داستان معجزه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
معجزه با کار پیامبران خدا است. پیامبران خدا هرجا که لازم باشد، به اذن خداوند، کارهاى خارقالعادهاى انجام مىدهند تا از رهگذر آن، حقانیتخود را بر مردمى که در ارتباط آنها با غیب شک و تردید دارند، به اثبات رسانند، اما مسائل مربوط به مبدا و معاد، از طریق عقل، قابل اثبات است.
در گذشته دیدیم که نویسنده مقاله «ناخدا» بر این باور بوده است که خداوند گاهگاهى از طریق معجزه، خود را به مردم معرفى مىکند. یعنى معجزه وسیلهاى ستبراى اثبات مبدا و حتى معاد. اگر خداوند معجزهاى به مردم نشان نمىداد، آنها به آغاز و فرجام خود پى نمىبردند و توجه نمىکردند که از آن خدایند و به سوى او بازگشت مىکنند.
(انا لله و انا الیه راجعون) (1) .
متاسفانه ضعف مطالعات و آگاهىهاى دینى، افراد را گرفتار برداشتهاى غلط و داورىهاى نادرست مىکند. مردم عوام، ممکن استبا مراجعه به علماى دینى، خود را از چنین خطرى نجات دهند; اما آنهایى که گرفتار غرور علمى هستند، هرگز حاضر نیستند با مراجعه به علماى دینى و یا با انجام مطالعات دقیق و منظم به آگاهىهاى صحیح برسند و خود را از خطر سقوط در منجلاب داورىهاى غلط، برهانند.
هرگونه غرورى براى انسان، مضر و مهلک است. خواه غرور ثروت، خواه غرور جوانى و خواه غرور علمى و فلسفى و خواه غرور قدرت و مقام.
آنهایى که غرور علمى دارند، باطل خود را حقیقت و انحراف خود را راه راست و هوا و هوس و شهوت خود را عقل و دانش و حکمت مىپندارند. براى اینها در علوم تجربى و ریاضى خطرى نیست; چرا که در علوم تجربى و ریاضى پندارها دخالتى ندارند. آنجا تجربه و فرمول حاکم است، ولى در مسائل فلسفى و کلامى و اعتقادى که تجارب علمى و فرمولهاى ریاضى جایگاهى ندارند، لغزشگاهها بسیار و خطر غرور و استبداد، فراوان است. به همین دلیل است که اندیشمند بزرگى چون «بوعلى سینا» در پایان کتاب «المبدا و المعاد» مىگوید:
«نسال الله تعالى ان یجنبنا الزیغ و الزلل و الاستبداد بالراى الباطل و اعتقاد العجب فیما نرى و نفعل» (2) .
«از خداوند مسالت مىکنیم که ما را از زنگار دل و لغزش و استبداد به راى باطل و اعتقاد به عجب و خودپسندى در آنچه راى مىدهیم و انجام مىدهیم، دور نگاه دارد» .
نویسنده مقاله «ناخدا» به همان زیغ و زلل و استبداد و عجبى مبتلا شده است که شیخالرئیسها با همه نبوغ و تبحر و وسعت نظر و تفکرات عمیق، از آن بیم دارند و از خداوند بزرگى که بىنیاز از این است که از راه معجزه، وجود خود را به مردم بشناساند، استمداد کنند که آنان را حفظ کند.
معجزه کار پیامبران خداست. پیامبران خدا هرجا که لازم باشد، به اذن خداوند، کارهاى خارق العادهاى را انجام مىدهند، تا از رهگذر آن، حقانیتخود را براى مردمى که در ارتباط آنها با غیب، شک و تردید دارند، به اثبات رسانند و منکران و معاندان را سرجاى خود بنشانند. مسائل مربوط به مبدا و معاد، از طریق عقل قابل اثبات است و نیازى به معجزه ندارد.
قرآن، معجزات متعددى به پیامبران خدا نسبت داده است.
نوح و هود و صالح و ابراهیم و لوط و داوود و سلیمان و موسى و عیسى و پیامبر خاتمصلى الله علیه وآله همه و همه از آنهایى هستند که به شهادت قرآن، کارهاى خارقالعادهاى را انجام دادهاند که دیگران از انجام آنها عاجز و ناتوان بودهاند.
البته معجزات انبیا فقط خارق عادات است، نه امر محال. آنچه از نظر عقل محال است، همواره محال و ممتنع است و هرگز ممکن نخواهد شد. ممتنع، امکان ذاتى پیدا نمىکند. چیزى که امکان ذاتى ندارد، امکان وقوعى هم نخواهد داشت. اجتماع و ارتفاع نقیضین و با هم گرد آمدن ضدین، محال است. حتى قدرت واجب هم به محالات تعلق پیدا نمىکند. در اینگونه موارد، انقلاب ضرورت وجود یا عدم، به امکان جایز نیست.
