دیدگاه غزالی در معنای نفس و اثبات وجود آن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ابو حامد غزالى (1) یکى از فلاسفه اسلامى و از متکلمین بزرگ و متفکران اهل سنت، مطالب زیادى در مسائل مربوط به تصوف و فقه و اصول و فلسفه نگاشته و تحقیقات زیادى در مورد نفس و اثبات آن و آثار و مسائل مربوط به آن انجام داده است. وى در کتاب «معارج القدس فى مدارج معرفة النفس» چنین مىنویسد:
«ما از شناخت نفس به شناختخداوند تبارک و تعالى مىرسیم».
دو معنا براى نفس
سپس به براهین مربوط به حالات نفس انسانى پرداخته، قواى او و مساله حدوث نفس و بقاى آن و اسباب سعادت و شقاوت نفس بعد از مفارقت از بدن را مورد تحقیق و بررسى قرار داده است. از جمله این مطالب این مساله است که نفس دو معنى دارد: معناى اول: معناى جامع صفات ناپسند یعنى قواى حیوانى که با قواى عقل متضاد بوده و این معنى نزد صوفیه معروف است چنان که در روایات نبوى گفته مىشود: «من افضل الجهاد ان تجاهد نفسک»: «از بالاترین جهادها، جهاد با نفس و مبارزه با خواهشها و تمایلات نفسانى است».
و باز پیامبر گرامى اسلامصلى الله علیه وآله مىفرماید: «اعدى عدوک نفسک التى بین جنبیک»: «دشمنترین دشمن تو نفس توست که در باطن تو، قرار دارد» و آن قواى حیوانى انسان است.
معناى دوم نفس: حقیقت آدمى و ذات اوست زیرا نفس هر چیزى حقیقت آن مىباشد (2) . سپس در باب جداگانهاى در کتاب «معارج القدس» (3) در مقام اثبات وجود نفس چنین مىگوید:
«النفس اظهر من ان تحتاج الى دلیل فی ثبوتها فان جمیع خطابات الشرع یتوجه لا على معدوم بل على موجود حتى یفهم الخطاب...».
«وجود نفس در انسانها آشکارتر از این است که نیازى به اثبات آن باشد، زیرا جمیع خطابها و تکالیف شرعى متوجه بر موجودى است که خطاب و تکلیف را مىفهمد و درک مىکند نه بر شىء معدوم».
پس نفس یک امر موجودى است که وجود آن نیازى به اقامه دلیل ندارد. ولى در عین حال در توضیح و اثبات وجود نفس انسانى چنین مىنویسد: من المعلوم الذی لا یرتاب فیه ان الاشیاء مهما اشترکت فی شىء و افترقت فی شىء آخر فان المشترک فیه غیر المفترق فیه... (4) » «بدیهى است که اشیاء هنگامى که در یک چیزى باهم مشترک باشند، طبعا در شىء دیگرى باهم افتراق دارند زیرا امر مشترک غیر از امر مفارق است...».
ادراک کلیات و استنتاجهاى عقلى، دلیلى بر نفس ناطقه
ما مىدانیم که همه اشیاء خارجى در این مشترک هستند که همه آنها جسم هستند یعنى در آنها وجود ابعاد سهگانه طول و عرض و عمق هست; و در عین حال مشاهده مىکنیم که اینها با یکدیگر فرق دارند زیرا برخى از اجسام متحرک بوده، داراى اراده است و برخى دیگر به ذات خود حرکت ندارد و یا صاحب اراده نیست. حال این سؤال مطرح است که آیا حرکت در اجسام به جهت جسمیت آن مىباشد؟ و اگر چنین باشد، لازم است که همه اجسام، حرکت را داشته باشند زیرا همه اشیاء موجود هستند و لازمه آن حرکت مىباشد پس لازم مىآید همه اجسام، متحرک باشند درحالى که چنین نیستند و اگر حرکت در اجسام به جهت جسمیت نبوده باشد، پس ناچار در داخل این جسم، مبدائى وجود دارد که از آن به نفس تعبیر مىآوریم خواه جوهر باشد یا عرض. مثال آن، این که ما اجسام نباتى را مىبینیم که تغذیه کرده، نمو دارند و تولید مثل کرده، حرکات مختلف در جهات دارند. اگر این حرکات در آنها به جهت جسمیتباشد، لازم است در جمیع اجسام این حرکت وجود داشته باشد چون آنها نیز جسم هستند و جسمیت را دارند در حالى که در سنگ و دیوار و کوه و بیابان چنین حالتى و حرکتى قطعا دیده نمىشود و اگر این حرکات به جهت غیر جسمیتباشد، پس ناچار آن مبدا، نفس نباتى خواهد بود. و ما مىدانیم آنچه در نباتات از حرکت و... وجود دارد، در حیوانات نیز وجود دارد و علاوه; در حیوان ویژگى حس و حرکتبه اراده وجود دارد که به سوى مصالح نفس خود در تلاش استبهطورى که از چیزهاى داراى ضرر و زیان دورى و به چیزهاى مورد نیاز روى مىآورد پس مىدانیم که قطعا یک معناى زاید در حیوانات وجود دارد که نباتات آن را ندارند و آن نفس حیوانى است و باز مىدانیم که آنچه در نباتات و حیوانات وجود دارد، در انسانها موجود است . عبارت وى در کتاب «معارج القدس...» چنین است:
«...ثم یجد الانسان فیه جمیع ما فی النباتات و الحیوان من المعانى و یتمیز بادراک الاشیاء الخارجة عن الحس مثل ان الکل اعظم من الجزء فیدرک الجزئیات بالحواس الخمسة و یدرک الکلیات بالمشاعر العقلیة و یشارک الحیوان فى الحواس و یفارقه فى المشاعر العقلیة فان الانسان یدرک الکلى من کل جزئى و یجعل ذلکالکلى مقدمة فى الحواس و یستنتج منه نتیجة...» (5) . :«همه آن چیزهائى که در گیاهان و حیوانات موجود است، در انسان نیز موجود است. و انسان اشیاء خارج از حس خود را تمیز مىدهد مثل این که مىفهمد و درک مىکند که کل از جزء بزرگتر است پس جزئیات را به حواس پنجگانه درک مىکند و کلیات را با قواى عقلى و مشاعر باطنى خود ادراک مىکند پس انسانها با سایر حیوانات در حس کردن با حواس مشترکاند و تفاوت آن دو در ادراک کلیات و مشاعر عقلى استبه این ترتیب که انسانها از مجموع جزئیات، کلیات را به دست مىآورند و این امر کلى را مقدمه استنباط و استنتاج خود قرار داده، به تدبیر و تفکر مىپردازند و نتایجبزرگ عقلى را به دست مىآورند». پس اصل ادراک و ادراک کننده و نه جسمیت قابل عرض و نه نبات و حیوان قابل انکار است و لکن غیر انسان از سایر اجسام از قبیل نباتات و حیوانات، ادراک کلیات را ندارند پس معلوم است در انسان مبدائى وجود دارد که از آن به «نفس ناطقه» تعبیر مىآورند که داراى عقل است و کلیات را تمییز مىدهد و نیکى و خوبى را مىفهمد و به استدلال و تدبر مىپردازد. و داراى عقل بوده، بهطور اجمال این موجود نفسانى در انسانها جوهر بوده، خاصیت ماده و صورت جسمانى را ندارد.
پس نتیجه این مىشود که هر مبدائى که از آن فعلى صادر مىگردد، یا به فعل خود شعور دارد و آن را درک مىکند، یا شعور نداشته، آن را درک نمىکند. موجوداتى که فعل خود را درک نمىکنند و به آن شعور ندارند فعل آنها یا به یک طریق بوده یا مختلف و گوناگون مىباشد؟ و آنچه داراى شعور و درک مىباشد یا براى او تعقلى وجود دارد یا نه اگر داراى قوه عقل باشد، یا فعل او به یک طریق و نسق استیا مختلف مىباشد. پس پنج مبدا در اینجا تصور مىشود پس مبدائى که فعل او یک نسق بوده و داراى شعور نباشد، این مبدا به نام «مبدا طبیعى» نامیده مىشود مثل این که اجسام سنگین میل به سقوط به زمین دارند و اجسام خفیف و سبک میل به صعود.
