برهان چهارم و پنجم ابن سینا در اثبات وجود نفس انسانی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در مقاله گذشته گفتیم که از مطالعه مجموعه آثار فلسفى ابن سینا استفاده مىشود که ایشان براى اثبات وجود روح و نفس انسانى پنجبرهان اقامه کرده است، شرح و توضیح سه برهان را در مقاله گذشته مجله مطرح ساختیم اینک برهان چهارم و پنجم را از نظر خوانندگان عزیز مىگذرانیم:
برهان چهارم برهان وحدت نفس و وحدت شخصیت در طول عمر آدمى
اگر در هر چیزى شک و تردید داشته باشیم، در این موضوع تردیدى نداریم که وجود داریم، من هستم و من در هستى خویش تردید ندارم و علم من به وجود من به اصطلاح فلسفه علم حضورى است نه علم حصولى. یعنى من نزد خودم حاضر هستم و از خودم جدا نیستم بهطور کلى آگاهى و علم انسان از خودش از روشنترین معلومات است و احتیاج به استدلال ندارد. چنان که «دکارت» فیلسوف معروف فرانسوى مىگوید:
«من فکر مىکنم; پس هستم» .
بدیهى است که «من» در آغاز عمر یک واحد بیشتر نیست، من امروز همان من دیروز بودهام که الان هم همان هستم و به همین دلیل همه مردم از آغاز تا پایان عمر مرا یک آدم مىشناسند و یک نام دارم و یک شناسنامه.
حال سؤال این است که این موجود واحد که سراسر عمر انسان باقى است، چیست؟
آیا ذرات و سلولهاى بدن ما و یا مجموعه سلولهاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟ اینها دائما در طول عمر انسانها تعویض مىگردند، اینها نمىتوانند نفس انسانى باشند، بلکه غیر از اجزاى مادى یک حقیقت واحد ثابتى در سراسر عمر وجود دارد که تغییر و تحولى در آن راه ندارد و اساس وجود ما را همان تشکیل مىدهد و عامل وحدت شخصیت ما است که از آن تعبیر به نفس ناطقه مىآوریم. در کتاب «علمالنفس» (1) از این برهان اینگونه تعبیر مىآورد:
«برهان وحدةالنفس ان وظائف النفس عدیدة مختلفة و تنتفع من بعضها بعضا و لکن النفس مع ذلک واحدة، جامعة تنظم جمیع تلکالوظائف و تربط فیما بینها بما یؤلف فى النهایة وحدة متماسکة» .
«شرح برهان وحدت نفس این است که وظائف نفس متعدد و گوناگون بوده برخى از آنها باعث پیدایش برخى دیگر گردیده است و لکن در این میان نفس انسانى این وظائف را تنظیم نموده و رابط بین آنها مىباشد و در نهایت تغییرى در او پدید نیامده و باقى مىماند» (2) .
مرحوم فاضل تونى در کتاب حکمت قدیم ص 120 در توضیح برهان چهارم ابن سینا چنین مىنویسد:
«آنچه از آن در عربى به لفظ «انا» و در فارسى «من» تعبیر مىشود، مغایر استبا آنچه به لفظ «هو» در عربى و «آن» در فارسى مىگردد پس ناچار باید بدن و اعضاء غیر چیزى باشد که از آن به «انا و من» تعبیر مىشود و از «انا و من» مراد نفس ناطقه است پس معلوم شد که نفس با بدن مغایر استیعنى نفس غیر از بدن و بدن غیر از نفس است و نفس و بدن یک چیز نیستند و با یکدیگر مغایرند» .
برهان پنجم: انسان پرنده یا معلق در هوا
این برهان از ابن سینا به عنوان فرضى است که تصور کن شخصى با قواى عقلى و جسمى کاملى متولد شده سپس صورتش پوشیده شده بهطورى که هیچچیز از آنچه در اطراف او است، نمىبیند این شخص در هوا در خلائى نگهداشته شده به نحوى که با هیچچیز برخوردى ندارد و اعضایش بهطورى قرار گرفتهاند که هیچگونه تماسى و تلاقى با هم نمىیابند.
