تصرف در طبیعت فلسفه دین (54)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
همچنانکه نفوس، در بدنهاى خود تاثیر مىکنند، ممکن است نفوسى هم به درجهاى از کمال و قوت برسند که در غیر بدنهاى خود نیز تاثیر کنند . انبیا داراى چنین قدرت نفسانى بودند .
سومین خاصیت نفوس انبیاء ، تصرف در طبیعت است . تصرف در طبیعت، همان است که معجزه نامیده مىشود . معجزه ، کار خارق عادتى است که از جانب خدا یا به اذن اوست و دیگران از انجام آن، ناتوانند . پیامبران معجزه را به دنبال ادعاى نبوت انجام مىدهند، تا شاهدى باشد بر صدق ادعاى ایشان . کسانى که درباره نبوت آنها شک و تردید دارند یا آنها را انکار مىکنند، باید بتوانند آنچه را او آورده است، انجام دهند .
شواهدى داریم که کسانى غیر از انبیاء نیز کارهاى خارقالعادهاى انجام دادهاند . اینها را کرامات نامیدهاند . تنها فرقى که میان معجزه و کرامت گذاشته مىشود، این است که صاحبان کرامات، ادعاى نبوت ندارند . بلکه اینان پشتیبان و تصدیق کننده نبوت پیامبرانند و کرامات آنها وسیلهاى استبراى تقویت دین و جلب مردم به سوى معنویت و تقویت اعتقادات ایشان .
معجزه و کرامت
گاهى امام معصوم نیز براى اثبات ادعاى خود و دفع شبهات منکران کارهاى خارقالعادهاى انجام مىدهد که اگر به آنها معجزه بگوئیم، بجاست، خواجه نصیرالدین طوسى مىگوید:
«و قصة مریم و غیرها تعطى جواز ظهورها على الصالحین» (1) .
«داستان حضرت مریم و غیر آن، جواز ظهور معجزه را بر دست صالحان، تایید مى کند» .
در قرآن کریم، داستان باردار شدن مریم بدون همسر (2) و داستان آصفبنبرخیا - که تختبلقیس را در زمانى کوتاهتر از زمان یک چشم به هم زدن، از یمن به فلسطین آورد (3) - ذکر شده است . اینان پیامبر نبودند، ولى انسانهایى مقرب درگاه خدا بودند . معجزات ائمه اطهار علیهم السلام نیز به تواتر ثابتشده است .
به هر حال، خواجه مرحوم، تمام کارهاى خارقالعاده انسانهاى مقرب را «معجزه» نامیده است . ولى علامه حلى کارهاى خارقالعاده پیامبران خدا را معجزه و کارهاى خارقالعاده دیگران را کرامت نامیده است . البته اختلاف در تعبیر است نه در فکر و ایده . کسانى بوده و هستند که صدور معجزه را از دست غیر پیامبران جایز نمىدانند و کارهاى خارقالعادهاى که از دست آنها صادر شده را بر «ارهاص» حمل کرده و گفتهاند:
«اینها در حقیقتبراى تایید و تقویت کار پیامبران و تصدیق ادعاى آنها و فراهم کردن زمینه براى جلب اعتقادات مردم و تقویت ایمان ایشان بوده است» .
آنها مىگویند: «قضیه مریم براى ارهاص عیسى و قضیه آصف بن برخیا براى ارهاص سلیمان بوده است» . گویى سلیمان مىخواهد بگوید: برخى از پیروان من از عهده کارهایى بر مى آیند که دیگران از انجام آنها عاجزند . همین امر سبب شد که بلقیس هنگامى که تختخود را در نزد سلیمان وارونه دید، به او ایمان بیاورد .
پیامبر گرامى اسلام نیز قبل از آنکه به نبوت مبعوث گردد، منشا کارهاى خارقالعادهاى گردید . چنانکه نقل شده است که هنگام تولد او طاق کسرى شکاف برداشت و دریاى ساوه خشکید و آتشکده فارس خاموش شد و اصحاب فیل - که به عزم ویران کردن کعبه آمده بودند، با سنگریزههایى که پرندگان «ابابیل» به سوى آنها نشانه گرفتند (4) - از پاى در آمدند و ابر بر سر او سایه افکند و سنگریزهها به او سلام دادند و ... (5) .
عکس معجزه!
گاهى معجزه به دست کسانى صادر مىشود که ادعاى باطلى دارند . لکن صدور معجزه به خاطر ابطال ادعاى ایشان است نه به خاطر اثبات ادعاى ایشان . خواجه مىگوید:
و قصة مسیلمة و فرعون و ابراهیم تعطى جواز اظهار المعجزة على العکس (6) .
