تحلیل معجزه با نگاهی به تاثیر نفس در بدن. فلسفه دین (58)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در صورتى که نفس، از طریق آلات و ابزار در حوزه خارج از بدن تاثیر مىگذارد (همچون کارهاى صنعتى، کشاورزى و هنرى)، چه مانعى دارد که نفوس انبیاء به درجهاى از قوت و نیرومندى برسند که بتوانند بدون توسل به اعضاى بدن و آلات و ابزار ظاهرى، در جهان خارج و در طبیعت، تاثیر کنند .
ارتباط و پیوند نفس و بدن
سخن را از تاثیر نفس در بدن آغاز مىکنیم . بدون شک، نفس و بدن تاثیر متقابل دارند . هنگامى که بدن خسته مىشود یا نیاز به آب و غذا پیدا مىکند یا برایش ضرورت دارد که زمانى کوتاه یا طولانى به خواب و استراحتبپردازد یا اینکه به خاطر جراحتیا بیمارى دچار درد و رنج است، نفس نیز از این حالات بدن متاثر مىشود و نمىتواند کارها و وظائف خود را به خوبى انجام دهد .
از سوى دیگر، از تاثیر نفس در بدن نیز نمىتوان چشمپوشى کرد . دامنه تاثیر نفس در بدن به مراتب فراتر و گستردهتر از تاثیر بدن در نفس است .
اصولا نفس عهدهدار تدبیر بدن است . این تدبیر به خاطر نیازى است که نفس براى رسیدن به کمال و به منظور به فعلیت رسانیدن استعدادها و کمالات بالقوه خود، به بدن دارد .
هرچند تشبیه نفس و بدن به راکب و مرکب، تشبیه نارسایى است . ولى بىفایده هم نیست . همانطورى که راکب، مرکب خود را تدبیر مىکند، تا بتواند به وسیله آن به مقصد برسد، نفس نیز به تدبیر بدن مىپردازد، تا به وسیله آن، نیازهاى خود را برطرف کند و از نقص به کمال برسد . همانطورى که راکب هنگامى که به مقصد مىرسد و نیازش برطرف مىشود، مرکب را رها مىکند، نفس نیز هنگامى که قوهها و استعدادهایش به فعلیت مىرسد و متوجه مىشود که نیازى به بدن ندارد، از تدبیر آن باز مىایستد و خود را آماده رحیل مىکند .
دیدگاه حکما درباره ماهیت مرگ
به همین جهت است که درباره موت طبیعى، دو دیدگاه است:
یکى دیدگاه جالینوس و حکماى قدیم که مىگفتند: هنگامى که بدن فرسوده و پیر و ناتوان مىشود، ناچار عزم رحیل مىکند . به گفته شاعر:
جان عزم رحیل کرد، گفتم که مرو
گفتا چه کنم خانه فرو مىآید
دیدگاه دیگر، دیدگاه حکمت متعالیه صدرائى است که مىگوید: فرسودگى و پیرى و ناتوانى بدن، معلول قطع تدریجى تدبیر و تعلق نفس است . نفس تا نیاز شدید به بدن دارد . به شدت به تدبیر بدن مىپردازد . چنان که در دوران کودکى و جوانى و میانسالى چنین است . همین که استعدادها به فعلیت رسید، نیاز نفس به بدن، کم مىشود و آرام آرام، خود را براى قطع تعلق آماده مىکند و همین، موجب پیرى و ضعف و فرسودگى و ناتوانى مىشود و بنابراین، مقدمات موت طبیعى فراهم مىگردد .
نقش نفس در رفع و دفع بیماریها
رفع و دفع بیماریها نیز به تدبیر نفس بستگى دارد . اگر نفس قوى باشد، چنان بدن را تدبیر مىکند که در درجه اول، بیمار نشود و دچار عوارضى نگردد و در درجه دوم، اگر عارضهاى پدید آمد، ترمیم و علاج مىکند .
دعاها و دواها در حقیقت، به تدبیر نفس کمک مىکنند . وقتى نفس نتواند به تنهایى با تدبیر خویش بدن را به حال طبیعى برگرداند، نوبتبه کمکرسانى دعاها و دواها و درمانها و صدقات و صله ارحام و ... مىرسد . تجربه ثابت کرده است که همه اینها تاثیر دارند . منتهى اگر با دید «لمى» به قضیه بنگریم . متوجه مىشویم که اینها همه به تدبیر نفس کمک مىکنند و اگر با دید «انى» به قضیه نگاه کنیم، قضاوت دیگرى خواهیم داشت . اولى دیدگاه حکمت متعالیه و دومى دیدگاه جالینوسى است (1) .
بعید نیست که دیدگاه حکمت متعالیه صدرایى مطابق با دیدگاه شیخالرئیس باشد . در حقیقتباید شیخالرئیس را بنیانگذار حکمت متعالیه بدانیم; چراکه او در آخرین کتابش یعنى «الاشارات و التنبیهات» ، فهم و درک برخى از مسائل عمیق فلسفى را در شان کسانى دانسته است که راسخ در حکمت متعالیه باشند و خواجه طوسى در توضیح آن گفته است که حکمت مشاء، کمتبحثى است . با حکمتبحثى نمىتوان به همه حقایق رسید . بلکه باید حکمتبحثى را با حکمت ذوقى به کار برد . حکمت متعالیه، حکمتبحثى صرف نیست، بلکه هم بحثى و هم ذوقى است (2) .