چنین کسى با چنین حالتى در موجودیتخودش شک نمىکند هرچند که اثبات وجود هر چیزى از اجزایش بر او دشوار استحتى نمىتواند تصور جسم کند; وجودى که او احساس مىکند، مجرد از مکان و طول و عرض و عمق استبنابراین تصور او از موجودیتخودش هرگز در نتیجه حواس یا از طریق جسم نیست پس باید از مبدا دیگرى که غیر از جسم و با جسم مغایرت کامل دارد بوده باشد و آن نفس است (3) .
این استدلال مبنى بر این است که ادراکات متمایز مستلزم حقایق متمایزهاى است که از آنها صادر مىشود، آدمى مىتواند مجرد از هر چیزى باشد جز از نفساش که اساس شخصیت و اساس ذات و ماهیت او است، همه حقایق عالم وجود، به وسیله واسطهاى به ما مىرسد تنها یک حقیقت است که از آن ادراک مستقیم و بلاواسطه داریم، تنها در این حقیقت است که نمىتوانیم لحظهاى شک کنیم زیرا عمل آن همواره به وجود ما گواهى مىدهد.
«سقراط» فیلسوف یونانى وقتى مىگفت: «خودت را به خود بشناسان» اگر ما به وجود جسمى در آن مکانى که اشتغال داریم، راه پیدا کنیم و در یابیم که فکر که خاصه نفس استبا آن جسم همراه است، این دلیل قاطعى استبر وجود نفس (4) .
«سمیح عاطف الزین» در کتاب «معرفةالنفس» ص 15 درباره این برهان اینگونه تعبیر آورده است:
«برهان الرجل الطائر و یقضى هذا البرهان بافتراض لو ان الانسان خلق دفعة واحدة و خلق کاملا و هو یهوى فى هواء او خلاء هویا یصدمه فیه قوام الهواء صدما... و فرق بین اعضائه فلم تتلاق و لم تقس... لا یثبت هذا الرجل طرفا من اعضائه و لا باطنا من احشامه و لا قلبا و لا دماغا و لا شیئا من الاشیاء ومن خارج لایثبت لها طولا و لا عرضا و لا عمقا بل کان یثبت ذاته و لو امکنه فى تلکالحالة الا یتخیل یدا او عضوا آخر لم یتخیله جزء من ذاته و لا شرطا فى ذاته» .
«توضیح این جملات عربى با عبارات قبلى معلوم مىشود و نیازى به ترجمه آن نیست.
و در کتاب حکمت قدیم تالیف فاضل تونى (5) دلیل بالا را از شفا و اشارات چنین نقل مىکند:
«اگر فرض شود انسان دفعة کامل العقل در هواى معتدل خلق شود و احساس هیچچیز نکند در این صورت از بدن و اعضاى ظاهرى و باطنى خود غفلت دارد و از خود غفلت ندارد زیرا به خودش علم حضورى دارد و آنچه از آن غفلت دارد، غیر از آن است که از آن غفلت ندراد (غیر المغفول غیر المغفول) یعنى نفسى که غفلتشده، غیر از بدنى است که از آن غفلت نشده است پس نفس غیر از بدن و اعضاء و قواى انسان است و همین، مطلوب است» .
چنانکه خوانندگان ملاحظه مىکنند، شیخ در هر یک از این برهانها یک نوع فهم و ابتکارى و راه و روشى خاص بکار گرفته است و شیخالرئیس براى اثبات مدعاى خویش گاه به عرف عام متوسل مىشود و گاه به قضایا و مسائل فلسفى و گاه به ابتکار خویش اقامه دلیل مىنماید تا اثبات کند حقیقتى دیگر مغایر با جسم وجود دارد که نمىتوان آن را به شیوه مادى تفسیر کرد حتما یک قوه پنهانى و مبدا ناپیدا یعنى نفس وجود دارد.
