تاریخ وهابیت (کنفرانس اسلامی برای تعیین تکلیف مکه و مدینه)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ابن سعود که در فتح برخى از شهرهاى حجاز بیش از حد تندى نشانداده و نفرت همگان را برانگیخته بود، براى پیشبرد مقصود خود وجلب توجه مسلمانان دستبه ابتکارى زد و پس از تصرف دو شهرمقدس مکه و مدینه، بهتر دید که تعیین تکلیف و چگونگى حکمروایىدر این دو شهر را به نظر مسلمانان واگذار نماید، بدین جهت ازکشورهاى مستقل اسلامى: ترکیه، ایران، افغانستان، یمن و همچنیناز روساى سرزمینهاى دیگر از قبیل: مصر، عراق، شرق اردن و نیزامیر عبدالکریم ریغى و حاج امینالحسینى مفتى بزرگ فلسطین ووالیان تونس، و دمشق و بیروت و دیگر زعماى اسلامى دعوت کرد تابراى انعقاد یک کنفرانس اسلامى نمایندگان خود را اعزام دارند،این دعوت در تاریخ دهم ربیعالثانى سال 1344 انجام گرفت.
بیشتر سرزمینهاى اسلامى به خاطر نفرتى که از ابن سعود داشتند،این دعوت را رد کردند و تنها چند کشور، آن را پذیرفتند و درتشکیل کنفرانس شرکت نمودند از جمله شرکت کنندگان، مسلمانانهند بودند (1) ایشان پیشنهاد کردند در حجاز یک حکومت جمهورى کهتمام مسلمانان در آن شرکت داشته باشند، برقرار گردد که قسمتمهمى از هزینه آن را به عهده بگیرند (2) و این پیشنهاد به عللىعملى نبود.
در این کنفرانس که در مکه دایر شده بود، تعداد 69 نفر ازنمایندگان برخى از کشورهاى اسلامى شرکت داشتند و با تاسیس اینکنفرانس براى عبدالعزیز دیگر شکى باقى نماند که او زعیم ورهبر سرزمین حجاز است گرچه برخى از شرکت کنندگان با او بهمخالفتبرخاستند ولى مخالفت آنها فائدهاى نداشت و نتوانستندچیزى را تغییر بدهند و به خصوص این که مفتى و رئیس گروهمسلمانان روسیه «رضا الدین سحرالدنیوف» از طرف کنفرانسقطعنامهاى را صادر کرد که در آن تصریح شده بود که حامى ونگهبان حرمین شریفین(مکه و مدینه) ابن سعود مىباشد (3) . بدینترتیب ابن سعود به مقصود خود رسید و خود را به عنوان سلطاننجد و حجاز در مجامع اسلامى و سطح بینالمللى مطرح ساخت.
«جواهر لعل نهرو» مىنویسد:
«کنگره اسلامى که در مکه تشکیل شد، تصمیم مهمى نگرفت و شایداصولا به منظور اتخاذ تصمیمى هم تشکیل نشده بود و فقط وسیلهاىبود که ابن سعود با آن موقعیتخویش را مخصوصا در مقابلقدرتهاى خارجى تحکیم و تثبیت کند. هیئت نمایندگى کمیته خلافتمسلمانان هند که در آن کنگره شرکت کردند و تصور مىکنم «مولانامحمد على» یکى از ایشان بود ناامید و مایوس و خشمگین از ابنسعود به هند باز گشتند. اما این وضع براى ابن سعود اهمیتزیادى نداشت او در موقعى که لازم داشت، کمیته خلافت هند رامورداستثمار قرار داده بود و اکنون مىتوانستبدون هوادارى اینکمیته هم به خوبى کار خود را ادامه دهد» (4) .
طبق نوشته مرحوم علامه امین، دولت ایران در نظر داشت نمایندهخود را براى شرکت در انجمن مذکور به مکه اعزام دارد ولى چوناز ویرانى قبور ائمه بقیع اطلاع یافت، از فرستادن نمایندهخوددارى نمود و به عنوان اعتراض بر این امر، تصمیم به عدمشرکت گرفت و براى این که مبادا خطرى متوجه حجاج ایرانى شود،سفر حج را تا سال 1346 ه قمرى ممنوع ساخت و چون از وجود خطرمطمئن شد، اجازه به مردم داد (5) .
بعد از کنفرانس اسلامى، سىتن از اعیان جده به مکه آمدند و درآنجا به اتفاق سى تن از شخصیتهاى مکه، انجمنى تشکیل دادند ودر 22 جمادى الثانى سال 1344 به اتفاق آراء مقرر داشتند باسلطان عبدالعزیز آل سعود، به عنوان پادشاه حجاز بیعت کنند وخواستند وقتى را براى بیعت معین نماید.
روز جمعه 25 ماه مزبور بعد از نماز جمعه مردم جلو باب الصفاگرد آمدند. ابنسعود نیز در آن مراسم حاضر شد، سید عبداللهدملوجى، یکى از نزدیکان او، صورت بیعت را بر مردم خواند (6) ودر این موقع یکصد و یک تیر هوائى شلیک شد.
بدین ترتیب، ابن سعود عنوان پادشاه نجد و حجاز را پیدا کرد ونخستین دولتى که او را به رسمیتشناخت، دولتشوروى بود، سپسانگلستان و فرانسه و هلند و ترکیه و به تدریج دیگر دولتها آنرا به رسمیتشناختند.