شیخالرئیس به این نکته توجه کرده و توجه داده است که شان نفوس این است که به وسیله فرح و شادى، حرارتى نیرومند در بدن پدید آورند . این حرارت نیرومند، سبب برطرفشدن بسیارى از دردها و بیماریها مىشود . اگر این حرارت قوى و نیرومند نباشد، دردها و رنجها و بیماریها بدن را فرسوده و ناتوان مىکنند و سرانجام آن را از پا در مىآورند . از سوى دیگر، نفوس به واسطه اندوه و ترس و نومیدى و یاس، برودتى قوى و نیرومند، پدید مىآورند که سبب پدیدآمدن بیماریهاى گوناگون، بلکه مرگ مىشود . اوهام نفسانى را به تجربه در یافتهایم که سبب حرکات بدنى غیر ارادى و غیر اختیارى مىشوند . ماده این بدنهاى عنصرى در اصل، یکى است . شان ماده، قبول و انفعال است، شان نفس; فاعلیت و تاثیر است . فاعل هرچه نیرومندتر باشد، تاثیرش در قابل بیشتر است . به علاوه نفس از طریق آلات و ادوات، در خارج از حوزه بدن نیز تاثیر مىبخشد . دستها و پاها و چشمها و گوشها و سایر قوا، واسطههایى هستند براى اینکه نفس بتواند در جهان خارج هم تاثیر ببخشد . صنعت و کشاورزى و کارهاى هنرى معلول تاثیر نفس در جهان خارج، از طریق آلات و ابزارهایى است که در بدن دارد . به وسیله اینها مىتواند ابزارهاى دیگرى بسازد که آن ابزارها دایره نفوذ و تاثیر او را بر خشکى و دریا و آسمان، توسعه مىبخشند (3) .
چه مانعى دارد که نفسى آن چنان نیرومند شود که بتواند بدون استفاده از آلات و ادوات خارجى، در عالم خارج تاثیر ببخشد .
تحلیلى درباره چشم زخم
شیخالرئیس در اینجا به مثال چشم زخم متوسل مىشود . او چشم زخم را ناشى از اعتقاد به وجود چیزى مىداند که به عقیده شخص، نبودن آن، بهتر است . چراکه وجود آن نادر است . مثل این که کسى بسیار زیبا یا بسیار نیرومند باشد . کسى که اعتقاد دارد که چنین چیزى نباید باشد، با همین اعتقاد، و با نگاه بدخواهانه خود، او را از پا در مىآورد، چرا که این اعتقاد، مورد را گرفتار آفتى مىکند که آرام آرام یا ناگهان از پا در مىآید (4) .
مىگویند: شخصى به دوستش که به اصطلاح مردم; چشمش شور بود، گفت: فلانى دشمن من است . او را با چشم زخم خود از پاى درآور . دوست گفت: او را به من نشان بده . هرچه نشانش داد، او را ندید . به آن شخص گفت: تو عجب چشمهایى دارى! من که دشمن تو را نمىبینم . فورا آن شخص کور شد! .
ممکن استبرخى مساله چشم زخم را از خرافات بدانند . ماهم اصرارى نداریم . ولى نمىتوان از کنار تجارب مردم، به سادگى گذشت . اگر مساله مورد مطالعه علمى قرار گیرد، بسیار مفید است . ممکن استبه لحاظ دینى و قرآنى به آیه شریفه «و ان یکادالذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر ...» (5) . بر آن، استدلال شود .
مىگویند: در زمان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در طایفه بنىاسد کسانى بودهاند که آنها را «عیانین» مىگفتهاند . اینان به گونهاى بودهاند که کمتر کسى از خطر چشمزخمشان مصونیت مىیافت . این افراد در صدد بودند که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله را با چشم زخم از پاى در آورند (6) . ولى مگر هیچ سببى بدون اذن خداوند مىتواند تاثیر ببخشد؟! گفته شده است که آیه فوق به همین مناسبت نازل شده است (7) .
در حدیثى آمده است که:
«ان العین لتدخل الرجل القبر و الجمل القدر» (8)
«چشم، انسان را داخل قبر و شتر را داخل دیگ مىسازد» .
شیخالرئیس معتقد است که اینگونه امور بعید نیست . حتى وهمیاتى که به برخى از اقوام نسبت داده و در آنها تاثیراتى در عالم خارج جستجو کردهاند، از همین قبیل است . او مدعى است که قیاس و استدلال نه تنها امتناع آنها را ثابت نمىکند، بلکه امکان آنها را هم اثبات مىکند . اینها هر چند ندرت دارند، ولى در وقوع آنها نمىتوان تردید کرد . او مىگوید: «و قد ذکر افلاطون شعبة من هذا فى کتاب سوفیستیقا» (9) یعنى «افلاطون بخشى از این امور را در کتاب سفسطه بیان کرده است .