اگر مبدا اجسام مختلف بوده، داراى شعور نباشد، آن نفس نباتى است زیرا نباتات داراى حرکت هستند و اگر مبدا اجسام داراى شعور و ادراک بوده ولى فاقد عقل و ادراک کلیات باشد، به آن نفس حیوانى اطلاق مىگردد و اگر مبدا حرکات داراى تعقل بوده، همراه تعقل، داراى اختیار و اراده نیز در انجام فعل و ترک بوده باشد، آن نفس انسانى است و اگر مبدا حرکات داراى عقل باشد و فعل او بر یک طریق بدون اختلاف بوده باشد، به آن در اصطلاح فلاسفه «نفس فلکى» مىگویند (6) . حال این سؤال قابل طرح است که روح انسانى چه ویژگى دارد؟ و از کدام قبیل است؟
غزالى در پاسخ این سؤال در کتاب «کیمیاى سعادت» ص 85 روح انسانى را از قبیل روح ملائکه مىداند و در این مورد چنین مىنویسد:
«بدان که روح آدمى دو روح استیکى از جنس روح حیوانى فائت و دیگرى از جنس روح ملائکه که آن را روح انسانى مىنامیم و این روح حیوانى را منبع; دل است و آن گوشت که در جانب چپ نهاده است، و وى چون بخار لطیف است از اخلاط باطن حیوان و وى را مزاجى معتدل است (7) . کنکاش در آثار تالیفى غزالى و مطالعه آنها حاکى از این است که وى گاه به آراى ارسطو که در آن، آراء فارابى و ابنسینا بازتاب داشته، متمایل شده و گاه به آراى افلاطون که آن را با مبانى دین اسلام موافقتر شمرده است، گرایش نشان داده است. پس غزالى در کتاب «معارج القدس فى مدارج معرفةالنفس» میان نفس نباتى و نفس حیوانى و نفس انسانى فرق مىگذارد و این انواع سهگانه نفس را بدان طریق که ابنسینا و فارابى تعریف کردهاند، توضیح مىدهد (8) .
برهان استمرار دلیلى دیگر براى اثبات نفس
غزالى براى اثبات وجود نفس مشهورترین دلائل ابنسینا را اقتباس کرده و نیز به ذکر یک دلیل شرعى پرداخته استبا این بیان که شرع، نفوس را مورد خطاب قرار داده و درباره دنیا و عقبى وعده و وعید داده است، مجموع خطابهاى شرع به نفس انسانى دلالتبر این دارد که نفس جوهر است. به عنوان مثال اگر درد و المى (گرچه) بر بدن وارد شود، به خاطر نفس است، از این گذشته، نفس را عذابى دیگر است ویژه خود او چون خوارى، حسرت، درد و جدائى. اما آنچه را که غزالى در اثبات وجود نفس از ابنسینا گرفته، برهان استمرار است آنجا که مىگوید:
«تو مىدانى که نفست از آن زمان که بوده هیچ تبدلى نپذیرفته ولى بدنت و صفات آن همواره در تبدل بوده است زیرا اگر بدن متبدل نمىشد، نمىتوانست تغذیه کند چون تغذیه این است که به بدن بدل ما یتحلل برسد پس نفس تو از جنس بدن نیست و موصوف به صفات بدن نمىباشد» (9) .
مرحوم فضل الله حامد الحسینى (10) از علماى قرن نهم در کتاب «رسالةالنفسیة» صفحه 10 مىنویسد:
«غزالى و شیخ مقتول (منظور شیخ شهابالدین سهروردى صاحب حکمةالاشراق) موافق مشائیناند...»).
غزالى در توضیح وجود نفس در «احیاء العلوم» (11) و کتاب «مشکاةالانوار» (12) مىنویسد:
«ان النفس و القلب و العقل و الروح الفاظ مختلفة لمعنى واحد و مظاهر متباینة لحقیقة واحدة، هذه الحقیقة هی تلک اللطیفة الربانیة التی تسمى النفس» (13) . پس نفس نزد غزالى جوهر روحانى است که نه جسم است و نه خاصیت و ویژگى جسمانیت را دارد و نه داخل در بدن است و نه خارج از آن و در عین حال روح موجود بوده، وابسته به بدن است مثل وابستگى عاشقى به معشوق خود!. مؤلف کتاب «معارف و همعاریف» (14) در ماده روح نظریه بالا را از ابوحامد غزالى نقل مىکند و آن را به اکثر متکلمین شیعه مثل شیخ مفید و بنىنوبخت و شیخ طوسى و از اشاعره مانند راغب اصفهانى نسبت مىدهد.