«داستان مسیلمة و فرعون و ابراهیم افاده این مطلب مىکند که جایز است اظهار معجزه بر عکس باشد» .
آرى به مسیلمه - که ادعاى پیامبرى داشت، - گفتند: پیامبر اسلام دعا مىکرد و به برکت دعاى او چشم ناسالم کسى که داراى یک چشم بود، سالم مىشد . او دعا کرد و به دعاى او چشم سالم کسى که داراى یک چشم بود، کور شد! .
فرعون مدعى شد که آب نیل به برکت وجود او شکافته شده، تا خود و لشگریانش به سلامت از آن بگذرند; ولى هنگامى که وارد رود نیل شدند، آب آنها را فراگرفت و همه را غرق کرد و در کام خویش فرو برد .
هنگامى که به حکم «یا نار کونى بردا و سلاما على ابراهیم (7) » آتش نمرودیان بر جناب ابراهیم خلیل علیه السلام سرد و لامتشد، نمرود گفت: آتش از هیبت و جلال من خاموش شد، در همین حال، شعله آتشى آمد و ریش او را بسوخت .
نقش معجزه در پیروزى مکتب توحید
سنت الهى این است که پیامبران خود را یارى کند و اهل ایمان را در پیچ و خم اشکالتراشیها و توطئههاى دشمنان و کافران تنها نگذارد . اینجاست که فلسفه معجزات و کرامات انبیا و امامان و اولیا و مؤمنان و وارستگان، روشن مى شود . خداوند در قرآن کریم مىفرماید:
«انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فى الحیاة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد» (8) .
«ما پیامبران خود و کسانى را که ایمان آوردهاند در زندگى دنیا و در آن روزى که گواهان به پاى خیزند، یارى مىکنیم» .
سنت الهى غیر قابل تغییر است . یکى از سنتها، یارى مکتب توحید و سران و یاران مکتب توحید است . این سنت نیز به همراه استمرار نظام هستى - که در قالب دنیا و آخرت، استمرار مىیابد - استمرار دارد .
بنابراین، فلسفه وقوع معجزه به دست انبیا و وقوع معجزه به دست صلحایى که یاران آنهایند و وقوع عکس معجزه به دست دشمنان آنها همه یک چیز است و آن، نصرت مکتب و سران مکتب است و اگر این نباشد، معلوم نیست که دشمنان و مخالفان مکتب، با آنها چه مىکردند و آیا اکنون اثرى از دین و یاران دین در روى زمین باقى مانده بود؟! .
قدرتهاى شیطانى همواره از امکانات مادى وسیعى برخوردار بودهاند . قدرتمندترین دشمنان مکتب توحید آنهایى بودند که به کمتر از تارومار کردن و نابودکردن یاران دین و همه آثار آنها راضى نبودهاند . اگر معجزه نبود، اگر قضاهاى آسمانى و زمینى نبود، اگر فرعون و فرعونیان در رود نیل غرق نمىشدند، اگر آتش نمرود، براى ابراهیم سرد و سلامت نمىشد، اگر قوم لوط هلاک نمىشدند، آیا اکنون اثرى از دین و دیندارى باقى مانده بود؟ .
اگر خداوند نفوس انبیا و امامان و اولیا را به درجهاى از قوت مىرساند که بتوانند در مواقع لزوم - آنهم به اذن خداوند - در نظام طبیعت تصرف کنند و حادثهاى پدید آورند که براى دیگران ممکن نیست، تنها به خاطر این است که قلب آنهایى که طالب حقیقتند، روشنى گیرد و روحیه اهل ایمان تقویتشود و بازار کفر و عناد و لجاج به سردى گراید .
خاموش شدن آتش نمرودیان بر ابراهیم و اژدها شدن عصاى موسى و زندهشدن مردگان و بیناشدن کوران مادرزاد و شفاى افراد پیسى به دست عیسى علیه السلام و صدها نمونه دیگر و وقایعى که در دوران نبوت ختیمه تا امروز اتفاق افتاده، وسیلهاى بوده که میلیاردها انسان را از کفر و ضلالت نجات داده و به آنها قوت ایمان و استوارى اعتقاد و آرامش و اطمینان قلبى بخشیده و تنور عشق و محبتبه خدا و آنچه و آنکه خدایى است را، داغ نگاه داشته است .
ارتباط معجزه و قدرت نفسانى
شیخ الرئیس مى گوید:
«و اما الصنف الثالث من اصناف المعجزات فانه یتعلق بقوة النفس المحرکةالتى تبلغ القدرة الى الاهلاک و قلب الحقائق» (9) .
«صنف سوم از اقسام معجزات، همان است که تعلق دارد به فضیلت قوه محرکه نفسانى که به مرحلهاى مىرسد که قدرت بر هلاک کردن و قلب حقایق دارد» .
