شیخیه و نظریه رکن رابع
آرشیو
چکیده
متن
بابیت مولود و دنباله شیخیگری است و که آن هم از بطن کلام شیعی و فرهنگ دیرپای انتظار و ظهور حضرت مهدی(عج) با آمیختن خرافات و توهماتی به حقایق کلام شیعه، شکل گرفته است. از این رو در روایت بابیت برای روشن شدن بحث، ناگزیر به شیخیگری به عنوان مدخلی در این زمینه باید پرداخت.
صورتبندی تشیع در ایران
در عهد صفوی و از آنجا که شاهان این سلسله عنایت ویژهای به علمای شیعی داشتند جهشی در تشیع خاصه به جهت علمی، صورت گرفت. پیش از این روزگار شیعان در ایران به دو گروه غالب تقسم میشدند: صوفیان و متشرعان شیعی که صدها سال بود میان این دو گروه رقابت و مشاجره دیده میشد و هریک از آنها خود را حق و دیگری را باطل شمرده و حتی به لعن و نفرین و در نهایت تکفیر یکدیگر نیز میپرداختند. اما در دوران حکومت صفوی رفتهرفته تصوف به سستی گرایید و در میدان رقابت با متشرعان بازنده گشت.با این وصف مدت زمانی بعد، سلیقه و روش علما، بهویژه در باب چگونگی استنباط احکام دینی، موجب دستهبندی تازهای شد که اصولیون و اخباریون نامیده میشدند که رقابت و درگیری میان این دو گروه نیز با لعن و تکفیر یکدیگر همراه بود. اما پس از این روزگار و در سالهای برآمدن سلسله قاجار، با طرح نظریات شیخ احمد احسایی زمان پایان این اختلاف در رسید، اما پایان آن آغاز اختلافات دیگری بود که به دعوای بالاسری و شیخی معروف شد.درواقع اخباریون و اصولیون اختلاف خود را تقریبا کنار گذاشته و در کنار یکدیگر موضعی بهعنوان متشرعه، در برابر گروهی تازه تحت عنوان شیخی اتخاذ کردند. شیخ که خود در ابتدا از اخباریون به حساب میآمد، دیدگاههایی متفاوت درباره معاد و معراج پیامبر(ص) و همچنین اصل امامت و... را مطرح کرد که منشا اختلاف بود و سرانجام هم به تکفیر او و یارانش انجامید، از این دوران بود که شیعیان به دو گروه شیخی و متشرعان صورتبندی شدند. دعوای شیخی و بالاسری که مبنای عقیدتی داشت، از آن جهت چنین نامگذاری شد که بالاسریان (متشرعان) نمازخواندن بالای سر قبر امام را جایز میشمرده و بدین سبب به بالاسری معروف شدند، در حالیکه شیخیه چنین امری را نوعی بیاحترامی و جسارت به ساحت امامان شمرده و جایز نمیدانستند.
زندگی شیخ احمد احسایی
شیخ احمد احسایی پسر زینالدین به سال 1166 هجری قمری در احساء از توابع بحرین به دنیا آمد، تبار او از اعراب بادیهنشین بودند که چون در میان اهل سنت میزیستند، به طریق آنها نیز اعمال خود بهجای میآوردند. اما اجداد شیخ احمد تا دو سه پشت قبل از او به شیعه امامیه گرویدند.
اهالی زادگاه او چندان در بند اجرای امور مذهبی نبودند، اما شیخ احمد از همان کودکی تمایلاتی متفاوت داشت که او را از دیگر همسالان خود متمایز میکرد و چون میل به درس خواندن نشان داد، پدرش او را به مکتبخانه فرستاد. تا بیستسالگی علوم مقدماتی را آموخت، اما زادگاه او برای جوانی جوینده علم که مدام در تفکر و رویاهای مذهبی و عرفانی سیر میکرد، کفایت نمیکرد. پس راهی عراق شد و در مجالس درس علمای بزرگ آن روزگار حاضر میگشت. مدت زمان زیادی طول نکشید که در نزد سید مهدی بحرالعلوم (مرجع بزرگ شیعیان آن روزگار)، جایگاهی رفیع پیدا کرد و اجازه اجتهاد از او گرفت. به سال 1212 در کربلا به دیدار با پیشوای اخباریون آن زمان (شیخ یوسف) شتافت و پس از آن به اخباریگری گرایش نشان داد.به سال 1221 شیخ به نیت زیارت مشهد مقدس راهی ایران شد، مدتی در اصفهان و یزد ماند و مردم و علما احترام بسیار به او کرده و یزدیان خواهان آن شدند که شیخ برای همشیه در آنجا سکنی گزیند، شیخ پذیرفت و پس از زیارت مشهد دوباره به یزد برگشت. در این زمان آوازه پارسایی، دانش شیخ در سرتاسر ایران پیچیده و نظریات تازه او منتشر شده و شهرت بسیار یافته بود، آنچنان که فتحعلی شاه قاجار از جمله ارادتمندان او شد و در نامهای با احترام فراوان خواستار دیدار او در یزد شد. شیخ دانست که در پاسخ به احترام سلطان خود باید به پایتخت سفر کند. در تهران فتحعلیشاه او را بسیار گرامی داشت و بر آن شد که شیخ برای همیشه در کنارش بماند. اما شیخ هوشمندانه پاسخ داد که اقامت او در تهران به کدورت خواهد انجامید. چراکه اگر در کار حکومت اگر ظلمی شود، و کسی به او پناه آورد، او نیز چارهای جز دفاع از مظلوم نخواهد داشت و اگر سلطان جانب او ندارد، شیخ خوار خواهد شد و اگر رعایت او کند، کار حکومت مختل میشود. بدین