آنچه مهم است، این است که روانشناسان و روانکاوان درباره آنچه وقوع آنها مسلم است، به کاوش علمى بپردازند، بلکه پرده از روى راز و رمز اینگونه امور برداشته شود .
تبیین تاثیر الهى نفوس انبیاء در طبیعت (معجزه)
اکنون مىتوانیم با توجه به بحثهاى بالا به تبیین معجزاتى که در حوزه طبیعت انجام مىگیرد، بپردازیم .
چه مانعى دارد که نفوس انبیا و اولیا به درجهاى از قوت و نیرو برسند که بتوانند بدون توسل به اعضاى بدن و آلات و ادوات ظاهرى در جهان خارج تاثیر کنند و تغییرات و تحولات عظیمى را براى ما انسانها شگفتانگیز و خارق عادت است، پدید آورند؟
نمونههایى از این تاثیرات را در نفوس مرتاضان هم دیدهایم . گاهى گفته مىشود که آنها چشم بندک دارند . یعنى در رؤیت چشمها تصرف مىکنند، تا چیزهایى ببینند که آنها مىخواهند; ولى خود همین هم تصرفى است از تصرفات قوه نفس در عالم خارج بدون توسل به اعضا یا آلات و ادوات .
مىگویند مرتاضان هندى با نگاه چشم، قطار غولپیکر را از حرکتباز مىدارند . کارى را که مسؤول لکوموتیو باید به کمک ابزارها و ادوات انجام دهد، آنها با نگاه چشم انجام مىدهند و این نیست مگر به برکت تاثیر قوه نفس در عالم خارج که صد البته به اذن خداوند یگانه است .
البته انبیا در جهت تبلیغ حق، از قوه نفسانى خود استفاده مىکنند و مغلوب نمىشوند . ولى مرتاضان در جهت هواهاى نفسانى استفاده مىکنند و ممکن است مغلوب شوند .
بانگ گاوى چو صدا باز دهد عشوه; مخر
سامرى کیست که دست از ید بیضا ببرد
در عالم طبیعت، توسط باد و باران و زلزله و طوفان و صاعقه و رعد و برق و خسوف و کسوف، حوادث و تحولاتى پدید مىآید که منشا آثار خیر یا شر مىشود . در نفوس انبیا و اولیا هم قوهاى است که همان آثار را اگر اراده کنند، پدید مىآورد . زلزله منشا خرابى و دگرگونى در زمین مىشود . نفس نبى و ولى مىتواند بدون وساطت زلزله، آن آثار را تحقق بخشد . وانگهى زلزله معلول علل طبیعى است . نفوس انبیا و اولیا هم مىتوانند به اذن و امر خداوند، زلزله پدید آورند، بدون این که از آن علل، استفاده کنند . چنانکه مىتوانند باتحقق همه اسباب و علل زلزله، مانع تاثیر آنها شوند . آنها مىتوانند آتش را از سوزاندن و آب را از غرق کردن و حیوان گزنده یا درنده را از گزیدن و دریدن باز دارند . ما به وسیله قطار و اتومبیل و هواپیما بر سرعتحرکتخود مىافزاییم . آنها بدون این وسیلههاى مادى مىتوانند به یک چشم به هم زدن راه دور و درازى را طى کنند .
شاهد آن در داستان حضرت سلیمان است او مىخواستیکى از اطرافیانش تخت ملکه سبا را قبل از رسیدن وى حاضر کند; از اینرو به آنها گفت:
«... ایکم یاتینى بعرشها قبل ان یاتونى مسلمین» (10) .
«کدامیک از شما تخت او را پیش از آن که آنها در حال تسلیم و سرسپردگى نزد من آیند، پیش من مىآورد؟» .
نخستین کسى که داوطلب شد، یک دیو بود . به شهادت قرآن، دیوان جنى، سر در اطاعت و فرمان سلیمان داشتند و این خود شاهدى دیگر استبر قوت نفس نبوى که نیروى خارقالعاده جنیان را تسخیر مىکند و آنها را به کارهایى وا مىدارد که قرآن درباره آنها مىگوید:
«یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفان کالجواب و قدور راسیات ...» (11) .
«هرچه سلیمان مىخواست، از قبیل محرابها، تمثالها، ظرفهاى بزرگ غذا همانند حوضها و دیگهاى ثابت (که از بزرگى قابل نقل و انتقال نبودند) برایش مىساختند» .
قدرت سلیمانى همچون قوه داوودى - که آهن در کفش نرم بود و مىتوانست آن را به صورت مفتولهاى نازکى درآورد و از آن زره بسازد - قدرتى الهى و نمونهاى از تاثیر الهى نفس در طبیعتبود .
پدر و پسر (سلیمان و داود) هر دو مظهر عجائب بودند و قواى طبیعتسر در فرمان آنها داشت . قرآن درباره پدر مىگوید:
«ولقد آتینا داود منا فضلا یا جبال اوبى معه والطیر و الناله الحدید» (12) .