او سپس به ذکر مصادیق و نمونههایى از قلب حقایق پرداخته و هلاک برخى از اقوام را به وسیله بادهاى مهلک و صاعقه و طوفان و زلزله، بر شمرده و اژدها شدن عصا را هم مثالى براى قلب حقایق دانسته است . چرا که نفس نیرومند حضرت کلیمالله علیه السلام مىتواند با تصرف خویش در یک قطعه چوب، مارى مهیب و خطرناک پدید آورد و این، قلب یک حقیقت، به حقیقتى دیگر است .
او مىگوید: «و تلحق بهذا الصنف انواع من الکرامات (10) »
«انواعى از کرامات به همین صنف، ملحق مىشود» .
در پایان مىگوید: «و هذا الصنف من المعجزات یدخل تحت تاثیر النفسانى فى الجسمانى» (11) .
«این صنف از معجزات، در تحت مقوله تاثیر قواى نفسانى در قواى جسمانى داخل مى شود» .
او در کتاب «المبدء و المعاد» در آخرین فصل نیز به همین بحث پرداخته است (12) .
به نظر او نفوس عادى به وسیله فرح و نشاط در بدنهاى خود حرارتى نیرومند پدید مى آورند که وسیله دفع آلام و امراض و به اعتدال آوردن بدن و خلاصه تامین صحت و سلامت مىباشد ، یا به وسیله اندوه و ترس، بدن را از اعتدال و صحت و سلامتخارج مىکنند و بیمارى و موت و هلاک را براى آن به دنبال مىآورند .
تدبیر بدن توسط نفس
به بیانى دیگر، وظیفه نفس تدبیر بدن است . نفس اگر قوى و نیرومند و سالم باشد، کار تدبیر را به خوبى انجام مىدهد و سلامت و اعتدال بدن را تامین مى کند و اگر سالم و قوى نباشد، از عهده تدبیر بدن بر مىآید و در نتیجه بدن را تسلیم آلام و مرگ مىکند .
البته ممکن است نفوس سالم و قوى - به علت اینکه قوهها را به فعلیت رسانیدهاند - خود از تدبیر بدن صرف نظر کنند و خود را براى عروج و ارتحال آماده سازند . مساله این نیست که چون بدن فرسوده و ناتوان مىشود، نفس ناچار مىشود که ارتحال کند . بلکه مساله نفوس قوى و سالم، این است که آنها خود را نیازمند ماندن در این بدن نمىبینند و به همین جهتبا قطع برنامه تدبیر، بدن را به موت مىسپارند و خود عزم رحیل مى کنند . از نظر ما شعر زیر، جالینوسى است (13) :
جان عزم رحیل کرد گفتم که مرو
گفتا چه کنم خانه فرو مى آید
ما معتقدیم که همیشه چنین نیست . نفوس قوى تا وقتى که خود را براى تکامل، نیازمند به بدن مى بینند، بدن را بهطور جدى تدبیر و اداره مى کنند . اما همین که خود را بى نیاز دیدند و قوهها و استعدادها را فعلیتیافته شناختند و از ماندن در این دنیا پیشرفتى در کمال و انسانیتبراى خود مشاهده نکردند، آماده رفتن مىشوند .
بنابراین، آنکه با نشاط و امید و اطمینان، بدن را نگاه مىدارد، نفس است و آنکه اگر دستخوش هم و غم و یاس و پریشانى شد، بدن را به تباهى مىکشد، باز هم نفس است .
پس بقا و فناى بدن در انسانهاى عادى باز مىگردد به قوه تصرف نفوس یا ضعف آنها .
شیخالرئیس که در علم النفس مطالعات و تحقیقات شگرفى داشته و در این راه آثار گرانبهایى به یادگار گذاشته، معتقد است که اوهام نفسانى موجب مىشوند که در بدن حرکاتى غیر ارادى و غیر اختیارى پدید آید . بدن، چیزى مادى است و عنصر مادى خاصیت قبول دارد . پس تاثیر از نفس، و تاثر از بدن است . اگر فاعل مؤثر، قوى باشد، عنصر قابل و متاثر، او را اطاعت مىکند و اگر ضعیف باشد، عنصر قابل از اطاعت و فرمانبردارى او سرباز مىزند . ورزشکاران و قهرمانان در درجه اول، نفس قوى دارند . همین نفس قوى است که بدن را مهار مىکند و در حرکات سریع و متنوع و شگفت آور، به اطاعت و تسلیم وا مىدارد . نفوس اینگونه افراد خواستهاند که بدنهایى این چنین رام و فرمانبردار داشته باشند و به همین جهتبه برکت ریاضت و تمرین و سایر جنبهها به چنین مرحله و مقامى رسیدهاند .