دو ضرب در دو، مساوى چهار استبالضروره و نمىتوان با معجزه آن را پنجساخت. مجذور عدد چهار مساوى استبا شانزده و مکعب آن، مساوى استبا 64. معجزات در قلمرو ممتنعات و در حریم ضروریات، راه ندارند. چنانکه قدرت نیز در منطقه ممتنع و ضرورى، گام نمىنهد; چرا که قدرت به معناى تساوى فعل و ترک است. تساوى فعل و ترک مربوط به حریم ممکنات است. خداوند متعال بر بىنهایت امور ممکن، قدرت دارد. قدرت او بىکران و لایتناهى است. ولى قدرت ما انسانها داراى کرانه و حد و مرز است. اما وجه اشتراک قدرت در همهجا تعلق به امور ممکن است نه به امور واجب و ضرورى و نه به امور ممتنع و محال. آنچه ضرورت عدم دارد، همواره باید در بوته عدم بماند و آنچه ضرورت وجود دارد، همواره باید در بوته هستى باقى بماند. اعم از این که ضرورت آن بالذات باشد یا بالغیر. ضرورت بالذات، مخصوص وجود خداوند متعال است و ضرورت بالغیر، مخصوص ممکناتى است که خداوند به آنها ضرورت و وجوب و وجود بخشیده است. مادامى که او ضرورت و وجوب را از آنها دریغ نداشته، باقى مىمانند و هرگاه ضرورت و وجوب را از آنها دریغ دارد، به دیار نیستى و عدم رهسپار خواهند شد. آرى:
به اندک التفاتى زنده دارد آفرینش را
اگر نازى کند، از هم فرو ریزند قالبها
حوزه معجزه هم ممکنات است. معجزه، ضرورى و محال را ممکن نمىسازد و بالطبع بر اندام آنها جامه وقوع هم نمىپوشاند. اگر اژدها شدن عصا ممتنع باشد، به هیچ ارادهاى و به دست هیچ معجزهگرى اژدها نخواهد شد. معجزهگر ممکنى را که بهطور عادى در مدت زمانى طولانى انجام مىگیرد، بهطور غیر عادى در زمانى کوتاه به انجام مىرساند.
براى اژدها شدن یک عصا مدت زمانى طولانى لازم است. در مدار طبیعت، سالها باید بگذرد، تا اجزاى عصا به صورت یک سلول نطفهاى در صلب یا رحم یک مار قرار گیرد و پس از گذشتن دورانى، یک بچه مار شود و با گذشتن سالها اژدها گردد. چنین چیزى عادى است. معجزه خرق عادت مىکند و فاصله طولانى زمان را به حد اقل ممکن مىرساند.
سالها باید که تا یک سنگ اصلى زافتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
اما اگر معجزهگر اراده کند و خدایش اذن دهد، به یک چشم برهم زدن، سنگ را لعل بدخشان یا عقیق یمنى خواهد کرد.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمى به ما کنند؟
قرآن کریم مىفرماید:
«ما کان لرسول ان یاتی بآیة الا باذن الله فاذا جاء امر الله قضی بالحق و خسر هنالک المبطلون» (3) .
«هیچ پیامبرى را نرسد که بدون اذن خداوند، معجزهاى بیاورد. همین که امر خدا آمد، به حق داورى خواهد شد و اهل باطل، زیان مىبینند» .
از این آیه شریفه دو نکته استفاده مىشود: یکى این که مبدا معجزه در نفوس شریفه خود انبیاست. منتهى تا امر و فرمان خداوند صادر نشود، مقتضیات و مبادى نفسانى آنها تاثیر نخواهد کرد. در نظام توحیدى، توحید در وجوب وجود و توحید در ربوبیت و الوهیت و خالقیت، خدشهناپذیر است. نه تنها معجزات انبیا که معجزات امامان و کرامات اولیا نیز همین حکم را دارد.
