آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

آیا این مساله حقیقت دارد که برخى از مسائل قابل بحث و بررسى را در همان ابتداء و در اولین وهله، باید پذیرفت؟ پاسخ این سؤال مثبت است زیرا اگر بخواهیم به اثباتشان بپردازیم از آنچه تصورش را مى‏کردیم، چه‏بسا دشوارتر باشد!
از جمله این مسائل، مساله اثبات وجود نفس انسانى است زیرا اگر آن را به دست عقل و اندیشه دورپرواز فلسفى بسپاریم به این زودیها قانع نمیشود! و مى‏خواهد پرده از روى غوامض آن فروکشد و اثبات آنچه را که اثباتش دشوار است‏بر عهده گیرد، از این‏رو مى‏بینیم که فلاسفه کوشیده‏اند تا براى اثبات وجود نفس استدلال کنند و این بحث و استدلال قسمت زیادى از نظریات و آراء آنها را دربر گرفته است.
روزگارى مى‏گفتند که نفس منبع حیات است و هرکه نفس را انکار کند، همراه آن حیات را انکار کرده است! و امروز نیز مى‏گویند: که نفس مصدر ادراک و تفکر است چون مورد انکار قرار گیرد، تفسیر و توجیه اعمال نفسانى دشوار خواهد بود. از اینها گذشته تحقق امور دنیائى ومسائل دینى بر وجود نفس انسانى متوقف است زیرا با ملاحظه موازین و اصول دینى، و نفس جاى ایمان و عقیده و مناط تکلیف و مسؤلیت است از اینرو، همواره ادیان و شرایع نفس را پیش از جسم آدمى مورد خطاب قرار داده، نفس را نه جسم را به ثواب و دورى از عقاب وعده داده‏اند و بزرگان دین در بیان اصل وجود نفس پیش از بدن و نیز توضیح عاقبت و اثبات بقاء نفس تلاش فراوان کرده‏اند، اینان در این‏گونه مباحث، بیشتر متکى بر منقولند ولى گاه نیز دلیلى از معقول بر آن افزوده‏اند.
با وجود این، در میان فلاسفه و هم‏چنین علماء دینى کمتر کسى به قدر «ابن‏سینا» به نفس توجه داشته است، ابن سینا موضوع نفس را یکى از هدفهاى مهم فلسفه خود قرار داده و براى اثبات آن دلائل متعددى آورده و هر یک را به مناسبت‏هائى در مجموعه آثار خویش بیان نموده است و ما در این مقاله به بررسى این براهین و دلائل و توضیح آنها مى‏پردازیم.
برهان اول - برهان طبیعى پسیکولوژى
حاصل این برهان این است که در مجموع وجود و هستى در طول زندگى و حیات، آثارى ظاهر مى‏شود که قادر به تفسیر آنها نیستیم مگر آن که به وجود نفس و روح اعتراف داشته باشیم.
یکى از این آثار حرکت است و دیگرى ادراک، مراد از حرکت، حرکت ارادى است، این حرکت ارادى نیز گاهى به مقتضاى طبیعت‏حاصل مى‏شود چون سقوط سنگى از بالا به پائین و گاهى نیز خلاف مقتضاى طبیعت است مثل انسان که بر روى زمین راه مى‏رود در حالى که سنگینى جسمش او را به سکون مى‏خواند، این حرکتى که برخلاف طبیعت است، باید محرک خاصى علاوه بر عناصر جسم متحرک داشته باشد و آن نفس است (1) .
اما ادراک چیزى است که برخى از موجودات از آن برخوردارند و بعضى داراى ادراک نیستند; بدیهى است که باید موجودات ادراک کننده، قوه‏اى در باطن خود داشته باشد که موجودات غیر ادراک کننده، آن را نداشته باشد (2) .
از این برهان به نام «برهان طبیعى پسیکولوژى‏» تعبیر آورده‏اند. که ابن سینا در اثبات نفس بر آن اعتماد مى‏کند و در حقیقت‏به تعبیر «لانداور» دانشمند اروپائى اغلب اجزاى این برهان از دو کتاب «نفس‏» و «طبیعت‏» تالیف: «ارسطو» استفاده شده است زیرا حکیم یونانى در کتاب «نفس‏» خود تصریح مى‏کند که موجود زنده با موجود غیر زنده دو فرق اصلى دارد: یکى حرکت و دیگرى احساس. و در کتاب «طبیعت‏» نیز حرکت را به چند قسم تقسیم نموده است.
در هر حال گرچه ممکن است این برهان از جهاتى قابل بحث و بررسى باشد، اما ابن سینا در کتاب «شفا» و «اشارات‏» و سایر کتب فلسفى خویش که بعدها آنها را به رشته تحریر درآورده است، سعى مى‏کند تا وجود نفس را با تکیه بر آثار عقلى آن اثبات کند.