سلطان عبدالعزیز از این پس کوششهاى فراوانى براى تثبیت وضعکشور و حکومتخود بکار برد، با بسیارى از دولتها روابط برقرارنمود. جمعیت اخوان که در به قدرت رسیدن عبدالعزیز نقش مهمىداشتند، به تدریج از سلطان خود ناراضى شدند، به خصوص انتصابیکى از رجال محلى به عنوان والى مکه به جاى دو تن از رهبراناخوان که حجاز را فتح کرده بودند، آنان را برآشفته کرد، درواقع متوجه شدند که با سلطان خود اختلافنظر دارند. ابن سعودتنها براى نیل به هدفهاى دنیوى حکم جنگ و جهاد داده بود.
نارضایتى «اخوان» موقعى به منتهى درجه رسید که در پى عملیاتیک گروه کماندویى که چندین قهوهخانه و مغازههاى لوکس محلهتجارى مکه را زیر و رو کردند، ابن سعود ورود اخوان را به اینمحله ممنوع کرد (7) .
جمعیت اخوان
جمعیت اخوان در دوره اخیر وهابیها نقش به سزایى داشتهاند، ازاینرو مناسب است کمى به بررسى وضع آنان بپردازیم:
عبدالعزیز در جریان نبردهایى که علیه آل رشید و قواى ترکانجام داده بود، از این که عربهاى بادیهنشین او را در بحبوحهپیکار رها مىکردند و نمىتوانست چنانکه باید از پیروزیهاى خودبهره بگیرد و یا این که حتى موجب شکست وى مىشدند، ناراحتبود.
نقشهاى کشید و طایفههاى بیابانگرد را در اطراف آبادیهایى گردآورد و با اعطاى موقوفات و تجهیزات و امتیازاتى آنان را در آنمکانها بهطور ثابت مستقر ساخت. به این معنى طایفههاىبیابانگرد را در حاشیه شهرها و آبادیها اسکان داد به اینمنظور که در آنان ایجاد وفادارى نسبتبه خاندان حاکم کندبهطورى که بتواند در مواقع لزوم از میان آنان اقدام به بسیجقواى منضبط نماید.
بدینسان نخستین جمعیت «اخوان» با هدف مبارزه جهت گسترشفرقه وهابى به وجود آمد. نخستین گروه «اخوان» در«عرطاویه» ایجاد شد (8) و بسیارى دیگر در اردوگاههاى نظامى بهنام «هجره» مستقر شدند به همانگونه که در عصر آغاز فتوحاتاسلام اعراب بیابانگرد زندگى سرگردان خود را رها کردند تا درشهرهاى نظامى فتح شده توسط مسلمانان ساکن شوند.
تعداد اردوگاههاى «هجره» دقیقا معلوم نیست. اما احتمالا صدها«هجره» به وجود آمد که هرکدام ىتوانستبین ده تا ده هزاررزمنده را بسیج کند (9) .
صلاحالدین مختار در باره علت تشکیل این فرقه مىنویسد:
«ملک عبدالعزیز آل سعود، چون دید که قوم او در بیابانپراکندهاند و خیلى زود گرد فتنه و فساد مىگردند و آشوب بپامىکنند به این فکر افتاد به وسیلهاى میان این قبائل جاهل وفتنهگر، اتحاد و هماهنگى ایجاد کند و براى عملى ساختن منظورخود، فکر کرد هیچ عاملى بهتر و موثرتر از تمسک به دین و نشراحکام دینى و اقامه حدود در میان قبائل بدوى نیست.
ابن سعود براى اجراى نظر خود، از عالم نجد، شیخ عبدالله بنمحمد بن عبداللطیف، خواست که کتابهایى به زبان ساده، بهطورىکه بدویها بفهمند و بپذیرند، براساس مذهب حنبلى تالیف کند ودر بین همه قبائل منتشر سازد. ابن سعود، همچنین عدهاى ازشاگردان شیخ عبدالله را به عنوان خطیب و راهنما به میان قبائلفرستاد و ایشان تعالیم دینى را ساده و روشن براى بدویها تشریحمىکردند که از اعماق قلب آنها را حفظ مىنمودند به این ترتیبیک عاطفه دینى در بین بدویان به وجود آمد و از مجموع ایناقدامات، فرقه اخوان پدیدار گشت.
این تدابیر در زمانى به کار رفت که خود بدویان از کثرتخونریزى میان آل سعود و آل رشید به تنگ آمده و در صدد بودندخود را از آن حال رها سازند و زندگى تازهاى پیدا کنند.
بنابراین آنان تشنه تعالیم مزبور بودند، تعالیمى که ایشان رااز خونریزى منع مىکرد و به عدالت و آرامش دعوت مىکرد. تعالیممزبور در جسم بدوى نیز تاثیر کرد. او که در بدترین حالات توحشو بربریتبه سر مىبرد و هر شش ماه یا یک سال هم تن خود را باآب نمىشست، اکنون به امر نظافت و پاکى تن سخت توجه داشت تا بهحدیث: «النظافه من الایمان» عمل کرده باشد.
بدوى که زندگیش بر نهب و غارت اموال بندگان خدا پایهگذارى شدهبود، اینک همواره این دعا بر زبان او جارى بود که «اللهماغننا بحلالک عن حرامک» در نتیجه تدبیر مذکور امنیت کمنظیرىبه وجود آمد که اگر کسى در راه خود یا در صحرا، پول نقد یا هرچیز دیگرى را ببیند فورى به حاکم اطلاع مىداد (10) .
