آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

در مقاله گذشته گفتیم که از مطالعه مجموعه آثار فلسفى ابن سینا استفاده مى‏شود که ایشان براى اثبات وجود روح و نفس انسانى پنج‏برهان اقامه کرده است، شرح و توضیح سه برهان را در مقاله گذشته مجله مطرح ساختیم اینک برهان چهارم و پنجم را از نظر خوانندگان عزیز مى‏گذرانیم:
برهان چهارم برهان وحدت نفس و وحدت شخصیت در طول عمر آدمى
اگر در هر چیزى شک و تردید داشته باشیم، در این موضوع تردیدى نداریم که وجود داریم، من هستم و من در هستى خویش تردید ندارم و علم من به وجود من به اصطلاح فلسفه علم حضورى است نه علم حصولى. یعنى من نزد خودم حاضر هستم و از خودم جدا نیستم به‏طور کلى آگاهى و علم انسان از خودش از روشن‏ترین معلومات است و احتیاج به استدلال ندارد. چنان که «دکارت‏» فیلسوف معروف فرانسوى مى‏گوید:
«من فکر مى‏کنم; پس هستم‏» .
بدیهى است که «من‏» در آغاز عمر یک واحد بیشتر نیست، من امروز همان من دیروز بوده‏ام که الان هم همان هستم و به همین دلیل همه مردم از آغاز تا پایان عمر مرا یک آدم مى‏شناسند و یک نام دارم و یک شناسنامه.
حال سؤال این است که این موجود واحد که سراسر عمر انسان باقى است، چیست؟
آیا ذرات و سلولهاى بدن ما و یا مجموعه سلولهاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟ اینها دائما در طول عمر انسانها تعویض مى‏گردند، اینها نمى‏توانند نفس انسانى باشند، بلکه غیر از اجزاى مادى یک حقیقت واحد ثابتى در سراسر عمر وجود دارد که تغییر و تحولى در آن راه ندارد و اساس وجود ما را همان تشکیل مى‏دهد و عامل وحدت شخصیت ما است که از آن تعبیر به نفس ناطقه مى‏آوریم. در کتاب «علم‏النفس‏» (1) از این برهان این‏گونه تعبیر مى‏آورد:
«برهان وحدة‏النفس ان وظائف النفس عدیدة مختلفة و تنتفع من بعضها بعضا و لکن النفس مع ذلک واحدة، جامعة تنظم جمیع تلک‏الوظائف و تربط فیما بینها بما یؤلف فى النهایة وحدة متماسکة‏» .
«شرح برهان وحدت نفس این است که وظائف نفس متعدد و گوناگون بوده برخى از آنها باعث پیدایش برخى دیگر گردیده است و لکن در این میان نفس انسانى این وظائف را تنظیم نموده و رابط بین آنها مى‏باشد و در نهایت تغییرى در او پدید نیامده و باقى مى‏ماند» (2) .
مرحوم فاضل تونى در کتاب حکمت قدیم ص 120 در توضیح برهان چهارم ابن سینا چنین مى‏نویسد:
«آنچه از آن در عربى به لفظ «انا» و در فارسى «من‏» تعبیر مى‏شود، مغایر است‏با آنچه به لفظ «هو» در عربى و «آن‏» در فارسى مى‏گردد پس ناچار باید بدن و اعضاء غیر چیزى باشد که از آن به «انا و من‏» تعبیر مى‏شود و از «انا و من‏» مراد نفس ناطقه است پس معلوم شد که نفس با بدن مغایر است‏یعنى نفس غیر از بدن و بدن غیر از نفس است و نفس و بدن یک چیز نیستند و با یکدیگر مغایرند» .
برهان پنجم: انسان پرنده یا معلق در هوا
این برهان از ابن سینا به عنوان فرضى است که تصور کن شخصى با قواى عقلى و جسمى کاملى متولد شده سپس صورتش پوشیده شده به‏طورى که هیچ‏چیز از آنچه در اطراف او است، نمى‏بیند این شخص در هوا در خلائى نگهداشته شده به نحوى که با هیچ‏چیز برخوردى ندارد و اعضایش به‏طورى قرار گرفته‏اند که هیچ‏گونه تماسى و تلاقى با هم نمى‏یابند.