در روایتى آمده است که عبدالملک اموى مشغول طواف کعبه بود. امام سجادعلیه السلام هم طواف مىکرد و به او توجهى نداشت. پرسید: این کیست که پیشاپیش ما طواف مىکند و به ما توجهى ندارد؟ گفتند: على بن الحسینعلیه السلام است. او در جایى نشست و گفت: او را نزد من آورید. هنگامى که حضرت تشریف آورد، عرض کرد: من قاتل پدر شما نیستم. چرا به من بىاعتنایى مىکنى؟ فرمود: قاتل پدرم دنیاى او را خراب کرد و پدرم آخرت او را. اگر مىخواهى، توهم مثل او باش. گفت: چنین نخواهم کرد. مىخواهم نزد ما بیایى و ازدنیاى ما بهرهمند شوى. حضرت نشست و عبایش را گسترد و به درگاه خدا عرض کرد:
«اللهم اره حرمة اولیائک عندک» .
«خدا یا حرمت اولیاى خودت را به او نشان ده» .
در این هنگام عباى حضرت پر از گوهرهاى درخشانى شد که چشمها را خیره مىکرد.
آنگاه فرمود:
هرکس چنین حرمتى در پیشگاه خدا دارد، چه نیازى به دنیاى تو دارد؟
سپس به درگاه خدا عرض کرد:
«اللهم خذها فلا حاجة لى فیها» .
«خدا یا آن را بازگیر که مرا به آن، نیازى نیست» (4) .
فلاسفه قدیم مىگفتند: ماده نخستین یا هیولى مىتواند تغییر صورت دهد. یعنى صورتى را از دستبدهد و صورتى دیگر پذیرا شود. نام این را حکماى مشاء، کون و فساد یا تغییر دفعى مىنهادند. پس چه مانعى دارد که ماده نخستین خاک، صورت گوهر گران قیمت را بپذیرد؟
صدرالمتالهین که قائل به حرکت جوهرى بود، تغیر دفعى یا کون و فساد را نپذیرفت. بلکه تمام تغییرات را تدریجى و استکمالى شناخت. نظریه ماده نخستین، هرچند مورد انکار و اعتراض شدید شیخ اشراق قرار گرفت، ولى او نیز لازمه انکارش اثبات و لازمه اعتراضش اقرار است. چه مانعى دارد که حرکت جسم سرعت گیرد و طفل یک شبه، راه صدساله را طى کند؟
امروز که به خواص فیزیکى و شیمیایى و تجزیه و ترکیب عناصر اهمیت داده مىشود، چیزى که نفى ماده نخستین یا هیولى کند، مطرح نشده است; ولى پیشرفت علم، نشان داده است که تصرف در طبیعت، امرى است ممکن و کم کردن فاصلهها امرى است جایز. چنانکه تخم مرغ را در زمانى کوتاه جوجه و جوجه را در زمانى کوتاه، مرغ مىسازند و گل خیار را 24 ساعته خیار و راههاى دور و دراز را - که سابقا ماهها طول مىکشید، تا پیموده شود - بسیار نزدیک مىسازند.
اینها را براى تقریب ذهن مىگوییم. منظور این نیست که کار دانشمندان را در ردیف معجزات انبیا قرار دهیم. چرا که کار دانشمندان خارق عادت نیست و اگر نامش را خارق عادت نهیم، نه از آن خارق عاداتى است که از حیطه قدرت بشر عادى خارج باشد، بلکه اصولا کار انبیا و اولیا از حیطه قدرت بشر عادى خارج است و فقط آنهایى انجام مىدهند که ارتباط با عالم غیب داشته باشند. اما کارهاى برجسته مخترعان و مکتشفان و دانشمندان امروز، نه از راه ارتباط با عالم غیب است، بلکه پى بردن به اسرار آفرینش به آنها توانایى داده که آسمان را تسخیر و اعماق زمین و دریاها را تحت تصرف خود قرار دهند و ارمغانهایى نو به بشریت هدیه کنند.
در حقیقت، آنچه محال عادى است و بشر عادى با هیچ ابزارى - اعم از ابزارهاى ساده و ابتدایى و ابزارهاى پیشرفته و بدیع علمى و صنعتى و مدرن - قادر به انجام آن نیست، از راه معجزه انجام پذیر است.
بنابراین، معجزه در حوزه امور ممکن - که محال عادى شمرده مىشوند - فعالیت مىکند و به همین جهت، به آن خارق عادت مىگویند.
ممکن استبشر عادى از راه علم و صنعت، ابزارى بسازد که بتواند به وسیله آن، در آسمانها پرواز کند یا در عمق دریاها به سیر و سیاحت پردازد یا بر سرعت اتومبیل و قطار بیفزاید. او در این راه نه از ابزار بىنیاز است و نه از انرژى لازم. ولى یک بشر غیر عادى همین کارها را بدون استفاده از ماشین و ترن و هواپیما و کشتى و زیردریایى و بدون بهرهگیرى از مواد سوختى انجام مىدهد و آنچنان به شکست ناپذیرى خود اطمینان دارد که اعلام تحدى مىکند و مدعى مىشود که هرکه او را در ادعاى نبوت و رسالتباور ندارد، جلوى کار او را بگیرد یا با او به رقابت پردازد.