«سمیح عاطف الزین‏» مولف کتاب «علم‏النفس‏» (3) . (معرفة‏النفس الانسانیة فى الکتاب و السنة) این برهان را به عبارت زیر تعبیر آورده است:
«البرهان الطبیعى الذى یدل على ان الحرکة فى الجسم یاتى من شى‏ء و هذا الشى‏ء هو النفس‏» .
یعنى: «برهان طبیعى براى اثبات وجود نفس همان وجود حرکت در اجسام متحرک داراى نفس مى‏باشد و مبدا آن جز نفس نمى‏تواند باشد» .
مرحوم «محمد حسین فاضل تونى‏» نیز در تقریرات «حکمت قدیم‏» (4) در توضیح این برهان چنین مى‏نویسد:
اولین دلیل بر وجود «نفس‏» آن است که بدن دائما در حال تغییر و تبدل است‏به حسب کم و کیف و عوارض دیگر و به حسب جوهر ذات بناء بر حرکت جوهرى که ثابت‏شده است و نفس ناطقه از اول عمر تا آخر عمر باقى است و آنچه متبدل است، غیر از چیزى است که متبدل نیست پس نفس غیر از بدن و مزاج است‏» .
برهان دوم: اندیشه من و وحدت اعمال نفسانى
انسان موقعى که با خود و از خود سخن مى‏گوید یا دیگرى را مخاطب قرار مى‏دهد، تمام توجهش به نفس است نه به جسم مثلا موقعى که مى‏گوید: من مى‏روم و مى‏آیم و من مى‏خوابم و... تمام نظرش در مبدا این افعال است لذا حرکت پاها و برهم نهادن چشم از خاطرش نمى‏گذرد و به‏طور کلى انسان در کارى که انجام مى‏دهد به ذات خود توجه دارد تا آنجا که مى‏گوید من چنین و چنان کردم و از جمیع اعمال بدنش چه‏بسا غفلت دارد (صغرى) و آنچه بالفعل معلوم او است، غیر از چیزى است که از آن غفلت دارد (کبرى) پس ذات انسان و نفس او مغایر بدن او است (نتیجه) (5) .
در این استدلال آنچه به آن بیشتر برخورد مى‏کنیم، کلمه «من‏» که معرف نفس و قواى نفسانى است نه جسم و آثار او.... یعنى در احوال و اعمال نفسانى، نظم و انسجامى است که حکایت از قوه نیرومندى مى‏کند که بر نظام او اشراف دارد، این احوال و اعمال نفسانى بر دور یک مرکز ثابت مى‏چرخند و به یک غیر متغیر متصل و سخت‏بهم مرتبطند و در همه احوال مختلف شخصیت انسان ثابت‏بوده، یکى مى‏باشد.
شیخ الرئیس در آثار متعدد خویش این‏گونه تعبیر مى‏آورد که نسبت نفس به آثارش چون نسبت‏حس مشترک به محسوسات مختلف است، هر دوى اینها، پراکنده را گرد مى‏آورند و موجب نظم و ترتیب مى‏شوند (6) .
این دلیل و برهان ابن سینا اشاره دارد به برهان مشهورى که مورد توجه دانشمندان علم النفس است که پیرو مذهب روحى هستند و خلاصه آن این است که لازمه وحدت اعمال نفسانى، این است که اصلى باشد که از آن اصل صادر شوند و اساسى باشد که بر آن متکى گردند، فقدان این اصل و یا معدوم شدن آن به معناى ضعف حیات عقلى یا پایان یافتن آن مى‏باشد پس وحدت اعمال نفسانى مستلزم اصلى براى آنها است پس لازم است نفس موجود باشد.
بدیهى است که این خصلت‏ها و خصایص انسانى که در بالا ذکر شد، در سایر حیوانات دیده نمى‏شود مثل تکلم و سخن گفتن و نطق و انفعالات ناشى از خنده یا گریه یا خجالت و شرمندگى و...
این خصلت‏ها در انسان به این جهت موجود هستند که انسان، نفسى دارد که سایر حیوانات آن را ندارند و از آن تعبیر به نفس ناطقه مى‏آورند.
«سمیح عاطف الزین‏» در کتاب «علم‏النفس‏» خود (7) به عنوان دلیل دوم ابن سینا چنین مى‏نویسد:
«خصائص الانسان التى لا توجد عند الحیوان کالنطق والانفعالات من ضحک او بکاء او خجل ... و هى خصائص موجودة بسبب النفس التى اریه...» .
یعنى: «انسانها خصایص و خصلتهایى دارند که نزد حیوانات موجود نیست از قبیل تکلم و سخن گفتن و انفعالات ناشى از حالت‏خنده و گریه یا شرمندگى در انسانها (صغرى) و این خصلت‏ها به سبب مبدائى به نام نفس ناطقه در انسان موجودند پس نفس ناطقه موجود بوده، داراى هستى است (نتیجه) .