حافظ وهبه درباره «اخوان» مىنویسد:
«هرگاه در حدود عراق یا شرق اردن یا کویت نام اخوان بردهشود، ترس بر دلها مستولى مىگردد، و همه به قلعهها و در پشتبرجها و باروها پناه مىبرند. این قاصدان ترس و ناراحتى در بلادچه کسانى هستند؟
در سالهاى اخیر، اخوان به اعراب بادیهنشین گفته شد کهخانهبدوشى را ترک کردند و در محلهاى معینى سکنى گزیدند و براىسکونتخانههاى گلین ساختند که به آنها «هجره» گفته مىشدیعنى این که از زندگى زشتسابق دورى جسته و به زندگى خوب بعدىپرداختند. این خانههاى گلى به جاى چادر و خیمه، نخستین بار درسال 1330 هجرى بنا شد و ساکنان آنها آمیختهاى از چند قبیلهبودند، اعراب، زندگى قبلى را جاهلیت و زندگى جدید را، اسلامنامیدند» (11) .
درباره فیلبى (عبدالله) پیدایش جمعیت اخوان نوشته است:
«کوششهاى کسانى که از طرف ابن سعود براى ارشاد قبائل به میانآنها رفته بودند در سال 1912 (1331ه) به ثمر رسید، در اینسال گروهى از قبیلههاى حرب و مطیر در ناحیه حرما(از توابعنجد) گرد آمدند. این جماعت که شماره آنها در بدو امر به پنجاهتن مىرسید مقرر داشتند که به نام شناخته شوند و محل اقامتخودرا در محلى که در سر راه کویتبه قصیم بود، قرار دادند بهتدریجبر جمع آنان افزوده شد و سپاهى که بر مبناى دین استواربود به وجود آمد».
ابن سعود که هدفش از تشکیل جمعیت مزبور به وجود آوردن سپاهىمتعصب و بىباک و صبور بود، همه تسهیلات لازم را از مال و حبوب ووسائل کشاورزى و سرانجام، اسلحه و ذخائر جنگى براى دفاع ازدین، در اختیارشان گذاشت. اخوان قتل و غارت میان قبائل وراهزنى و استعمال دود و زندگى مرفه و خوب را حرام کردند وعمده اهتمام آنها ذخیرهاندوزى براى آخرت بود. آنان جز خود همهمردم، حتى تمام فرقههاى دیگر اسلامى را مشرک و بتپرستمىخواندند.
هنوز سال 1912 به پایان نرسیده بود که ابن سعود خود را درراس سپاهى محلى و داوطلب دید که از بدویهاى شهرى شده تشکیلیافته بود، سپاهى که تا پاى جان، در راه او مىجنگیدند اماسپاهى نامنظم که تابع هیچ نظم و قاعدهاى نبود. هنگام جنگ اینسپاه نیز همراه سپاهیان منظم و تعلیمدیده حرکت مىکردند، لیکناز آنها جدا بودند و پرچمشان هم پرچم مخصوص خودشان بود.
اخوان تا پانزده سال به همین حال باقى بودند و از آن پس، ثروتو آسایش، غرور در ایشان کرد به حدى که همه پیروزیهاى ابن سعودرا نتیجه کوششهاى خود مىدانستند (12) .
گرچه اصل فکر تاسیس جمعیت اخوان از ناحیه قاضى ریاض عبداللهبن محمدبن عبداللطیف از آلالشیخ و قاضى احساء شیخ عیسى وعبدالکریم مغربى بود، ولى علماى وهابى شور و شوقى در پشتیبانىاز این اقدام و اصلاحات به خاطر جنبه متجدد مآبانهاى که داشت،نشان ندادند ولى جلب پشتیبانى آنان براى موفقیت طرح مذکورضرورى بود زیرا نفوذ خود را در میان اهالى منطقه گسترده بودندو در راس روحانیت عربستان، اعقاب مستقیم محمد بن عبدالوهابقرار داشتند که طبقه ممتاز شیوخ را تشکیل مىدادند.
عبدالعزیز ناچار شد به علماء ضمانتهایى بدهد. وى تعهد کرد کهخود مبلغ افکار وهابى شود و هدف از تاسیس «اخوان» تبلیغوهابیتباشد. مذهبیهاى وهابى بدین ترتیب به این کار رضایتدادند و دستگاه تبلیغاتى خود را به حرکت انداختند تا در سراسرسرزمینهاى تابع عبدالعزیز اعلام کنند و تبلیغ نمایند که قوانینالهى ایجاب مىکند که وفادارى به امیر کل منطقه مقدم بروفاداریهاى طایفهاى و قوم و قبیلهاى باشد.
«اخوان» مىگفتند که اگر کمک آنان نبود ابن سعود هرگزنمىتوانستحجاز را فتح کند و همان امیر ریاض باقى مانده بود.
آنان به خود مغرور بودند و کمکم معتقد شدند به این که مبادى وتعالیم دینى همان است که آنها فراگرفتهاند و هرچه جز این است،ضلالت مىباشد از اینروى به غیر از خود و از جمله به شهرنشیناننجد، با بدگمانى نگاه مىکردند و حتى به ابن سعود هم بدگمانشده بودند و اعتقاد داشتند که عمامه به سرگذاشتن سنت است ولىعقال به سر بستن بدعت زشتى است و بعضى از ایشان در این بارهآنقدر غلو کردند که گفتند عقال لباس کفار است و کسى که عقالمىبندد باید از او دورى جست.
