آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

آل بویه نام خود را از «بویه‏» (1) گرفتند که پدر بنیادگذاران‏این سلسله بود. جد ایشان ابو شجاع بویه پسر فناخسرو(پناه‏خسرو) نام داشت که نسبت‏خود را به «مهرنرسى‏» وزیربهرام گور مى‏رسانید. بویه از طائفه شرزیل آوند از اهالى قریه‏کیاکلیش در دیلمان بود و با گمنامى و تنگدستى زندگى مى‏کرد وروزى او از صید ماهى بود، سپس شخصیتى یافته به خدمت‏یکى ازهموطنان خود به نام «ماکان کاکى‏» سردار امیر نصر ساسانى‏درآمد (2) و پس از مرگ وى در سپاه «مردآویج زیارى‏» که از مردم‏گیلان بود، داخل شد.
وى سه پسر داشت که بعدها هر سه به سلطنت رسیدند. پسر بزرگ على‏نام داشت که بعدا به موسوم‏«عمادالدوله‏» »ه‏لو گردید و پسردوم حسن «رکن الدوله‏» و سومى احمد «معزالدوله‏» نامیده‏شدند. این سه پسر، پس از تحمل شدائد و تلاش فراوانى که به کاربردند، به پیشرفت فوق‏العاده‏اى نائل شدند. به گفته ابن ابى‏الحدید، چنان سلطنتى تشکیل دادند که در شکوه و عظمت، ضرب‏المثل‏بود (3) . سلطنت ال بویه به خصوص در زمان عضدالدوله به اوج قدرت‏رسید و از آن پس، روى به انحطاط نهاد. آغاز آن از ماه ذیقعده‏سال 321ه و پایان آن بنا بر احتمال قوى سال 448 بود. سلطنت‏آنان 120 سال ادامه داشت و 17 تن از این خاندان به حکومت‏رسیدند (4) .
ابن طقطقى (701 - 660 ه) در کتاب «الفخرى فى الاداب‏السلطانیه و الدول الاسلامیه‏» درباره دولت آل بویه مى‏نویسد:
«پیدایش دولت آل بویه را هیچ‏کس پیش‏بینى نمى‏کرد و حتى تصورجزئى از عظمت آن را نیز نمى‏نمود، لیکن دولت مزبور بر عالم‏چیره شد و مردم جهان را مقهور خود کرد و بر مقام خلافت استیلایافت. پادشاهان آل بویه خلفا را عزل و نصب کردند، و وزرا رابه کار وا داشتند و از کار برکنار نمودند، و بدینسان کلیه‏امور بلاد عجم و عراق را زیر فرمان خود درآوردند و رجال دولت‏متفقا از ایشان اطاعت کردند» (5) .
صاحب تاریخ فخرى مى‏افزاید: «جالب این است که آن همه عظمت پس‏از تنگدستى و بینوائى و خوارى و نیازمندى و دست و پنجه نرم‏کردن با رنج و ستم نصیب آنان شد زیرا جد ایشان ابوشجاع بویه وپدر جد او جملگى مانند سایر رعایاى فقیر در بلاد دیلم به سرمى‏بردند و بویه خود به شغل ماهیگیرى مى‏پرداخت. از این‏رو بودکه معزالدوله پس از تصرف بلاد همراه به نعمت‏خداوند معترف بودو مى‏گفت: من در آغاز زندگى هیزم مى‏چیدم و روى سر نهاده‏مى‏بردم‏» (6) .
وضع فلاکتبار بویه و پسرانش
بویه و پسرانش در ابتداى امر وضع رقت‏بارى داشتند و در دهى ازناحیه دیلمان سکونت داشتند که «کیاکلیش‏» خوانده مى‏شد (7) مورخان شغل بویه را ماهیگیرى نوشته‏اند و همه در بینوا بودن‏خانواده آنان اتفاق نظر دارند. و از میان سه پسر بویه احمد(معزالدوله) در هنگامى که در اوج قدرت بود، علاقه داشت که ازگذشته رقت‏بار خود و پدر و برادرانش در زمانى که هنوز در دیلم‏بودند، در حضور جمع سخن گوید و این شاید به خاطر اداى شکرنعمت و موهبتى بود که خداوند به او و خاندانش ارزانى داشته‏بود.