خلاصه نظرات شیخ الرئیس در مجموعه دلیلهائى که براى اثبات روح اقامه کرده، این است که شیخالرئیس نفس را به معناى وسیع مبدا حرکت در نظر گرفته و همه کائنات را واجد این موهبت مىداند، او به نفس فلکى، نفس نباتى، نفس حیوانى و در مرتبه آخر به نفس انسانى قائل است. ابن سینا پس از سعى وافى در اثبات نفس و تعریف هر یک از اقسام بالا به این نکته اشاره دارد که نفس جوهرى است واحد که داراى قواى مختلف بوده و افعال مختلف و گوناگون داشته و رابطه نزدیکى با بدن دارد (6) .
رابطه نفس با بدن چیزى نیست که تنها مورد توجه فیلسوفان و حکماء بوده باشد، بلکه هرکسى به تجربه شخصى خود به این رابطه توجه داشته و دارد بنا بر نظر ابن سینا جنبههاى دوگانه وجود انسان یعنى ابعاد مادى و معنوى، بدنى و نفسانى با یکدیگر بستگى دارند، تغییراتى که در هر یک از این دو قسمتیا دو جنبه وجود روى مىدهد، جنبه دیگر را تحت تاثیر شدید قرار مىدهد و عکسالعملهائى در آن ایجاد مىنماید و رواشناسنان و حکماء از دیرزمان بر آن شدهاند که چگونگى این رابطه را روشن سازند و هر یک به تحقیقات دامنهدارى در این باره پرداختهاند و نظرات گوناگون ابراز داشتهاند قدیمترین این نظریات مربوط به دو فلسفه مادىگرائى و اصالت روح است.
فلسفه اصالت روح براى نفس، اصالت و تقدم قائل است و بدن را امرى فرعى و اضافى مىپندارد و فلسفه مادىگرائى درست عکس آن را مىگوید یعنى اصالت را به بدن و ماده اختصاص مىدهد و به جوهر مجردى که مستقل از بدن باشد، اعتقاد ندارد.
و گروهى از حکماء مانند: «فیثاغورث» ، «افلاطون» ، «دکارت» و بسیارى دیگر از حکماء، نفس و بدن را دو ماهیت متمایز غیر متجانس پنداشته و بدن را زندان نفس دانستهاند.
ابن سینا این مساله را به طریق دیگر حل کرده که بین نفس و بدن اتحاد قائل شد او نفس را صورت نوع بدن مىداند و مىگوید سرو کار ما در اینجا با دو ماهیت متمایز نیست، بلکه جوهر واقعى، نفس است که بدن را حقیقت مىبخشد و به حرکت درمىآورد، نفس جوهر است نه عرض. زیرا اگر نفس عرض بود، هنگامى که از بدن جدا مىشد، لازم نمىآمد که شخص، صورت نوعى (شکل و هیئت انسانى) خود را از دستبدهد و حال آن که خلاف آن دیده مىشود و حیوان یا انسان که از این نعمت محروم شده است، فورا به صورت لاشه در مىآید پس مىتوان چنین نتیجه گرفت که با بودن جان در تن کالبد انسانى به درجه کمال و تمامیت مىرسد از اینرو گاهى نفس را کمال تعبیر آوردهاند.
ابن سینا در اعتقاد به اتحاد بین نفس و بدن از این جهت که نفس صورت بدن است تابع ارسطوست منتها با این اختلاف که ارسطو این اتحاد را کامل مىپنداشت و معتقد بود که همانگونه که نقش از موم جدا نشدنى است، نفس نیز نمىتواند زمانى از بدن جدا شود و زمانى دیگر به آن رجوع و در آن حلول کند و لکن ابن سینا به پیروى از فلاسفه اسلامى، در نظر ارسطو تغییر مهمى ایجاد کرده، او اتحاد نفس و بدن را به این اعتبار که نفس صورت بدن و کمال آن است و به وسیله آن کارهائى را که جنبه مادى دارند، انجام مىدهد مسلم مىداند ولى به این اعتبار که در عین حال مىتواند بدون یارى بدن نیز مصدر کارهائى از قبیل درک معقولات شده و پس از مرگ تن، همچنان زنده و باقى مىماند و به این ترتیب نفس را از بدن ممتاز و مجزا مىشمارد (7) .
