معجزه و اسباب طبیعی فلسفه دین (57)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
هیچ پدیدهاى خارج از قانون علیت نیست . معجزه هم پدیدهاى است مشمول همین قانون . اما در معجزه روابطى نامحسوس حاکم است و شرائط خاص زمانى و مکانى از صحنه حذف مىشود .
اگر کسى اصل علیت را انکار کند، با او گفتگویى نیست . اشاعره این اصل را انکار کردهاند . آنها هیچگونه تاثیر و تاثر و فعل و انفعالى در میان مخلوقات، قائل نیستند . در نظر آنها مخلوقات چیزى جز موجودات طبیعى مادى نیستند . آنها و همچنین متکلمان معتزلى، تنها خداوند را مجرد و فوق ماده و طبیعت مىشمارند .
از نظر اشاعره، آتش سوزنده نیست، آب، رفع عطش نمىکند، غذا سبب سیرى نیست و ... بلکه هرگونه فعل و تاثیرى از آن خداست .
اینان معتقدند که خداوند بر این جارى شده است که اگر شیئى قابل سوختنى در جوار یا در درون آتش قرار گیرد، آن را بسوزاند، اگر انسان آب بنوشد یا غذا بخورد، خداوند رفع عطش او کند یا او را سیر گرداند و ...
پس سوزندگى خاصیت ذاتى آتش و رفع عطش خاصیت ذاتى آب و سیرى خاصیت ذاتى غذاخوردن نیست . بلکه این همه تاثیرات، فعل بلاواسطه خداوند است .
اینها نه تنها رابطه علیت و معلولیت را در میان مخلوقات انکار مىکنند، بلکه این رابطه را در میان خداوند و مخلوقات او هم منکرند . چرا که مقتضاى اصل علیت، عدم انفکاک معلول از علت تامه است و در این صورت، باید عالم، قدیم باشد و به علاوه مستلزم این است که خداوند فاعل موجب باشد، نه فاعل با اراده . در مورد فاعل بااراده، انفکاک فعل از فاعل، رواست; ولى در مورد علت تامه و معلول، انفکاک آنها از یکدیگر روا نیست . فاعل; داراى اراده است و علت; داراى اراده نیست، پس خداوند باید فاعل با اراده و مختار باشد، نه علت تامه که هم موجب و هم غیرمختار است . صدور معلول از علت تامه، حتمى و قطعى و ضرورى و غیر قابل تخلف است . چه علت تامه بخواهد، چه نخواهد .
معتزله نیز هرچند فعل و انفعال و تاثیر و تاثر مخلوقات را منکر نیستند و مخصوصا در مورد انسان - به انگیزه رفع مشکل جبر - قائل به تفویض شدهاند، معذلک، خداوند را - به همان دو دلیلى که در مورد اشاعره گفتیم - فاعل بااراده مىدانند، نه علت پدیدهها; چرا که این، هم مستلزم قدم عالم و هم مستلزم این است که خداوند فاعل موجب باشد .
در اینجا به یک مغالطه - به طور گذرا - در کلام اشاعره و معتزله اشاره مىکنیم، و آن اینکه اگر خداوند را علت تامه پدیدهها بدانیم، لازم نیست که موجب باشد، چرا که او ایجاب کننده است، نه ایجاب شونده و به علاوه، اختیارداشتن مستلزم ارادهداشتن و حدوث اثر نیست . فاعلى که نسبتبه فعل خود، سببیت و علم و رضا داشته باشد، مختار است; اعم از اینکه اراده داشته باشد یا اراده نداشته باشد و اعم از اینکه فعل او حادث باشد یا حادث نباشد، به همین جهت است که مشهور فلاسفه و متکلمان اسلامى، اراده را صفت فعل خداوند مىدانند، نه صفت ذات . وانگهى اگر فعل اختیارى باید مسبوق به اراده باشد، آیا خود اراده هم مسبوق به اراده است؟ اگر چنین باشد، مستلزم دور یا تسلسل است . پس معلوم مىشود، اراده مسبوق به اراده نیست . در عین حال، اراده فعل اختیارى نفس است، نه فعل غیر اختیارى .
این اشکالات باعثشده است که آنها اصل علیت را به نحوى که توضیح دادیم، به طور عام یا به طور خاص در مورد رابطه خدا و مخلوق منکر شوند . البته خود همین، به معناى قبول اصل علیت در بعد معرفتى است . هرچند در بعد وجود شناختى منکر باشند . در حقیقت، باید بگوییم: کسى که ادعاى انکار اصل علیت دارد، «من حیث لا یحتسب» اصل علیت را پذیرفته است; چرا که تن دادن به نتیجه استدلال، جز بر اساس اصل علیت، قابل توجیه نیست (1) .
هرچند معتزله و اشاعره، خداوند را فاعل با اراده مىدانند، ولى در بین آنها اختلافاتى هم هست . اشاعره، اراده را صفت قدیم و معتزله - بعضا - اراده را حادث مىدانند . اشاعره، فعل خداوند را معلل به غرض نمىدانند و معتزله معلل به غرض مىدانند .