پىنوشتها:
1) فرزند طاوس طوسى ملقب به حجةالاسلام، متولد شهر طوس خراسان سال 405 ه ق (1058 میلادى). وى ابتدا در نیشابور نزد امام الحرمین ابوالمعالى جوینى به تحصیل علوم فقه و اصول و منطق و کلام و فلسفه اشتغال ورزید و در سال 480 ه ق به بغداد رفت و مدرسى نظامیه به او تفویض شد و ده سال در آنجا بود. آنگاه از عراق به موطن خود باز گشت و چندى نیز در نظامیه نیشابور تدریس کرد و سپس به طوس رفت و در آنجا خانقاه و مدرسهاى ساخت و به عبادت و تدریس پرداخت و در 14 جمادى الآخر سال 505 ه ق از دنیا رفت، کتابهاى زیادى در مورد اخلاق و فقه و اصول و تفسیر و تصوف و عقاید و فلسفه به رشته تحریر درآورد. مشهورترین کتابهاى او: احیاء العلوم در علم اخلاق و کتاب «معارج القدس فى مدارج معرفةالنفس» در خصوص مباحث مربوط به نفس و تهافتالفلاسفة و مشکاة الانوار و مقاصد الفلاسفة و... است. براى اطلاع بیشتر در حالات و زندگانى و آثار وى به لغتنامه دهخدا ماده ابوحامد غزالى، ص 395 و 396 و کتاب «معارج القدس فى مدارج معرفة النفس» ص 7 و 8 مراجعه کنید».
2) معارج القدس فى مدارج معرفةالنفس: ص 39.
3) ص 42.
4) معارج القدس...ص 42.
5) ص 43.
6) معارج القدس... ص 44 - 43.
7) به نقل از کتاب «فرهنگ معارف اسلامى» تالیف دکتر سید جعفر شهیدى: ج2، ص 244 چاپ اول تاریخ نشر 1362ش، ناشر شرکت مؤلفان و مترجمان: ص 445.
8) علم النفس ازدیدگاه دانشمندان: ص 14 تالیف دکتر حسن احدى، شکوه السادات بنىجمالى، تاریخ چاپ سال 1363ش، ناشر انتشارات دانشگاه علامه طباطبائى.
9) نقل با تصرف و اختصار از علمالنفس. تالیف حناالفاخورى و خلیل البحر، ص 563.
10) متوفاى سال 921ه ق تصحیح و تحشیه اسماعیل واعظ جوادى.
11) ج3 ص 3.
12) ص 41.
13) کتاب منهجالبحث عن المعرفة عندالغزالى، تالیف مکتور سعید باسیل، دارالکتب اللبنانى، بیروت، ص 46.
14) تالیف سید مصطفى حسینى دشتى.
«ما از شناخت نفس به شناختخداوند تبارک و تعالى مىرسیم».
دو معنا براى نفس
سپس به براهین مربوط به حالات نفس انسانى پرداخته، قواى او و مساله حدوث نفس و بقاى آن و اسباب سعادت و شقاوت نفس بعد از مفارقت از بدن را مورد تحقیق و بررسى قرار داده است. از جمله این مطالب این مساله است که نفس دو معنى دارد: معناى اول: معناى جامع صفات ناپسند یعنى قواى حیوانى که با قواى عقل متضاد بوده و این معنى نزد صوفیه معروف است چنان که در روایات نبوى گفته مىشود: «من افضل الجهاد ان تجاهد نفسک»: «از بالاترین جهادها، جهاد با نفس و مبارزه با خواهشها و تمایلات نفسانى است».
و باز پیامبر گرامى اسلامصلى الله علیه وآله مىفرماید: «اعدى عدوک نفسک التى بین جنبیک»: «دشمنترین دشمن تو نفس توست که در باطن تو، قرار دارد» و آن قواى حیوانى انسان است.
معناى دوم نفس: حقیقت آدمى و ذات اوست زیرا نفس هر چیزى حقیقت آن مىباشد (2) . سپس در باب جداگانهاى در کتاب «معارج القدس» (3) در مقام اثبات وجود نفس چنین مىگوید:
«النفس اظهر من ان تحتاج الى دلیل فی ثبوتها فان جمیع خطابات الشرع یتوجه لا على معدوم بل على موجود حتى یفهم الخطاب...».
«وجود نفس در انسانها آشکارتر از این است که نیازى به اثبات آن باشد، زیرا جمیع خطابها و تکالیف شرعى متوجه بر موجودى است که خطاب و تکلیف را مىفهمد و درک مىکند نه بر شىء معدوم».