پس به عقیده ابن سینا نفس و بدن تاثیر متقابل در یکدیگر دارند و تاثیر نفس در بدن یکى از اصول اساسى سیستم فلسفى ابن سینا است مبنى بر این که نفس مبدا حرکت و کمال جسم آلى است و حاکم بر تن بوده و فرمانروا است پس هر حرکتى از بدن سر بزند ناچار مصدر آن نفس خواهد بود گرچه حرکت انعکاسى یا غریزى باشد، البته تاثیر بدن در نفس را نه تنها منکر نبوده و اعتراف به آن دارد، و مهمترین خدمتبدن به نفس را این مىداند که بدن موجب هستى نفس است، چه اگر بدنى با چنان خصوصیات وجود نداشته باشد، نفسى با چنین مشخصات و تعینات به وجود نمىآمد پس بدن علت عرضى نفس است و به آن تعین و تشخص مىدهد و لکن نفس پس از جدائى از تن و اتصال قطعى به عقل فعال و زندگى در عالم علوى معقولات همواره حیات و بقاى خود را حفظ مىکند.
ابن سینا در آثار علمى خود از جمله در کتاب قانون براى این ادعاى خود نمونهها و مثالهاى فراوان ذکر کرده است از جمله مىگوید:
«احوال و اعراضى که نفس را عارض مىگردد، بدون مشارکتبدن رخ نمىدهد بدین سبب است که مزاجهاى ابدان از احوال گوناگون بهرهمند بوده و این احوال هم با حدوث مزاجهاى بدن حادث مىگردند از جمله پارهاى از مزاجها استعداد غضب داشته از امزجه شهوى و بعضى از مزاجهاى ترسو آفریده شدهاند، مردمى که خشمگین آفریده شدهاند که زود خشم مىکنند و برخى از مردم چنان وحشتزده و ترسناک آفریده شدهاند که زود مىترسند، این احوال گه گفته شد جز با مشارکتبدن حاصل نمىگردد (8) .
از مثالهاى بالا و بسیارى از مثالهاى مشابه آن که در آثار و تالیفات ابن سینا یافت مىشود، همگى دلالت دارند بر این که شیخالرئیس به تاثیر بدن در نفس و احوال نفسانى به وجه خاصى مبذول داشته، تصریح مىکند که نفس تا زمانى که دستاندر کار احساس و ادراک حسى و درک معانى جزئى و حفظ و ذکر است، کار خود را توسط قوائى که مشترک میان حیوان و انسان است و در بدن جایگاه دارند، انجام مىدهد ولى هنگامى که از این حد فراتر رفت و به محض این که نفس بخواهد به درک معقولات بپردازد، دیگر نه تنها نیازى به بدن و قواى آن ندارد، بلکه همه آنها مزاحم او خواهند بود (9) .
پىنوشتها:
1) تالیف سمیح عاطف الزین: ص 15.
2) براى توضیح بیشتر این برهان به منابع زیر مراجعه نمایید: کتاب حکمت قدیم تالیف مرحوم محمد حسین فاضل تونى: ص 120 و کتاب روانشناسى شفا تالیف شیخ الرئیس بوعلى سینا ترجمه اکبر دانا سرشت: ص 29.
3) اشارات: تالیف ابن سینا، ص 119 و 120 و شفا تالیف ابن سینا: ج1، ص 363 مراجعه نمایید.
4) کتاب «درباره فلسفه اسلام روش و تطبیق آن» تالیف: ابراهیم بیومى مذکور ترجمه عبدالمجید آیتى: ص 123. تاریخ نشر سال 1360 انتشارات امیرکبیر.
5) ص 119.
6) علم النفس ابن سینا و تطبیق آن با روانشناسى جدید تالیف: على اکبر سیاسى ، تهران، انتشارات دانشگاه تهران سال 1333ش ص 23- 22.
7) علمالنفس از دیدگاه دانشمندان اسلامى و تطبیق آن با روانشناسان جدید تالیف: دکتر حسن احدى، شکوه السادات بنى جمالى، چاپ دوم، تهران، سال 1363ش ، مرکز انتشارات دانشگاه علامه طباطبائى، ص 9- 78.