اشاعره و اعجاز
آیا از دیدگاه اشاعره - که هرگونه تاثیرى از غیر خدا را نفى مىکنند - جایى براى بحث از اعجاز باقى مىماند؟ اعجاز به معناى عاجز کردن فاعلها و قواى دیگر است . هرگاه هیچ موجودى جز خداوند فاعلیت و تاثیرى ندارد، به وسیله اعجاز، چه کسى یا چه چیزى را مىخواهند عاجز کنند؟ با این بیان، طرح بحث اعجاز از دیدگاه اشعرى بیهوده است . اعجاز در جایى مطرح است که به وسیله آن بخواهند کارى بکنند که فاعلها یا اسباب دیگر از انجام آن عاجز باشند . هنگامى که فاعلى جز خداوند وجود ندارد، اعجاز هم موردى ندارد .
علامه حلى براى معجزه پنجشرط آورده است:
1 . امتى که پیامبر به سوى او مبعوث شده، از آوردن آن عاجز باشند .
2 . از جانب خدا یا به فرمان او باشد .
3 . در زمان تکلیف باشد، نه بعد از سپرى شدن زمان تکلیف، یعنى تحقق شرایط قیامت .
4 . به دنبال دعوى نبوت از سوى مدعى آن باشد .
5 . خارق عادت باشد (2) .
با توجه به همین شرایط است که وى مىگوید: مقصود ما از معجزه، ثبوت چیزى است که غیر عادى یا نفى چیزى است که عادى است (3) .
با دقت در برخى از شرایط معجزه معلوم مىشود که اگر به فاعلیتیا علیت غیر خداوند قائل نباشیم، مجالى براى ظهور و تحقق معجزه نیست و بحث درباره آن نیز بىمورد است .
در عین حال، کتابهاى کلامى اشعرى درباره معجزه بحث کردهاند و «فخررازى» در کتاب «المطالب العالیة» براى اثبات نبوت دو راه ذکر کرده:
1 . راه معجزه که طى پانزده فصل درباره آن بحث کرده است .
2 . راه تکمیل نفوس و قدرتى که پیامبران خدا بر این کار دارند . او معتقد است که: «این راه، به حق نزدیکتر و شبهههاى آن، کمتر است» (4) .
فخر رازى طى هفت فصل درباره این راه بحث کرده و فصل پنجم را به بحث درباره اینکه اثبات نبوت از این راه، قوىتر و کاملتر از اثبات آن به معجزات است، اختصاص داده است .
به هر حال، اشکال ما به اشاعره این است که چرا آنها که فاعلیت و سبببودن غیر خدا را قبول ندارند، به بحث درباره معجزه پرداخته و به عنوان یکى از دو راه اثبات نبوت، به آن اعتماد کردهاند . هر چند راه دیگر براى آنها بیشتر قابل اعتماد است .
در دفاع از اشاعره مىگوییم: درست است که آنها فاعلیت و سبببودن غیر خدا را قبول ندارند، ولى مىگویند: عادت خدا بر این جارى شده است که به دنبال آنچه ما آن را سبب یا علت مىنامیم، چیزى را پدید آورد که ما آن را مسبب یا معلول مىنامیم و به همین جهت است که تکیهکلام آنها در بحث اعجاز بر خرق عادات است (5) .
بنابراین، براى تحقق معجزه نیازى به اینکه غیر او را سبب یا فاعل بدانیم، نیست; بلکه ملاک و معیار در اعجاز خرق عادات است، چه به ثبوت غیر معتاد، چه به نفى معتاد . اینجاست که باید بگوییم: آنچه در کلام عدلیه در باب تعریف معجزه آمده، متاثر از اشاعره است وگرنه چه نیازى بود که در تعریف و بیان شرایط معجزه، مساله خرق عادت را مطرح کنند؟!
قرآن کریم، هرجا موردى براى معجزه مطرح کرده، تکیه بر این دارد که دیگران از انجام آن، عجز دارند . به عنوان مثال، مىگوید: اگر همه جن و انس به کمک یکدیگر برخیزند و دست در دستیکدیگر نهند و همه افکار و توانمندى خود را به پشتیبانى یکدیگر به کار اندازند، نمىتوانند مثل این قرآن را بیاورند (6) . ملاک و معیار معجزه این است که دیگران - یعنى آنهایى که منکر دعوت پیامبرانند - نتوانند با آن، مبارزه و معارضه کنند، تا از این راه صدق مدعى نبوت، معلوم شود . البته لازمه چنین کارى خرق عادت است، نه اینکه معجزه بر خرق عادت، استوار باشد . یکبار دیگر تعریف علامه حلى را مرور مىکنیم: «ثبوت چیزى که عادى نیستیا نفى چیزى که عادى است، با خرق عادت و مطابقت دعوى» (7) .