ابوالفضل شیرازى وزیر معزالدوله از قول او نقل کرده است که من‏در دیلم، براى خانواده‏ام هیزم حمل مى‏کردم. روزى خواهر بزرگم‏گفت که هیزمى که امروز آورده‏اى کافى نیست، یک پشته دیگربیاور، گفتم دیگر نمى‏توانم و تا مى‏توانستم آوردم. گفت: اگربیاورى دو گرده نان از نانى که مى‏پزم زیادتر به تو مى‏دهم. یک‏پشته دیگر آوردم و از خستگى نزدیک بود تلف شوم. خواهر گفت:
اگر یک پشته دیگر بیاورى، علاوه بر دو گرده نانى که بر جیره‏نانت اضافه مى‏کنم، یک عدد پیاز هم به تو خواهم داد. من باز یک‏پشته دیگر هیزم بردم و خواهرم به وعده خود عمل کرد بعد از آن‏به لطف خداوند، حالم تغییر کرد و در وضعى که مى‏بینى قرارگرفتم.
وزیر ابوالفضل شیرازى گفت که معزالدوله، داستان مزبور رابارها در حضور جمع در مقام افتخار، بیان مى‏کرد و هیچ کتمان‏نمى‏داشت و اگر غیر از این بود، من آن را نقل مى‏کردم‏» (8) .
شهریار بن رستم دیلمى درباره آغاز دولت آل بویه و پیدایش آن‏گوید: «ابو شجاع بویه در آغاز کارش با من وست‏بود، هنگامى‏که مادر فرزندانش عمادالدوله ابوالحسن على، و رکن‏الدوله‏ابوعلى حسن، و معزالدوله ابوالحسین احمد که هر سه به پادشاهى‏رسیدند درگذشت، روزى به خانه او رفتم دیدم ابوشجاع بویه ازاندوه زنش بیتابى مى‏کند، از اینرو وى را تسلیت داده از اضطراب‏و پریشانى او کاستم، سپس ابوشجاع و فرزندانش را برداشته به‏خانه خود آوردم و طعامى براى آنها حاضر کردم، در این وقت‏شخصى‏که از بیرون خانه مى‏گذشت، فریاد زد: «منجم، تعبیر کننده خواب‏و نویسنده ادعیه و طلسمات‏». ابوشجاع وى را خواست و گفت من‏دیشب خوابى دیده‏ام برایم تعبیر کن. خواب دیدم که بول مى‏کردم وآتشى عظیم از من خارج مى‏شد، سپس آن آتش دامنه یافته روى به‏بالا نهاد چندانگه مى‏رفت که به آسمان برسد، آنگاه آتش از هم‏شکافته شد و سه قسمت گردید و از هر قسمت‏شعله‏هایى پدید آمد ودنیا را روشن کرد.
منجم گفت: این خواب تو بسیار با اهمیت است و من جز با گرفتن‏خلعت و اسبى آن راتعبیر نمى‏کنم، بویه گفت: به خدا سوگند من جزاین لباسى که پوشیده‏ام، چیزى ندارم.
اگر آن را به تو بدهم برهنه مى‏مانم. منجم گفت: پس ده دیناربده، بویه گفت: به خدا سوگند دو دینار هم ندارم تا چه رسد به‏ده دینار! و سپس چیز ناقابلى بدو داد. منجم گفت: بدان که توداراى سه پسرى که مالک روى زمین خواهند شد و بر مردم جهان‏فرمانروایى خواهند کرد و چنانکه آن آتش به آسمان بالا رفت.
آوازه ایشان نیز در اطراف و اکناف عالم خواهد پیچید و همان‏قدر که شاخه‏هاى آن پراکنده شد گروهى پادشاهان از ایشان به‏وجود خواهند آمد. بویه گفت: شرم نمى‏کنى ما را مسخره مى‏نمایى؟!
من مردى فقیر و پریشانم و فرزندانم همگى فقیر و نیازمندند.