چنین کسى با چنین حالتى در موجودیت‏خودش شک نمى‏کند هرچند که اثبات وجود هر چیزى از اجزایش بر او دشوار است‏حتى نمى‏تواند تصور جسم کند; وجودى که او احساس مى‏کند، مجرد از مکان و طول و عرض و عمق است‏بنابراین تصور او از موجودیت‏خودش هرگز در نتیجه حواس یا از طریق جسم نیست پس باید از مبدا دیگرى که غیر از جسم و با جسم مغایرت کامل دارد بوده باشد و آن نفس است (3) .
این استدلال مبنى بر این است که ادراکات متمایز مستلزم حقایق متمایزه‏اى است که از آنها صادر مى‏شود، آدمى مى‏تواند مجرد از هر چیزى باشد جز از نفس‏اش که اساس شخصیت و اساس ذات و ماهیت او است، همه حقایق عالم وجود، به وسیله واسطه‏اى به ما مى‏رسد تنها یک حقیقت است که از آن ادراک مستقیم و بلاواسطه داریم، تنها در این حقیقت است که نمى‏توانیم لحظه‏اى شک کنیم زیرا عمل آن همواره به وجود ما گواهى مى‏دهد.
«سقراط‏» فیلسوف یونانى وقتى مى‏گفت: «خودت را به خود بشناسان‏» اگر ما به وجود جسمى در آن مکانى که اشتغال داریم، راه پیدا کنیم و در یابیم که فکر که خاصه نفس است‏با آن جسم همراه است، این دلیل قاطعى است‏بر وجود نفس (4) .
«سمیح عاطف الزین‏» در کتاب «معرفة‏النفس‏» ص 15 درباره این برهان این‏گونه تعبیر آورده است:
«برهان الرجل الطائر و یقضى هذا البرهان بافتراض لو ان الانسان خلق دفعة واحدة و خلق کاملا و هو یهوى فى هواء او خلاء هویا یصدمه فیه قوام الهواء صدما... و فرق بین اعضائه فلم تتلاق و لم تقس... لا یثبت هذا الرجل طرفا من اعضائه و لا باطنا من احشامه و لا قلبا و لا دماغا و لا شیئا من الاشیاء ومن خارج لایثبت لها طولا و لا عرضا و لا عمقا بل کان یثبت ذاته و لو امکنه فى تلک‏الحالة الا یتخیل یدا او عضوا آخر لم یتخیله جزء من ذاته و لا شرطا فى ذاته‏» .
«توضیح این جملات عربى با عبارات قبلى معلوم مى‏شود و نیازى به ترجمه آن نیست.
و در کتاب حکمت قدیم تالیف فاضل تونى (5) دلیل بالا را از شفا و اشارات چنین نقل مى‏کند:
«اگر فرض شود انسان دفعة کامل العقل در هواى معتدل خلق شود و احساس هیچ‏چیز نکند در این صورت از بدن و اعضاى ظاهرى و باطنى خود غفلت دارد و از خود غفلت ندارد زیرا به خودش علم حضورى دارد و آنچه از آن غفلت دارد، غیر از آن است که از آن غفلت ندراد (غیر المغفول غیر المغفول) یعنى نفسى که غفلت‏شده، غیر از بدنى است که از آن غفلت نشده است پس نفس غیر از بدن و اعضاء و قواى انسان است و همین، مطلوب است‏» .
چنانکه خوانندگان ملاحظه مى‏کنند، شیخ در هر یک از این برهان‏ها یک نوع فهم و ابتکارى و راه و روشى خاص بکار گرفته است و شیخ‏الرئیس براى اثبات مدعاى خویش گاه به عرف عام متوسل مى‏شود و گاه به قضایا و مسائل فلسفى و گاه به ابتکار خویش اقامه دلیل مى‏نماید تا اثبات کند حقیقتى دیگر مغایر با جسم وجود دارد که نمى‏توان آن را به شیوه مادى تفسیر کرد حتما یک قوه پنهانى و مبدا ناپیدا یعنى نفس وجود دارد.