بدون شک، تبیین انجام کارهاى خارق عادت، نیاز به توان علمى و فلسفى دارد. چرا بعضى از انسانها قدرت پیدا مىکنند که جریان عادى طبیعت را متوقف کنند یا تغییر دهند؟ آیا تنها پیامبران چنین قدرتى دارند یا غیر آنها نیز بر چنین کارهایى توانایى پیدا مىکنند؟ آیا این کار تنها مخصوص مقربان درگاه خداست که از راه معجزات و کرامات، مىتوانند چشم انسانهاى دیگر را خیره و قلوب آنها را تسخیر کنند؟ یا این که انسانهاى عادى هم مىتوانند از راه ریاضات و ترک دنیا و پیمودن راههاى مخصوصى، در قلمرو طبیعت دستاندازى کنند و جریاناتى رامتوقف سازند یا مسیرهایى را تغییر دهند؟
بدین ترتیب، نه تنها کارهاى خارق عادات انبیا و اولیا که معجزات و کرامات نامیده مىشوند، نیاز به تبیین علمى و فلسفى دارند، بلکه کارهاى خارق عادات ساحران و کاهنان نیز بىنیاز از تبیین علمى و فلسفى نیست.
هرگاه تجویز کنیم که خارق عادت، منحصر در معجزات انبیا و کرامات اولیا نیست، بلکه مرتاضان و جادوگران نیز مىتوانند اعمال خارق عادت انجام دهند، این سؤال مطرح مىشود که تکلیف مردم با ساحران و کاهنان چیست؟ اگر مرتاضى - که امروز در دیار هند کم هم نیستند - ادعاى پیغمبرى یا امامت کند و با انجام کارهاى خارق عادت، چشم و دل مردم را مجذوب و خیره سازد، تکلیف دینداران با او چیست؟ چگونه مىتوان به توده مردم حالى کرد که این قبیل کارهاى خارق عادت، دلیلى بر نبوت و امامت نیست و باید مدعیان را تکذیب کرد. بنىاسرائیل چگونه مىتوانستند تشخیص دهند که موسى از جانب خداست و سامرى کذاب است؟ حافظ چرا سحر را در برابر معجزه ضعیف مىانگارد و چرا گوساله سامرى را در برابر «ید بیضاء» ى حضرت موسىعلیه السلام شکستخورده تلقى مىکند؟
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار
سامرى کیست که دست از ید بیضا ببرد
ما نمىتوانیم تاثیر سحر و جادو را - فى الجمله - انکار کنیم، به شهادت قرآن، هاروت و ماروت - که دو فرشته بودند - به مردم سحر یاد مىدادند، ولى به مردم اخطار مىکردند که ما فتنهایم.
«فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه و ما هم بضارین به من احد الا باذن الله..» . (5)
«مردم از آنها چیزهایى مىآموختند که به وسیله آن میان زن و شوهر جدایى مىانداختند و بدون اذن خداوند به وسیله سحر به کسى زیان نمىرسانند» .
تکلیف مردم با سحر ساحران دربار فرعون معلوم بود; چرا که آنها شکستخوردند و خود علاوه بر این که به شکستخود اعتراف کردند، به حقانیتحضرت موسىعلیه السلام معترف شدند و قهرمانانه در برابر کفر و ظلم و طغیان فرعونیان ایستادگى کردند و قرآن نیز در ستایش آنها فرمود:
«فالقی السحرة سجدا قالوا آمنا برب هارون و موسى» (6) .
«ساحران به سجده افتادند و گفتند: به پروردگار موسى و هارون ایمان آوردیم» .
فرعون آنها را تهدید کرد که به خاطر این که بدون اذن وى ایمان آوردهاند، دست و پایشان را مىبرد و به دارشان مىآویزد و با گوشمال سختى که به آنها مىدهد، اسباب عبرت دیگران را فراهم مىکند، ولى آنها راه خود را یافته بودند و آماده شده بودند که مرگ قهرمانانه را بر زندگى گمراهانه و ننگین ترجیح دهند (7) .
اما تکلیف مردم با سامرى چه بود؟ او خود بنىاسرائیلى بود. او با گوسالهاى که ساخته بود، امر را بر مردم مشتبه مىساخت.
پىنوشتها:
1) البقرة: 156.
2) المبدا و المعاد: ص 121. (سلسله دانش ایرانى شماره 36) .
