میزبان پیامبر صلی الله علیه و آله (3) منافق شکن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ابو ایوب نه تنها در جبهههاى جنگ با مشرکان و بتپرستان، در کنار پیامبر اسلام علیه السلام با کفر آشکار مىجنگید، بلکه یک منافقشکن نیز بود و با کفر پنهان هم مبارزهاى آشتىناپذیر داشت .
بهترین وقت نماز
در مدتى که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در منزل ابوایوب اقامت داشت، او در تمام اعمال و رفتار آن حضرت دقت مىکرد و درسهاى آموزندهاى از روش انسانى و الهى پیامبر فرا مىگرفتبهطورى که این مدت، در سازندگى شخصیت معنوى و رشد و پرورش ارزشهاى والاى اخلاقى او، تاثیر شگرفى داشت . آنچه او از جزئیات روش پیامبر در این مدت، نقل کرده است، براى همه ما جالب و آموزنده است و به همین جهت، ذیلا براى نمونه، یک مورد آن را از نظر خوانندگان محترم مىگذرانیم:
ابوایوب مىگوید:
«پیامبر، مدت یک ماه در خانه من اقامت داشت (1) من در این مدت تمام رفتار او را به دقت زیر نظر داشتم، به محض آنکه هنگام اذان ظهر یا شب مىشد، اگر پیامبر سرگرم کار دنیا بود، فورا آن را رها مىکرد، و اگر خوابیده بود، انگار کسى او را بیدار مىکند، از خواب بلند مىشد، غسل یا وضو بجا مىآورد و سپس سرگرم نماز مىشد و با آرامش و وقار، چهار رکعت نماز به نحو کامل و نیکو بجا مىآورد» .
پس از یک ماه، هنگامى که مىخواست منزل مرا ترک گوید، عرض کردم:
اى پیامبر! یک ماه در منزل من اقامت داشتى و من میل داشتم بیش از این مىماندى، من در این مدت، تمام اعمال شما را به دقت زیر نظر داشتم، من مىدیدم به محض آنکه هنگام ظهر یا مغرب مىشد، اگر در دستت کار دنیا بود، آن را رها مىکردى و بىدرنگ سرگرم نماز مىشدى .
پیامبر فرمود: درهاى آسمان (رحمتخداوند) در آن هنگام باز مىشود و تا زمان خواندن نماز در آن وقت، بسته نمىشود، من دوست دارم در آن هنگام، عمل خیرى از ناحیه من، به درگاه پروردگارم فرستاده شود و عمل من، پیشاپیش عمل عبادت گزاران به سوى آسمان بالا رود (2) .
همهجا در رکاب پیامبر
اگر ابوایوب در پیمان تاریخى عقبه، دست در دست پیامبر گذاشت، و اگر در تایید پیمان خود، هنگام ورود پیامبر به شهر یثرب، میزبانى او را از دل و جان به عهده گرفت، در عمل نیز به پیمان خود وفادار بود و از هرگونه جانبازى و فداکارى در راه اسلام دریغ نمىورزید، بهطورى که در تمام جنگهاى زمان پیامبر، در رکاب آن حضرت شمشیر مىزد و جان بر کف، در برابر جبهههاى کفر و شرک مبارزه مىنمود (3) .
نخستین جنگى که در آن شرکت کرد، جنگ «بدر» بود که در آن «مطلب بن حنطب» را اسیر نمود و سپس بدون گرفتن چیزى آزاد کرد (4) .
منافق شکن!
کلمه «منافق» از ریشه «نفاق» است که به معناى «دوروئى» و «دورنگى» و «دوگونگى ظاهر و باطن» است . در فرهنگ اسلامى منافق کسى است که تظاهر به اسلام مىکند، ولى در باطن کافر است . منافقان دشمنان دوستنما هستند، دوستنمایانى بهظاهر دلسوز، و مهربان، ولى در باطن درندهتر از گرگ بیابان! . منافقان در سنگر دوستى، از پشتبه انسان خنجر مىزنند، بظاهر دوستند و غمخوار، اما در باطن دشمنانى خوشحال، منافقان اصرار مىورزند که امین و رازدارند، ولى در واقع خائن و جاسوسند! .