پس نفس یک امر موجودى است که وجود آن نیازى به اقامه دلیل ندارد. ولى در عین حال در توضیح و اثبات وجود نفس انسانى چنین مىنویسد: من المعلوم الذی لا یرتاب فیه ان الاشیاء مهما اشترکت فی شىء و افترقت فی شىء آخر فان المشترک فیه غیر المفترق فیه... (4) » «بدیهى است که اشیاء هنگامى که در یک چیزى باهم مشترک باشند، طبعا در شىء دیگرى باهم افتراق دارند زیرا امر مشترک غیر از امر مفارق است...».
ادراک کلیات و استنتاجهاى عقلى، دلیلى بر نفس ناطقه
ما مىدانیم که همه اشیاء خارجى در این مشترک هستند که همه آنها جسم هستند یعنى در آنها وجود ابعاد سهگانه طول و عرض و عمق هست; و در عین حال مشاهده مىکنیم که اینها با یکدیگر فرق دارند زیرا برخى از اجسام متحرک بوده، داراى اراده است و برخى دیگر به ذات خود حرکت ندارد و یا صاحب اراده نیست. حال این سؤال مطرح است که آیا حرکت در اجسام به جهت جسمیت آن مىباشد؟ و اگر چنین باشد، لازم است که همه اجسام، حرکت را داشته باشند زیرا همه اشیاء موجود هستند و لازمه آن حرکت مىباشد پس لازم مىآید همه اجسام، متحرک باشند درحالى که چنین نیستند و اگر حرکت در اجسام به جهت جسمیت نبوده باشد، پس ناچار در داخل این جسم، مبدائى وجود دارد که از آن به نفس تعبیر مىآوریم خواه جوهر باشد یا عرض. مثال آن، این که ما اجسام نباتى را مىبینیم که تغذیه کرده، نمو دارند و تولید مثل کرده، حرکات مختلف در جهات دارند. اگر این حرکات در آنها به جهت جسمیتباشد، لازم است در جمیع اجسام این حرکت وجود داشته باشد چون آنها نیز جسم هستند و جسمیت را دارند در حالى که در سنگ و دیوار و کوه و بیابان چنین حالتى و حرکتى قطعا دیده نمىشود و اگر این حرکات به جهت غیر جسمیتباشد، پس ناچار آن مبدا، نفس نباتى خواهد بود. و ما مىدانیم آنچه در نباتات از حرکت و... وجود دارد، در حیوانات نیز وجود دارد و علاوه; در حیوان ویژگى حس و حرکتبه اراده وجود دارد که به سوى مصالح نفس خود در تلاش استبهطورى که از چیزهاى داراى ضرر و زیان دورى و به چیزهاى مورد نیاز روى مىآورد پس مىدانیم که قطعا یک معناى زاید در حیوانات وجود دارد که نباتات آن را ندارند و آن نفس حیوانى است و باز مىدانیم که آنچه در نباتات و حیوانات وجود دارد، در انسانها موجود است . عبارت وى در کتاب «معارج القدس...» چنین است:
«...ثم یجد الانسان فیه جمیع ما فی النباتات و الحیوان من المعانى و یتمیز بادراک الاشیاء الخارجة عن الحس مثل ان الکل اعظم من الجزء فیدرک الجزئیات بالحواس الخمسة و یدرک الکلیات بالمشاعر العقلیة و یشارک الحیوان فى الحواس و یفارقه فى المشاعر العقلیة فان الانسان یدرک الکلى من کل جزئى و یجعل ذلکالکلى مقدمة فى الحواس و یستنتج منه نتیجة...» (5) . :«همه آن چیزهائى که در گیاهان و حیوانات موجود است، در انسان نیز موجود است. و انسان اشیاء خارج از حس خود را تمیز مىدهد مثل این که مىفهمد و درک مىکند که کل از جزء بزرگتر است پس جزئیات را به حواس پنجگانه درک مىکند و کلیات را با قواى عقلى و مشاعر باطنى خود ادراک مىکند پس انسانها با سایر حیوانات در حس کردن با حواس مشترکاند و تفاوت آن دو در ادراک کلیات و مشاعر عقلى استبه این ترتیب که انسانها از مجموع جزئیات، کلیات را به دست مىآورند و این امر کلى را مقدمه استنباط و استنتاج خود قرار داده، به تدبیر و تفکر مىپردازند و نتایجبزرگ عقلى را به دست مىآورند». پس اصل ادراک و ادراک کننده و نه جسمیت قابل عرض و نه نبات و حیوان قابل انکار است و لکن غیر انسان از سایر اجسام از قبیل نباتات و حیوانات، ادراک کلیات را ندارند پس معلوم است در انسان مبدائى وجود دارد که از آن به «نفس ناطقه» تعبیر مىآورند که داراى عقل است و کلیات را تمییز مىدهد و نیکى و خوبى را مىفهمد و به استدلال و تدبر مىپردازد. و داراى عقل بوده، بهطور اجمال این موجود نفسانى در انسانها جوهر بوده، خاصیت ماده و صورت جسمانى را ندارد.