بسیارى از آنان معتقد بودند که هرکس چادرنشینى را ترک نکندهرقدر هم در دین قوى باشد، بازهم مسلمان نیستبدین جهتبهبادیهنشینان سلام نمىکردند و جواب سلامشان رانمىدادند و ازذبیحه آنها نمىخوردند. و نیز معتقد بودند که شهرنشینانگمراهند و جنگ با آنان واجب است و این که این امر از سوى خدابه ایشان القاء شده و بنابراین سخن هیچکس را در مورد منع ازجنگ نمىپذیرفتند. جمعى از اخوان به سلطان عبدالعزیز ایرادگرفتند که باکفار دوستى مىکند و در دین سهلانگارى مىنماید.
جامه بلند به تن مىکند و شارب خود را کوتاه نمىکند و عقال بهسر مىبندد. خلاصه این که فرقه اخوان هرچه را مطابق میلشاننمىدیدند، حرام مىدانستند و با آن مبارزه مىکردند.
سید ابراهیم رفاعى مىنویسد که:
«جمعیت اخوان، گروهى از عوامالناسند و آنطور که به من رسیدهاست، کسى از آنها که قادر به قرائت قرآن نیست، به قارى قرآنمىگوید: تو قرآن بخوان و من آن را براى تو تفسیر مىکنم (13) .
گویند: این روح سرکش و این تعصبات ناپسند، نتیجه تلقینات غلطىبود که از ناحیه کسانى از شاگردان شیخ عبدالله مزبور که براىراهنمائى بدویان رفته بودند، به آنان القاء شده بود (14) .
حافظ وهبه در این مورد گوید: که سال 1335 را باید سختترینسالها در تاریخ نجد، به حساب آورد زیرا در این سال نزدیک بودکه یک فتنه داخلى در این سرزمین برپا شود و جنگ سختى میانفرقه اخوان و حکومتسعودى و مردم شهرنشین رخ دهد.
ابن سعود براى جلوگیرى از خطرى که نجد را تهدید مىکرد، جمعىاز طلاب علوم دینى را به سوى اخوان فرستاد تا به اصلاح آنچهفرستاده شدگان قبلى فاسد کرده بودند، بکوشند، ضمنا دست مبلغینقبلى که تخم جهالت و گمراهى را کاشته بودند، از کارى که بهعهده داشتند، کوتاه شد و از سکونت در «هجر» (خانههاى گلى)
منع گردیدند.
این تدبیر اگرچه بسیار سودمند واقع شد، ولى نتوانست آنچه رادر اذهان اخوان جایگیر شده بود، به کلى از میان بردارد و اگراز شمشیر و سطوت سلطان عبدالعزیز بیمناک نبودند، هرج و مرج،شبه جزیره عربستان را فرا مىگرفت (15) .
حافظ وهبه درباره اوصاف اخوان مىنویسد:
«اخوان از مرگ نمىترسند و براى نیل به شهادت (مطابق عقیدهخود) و رفتن به سوى خدا، به مرگ رو مىآورند، مادر وقتى بافرزند خویش وداع مىکند و مىگوید: خداوند ما و تو را در بهشتگرد یکدیگر برآرد. هنگام حمله و هجوم; شعارشان «ایاک نعبد وایاک نستعین» بود، من (حافظ وهبه) شاهد بعضى از جنگهاى ایشانبودم و دیدم که چگونه خود را به مرگ مىسپارند و دستهدسته بهطرف دشمن پیش مىروند و هیچیک جز شکستن و کشتن سپاه دشمناندیشهاى ندارد.
در دل عموم اخوان ذرهاى رحم و شفقت وجود ندارد، هیچکس ازدستشان رها نمىشود.
هرکجا بروند، قاصدان مرگند. قدرت و خطر اخوان در جنگ، درحملههاى مکرر به عراق و کویت و شرق اردن معلوم شد. با این کهامامشان ابن سعود، آنان را از این جنگها نهى مىکرد و هموارهدستور مىداد که رفق و مدارا بکار برند و مردم را به قتلنرسانند، علما نیز به ایشان سفارش مىکردند که اسیران وپناهندگان را مقتول نسازند، گوش آنان به سخن هیچکس بدهکارنبود.
هرگاه یکى از اخوان کسى را در راه ببیند که شارب او بلند استوى را به سنت پیغمبر(ص) دعوت مىکند، سپس با دستخود، قسمتزیادى را با مقراض کوتاه مىنماید و اگر عابر از میان خانههاىمحل سکوت ایشان بگذرد، منع کردن او از داشتن شارب بلند با شدتعمل و با زور و جبر است، نه از راه نصیحت و با زبان ملایم. وهمچنین اگر جامه کسى را دراز ببینند، زیادى را با مقراضمىبرند با همه اینها و با این که فرقه اخوان در مقابل حکومتاز حد خویش تجاوز کردند، ابن سعود از آزار آنان چشم پوشید وکارهاى ایشان را با صبر و بردبارى تحمل کرد و مىگفت که مرورزمان این شدت و تعصب را تخفیف خواهد داد و از حدت آن خواهدکاست (16) .
پىنوشتها:
1) آن موقع هند و پاکستان از یکدیگر جدا نشده بودند.
2) صلاح الدین مختار، ج2، ص 385 و 386.
3) فصول من تاریخ المملکهالعربیهالسعودیه، ، 295 و 296.
4) نگاهى به تاریخ جهان، جواهر لعل نهرو، ج3، ص 1483.
5) کشف الارتیاب، ص 61 و 62.
6) ملوک المسلمین المعاصرون، ج1، ص 136.
7) نظام آل سعود، ص 58.
8) تاریخ العربیه السعودیه، ص 236.