«ما به داوود از جانب خود مزیتى عطا کردیم . (ما به کوهها و پرندگان گفتیم:) اى کوهها و اى پرندگان با او همآواز شوید و آهن را برایش نرم کردیم» .
آنگاه درباره پسر مىگوید:
«و لسلیمان الریح غدوها شهر و رواحها شهر و اسلنا له عین القطر و من الجن من یعمل بین یدیه باذن ربه و من یزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعیر» (13) .
«و براى سلیمان باد را مسخر کردیم که صبحگاهان مسیر یک ماه را مىپیمود و عصرگاهان مسیر یک ماه را و چشمه مس مذاب را برایش جارى ساختیم و گروهى از جن، پیش روى او به اذن پروردگارش کار مىکردند و هرکدام از آنها که از فرمان ما سرپیچى مىکرد، او را از عذاب آتش سوزان مىچشاندیم» .
این سرسپردگى جنیان، در شکستن غرور آنها نیز بسیار مؤثر بود . آنها هم مغرور توانایى خود بودند و هم مغرور عالم بودن به غیب . غافل از این که قدرت و علم خدا فوق همه قدرتها و علوم است و به اندازهاى که خودش مصلحت مىداند، به هرکه خواهد، مىدهد .
سلیمان هم مشمول همین قاعده بود . او نیز مقهور قدرت و اراده او بود . سرانجام مرگش فرا مىرسد و هیچکس جز موریانهها نمىتواند راز مرگ او را فاش کند . قرآن در این باره مىفرماید:
«فلما قضینا علیه الموت ما دلهم على موته الا دابة الارض تاکل منساته فلما خر تبینت الجن ان لو کانوا یعلمون الغیب ما لبثوا فیالعذاب المهین» (14)
«هنگامى که مرگ را بر او مقرر داشتیم، هیچکس جنیان را از مرگ وى آگاه نساخت مگر موریانه زمین که عصاى او را مىخورد . هنگامى که عصا شکست و پیکر سلیمان فرو افتاد، جنیان فهمیدند که اگر غیب مىدانستند، براى مدتى بعد از مرگ سلیمان در عذاب خوارکننده باقى نمىماندند» .
راستى که دنیاى سلیمان، دنیاى آرمانها و آرزوها و ایدهآلها بود . او دنیایى فراهم کرد که بهشت روى زمین بود . برخلاف دنیاى اسکندر و اسکندرها که زندان بود . بىجهت نبود که حافظ گفت:
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رختبر بندم و تا ملک سلیمان بروم
او افرادى از جن و انس زیر فرمان داشت که مىتوانستند تخت ملکه سبا را قبل از رسیدن او به بارگاه سلیمانى حاضر کنند; از اینرو با خطاب «... ایکم یاتینى بعرشها ...» (15) نیروهاى آماده را بسیج کرد و افرادى براى انجام این کار، داوطلب شدند . نخستین آنها یک جن بود . قرآن دربارهاش مىگوید:
«قال عفریت من الجن انا آتیک به قبل ان تقوم من مقامک ...» (16) .
«دیوى که از جنس جن بود، گفت: من تخت او را پیش از آن که از جایتبرخیزى، نزد تو مىآورم» .
ولى سلیمان که نیرویى قوىتر و کارآمدتر در اختیار داشت، به او اعتنا نکرد و منتظر ماند که او به صحنه بیاید .
او کسى جز «آصف بن برخیا» یعنى وصى حضرت سلیمان نبود . او علمى فوق علم جنیان و قدرتى برتر از آنها داشت . قرآن درباره او چنین مىگوید:
«قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک ...» (17) .
«آنکه در نزدش علمى از کتاب بود، گفت: من تختبلقیس را پیش از آن که چشم به هم زنى، نزد تو مىآورم» .
او که علمى از کتاب داشت، چنین بود . آنکه «علمالکتاب» داشت، چگونه بود؟ در آیه 43 سوره رعد، خدا و کسى که علمالکتاب دارد، به عنوان شاهد رسالت پیامبر معرفى شدهاند . به شهادت روایات، او على علیه السلام است .
آصف، وصى سلیمان بود . على وصى خاتم انبیا بود . «ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا» همه معجزات و کرامات، شاهدى زنده بر قوت روحى انبیا و اولیاست .
پىنوشت:
1) نگاه کنید به «الشواهد الربوبیه» از صدرالمتالهین، المشهد/1، الشاهد/4، الاشراق/7 (صفحه 88 و 89 به تصحیح استاد سید جلال آشتیانى) .
2) نمط دهم، فصل نهم، (الاشارات و التنبیهات، ج3، ص 399 .
3) نگاه کنید به «المبدا و المعاد» ، المقاله/3، الفصل/20، توضیحات از نگارنده است .
4) همان .
5) قلم: 51 .
6) تفسیرالصافى: 5/216 . ذیل تفسیر آیه 51 سوره قلم .
7) همان .
8) همان .