اینان کجا و پادشاهى کجا؟! منجم گفت: اکنون تاریخ ولادت هر یک‏از فرزندان خود را برایم بگو، بویه نیز تاریخ ولادت هر یک رابدو گفت. منجم لحظه‏اى در اسطرلاب و تقویم‏هاى خود نگریست‏سپس‏برخاسته دست عمادالدوله ابوالحسن على را بوسید و گفت: به خداسوگند این بر تمام بلاد سلطنت مى‏کند و پس از وى این و دست‏برادرش ابوعلى حسن را گرفت. ابوشجاع بویه از گفتار منجم به‏خشم آمد و به فرزندانش گفت: برخیزید و پس‏گردن او بزنید که سخت‏ما را مسخره نموده است. ایشان نیز برخاسته همچنان پس‏گردن اومى‏زدند و ما مى‏خندیدیم. سپس منجم گفت: بزنید بیم ندارم، هرگاه‏به پادشاهى رسیدید گفتار مرا به یاد خواهید آورد. ابوشجاع نیزده درهم به او داد و او پى کار خود رفت‏» (9) .
جریان این خواب را ابن جوزى (10) و سید ابن طاوس (11) از«تنوخى‏» با کمى تفاوت نقل کرده‏اند به موجب این نقل موقعى که‏بویه تعبیر خواب خود را از خوابگزار پرسید، پسر بزرگش على‏تازه از کودکى وارد نوجوانى شده بود، دو پسر دیگرش به خصوص‏احمد کودک خردسال بودند.
تنوخى از پدرش از ابوالقاسم على بن حسان انبارى کاتب نقل‏مى‏کند که او گفت:
هنگامى که معزالدوله مرا از بغداد به دیلمان فرستاد تا درشهرى در ناحیه، براى او سراهائى بنا کنم، به من گفت که درآنجا مردى است‏به نام ابوالحسین پسر شیرکوه، چون او را یافتى‏وى راگرامى دار و سلام من(معزالدوله) را به او برسان و بگو که‏من در کودکى شنیده بودم که پدرم خوابى دیده بود و او و توبراى تعبیر آن خواب، به خوابگزارى در دیلم مراجعه کردید،کیفیت‏خواب مزبور را براى من بیان کن، ابوالقاسم گفت: که چون‏به دیلمان رسیدم ابوالحسین را یافتم و پیغام پادشاه را به اورساندم. گفت: بین من و بویه دوستى محکمى بود و خانه من و او،همان‏طور که اکنون مى‏بینى در مقابل هم، قرار داشت. روزى بویه‏به من گفت: خوابى دیده‏ام که مرا به وحشت انداخته است، کسى راپیدا کن تا خواب مرا تعبیر کند، گفتم در این صحرا چه‏کسى رامى‏توان یافت که بتواند خواب تعبیر کند؟ باید صبر کرد تا منجمى‏یا عالمى ازاینجا عبور کند و از او درخواست کنیم تعبیر خواب‏تو را بگوید. چند ماه از این ماجرا گذشت، روزى من و بویه به‏ساحل دریا رفتیم تاماهى صید کنیم، اتفاقا ماهى بسیارى صیدکردیم و آنها را بر پشت گرفته به خانه‏هاى خود بازگشتیم، بویه‏به من گفت که من کسى را در خانه ندارم تا ماهیها را پاکیزه‏کند و بریان سازد(چون زنش مرده بود) تو همه آنها را به خانه‏خود ببر تا در آنجا براى خوردن آماده شوند. ماهیها را به خانه‏ما بردیم. من و بویه و زنم نشستیم و به نظیف کردن و پختن آنهاپرداختیم از قضا مردى در کوچه فریاد مى‏زد که منجم هستم، خواب‏تعبیر مى‏کنم. بویه به من گفت که خواب مرا به خاطر دارى؟ گفتم:
آرى و برخاستم منجم را وارد خانه کردم، بویه خواب خود را براى‏او شرح داد...».
ابوالحسین مى‏گوید:
«سالها گذشت و من خواب را فراموش کردم تا بویه به خراسان رفت‏و على به امارت برخاست و ما شنیدیم که ارجان(بهبهان) را مالک‏شده و پس از آن به فرمانروائى تمام فارس نایل گردیده که از آن‏به بعد جوائز او به خانواده‏اش و به بزرگان دیلم مى‏رسید.