9) نظام آل سعود، ص 41.
10) تاریخ المملکه العربیه السعودیه، ج2، ص 146 به بعد ترجمهاین قسمت از آقاى فقیهى، وهابیان، ص 370.
11) جزیرهالعرب فى القرن العشرین، ص 313.
12) تاریخ نجد، ص 305 به بعد.
13) رسالهالاوراق البغدادیه، ص 2، چاپ بغداد.
14) وهابیان، ص 373.
15) جزیرهالعرب فى القرن العشرین، ص 313.
16) جزیرهالعرب فى القرن العشرین، ص 314 و 315.
بیشتر سرزمینهاى اسلامى به خاطر نفرتى که از ابن سعود داشتند،این دعوت را رد کردند و تنها چند کشور، آن را پذیرفتند و درتشکیل کنفرانس شرکت نمودند از جمله شرکت کنندگان، مسلمانانهند بودند (1) ایشان پیشنهاد کردند در حجاز یک حکومت جمهورى کهتمام مسلمانان در آن شرکت داشته باشند، برقرار گردد که قسمتمهمى از هزینه آن را به عهده بگیرند (2) و این پیشنهاد به عللىعملى نبود.
در این کنفرانس که در مکه دایر شده بود، تعداد 69 نفر ازنمایندگان برخى از کشورهاى اسلامى شرکت داشتند و با تاسیس اینکنفرانس براى عبدالعزیز دیگر شکى باقى نماند که او زعیم ورهبر سرزمین حجاز است گرچه برخى از شرکت کنندگان با او بهمخالفتبرخاستند ولى مخالفت آنها فائدهاى نداشت و نتوانستندچیزى را تغییر بدهند و به خصوص این که مفتى و رئیس گروهمسلمانان روسیه «رضا الدین سحرالدنیوف» از طرف کنفرانسقطعنامهاى را صادر کرد که در آن تصریح شده بود که حامى ونگهبان حرمین شریفین(مکه و مدینه) ابن سعود مىباشد (3) . بدینترتیب ابن سعود به مقصود خود رسید و خود را به عنوان سلطاننجد و حجاز در مجامع اسلامى و سطح بینالمللى مطرح ساخت.
«جواهر لعل نهرو» مىنویسد:
«کنگره اسلامى که در مکه تشکیل شد، تصمیم مهمى نگرفت و شایداصولا به منظور اتخاذ تصمیمى هم تشکیل نشده بود و فقط وسیلهاىبود که ابن سعود با آن موقعیتخویش را مخصوصا در مقابلقدرتهاى خارجى تحکیم و تثبیت کند. هیئت نمایندگى کمیته خلافتمسلمانان هند که در آن کنگره شرکت کردند و تصور مىکنم «مولانامحمد على» یکى از ایشان بود ناامید و مایوس و خشمگین از ابنسعود به هند باز گشتند. اما این وضع براى ابن سعود اهمیتزیادى نداشت او در موقعى که لازم داشت، کمیته خلافت هند رامورداستثمار قرار داده بود و اکنون مىتوانستبدون هوادارى اینکمیته هم به خوبى کار خود را ادامه دهد» (4) .
طبق نوشته مرحوم علامه امین، دولت ایران در نظر داشت نمایندهخود را براى شرکت در انجمن مذکور به مکه اعزام دارد ولى چوناز ویرانى قبور ائمه بقیع اطلاع یافت، از فرستادن نمایندهخوددارى نمود و به عنوان اعتراض بر این امر، تصمیم به عدمشرکت گرفت و براى این که مبادا خطرى متوجه حجاج ایرانى شود،سفر حج را تا سال 1346 ه قمرى ممنوع ساخت و چون از وجود خطرمطمئن شد، اجازه به مردم داد (5) .
بعد از کنفرانس اسلامى، سىتن از اعیان جده به مکه آمدند و درآنجا به اتفاق سى تن از شخصیتهاى مکه، انجمنى تشکیل دادند ودر 22 جمادى الثانى سال 1344 به اتفاق آراء مقرر داشتند باسلطان عبدالعزیز آل سعود، به عنوان پادشاه حجاز بیعت کنند وخواستند وقتى را براى بیعت معین نماید.
روز جمعه 25 ماه مزبور بعد از نماز جمعه مردم جلو باب الصفاگرد آمدند. ابنسعود نیز در آن مراسم حاضر شد، سید عبداللهدملوجى، یکى از نزدیکان او، صورت بیعت را بر مردم خواند (6) ودر این موقع یکصد و یک تیر هوائى شلیک شد.
بدین ترتیب، ابن سعود عنوان پادشاه نجد و حجاز را پیدا کرد ونخستین دولتى که او را به رسمیتشناخت، دولتشوروى بود، سپسانگلستان و فرانسه و هلند و ترکیه و به تدریج دیگر دولتها آنرا به رسمیتشناختند.
سلطان عبدالعزیز از این پس کوششهاى فراوانى براى تثبیت وضعکشور و حکومتخود بکار برد، با بسیارى از دولتها روابط برقرارنمود. جمعیت اخوان که در به قدرت رسیدن عبدالعزیز نقش مهمىداشتند، به تدریج از سلطان خود ناراضى شدند، به خصوص انتصابیکى از رجال محلى به عنوان والى مکه به جاى دو تن از رهبراناخوان که حجاز را فتح کرده بودند، آنان را برآشفته کرد، درواقع متوجه شدند که با سلطان خود اختلافنظر دارند. ابن سعودتنها براى نیل به هدفهاى دنیوى حکم جنگ و جهاد داده بود.