8) علم النفس ابن سینا و تطبیق آن با روانشناسى جدید: ص 37- 36.
9) مدرک بالا: ص 12 و 13 و 14.
برهان چهارم برهان وحدت نفس و وحدت شخصیت در طول عمر آدمى
اگر در هر چیزى شک و تردید داشته باشیم، در این موضوع تردیدى نداریم که وجود داریم، من هستم و من در هستى خویش تردید ندارم و علم من به وجود من به اصطلاح فلسفه علم حضورى است نه علم حصولى. یعنى من نزد خودم حاضر هستم و از خودم جدا نیستم بهطور کلى آگاهى و علم انسان از خودش از روشنترین معلومات است و احتیاج به استدلال ندارد. چنان که «دکارت» فیلسوف معروف فرانسوى مىگوید:
«من فکر مىکنم; پس هستم» .
بدیهى است که «من» در آغاز عمر یک واحد بیشتر نیست، من امروز همان من دیروز بودهام که الان هم همان هستم و به همین دلیل همه مردم از آغاز تا پایان عمر مرا یک آدم مىشناسند و یک نام دارم و یک شناسنامه.
حال سؤال این است که این موجود واحد که سراسر عمر انسان باقى است، چیست؟
آیا ذرات و سلولهاى بدن ما و یا مجموعه سلولهاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟ اینها دائما در طول عمر انسانها تعویض مىگردند، اینها نمىتوانند نفس انسانى باشند، بلکه غیر از اجزاى مادى یک حقیقت واحد ثابتى در سراسر عمر وجود دارد که تغییر و تحولى در آن راه ندارد و اساس وجود ما را همان تشکیل مىدهد و عامل وحدت شخصیت ما است که از آن تعبیر به نفس ناطقه مىآوریم. در کتاب «علمالنفس» (1) از این برهان اینگونه تعبیر مىآورد:
«برهان وحدةالنفس ان وظائف النفس عدیدة مختلفة و تنتفع من بعضها بعضا و لکن النفس مع ذلک واحدة، جامعة تنظم جمیع تلکالوظائف و تربط فیما بینها بما یؤلف فى النهایة وحدة متماسکة» .
«شرح برهان وحدت نفس این است که وظائف نفس متعدد و گوناگون بوده برخى از آنها باعث پیدایش برخى دیگر گردیده است و لکن در این میان نفس انسانى این وظائف را تنظیم نموده و رابط بین آنها مىباشد و در نهایت تغییرى در او پدید نیامده و باقى مىماند» (2) .
مرحوم فاضل تونى در کتاب حکمت قدیم ص 120 در توضیح برهان چهارم ابن سینا چنین مىنویسد:
«آنچه از آن در عربى به لفظ «انا» و در فارسى «من» تعبیر مىشود، مغایر استبا آنچه به لفظ «هو» در عربى و «آن» در فارسى مىگردد پس ناچار باید بدن و اعضاء غیر چیزى باشد که از آن به «انا و من» تعبیر مىشود و از «انا و من» مراد نفس ناطقه است پس معلوم شد که نفس با بدن مغایر استیعنى نفس غیر از بدن و بدن غیر از نفس است و نفس و بدن یک چیز نیستند و با یکدیگر مغایرند» .
برهان پنجم: انسان پرنده یا معلق در هوا
این برهان از ابن سینا به عنوان فرضى است که تصور کن شخصى با قواى عقلى و جسمى کاملى متولد شده سپس صورتش پوشیده شده بهطورى که هیچچیز از آنچه در اطراف او است، نمىبیند این شخص در هوا در خلائى نگهداشته شده به نحوى که با هیچچیز برخوردى ندارد و اعضایش بهطورى قرار گرفتهاند که هیچگونه تماسى و تلاقى با هم نمىیابند.
