چکیده

متن

بابیت مولود و دنباله شیخی‎گری است و که آن هم از بطن کلام شیعی و فرهنگ دیرپای انتظار و ظهور حضرت مهدی(عج) با آمیختن خرافات و توهماتی به حقایق کلام شیعه، شکل گرفته است. از این رو در روایت بابیت برای روشن شدن بحث، ناگزیر به شیخی‎گری به عنوان مدخلی در این زمینه باید پرداخت.

صورت‎بندی تشیع در ایران
در عهد صفوی و از آن‎جا که شاهان این سلسله عنایت ویژه‎ای به علمای شیعی داشتند جهشی در تشیع خاصه به جهت علمی، صورت گرفت. پیش از این روزگار شیعان در ایران به دو گروه غالب تقسم می‎شدند: صوفیان و متشرعان شیعی که صدها سال بود میان این دو گروه رقابت و مشاجره دیده می‎شد و هریک از آن‎ها خود را حق و دیگری را باطل شمرده و حتی به لعن و نفرین و در نهایت تکفیر یکدیگر نیز می‎پرداختند. اما در دوران حکومت صفوی رفته‎رفته تصوف به سستی گرایید و در میدان رقابت با متشرعان بازنده گشت.با این وصف مدت زمانی بعد، سلیقه و روش علما، به‎ویژه در باب چگونگی استنباط احکام دینی، موجب دسته‎بندی تازه‎ای شد که اصولیون و اخباریون نامیده می‎شدند که رقابت و درگیری میان این دو گروه نیز با لعن و تکفیر یکدیگر همراه بود. اما پس از این روزگار و در سال‎های برآمدن سلسله قاجار، با طرح نظریات شیخ احمد احسایی زمان پایان این اختلاف در رسید، اما پایان آن آغاز اختلافات دیگری بود که به دعوای بالاسری و شیخی معروف شد.درواقع اخباریون و اصولیون اختلاف خود را تقریبا کنار گذاشته و در کنار یکدیگر موضعی به‎عنوان متشرعه، در برابر گروهی تازه تحت عنوان شیخی اتخاذ کردند. شیخ که خود در ابتدا از اخباریون به حساب می‎آمد، دیدگاه‎هایی متفاوت درباره معاد و معراج پیامبر(ص) و همچنین اصل امامت و... را مطرح کرد که منشا اختلاف بود و سرانجام هم به تکفیر او و یارانش انجامید، از این دوران بود که شیعیان به دو گروه شیخی و متشرعان صورت‎بندی شدند. دعوای شیخی و بالاسری که مبنای عقیدتی داشت، از آن جهت چنین نامگذاری شد که بالاسریان (متشرعان) نمازخواندن بالای سر قبر امام را جایز می‎شمرده و بدین سبب به بالاسری معروف شدند، در حالی‎که شیخیه چنین امری را نوعی بی‎احترامی و جسارت به ساحت امامان شمرده و جایز نمی‎دانستند.