نارضایتى «اخوان» موقعى به منتهى درجه رسید که در پى عملیاتیک گروه کماندویى که چندین قهوهخانه و مغازههاى لوکس محلهتجارى مکه را زیر و رو کردند، ابن سعود ورود اخوان را به اینمحله ممنوع کرد (7) .
جمعیت اخوان
جمعیت اخوان در دوره اخیر وهابیها نقش به سزایى داشتهاند، ازاینرو مناسب است کمى به بررسى وضع آنان بپردازیم:
عبدالعزیز در جریان نبردهایى که علیه آل رشید و قواى ترکانجام داده بود، از این که عربهاى بادیهنشین او را در بحبوحهپیکار رها مىکردند و نمىتوانست چنانکه باید از پیروزیهاى خودبهره بگیرد و یا این که حتى موجب شکست وى مىشدند، ناراحتبود.
نقشهاى کشید و طایفههاى بیابانگرد را در اطراف آبادیهایى گردآورد و با اعطاى موقوفات و تجهیزات و امتیازاتى آنان را در آنمکانها بهطور ثابت مستقر ساخت. به این معنى طایفههاىبیابانگرد را در حاشیه شهرها و آبادیها اسکان داد به اینمنظور که در آنان ایجاد وفادارى نسبتبه خاندان حاکم کندبهطورى که بتواند در مواقع لزوم از میان آنان اقدام به بسیجقواى منضبط نماید.
بدینسان نخستین جمعیت «اخوان» با هدف مبارزه جهت گسترشفرقه وهابى به وجود آمد. نخستین گروه «اخوان» در«عرطاویه» ایجاد شد (8) و بسیارى دیگر در اردوگاههاى نظامى بهنام «هجره» مستقر شدند به همانگونه که در عصر آغاز فتوحاتاسلام اعراب بیابانگرد زندگى سرگردان خود را رها کردند تا درشهرهاى نظامى فتح شده توسط مسلمانان ساکن شوند.
تعداد اردوگاههاى «هجره» دقیقا معلوم نیست. اما احتمالا صدها«هجره» به وجود آمد که هرکدام ىتوانستبین ده تا ده هزاررزمنده را بسیج کند (9) .
صلاحالدین مختار در باره علت تشکیل این فرقه مىنویسد:
«ملک عبدالعزیز آل سعود، چون دید که قوم او در بیابانپراکندهاند و خیلى زود گرد فتنه و فساد مىگردند و آشوب بپامىکنند به این فکر افتاد به وسیلهاى میان این قبائل جاهل وفتنهگر، اتحاد و هماهنگى ایجاد کند و براى عملى ساختن منظورخود، فکر کرد هیچ عاملى بهتر و موثرتر از تمسک به دین و نشراحکام دینى و اقامه حدود در میان قبائل بدوى نیست.
ابن سعود براى اجراى نظر خود، از عالم نجد، شیخ عبدالله بنمحمد بن عبداللطیف، خواست که کتابهایى به زبان ساده، بهطورىکه بدویها بفهمند و بپذیرند، براساس مذهب حنبلى تالیف کند ودر بین همه قبائل منتشر سازد. ابن سعود، همچنین عدهاى ازشاگردان شیخ عبدالله را به عنوان خطیب و راهنما به میان قبائلفرستاد و ایشان تعالیم دینى را ساده و روشن براى بدویها تشریحمىکردند که از اعماق قلب آنها را حفظ مىنمودند به این ترتیبیک عاطفه دینى در بین بدویان به وجود آمد و از مجموع ایناقدامات، فرقه اخوان پدیدار گشت.
این تدابیر در زمانى به کار رفت که خود بدویان از کثرتخونریزى میان آل سعود و آل رشید به تنگ آمده و در صدد بودندخود را از آن حال رها سازند و زندگى تازهاى پیدا کنند.
بنابراین آنان تشنه تعالیم مزبور بودند، تعالیمى که ایشان رااز خونریزى منع مىکرد و به عدالت و آرامش دعوت مىکرد. تعالیممزبور در جسم بدوى نیز تاثیر کرد. او که در بدترین حالات توحشو بربریتبه سر مىبرد و هر شش ماه یا یک سال هم تن خود را باآب نمىشست، اکنون به امر نظافت و پاکى تن سخت توجه داشت تا بهحدیث: «النظافه من الایمان» عمل کرده باشد.
بدوى که زندگیش بر نهب و غارت اموال بندگان خدا پایهگذارى شدهبود، اینک همواره این دعا بر زبان او جارى بود که «اللهماغننا بحلالک عن حرامک» در نتیجه تدبیر مذکور امنیت کمنظیرىبه وجود آمد که اگر کسى در راه خود یا در صحرا، پول نقد یا هرچیز دیگرى را ببیند فورى به حاکم اطلاع مىداد (10) .
حافظ وهبه درباره «اخوان» مىنویسد:
«هرگاه در حدود عراق یا شرق اردن یا کویت نام اخوان بردهشود، ترس بر دلها مستولى مىگردد، و همه به قلعهها و در پشتبرجها و باروها پناه مىبرند. این قاصدان ترس و ناراحتى در بلادچه کسانى هستند؟
در سالهاى اخیر، اخوان به اعراب بادیهنشین گفته شد کهخانهبدوشى را ترک کردند و در محلهاى معینى سکنى گزیدند و براىسکونتخانههاى گلین ساختند که به آنها «هجره» گفته مىشدیعنى این که از زندگى زشتسابق دورى جسته و به زندگى خوب بعدىپرداختند. این خانههاى گلى به جاى چادر و خیمه، نخستین بار درسال 1330 هجرى بنا شد و ساکنان آنها آمیختهاى از چند قبیلهبودند، اعراب، زندگى قبلى را جاهلیت و زندگى جدید را، اسلامنامیدند» (11) .