چنین کسى با چنین حالتى در موجودیتخودش شک نمىکند هرچند که اثبات وجود هر چیزى از اجزایش بر او دشوار استحتى نمىتواند تصور جسم کند; وجودى که او احساس مىکند، مجرد از مکان و طول و عرض و عمق استبنابراین تصور او از موجودیتخودش هرگز در نتیجه حواس یا از طریق جسم نیست پس باید از مبدا دیگرى که غیر از جسم و با جسم مغایرت کامل دارد بوده باشد و آن نفس است (3) .
این استدلال مبنى بر این است که ادراکات متمایز مستلزم حقایق متمایزهاى است که از آنها صادر مىشود، آدمى مىتواند مجرد از هر چیزى باشد جز از نفساش که اساس شخصیت و اساس ذات و ماهیت او است، همه حقایق عالم وجود، به وسیله واسطهاى به ما مىرسد تنها یک حقیقت است که از آن ادراک مستقیم و بلاواسطه داریم، تنها در این حقیقت است که نمىتوانیم لحظهاى شک کنیم زیرا عمل آن همواره به وجود ما گواهى مىدهد.
«سقراط» فیلسوف یونانى وقتى مىگفت: «خودت را به خود بشناسان» اگر ما به وجود جسمى در آن مکانى که اشتغال داریم، راه پیدا کنیم و در یابیم که فکر که خاصه نفس استبا آن جسم همراه است، این دلیل قاطعى استبر وجود نفس (4) .
«سمیح عاطف الزین» در کتاب «معرفةالنفس» ص 15 درباره این برهان اینگونه تعبیر آورده است:
«برهان الرجل الطائر و یقضى هذا البرهان بافتراض لو ان الانسان خلق دفعة واحدة و خلق کاملا و هو یهوى فى هواء او خلاء هویا یصدمه فیه قوام الهواء صدما... و فرق بین اعضائه فلم تتلاق و لم تقس... لا یثبت هذا الرجل طرفا من اعضائه و لا باطنا من احشامه و لا قلبا و لا دماغا و لا شیئا من الاشیاء ومن خارج لایثبت لها طولا و لا عرضا و لا عمقا بل کان یثبت ذاته و لو امکنه فى تلکالحالة الا یتخیل یدا او عضوا آخر لم یتخیله جزء من ذاته و لا شرطا فى ذاته» .
«توضیح این جملات عربى با عبارات قبلى معلوم مىشود و نیازى به ترجمه آن نیست.
و در کتاب حکمت قدیم تالیف فاضل تونى (5) دلیل بالا را از شفا و اشارات چنین نقل مىکند:
«اگر فرض شود انسان دفعة کامل العقل در هواى معتدل خلق شود و احساس هیچچیز نکند در این صورت از بدن و اعضاى ظاهرى و باطنى خود غفلت دارد و از خود غفلت ندارد زیرا به خودش علم حضورى دارد و آنچه از آن غفلت دارد، غیر از آن است که از آن غفلت ندراد (غیر المغفول غیر المغفول) یعنى نفسى که غفلتشده، غیر از بدنى است که از آن غفلت نشده است پس نفس غیر از بدن و اعضاء و قواى انسان است و همین، مطلوب است» .
چنانکه خوانندگان ملاحظه مىکنند، شیخ در هر یک از این برهانها یک نوع فهم و ابتکارى و راه و روشى خاص بکار گرفته است و شیخالرئیس براى اثبات مدعاى خویش گاه به عرف عام متوسل مىشود و گاه به قضایا و مسائل فلسفى و گاه به ابتکار خویش اقامه دلیل مىنماید تا اثبات کند حقیقتى دیگر مغایر با جسم وجود دارد که نمىتوان آن را به شیوه مادى تفسیر کرد حتما یک قوه پنهانى و مبدا ناپیدا یعنى نفس وجود دارد.
خلاصه نظرات شیخ الرئیس در مجموعه دلیلهائى که براى اثبات روح اقامه کرده، این است که شیخالرئیس نفس را به معناى وسیع مبدا حرکت در نظر گرفته و همه کائنات را واجد این موهبت مىداند، او به نفس فلکى، نفس نباتى، نفس حیوانى و در مرتبه آخر به نفس انسانى قائل است. ابن سینا پس از سعى وافى در اثبات نفس و تعریف هر یک از اقسام بالا به این نکته اشاره دارد که نفس جوهرى است واحد که داراى قواى مختلف بوده و افعال مختلف و گوناگون داشته و رابطه نزدیکى با بدن دارد (6) .