تعریف فوق بر خرق عادت استوار است . عادت خداوند این است که شیئى را در مجاورت آتش بسوزاند . اما اگر یکبار - مثلا - ابراهیم را در آتش نمرودیان نسوزاند یا - مثلا - حضرت موسى علیه السلام را که از ترس جاسوسان فرعون در تنورش افکنده بودند، گرفتار سوختن نگرداند، خرق عادت کرده است . از نظر اشاعره، معجزه یعنى همین . کارهایى که خداوند از روى عادت انجام دهد، معجزه نیست، ولى کارهایى که احیانا بر خلاف عادت انجام دهد، معجزه است .
ما مىگوییم: اگر پیامبران و حتى امامان، به دنبال ادعاى نبوت یا امامت، کارى انجام دهند که دیگران از انجام آن عاجزند و دلیل بر صدق ادعاى آنها باشد و موجب زایلشدن شک و تردید کسانى شود که اهل عناد و لجاج نیستند، کار آنها معجزه است .
عدلیه و فلاسفه
براى متکلمین عدلى و فلاسفهاى که رابطه تاثیر و تاثر را میان اشیاء پذیرفتهاند، بحث درباره اعجاز مشکلى ندارد . در دیدگاه اینان پیامبران و امامان و اولیاء، در برابر سایر علل و اسباب و فاعلها مىتوانند کارهایى انجام دهند که همه آنها را به عجز در آورند . کاهنان و ساحران و مرتاضان نیز بر قوا و اسباب و فاعلهاى دیگر غلبه مىکنند و آنها را به زانو در مىآورند . در عین حال نباید میان معجزات و کرامات از یک سو و سحر و کهانت و کارهاى مرتاضان از سوى دیگر، اشتباه کرد; چرا که اولا اینها معمولا ادعاى نبوت و امامت و ولایت ندارند . ثانیا آن صفا و پاکى و اخلاصى که در انبیاء و ائمه و اولیاءالله است، در اینها نیست . ثالثا اینها شکستپذیرند، ولى آنها شکستناپذیرند; چنانکه قرآن کریم مىفرماید:
«کتب الله لاغلبن انا و رسلى ان الله قوى عزیز» (8) .
«خداوند مقرر داشته است که من و پیامبرانم به طور حتم و مسلم، غالب مىشویم . خداوند توانا و عزیز است» .
در حقیقت، پیروزى پیامبران، پیروزى خداست . چنانکه پیروزى امامان و اولیاء خدا نیز پیروزى پیامبران است .
کاهن و ساحر و مرتاض از چنین پشتوانهاى برخوردار نیستند . به همین جهت، مشکل اینکه کار آنها با معجزات و کرامات اشتباه شود، مطرح نیست .
علیت و اعجاز
اکنون که دیدگاه عدلیه و فلاسفه معلوم شد، سؤالى مطرح است آیا اعجاز، با اصل علیت ناسازگار است و آن را نفى مىکند یا خیر؟ در صورتى که ناسازگار نیست، آیا در عرض سایر علل استیا در طول آنها؟
این مطلب مسلم است که علل عرضیه، فعل و انفعالاتى دارند و معمولا یکى به وسیله دیگرى تقویتیا خنثى یا ابقا مىشود . آب آتش را خاموش مىکند . هیزم آتش را تقویت مىکند . خاکسترى که روى آتش ریخته مىشود، آن را براى مدتى طولانى نگاه مىدارد .
درباره فعل و انفعال و تاثیر و تاثر علل عرضیه، مثال بسیار است . فلان دارو، فلان بیمارى را زایل یا متوقف مىکند . فلان غذا، فلان بیمارى را تقویتیا غیر قابل علاج مىکند . بدن به وسیله ویتامین یا غذا تقویت مىشود . حرارت بدن را مىتوان به وسیله بعضى از چیزها ثابت نگاه داشتیا تغییر داد . به وسیله برخى از کارها یا غذاها یا ورزشها مىتوان جوانى را پایدار و عمر را طولانى کرد . برخى از چیزها و کارها عمر را کوتاه مىکنند، مانند پرخورى و مواد مخدر و ایذاء پدر و مادر و قطع رحم، و برخى از چیزها و کارها عمر را طولانى مىکنند، مانند رعایتبهداشت جسمى و روحى و صدقات و مبرات و صله ارحام و احسان به والدین .
اینها همه، کارها و چیزهایى هستند که در سلسله عرضیه قرار دارند . از سوى دیگر موجوداتى هم هستند که برتر و شریفتر از آنند که در ردیف علل و اسباب عرضى قرار گیرند . خداوند متعال، در راس همه علل و اسباب و فوق همه آنهاست و علت و سببى فوق او نیست .