سبب شیخ تهران را ترک کرد و مدتی را در شهرهای ایران به سفر پرداخت که در همه جا او را عزیز و گرامی داشتند تا آنکه آوازه شهرت و محبوبیت او، برخی از مخالفان عقایدش را گران آمد، پس در قزوین مجلسی را ترتیب داده و بحثی در میان انداختند که باعث شد یکی از علمای قزوین (ملا محمدتقی برغانی) با طرحی از پیش مشخص او را به سبب تبعیت از آرای ملاصدرا، عدم اعتقاد به معاد جسمانی و پیروی از فلاسفه یونان و فیلسوفان اسلامی، محکوم کند. ملامحمدتقی که پیش از آن نتوانسته بود دیگران را با خود همراه کند، پس از این مجلس، به اتفاق دیگران شیخ را تکفیر کرد. پس از این واقعه میان پیروان او و اصولیون درگیریهایی پدید آمد که نهایتا شیخ را آزردهخاطر ساخت تا عزم بازگشت به عراق کند.اما مخالفان در عراق نیز او را آرام نگذاشتند. ملای برغانی نامهای به علمای ایرانی نجف نوشت و از آن ها طلب همراهی کرد. بدین سبب آنان یکی از آثار شیخ را که در آن از عمر، ابوبکر و عثمان به زشتی یاد کرده بود، نزد حاکم سنی مذهب بغداد برده و وانمود کردند که شیخ در تدارک قیامی همگانی علیه حکومت عثمانی است. حاکم بغداد شهر کربلا را محاصره کرده و به توپ بست و حتی آسیبی نیز به حرم امام حسین(ع) رسید که باعث شد شیخ عزم مهاجرت به مکه کند. شیخ که هفتادوپنج سال از عمرش میگذشت تاب این مسافرت را نیاورد و در نزدیکی مدینه در تبی طولانی و سخت درگذشت و در همان شهر نیز به خاک سپرده شد.
عقاید شیخ احمد احسایی
شیخ از روزگار جوانی صاحب عوالم خاص درونی و کشف و شهود و مکاشفه در عالم رویا بود. ادعا میکرد در جوانی سه امام جلیلالقدر یعنی امامان دوم، چهارم و پنجم را در رویا دیده و از آنان تقاضای دعایی کرده که بهواسطه آن حقایق امور بر او روشن شود و از این پس بوده که حقیقت بسیاری امور برای او کشف شده است. اعتراف میکرد که در بیداری به حل هیچ مشکلی نمیتواند نایل شود، مگر آنکه پاسخ آن را از امامی در خواب گیرد. بدین ترتیب او همواره علم خود را بهواسطه عوالم باطنی و رویاهایی میدانست که در آنها به امامان متوسل شده است. بدین سبب اعتقاد کامل داشت که هیچ یک از آثار، عقاید و نظریات او با روایات و سنت امامان مغایرت ندارد و هرگز سخنی نگفته مگر به استناد و اتکا بهدلیل و مدرکی که مبدا و منبع آن نزد امامان است. این کلام شیخ حکایت از کوشش همیشگی او داشت که ثابت کند با عالم غیب و امامان رابطه داشته و علم را از طریق کشف و شهود آموخته است. اختلاف شیخیه و متشرعه بر سهمحور اساسی شکل گرفته بود، نخست معاد بود که نهتنها به عقیده شیعیان بلکه طبق نظر اهل سنت نیز بازگشت مردگان در روز قیامت با همان جسم مادی و دنیایی (عنصری) بود. اما شیخ عقیده دیگر داشت و معاد را کم و بیش روحانی میدانست. و جسم انسان را در روز قیامت هور قلیایی میدانست. شیخ معتقد بود که چون حقیقت انسان همان روح است معاد هم روحانی خواهد بود، این روح را جسمی بسیار لطیف بهنام هور قلیایی میخواند. اختلاف دیگر شیخیه و متشرعه درباره معراج بود. شیخ معراج را نیز روحانی میدانست و معتقد بود در معراج این روح پیامبر اکرم بوده که به آسمان رفته است، درحالیکه متشرعه عقیده مغایر با آن داشت.
رکن رابع
یکی از مهمترین عقاید شیخ احمد احسایی که محل اختلاف با متشرعان بود و البته بعدها نیز زمینهساز ظهور و بروز فرقههای انحرافی در میان پیروان او شد، بحث ولایت و امامت در دوران غیبت بود. شیخ معتقد بود که توحید، نبوت و امامت سه اصل لازم دین هستند. اما هیچ بنایی نمیتواند بدون پایه چهارم یا «رکن رابع» استوار باشد. شیخ میکوشید این تئوری خود را به کمک آیات و روایاتی آن را مستدل سازد. او ادعا میکرد امروز که ما در زمان غیبت کبری زندگی میکنیم و امام دوازدهم از نظرها غایب است، وجود یک باب (یا درب) ضرورت دارد تا امامت منقطع نشده و ارتباط با او از این طریق میسر باشد و هرکس میخواهد با امام رابطه داشته باشد، باید از طریق او عمل کند، همانگونه که برای ورود به هر خانهای یک در لازم است. رکن رابع نیز حکم درب یا باب ارتباط با امام غایب است. این فرد در آن روزگار کسی نبود جز خود او که به درجهای از معنویت نایل شده بود که از اوضاع و احوال ظاهری و قید زمان و مکان آزاد بوده و حتی میتوان احادیث صحیح امامان را از رایحه آنها بشناسد! و چون با عالم غیب و عوالم باطن رابطه دارد، درک او نیز ورای قوه و استعداد فقهاء و مجتهدین دیگر است