رابطه نفس با بدن چیزى نیست که تنها مورد توجه فیلسوفان و حکماء بوده باشد، بلکه هرکسى به تجربه شخصى خود به این رابطه توجه داشته و دارد بنا بر نظر ابن سینا جنبههاى دوگانه وجود انسان یعنى ابعاد مادى و معنوى، بدنى و نفسانى با یکدیگر بستگى دارند، تغییراتى که در هر یک از این دو قسمتیا دو جنبه وجود روى مىدهد، جنبه دیگر را تحت تاثیر شدید قرار مىدهد و عکسالعملهائى در آن ایجاد مىنماید و رواشناسنان و حکماء از دیرزمان بر آن شدهاند که چگونگى این رابطه را روشن سازند و هر یک به تحقیقات دامنهدارى در این باره پرداختهاند و نظرات گوناگون ابراز داشتهاند قدیمترین این نظریات مربوط به دو فلسفه مادىگرائى و اصالت روح است.
فلسفه اصالت روح براى نفس، اصالت و تقدم قائل است و بدن را امرى فرعى و اضافى مىپندارد و فلسفه مادىگرائى درست عکس آن را مىگوید یعنى اصالت را به بدن و ماده اختصاص مىدهد و به جوهر مجردى که مستقل از بدن باشد، اعتقاد ندارد.
و گروهى از حکماء مانند: «فیثاغورث» ، «افلاطون» ، «دکارت» و بسیارى دیگر از حکماء، نفس و بدن را دو ماهیت متمایز غیر متجانس پنداشته و بدن را زندان نفس دانستهاند.
ابن سینا این مساله را به طریق دیگر حل کرده که بین نفس و بدن اتحاد قائل شد او نفس را صورت نوع بدن مىداند و مىگوید سرو کار ما در اینجا با دو ماهیت متمایز نیست، بلکه جوهر واقعى، نفس است که بدن را حقیقت مىبخشد و به حرکت درمىآورد، نفس جوهر است نه عرض. زیرا اگر نفس عرض بود، هنگامى که از بدن جدا مىشد، لازم نمىآمد که شخص، صورت نوعى (شکل و هیئت انسانى) خود را از دستبدهد و حال آن که خلاف آن دیده مىشود و حیوان یا انسان که از این نعمت محروم شده است، فورا به صورت لاشه در مىآید پس مىتوان چنین نتیجه گرفت که با بودن جان در تن کالبد انسانى به درجه کمال و تمامیت مىرسد از اینرو گاهى نفس را کمال تعبیر آوردهاند.
ابن سینا در اعتقاد به اتحاد بین نفس و بدن از این جهت که نفس صورت بدن است تابع ارسطوست منتها با این اختلاف که ارسطو این اتحاد را کامل مىپنداشت و معتقد بود که همانگونه که نقش از موم جدا نشدنى است، نفس نیز نمىتواند زمانى از بدن جدا شود و زمانى دیگر به آن رجوع و در آن حلول کند و لکن ابن سینا به پیروى از فلاسفه اسلامى، در نظر ارسطو تغییر مهمى ایجاد کرده، او اتحاد نفس و بدن را به این اعتبار که نفس صورت بدن و کمال آن است و به وسیله آن کارهائى را که جنبه مادى دارند، انجام مىدهد مسلم مىداند ولى به این اعتبار که در عین حال مىتواند بدون یارى بدن نیز مصدر کارهائى از قبیل درک معقولات شده و پس از مرگ تن، همچنان زنده و باقى مىماند و به این ترتیب نفس را از بدن ممتاز و مجزا مىشمارد (7) .