زندگی شیخ احمد احسایی
شیخ احمد احسایی پسر زین‎الدین به سال 1166 هجری قمری در احساء از توابع بحرین به ‎دنیا آمد، تبار او از اعراب بادیه‎نشین بودند که چون در میان اهل سنت می‎زیستند، به طریق آن‎ها نیز اعمال خود به‎جای می‎آوردند. اما اجداد شیخ احمد تا دو سه پشت قبل از او به شیعه امامیه گرویدند.
اهالی‎ زادگاه او چندان در بند اجرای امور مذهبی نبودند، اما شیخ احمد از همان کودکی تمایلاتی متفاوت داشت که او را از دیگر همسالان خود متمایز می‎کرد و چون میل به درس خواندن نشان داد، پدرش او را به مکتب‎خانه فرستاد. تا بیست‎سالگی علوم مقدماتی را آموخت، اما زادگاه او برای جوانی جوینده علم که مدام در تفکر و رویاهای مذهبی و عرفانی سیر می‎کرد، کفایت نمی‎کرد. پس راهی عراق شد و در مجالس درس علمای بزرگ آن روزگار حاضر می‎گشت. مدت زمان زیادی طول نکشید که در نزد سید مهدی بحرالعلوم (مرجع بزرگ شیعیان آن روزگار)، جایگاهی رفیع پیدا کرد و اجازه اجتهاد از او گرفت. به سال 1212 در کربلا به دیدار با پیشوای اخباریون آن زمان (شیخ یوسف) شتافت و پس از آن به اخباری‎گری گرایش نشان داد.به سال 1221 شیخ به نیت زیارت مشهد مقدس راهی ایران شد، مدتی در اصفهان و یزد ماند و مردم و علما احترام بسیار به او کرده و یزدیان خواهان آن شدند که شیخ برای همشیه در آن‎جا سکنی گزیند، شیخ پذیرفت و پس از زیارت مشهد دوباره به یزد برگشت. در این زمان آوازه پارسایی، دانش شیخ در سرتاسر ایران پیچیده و نظریات تازه او منتشر شده و شهرت بسیار یافته بود، آن‎چنان که فتحعلی شاه قاجار از جمله ارادتمندان او شد و در نامه‎ای با احترام فراوان خواستار دیدار او در یزد شد. شیخ دانست که در پاسخ به احترام سلطان خود باید به پایتخت سفر کند. در تهران فتحعلی‎شاه او را بسیار گرامی داشت و بر آن شد که شیخ برای همیشه در کنارش بماند. اما شیخ هوشمندانه پاسخ داد که اقامت او در تهران به کدورت خواهد انجامید. چراکه اگر در کار حکومت اگر ظلمی شود، و کسی به او پناه آورد، او نیز چاره‎ای جز دفاع از مظلوم نخواهد داشت و اگر سلطان جانب او ندارد، شیخ خوار خواهد شد و اگر رعایت او کند، کار حکومت مختل می‎شود. بدین سبب شیخ تهران را ترک کرد و مدتی را در شهرهای ایران به سفر پرداخت که در همه جا او را عزیز و گرامی داشتند تا آن‎که آوازه شهرت و محبوبیت او، برخی از مخالفان عقایدش را گران آمد، پس در قزوین مجلسی را ترتیب داده و بحثی در میان انداختند که باعث شد یکی از علمای قزوین (ملا محمدتقی برغانی) با طرحی از پیش مشخص او را به سبب تبعیت از آرای ملاصدرا، عدم اعتقاد به معاد جسمانی و پیروی از فلاسفه یونان و فیلسوفان اسلامی، محکوم کند. ملامحمدتقی که پیش از آن نتوانسته بود دیگران را با خود همراه کند، پس از این مجلس، به اتفاق دیگران شیخ را تکفیر کرد. پس از این واقعه میان پیروان او و اصولیون درگیری‎هایی پدید آمد که نهایتا شیخ را آزرده‎خاطر ساخت تا عزم بازگشت به عراق کند.اما مخالفان در عراق نیز او را آرام نگذاشتند. ملای برغانی نامه‎ای به علمای ایرانی نجف نوشت و از آن ها طلب همراهی کرد. بدین سبب آنان یکی از آثار شیخ را که در آن از عمر، ابوبکر و عثمان به زشتی یاد کرده بود، نزد حاکم سنی مذهب بغداد برده و وانمود کردند که شیخ در تدارک قیامی همگانی علیه حکومت عثمانی است. حاکم بغداد شهر کربلا را محاصره کرده و به توپ بست و حتی آسیبی نیز به حرم امام حسین(ع) رسید که باعث شد شیخ عزم مهاجرت به مکه کند. شیخ که هفتادوپنج سال از عمرش می‎گذشت تاب این مسافرت را نیاورد و در نزدیکی مدینه در تبی طولانی و سخت درگذشت و در همان شهر نیز به خاک سپرده شد.

