ازریابی علوم بر اساس تعاریف قرآن کریم
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
آنچه در زیر مىخوانید، نوشته یکى از خوانندگان علاقهمند و وفادار این مجله است که در مقوله «درجهبندى ازرش علوم» بحثى جدى را پیش کشیده است . ضمن جلب توجه خوانندگان ارجمند به این مقاله، یادآورى مىکنیم که باب بحث و نقد و نظر در این زمینه براى علاقهمندان همچنان باز است .
از دیدگاه علماى اسلامى علوم ارزشى اسلام عبارتند از: ادبیات عرب - منطق - فلسفه - کلام - عرفان - حکمت عملى - اصول فقه و فقه و متفرعات آنها که معمولا در حوزهها تدریس مىگردد و این مقدار را در ظرف اجتماع واجب کفایى مىدانند .
بر مجموعه مذکور علم نجوم را نیز تا حدى که جوابگوى نیاز وقتشناسى و قبلهشناسى باشد ارزشمند مىشمارند . زاید بر اینها بر اساس حدیث معروف: «العلم علمان علم الادیان و علم الابدان» علم پزشکى را نیز براى تامین سلامت جامعه لازم مىدانند و باقى علوم و فنون را «فضل» و از لوازم تامین معیشتبه حساب مىآورند .
به نظر نگارنده این طرز تفکر یا به عبارتى فرهنگ پذیرفته شده در میان علماى اسلامى که علوم و فنون دیگر را جزء علمالادیان نمىداند، باعث «جدایى دین از علوم گردیده» و قرینه نظریه روشنفکرنمایانى است که دین را از سیاست جدا مىدانند! .
دو موضوع جدایى علوم و سیاست از دین را نمىتوان تقصیر شخصى مشخص دانست زیرا اتفاقى است که نطفه آن در چهار قرن پیش و همزمان با آغاز نهضتهاى علمى - صنعتى - فرهنگى در غرب منعقد گردیده است و به تدریج رشد و توسعه یافته و به صورت یک فرهنگ اعتقادى در آمده است .
سلطهطلبى غرب، یا کوتاهى شرق؟
بعضى نیندیشیده غرب مادىگرا را باعث پیشآمد وضع موجود در شرق مىشمارند . در حالى که اگر غرب، مادىگرا هم نشده بود، چون در نتیجه نهضت علمى - صنعتى به اقتدار مىرسید باز هم از اعمال سلطه بر شرق اجتناب نمىکرد زیرا یکى از آثار اقتدار، تسلط بر ضعفا و فرودستان است وگرنه اقتدار، بىمعنى و مفهوم باقى مىماند .
یکى از دلایل این که مىگوییم اگر غرب مادى هم نشده بود باز هم به فکر ایجاد سلطه بر شرق، مىافتاد; جنگهاى صلیبى است که به نام دین و معنویتبه راه انداختند و علیرغم این که به مدت دویستسال شرق اسلامى را زیرفشار شدید حملات خود قرار دادند سرانجام چون «در موازنه قوا کفه شرق چربید» ناگزیر از عقبنشینى شدند .
در همین چهار قرن اخیر نیز که نهضت علمى - صنعتى غرب آغاز گردید و به تدریجبه اوج رسید در دو قرن اول آنکه در محاسبه موازنه قوا خود را برتر از شرق نمىیافتند فشار زیادى بر شرق وارد ننموده و به اعزام سفیر و میسیونهاى مذهبى و نمایندگیهاى بازرگانى و معاهدات سیاسى (که مقدمه پایگاههاى استعمارى شدند) اکتفا کردند و پس از کسب آگاهیهاى کافى از تواناییهاى شرق، در دو قرن اخیر اقدام به عملیات قهرآمیز و استعمارگرانه نمودند و پس از بیدارى نسبى شرق و استقلالطلبى در نیمه دوم قرن بیستم ناگزیر به عقب نشینى فیزیکى و تغییر چهره به شکل نو استعمارى شدند .