اشعرى نه سلسله طولیه را قبول دارد و نه سلسله عرضیه را . از نظر او، فاعل منحصر، خداست; ولى سایرین، هم سلسله طولیه را قبول دارند و هم سلسله عرضیه را . قرآن کریم نیز روى این معنى تکیه مىکند . هرچند اشاعره سعى کردهاند که به وسیله آیات قرآنى، سلسله طولى و عرضى علل و اسباب را نفى کنند و فاعلیت را منحصر در خدا سازند، ولى حقیقت، چیز دیگرى است . در قرآن کریم، هم سلسله اسباب طولى مورد تایید واقع شده و هم سلسله اسباب عرضى . از دیدگاه قرآن، فرشتگان مقرب در سلسله طولیه اسباب و علل قرار دارند . در مکتب قرآن، فاعل بعید توفى نفوس، خداوند و فاعل متوسط، ملکالموت یا عزرائیل و فاعل قریب فرشتگان مباشرند . سلسله طولى، هم به لحاظ علت فاعلى مطرح است و هم به لحاظ علت غائى . خداوند متعال هم مبدا المبادى یا علةالعلل و مسبب الاسباب است و هم غایة الغایات .
با توجه به توضیح بالا هیچ پدیدهاى خارج از قانون علیت نیست . معجزه نیز پدیدهاى است که مشمول همین قانون است . قرآن کریم نیز اصل علیت را در تمام پدیدهها تصدیق کرده است . قرآن، فتح برکات زمین و آسمان را معلول ایمان و تقواى مردم مىشمارند (9) و ظهور فساد در خشکى و دریا را نتیجه کسب و کردار مردم معرفى مىکند (10) . در عین حال، قرآن سند زنده همه معجزات پیامبران است و اگر این سند زنده و قطعى نبود، راهى به اثبات معجزات انبیا نداشتیم . تمام معجزاتى که به نوح، هود، صالح، ابراهیم، لوط، داود، سلیمان، موسى، عیسى، و محمد صلى الله علیه و آله منسوب است، سند زنده آنها قرآن کریم است .
به برکت اینکه معجزه از قلمرو اصل علیتخارج نیست، این حقیقت هم مسلم است که هر چند معجزه، غیر عادى است، ولى در زمره محالات ذاتى نیست، بلکه تا پدیدهاى امکان ذاتى نداشته باشد، مجالى براى بروز و ظهور پیدا نمىکند . هرگز معجزه، به اجتماع یا ارتفاع نقیضین و اجتماع ضدین تعلق نمىگیرد . عدد دو، نصف چهار و کعب هشت مىباشد . با معجزه نمىتوان ضرورتها را تغییر داد .
عالم طبیعت، حوزه مرگ و زندگى و تبدل صورتها و اعراض و حدوث حوادث و فرارسیدن خوشى به دنبال ناخوشى یا ناخوشى به دنبال خوشى است . اسباب و علل طولى و عرضى جز تبدیل زندگى به مرگ یا مرگ به زندگى یا آوردن صورت یا عرضى به دنبال صورت یا عرضى و یا تبدیل خوشى به ناخوشى یا ناخوشى به خوشى کارى نمىکنند و البته همه تاثیرات و تاثرات به اذن خداوند و به اراده قاهره اوست . معجزه هم کارى غیر از اینها انجام نمىدهد . تنها فرق معجزه و سایر کارها این است که اینها تحت تاثیر روابط محسوس و شرایط خاص زمانى و مکانى و به صورت تدریجى انجام مىگیرند و در معجزه، روابطى نامحسوس حاکم است و شرایط خاص زمانى و مکانى از صحنه حذف مىشوند و آنچه باید بهصورت تدریجى و طى زمانى طولانى انجام گیرد به صورت دفعى انجام مىپذیرد .
مىگویند: کسى ادعاى پیامبرى کرد . از او معجزه خواستند . گفت: چه کنم؟ گفتند: الآن که فصل خربزه نیست، براى ما خربزهاى حاضر کن . گفت: سه روز مهلت مىخواهم . گفتند: یک دقیقه هم مهلت نمىدهیم . گفت: شما آدمهاى بى انصافى هستید . خداوند با همه عظمتش خربزه را سه ماهه آماده مىکند . شما به من که پیامبر او هستم، چرا سه روز مهلت نمىدهید؟! .
آرى معجزه امر تدریجى را دفعى مىسازد، تا دلیلى باشد بر صدق ادعاى معجزهگر و ارتباط او با مبدا آفرینش!
پىنوشت:
1) گذشته از اشکال فوق، خواجه نصیرالدینطوسى معتقد است که اشاعره باید اصل علیت را در مورد ذات و صفات خداوند بپذیرند; چرا که صفات خداوند قابل انفکاک از ذات مقدس او نیست و محال است که این صفات معلول چیزى غیر از ذات خداوند باشند .
به نظر وى معتزله نیز باید احوال را - که صفاتى مىباشند براى موصوفى که موجود است و خود نه موجود و نه معدوم، بلکه ثابتند - معلول ذات خداوند بدانند .
و بدین ترتیب، هر دو گروه، به طور ناخودآگاه قائل به اصل علیتشدهاند . (رجوع کنید به کتاب صنع و ابداع، فصل سوم صفحه 80 تا 83 به همین قلم) .
2) کشفالمراد، المقصد4، المساله4 .
3) همان .
4) المطالبالعالیة، ج8، ص103 (منشورات الشریف الرضى) .
5) همان: ص35 .
6) الاسرا: 88 .
7) کشفالمراد: المقصد4، المساله4 .