3) المؤمن: 78.
4) بحارالانوار: ج46، ص 120، باب8 روایت 11.
5) البقرة: 102.
6) طه: 70.
7) با استفاده از آیات 71 تا 75 سوره طه.
در گذشته دیدیم که نویسنده مقاله «ناخدا» بر این باور بوده است که خداوند گاهگاهى از طریق معجزه، خود را به مردم معرفى مىکند. یعنى معجزه وسیلهاى ستبراى اثبات مبدا و حتى معاد. اگر خداوند معجزهاى به مردم نشان نمىداد، آنها به آغاز و فرجام خود پى نمىبردند و توجه نمىکردند که از آن خدایند و به سوى او بازگشت مىکنند.
(انا لله و انا الیه راجعون) (1) .
متاسفانه ضعف مطالعات و آگاهىهاى دینى، افراد را گرفتار برداشتهاى غلط و داورىهاى نادرست مىکند. مردم عوام، ممکن استبا مراجعه به علماى دینى، خود را از چنین خطرى نجات دهند; اما آنهایى که گرفتار غرور علمى هستند، هرگز حاضر نیستند با مراجعه به علماى دینى و یا با انجام مطالعات دقیق و منظم به آگاهىهاى صحیح برسند و خود را از خطر سقوط در منجلاب داورىهاى غلط، برهانند.
هرگونه غرورى براى انسان، مضر و مهلک است. خواه غرور ثروت، خواه غرور جوانى و خواه غرور علمى و فلسفى و خواه غرور قدرت و مقام.
آنهایى که غرور علمى دارند، باطل خود را حقیقت و انحراف خود را راه راست و هوا و هوس و شهوت خود را عقل و دانش و حکمت مىپندارند. براى اینها در علوم تجربى و ریاضى خطرى نیست; چرا که در علوم تجربى و ریاضى پندارها دخالتى ندارند. آنجا تجربه و فرمول حاکم است، ولى در مسائل فلسفى و کلامى و اعتقادى که تجارب علمى و فرمولهاى ریاضى جایگاهى ندارند، لغزشگاهها بسیار و خطر غرور و استبداد، فراوان است. به همین دلیل است که اندیشمند بزرگى چون «بوعلى سینا» در پایان کتاب «المبدا و المعاد» مىگوید:
«نسال الله تعالى ان یجنبنا الزیغ و الزلل و الاستبداد بالراى الباطل و اعتقاد العجب فیما نرى و نفعل» (2) .
«از خداوند مسالت مىکنیم که ما را از زنگار دل و لغزش و استبداد به راى باطل و اعتقاد به عجب و خودپسندى در آنچه راى مىدهیم و انجام مىدهیم، دور نگاه دارد» .
نویسنده مقاله «ناخدا» به همان زیغ و زلل و استبداد و عجبى مبتلا شده است که شیخالرئیسها با همه نبوغ و تبحر و وسعت نظر و تفکرات عمیق، از آن بیم دارند و از خداوند بزرگى که بىنیاز از این است که از راه معجزه، وجود خود را به مردم بشناساند، استمداد کنند که آنان را حفظ کند.
معجزه کار پیامبران خداست. پیامبران خدا هرجا که لازم باشد، به اذن خداوند، کارهاى خارق العادهاى را انجام مىدهند، تا از رهگذر آن، حقانیتخود را براى مردمى که در ارتباط آنها با غیب، شک و تردید دارند، به اثبات رسانند و منکران و معاندان را سرجاى خود بنشانند. مسائل مربوط به مبدا و معاد، از طریق عقل قابل اثبات است و نیازى به معجزه ندارد.
قرآن، معجزات متعددى به پیامبران خدا نسبت داده است.
نوح و هود و صالح و ابراهیم و لوط و داوود و سلیمان و موسى و عیسى و پیامبر خاتمصلى الله علیه وآله همه و همه از آنهایى هستند که به شهادت قرآن، کارهاى خارقالعادهاى را انجام دادهاند که دیگران از انجام آنها عاجز و ناتوان بودهاند.
البته معجزات انبیا فقط خارق عادات است، نه امر محال. آنچه از نظر عقل محال است، همواره محال و ممتنع است و هرگز ممکن نخواهد شد. ممتنع، امکان ذاتى پیدا نمىکند. چیزى که امکان ذاتى ندارد، امکان وقوعى هم نخواهد داشت. اجتماع و ارتفاع نقیضین و با هم گرد آمدن ضدین، محال است. حتى قدرت واجب هم به محالات تعلق پیدا نمىکند. در اینگونه موارد، انقلاب ضرورت وجود یا عدم، به امکان جایز نیست.