9) المبدا و المعاد (پیشین) .
10) النمل، 38 .
11) سبا، 13 .
12) سبا، 10 .
13) سبا، 12 .
14) سبا، 14 .
15) نمل، 39 .
16) نمل 39 .
17) نمل، 40 .
ارتباط و پیوند نفس و بدن
سخن را از تاثیر نفس در بدن آغاز مىکنیم . بدون شک، نفس و بدن تاثیر متقابل دارند . هنگامى که بدن خسته مىشود یا نیاز به آب و غذا پیدا مىکند یا برایش ضرورت دارد که زمانى کوتاه یا طولانى به خواب و استراحتبپردازد یا اینکه به خاطر جراحتیا بیمارى دچار درد و رنج است، نفس نیز از این حالات بدن متاثر مىشود و نمىتواند کارها و وظائف خود را به خوبى انجام دهد .
از سوى دیگر، از تاثیر نفس در بدن نیز نمىتوان چشمپوشى کرد . دامنه تاثیر نفس در بدن به مراتب فراتر و گستردهتر از تاثیر بدن در نفس است .
اصولا نفس عهدهدار تدبیر بدن است . این تدبیر به خاطر نیازى است که نفس براى رسیدن به کمال و به منظور به فعلیت رسانیدن استعدادها و کمالات بالقوه خود، به بدن دارد .
هرچند تشبیه نفس و بدن به راکب و مرکب، تشبیه نارسایى است . ولى بىفایده هم نیست . همانطورى که راکب، مرکب خود را تدبیر مىکند، تا بتواند به وسیله آن به مقصد برسد، نفس نیز به تدبیر بدن مىپردازد، تا به وسیله آن، نیازهاى خود را برطرف کند و از نقص به کمال برسد . همانطورى که راکب هنگامى که به مقصد مىرسد و نیازش برطرف مىشود، مرکب را رها مىکند، نفس نیز هنگامى که قوهها و استعدادهایش به فعلیت مىرسد و متوجه مىشود که نیازى به بدن ندارد، از تدبیر آن باز مىایستد و خود را آماده رحیل مىکند .
دیدگاه حکما درباره ماهیت مرگ
به همین جهت است که درباره موت طبیعى، دو دیدگاه است:
یکى دیدگاه جالینوس و حکماى قدیم که مىگفتند: هنگامى که بدن فرسوده و پیر و ناتوان مىشود، ناچار عزم رحیل مىکند . به گفته شاعر:
جان عزم رحیل کرد، گفتم که مرو
گفتا چه کنم خانه فرو مىآید
دیدگاه دیگر، دیدگاه حکمت متعالیه صدرائى است که مىگوید: فرسودگى و پیرى و ناتوانى بدن، معلول قطع تدریجى تدبیر و تعلق نفس است . نفس تا نیاز شدید به بدن دارد . به شدت به تدبیر بدن مىپردازد . چنان که در دوران کودکى و جوانى و میانسالى چنین است . همین که استعدادها به فعلیت رسید، نیاز نفس به بدن، کم مىشود و آرام آرام، خود را براى قطع تعلق آماده مىکند و همین، موجب پیرى و ضعف و فرسودگى و ناتوانى مىشود و بنابراین، مقدمات موت طبیعى فراهم مىگردد .
نقش نفس در رفع و دفع بیماریها
رفع و دفع بیماریها نیز به تدبیر نفس بستگى دارد . اگر نفس قوى باشد، چنان بدن را تدبیر مىکند که در درجه اول، بیمار نشود و دچار عوارضى نگردد و در درجه دوم، اگر عارضهاى پدید آمد، ترمیم و علاج مىکند .
دعاها و دواها در حقیقت، به تدبیر نفس کمک مىکنند . وقتى نفس نتواند به تنهایى با تدبیر خویش بدن را به حال طبیعى برگرداند، نوبتبه کمکرسانى دعاها و دواها و درمانها و صدقات و صله ارحام و ... مىرسد . تجربه ثابت کرده است که همه اینها تاثیر دارند . منتهى اگر با دید «لمى» به قضیه بنگریم . متوجه مىشویم که اینها همه به تدبیر نفس کمک مىکنند و اگر با دید «انى» به قضیه نگاه کنیم، قضاوت دیگرى خواهیم داشت . اولى دیدگاه حکمت متعالیه و دومى دیدگاه جالینوسى است (1) .
بعید نیست که دیدگاه حکمت متعالیه صدرایى مطابق با دیدگاه شیخالرئیس باشد . در حقیقتباید شیخالرئیس را بنیانگذار حکمت متعالیه بدانیم; چراکه او در آخرین کتابش یعنى «الاشارات و التنبیهات» ، فهم و درک برخى از مسائل عمیق فلسفى را در شان کسانى دانسته است که راسخ در حکمت متعالیه باشند و خواجه طوسى در توضیح آن گفته است که حکمت مشاء، کمتبحثى است . با حکمتبحثى نمىتوان به همه حقایق رسید . بلکه باید حکمتبحثى را با حکمت ذوقى به کار برد . حکمت متعالیه، حکمتبحثى صرف نیست، بلکه هم بحثى و هم ذوقى است (2) .