پس به عقیده ابن سینا نفس و بدن تاثیر متقابل در یکدیگر دارند و تاثیر نفس در بدن یکى از اصول اساسى سیستم فلسفى ابن سینا است مبنى بر این که نفس مبدا حرکت و کمال جسم آلى است و حاکم بر تن بوده و فرمانروا است پس هر حرکتى از بدن سر بزند ناچار مصدر آن نفس خواهد بود گرچه حرکت انعکاسى یا غریزى باشد، البته تاثیر بدن در نفس را نه تنها منکر نبوده و اعتراف به آن دارد، و مهمترین خدمتبدن به نفس را این مىداند که بدن موجب هستى نفس است، چه اگر بدنى با چنان خصوصیات وجود نداشته باشد، نفسى با چنین مشخصات و تعینات به وجود نمىآمد پس بدن علت عرضى نفس است و به آن تعین و تشخص مىدهد و لکن نفس پس از جدائى از تن و اتصال قطعى به عقل فعال و زندگى در عالم علوى معقولات همواره حیات و بقاى خود را حفظ مىکند.
ابن سینا در آثار علمى خود از جمله در کتاب قانون براى این ادعاى خود نمونهها و مثالهاى فراوان ذکر کرده است از جمله مىگوید:
«احوال و اعراضى که نفس را عارض مىگردد، بدون مشارکتبدن رخ نمىدهد بدین سبب است که مزاجهاى ابدان از احوال گوناگون بهرهمند بوده و این احوال هم با حدوث مزاجهاى بدن حادث مىگردند از جمله پارهاى از مزاجها استعداد غضب داشته از امزجه شهوى و بعضى از مزاجهاى ترسو آفریده شدهاند، مردمى که خشمگین آفریده شدهاند که زود خشم مىکنند و برخى از مردم چنان وحشتزده و ترسناک آفریده شدهاند که زود مىترسند، این احوال گه گفته شد جز با مشارکتبدن حاصل نمىگردد (8) .
از مثالهاى بالا و بسیارى از مثالهاى مشابه آن که در آثار و تالیفات ابن سینا یافت مىشود، همگى دلالت دارند بر این که شیخالرئیس به تاثیر بدن در نفس و احوال نفسانى به وجه خاصى مبذول داشته، تصریح مىکند که نفس تا زمانى که دستاندر کار احساس و ادراک حسى و درک معانى جزئى و حفظ و ذکر است، کار خود را توسط قوائى که مشترک میان حیوان و انسان است و در بدن جایگاه دارند، انجام مىدهد ولى هنگامى که از این حد فراتر رفت و به محض این که نفس بخواهد به درک معقولات بپردازد، دیگر نه تنها نیازى به بدن و قواى آن ندارد، بلکه همه آنها مزاحم او خواهند بود (9) .
پىنوشتها:
1) تالیف سمیح عاطف الزین: ص 15.
2) براى توضیح بیشتر این برهان به منابع زیر مراجعه نمایید: کتاب حکمت قدیم تالیف مرحوم محمد حسین فاضل تونى: ص 120 و کتاب روانشناسى شفا تالیف شیخ الرئیس بوعلى سینا ترجمه اکبر دانا سرشت: ص 29.
3) اشارات: تالیف ابن سینا، ص 119 و 120 و شفا تالیف ابن سینا: ج1، ص 363 مراجعه نمایید.
4) کتاب «درباره فلسفه اسلام روش و تطبیق آن» تالیف: ابراهیم بیومى مذکور ترجمه عبدالمجید آیتى: ص 123. تاریخ نشر سال 1360 انتشارات امیرکبیر.
5) ص 119.
6) علم النفس ابن سینا و تطبیق آن با روانشناسى جدید تالیف: على اکبر سیاسى ، تهران، انتشارات دانشگاه تهران سال 1333ش ص 23- 22.
7) علمالنفس از دیدگاه دانشمندان اسلامى و تطبیق آن با روانشناسان جدید تالیف: دکتر حسن احدى، شکوه السادات بنى جمالى، چاپ دوم، تهران، سال 1363ش ، مرکز انتشارات دانشگاه علامه طباطبائى، ص 9- 78.
8) علم النفس ابن سینا و تطبیق آن با روانشناسى جدید: ص 37- 36.
9) مدرک بالا: ص 12 و 13 و 14.