خلاصه نظرات شیخ الرئیس در مجموعه دلیل‏هائى که براى اثبات روح اقامه کرده، این است که شیخ‏الرئیس نفس را به معناى وسیع مبدا حرکت در نظر گرفته و همه کائنات را واجد این موهبت مى‏داند، او به نفس فلکى، نفس نباتى، نفس حیوانى و در مرتبه آخر به نفس انسانى قائل است. ابن سینا پس از سعى وافى در اثبات نفس و تعریف هر یک از اقسام بالا به این نکته اشاره دارد که نفس جوهرى است واحد که داراى قواى مختلف بوده و افعال مختلف و گوناگون داشته و رابطه نزدیکى با بدن دارد (6) .
رابطه نفس با بدن چیزى نیست که تنها مورد توجه فیلسوفان و حکماء بوده باشد، بلکه هرکسى به تجربه شخصى خود به این رابطه توجه داشته و دارد بنا بر نظر ابن سینا جنبه‏هاى دوگانه وجود انسان یعنى ابعاد مادى و معنوى، بدنى و نفسانى با یکدیگر بستگى دارند، تغییراتى که در هر یک از این دو قسمت‏یا دو جنبه وجود روى مى‏دهد، جنبه دیگر را تحت تاثیر شدید قرار مى‏دهد و عکس‏العمل‏هائى در آن ایجاد مى‏نماید و رواشناسنان و حکماء از دیرزمان بر آن شده‏اند که چگونگى این رابطه را روشن سازند و هر یک به تحقیقات دامنه‏دارى در این باره پرداخته‏اند و نظرات گوناگون ابراز داشته‏اند قدیم‏ترین این نظریات مربوط به دو فلسفه مادى‏گرائى و اصالت روح است.
فلسفه اصالت روح براى نفس، اصالت و تقدم قائل است و بدن را امرى فرعى و اضافى مى‏پندارد و فلسفه مادى‏گرائى درست عکس آن را مى‏گوید یعنى اصالت را به بدن و ماده اختصاص مى‏دهد و به جوهر مجردى که مستقل از بدن باشد، اعتقاد ندارد.
و گروهى از حکماء مانند: «فیثاغورث‏» ، «افلاطون‏» ، «دکارت‏» و بسیارى دیگر از حکماء، نفس و بدن را دو ماهیت متمایز غیر متجانس پنداشته و بدن را زندان نفس دانسته‏اند.
ابن سینا این مساله را به طریق دیگر حل کرده که بین نفس و بدن اتحاد قائل شد او نفس را صورت نوع بدن مى‏داند و مى‏گوید سرو کار ما در اینجا با دو ماهیت متمایز نیست، بلکه جوهر واقعى، نفس است که بدن را حقیقت مى‏بخشد و به حرکت درمى‏آورد، نفس جوهر است نه عرض. زیرا اگر نفس عرض بود، هنگامى که از بدن جدا مى‏شد، لازم نمى‏آمد که شخص، صورت نوعى (شکل و هیئت انسانى) خود را از دست‏بدهد و حال آن که خلاف آن دیده مى‏شود و حیوان یا انسان که از این نعمت محروم شده است، فورا به صورت لاشه در مى‏آید پس مى‏توان چنین نتیجه گرفت که با بودن جان در تن کالبد انسانى به درجه کمال و تمامیت مى‏رسد از اینرو گاهى نفس را کمال تعبیر آورده‏اند.
ابن سینا در اعتقاد به اتحاد بین نفس و بدن از این جهت که نفس صورت بدن است تابع ارسطوست منتها با این اختلاف که ارسطو این اتحاد را کامل مى‏پنداشت و معتقد بود که همان‏گونه که نقش از موم جدا نشدنى است، نفس نیز نمى‏تواند زمانى از بدن جدا شود و زمانى دیگر به آن رجوع و در آن حلول کند و لکن ابن سینا به پیروى از فلاسفه اسلامى، در نظر ارسطو تغییر مهمى ایجاد کرده، او اتحاد نفس و بدن را به این اعتبار که نفس صورت بدن و کمال آن است و به وسیله آن کارهائى را که جنبه مادى دارند، انجام مى‏دهد مسلم مى‏داند ولى به این اعتبار که در عین حال مى‏تواند بدون یارى بدن نیز مصدر کارهائى از قبیل درک معقولات شده و پس از مرگ تن، همچنان زنده و باقى مى‏ماند و به این ترتیب نفس را از بدن ممتاز و مجزا مى‏شمارد (7) .