8) المجادله: 21 .
9) و لوان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض (الاعراف: 96) .
10) ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت ایدى الناس (الروم: 41) .
اگر کسى اصل علیت را انکار کند، با او گفتگویى نیست . اشاعره این اصل را انکار کردهاند . آنها هیچگونه تاثیر و تاثر و فعل و انفعالى در میان مخلوقات، قائل نیستند . در نظر آنها مخلوقات چیزى جز موجودات طبیعى مادى نیستند . آنها و همچنین متکلمان معتزلى، تنها خداوند را مجرد و فوق ماده و طبیعت مىشمارند .
از نظر اشاعره، آتش سوزنده نیست، آب، رفع عطش نمىکند، غذا سبب سیرى نیست و ... بلکه هرگونه فعل و تاثیرى از آن خداست .
اینان معتقدند که خداوند بر این جارى شده است که اگر شیئى قابل سوختنى در جوار یا در درون آتش قرار گیرد، آن را بسوزاند، اگر انسان آب بنوشد یا غذا بخورد، خداوند رفع عطش او کند یا او را سیر گرداند و ...
پس سوزندگى خاصیت ذاتى آتش و رفع عطش خاصیت ذاتى آب و سیرى خاصیت ذاتى غذاخوردن نیست . بلکه این همه تاثیرات، فعل بلاواسطه خداوند است .
اینها نه تنها رابطه علیت و معلولیت را در میان مخلوقات انکار مىکنند، بلکه این رابطه را در میان خداوند و مخلوقات او هم منکرند . چرا که مقتضاى اصل علیت، عدم انفکاک معلول از علت تامه است و در این صورت، باید عالم، قدیم باشد و به علاوه مستلزم این است که خداوند فاعل موجب باشد، نه فاعل با اراده . در مورد فاعل بااراده، انفکاک فعل از فاعل، رواست; ولى در مورد علت تامه و معلول، انفکاک آنها از یکدیگر روا نیست . فاعل; داراى اراده است و علت; داراى اراده نیست، پس خداوند باید فاعل با اراده و مختار باشد، نه علت تامه که هم موجب و هم غیرمختار است . صدور معلول از علت تامه، حتمى و قطعى و ضرورى و غیر قابل تخلف است . چه علت تامه بخواهد، چه نخواهد .
معتزله نیز هرچند فعل و انفعال و تاثیر و تاثر مخلوقات را منکر نیستند و مخصوصا در مورد انسان - به انگیزه رفع مشکل جبر - قائل به تفویض شدهاند، معذلک، خداوند را - به همان دو دلیلى که در مورد اشاعره گفتیم - فاعل بااراده مىدانند، نه علت پدیدهها; چرا که این، هم مستلزم قدم عالم و هم مستلزم این است که خداوند فاعل موجب باشد .
در اینجا به یک مغالطه - به طور گذرا - در کلام اشاعره و معتزله اشاره مىکنیم، و آن اینکه اگر خداوند را علت تامه پدیدهها بدانیم، لازم نیست که موجب باشد، چرا که او ایجاب کننده است، نه ایجاب شونده و به علاوه، اختیارداشتن مستلزم ارادهداشتن و حدوث اثر نیست . فاعلى که نسبتبه فعل خود، سببیت و علم و رضا داشته باشد، مختار است; اعم از اینکه اراده داشته باشد یا اراده نداشته باشد و اعم از اینکه فعل او حادث باشد یا حادث نباشد، به همین جهت است که مشهور فلاسفه و متکلمان اسلامى، اراده را صفت فعل خداوند مىدانند، نه صفت ذات . وانگهى اگر فعل اختیارى باید مسبوق به اراده باشد، آیا خود اراده هم مسبوق به اراده است؟ اگر چنین باشد، مستلزم دور یا تسلسل است . پس معلوم مىشود، اراده مسبوق به اراده نیست . در عین حال، اراده فعل اختیارى نفس است، نه فعل غیر اختیارى .
این اشکالات باعثشده است که آنها اصل علیت را به نحوى که توضیح دادیم، به طور عام یا به طور خاص در مورد رابطه خدا و مخلوق منکر شوند . البته خود همین، به معناى قبول اصل علیت در بعد معرفتى است . هرچند در بعد وجود شناختى منکر باشند . در حقیقت، باید بگوییم: کسى که ادعاى انکار اصل علیت دارد، «من حیث لا یحتسب» اصل علیت را پذیرفته است; چرا که تن دادن به نتیجه استدلال، جز بر اساس اصل علیت، قابل توجیه نیست (1) .
هرچند معتزله و اشاعره، خداوند را فاعل با اراده مىدانند، ولى در بین آنها اختلافاتى هم هست . اشاعره، اراده را صفت قدیم و معتزله - بعضا - اراده را حادث مىدانند . اشاعره، فعل خداوند را معلل به غرض نمىدانند و معتزله معلل به غرض مىدانند .