افرادى ممکن استبه لحاظ قوت نفس به مرحلهاى برسند که بتوانند بدن را خلع کنند و خود مستقل از بدن به فعالیتبپردازند . با این حساب، ما باید موت اختیارى را براى نفوس تکامل یافته و قوى و سالم، بپذیریم . این موت اختیارى ممکن است موقتیا دائم باشد . البته این دوام هم نسبى است . چراکه در روز قیامت، بار دیگر نفوس به ابدان خود بازگشت مىکنند .
نفوس انبیا و اولیا
آنچه گفتیم، مقدمهاى بود براى بیان این مطلب که همانطورى که نفوس در بدنهاى خود تاثیر مىکنند، ممکن است نفوسى هم به درجهاى از کمال و قوت برسند که درغیر بدنهاى خود نیز تاثیر کنند; چرا که ماده و اجرام مادى - در هر حال - قابل و متاثرند و تاثر و اطاعت آنها بستگى دارد به این که فاعل مؤثر تا چه اندازه نیرومند باشد .
درست است که قواى مادى از راه ابزارهاى مادى در اجسام و اجرام تاثیر مىکنند و از این حیث نیز تاثیر و تاثرى در کار است و همین هم به تاثیر نفوس انسانها و حیوانها باز مىگردد، ولى آنچه در اینجا مورد نظر ماست، آن تاثیراتى است که نفوس; بدون استفاده از ابزار مادى در ماده دارند . در حقیقت، معجزه یعنى همین و نه آن .
شیخالرئیس به مثال چشمزخم متوسل مىشود . او معتقد است که چشمزخم، یک خاصیت نفسانى است که برخى از انسانها دارند . نفوس این انسانها مىتوانند با نگاه خویش و اشعهاى که بر شىء مورد نظر مىتابند، او را از پاى درآورند . از اینرو گفتهاند: چشمها مىتوانند حیوانى را در دیگ آشپزخانه و انسانى را وارد قبر سازند (14) . او مىگوید:
«فان العین اعتقاد وجود شىء مع اعتقاد ان لا وجوده اولى لندرته فیتبع الوجود ذلک الاعتقاد فدخل مزاج ذلک الشىء آفة» (15) .
«چشم زخم عبارت است از اعتقاد به وجود چیزى، با اعتقاد به این که عدم آن - به دلیل ندرت - بهتر است . این اعتقاد، وجود آن چیز را دنبال مىکند و آفتى داخل مزاج آن شىء مىگردد» .
مثال چشمزخم، مثالى است که راهى براى انکار آن نیست . نفوسى که قوه چشمزخم دارند، نفوس مهذب نیستند . اگر نفس مهذب باشد، با مشاهده آنچه برایش عجیب است، زبان به حمد و شکر خالق مىگشاید و بدخواه آن چیز نمىگردد . درباره آیه شریفه: «و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم ...» (16) . نقل شده است که در میان بنىاسد کسانى بودند که چشمزخم مىزدند . آنها تصمیم گرفتند که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله را با چشم زخم خود از پاى درآورند . از اینرو آیه فوق نازل گردید .
بنابراین، در این که نفوس بر ماده تاثیر دارند، جاى هیچ گفتگویى نیست و در این که برخى از نفوس در غیر بدن خود تاثیر مىکنند نیز جاى بحثى نیست . مثال شیخالرئیس، مثال درستى است . امروز مىتوان به مثال هیپنوتیزم متوسل شد . نفوس قوى انبیا و اولیا هم در اجسام و اجرام و ماده تاثیر مىگذارند . در این باره تمام ادیان الهى اتفاق نظر دارند . داستان شقالقمر یا ردالشمس و طىالارض و ... . همه و همه از این قبیل است . اگر در برخى از صغریات و جزئیات جاى بحثباشد، ولى در کلیات و کبریات جاى بحث نیست .
پىنوشت:
1) کشف المراد: المقصد 4، المساله 5 .
2) سوره مریم: آیات 16 تا 24 .
3) النمل: 40 .
4) سوره فیل .
5) کشف المراد: المقصد 4، المساله 5 .
6) همان .
7) الانبیاء: 69 .
8) غافر: 51 .
9) رسالة فى الفعل و الانفعال، صفحه 5 .
10) همان .
11) صفحه 120 و 121 (باهتمام استاد عبدالله نورانى) .
12) همان .
13) جالینوس و پیروانش معتقد بودند که مرگ به خاطر علاقه نفس به مردن نیست، بلکه به خاطر فروریختن خانه یعنى بدن است .