روزى قاصدش مرا طلب کرد من نزد على رفتم از قدرت او دچارشگفتى شدم و خواب (خواب بویه) را به فراموشى سپرده بودم، على‏سخت‏به من نیکى کرد و جوائز عظیمى به من عطا نمود. در یکى ازروزها، هنگامى که جز من و او، کس دیگرى نبود، گفت: اى‏ابوالحسین خوابى را که پدرم دیده بود و خوابگزار تعبیر کرد وبه او پس‏گردنى زدید، به خاطر دارى؟ آنگاه دستور داد هزاردینار آوردند و به من داد و گفت این قیمت آن ماهى مى‏باشد. آن‏ماهى را به خوابگزار داده بود). جوائزلى(عمادالدوله))ه‏لود وعطایاى دیگرى هم به ابوالحسین داد و او به دیلم باز گشت.
ابوالقاسم تمام داستان را به خاطر سپرد و نزد معزالدوله‏مراجعت کرد و آنچه شنیده بود، براى وى باز گفت‏» (12) .
بعضیها خواب ابوشجاع بویه را طور دیگرى نقل کرده‏اند، بنابراین‏نقل او در خواب دید که به شکل درختى سه تنه درآمده است که ازآن آتش زبانه مى‏کشد. معبرى خواب او را نشانه‏اى از حکومت آینده‏سه پسرش تاویل مى‏کند (13) .این حکایت‏به هر صورت نمونه‏اى ازتدبیرى مشروع است که مقصود از آن تقدس بخشیدن به قدرت آل بویه‏بود.
نسب آل بویه
این مطلب را بسیارى از مورخان نوشته‏اند: آل بویه از اخلاف‏سلاطین ساسانى بودند که چون زمانى طولانى در سرزمین دیلم اقامت‏داشتند بدان جهت دیلمى نامیده شده‏اند (14) .
تاج‏الدین حسینى نقیب از علماى نسابه قرن هشتم به نقل از ابواسحاق صابى در کتاب «التاجى فى اخبار بنى‏بویه‏» چنین گوید که‏پادشاه‏دوله(مقتدرترین ن‏یرترد آل بویه) از نسب خود جستجو کرد ودر این باره با مهلبى (وزیر معزالدوله) مکاتبه نمود، مهلبى ازسالخوردگان دیلم و موبدان و وجوه مردم ایران، تحقیق کرد، همه‏نوشتند و تایید کردند و نسب او را که به ساسانیان مى‏رسد،صحیح دانستند (15) .
ظاهرا همین نوشته صابى را نویسندگان دیگر بعد از او، ملاک قرارداده‏اند (16) .
اغلب مورخانى که به ذکر نسب آل بویه پرداخته‏اند، نسب آنان رابه پادشاهان ساسانى مى‏رسانند اما در این که به کدام‏یک ازساسانیان متصل مى‏شوند، بین مورخان اختلاف وجود دارد.
ابوریحان بیرونى(440 - 360ه) از کتاب «التاج‏» نوشته‏ابراهیم صابى(دبیر) اجداد بویه را این چنین نوشته است:
«بویه پسر فناخسرو پسرشان پسر کوهى، پسر شیرزیل (شیردل)
کوچک، پسر شیرکده پسر شیرزیل بزرگ پسر شیرانى شاه، پسر شیرفنه‏پسر سسنان شاه پسر سس خره، پسر شوزیل پسر سسناذر پسر بهرام‏گور. ابوریحان آنگاه چند قول دیگر در خصوص نسب آل بویه ذکرکرده است (17) .
ابن ماکولا (متوفى 475ه) بعد از ابوریحان از قدیمى‏ترین کسانى‏است که نسبت عضدالدوله را تا بابک پسر ساسان بزرگ(جدساسانیان) رسانیده است (18) . لیکن میان نوشته این دو، مختصرتفاوتى وجود دارد.
احمد بن على قلقشندى)متوفى 821ه) نسب آل بویه را به یزدگردرسانده است (19) .
حمدالله مستوفى(متوفى حدود 750ه) به نقل از صابى دبیر آورده‏است که بویه از تخم بهرام گور است ولى نژاد خود را از مردم‏نهان مى‏داشت (20) .