طبیعى است که پرهیز از چنین دشمنانى ناشناخته، بسیار مشکل است، زیرا همیشه چهره اصلى خود را زیر نقابى فریبنده پنهان مىسازند و به این زودى ماهیت پلید آنان افشا نمىشود .
در سورههاى مختلفى از قرآن مجید، پیرامون نفاق و دوروئى و زیانهاى آن، بحثشده و علاوه بر آنها، سوره مستقل و جداگانهاى پیرامون منافقان و شیوه کار و خطرات آنان نازل شده است .
پس از هجرت پیامبر اسلام به یثرب، و تشکیل حکومت اسلامى بر اساس خداشناسى و عدالت اجتماعى و فضایل اخلاقى که با استقبال گرم اکثریت مردم یثرب روبرو گردید، اقلیتى به نام «حزب منافقان» به وجود آمد که در ظاهر خود را مسلمان و پیرو پیامبر نشان مىدادند، ولى در نهان از دشمنان سرسخت اسلام بودند، آنان در مواقع حساس، با دشمنان اسلام همکارى مىکردند و اسرار نظامى مسلمانان را در اختیار دشمنان قرار مىدادند، و با جعل اکاذیب و شایعهسازى، در دل برخى از مسلمانان ایجاد رعب مىکردند، و از راه ارتباط با دولتهاى ضد اسلام، براى سقوط حکومت اسلامى کوشش مىکردند .
«حزب منافق» همواره کانون توطئه و کارشکنى و جاسوسى بود بهطورى که رد پاى این حزب، در بسیارى از حوادث و تحرکات ضد اسلامى به چشم مىخورد . منافقان پیوسته اسباب زحمت پیامبر اسلام را فراهم مىکردند، و با آنکه چندین مرتبه ربتخردکنندهاى از مسلمانان خورده بودند، اما باز هم دست از توطئه و دسیسهچینى و سمپاشى بر نمىداشتند .
منافقان در اجتماعات مسلمانان در مسجد حاضر شده، به سخنان آنان گوش مىکردند و آئین اسلام را مورد تمسخر قرار مىدادند . روزى گروهى از آنان طبق شیوه پلید همیشگى خود، در مسجد پیامبر گرد آمده و به هم چسبیده بودند و آهسته با هم گفتگو مىکردند، پیدا بود که مشغول نقشهکشى هستند! پیامبر اسلام این صحنه را مشاهده نمود و براى جلوگیرى از حادثهآفرینى و توطئه جدید آنان، دستور داد آنان را با شدت و قاطعیت از مسجد بیرون کنند .
در این هنگام «ابوایوب» بپا خاست و به سوى یکى از منافقان به نام «عمر بن قیس» که از افراد قبیله خود وى (و در زمان جاهلیت، پردهدار بت آن قبیله بود)، حمله برد و پاى او را گرفت و به روى زمین کشید و از مسجد بیرون کرد! سپس به سراغ یکى دیگر از منافقان به نام «رافع بن ودیعه» (که او نیز از افراد قبیله وى بود) رفت و عبایش را دور گردنش پیچید و به شدت کشید و سیلى محکمى به صورتش نواخت و سپس از مسجد بیرون افکند و گفت: واى بر تو اى منافق خبیث! از مسجد پیامبر بیرون برو و از همان راهى که آمدهاى برگرد! .
به دنبال این اقدام قاطع ابوایوب، مسلمانان دیگر نیز بقیه منافقان را از مسجد بیرون کردند ... (5) .
اخراج سردسته منافقان از مسجد
ابوایوب یکبار دیگر نیز «عبدالله بن ابى» ، سردسته منافقان را از مسجد پیامبر بیرون کرد . چنانکه گفتیم «حزب منافقان» یک کانون خطر و توطئه بر ضد اسلام بود و از هر فرصتى براى ضربه زدن به اسلام استفاده مىکردند .
از آن جمله پس از جنگ «احد» که مسلمانان شکستخورده به مدینه بازگشتند، و سرگردم مداواى زخمهاى خود شدند، درصدد بهرهبردارى از شکست مسلمانان برآمده همراه با یهودیان شروع به سمپاشى و تبلیغات زهراگین بر ضد مسلمانان نمودند، این دو گروه تلاش مىکردند شکست مسلمانان را نشانه بطلان عقاید آنان معرفى کنند و از این راه، روحیه مسلمانان را تضعیف نمایند . یهودیان مىگفتند:
«محمد پادشاهى بیش نیست، زیرا هیچ پیامبرى، اینگونه شکست نخورده است، گروهى از پیروان او کشته شده، و خود او با گروهى دیگر زخمى شدهاند!» .