14) فى الحدیث ان العین لتدخل الرجل القبر و الجمل القدر» (الصافى: ج5، ص 216) .
15) المبدء و المعاد: ص 121 .
16) قلم: 51 .
سومین خاصیت نفوس انبیاء ، تصرف در طبیعت است . تصرف در طبیعت، همان است که معجزه نامیده مىشود . معجزه ، کار خارق عادتى است که از جانب خدا یا به اذن اوست و دیگران از انجام آن، ناتوانند . پیامبران معجزه را به دنبال ادعاى نبوت انجام مىدهند، تا شاهدى باشد بر صدق ادعاى ایشان . کسانى که درباره نبوت آنها شک و تردید دارند یا آنها را انکار مىکنند، باید بتوانند آنچه را او آورده است، انجام دهند .
شواهدى داریم که کسانى غیر از انبیاء نیز کارهاى خارقالعادهاى انجام دادهاند . اینها را کرامات نامیدهاند . تنها فرقى که میان معجزه و کرامت گذاشته مىشود، این است که صاحبان کرامات، ادعاى نبوت ندارند . بلکه اینان پشتیبان و تصدیق کننده نبوت پیامبرانند و کرامات آنها وسیلهاى استبراى تقویت دین و جلب مردم به سوى معنویت و تقویت اعتقادات ایشان .
معجزه و کرامت
گاهى امام معصوم نیز براى اثبات ادعاى خود و دفع شبهات منکران کارهاى خارقالعادهاى انجام مىدهد که اگر به آنها معجزه بگوئیم، بجاست، خواجه نصیرالدین طوسى مىگوید:
«و قصة مریم و غیرها تعطى جواز ظهورها على الصالحین» (1) .
«داستان حضرت مریم و غیر آن، جواز ظهور معجزه را بر دست صالحان، تایید مى کند» .
در قرآن کریم، داستان باردار شدن مریم بدون همسر (2) و داستان آصفبنبرخیا - که تختبلقیس را در زمانى کوتاهتر از زمان یک چشم به هم زدن، از یمن به فلسطین آورد (3) - ذکر شده است . اینان پیامبر نبودند، ولى انسانهایى مقرب درگاه خدا بودند . معجزات ائمه اطهار علیهم السلام نیز به تواتر ثابتشده است .
به هر حال، خواجه مرحوم، تمام کارهاى خارقالعاده انسانهاى مقرب را «معجزه» نامیده است . ولى علامه حلى کارهاى خارقالعاده پیامبران خدا را معجزه و کارهاى خارقالعاده دیگران را کرامت نامیده است . البته اختلاف در تعبیر است نه در فکر و ایده . کسانى بوده و هستند که صدور معجزه را از دست غیر پیامبران جایز نمىدانند و کارهاى خارقالعادهاى که از دست آنها صادر شده را بر «ارهاص» حمل کرده و گفتهاند:
«اینها در حقیقتبراى تایید و تقویت کار پیامبران و تصدیق ادعاى آنها و فراهم کردن زمینه براى جلب اعتقادات مردم و تقویت ایمان ایشان بوده است» .
آنها مىگویند: «قضیه مریم براى ارهاص عیسى و قضیه آصف بن برخیا براى ارهاص سلیمان بوده است» . گویى سلیمان مىخواهد بگوید: برخى از پیروان من از عهده کارهایى بر مى آیند که دیگران از انجام آنها عاجزند . همین امر سبب شد که بلقیس هنگامى که تختخود را در نزد سلیمان وارونه دید، به او ایمان بیاورد .
پیامبر گرامى اسلام نیز قبل از آنکه به نبوت مبعوث گردد، منشا کارهاى خارقالعادهاى گردید . چنانکه نقل شده است که هنگام تولد او طاق کسرى شکاف برداشت و دریاى ساوه خشکید و آتشکده فارس خاموش شد و اصحاب فیل - که به عزم ویران کردن کعبه آمده بودند، با سنگریزههایى که پرندگان «ابابیل» به سوى آنها نشانه گرفتند (4) - از پاى در آمدند و ابر بر سر او سایه افکند و سنگریزهها به او سلام دادند و ... (5) .
عکس معجزه!
گاهى معجزه به دست کسانى صادر مىشود که ادعاى باطلى دارند . لکن صدور معجزه به خاطر ابطال ادعاى ایشان است نه به خاطر اثبات ادعاى ایشان . خواجه مىگوید:
و قصة مسیلمة و فرعون و ابراهیم تعطى جواز اظهار المعجزة على العکس (6) .
«داستان مسیلمة و فرعون و ابراهیم افاده این مطلب مىکند که جایز است اظهار معجزه بر عکس باشد» .