عقاید شیخ احمد احسایی
شیخ از روزگار جوانی صاحب عوالم خاص درونی و کشف و شهود و مکاشفه در عالم رویا بود. ادعا می‎کرد در جوانی سه امام جلیل‎القدر یعنی امامان دوم، چهارم و پنجم را در رویا دیده و از آنان تقاضای دعایی کرده که به‎واسطه آن حقایق امور بر او روشن شود و از این پس بوده که حقیقت بسیاری امور برای او کشف شده است. اعتراف می‎کرد که در بیداری به حل هیچ مشکلی نمی‎تواند نایل شود، مگر آن‎که پاسخ آن را از امامی در خواب گیرد. بدین ترتیب او همواره علم خود را به‎واسطه عوالم باطنی و رویاهایی می‎دانست که در آن‎ها به امامان متوسل شده است. بدین سبب اعتقاد کامل داشت که هیچ یک از آثار، عقاید و نظریات او با روایات و سنت امامان مغایرت ندارد و هرگز سخنی نگفته مگر به استناد و اتکا به‎دلیل و مدرکی که مبدا و منبع آن نزد امامان است. این کلام شیخ حکایت از کوشش همیشگی او داشت که ثابت کند با عالم غیب و امامان رابطه داشته و علم را از طریق کشف و شهود آموخته است. اختلاف شیخیه و متشرعه بر سه‎محور اساسی شکل گرفته بود، نخست معاد بود که نه‎تنها به عقیده شیعیان بلکه طبق نظر اهل سنت نیز بازگشت مردگان در روز قیامت با همان جسم مادی و دنیایی (عنصری) بود. اما شیخ عقیده دیگر داشت و معاد را کم و بیش روحانی می‎دانست. و جسم انسان را در روز قیامت هور قلیایی می‎دانست. شیخ معتقد بود که چون حقیقت انسان‎ همان روح است معاد هم روحانی خواهد بود، این روح را جسمی بسیار لطیف به‎نام هور قلیایی می‎خواند. اختلاف دیگر شیخیه و متشرعه درباره معراج بود. شیخ معراج را نیز روحانی می‎دانست و معتقد بود در معراج این روح پیامبر اکرم بوده که به آسمان رفته است، درحالی‎که متشرعه عقیده مغایر با آن داشت.

رکن رابع
یکی از مهمترین عقاید شیخ احمد احسایی که محل اختلاف با متشرعان بود و البته بعدها نیز زمینه‎ساز ظهور و بروز فرقه‎های انحرافی در میان پیروان او شد، بحث ولایت و امامت در دوران غیبت بود. شیخ معتقد بود که توحید، نبوت و امامت سه اصل لازم دین هستند. اما هیچ بنایی نمی‎تواند بدون پایه چهارم یا «رکن رابع» استوار باشد. شیخ می‎کوشید این تئوری خود را به کمک آیات و روایاتی آن را مستدل سازد. او ادعا می‎کرد امروز که ما در زمان غیبت کبری زندگی می‎کنیم و امام دوازدهم از نظرها غایب است، وجود یک باب (یا درب) ضرورت دارد تا امامت منقطع نشده و ارتباط با او از این طریق میسر باشد و هرکس می‎خواهد با امام رابطه داشته باشد، باید از طریق او عمل کند، همان‎گونه که برای ورود به هر خانه‎ای یک در لازم است. رکن رابع نیز حکم درب یا باب ارتباط با امام غایب است. این فرد در آن روزگار کسی نبود جز خود او که به درجه‎ای از معنویت نایل شده بود که از اوضاع و احوال ظاهری و قید زمان و مکان آزاد بوده و حتی می‎توان احادیث صحیح امامان را از رایحه آن‎ها بشناسد! و چون با عالم غیب و عوالم باطن رابطه دارد، درک او نیز ورای قوه و استعداد فقهاء و مجتهدین دیگر است

تبلیغات