اشاعره و اعجاز
آیا از دیدگاه اشاعره - که هرگونه تاثیرى از غیر خدا را نفى مىکنند - جایى براى بحث از اعجاز باقى مىماند؟ اعجاز به معناى عاجز کردن فاعلها و قواى دیگر است . هرگاه هیچ موجودى جز خداوند فاعلیت و تاثیرى ندارد، به وسیله اعجاز، چه کسى یا چه چیزى را مىخواهند عاجز کنند؟ با این بیان، طرح بحث اعجاز از دیدگاه اشعرى بیهوده است . اعجاز در جایى مطرح است که به وسیله آن بخواهند کارى بکنند که فاعلها یا اسباب دیگر از انجام آن عاجز باشند . هنگامى که فاعلى جز خداوند وجود ندارد، اعجاز هم موردى ندارد .
علامه حلى براى معجزه پنجشرط آورده است:
1 . امتى که پیامبر به سوى او مبعوث شده، از آوردن آن عاجز باشند .
2 . از جانب خدا یا به فرمان او باشد .
3 . در زمان تکلیف باشد، نه بعد از سپرى شدن زمان تکلیف، یعنى تحقق شرایط قیامت .
4 . به دنبال دعوى نبوت از سوى مدعى آن باشد .
5 . خارق عادت باشد (2) .
با توجه به همین شرایط است که وى مىگوید: مقصود ما از معجزه، ثبوت چیزى است که غیر عادى یا نفى چیزى است که عادى است (3) .
با دقت در برخى از شرایط معجزه معلوم مىشود که اگر به فاعلیتیا علیت غیر خداوند قائل نباشیم، مجالى براى ظهور و تحقق معجزه نیست و بحث درباره آن نیز بىمورد است .
در عین حال، کتابهاى کلامى اشعرى درباره معجزه بحث کردهاند و «فخررازى» در کتاب «المطالب العالیة» براى اثبات نبوت دو راه ذکر کرده:
1 . راه معجزه که طى پانزده فصل درباره آن بحث کرده است .
2 . راه تکمیل نفوس و قدرتى که پیامبران خدا بر این کار دارند . او معتقد است که: «این راه، به حق نزدیکتر و شبهههاى آن، کمتر است» (4) .
فخر رازى طى هفت فصل درباره این راه بحث کرده و فصل پنجم را به بحث درباره اینکه اثبات نبوت از این راه، قوىتر و کاملتر از اثبات آن به معجزات است، اختصاص داده است .
به هر حال، اشکال ما به اشاعره این است که چرا آنها که فاعلیت و سبببودن غیر خدا را قبول ندارند، به بحث درباره معجزه پرداخته و به عنوان یکى از دو راه اثبات نبوت، به آن اعتماد کردهاند . هر چند راه دیگر براى آنها بیشتر قابل اعتماد است .
در دفاع از اشاعره مىگوییم: درست است که آنها فاعلیت و سبببودن غیر خدا را قبول ندارند، ولى مىگویند: عادت خدا بر این جارى شده است که به دنبال آنچه ما آن را سبب یا علت مىنامیم، چیزى را پدید آورد که ما آن را مسبب یا معلول مىنامیم و به همین جهت است که تکیهکلام آنها در بحث اعجاز بر خرق عادات است (5) .
بنابراین، براى تحقق معجزه نیازى به اینکه غیر او را سبب یا فاعل بدانیم، نیست; بلکه ملاک و معیار در اعجاز خرق عادات است، چه به ثبوت غیر معتاد، چه به نفى معتاد . اینجاست که باید بگوییم: آنچه در کلام عدلیه در باب تعریف معجزه آمده، متاثر از اشاعره است وگرنه چه نیازى بود که در تعریف و بیان شرایط معجزه، مساله خرق عادت را مطرح کنند؟!
قرآن کریم، هرجا موردى براى معجزه مطرح کرده، تکیه بر این دارد که دیگران از انجام آن، عجز دارند . به عنوان مثال، مىگوید: اگر همه جن و انس به کمک یکدیگر برخیزند و دست در دستیکدیگر نهند و همه افکار و توانمندى خود را به پشتیبانى یکدیگر به کار اندازند، نمىتوانند مثل این قرآن را بیاورند (6) . ملاک و معیار معجزه این است که دیگران - یعنى آنهایى که منکر دعوت پیامبرانند - نتوانند با آن، مبارزه و معارضه کنند، تا از این راه صدق مدعى نبوت، معلوم شود . البته لازمه چنین کارى خرق عادت است، نه اینکه معجزه بر خرق عادت، استوار باشد . یکبار دیگر تعریف علامه حلى را مرور مىکنیم: «ثبوت چیزى که عادى نیستیا نفى چیزى که عادى است، با خرق عادت و مطابقت دعوى» (7) .
تعریف فوق بر خرق عادت استوار است . عادت خداوند این است که شیئى را در مجاورت آتش بسوزاند . اما اگر یکبار - مثلا - ابراهیم را در آتش نمرودیان نسوزاند یا - مثلا - حضرت موسى علیه السلام را که از ترس جاسوسان فرعون در تنورش افکنده بودند، گرفتار سوختن نگرداند، خرق عادت کرده است . از نظر اشاعره، معجزه یعنى همین . کارهایى که خداوند از روى عادت انجام دهد، معجزه نیست، ولى کارهایى که احیانا بر خلاف عادت انجام دهد، معجزه است .