منافقان نیز از شکست مسلمانان اظهار خوشحالى و شادمانى کرده با زنندهترین تعبیرات، به مسلمانان نیش زبان مىزدند و به تضعیف روحیه آنان پرداخته وسوسه مىکردند که مسلمانان از اطراف رسول خدا پراکنده شوند، آنان به مسلمانان مىگفتند: کسانى از شما که کشته شدند اگر با ما بودند، کشته نمىشدند! .
«عبدالله بن ابى» نیز که سردسته منافقان بود، این جریان را رهبرى مىکرد و از هر کوششى در این راه فروگذارى نمىکرد . پسر او «عبدالله» نیز که یکى از مسلمانان راستین و پرشور بود، در جنگ احد زخمى شده بود و پس از بازگشتبه مدینه، سرگرم مداواى زخمهاى خود بود . پدر منافق وى با نیش زبانهاى خود، نمک بر جراحت او مىپاشید و مىگفت:
«این گونه رفتن تو با محمد، درست نبود! ، محمد با من مخالفت کرد، ولى فرزندان ما از او اطاعت کردند! ، من مىدانستم که به این وضع گرفتار خواهى شد!» .
پسرش پاسخ داد: «آنچه از جانب خدا به پیامبر و مسلمانان برسد، خیر و صلاح آنانست» .
یکى از مسلمانان، سخنان یهودیان و منافقان را شنید و از پیامبر اجازه خواست آنان را به قتل برساند، حضرت مخالفت کرد و فرمود: «چون یهودیان در پناه اسلامند و منافقان نیز اظهار اسلام مىکنند، قتل آنان جایز نیست» .
از طرف دیگر «عبدالله بن ابى» با تمام این کارها، طبق شیوه منافقان، تظاهر به اسلام نموده در اجتماعات مسلمانان شرکت مىکرد . او روزهاى جمعه در مسجد حاضر مىشد و به عنوان ابراز تشخص، در محل معینى مىنشست و هنگامى که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله براى ایراد خطبه بر فراز منبر مىنشست، او از جا بر مىخاست و مزورانه چنین مىگفت:
«این، پیامبر خداست که اکنون در میان شما است، خداوند با بعثت او شما را گرامى داشته است، او را یارى کنید و از وى اطاعت نمائید!» .
پس از حادثه احد، روز جمعه، باز، وى به روال همیشگى، از جا برخاست تا سخنان گذشته را تکرار کند، مسلمانان از هر طرف بلند شده صدا زدند:
«اى دشمن خدا، بنشین!» .
در این هنگام «ابوایوب» و «عبادة بن صامت انصارى» که هر دو از سرسختترین مخالفان وى بودند، از جا برخاستند و او را گرفتند تا از مسجد بیرون کنند، ابوایوب ریش او را گرفته مىکشید و «عباده» به گردن او مىکوبید، با این کیفیت، او را مقدارى به طرف در برده رها کردند تا از مسجد بیرون برود، او که از وحشت، پا به سر و گردن مردم مىگذاشت، مىگفت: «من که حرف بدى نزدم، من مىخواستم او را تایید کنم! ... (6) .
پىنوشت:
1) این روایت، مؤید روایتى است که حکایت از اقامتیک ماهه پیامبر صلى الله علیه و آله در منزل ابوایوب دارد .
2) مستدرک حاکم: ج3، ص461 .
3) سیره ابن هشام: ج2، ص100 - الطبقات الکبرى: ج3، ص485 - البدایة و النهایة: ج8، ص58 - اسدالغابة: ج5، ص143 - الاستیعاب: ج4، ص5 - تهذیب التهذیب: ج3، ص91 - تاریخ بغداد: ج1، ص153 و 154 - تهذیب تاریخ ابن عساکر: ج5، ص40 - الکامل فى التاریخ: ج3، ص459 - شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید: ج10، ص112 - مستدرک حاکم: ج3، ص458 .