آرى به مسیلمه - که ادعاى پیامبرى داشت، - گفتند: پیامبر اسلام دعا مىکرد و به برکت دعاى او چشم ناسالم کسى که داراى یک چشم بود، سالم مىشد . او دعا کرد و به دعاى او چشم سالم کسى که داراى یک چشم بود، کور شد! .
فرعون مدعى شد که آب نیل به برکت وجود او شکافته شده، تا خود و لشگریانش به سلامت از آن بگذرند; ولى هنگامى که وارد رود نیل شدند، آب آنها را فراگرفت و همه را غرق کرد و در کام خویش فرو برد .
هنگامى که به حکم «یا نار کونى بردا و سلاما على ابراهیم (7) » آتش نمرودیان بر جناب ابراهیم خلیل علیه السلام سرد و لامتشد، نمرود گفت: آتش از هیبت و جلال من خاموش شد، در همین حال، شعله آتشى آمد و ریش او را بسوخت .
نقش معجزه در پیروزى مکتب توحید
سنت الهى این است که پیامبران خود را یارى کند و اهل ایمان را در پیچ و خم اشکالتراشیها و توطئههاى دشمنان و کافران تنها نگذارد . اینجاست که فلسفه معجزات و کرامات انبیا و امامان و اولیا و مؤمنان و وارستگان، روشن مى شود . خداوند در قرآن کریم مىفرماید:
«انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فى الحیاة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد» (8) .
«ما پیامبران خود و کسانى را که ایمان آوردهاند در زندگى دنیا و در آن روزى که گواهان به پاى خیزند، یارى مىکنیم» .
سنت الهى غیر قابل تغییر است . یکى از سنتها، یارى مکتب توحید و سران و یاران مکتب توحید است . این سنت نیز به همراه استمرار نظام هستى - که در قالب دنیا و آخرت، استمرار مىیابد - استمرار دارد .
بنابراین، فلسفه وقوع معجزه به دست انبیا و وقوع معجزه به دست صلحایى که یاران آنهایند و وقوع عکس معجزه به دست دشمنان آنها همه یک چیز است و آن، نصرت مکتب و سران مکتب است و اگر این نباشد، معلوم نیست که دشمنان و مخالفان مکتب، با آنها چه مىکردند و آیا اکنون اثرى از دین و یاران دین در روى زمین باقى مانده بود؟! .
قدرتهاى شیطانى همواره از امکانات مادى وسیعى برخوردار بودهاند . قدرتمندترین دشمنان مکتب توحید آنهایى بودند که به کمتر از تارومار کردن و نابودکردن یاران دین و همه آثار آنها راضى نبودهاند . اگر معجزه نبود، اگر قضاهاى آسمانى و زمینى نبود، اگر فرعون و فرعونیان در رود نیل غرق نمىشدند، اگر آتش نمرود، براى ابراهیم سرد و سلامت نمىشد، اگر قوم لوط هلاک نمىشدند، آیا اکنون اثرى از دین و دیندارى باقى مانده بود؟ .
اگر خداوند نفوس انبیا و امامان و اولیا را به درجهاى از قوت مىرساند که بتوانند در مواقع لزوم - آنهم به اذن خداوند - در نظام طبیعت تصرف کنند و حادثهاى پدید آورند که براى دیگران ممکن نیست، تنها به خاطر این است که قلب آنهایى که طالب حقیقتند، روشنى گیرد و روحیه اهل ایمان تقویتشود و بازار کفر و عناد و لجاج به سردى گراید .
خاموش شدن آتش نمرودیان بر ابراهیم و اژدها شدن عصاى موسى و زندهشدن مردگان و بیناشدن کوران مادرزاد و شفاى افراد پیسى به دست عیسى علیه السلام و صدها نمونه دیگر و وقایعى که در دوران نبوت ختیمه تا امروز اتفاق افتاده، وسیلهاى بوده که میلیاردها انسان را از کفر و ضلالت نجات داده و به آنها قوت ایمان و استوارى اعتقاد و آرامش و اطمینان قلبى بخشیده و تنور عشق و محبتبه خدا و آنچه و آنکه خدایى است را، داغ نگاه داشته است .
ارتباط معجزه و قدرت نفسانى
شیخ الرئیس مى گوید:
«و اما الصنف الثالث من اصناف المعجزات فانه یتعلق بقوة النفس المحرکةالتى تبلغ القدرة الى الاهلاک و قلب الحقائق» (9) .
«صنف سوم از اقسام معجزات، همان است که تعلق دارد به فضیلت قوه محرکه نفسانى که به مرحلهاى مىرسد که قدرت بر هلاک کردن و قلب حقایق دارد» .