شیخالرئیس به این نکته توجه کرده و توجه داده است که شان نفوس این است که به وسیله فرح و شادى، حرارتى نیرومند در بدن پدید آورند . این حرارت نیرومند، سبب برطرفشدن بسیارى از دردها و بیماریها مىشود . اگر این حرارت قوى و نیرومند نباشد، دردها و رنجها و بیماریها بدن را فرسوده و ناتوان مىکنند و سرانجام آن را از پا در مىآورند . از سوى دیگر، نفوس به واسطه اندوه و ترس و نومیدى و یاس، برودتى قوى و نیرومند، پدید مىآورند که سبب پدیدآمدن بیماریهاى گوناگون، بلکه مرگ مىشود . اوهام نفسانى را به تجربه در یافتهایم که سبب حرکات بدنى غیر ارادى و غیر اختیارى مىشوند . ماده این بدنهاى عنصرى در اصل، یکى است . شان ماده، قبول و انفعال است، شان نفس; فاعلیت و تاثیر است . فاعل هرچه نیرومندتر باشد، تاثیرش در قابل بیشتر است . به علاوه نفس از طریق آلات و ادوات، در خارج از حوزه بدن نیز تاثیر مىبخشد . دستها و پاها و چشمها و گوشها و سایر قوا، واسطههایى هستند براى اینکه نفس بتواند در جهان خارج هم تاثیر ببخشد . صنعت و کشاورزى و کارهاى هنرى معلول تاثیر نفس در جهان خارج، از طریق آلات و ابزارهایى است که در بدن دارد . به وسیله اینها مىتواند ابزارهاى دیگرى بسازد که آن ابزارها دایره نفوذ و تاثیر او را بر خشکى و دریا و آسمان، توسعه مىبخشند (3) .
چه مانعى دارد که نفسى آن چنان نیرومند شود که بتواند بدون استفاده از آلات و ادوات خارجى، در عالم خارج تاثیر ببخشد .
تحلیلى درباره چشم زخم
شیخالرئیس در اینجا به مثال چشم زخم متوسل مىشود . او چشم زخم را ناشى از اعتقاد به وجود چیزى مىداند که به عقیده شخص، نبودن آن، بهتر است . چراکه وجود آن نادر است . مثل این که کسى بسیار زیبا یا بسیار نیرومند باشد . کسى که اعتقاد دارد که چنین چیزى نباید باشد، با همین اعتقاد، و با نگاه بدخواهانه خود، او را از پا در مىآورد، چرا که این اعتقاد، مورد را گرفتار آفتى مىکند که آرام آرام یا ناگهان از پا در مىآید (4) .
مىگویند: شخصى به دوستش که به اصطلاح مردم; چشمش شور بود، گفت: فلانى دشمن من است . او را با چشم زخم خود از پاى درآور . دوست گفت: او را به من نشان بده . هرچه نشانش داد، او را ندید . به آن شخص گفت: تو عجب چشمهایى دارى! من که دشمن تو را نمىبینم . فورا آن شخص کور شد! .
ممکن استبرخى مساله چشم زخم را از خرافات بدانند . ماهم اصرارى نداریم . ولى نمىتوان از کنار تجارب مردم، به سادگى گذشت . اگر مساله مورد مطالعه علمى قرار گیرد، بسیار مفید است . ممکن استبه لحاظ دینى و قرآنى به آیه شریفه «و ان یکادالذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر ...» (5) . بر آن، استدلال شود .
مىگویند: در زمان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در طایفه بنىاسد کسانى بودهاند که آنها را «عیانین» مىگفتهاند . اینان به گونهاى بودهاند که کمتر کسى از خطر چشمزخمشان مصونیت مىیافت . این افراد در صدد بودند که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله را با چشم زخم از پاى در آورند (6) . ولى مگر هیچ سببى بدون اذن خداوند مىتواند تاثیر ببخشد؟! گفته شده است که آیه فوق به همین مناسبت نازل شده است (7) .
در حدیثى آمده است که:
«ان العین لتدخل الرجل القبر و الجمل القدر» (8)
«چشم، انسان را داخل قبر و شتر را داخل دیگ مىسازد» .
شیخالرئیس معتقد است که اینگونه امور بعید نیست . حتى وهمیاتى که به برخى از اقوام نسبت داده و در آنها تاثیراتى در عالم خارج جستجو کردهاند، از همین قبیل است . او مدعى است که قیاس و استدلال نه تنها امتناع آنها را ثابت نمىکند، بلکه امکان آنها را هم اثبات مىکند . اینها هر چند ندرت دارند، ولى در وقوع آنها نمىتوان تردید کرد . او مىگوید: «و قد ذکر افلاطون شعبة من هذا فى کتاب سوفیستیقا» (9) یعنى «افلاطون بخشى از این امور را در کتاب سفسطه بیان کرده است .