شاعران آن عصر هم در اشعار و قصاید خود به نسب ساسانى بودن آل‏بویه اشاره کرده‏اند. مقریزى، پس از آن که نسب آل بویه را به‏بهرام گور مى‏رساند، مى‏گوید که فرزندان بویه از قبیله‏اى ازقبائل دیلم هستند که آن قبیله را، شیردل اوند ازه مى‏نامیدند (21) .
از میان مورخان ابن طقطقى(709 - 660ه) گفته است که: «نسب آل‏بویه از بویه بالا رفته به یکایک پادشاهان ایران مى‏رساند تا آن‏که به یهود ابن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل و همچنان به‏آدم ابوالبشر متصل مى‏شود» (22) .
ابن طقطقى روشن نکرده است که سند وى در این سخن‏کتاب ابراهیم‏صابى است‏یا نوشته دیگر؟.
با وجود این، برخى از محققان آن عصر در نسب آل بویه تردیدکرده و حتى آن را ساختگى دانسته‏اند. قدیمى‏ترین کسى که در باره‏مجعول بودن اینگونه نسب‏نامه‏ها، استدلال نموده، ابوریحان بیرونى‏است وى مى‏نویسد:
«دشمنان همواره مى‏کوشند تا در انساب دیگران، طعنه بزنند وآبروى آنها را لکه‏دار کنند همان‏طور که دوستان و پیروان باعلاقه هرچه تمامتر زشتیها را زیبا جلوه مى‏دهند و سخنانى مبنى‏بر ستایش ممدوحان خود جعل مى‏نمایند و نژاد برترى براى آنهامى‏سازند، چنین نسب بى‏اساسى را براى ابن عبدالرزاق طوسى درشاهنامه ساختند و او را به منوچهر نسبت دادند (23) درباره آل‏بویه هم چنین کارى را کردند و ابراهیم صابى نسبت ایشان را به‏ساسانیان داده‏اند اما اگر کسى به راه افراط و تفریط نرود وجانب اعتدال را رعایت نماید، درمى‏یابد که نخستین کسى که ازقبیله(قبیله بویه) شناخته شد، بویه پسر فناخسرو است و در میان‏این قبیل قبایل، حفظ انساب معمول نبود و دلیلى به جاویدان‏ساختن نسب، از طرف آنها در دست نیست و قبل از انتقال سلطنت‏به‏آل بویه چنین نسبى براى ایشان شنیده نشده است و چون زمان براى‏جماعتى به درازا کشید کم اتفاق مى‏افتد که به حفظ انساب خودبپردازند».
غرض پسران بویه ماهیگیر چون به سلطنت رسیدند به جعل‏نسب‏نامه‏هایى براى خود ناگزیر شدند و نژاد خویش را به بهرام‏گور رسانیدند (24) .
جعل این نسب‏نامه‏ها که مورد اعتراض برخى از محققان آن عصرمانند ابوریحان بیرونى و چند قرن بعد از او ابن خلدون قرارمى‏گرفته، دلیل قاطعى است‏بر آن که ملت ایران در قرن چهارم به‏موضوع اصالت نژادى اهمیت مى‏داد و کسانى را سزاوار سرورى‏مى‏شمرد که از تخمه بزرگان و آزادگان باشند! (25) .
صفت‏برجسته آل بویه
صفت‏بارز آل بویه (دستکم در نسلهاى اول و دوم) اطاعت محض وفرمانبرى کامل و احترام فوق‏العاده کوچکترها نسبت‏به بزرگترهابود و به این کیفیت که در آل بویه دیده شده، در هیچ خاندانى‏مشاهده نشده است. امتیاز این صفات به بن‏عمادالدوله(على بویه) برمى‏گردد که بویگان قدرت و شوکت‏خویش رامدیون او هستندیک نمونه از اطاعت و رعایت نظم سلسله مراتبى آل بویه آن که‏معزالدوله برادر کوچکتر -که حاکم عراق بود- وقتى برادربزرگترش عمادالدوله را در ارجان ملاقات کرد، زمین بوسید و درحضور او سرپا بود و چون دستور مى‏داد، بنشیند نمى‏نشست. و هراندازه عمادالدوله کوشش کرد که او را در مقابل خود بنشاند،ننشست و تمام مدتى که در نزد برادر بزرگتر بود، صبح و عصر درمجلس او حضور مى‏یافت دست ادب بر سینه در برابر وى مى‏ایستاد (26) .