پس چون معمولا قدرت نیازمند میدان قدرتنمایى است و هر فرد یا اجتماع و ملتى بر اساس اصل حس و تمایل فطرى صیانت ذات و برترى جویى و تکاملطلبى در صدد جلب منافع خویش است . غرب مقتدر و منفعتطلب نیز طبیعتا مقتضیات فطرى خود را به هر نحوى که ممکن باشد، ابراز داشته و مىدارد .
بنابراین تقصیر بر عهده شرق است که نه نداى دین را لبیک مىگوید، نه ارزش ملیتخود را پاس مىدارد و نه خصوصیات فطرى صیانت ذات را مراعات مىنماید و لذا سرزمین مقدس دینى و میراث ملى و افتخارات و کیان قومى و نژادى خود را عرصه تاخت و تاز مهاجمان مىبیند و کارى انجام نمىدهد! .
شاید تا قرن دهم هجرى با توجه به شرایط و مقتضیات زمان (بامقدارى تسامح) اشخاص برجستهاى مانند بوعلىسینا و نصیرالدینطوسى و امثال آنان مىتوانستند الگوى یک فرد مسلمان دانشمند و حامل علوم معروف و مذکور در صدر این مقال به شمار آیند (که بودند و دنیا هم قبول داشت و دارد) اما از دقت و تدبر در مفاهیم جهانشمول و ابد مدت قرآن کریم به این نتیجه مىرسیم که افراد به هر درجهاى از علوم و فنون نایل شوند و علوم و فنون به هر میزان از توسعه و کاربرد برسند، نمىتوانند براى همیشه الگو و نمونه و مقیاس علوم اسلامى قرار گیرند چه رسد به اینکه ما بخواهیم آنها را در ادبیات عرب، منطق، فلسفه، کلام، عرفان، حکمت علمى، اصول فقه و فقه و متفرعات آنها محدود و محصور نماییم و با مقدارى بلند نظرى، پزشکى و نجوم را نیز در این ردیف به شمار آوریم و به هرگونه علوم و فنون دیگرى با استناد به روایاتى، عنوان فضل بدهیم و از لوازم معیشتبشماریم! .
فطرت، معیارى قرآنى
در قرآن کریم معیارها و اصولى هست که در صدر اسلام عملا مراعات مىشده ولى ممکن نبوده است که طبقهبندى شوند و اهمیت آنها را از لحاظ وجوب و استحباب و مباح و فضیلت و غیر اینها مشخص و مشروع نمایند زیرا براى ابناى زمان قابل ادراک نبوده و هزاران کتاب گنجایش تحمل آنها را نداشته است و اکنون هم ندارد و لذا بر عهده مردم قرون و اعصار است که مطابق اصول و معیارهاى کلامالله مجید، تعداد و کیفیت و وجوب و غیر واجب بودن علوم و فنون را بازشناسند و به مقتضاى آنها عمل کنند و یکى از معجزات عظیم قرآن کریم نیز همین است که رهنمودهاى آن در تمام عصور و دهور در درجه اعلاى کارایى و کاربردى قرار دارد و کلمة الله هى العلیا .
دین اسلام یک نظام موضوعه آسمانى مناسب با مقتضیات فطرت براى انسانیت است .
فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلقالله ذلک الدین القیم و لکن . اکثر الناس لا یعلمون» (1) .
«پس همت استوار بدار براى برقرارى دین حنیفى که با ناموس آفرینش همساز باشد که انسانها را هم (که نظام دین براى آنان وضع شده است) بر اساس همان فطرت آفریده است، تبدیلى براى آفرینش خداوند نیست، دین پایدار چنین است (که با نظام آفرینش هماهنگ باشد) و لیکن اکثر مردم این را نمىدانند» .
در این آیه دین راستین یعنى یک نظام الهى را آنگونه نظامى معرفى فرموده است، که مطابق با اصول فطرت باشد و الگوى فطرت را انسان معرفى فرموده است و این به معنى آن است که یک نظامى دینى باید متناسب با مقتضیات وجودى عامه مردم باشد و لذا باید ماهیت وجودى مردم را شناخت تا معلوم شود چه مقتضیاتى دارند تا یک نظام دینى بر اساس آن مقتضیات تنظیم گردد تا پایدار بماند .