آنچه مهم است، این است که روانشناسان و روانکاوان درباره آنچه وقوع آنها مسلم است، به کاوش علمى بپردازند، بلکه پرده از روى راز و رمز اینگونه امور برداشته شود .
تبیین تاثیر الهى نفوس انبیاء در طبیعت (معجزه)
اکنون مىتوانیم با توجه به بحثهاى بالا به تبیین معجزاتى که در حوزه طبیعت انجام مىگیرد، بپردازیم .
چه مانعى دارد که نفوس انبیا و اولیا به درجهاى از قوت و نیرو برسند که بتوانند بدون توسل به اعضاى بدن و آلات و ادوات ظاهرى در جهان خارج تاثیر کنند و تغییرات و تحولات عظیمى را براى ما انسانها شگفتانگیز و خارق عادت است، پدید آورند؟
نمونههایى از این تاثیرات را در نفوس مرتاضان هم دیدهایم . گاهى گفته مىشود که آنها چشم بندک دارند . یعنى در رؤیت چشمها تصرف مىکنند، تا چیزهایى ببینند که آنها مىخواهند; ولى خود همین هم تصرفى است از تصرفات قوه نفس در عالم خارج بدون توسل به اعضا یا آلات و ادوات .
مىگویند مرتاضان هندى با نگاه چشم، قطار غولپیکر را از حرکتباز مىدارند . کارى را که مسؤول لکوموتیو باید به کمک ابزارها و ادوات انجام دهد، آنها با نگاه چشم انجام مىدهند و این نیست مگر به برکت تاثیر قوه نفس در عالم خارج که صد البته به اذن خداوند یگانه است .
البته انبیا در جهت تبلیغ حق، از قوه نفسانى خود استفاده مىکنند و مغلوب نمىشوند . ولى مرتاضان در جهت هواهاى نفسانى استفاده مىکنند و ممکن است مغلوب شوند .
بانگ گاوى چو صدا باز دهد عشوه; مخر
سامرى کیست که دست از ید بیضا ببرد
در عالم طبیعت، توسط باد و باران و زلزله و طوفان و صاعقه و رعد و برق و خسوف و کسوف، حوادث و تحولاتى پدید مىآید که منشا آثار خیر یا شر مىشود . در نفوس انبیا و اولیا هم قوهاى است که همان آثار را اگر اراده کنند، پدید مىآورد . زلزله منشا خرابى و دگرگونى در زمین مىشود . نفس نبى و ولى مىتواند بدون وساطت زلزله، آن آثار را تحقق بخشد . وانگهى زلزله معلول علل طبیعى است . نفوس انبیا و اولیا هم مىتوانند به اذن و امر خداوند، زلزله پدید آورند، بدون این که از آن علل، استفاده کنند . چنانکه مىتوانند باتحقق همه اسباب و علل زلزله، مانع تاثیر آنها شوند . آنها مىتوانند آتش را از سوزاندن و آب را از غرق کردن و حیوان گزنده یا درنده را از گزیدن و دریدن باز دارند . ما به وسیله قطار و اتومبیل و هواپیما بر سرعتحرکتخود مىافزاییم . آنها بدون این وسیلههاى مادى مىتوانند به یک چشم به هم زدن راه دور و درازى را طى کنند .
شاهد آن در داستان حضرت سلیمان است او مىخواستیکى از اطرافیانش تخت ملکه سبا را قبل از رسیدن وى حاضر کند; از اینرو به آنها گفت:
«... ایکم یاتینى بعرشها قبل ان یاتونى مسلمین» (10) .
«کدامیک از شما تخت او را پیش از آن که آنها در حال تسلیم و سرسپردگى نزد من آیند، پیش من مىآورد؟» .
نخستین کسى که داوطلب شد، یک دیو بود . به شهادت قرآن، دیوان جنى، سر در اطاعت و فرمان سلیمان داشتند و این خود شاهدى دیگر استبر قوت نفس نبوى که نیروى خارقالعاده جنیان را تسخیر مىکند و آنها را به کارهایى وا مىدارد که قرآن درباره آنها مىگوید:
«یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفان کالجواب و قدور راسیات ...» (11) .
«هرچه سلیمان مىخواست، از قبیل محرابها، تمثالها، ظرفهاى بزرگ غذا همانند حوضها و دیگهاى ثابت (که از بزرگى قابل نقل و انتقال نبودند) برایش مىساختند» .
قدرت سلیمانى همچون قوه داوودى - که آهن در کفش نرم بود و مىتوانست آن را به صورت مفتولهاى نازکى درآورد و از آن زره بسازد - قدرتى الهى و نمونهاى از تاثیر الهى نفس در طبیعتبود .
پدر و پسر (سلیمان و داود) هر دو مظهر عجائب بودند و قواى طبیعتسر در فرمان آنها داشت . قرآن درباره پدر مىگوید:
«ولقد آتینا داود منا فضلا یا جبال اوبى معه والطیر و الناله الحدید» (12) .
«ما به داوود از جانب خود مزیتى عطا کردیم . (ما به کوهها و پرندگان گفتیم:) اى کوهها و اى پرندگان با او همآواز شوید و آهن را برایش نرم کردیم» .