دو ضرب در دو، مساوى چهار استبالضروره و نمىتوان با معجزه آن را پنجساخت. مجذور عدد چهار مساوى استبا شانزده و مکعب آن، مساوى استبا 64. معجزات در قلمرو ممتنعات و در حریم ضروریات، راه ندارند. چنانکه قدرت نیز در منطقه ممتنع و ضرورى، گام نمىنهد; چرا که قدرت به معناى تساوى فعل و ترک است. تساوى فعل و ترک مربوط به حریم ممکنات است. خداوند متعال بر بىنهایت امور ممکن، قدرت دارد. قدرت او بىکران و لایتناهى است. ولى قدرت ما انسانها داراى کرانه و حد و مرز است. اما وجه اشتراک قدرت در همهجا تعلق به امور ممکن است نه به امور واجب و ضرورى و نه به امور ممتنع و محال. آنچه ضرورت عدم دارد، همواره باید در بوته عدم بماند و آنچه ضرورت وجود دارد، همواره باید در بوته هستى باقى بماند. اعم از این که ضرورت آن بالذات باشد یا بالغیر. ضرورت بالذات، مخصوص وجود خداوند متعال است و ضرورت بالغیر، مخصوص ممکناتى است که خداوند به آنها ضرورت و وجوب و وجود بخشیده است. مادامى که او ضرورت و وجوب را از آنها دریغ نداشته، باقى مىمانند و هرگاه ضرورت و وجوب را از آنها دریغ دارد، به دیار نیستى و عدم رهسپار خواهند شد. آرى:
به اندک التفاتى زنده دارد آفرینش را
اگر نازى کند، از هم فرو ریزند قالبها
حوزه معجزه هم ممکنات است. معجزه، ضرورى و محال را ممکن نمىسازد و بالطبع بر اندام آنها جامه وقوع هم نمىپوشاند. اگر اژدها شدن عصا ممتنع باشد، به هیچ ارادهاى و به دست هیچ معجزهگرى اژدها نخواهد شد. معجزهگر ممکنى را که بهطور عادى در مدت زمانى طولانى انجام مىگیرد، بهطور غیر عادى در زمانى کوتاه به انجام مىرساند.
براى اژدها شدن یک عصا مدت زمانى طولانى لازم است. در مدار طبیعت، سالها باید بگذرد، تا اجزاى عصا به صورت یک سلول نطفهاى در صلب یا رحم یک مار قرار گیرد و پس از گذشتن دورانى، یک بچه مار شود و با گذشتن سالها اژدها گردد. چنین چیزى عادى است. معجزه خرق عادت مىکند و فاصله طولانى زمان را به حد اقل ممکن مىرساند.
سالها باید که تا یک سنگ اصلى زافتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
اما اگر معجزهگر اراده کند و خدایش اذن دهد، به یک چشم برهم زدن، سنگ را لعل بدخشان یا عقیق یمنى خواهد کرد.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمى به ما کنند؟
قرآن کریم مىفرماید:
«ما کان لرسول ان یاتی بآیة الا باذن الله فاذا جاء امر الله قضی بالحق و خسر هنالک المبطلون» (3) .
«هیچ پیامبرى را نرسد که بدون اذن خداوند، معجزهاى بیاورد. همین که امر خدا آمد، به حق داورى خواهد شد و اهل باطل، زیان مىبینند» .
از این آیه شریفه دو نکته استفاده مىشود: یکى این که مبدا معجزه در نفوس شریفه خود انبیاست. منتهى تا امر و فرمان خداوند صادر نشود، مقتضیات و مبادى نفسانى آنها تاثیر نخواهد کرد. در نظام توحیدى، توحید در وجوب وجود و توحید در ربوبیت و الوهیت و خالقیت، خدشهناپذیر است. نه تنها معجزات انبیا که معجزات امامان و کرامات اولیا نیز همین حکم را دارد.
در روایتى آمده است که عبدالملک اموى مشغول طواف کعبه بود. امام سجادعلیه السلام هم طواف مىکرد و به او توجهى نداشت. پرسید: این کیست که پیشاپیش ما طواف مىکند و به ما توجهى ندارد؟ گفتند: على بن الحسینعلیه السلام است. او در جایى نشست و گفت: او را نزد من آورید. هنگامى که حضرت تشریف آورد، عرض کرد: من قاتل پدر شما نیستم. چرا به من بىاعتنایى مىکنى؟ فرمود: قاتل پدرم دنیاى او را خراب کرد و پدرم آخرت او را. اگر مىخواهى، توهم مثل او باش. گفت: چنین نخواهم کرد. مىخواهم نزد ما بیایى و ازدنیاى ما بهرهمند شوى. حضرت نشست و عبایش را گسترد و به درگاه خدا عرض کرد:
«اللهم اره حرمة اولیائک عندک» .