او سپس به ذکر مصادیق و نمونههایى از قلب حقایق پرداخته و هلاک برخى از اقوام را به وسیله بادهاى مهلک و صاعقه و طوفان و زلزله، بر شمرده و اژدها شدن عصا را هم مثالى براى قلب حقایق دانسته است . چرا که نفس نیرومند حضرت کلیمالله علیه السلام مىتواند با تصرف خویش در یک قطعه چوب، مارى مهیب و خطرناک پدید آورد و این، قلب یک حقیقت، به حقیقتى دیگر است .
او مىگوید: «و تلحق بهذا الصنف انواع من الکرامات (10) »
«انواعى از کرامات به همین صنف، ملحق مىشود» .
در پایان مىگوید: «و هذا الصنف من المعجزات یدخل تحت تاثیر النفسانى فى الجسمانى» (11) .
«این صنف از معجزات، در تحت مقوله تاثیر قواى نفسانى در قواى جسمانى داخل مى شود» .
او در کتاب «المبدء و المعاد» در آخرین فصل نیز به همین بحث پرداخته است (12) .
به نظر او نفوس عادى به وسیله فرح و نشاط در بدنهاى خود حرارتى نیرومند پدید مى آورند که وسیله دفع آلام و امراض و به اعتدال آوردن بدن و خلاصه تامین صحت و سلامت مىباشد ، یا به وسیله اندوه و ترس، بدن را از اعتدال و صحت و سلامتخارج مىکنند و بیمارى و موت و هلاک را براى آن به دنبال مىآورند .
تدبیر بدن توسط نفس
به بیانى دیگر، وظیفه نفس تدبیر بدن است . نفس اگر قوى و نیرومند و سالم باشد، کار تدبیر را به خوبى انجام مىدهد و سلامت و اعتدال بدن را تامین مى کند و اگر سالم و قوى نباشد، از عهده تدبیر بدن بر مىآید و در نتیجه بدن را تسلیم آلام و مرگ مىکند .
البته ممکن است نفوس سالم و قوى - به علت اینکه قوهها را به فعلیت رسانیدهاند - خود از تدبیر بدن صرف نظر کنند و خود را براى عروج و ارتحال آماده سازند . مساله این نیست که چون بدن فرسوده و ناتوان مىشود، نفس ناچار مىشود که ارتحال کند . بلکه مساله نفوس قوى و سالم، این است که آنها خود را نیازمند ماندن در این بدن نمىبینند و به همین جهتبا قطع برنامه تدبیر، بدن را به موت مىسپارند و خود عزم رحیل مى کنند . از نظر ما شعر زیر، جالینوسى است (13) :
جان عزم رحیل کرد گفتم که مرو
گفتا چه کنم خانه فرو مى آید
ما معتقدیم که همیشه چنین نیست . نفوس قوى تا وقتى که خود را براى تکامل، نیازمند به بدن مى بینند، بدن را بهطور جدى تدبیر و اداره مى کنند . اما همین که خود را بى نیاز دیدند و قوهها و استعدادها را فعلیتیافته شناختند و از ماندن در این دنیا پیشرفتى در کمال و انسانیتبراى خود مشاهده نکردند، آماده رفتن مىشوند .
بنابراین، آنکه با نشاط و امید و اطمینان، بدن را نگاه مىدارد، نفس است و آنکه اگر دستخوش هم و غم و یاس و پریشانى شد، بدن را به تباهى مىکشد، باز هم نفس است .
پس بقا و فناى بدن در انسانهاى عادى باز مىگردد به قوه تصرف نفوس یا ضعف آنها .
شیخالرئیس که در علم النفس مطالعات و تحقیقات شگرفى داشته و در این راه آثار گرانبهایى به یادگار گذاشته، معتقد است که اوهام نفسانى موجب مىشوند که در بدن حرکاتى غیر ارادى و غیر اختیارى پدید آید . بدن، چیزى مادى است و عنصر مادى خاصیت قبول دارد . پس تاثیر از نفس، و تاثر از بدن است . اگر فاعل مؤثر، قوى باشد، عنصر قابل و متاثر، او را اطاعت مىکند و اگر ضعیف باشد، عنصر قابل از اطاعت و فرمانبردارى او سرباز مىزند . ورزشکاران و قهرمانان در درجه اول، نفس قوى دارند . همین نفس قوى است که بدن را مهار مىکند و در حرکات سریع و متنوع و شگفت آور، به اطاعت و تسلیم وا مىدارد . نفوس اینگونه افراد خواستهاند که بدنهایى این چنین رام و فرمانبردار داشته باشند و به همین جهتبه برکت ریاضت و تمرین و سایر جنبهها به چنین مرحله و مقامى رسیدهاند .