درباره فیلبى (عبدالله) پیدایش جمعیت اخوان نوشته است:
«کوششهاى کسانى که از طرف ابن سعود براى ارشاد قبائل به میانآنها رفته بودند در سال 1912 (1331ه) به ثمر رسید، در اینسال گروهى از قبیلههاى حرب و مطیر در ناحیه حرما(از توابعنجد) گرد آمدند. این جماعت که شماره آنها در بدو امر به پنجاهتن مىرسید مقرر داشتند که به نام شناخته شوند و محل اقامتخودرا در محلى که در سر راه کویتبه قصیم بود، قرار دادند بهتدریجبر جمع آنان افزوده شد و سپاهى که بر مبناى دین استواربود به وجود آمد».
ابن سعود که هدفش از تشکیل جمعیت مزبور به وجود آوردن سپاهىمتعصب و بىباک و صبور بود، همه تسهیلات لازم را از مال و حبوب ووسائل کشاورزى و سرانجام، اسلحه و ذخائر جنگى براى دفاع ازدین، در اختیارشان گذاشت. اخوان قتل و غارت میان قبائل وراهزنى و استعمال دود و زندگى مرفه و خوب را حرام کردند وعمده اهتمام آنها ذخیرهاندوزى براى آخرت بود. آنان جز خود همهمردم، حتى تمام فرقههاى دیگر اسلامى را مشرک و بتپرستمىخواندند.
هنوز سال 1912 به پایان نرسیده بود که ابن سعود خود را درراس سپاهى محلى و داوطلب دید که از بدویهاى شهرى شده تشکیلیافته بود، سپاهى که تا پاى جان، در راه او مىجنگیدند اماسپاهى نامنظم که تابع هیچ نظم و قاعدهاى نبود. هنگام جنگ اینسپاه نیز همراه سپاهیان منظم و تعلیمدیده حرکت مىکردند، لیکناز آنها جدا بودند و پرچمشان هم پرچم مخصوص خودشان بود.
اخوان تا پانزده سال به همین حال باقى بودند و از آن پس، ثروتو آسایش، غرور در ایشان کرد به حدى که همه پیروزیهاى ابن سعودرا نتیجه کوششهاى خود مىدانستند (12) .
گرچه اصل فکر تاسیس جمعیت اخوان از ناحیه قاضى ریاض عبداللهبن محمدبن عبداللطیف از آلالشیخ و قاضى احساء شیخ عیسى وعبدالکریم مغربى بود، ولى علماى وهابى شور و شوقى در پشتیبانىاز این اقدام و اصلاحات به خاطر جنبه متجدد مآبانهاى که داشت،نشان ندادند ولى جلب پشتیبانى آنان براى موفقیت طرح مذکورضرورى بود زیرا نفوذ خود را در میان اهالى منطقه گسترده بودندو در راس روحانیت عربستان، اعقاب مستقیم محمد بن عبدالوهابقرار داشتند که طبقه ممتاز شیوخ را تشکیل مىدادند.
عبدالعزیز ناچار شد به علماء ضمانتهایى بدهد. وى تعهد کرد کهخود مبلغ افکار وهابى شود و هدف از تاسیس «اخوان» تبلیغوهابیتباشد. مذهبیهاى وهابى بدین ترتیب به این کار رضایتدادند و دستگاه تبلیغاتى خود را به حرکت انداختند تا در سراسرسرزمینهاى تابع عبدالعزیز اعلام کنند و تبلیغ نمایند که قوانینالهى ایجاب مىکند که وفادارى به امیر کل منطقه مقدم بروفاداریهاى طایفهاى و قوم و قبیلهاى باشد.
«اخوان» مىگفتند که اگر کمک آنان نبود ابن سعود هرگزنمىتوانستحجاز را فتح کند و همان امیر ریاض باقى مانده بود.
آنان به خود مغرور بودند و کمکم معتقد شدند به این که مبادى وتعالیم دینى همان است که آنها فراگرفتهاند و هرچه جز این است،ضلالت مىباشد از اینروى به غیر از خود و از جمله به شهرنشیناننجد، با بدگمانى نگاه مىکردند و حتى به ابن سعود هم بدگمانشده بودند و اعتقاد داشتند که عمامه به سرگذاشتن سنت است ولىعقال به سر بستن بدعت زشتى است و بعضى از ایشان در این بارهآنقدر غلو کردند که گفتند عقال لباس کفار است و کسى که عقالمىبندد باید از او دورى جست.
بسیارى از آنان معتقد بودند که هرکس چادرنشینى را ترک نکندهرقدر هم در دین قوى باشد، بازهم مسلمان نیستبدین جهتبهبادیهنشینان سلام نمىکردند و جواب سلامشان رانمىدادند و ازذبیحه آنها نمىخوردند. و نیز معتقد بودند که شهرنشینانگمراهند و جنگ با آنان واجب است و این که این امر از سوى خدابه ایشان القاء شده و بنابراین سخن هیچکس را در مورد منع ازجنگ نمىپذیرفتند. جمعى از اخوان به سلطان عبدالعزیز ایرادگرفتند که باکفار دوستى مىکند و در دین سهلانگارى مىنماید.