«خدا یا حرمت اولیاى خودت را به او نشان ده» .
در این هنگام عباى حضرت پر از گوهرهاى درخشانى شد که چشمها را خیره مىکرد.
آنگاه فرمود:
هرکس چنین حرمتى در پیشگاه خدا دارد، چه نیازى به دنیاى تو دارد؟
سپس به درگاه خدا عرض کرد:
«اللهم خذها فلا حاجة لى فیها» .
«خدا یا آن را بازگیر که مرا به آن، نیازى نیست» (4) .
فلاسفه قدیم مىگفتند: ماده نخستین یا هیولى مىتواند تغییر صورت دهد. یعنى صورتى را از دستبدهد و صورتى دیگر پذیرا شود. نام این را حکماى مشاء، کون و فساد یا تغییر دفعى مىنهادند. پس چه مانعى دارد که ماده نخستین خاک، صورت گوهر گران قیمت را بپذیرد؟
صدرالمتالهین که قائل به حرکت جوهرى بود، تغیر دفعى یا کون و فساد را نپذیرفت. بلکه تمام تغییرات را تدریجى و استکمالى شناخت. نظریه ماده نخستین، هرچند مورد انکار و اعتراض شدید شیخ اشراق قرار گرفت، ولى او نیز لازمه انکارش اثبات و لازمه اعتراضش اقرار است. چه مانعى دارد که حرکت جسم سرعت گیرد و طفل یک شبه، راه صدساله را طى کند؟
امروز که به خواص فیزیکى و شیمیایى و تجزیه و ترکیب عناصر اهمیت داده مىشود، چیزى که نفى ماده نخستین یا هیولى کند، مطرح نشده است; ولى پیشرفت علم، نشان داده است که تصرف در طبیعت، امرى است ممکن و کم کردن فاصلهها امرى است جایز. چنانکه تخم مرغ را در زمانى کوتاه جوجه و جوجه را در زمانى کوتاه، مرغ مىسازند و گل خیار را 24 ساعته خیار و راههاى دور و دراز را - که سابقا ماهها طول مىکشید، تا پیموده شود - بسیار نزدیک مىسازند.
اینها را براى تقریب ذهن مىگوییم. منظور این نیست که کار دانشمندان را در ردیف معجزات انبیا قرار دهیم. چرا که کار دانشمندان خارق عادت نیست و اگر نامش را خارق عادت نهیم، نه از آن خارق عاداتى است که از حیطه قدرت بشر عادى خارج باشد، بلکه اصولا کار انبیا و اولیا از حیطه قدرت بشر عادى خارج است و فقط آنهایى انجام مىدهند که ارتباط با عالم غیب داشته باشند. اما کارهاى برجسته مخترعان و مکتشفان و دانشمندان امروز، نه از راه ارتباط با عالم غیب است، بلکه پى بردن به اسرار آفرینش به آنها توانایى داده که آسمان را تسخیر و اعماق زمین و دریاها را تحت تصرف خود قرار دهند و ارمغانهایى نو به بشریت هدیه کنند.
در حقیقت، آنچه محال عادى است و بشر عادى با هیچ ابزارى - اعم از ابزارهاى ساده و ابتدایى و ابزارهاى پیشرفته و بدیع علمى و صنعتى و مدرن - قادر به انجام آن نیست، از راه معجزه انجام پذیر است.
بنابراین، معجزه در حوزه امور ممکن - که محال عادى شمرده مىشوند - فعالیت مىکند و به همین جهت، به آن خارق عادت مىگویند.
ممکن استبشر عادى از راه علم و صنعت، ابزارى بسازد که بتواند به وسیله آن، در آسمانها پرواز کند یا در عمق دریاها به سیر و سیاحت پردازد یا بر سرعت اتومبیل و قطار بیفزاید. او در این راه نه از ابزار بىنیاز است و نه از انرژى لازم. ولى یک بشر غیر عادى همین کارها را بدون استفاده از ماشین و ترن و هواپیما و کشتى و زیردریایى و بدون بهرهگیرى از مواد سوختى انجام مىدهد و آنچنان به شکست ناپذیرى خود اطمینان دارد که اعلام تحدى مىکند و مدعى مىشود که هرکه او را در ادعاى نبوت و رسالتباور ندارد، جلوى کار او را بگیرد یا با او به رقابت پردازد.