بارزترین خصوصیت وجودى انسانها این است که از دو بخش جسم و روح یعنى ماده و معنا آفریده شدهاند و معلوم است که هر یک از این دو بخش مقتضیات و نیازمندیهاى مربوط به خود را دارند و لذا نظام دینى هم باید به گونهاى تنظیم شود که ناظر و جوابگوى نیازها و مقتضیات هر دو بخش وجودى انسانها باشد .
بعضى بر این باور هستند که دین از ناحیه خدا وضع شده است تا بخش روحى - معنوى انسانها را تقویت و آنان را نسبتبه مادیات بیزار نماید . در حالى که دین وضع شده است تا هر دو بخش معنوى و مادى وجود انسانها را همسان تقویت و بین آنها تعادل برقرار نماید .
ترویج زهدگرایى، به جاى عدالت فراگیر!
به نظر نگارنده یکى از علل عقبماندگى مسلمانان هم این است که به جاى این که اصل عدالت را در تمام شؤون فردى و اجتماعى خود (منجمله در شؤون مادى و معنوى) وارد و برقرار نمایند گرایش به زهد را جانشین عدالت کردهاند و به مادیات که کالبد روح و معنویات است، بىرغبتى نشان مىدهند و ارزش و اهمیت آن را در تکامل مدنیت و یا حداقل در امر دفاع از کیان اسلامى در برابر نظامهاى مهاجم مادىگرا باز نشناختهاند .
معنویت و دیندارى در این نیست که ما در امر نظام دین سلیقهاى و گزینشى عمل کنیم، بلکه اصل معنویت این است که رهنمودهاى آسمانى را به درستى ادراک و هر یک را در جاى خود مراعات نماییم: ذلک الدین القیم .
خردمندان به خوبى مىدانند که عظمت کلام خداوند متناسب استبا عظمتخود خداوند و لذا هر رهنمود خداوند را هر چند در واژگانى محدود بیان شده باشد، یک اصل مسلم مىدانند و ضرورتى نمىبینند که براى هر موضوعى، آیات بسیارى نازل شده باشد .
در عین حال کسانى هم هستند که بدون تدبر کافى و به خصوص با توجه به حجم کوچک قرآن کریم که از 77400 کلمه تشکیل شده است، قرآن کریم را یک کتاب غیر علمى مىپندارند و نمىتوانند باور کنند که این کتاب بتواند رهبرى و هدایت تمام علوم و فنون و اقتصاد و سیاست و ... و به طور کلى تمام مسایل و نیازمندیهاى مبتلا به کلیه افراد و جوامع انسانى را در تمام قرون و اعصار شامل باشد هر چند خداوند صریحا فرموده باشد: «... و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شىء و هدى و رحمة ...» (2) .
بارى دین راستین یک نظام الهى است که اصول و مبانى آن را خداوند وضع فرموده و مسلمانان را مکلف فرموده است که با توجه به مقتضیات فطرت و نوامیس آفرینش و نیازمندیها و شرایط زمان و مکان، خود انسانها بر حسب اصول موضوعه الهى و مقتضیات فطرى، فروع و اجزاء و ضروریات نظام را بازشناسند و بر حسب آنها اقدام نمایند: «فاقم وجهک للدین حنیفا» و ... و تصریح فرموده است که در مبانى موضوعه الهى و نوامیس فطرت تغییرى ایجاد نکنید تا نظام دینى شما پایدار بماند: «لا تبدیل لخلقالله ذلک الدین القیم ...» .
بنابراین و به طور خلاصه به غیر از اصول و معیارهاى کلى و امور عبادى که به وسیله وحى و سنت مشخص شده است، فروع و ضروریات نظام اسلام (دین) در هماهنگى با مقتضیات فطرت در هر زمان و مکانى باید به وسیله خود مسلمانان تعیین گردد که از جمله امور مربوط به نظام اسلامى، علوم اسلامى است و محدود کردن آنها به ادبیات عرب - منطق - فلسفه - کلام - عرفان - حکمت عملى - اصول فقه - فقه - و متفرعات آنها موجه نمىباشد .