4) سیره ابن هشام: ج2، ص314 .
5) سیره ابن هشام: ج2، ص175 .
6) کتاب المغازى: واقدى، ج2، ص318 .
بهترین وقت نماز
در مدتى که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در منزل ابوایوب اقامت داشت، او در تمام اعمال و رفتار آن حضرت دقت مىکرد و درسهاى آموزندهاى از روش انسانى و الهى پیامبر فرا مىگرفتبهطورى که این مدت، در سازندگى شخصیت معنوى و رشد و پرورش ارزشهاى والاى اخلاقى او، تاثیر شگرفى داشت . آنچه او از جزئیات روش پیامبر در این مدت، نقل کرده است، براى همه ما جالب و آموزنده است و به همین جهت، ذیلا براى نمونه، یک مورد آن را از نظر خوانندگان محترم مىگذرانیم:
ابوایوب مىگوید:
«پیامبر، مدت یک ماه در خانه من اقامت داشت (1) من در این مدت تمام رفتار او را به دقت زیر نظر داشتم، به محض آنکه هنگام اذان ظهر یا شب مىشد، اگر پیامبر سرگرم کار دنیا بود، فورا آن را رها مىکرد، و اگر خوابیده بود، انگار کسى او را بیدار مىکند، از خواب بلند مىشد، غسل یا وضو بجا مىآورد و سپس سرگرم نماز مىشد و با آرامش و وقار، چهار رکعت نماز به نحو کامل و نیکو بجا مىآورد» .
پس از یک ماه، هنگامى که مىخواست منزل مرا ترک گوید، عرض کردم:
اى پیامبر! یک ماه در منزل من اقامت داشتى و من میل داشتم بیش از این مىماندى، من در این مدت، تمام اعمال شما را به دقت زیر نظر داشتم، من مىدیدم به محض آنکه هنگام ظهر یا مغرب مىشد، اگر در دستت کار دنیا بود، آن را رها مىکردى و بىدرنگ سرگرم نماز مىشدى .
پیامبر فرمود: درهاى آسمان (رحمتخداوند) در آن هنگام باز مىشود و تا زمان خواندن نماز در آن وقت، بسته نمىشود، من دوست دارم در آن هنگام، عمل خیرى از ناحیه من، به درگاه پروردگارم فرستاده شود و عمل من، پیشاپیش عمل عبادت گزاران به سوى آسمان بالا رود (2) .
همهجا در رکاب پیامبر
اگر ابوایوب در پیمان تاریخى عقبه، دست در دست پیامبر گذاشت، و اگر در تایید پیمان خود، هنگام ورود پیامبر به شهر یثرب، میزبانى او را از دل و جان به عهده گرفت، در عمل نیز به پیمان خود وفادار بود و از هرگونه جانبازى و فداکارى در راه اسلام دریغ نمىورزید، بهطورى که در تمام جنگهاى زمان پیامبر، در رکاب آن حضرت شمشیر مىزد و جان بر کف، در برابر جبهههاى کفر و شرک مبارزه مىنمود (3) .
نخستین جنگى که در آن شرکت کرد، جنگ «بدر» بود که در آن «مطلب بن حنطب» را اسیر نمود و سپس بدون گرفتن چیزى آزاد کرد (4) .
منافق شکن!
کلمه «منافق» از ریشه «نفاق» است که به معناى «دوروئى» و «دورنگى» و «دوگونگى ظاهر و باطن» است . در فرهنگ اسلامى منافق کسى است که تظاهر به اسلام مىکند، ولى در باطن کافر است . منافقان دشمنان دوستنما هستند، دوستنمایانى بهظاهر دلسوز، و مهربان، ولى در باطن درندهتر از گرگ بیابان! . منافقان در سنگر دوستى، از پشتبه انسان خنجر مىزنند، بظاهر دوستند و غمخوار، اما در باطن دشمنانى خوشحال، منافقان اصرار مىورزند که امین و رازدارند، ولى در واقع خائن و جاسوسند! .
طبیعى است که پرهیز از چنین دشمنانى ناشناخته، بسیار مشکل است، زیرا همیشه چهره اصلى خود را زیر نقابى فریبنده پنهان مىسازند و به این زودى ماهیت پلید آنان افشا نمىشود .