بدون شک، تبیین انجام کارهاى خارق عادت، نیاز به توان علمى و فلسفى دارد. چرا بعضى از انسانها قدرت پیدا مىکنند که جریان عادى طبیعت را متوقف کنند یا تغییر دهند؟ آیا تنها پیامبران چنین قدرتى دارند یا غیر آنها نیز بر چنین کارهایى توانایى پیدا مىکنند؟ آیا این کار تنها مخصوص مقربان درگاه خداست که از راه معجزات و کرامات، مىتوانند چشم انسانهاى دیگر را خیره و قلوب آنها را تسخیر کنند؟ یا این که انسانهاى عادى هم مىتوانند از راه ریاضات و ترک دنیا و پیمودن راههاى مخصوصى، در قلمرو طبیعت دستاندازى کنند و جریاناتى رامتوقف سازند یا مسیرهایى را تغییر دهند؟
بدین ترتیب، نه تنها کارهاى خارق عادات انبیا و اولیا که معجزات و کرامات نامیده مىشوند، نیاز به تبیین علمى و فلسفى دارند، بلکه کارهاى خارق عادات ساحران و کاهنان نیز بىنیاز از تبیین علمى و فلسفى نیست.
هرگاه تجویز کنیم که خارق عادت، منحصر در معجزات انبیا و کرامات اولیا نیست، بلکه مرتاضان و جادوگران نیز مىتوانند اعمال خارق عادت انجام دهند، این سؤال مطرح مىشود که تکلیف مردم با ساحران و کاهنان چیست؟ اگر مرتاضى - که امروز در دیار هند کم هم نیستند - ادعاى پیغمبرى یا امامت کند و با انجام کارهاى خارق عادت، چشم و دل مردم را مجذوب و خیره سازد، تکلیف دینداران با او چیست؟ چگونه مىتوان به توده مردم حالى کرد که این قبیل کارهاى خارق عادت، دلیلى بر نبوت و امامت نیست و باید مدعیان را تکذیب کرد. بنىاسرائیل چگونه مىتوانستند تشخیص دهند که موسى از جانب خداست و سامرى کذاب است؟ حافظ چرا سحر را در برابر معجزه ضعیف مىانگارد و چرا گوساله سامرى را در برابر «ید بیضاء» ى حضرت موسىعلیه السلام شکستخورده تلقى مىکند؟
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار
سامرى کیست که دست از ید بیضا ببرد
ما نمىتوانیم تاثیر سحر و جادو را - فى الجمله - انکار کنیم، به شهادت قرآن، هاروت و ماروت - که دو فرشته بودند - به مردم سحر یاد مىدادند، ولى به مردم اخطار مىکردند که ما فتنهایم.
«فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه و ما هم بضارین به من احد الا باذن الله..» . (5)
«مردم از آنها چیزهایى مىآموختند که به وسیله آن میان زن و شوهر جدایى مىانداختند و بدون اذن خداوند به وسیله سحر به کسى زیان نمىرسانند» .
تکلیف مردم با سحر ساحران دربار فرعون معلوم بود; چرا که آنها شکستخوردند و خود علاوه بر این که به شکستخود اعتراف کردند، به حقانیتحضرت موسىعلیه السلام معترف شدند و قهرمانانه در برابر کفر و ظلم و طغیان فرعونیان ایستادگى کردند و قرآن نیز در ستایش آنها فرمود:
«فالقی السحرة سجدا قالوا آمنا برب هارون و موسى» (6) .
«ساحران به سجده افتادند و گفتند: به پروردگار موسى و هارون ایمان آوردیم» .
فرعون آنها را تهدید کرد که به خاطر این که بدون اذن وى ایمان آوردهاند، دست و پایشان را مىبرد و به دارشان مىآویزد و با گوشمال سختى که به آنها مىدهد، اسباب عبرت دیگران را فراهم مىکند، ولى آنها راه خود را یافته بودند و آماده شده بودند که مرگ قهرمانانه را بر زندگى گمراهانه و ننگین ترجیح دهند (7) .
اما تکلیف مردم با سامرى چه بود؟ او خود بنىاسرائیلى بود. او با گوسالهاى که ساخته بود، امر را بر مردم مشتبه مىساخت.
پىنوشتها:
1) البقرة: 156.
2) المبدا و المعاد: ص 121. (سلسله دانش ایرانى شماره 36) .
3) المؤمن: 78.
4) بحارالانوار: ج46، ص 120، باب8 روایت 11.
5) البقرة: 102.
6) طه: 70.
7) با استفاده از آیات 71 تا 75 سوره طه.