ادامه دارد
پىنوشت:
1) روم (30) آیه 39 .
2) نحل (16) آیه 89 .
از دیدگاه علماى اسلامى علوم ارزشى اسلام عبارتند از: ادبیات عرب - منطق - فلسفه - کلام - عرفان - حکمت عملى - اصول فقه و فقه و متفرعات آنها که معمولا در حوزهها تدریس مىگردد و این مقدار را در ظرف اجتماع واجب کفایى مىدانند .
بر مجموعه مذکور علم نجوم را نیز تا حدى که جوابگوى نیاز وقتشناسى و قبلهشناسى باشد ارزشمند مىشمارند . زاید بر اینها بر اساس حدیث معروف: «العلم علمان علم الادیان و علم الابدان» علم پزشکى را نیز براى تامین سلامت جامعه لازم مىدانند و باقى علوم و فنون را «فضل» و از لوازم تامین معیشتبه حساب مىآورند .
به نظر نگارنده این طرز تفکر یا به عبارتى فرهنگ پذیرفته شده در میان علماى اسلامى که علوم و فنون دیگر را جزء علمالادیان نمىداند، باعث «جدایى دین از علوم گردیده» و قرینه نظریه روشنفکرنمایانى است که دین را از سیاست جدا مىدانند! .
دو موضوع جدایى علوم و سیاست از دین را نمىتوان تقصیر شخصى مشخص دانست زیرا اتفاقى است که نطفه آن در چهار قرن پیش و همزمان با آغاز نهضتهاى علمى - صنعتى - فرهنگى در غرب منعقد گردیده است و به تدریج رشد و توسعه یافته و به صورت یک فرهنگ اعتقادى در آمده است .
سلطهطلبى غرب، یا کوتاهى شرق؟
بعضى نیندیشیده غرب مادىگرا را باعث پیشآمد وضع موجود در شرق مىشمارند . در حالى که اگر غرب، مادىگرا هم نشده بود، چون در نتیجه نهضت علمى - صنعتى به اقتدار مىرسید باز هم از اعمال سلطه بر شرق اجتناب نمىکرد زیرا یکى از آثار اقتدار، تسلط بر ضعفا و فرودستان است وگرنه اقتدار، بىمعنى و مفهوم باقى مىماند .
یکى از دلایل این که مىگوییم اگر غرب مادى هم نشده بود باز هم به فکر ایجاد سلطه بر شرق، مىافتاد; جنگهاى صلیبى است که به نام دین و معنویتبه راه انداختند و علیرغم این که به مدت دویستسال شرق اسلامى را زیرفشار شدید حملات خود قرار دادند سرانجام چون «در موازنه قوا کفه شرق چربید» ناگزیر از عقبنشینى شدند .
در همین چهار قرن اخیر نیز که نهضت علمى - صنعتى غرب آغاز گردید و به تدریجبه اوج رسید در دو قرن اول آنکه در محاسبه موازنه قوا خود را برتر از شرق نمىیافتند فشار زیادى بر شرق وارد ننموده و به اعزام سفیر و میسیونهاى مذهبى و نمایندگیهاى بازرگانى و معاهدات سیاسى (که مقدمه پایگاههاى استعمارى شدند) اکتفا کردند و پس از کسب آگاهیهاى کافى از تواناییهاى شرق، در دو قرن اخیر اقدام به عملیات قهرآمیز و استعمارگرانه نمودند و پس از بیدارى نسبى شرق و استقلالطلبى در نیمه دوم قرن بیستم ناگزیر به عقب نشینى فیزیکى و تغییر چهره به شکل نو استعمارى شدند .
پس چون معمولا قدرت نیازمند میدان قدرتنمایى است و هر فرد یا اجتماع و ملتى بر اساس اصل حس و تمایل فطرى صیانت ذات و برترى جویى و تکاملطلبى در صدد جلب منافع خویش است . غرب مقتدر و منفعتطلب نیز طبیعتا مقتضیات فطرى خود را به هر نحوى که ممکن باشد، ابراز داشته و مىدارد .