در سورههاى مختلفى از قرآن مجید، پیرامون نفاق و دوروئى و زیانهاى آن، بحثشده و علاوه بر آنها، سوره مستقل و جداگانهاى پیرامون منافقان و شیوه کار و خطرات آنان نازل شده است .
پس از هجرت پیامبر اسلام به یثرب، و تشکیل حکومت اسلامى بر اساس خداشناسى و عدالت اجتماعى و فضایل اخلاقى که با استقبال گرم اکثریت مردم یثرب روبرو گردید، اقلیتى به نام «حزب منافقان» به وجود آمد که در ظاهر خود را مسلمان و پیرو پیامبر نشان مىدادند، ولى در نهان از دشمنان سرسخت اسلام بودند، آنان در مواقع حساس، با دشمنان اسلام همکارى مىکردند و اسرار نظامى مسلمانان را در اختیار دشمنان قرار مىدادند، و با جعل اکاذیب و شایعهسازى، در دل برخى از مسلمانان ایجاد رعب مىکردند، و از راه ارتباط با دولتهاى ضد اسلام، براى سقوط حکومت اسلامى کوشش مىکردند .
«حزب منافق» همواره کانون توطئه و کارشکنى و جاسوسى بود بهطورى که رد پاى این حزب، در بسیارى از حوادث و تحرکات ضد اسلامى به چشم مىخورد . منافقان پیوسته اسباب زحمت پیامبر اسلام را فراهم مىکردند، و با آنکه چندین مرتبه ربتخردکنندهاى از مسلمانان خورده بودند، اما باز هم دست از توطئه و دسیسهچینى و سمپاشى بر نمىداشتند .
منافقان در اجتماعات مسلمانان در مسجد حاضر شده، به سخنان آنان گوش مىکردند و آئین اسلام را مورد تمسخر قرار مىدادند . روزى گروهى از آنان طبق شیوه پلید همیشگى خود، در مسجد پیامبر گرد آمده و به هم چسبیده بودند و آهسته با هم گفتگو مىکردند، پیدا بود که مشغول نقشهکشى هستند! پیامبر اسلام این صحنه را مشاهده نمود و براى جلوگیرى از حادثهآفرینى و توطئه جدید آنان، دستور داد آنان را با شدت و قاطعیت از مسجد بیرون کنند .
در این هنگام «ابوایوب» بپا خاست و به سوى یکى از منافقان به نام «عمر بن قیس» که از افراد قبیله خود وى (و در زمان جاهلیت، پردهدار بت آن قبیله بود)، حمله برد و پاى او را گرفت و به روى زمین کشید و از مسجد بیرون کرد! سپس به سراغ یکى دیگر از منافقان به نام «رافع بن ودیعه» (که او نیز از افراد قبیله وى بود) رفت و عبایش را دور گردنش پیچید و به شدت کشید و سیلى محکمى به صورتش نواخت و سپس از مسجد بیرون افکند و گفت: واى بر تو اى منافق خبیث! از مسجد پیامبر بیرون برو و از همان راهى که آمدهاى برگرد! .
به دنبال این اقدام قاطع ابوایوب، مسلمانان دیگر نیز بقیه منافقان را از مسجد بیرون کردند ... (5) .
اخراج سردسته منافقان از مسجد
ابوایوب یکبار دیگر نیز «عبدالله بن ابى» ، سردسته منافقان را از مسجد پیامبر بیرون کرد . چنانکه گفتیم «حزب منافقان» یک کانون خطر و توطئه بر ضد اسلام بود و از هر فرصتى براى ضربه زدن به اسلام استفاده مىکردند .
از آن جمله پس از جنگ «احد» که مسلمانان شکستخورده به مدینه بازگشتند، و سرگردم مداواى زخمهاى خود شدند، درصدد بهرهبردارى از شکست مسلمانان برآمده همراه با یهودیان شروع به سمپاشى و تبلیغات زهراگین بر ضد مسلمانان نمودند، این دو گروه تلاش مىکردند شکست مسلمانان را نشانه بطلان عقاید آنان معرفى کنند و از این راه، روحیه مسلمانان را تضعیف نمایند . یهودیان مىگفتند:
«محمد پادشاهى بیش نیست، زیرا هیچ پیامبرى، اینگونه شکست نخورده است، گروهى از پیروان او کشته شده، و خود او با گروهى دیگر زخمى شدهاند!» .