«محمد حسین فاضل تونى‏» در کتاب «حکمت قدیم‏» از این دلیل ابن‏سینا این‏گونه تعبیر مى‏آورد:
«آنچه از آن در زبان عربى به لفظ «انا» و در فارسى به لفظ «من‏» تعبیر مى‏شود، مغایر است‏با آنچه به لفظ «هو» در عربى و «آن‏» در فارسى تعبیر مى‏گردد پس ناچار باید بدن و اعضا، غیر چیزى باشد که از آن به لفظ «انا و من‏» تعبیر مى‏شود. و از «انا و من‏» مراد، نفس ناطقه است پس معلوم شد که نفس با بدن مغایر است‏یعنى نفس غیر از بدن و بدن غیر از نفس است و نفس و بدن یک چیز نیستند و مغایر همدیگر مى‏باشند.
برهان سوم: برهان استمرار
ابن‏سینا برهان دیگرى براى اثبات وجود نفس و روح اقامه مى‏کند و ما آن را «برهان استمرار» مى‏نامیم. و حاصل این برهان این است که زمان حال ما در درون خود، حامل گذشته ما است و آماده رفتن به آینده است، زندگى امروز ما بازندگى دیروز ما به‏هم پیوسته است‏بدون این که خواب و امثال آن، خدشه و انقطاعى در آن پدید آورند، بلکه این سلسله تا سالهاى پیش نیز حلقه‏هایش با یکدیگر مرتبط است.
بدیهى است که این تسلسل از این جهت است که احوال نفس از یک سرچشمه، فیضان مى‏کند و چون دائره‏اى برگرد یک نقطه حرکت مى‏نماد.
«ابن سینا» در کتاب «رسالة فى معرفة‏النفس الناطقة‏» ص 44 چنین مى‏نویسد:
«اى عاقل بدان که امروز درست همان کسى هستى که در همه عمرت بوده‏اى حتى بسیارى از آنچه را که بر تو گذشته است، به یاد دارى و تو ثابت و مستمرى و در این شکى وجود ندارد ولى بدن تو همه در تحلیل و تجزیه و نقصان است از اینرو آدمى به غذا نیازمند است تا بدل ما یتحلل بدن او گردد. اما تو خود مى‏دانى که مدت بیست‏سال از بدن تو از آنچه در آغاز بود، چیزى بر جاى نمانده است ولى تو در تمام این مدت به بقاى ذات خویش معترف هستى و در تمام عمر نیز چنین خواهد بود پس ذات او با بدن تو و اجزاى ظاهرى و باطنى آن مغایر است‏» (8) .
این مساله یعنى استمرار حیات عقلى و اتصال آن، از جمله مسائلى است که از دانشمندان اروپائى به نام «ویلیام جیمز» و «برگسون‏» نیز به آن اعتراف نموده‏اند و آن را از خصلت‏هاى اعمال نفس و از بزرگترین دلائل بر وجود «من‏» یا شخصیت‏به شمار آورده‏اند به نظر آنان حرکات فکرى را نه سکون و نه انقسام، بلکه یک جریان متصل و مستمر است.
از این دلیل «سمیح عاطف الزین‏» در کتاب علم‏النفس خود ص 15 چنین تعبیر مى‏آورد و آن را چنین نقل مى‏کند:
«برهان الاستمرار یعنى ان النفس ثابتة و مستمرة بینما البدن فى تخلل و انتقاص و لذا فالنفس مغایر للبدن‏» .
یعنى: «همانا نفس ثابت و مستمر است درحالى که بدن و اعضاى بدن و افعال آن در مرحله کاستى و نقص و زیادى قرار دارند از اینرو نفس با بدن مغایر است‏» .
پى‏نوشت‏ها:
1) رسالة فى القوى النفسانیة، تالیف ابن سینا: ص 20- 21.
2) کتاب «درباره فلسفه اسلامى و روش تطبیق آن‏» ص 188 تالیف: ابراهیم بیومى مذکور ترجمه عبدالمجید آیتى تاریخ نشر 1360ش.
3) جلد اول تاریخ نشر 1411ه - 1991م از انتشارات دارالکتاب المصرى: ص 15.
4) از انتشارات مولى خیابان انقلاب، تاریخ نشر سال 1360ش ، ص 119.
5) رسالة فى معرفة النفس الناطقة. تالیف: شیخ الرئیس بوعلى سینا: ص 9.
6) رسالة فى معرفة‏النفس الناطقة تالیف ابن سینا: ص 9- 10- شفا: ج‏1، ص 362- النجاة : ص‏310- 133- الاشارات: ص 121 مراجعه فرمائید.
7) ص 15.
8) به نقل ازکتاب: «درباره فلسفه اسلامى، روش و تطبیق آن‏» : ص 121.

تبلیغات