جامه بلند به تن مىکند و شارب خود را کوتاه نمىکند و عقال بهسر مىبندد. خلاصه این که فرقه اخوان هرچه را مطابق میلشاننمىدیدند، حرام مىدانستند و با آن مبارزه مىکردند.
سید ابراهیم رفاعى مىنویسد که:
«جمعیت اخوان، گروهى از عوامالناسند و آنطور که به من رسیدهاست، کسى از آنها که قادر به قرائت قرآن نیست، به قارى قرآنمىگوید: تو قرآن بخوان و من آن را براى تو تفسیر مىکنم (13) .
گویند: این روح سرکش و این تعصبات ناپسند، نتیجه تلقینات غلطىبود که از ناحیه کسانى از شاگردان شیخ عبدالله مزبور که براىراهنمائى بدویان رفته بودند، به آنان القاء شده بود (14) .
حافظ وهبه در این مورد گوید: که سال 1335 را باید سختترینسالها در تاریخ نجد، به حساب آورد زیرا در این سال نزدیک بودکه یک فتنه داخلى در این سرزمین برپا شود و جنگ سختى میانفرقه اخوان و حکومتسعودى و مردم شهرنشین رخ دهد.
ابن سعود براى جلوگیرى از خطرى که نجد را تهدید مىکرد، جمعىاز طلاب علوم دینى را به سوى اخوان فرستاد تا به اصلاح آنچهفرستاده شدگان قبلى فاسد کرده بودند، بکوشند، ضمنا دست مبلغینقبلى که تخم جهالت و گمراهى را کاشته بودند، از کارى که بهعهده داشتند، کوتاه شد و از سکونت در «هجر» (خانههاى گلى)
منع گردیدند.
این تدبیر اگرچه بسیار سودمند واقع شد، ولى نتوانست آنچه رادر اذهان اخوان جایگیر شده بود، به کلى از میان بردارد و اگراز شمشیر و سطوت سلطان عبدالعزیز بیمناک نبودند، هرج و مرج،شبه جزیره عربستان را فرا مىگرفت (15) .
حافظ وهبه درباره اوصاف اخوان مىنویسد:
«اخوان از مرگ نمىترسند و براى نیل به شهادت (مطابق عقیدهخود) و رفتن به سوى خدا، به مرگ رو مىآورند، مادر وقتى بافرزند خویش وداع مىکند و مىگوید: خداوند ما و تو را در بهشتگرد یکدیگر برآرد. هنگام حمله و هجوم; شعارشان «ایاک نعبد وایاک نستعین» بود، من (حافظ وهبه) شاهد بعضى از جنگهاى ایشانبودم و دیدم که چگونه خود را به مرگ مىسپارند و دستهدسته بهطرف دشمن پیش مىروند و هیچیک جز شکستن و کشتن سپاه دشمناندیشهاى ندارد.
در دل عموم اخوان ذرهاى رحم و شفقت وجود ندارد، هیچکس ازدستشان رها نمىشود.
هرکجا بروند، قاصدان مرگند. قدرت و خطر اخوان در جنگ، درحملههاى مکرر به عراق و کویت و شرق اردن معلوم شد. با این کهامامشان ابن سعود، آنان را از این جنگها نهى مىکرد و هموارهدستور مىداد که رفق و مدارا بکار برند و مردم را به قتلنرسانند، علما نیز به ایشان سفارش مىکردند که اسیران وپناهندگان را مقتول نسازند، گوش آنان به سخن هیچکس بدهکارنبود.
هرگاه یکى از اخوان کسى را در راه ببیند که شارب او بلند استوى را به سنت پیغمبر(ص) دعوت مىکند، سپس با دستخود، قسمتزیادى را با مقراض کوتاه مىنماید و اگر عابر از میان خانههاىمحل سکوت ایشان بگذرد، منع کردن او از داشتن شارب بلند با شدتعمل و با زور و جبر است، نه از راه نصیحت و با زبان ملایم. وهمچنین اگر جامه کسى را دراز ببینند، زیادى را با مقراضمىبرند با همه اینها و با این که فرقه اخوان در مقابل حکومتاز حد خویش تجاوز کردند، ابن سعود از آزار آنان چشم پوشید وکارهاى ایشان را با صبر و بردبارى تحمل کرد و مىگفت که مرورزمان این شدت و تعصب را تخفیف خواهد داد و از حدت آن خواهدکاست (16) .
پىنوشتها:
1) آن موقع هند و پاکستان از یکدیگر جدا نشده بودند.
2) صلاح الدین مختار، ج2، ص 385 و 386.
3) فصول من تاریخ المملکهالعربیهالسعودیه، ، 295 و 296.
4) نگاهى به تاریخ جهان، جواهر لعل نهرو، ج3، ص 1483.
5) کشف الارتیاب، ص 61 و 62.
6) ملوک المسلمین المعاصرون، ج1، ص 136.
7) نظام آل سعود، ص 58.
8) تاریخ العربیه السعودیه، ص 236.
9) نظام آل سعود، ص 41.
10) تاریخ المملکه العربیه السعودیه، ج2، ص 146 به بعد ترجمهاین قسمت از آقاى فقیهى، وهابیان، ص 370.
11) جزیرهالعرب فى القرن العشرین، ص 313.
12) تاریخ نجد، ص 305 به بعد.
13) رسالهالاوراق البغدادیه، ص 2، چاپ بغداد.
14) وهابیان، ص 373.
15) جزیرهالعرب فى القرن العشرین، ص 313.
16) جزیرهالعرب فى القرن العشرین، ص 314 و 315.