آنگاه درباره پسر مىگوید:
«و لسلیمان الریح غدوها شهر و رواحها شهر و اسلنا له عین القطر و من الجن من یعمل بین یدیه باذن ربه و من یزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعیر» (13) .
«و براى سلیمان باد را مسخر کردیم که صبحگاهان مسیر یک ماه را مىپیمود و عصرگاهان مسیر یک ماه را و چشمه مس مذاب را برایش جارى ساختیم و گروهى از جن، پیش روى او به اذن پروردگارش کار مىکردند و هرکدام از آنها که از فرمان ما سرپیچى مىکرد، او را از عذاب آتش سوزان مىچشاندیم» .
این سرسپردگى جنیان، در شکستن غرور آنها نیز بسیار مؤثر بود . آنها هم مغرور توانایى خود بودند و هم مغرور عالم بودن به غیب . غافل از این که قدرت و علم خدا فوق همه قدرتها و علوم است و به اندازهاى که خودش مصلحت مىداند، به هرکه خواهد، مىدهد .
سلیمان هم مشمول همین قاعده بود . او نیز مقهور قدرت و اراده او بود . سرانجام مرگش فرا مىرسد و هیچکس جز موریانهها نمىتواند راز مرگ او را فاش کند . قرآن در این باره مىفرماید:
«فلما قضینا علیه الموت ما دلهم على موته الا دابة الارض تاکل منساته فلما خر تبینت الجن ان لو کانوا یعلمون الغیب ما لبثوا فیالعذاب المهین» (14)
«هنگامى که مرگ را بر او مقرر داشتیم، هیچکس جنیان را از مرگ وى آگاه نساخت مگر موریانه زمین که عصاى او را مىخورد . هنگامى که عصا شکست و پیکر سلیمان فرو افتاد، جنیان فهمیدند که اگر غیب مىدانستند، براى مدتى بعد از مرگ سلیمان در عذاب خوارکننده باقى نمىماندند» .
راستى که دنیاى سلیمان، دنیاى آرمانها و آرزوها و ایدهآلها بود . او دنیایى فراهم کرد که بهشت روى زمین بود . برخلاف دنیاى اسکندر و اسکندرها که زندان بود . بىجهت نبود که حافظ گفت:
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رختبر بندم و تا ملک سلیمان بروم
او افرادى از جن و انس زیر فرمان داشت که مىتوانستند تخت ملکه سبا را قبل از رسیدن او به بارگاه سلیمانى حاضر کنند; از اینرو با خطاب «... ایکم یاتینى بعرشها ...» (15) نیروهاى آماده را بسیج کرد و افرادى براى انجام این کار، داوطلب شدند . نخستین آنها یک جن بود . قرآن دربارهاش مىگوید:
«قال عفریت من الجن انا آتیک به قبل ان تقوم من مقامک ...» (16) .
«دیوى که از جنس جن بود، گفت: من تخت او را پیش از آن که از جایتبرخیزى، نزد تو مىآورم» .
ولى سلیمان که نیرویى قوىتر و کارآمدتر در اختیار داشت، به او اعتنا نکرد و منتظر ماند که او به صحنه بیاید .
او کسى جز «آصف بن برخیا» یعنى وصى حضرت سلیمان نبود . او علمى فوق علم جنیان و قدرتى برتر از آنها داشت . قرآن درباره او چنین مىگوید:
«قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک ...» (17) .
«آنکه در نزدش علمى از کتاب بود، گفت: من تختبلقیس را پیش از آن که چشم به هم زنى، نزد تو مىآورم» .
او که علمى از کتاب داشت، چنین بود . آنکه «علمالکتاب» داشت، چگونه بود؟ در آیه 43 سوره رعد، خدا و کسى که علمالکتاب دارد، به عنوان شاهد رسالت پیامبر معرفى شدهاند . به شهادت روایات، او على علیه السلام است .
آصف، وصى سلیمان بود . على وصى خاتم انبیا بود . «ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا» همه معجزات و کرامات، شاهدى زنده بر قوت روحى انبیا و اولیاست .
پىنوشت:
1) نگاه کنید به «الشواهد الربوبیه» از صدرالمتالهین، المشهد/1، الشاهد/4، الاشراق/7 (صفحه 88 و 89 به تصحیح استاد سید جلال آشتیانى) .
2) نمط دهم، فصل نهم، (الاشارات و التنبیهات، ج3، ص 399 .
3) نگاه کنید به «المبدا و المعاد» ، المقاله/3، الفصل/20، توضیحات از نگارنده است .
4) همان .
5) قلم: 51 .
6) تفسیرالصافى: 5/216 . ذیل تفسیر آیه 51 سوره قلم .
7) همان .
8) همان .
9) المبدا و المعاد (پیشین) .
10) النمل، 38 .
11) سبا، 13 .
12) سبا، 10 .
13) سبا، 12 .
14) سبا، 14 .
15) نمل، 39 .
16) نمل 39 .
17) نمل، 40 .