بنابراین تقصیر بر عهده شرق است که نه نداى دین را لبیک مىگوید، نه ارزش ملیتخود را پاس مىدارد و نه خصوصیات فطرى صیانت ذات را مراعات مىنماید و لذا سرزمین مقدس دینى و میراث ملى و افتخارات و کیان قومى و نژادى خود را عرصه تاخت و تاز مهاجمان مىبیند و کارى انجام نمىدهد! .
شاید تا قرن دهم هجرى با توجه به شرایط و مقتضیات زمان (بامقدارى تسامح) اشخاص برجستهاى مانند بوعلىسینا و نصیرالدینطوسى و امثال آنان مىتوانستند الگوى یک فرد مسلمان دانشمند و حامل علوم معروف و مذکور در صدر این مقال به شمار آیند (که بودند و دنیا هم قبول داشت و دارد) اما از دقت و تدبر در مفاهیم جهانشمول و ابد مدت قرآن کریم به این نتیجه مىرسیم که افراد به هر درجهاى از علوم و فنون نایل شوند و علوم و فنون به هر میزان از توسعه و کاربرد برسند، نمىتوانند براى همیشه الگو و نمونه و مقیاس علوم اسلامى قرار گیرند چه رسد به اینکه ما بخواهیم آنها را در ادبیات عرب، منطق، فلسفه، کلام، عرفان، حکمت علمى، اصول فقه و فقه و متفرعات آنها محدود و محصور نماییم و با مقدارى بلند نظرى، پزشکى و نجوم را نیز در این ردیف به شمار آوریم و به هرگونه علوم و فنون دیگرى با استناد به روایاتى، عنوان فضل بدهیم و از لوازم معیشتبشماریم! .
فطرت، معیارى قرآنى
در قرآن کریم معیارها و اصولى هست که در صدر اسلام عملا مراعات مىشده ولى ممکن نبوده است که طبقهبندى شوند و اهمیت آنها را از لحاظ وجوب و استحباب و مباح و فضیلت و غیر اینها مشخص و مشروع نمایند زیرا براى ابناى زمان قابل ادراک نبوده و هزاران کتاب گنجایش تحمل آنها را نداشته است و اکنون هم ندارد و لذا بر عهده مردم قرون و اعصار است که مطابق اصول و معیارهاى کلامالله مجید، تعداد و کیفیت و وجوب و غیر واجب بودن علوم و فنون را بازشناسند و به مقتضاى آنها عمل کنند و یکى از معجزات عظیم قرآن کریم نیز همین است که رهنمودهاى آن در تمام عصور و دهور در درجه اعلاى کارایى و کاربردى قرار دارد و کلمة الله هى العلیا .
دین اسلام یک نظام موضوعه آسمانى مناسب با مقتضیات فطرت براى انسانیت است .
فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلقالله ذلک الدین القیم و لکن . اکثر الناس لا یعلمون» (1) .
«پس همت استوار بدار براى برقرارى دین حنیفى که با ناموس آفرینش همساز باشد که انسانها را هم (که نظام دین براى آنان وضع شده است) بر اساس همان فطرت آفریده است، تبدیلى براى آفرینش خداوند نیست، دین پایدار چنین است (که با نظام آفرینش هماهنگ باشد) و لیکن اکثر مردم این را نمىدانند» .
در این آیه دین راستین یعنى یک نظام الهى را آنگونه نظامى معرفى فرموده است، که مطابق با اصول فطرت باشد و الگوى فطرت را انسان معرفى فرموده است و این به معنى آن است که یک نظامى دینى باید متناسب با مقتضیات وجودى عامه مردم باشد و لذا باید ماهیت وجودى مردم را شناخت تا معلوم شود چه مقتضیاتى دارند تا یک نظام دینى بر اساس آن مقتضیات تنظیم گردد تا پایدار بماند .