منافقان نیز از شکست مسلمانان اظهار خوشحالى و شادمانى کرده با زنندهترین تعبیرات، به مسلمانان نیش زبان مىزدند و به تضعیف روحیه آنان پرداخته وسوسه مىکردند که مسلمانان از اطراف رسول خدا پراکنده شوند، آنان به مسلمانان مىگفتند: کسانى از شما که کشته شدند اگر با ما بودند، کشته نمىشدند! .
«عبدالله بن ابى» نیز که سردسته منافقان بود، این جریان را رهبرى مىکرد و از هر کوششى در این راه فروگذارى نمىکرد . پسر او «عبدالله» نیز که یکى از مسلمانان راستین و پرشور بود، در جنگ احد زخمى شده بود و پس از بازگشتبه مدینه، سرگرم مداواى زخمهاى خود بود . پدر منافق وى با نیش زبانهاى خود، نمک بر جراحت او مىپاشید و مىگفت:
«این گونه رفتن تو با محمد، درست نبود! ، محمد با من مخالفت کرد، ولى فرزندان ما از او اطاعت کردند! ، من مىدانستم که به این وضع گرفتار خواهى شد!» .
پسرش پاسخ داد: «آنچه از جانب خدا به پیامبر و مسلمانان برسد، خیر و صلاح آنانست» .
یکى از مسلمانان، سخنان یهودیان و منافقان را شنید و از پیامبر اجازه خواست آنان را به قتل برساند، حضرت مخالفت کرد و فرمود: «چون یهودیان در پناه اسلامند و منافقان نیز اظهار اسلام مىکنند، قتل آنان جایز نیست» .
از طرف دیگر «عبدالله بن ابى» با تمام این کارها، طبق شیوه منافقان، تظاهر به اسلام نموده در اجتماعات مسلمانان شرکت مىکرد . او روزهاى جمعه در مسجد حاضر مىشد و به عنوان ابراز تشخص، در محل معینى مىنشست و هنگامى که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله براى ایراد خطبه بر فراز منبر مىنشست، او از جا بر مىخاست و مزورانه چنین مىگفت:
«این، پیامبر خداست که اکنون در میان شما است، خداوند با بعثت او شما را گرامى داشته است، او را یارى کنید و از وى اطاعت نمائید!» .
پس از حادثه احد، روز جمعه، باز، وى به روال همیشگى، از جا برخاست تا سخنان گذشته را تکرار کند، مسلمانان از هر طرف بلند شده صدا زدند:
«اى دشمن خدا، بنشین!» .
در این هنگام «ابوایوب» و «عبادة بن صامت انصارى» که هر دو از سرسختترین مخالفان وى بودند، از جا برخاستند و او را گرفتند تا از مسجد بیرون کنند، ابوایوب ریش او را گرفته مىکشید و «عباده» به گردن او مىکوبید، با این کیفیت، او را مقدارى به طرف در برده رها کردند تا از مسجد بیرون برود، او که از وحشت، پا به سر و گردن مردم مىگذاشت، مىگفت: «من که حرف بدى نزدم، من مىخواستم او را تایید کنم! ... (6) .
پىنوشت:
1) این روایت، مؤید روایتى است که حکایت از اقامتیک ماهه پیامبر صلى الله علیه و آله در منزل ابوایوب دارد .
2) مستدرک حاکم: ج3، ص461 .
3) سیره ابن هشام: ج2، ص100 - الطبقات الکبرى: ج3، ص485 - البدایة و النهایة: ج8، ص58 - اسدالغابة: ج5، ص143 - الاستیعاب: ج4، ص5 - تهذیب التهذیب: ج3، ص91 - تاریخ بغداد: ج1، ص153 و 154 - تهذیب تاریخ ابن عساکر: ج5، ص40 - الکامل فى التاریخ: ج3، ص459 - شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید: ج10، ص112 - مستدرک حاکم: ج3، ص458 .
4) سیره ابن هشام: ج2، ص314 .
5) سیره ابن هشام: ج2، ص175 .
6) کتاب المغازى: واقدى، ج2، ص318 .