پس نتیجه این مىشود که هر مبدائى که از آن فعلى صادر مىگردد، یا به فعل خود شعور دارد و آن را درک مىکند، یا شعور نداشته، آن را درک نمىکند. موجوداتى که فعل خود را درک نمىکنند و به آن شعور ندارند فعل آنها یا به یک طریق بوده یا مختلف و گوناگون مىباشد؟ و آنچه داراى شعور و درک مىباشد یا براى او تعقلى وجود دارد یا نه اگر داراى قوه عقل باشد، یا فعل او به یک طریق و نسق استیا مختلف مىباشد. پس پنج مبدا در اینجا تصور مىشود پس مبدائى که فعل او یک نسق بوده و داراى شعور نباشد، این مبدا به نام «مبدا طبیعى» نامیده مىشود مثل این که اجسام سنگین میل به سقوط به زمین دارند و اجسام خفیف و سبک میل به صعود.
اگر مبدا اجسام مختلف بوده، داراى شعور نباشد، آن نفس نباتى است زیرا نباتات داراى حرکت هستند و اگر مبدا اجسام داراى شعور و ادراک بوده ولى فاقد عقل و ادراک کلیات باشد، به آن نفس حیوانى اطلاق مىگردد و اگر مبدا حرکات داراى تعقل بوده، همراه تعقل، داراى اختیار و اراده نیز در انجام فعل و ترک بوده باشد، آن نفس انسانى است و اگر مبدا حرکات داراى عقل باشد و فعل او بر یک طریق بدون اختلاف بوده باشد، به آن در اصطلاح فلاسفه «نفس فلکى» مىگویند (6) . حال این سؤال قابل طرح است که روح انسانى چه ویژگى دارد؟ و از کدام قبیل است؟
غزالى در پاسخ این سؤال در کتاب «کیمیاى سعادت» ص 85 روح انسانى را از قبیل روح ملائکه مىداند و در این مورد چنین مىنویسد:
«بدان که روح آدمى دو روح استیکى از جنس روح حیوانى فائت و دیگرى از جنس روح ملائکه که آن را روح انسانى مىنامیم و این روح حیوانى را منبع; دل است و آن گوشت که در جانب چپ نهاده است، و وى چون بخار لطیف است از اخلاط باطن حیوان و وى را مزاجى معتدل است (7) . کنکاش در آثار تالیفى غزالى و مطالعه آنها حاکى از این است که وى گاه به آراى ارسطو که در آن، آراء فارابى و ابنسینا بازتاب داشته، متمایل شده و گاه به آراى افلاطون که آن را با مبانى دین اسلام موافقتر شمرده است، گرایش نشان داده است. پس غزالى در کتاب «معارج القدس فى مدارج معرفةالنفس» میان نفس نباتى و نفس حیوانى و نفس انسانى فرق مىگذارد و این انواع سهگانه نفس را بدان طریق که ابنسینا و فارابى تعریف کردهاند، توضیح مىدهد (8) .
برهان استمرار دلیلى دیگر براى اثبات نفس
غزالى براى اثبات وجود نفس مشهورترین دلائل ابنسینا را اقتباس کرده و نیز به ذکر یک دلیل شرعى پرداخته استبا این بیان که شرع، نفوس را مورد خطاب قرار داده و درباره دنیا و عقبى وعده و وعید داده است، مجموع خطابهاى شرع به نفس انسانى دلالتبر این دارد که نفس جوهر است. به عنوان مثال اگر درد و المى (گرچه) بر بدن وارد شود، به خاطر نفس است، از این گذشته، نفس را عذابى دیگر است ویژه خود او چون خوارى، حسرت، درد و جدائى. اما آنچه را که غزالى در اثبات وجود نفس از ابنسینا گرفته، برهان استمرار است آنجا که مىگوید:
«تو مىدانى که نفست از آن زمان که بوده هیچ تبدلى نپذیرفته ولى بدنت و صفات آن همواره در تبدل بوده است زیرا اگر بدن متبدل نمىشد، نمىتوانست تغذیه کند چون تغذیه این است که به بدن بدل ما یتحلل برسد پس نفس تو از جنس بدن نیست و موصوف به صفات بدن نمىباشد» (9) .