بارزترین خصوصیت وجودى انسانها این است که از دو بخش جسم و روح یعنى ماده و معنا آفریده شدهاند و معلوم است که هر یک از این دو بخش مقتضیات و نیازمندیهاى مربوط به خود را دارند و لذا نظام دینى هم باید به گونهاى تنظیم شود که ناظر و جوابگوى نیازها و مقتضیات هر دو بخش وجودى انسانها باشد .
بعضى بر این باور هستند که دین از ناحیه خدا وضع شده است تا بخش روحى - معنوى انسانها را تقویت و آنان را نسبتبه مادیات بیزار نماید . در حالى که دین وضع شده است تا هر دو بخش معنوى و مادى وجود انسانها را همسان تقویت و بین آنها تعادل برقرار نماید .
ترویج زهدگرایى، به جاى عدالت فراگیر!
به نظر نگارنده یکى از علل عقبماندگى مسلمانان هم این است که به جاى این که اصل عدالت را در تمام شؤون فردى و اجتماعى خود (منجمله در شؤون مادى و معنوى) وارد و برقرار نمایند گرایش به زهد را جانشین عدالت کردهاند و به مادیات که کالبد روح و معنویات است، بىرغبتى نشان مىدهند و ارزش و اهمیت آن را در تکامل مدنیت و یا حداقل در امر دفاع از کیان اسلامى در برابر نظامهاى مهاجم مادىگرا باز نشناختهاند .
معنویت و دیندارى در این نیست که ما در امر نظام دین سلیقهاى و گزینشى عمل کنیم، بلکه اصل معنویت این است که رهنمودهاى آسمانى را به درستى ادراک و هر یک را در جاى خود مراعات نماییم: ذلک الدین القیم .
خردمندان به خوبى مىدانند که عظمت کلام خداوند متناسب استبا عظمتخود خداوند و لذا هر رهنمود خداوند را هر چند در واژگانى محدود بیان شده باشد، یک اصل مسلم مىدانند و ضرورتى نمىبینند که براى هر موضوعى، آیات بسیارى نازل شده باشد .
در عین حال کسانى هم هستند که بدون تدبر کافى و به خصوص با توجه به حجم کوچک قرآن کریم که از 77400 کلمه تشکیل شده است، قرآن کریم را یک کتاب غیر علمى مىپندارند و نمىتوانند باور کنند که این کتاب بتواند رهبرى و هدایت تمام علوم و فنون و اقتصاد و سیاست و ... و به طور کلى تمام مسایل و نیازمندیهاى مبتلا به کلیه افراد و جوامع انسانى را در تمام قرون و اعصار شامل باشد هر چند خداوند صریحا فرموده باشد: «... و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شىء و هدى و رحمة ...» (2) .
بارى دین راستین یک نظام الهى است که اصول و مبانى آن را خداوند وضع فرموده و مسلمانان را مکلف فرموده است که با توجه به مقتضیات فطرت و نوامیس آفرینش و نیازمندیها و شرایط زمان و مکان، خود انسانها بر حسب اصول موضوعه الهى و مقتضیات فطرى، فروع و اجزاء و ضروریات نظام را بازشناسند و بر حسب آنها اقدام نمایند: «فاقم وجهک للدین حنیفا» و ... و تصریح فرموده است که در مبانى موضوعه الهى و نوامیس فطرت تغییرى ایجاد نکنید تا نظام دینى شما پایدار بماند: «لا تبدیل لخلقالله ذلک الدین القیم ...» .
بنابراین و به طور خلاصه به غیر از اصول و معیارهاى کلى و امور عبادى که به وسیله وحى و سنت مشخص شده است، فروع و ضروریات نظام اسلام (دین) در هماهنگى با مقتضیات فطرت در هر زمان و مکانى باید به وسیله خود مسلمانان تعیین گردد که از جمله امور مربوط به نظام اسلامى، علوم اسلامى است و محدود کردن آنها به ادبیات عرب - منطق - فلسفه - کلام - عرفان - حکمت عملى - اصول فقه - فقه - و متفرعات آنها موجه نمىباشد .
ادامه دارد
پىنوشت:
1) روم (30) آیه 39 .
2) نحل (16) آیه 89 .