ما مىگوییم: اگر پیامبران و حتى امامان، به دنبال ادعاى نبوت یا امامت، کارى انجام دهند که دیگران از انجام آن عاجزند و دلیل بر صدق ادعاى آنها باشد و موجب زایلشدن شک و تردید کسانى شود که اهل عناد و لجاج نیستند، کار آنها معجزه است .
عدلیه و فلاسفه
براى متکلمین عدلى و فلاسفهاى که رابطه تاثیر و تاثر را میان اشیاء پذیرفتهاند، بحث درباره اعجاز مشکلى ندارد . در دیدگاه اینان پیامبران و امامان و اولیاء، در برابر سایر علل و اسباب و فاعلها مىتوانند کارهایى انجام دهند که همه آنها را به عجز در آورند . کاهنان و ساحران و مرتاضان نیز بر قوا و اسباب و فاعلهاى دیگر غلبه مىکنند و آنها را به زانو در مىآورند . در عین حال نباید میان معجزات و کرامات از یک سو و سحر و کهانت و کارهاى مرتاضان از سوى دیگر، اشتباه کرد; چرا که اولا اینها معمولا ادعاى نبوت و امامت و ولایت ندارند . ثانیا آن صفا و پاکى و اخلاصى که در انبیاء و ائمه و اولیاءالله است، در اینها نیست . ثالثا اینها شکستپذیرند، ولى آنها شکستناپذیرند; چنانکه قرآن کریم مىفرماید:
«کتب الله لاغلبن انا و رسلى ان الله قوى عزیز» (8) .
«خداوند مقرر داشته است که من و پیامبرانم به طور حتم و مسلم، غالب مىشویم . خداوند توانا و عزیز است» .
در حقیقت، پیروزى پیامبران، پیروزى خداست . چنانکه پیروزى امامان و اولیاء خدا نیز پیروزى پیامبران است .
کاهن و ساحر و مرتاض از چنین پشتوانهاى برخوردار نیستند . به همین جهت، مشکل اینکه کار آنها با معجزات و کرامات اشتباه شود، مطرح نیست .
علیت و اعجاز
اکنون که دیدگاه عدلیه و فلاسفه معلوم شد، سؤالى مطرح است آیا اعجاز، با اصل علیت ناسازگار است و آن را نفى مىکند یا خیر؟ در صورتى که ناسازگار نیست، آیا در عرض سایر علل استیا در طول آنها؟
این مطلب مسلم است که علل عرضیه، فعل و انفعالاتى دارند و معمولا یکى به وسیله دیگرى تقویتیا خنثى یا ابقا مىشود . آب آتش را خاموش مىکند . هیزم آتش را تقویت مىکند . خاکسترى که روى آتش ریخته مىشود، آن را براى مدتى طولانى نگاه مىدارد .
درباره فعل و انفعال و تاثیر و تاثر علل عرضیه، مثال بسیار است . فلان دارو، فلان بیمارى را زایل یا متوقف مىکند . فلان غذا، فلان بیمارى را تقویتیا غیر قابل علاج مىکند . بدن به وسیله ویتامین یا غذا تقویت مىشود . حرارت بدن را مىتوان به وسیله بعضى از چیزها ثابت نگاه داشتیا تغییر داد . به وسیله برخى از کارها یا غذاها یا ورزشها مىتوان جوانى را پایدار و عمر را طولانى کرد . برخى از چیزها و کارها عمر را کوتاه مىکنند، مانند پرخورى و مواد مخدر و ایذاء پدر و مادر و قطع رحم، و برخى از چیزها و کارها عمر را طولانى مىکنند، مانند رعایتبهداشت جسمى و روحى و صدقات و مبرات و صله ارحام و احسان به والدین .
اینها همه، کارها و چیزهایى هستند که در سلسله عرضیه قرار دارند . از سوى دیگر موجوداتى هم هستند که برتر و شریفتر از آنند که در ردیف علل و اسباب عرضى قرار گیرند . خداوند متعال، در راس همه علل و اسباب و فوق همه آنهاست و علت و سببى فوق او نیست .
اشعرى نه سلسله طولیه را قبول دارد و نه سلسله عرضیه را . از نظر او، فاعل منحصر، خداست; ولى سایرین، هم سلسله طولیه را قبول دارند و هم سلسله عرضیه را . قرآن کریم نیز روى این معنى تکیه مىکند . هرچند اشاعره سعى کردهاند که به وسیله آیات قرآنى، سلسله طولى و عرضى علل و اسباب را نفى کنند و فاعلیت را منحصر در خدا سازند، ولى حقیقت، چیز دیگرى است . در قرآن کریم، هم سلسله اسباب طولى مورد تایید واقع شده و هم سلسله اسباب عرضى . از دیدگاه قرآن، فرشتگان مقرب در سلسله طولیه اسباب و علل قرار دارند . در مکتب قرآن، فاعل بعید توفى نفوس، خداوند و فاعل متوسط، ملکالموت یا عزرائیل و فاعل قریب فرشتگان مباشرند . سلسله طولى، هم به لحاظ علت فاعلى مطرح است و هم به لحاظ علت غائى . خداوند متعال هم مبدا المبادى یا علةالعلل و مسبب الاسباب است و هم غایة الغایات .
