همچون علماى جدید، به معرفى آن علت طبیعى پرداخته باشد، مىگوید:
«... و من یتق الله یجعل له مخرجا× و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علىالله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شىء قدرا» (8) .
«هرکس تقوا پیشه کند، خداوند برایش راهى قرار مىدهد و او را از جایى که گمان ندارد، روزى مىدهد و هرکس بر خدا توکل کند، خداوند او را بس است . خداوند به فرمان خودش مىرسد . خداوند براى هر چیزى اندازهاى قرار داده است» .
آرى هرچند اسباب ظاهرى، اقتضاى فقر و تهیدستى و گرفتارى داشته باشند، ولى تقوا و توکل، راه را بر اسباب دیگر مىگشایند و شخص را از گرفتارى و تنگدستى نجات مىدهند .
3 . از جمله «قد جعل الله لکل شىء قدرا» استفاده مىشود که بازهم در صورت تقوا و توکل، اسباب طبیعى عمل مىکنند . منتهى اسباب فقر و تهیدستى حد و اندازهاى دارند که نمىتوانند از حد خود تجاوز کنند و مانع تاثیر تقوا و توکل شوند .
4 . در عین حال، قرآن کریم مىگوید: «... کل من عند الله ...» (9) . «همه چیز از جانب خداست» . چه آن عللى که فقر مىزایند و چه آن عللى که تمکن و کفاف و ثروت مىآورند، همه و همه از جانب خدایند .
5 . از دیدگاه قرآن مسلم است که نفوس انبیا تاثیر دارند و معجزات به نیروى نفوس آنهاست . منتهى آنچه انجام مىدهند، به اذن خداوند است . در این باره مىگوید:
«... ما کان لرسول ان یاتی بآیة الا باذن الله ...» (10) .
«هیچ پیامبرى حق ندارد بدون اذن خداوند معجزهاى بیاورد» .
از این آیه استفاده مىشود که آوردن معجزه به تاثیر نفوس نبوى و به اذن خداوند است .
6 . در عین حال تاثیر نفس نبوى، به عنوان علت تامه نیست، بلکه به عنوان مقتضى است و به همین جهت است که تاثیر آن، توقف بر فرمان خداوند دارد; از اینرو به دنبال جمله فوق مىفرماید:
«... فاذا جاء امر الله قضی بالحق و خسر هنالک المبطلون» (11) .
«همین که فرمان خدا فرا آمد، حکم به حق مىشود و اهل باطل، زیانکار مىشوند» .
7 . پس همه چیز - حتى اراده و مشیت ما - به اراده و مشیتخداوند است . خداوند فعل ارادى و اختیارى ما را اراده کرده و در عین حال، ما داراى اراده و اختیاریم، تمام امور - چه عادى و چه غیر عادى چه معجزه که خیر است و چه سحر و کهانت که شر است - همه و همه در چارچوب علل و اسباب طولى و عرضى است و هیچ چیز، از نظام کلى و قانون عمومى علیت و معلولیتبیرون نیست . در عین حال، سبب معجزه و کرامت، غیر مغلوب و سایر اسباب غلبه پذیرند .
پىنوشت:
1) الشعراء: 194 و 195 .
2) مضمون فوق در روایات به این صورت آمده است:
«ابى الله ان یجرى الاشیاء الا باسبابها» خداوند امتناع دارد که چیزها را جز به وسیله اسباب آنها به اجرا درآورد . (بحارالانوار، ج2، ص 90، باب 14، حدیث 14 و 15 و همان، ص 168، باب 22، حدیث 1) .
3) الاسفار الاربعه، ج7، ص 91 (فى العنایة الالهیة، الفصل 7) .
4) بحارالانوار، ج2، ص 90 و ج2، ص 168 .
5) الاسراء، 16 .
6) الاحزاب، 63 و فاطر، 43 .
7) فاطر، 43 .
8) الطلاق، 3 .
9) النساء، 78 .
10) المؤمن (غافر) 78 .
11) المؤمن (غافر) 78 .