افرادى ممکن استبه لحاظ قوت نفس به مرحلهاى برسند که بتوانند بدن را خلع کنند و خود مستقل از بدن به فعالیتبپردازند . با این حساب، ما باید موت اختیارى را براى نفوس تکامل یافته و قوى و سالم، بپذیریم . این موت اختیارى ممکن است موقتیا دائم باشد . البته این دوام هم نسبى است . چراکه در روز قیامت، بار دیگر نفوس به ابدان خود بازگشت مىکنند .
نفوس انبیا و اولیا
آنچه گفتیم، مقدمهاى بود براى بیان این مطلب که همانطورى که نفوس در بدنهاى خود تاثیر مىکنند، ممکن است نفوسى هم به درجهاى از کمال و قوت برسند که درغیر بدنهاى خود نیز تاثیر کنند; چرا که ماده و اجرام مادى - در هر حال - قابل و متاثرند و تاثر و اطاعت آنها بستگى دارد به این که فاعل مؤثر تا چه اندازه نیرومند باشد .
درست است که قواى مادى از راه ابزارهاى مادى در اجسام و اجرام تاثیر مىکنند و از این حیث نیز تاثیر و تاثرى در کار است و همین هم به تاثیر نفوس انسانها و حیوانها باز مىگردد، ولى آنچه در اینجا مورد نظر ماست، آن تاثیراتى است که نفوس; بدون استفاده از ابزار مادى در ماده دارند . در حقیقت، معجزه یعنى همین و نه آن .
شیخالرئیس به مثال چشمزخم متوسل مىشود . او معتقد است که چشمزخم، یک خاصیت نفسانى است که برخى از انسانها دارند . نفوس این انسانها مىتوانند با نگاه خویش و اشعهاى که بر شىء مورد نظر مىتابند، او را از پاى درآورند . از اینرو گفتهاند: چشمها مىتوانند حیوانى را در دیگ آشپزخانه و انسانى را وارد قبر سازند (14) . او مىگوید:
«فان العین اعتقاد وجود شىء مع اعتقاد ان لا وجوده اولى لندرته فیتبع الوجود ذلک الاعتقاد فدخل مزاج ذلک الشىء آفة» (15) .
«چشم زخم عبارت است از اعتقاد به وجود چیزى، با اعتقاد به این که عدم آن - به دلیل ندرت - بهتر است . این اعتقاد، وجود آن چیز را دنبال مىکند و آفتى داخل مزاج آن شىء مىگردد» .
مثال چشمزخم، مثالى است که راهى براى انکار آن نیست . نفوسى که قوه چشمزخم دارند، نفوس مهذب نیستند . اگر نفس مهذب باشد، با مشاهده آنچه برایش عجیب است، زبان به حمد و شکر خالق مىگشاید و بدخواه آن چیز نمىگردد . درباره آیه شریفه: «و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم ...» (16) . نقل شده است که در میان بنىاسد کسانى بودند که چشمزخم مىزدند . آنها تصمیم گرفتند که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله را با چشم زخم خود از پاى درآورند . از اینرو آیه فوق نازل گردید .
بنابراین، در این که نفوس بر ماده تاثیر دارند، جاى هیچ گفتگویى نیست و در این که برخى از نفوس در غیر بدن خود تاثیر مىکنند نیز جاى بحثى نیست . مثال شیخالرئیس، مثال درستى است . امروز مىتوان به مثال هیپنوتیزم متوسل شد . نفوس قوى انبیا و اولیا هم در اجسام و اجرام و ماده تاثیر مىگذارند . در این باره تمام ادیان الهى اتفاق نظر دارند . داستان شقالقمر یا ردالشمس و طىالارض و ... . همه و همه از این قبیل است . اگر در برخى از صغریات و جزئیات جاى بحثباشد، ولى در کلیات و کبریات جاى بحث نیست .
پىنوشت:
1) کشف المراد: المقصد 4، المساله 5 .
2) سوره مریم: آیات 16 تا 24 .
3) النمل: 40 .
4) سوره فیل .
5) کشف المراد: المقصد 4، المساله 5 .
6) همان .
7) الانبیاء: 69 .
8) غافر: 51 .
9) رسالة فى الفعل و الانفعال، صفحه 5 .
10) همان .
11) صفحه 120 و 121 (باهتمام استاد عبدالله نورانى) .
12) همان .
13) جالینوس و پیروانش معتقد بودند که مرگ به خاطر علاقه نفس به مردن نیست، بلکه به خاطر فروریختن خانه یعنى بدن است .
14) فى الحدیث ان العین لتدخل الرجل القبر و الجمل القدر» (الصافى: ج5، ص 216) .
15) المبدء و المعاد: ص 121 .
16) قلم: 51 .