پس از فوت عمادالدوله ریاست‏خاندان به رکن‏الدوله حاکم رى رسیدو معزالدوله از او نیز فرمانبردارى مى‏کرد و هرگاه رکن‏الدوله‏اراده مى‏کرد لشگر به کمک او مى‏فرستاد (27) .
معزالدوله در دم مرگ به پسرش وصیت کرد که از رکن‏الدوله اطاعت‏کند و در مهمات از او مشورت جوید و همچنین نسبت‏به پسر عمویش‏عضدالدوله چه از او مسن‏تر و سیاستمدارتر است (28) .
وقتى همین عضدالدوله مى‏خواست عراق را از چنگ پسر معزالدوله-پس از ثبوت بى‏کفایتیش- بیرون آورد و پدر عضدالدوله از وضع‏برادرزادگانش که بازداشت‏شده بودند اطلاع یافت، از ناراحتى به‏خود پیچید و کف بر دهان آورد و مى‏گفت: «اینک معزالدوله رامى‏بینم در برابرم ایستاده، انگشت گزان مى‏گوید: برادر! این‏چنین از خانواده من سرپرستى کردى؟» و بالاخره عضدالدوله براثر خشم پدر و به دستور او بغداد را به عموزاده واگذاشت وبیرون آمد، درحالى که حتى منزلى نیز براى خود ترتیب داده بود (29) و چون در اصفهان به حضور پدر رسید، به خاک افتاد و دست پدررا بوسید.
پى‏نوشتها:
1) کلمه «بویه‏» یک لفظ فارسى است‏بر وزن «مویه‏» به معنى‏امید و آرزو است ولى در عربى معمولا به ضم باء و فتح واو وسکون یاء تلفظ مى‏شود(الاکمال ج‏1، ص 372). در عربى هم گاهى‏مانند فارسى تلفظ شده از جمله ذهبى در چند مورد آن را با سکون‏واو و فتح یاء ضبط کرده است(المشتبه من الرجال ص 104)
زینى دحلان نیز گفته است که «بویه‏» در عربى گاهى با سکون واوو فتح یاء تلفظ الاسلامیه،مى‏شود(الفتوحات ج‏1، ص 328).
2) دکتر مشکور، تاریخ ایران زمین، ص 175.
3) شرح نهج‏البلاغه، ج‏7، ص 49.
4) تاریخ گزیده ص 408.
5) الفخرى، ص 142 ترجمه تاریخ فخرى، ص 378.
6) همان، ص 379.
7) تاریخ گزیده، ص 409.
8) تنوخى، نشوار المحاضره، ج‏2، ص 97.
9) ترجمه تاریخ فخرى، ص 380 - 379.
10) ابن جوزى المنظم، ج‏6، ص 270 - 268.
11) فرج المهموم فى تاریخ علماء النجوم، ص 195.
12) المنتظم، ج‏6، ص 270 - 267 فرج المهموم فى تاریخ علماءالنجوم، ص 195.
13) احیاى فرهنگى در عهد آل بویه، تالیف جوئل ل، کرمر، ترجمه‏حنایى کاشانى، ص 71.
14) تاریخ فخرى، ص 378 - اعیان الشیعه، ج‏2، ص 92.
15) غایه‏الاختصار، ص 5.
16) فقیهى، آل بویه، ص 85.
17) الاثار الباقیه، ص 38.
18) الاکمال، ج‏1، ص 371.
19) صبح الاعشى، ج‏4، ص 417.
20) تاریخ گزیده، ص 409.
21) السلوک لمعرفه دول الملوک، ج‏1، ص 25.
22) تاریخ فخرى، ص 378.
23) مقصود شاهنامه ابو منصورى است.
24) الاثار الباقیه، چاپ لاییزیگ، ص 38 - مجمل التواریخ والقصص،ص 391 - 390.
25) دکتر ذبیح‏الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج‏1، ص 320.
26) ابن اثیر، ج‏8، ص 353 - ابن مسکویه، ج‏6، ص 113.
27) ابن اثیر، ج‏8، ص 366.
28) ابن مسکویه، ج‏6، ص 298.
29) همان، ج‏6، ص 6 - 444.

تبلیغات