با توجه به توضیح بالا هیچ پدیدهاى خارج از قانون علیت نیست . معجزه نیز پدیدهاى است که مشمول همین قانون است . قرآن کریم نیز اصل علیت را در تمام پدیدهها تصدیق کرده است . قرآن، فتح برکات زمین و آسمان را معلول ایمان و تقواى مردم مىشمارند (9) و ظهور فساد در خشکى و دریا را نتیجه کسب و کردار مردم معرفى مىکند (10) . در عین حال، قرآن سند زنده همه معجزات پیامبران است و اگر این سند زنده و قطعى نبود، راهى به اثبات معجزات انبیا نداشتیم . تمام معجزاتى که به نوح، هود، صالح، ابراهیم، لوط، داود، سلیمان، موسى، عیسى، و محمد صلى الله علیه و آله منسوب است، سند زنده آنها قرآن کریم است .
به برکت اینکه معجزه از قلمرو اصل علیتخارج نیست، این حقیقت هم مسلم است که هر چند معجزه، غیر عادى است، ولى در زمره محالات ذاتى نیست، بلکه تا پدیدهاى امکان ذاتى نداشته باشد، مجالى براى بروز و ظهور پیدا نمىکند . هرگز معجزه، به اجتماع یا ارتفاع نقیضین و اجتماع ضدین تعلق نمىگیرد . عدد دو، نصف چهار و کعب هشت مىباشد . با معجزه نمىتوان ضرورتها را تغییر داد .
عالم طبیعت، حوزه مرگ و زندگى و تبدل صورتها و اعراض و حدوث حوادث و فرارسیدن خوشى به دنبال ناخوشى یا ناخوشى به دنبال خوشى است . اسباب و علل طولى و عرضى جز تبدیل زندگى به مرگ یا مرگ به زندگى یا آوردن صورت یا عرضى به دنبال صورت یا عرضى و یا تبدیل خوشى به ناخوشى یا ناخوشى به خوشى کارى نمىکنند و البته همه تاثیرات و تاثرات به اذن خداوند و به اراده قاهره اوست . معجزه هم کارى غیر از اینها انجام نمىدهد . تنها فرق معجزه و سایر کارها این است که اینها تحت تاثیر روابط محسوس و شرایط خاص زمانى و مکانى و به صورت تدریجى انجام مىگیرند و در معجزه، روابطى نامحسوس حاکم است و شرایط خاص زمانى و مکانى از صحنه حذف مىشوند و آنچه باید بهصورت تدریجى و طى زمانى طولانى انجام گیرد به صورت دفعى انجام مىپذیرد .
مىگویند: کسى ادعاى پیامبرى کرد . از او معجزه خواستند . گفت: چه کنم؟ گفتند: الآن که فصل خربزه نیست، براى ما خربزهاى حاضر کن . گفت: سه روز مهلت مىخواهم . گفتند: یک دقیقه هم مهلت نمىدهیم . گفت: شما آدمهاى بى انصافى هستید . خداوند با همه عظمتش خربزه را سه ماهه آماده مىکند . شما به من که پیامبر او هستم، چرا سه روز مهلت نمىدهید؟! .
آرى معجزه امر تدریجى را دفعى مىسازد، تا دلیلى باشد بر صدق ادعاى معجزهگر و ارتباط او با مبدا آفرینش!
پىنوشت:
1) گذشته از اشکال فوق، خواجه نصیرالدینطوسى معتقد است که اشاعره باید اصل علیت را در مورد ذات و صفات خداوند بپذیرند; چرا که صفات خداوند قابل انفکاک از ذات مقدس او نیست و محال است که این صفات معلول چیزى غیر از ذات خداوند باشند .
به نظر وى معتزله نیز باید احوال را - که صفاتى مىباشند براى موصوفى که موجود است و خود نه موجود و نه معدوم، بلکه ثابتند - معلول ذات خداوند بدانند .
و بدین ترتیب، هر دو گروه، به طور ناخودآگاه قائل به اصل علیتشدهاند . (رجوع کنید به کتاب صنع و ابداع، فصل سوم صفحه 80 تا 83 به همین قلم) .
2) کشفالمراد، المقصد4، المساله4 .
3) همان .
4) المطالبالعالیة، ج8، ص103 (منشورات الشریف الرضى) .
5) همان: ص35 .
6) الاسرا: 88 .
7) کشفالمراد: المقصد4، المساله4 .
8) المجادله: 21 .
9) و لوان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض (الاعراف: 96) .
10) ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت ایدى الناس (الروم: 41) .