مرحوم فضل الله حامد الحسینى (10) از علماى قرن نهم در کتاب «رسالةالنفسیة» صفحه 10 مىنویسد:
«غزالى و شیخ مقتول (منظور شیخ شهابالدین سهروردى صاحب حکمةالاشراق) موافق مشائیناند...»).
غزالى در توضیح وجود نفس در «احیاء العلوم» (11) و کتاب «مشکاةالانوار» (12) مىنویسد:
«ان النفس و القلب و العقل و الروح الفاظ مختلفة لمعنى واحد و مظاهر متباینة لحقیقة واحدة، هذه الحقیقة هی تلک اللطیفة الربانیة التی تسمى النفس» (13) . پس نفس نزد غزالى جوهر روحانى است که نه جسم است و نه خاصیت و ویژگى جسمانیت را دارد و نه داخل در بدن است و نه خارج از آن و در عین حال روح موجود بوده، وابسته به بدن است مثل وابستگى عاشقى به معشوق خود!. مؤلف کتاب «معارف و همعاریف» (14) در ماده روح نظریه بالا را از ابوحامد غزالى نقل مىکند و آن را به اکثر متکلمین شیعه مثل شیخ مفید و بنىنوبخت و شیخ طوسى و از اشاعره مانند راغب اصفهانى نسبت مىدهد.
پىنوشتها:
1) فرزند طاوس طوسى ملقب به حجةالاسلام، متولد شهر طوس خراسان سال 405 ه ق (1058 میلادى). وى ابتدا در نیشابور نزد امام الحرمین ابوالمعالى جوینى به تحصیل علوم فقه و اصول و منطق و کلام و فلسفه اشتغال ورزید و در سال 480 ه ق به بغداد رفت و مدرسى نظامیه به او تفویض شد و ده سال در آنجا بود. آنگاه از عراق به موطن خود باز گشت و چندى نیز در نظامیه نیشابور تدریس کرد و سپس به طوس رفت و در آنجا خانقاه و مدرسهاى ساخت و به عبادت و تدریس پرداخت و در 14 جمادى الآخر سال 505 ه ق از دنیا رفت، کتابهاى زیادى در مورد اخلاق و فقه و اصول و تفسیر و تصوف و عقاید و فلسفه به رشته تحریر درآورد. مشهورترین کتابهاى او: احیاء العلوم در علم اخلاق و کتاب «معارج القدس فى مدارج معرفةالنفس» در خصوص مباحث مربوط به نفس و تهافتالفلاسفة و مشکاة الانوار و مقاصد الفلاسفة و... است. براى اطلاع بیشتر در حالات و زندگانى و آثار وى به لغتنامه دهخدا ماده ابوحامد غزالى، ص 395 و 396 و کتاب «معارج القدس فى مدارج معرفة النفس» ص 7 و 8 مراجعه کنید».
2) معارج القدس فى مدارج معرفةالنفس: ص 39.
3) ص 42.
4) معارج القدس...ص 42.
5) ص 43.
6) معارج القدس... ص 44 - 43.
7) به نقل از کتاب «فرهنگ معارف اسلامى» تالیف دکتر سید جعفر شهیدى: ج2، ص 244 چاپ اول تاریخ نشر 1362ش، ناشر شرکت مؤلفان و مترجمان: ص 445.
8) علم النفس ازدیدگاه دانشمندان: ص 14 تالیف دکتر حسن احدى، شکوه السادات بنىجمالى، تاریخ چاپ سال 1363ش، ناشر انتشارات دانشگاه علامه طباطبائى.
9) نقل با تصرف و اختصار از علمالنفس. تالیف حناالفاخورى و خلیل البحر، ص 563.
10) متوفاى سال 921ه ق تصحیح و تحشیه اسماعیل واعظ جوادى.
11) ج3 ص 3.
12) ص 41.
13) کتاب منهجالبحث عن المعرفة عندالغزالى، تالیف مکتور سعید باسیل، دارالکتب اللبنانى، بیروت، ص 46.
14) تالیف سید مصطفى حسینى دشتى.