پس به عقیده ابن سینا نفس و بدن تاثیر متقابل در یکدیگر دارند و تاثیر نفس در بدن یکى از اصول اساسى سیستم فلسفى ابن سینا است مبنى بر این که نفس مبدا حرکت و کمال جسم آلى است و حاکم بر تن بوده و فرمانروا است پس هر حرکتى از بدن سر بزند ناچار مصدر آن نفس خواهد بود گرچه حرکت انعکاسى یا غریزى باشد، البته تاثیر بدن در نفس را نه تنها منکر نبوده و اعتراف به آن دارد، و مهمترین خدمت‏بدن به نفس را این مى‏داند که بدن موجب هستى نفس است، چه اگر بدنى با چنان خصوصیات وجود نداشته باشد، نفسى با چنین مشخصات و تعینات به وجود نمى‏آمد پس بدن علت عرضى نفس است و به آن تعین و تشخص مى‏دهد و لکن نفس پس از جدائى از تن و اتصال قطعى به عقل فعال و زندگى در عالم علوى معقولات همواره حیات و بقاى خود را حفظ مى‏کند.
ابن سینا در آثار علمى خود از جمله در کتاب قانون براى این ادعاى خود نمونه‏ها و مثالهاى فراوان ذکر کرده است از جمله مى‏گوید:
«احوال و اعراضى که نفس را عارض مى‏گردد، بدون مشارکت‏بدن رخ نمى‏دهد بدین سبب است که مزاج‏هاى ابدان از احوال گوناگون بهره‏مند بوده و این احوال هم با حدوث مزاج‏هاى بدن حادث مى‏گردند از جمله پاره‏اى از مزاجها استعداد غضب داشته از امزجه شهوى و بعضى از مزاجهاى ترسو آفریده شده‏اند، مردمى که خشمگین آفریده شده‏اند که زود خشم مى‏کنند و برخى از مردم چنان وحشت‏زده و ترسناک آفریده شده‏اند که زود مى‏ترسند، این احوال گه گفته شد جز با مشارکت‏بدن حاصل نمى‏گردد (8) .
از مثالهاى بالا و بسیارى از مثالهاى مشابه آن که در آثار و تالیفات ابن سینا یافت مى‏شود، همگى دلالت دارند بر این که شیخ‏الرئیس به تاثیر بدن در نفس و احوال نفسانى به وجه خاصى مبذول داشته، تصریح مى‏کند که نفس تا زمانى که دست‏اندر کار احساس و ادراک حسى و درک معانى جزئى و حفظ و ذکر است، کار خود را توسط قوائى که مشترک میان حیوان و انسان است و در بدن جایگاه دارند، انجام مى‏دهد ولى هنگامى که از این حد فراتر رفت و به محض این که نفس بخواهد به درک معقولات بپردازد، دیگر نه تنها نیازى به بدن و قواى آن ندارد، بلکه همه آنها مزاحم او خواهند بود (9) .
پى‏نوشت‏ها:
1) تالیف سمیح عاطف الزین: ص 15.
2) براى توضیح بیشتر این برهان به منابع زیر مراجعه نمایید: کتاب حکمت قدیم تالیف مرحوم محمد حسین فاضل تونى: ص 120 و کتاب روانشناسى شفا تالیف شیخ الرئیس بوعلى سینا ترجمه اکبر دانا سرشت: ص 29.
3) اشارات: تالیف ابن سینا، ص 119 و 120 و شفا تالیف ابن سینا: ج‏1، ص 363 مراجعه نمایید.
4) کتاب «درباره فلسفه اسلام روش و تطبیق آن‏» تالیف: ابراهیم بیومى مذکور ترجمه عبدالمجید آیتى: ص 123. تاریخ نشر سال 1360 انتشارات امیرکبیر.
5) ص 119.
6) علم النفس ابن سینا و تطبیق آن با روانشناسى جدید تالیف: على اکبر سیاسى ، تهران، انتشارات دانشگاه تهران سال 1333ش ص 23- 22.
7) علم‏النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامى و تطبیق آن با روانشناسان جدید تالیف: دکتر حسن احدى، شکوه السادات بنى جمالى، چاپ دوم، تهران، سال 1363ش ، مرکز انتشارات دانشگاه علامه طباطبائى، ص 9- 78.
8) علم النفس ابن سینا و تطبیق آن با روانشناسى جدید: ص 37- 36.
9) مدرک بالا: ص 12 و 13 و 14.

تبلیغات