یادی از روز «الست»
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
فلسفه دین(بخش 39)
آیه شریفه(الستبربکم) (1) بیانگر این حقیقت است که پروردگارانسانها، خودش اسباب معرفتبه خود را براى آنها فراهم کردهاست. اوست که به مقتضاى آیه مزبور، ذریه انسانها را از پشتهاىآنها برگرفت(اخذ)و آنها را بر خویشتن گواه قرار داد و از آنهاپرسید:(الستبربکم)؟ و آنها با کلمه «بلى» پاسخ مثبت دادند.
اگر در مرحلهاى از مراحل هستى انسانها مراسم «اخذ» و«اشهاد» صورت نمىگرفت و خداوند، وجود مقدس و ذات بىهمتاى خودرا به عنوان رب، معرفى نمىکرد، معلوم نبود که انسان خداشناسشود. بلکه قطعا حقیقت ربوبیت، همواره در هاله ابهام باقىمىماند و شاید انسان نمىدانست که مربوب استیا نه و اگر مربوباست، مربوب کیست و چه کسى رب اوست.
آنهایى که منکر خدایند و به ارباب متفرق روى مىآورند، (2) درحقیقت انکار بعد از اقرار مىکنند و معلوم است که انکار بعد ازاقرار، کارى لغو و زشت است.مگر این که گفته شود: آنهائى کهانکار مىکنند، از اول هم اقرار نکردهاند. بابا طاهر عریانمىگوید:
مو از «قالوا بلى» تشویش دیرم
گناه از برگ و باران بیش دیرم
چو فردا نومه خونان نومه خونند
مو در کف نومه سر در پیش دیرم
این هم بعید است; چرا که خلاف نص قرآن استخدایى که ربوبیتخود را به انسان شناسانده، قطعا به گونهاىمرئى و مشهود انسان واقع شده که البته با شهود و رویتحسى وبصرى تفاوت دارد.
فیلسوف دین مىتواند مساله رویتخدا را مورد تحلیل عقلانىقرار دهد. آیا در متون دینى، رویتخداوند، ممکن تلقى شده یاغیر ممکن؟ اگر ممکن است، چگونه؟ آیه شریفه(...لن ترانى...) (3) .
ناظر به چیست؟ آیا فقط نفى رویتبصرى استیا اعم از رویتبصرىو قلبى است؟ آیا نفى رویت، بهطور همیشگى است، به گونهاى که همشامل دنیا شود و هم شامل آخرت، یا این که ابدیت نفى رویتبهدنیا مربوط است و به آخرت مربوط نیست. موسى(ع)از خداوند تقاضاىرویت کرد. مگر ممکن است که یک پیامبر اولوالعزم، امر غیر ممکنىرا از خدا مسالت کند؟ درست است که همراهان از موسى(ع)تقاضاکرده بودند که(...ارنا الله . خدا را آشکارا به مانشان ده و گستاخانه گفته بودند:(...لن نومن لک حتى نرى اللهجهره...). (5) تا خدا را آشکارا نبینیم، هرگز به تو ایماننمىآوریم، ولى کافى بود که موسى(ع)به آنها بگوید: چنین چیزىمحال است، نه این که او نیز از خداوند چنین درخواستى کند.
وانگهى اگر هرگونه رویتى محال است، پس چرا قرآن فرمودهاست:(وجوه یومئذ ناضره الى ربها ناظره). (6) در روز قیامت،چهرههایى شادابند و به پروردگار خود نظر مىکنند؟
چرا قرآن، در آیه(...انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه). (7) ازملاقات و دیدار خداوند، در روز قیامتسخن مىگوید؟
اینها همه شاهد این است که رویتبهطور عام محال نیست.
در روایتى چنین آمده است که خداوند به موسى(ع)فرمود:
«لن ترانى فى الدنیا حتى تموت فترانى فى الاخره و لکن اناردت ان ترانى فى الدنیا فانظر الى الجبل..» (8) .
تو هرگز در دنیا مرا نمىبینى، تا این که بمیرى، آنگاه درآخرت، مرا مىبینى، ولى اگر مىخواهى مرا در دنیا ببینى، به کوهبنگر».
سرانجام، خداوند براى کوه متجلى شد. از تجلى او کوه، مندک وموسى بیهوش گردیده چون به هوش آمد، از جهل قوم، به معرفتخودبازگشت و گفت: به درگاه تو توبه کردم و من از نخستین مومنانىهستم که به عدم رویت تو ایمان دارند (9) .
قطعا رویتبصرى خداوند ممکن نیست. چشم، تنها رنگها و نورهاىحسى را ادراک مىکند. رنگ و نور حسى، در قلمرو عالم ماده است.
انوار حقیقى -یعنى مجردات- و خداوند که «نورالانوار» و «نورآسمانها و زمین است» (10) هرگز با رویتبصرى قابل دیدن نیستندکه به گفته کتاب آسمانى مسلمانان -که بیانگر معارف ناب توحیدىاست-(لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار...) (11) . دیدگان، او راادراک نمىکنند و او دیدگان را ادراک مىکند.
نفى رویتبصرى، نفى سایر اقسام رویت نمىکند. شخصى ازامیرالمومنین(ع)پرسید: آیا پروردگارت را در حین عبادت دیدهاى؟
فرمود:
«ویلک! ما کنت اعبد ربا لم اره» .
واى بر تو! پروردگارى که ندیدهام، پرستش نکردهام.
سائل پرسید: چگونه او را دیدهاى؟ فرمود:
(لا تدرکه العیون فى مشاهده الابصار و لکن راته القلوب بحقایقالایمان» (12) .
دیدگان در مشاهده بصرى او را نمىبینند; ولى دلها به حقایقایمان، او را مىبینند.
فیض کاشانى در شرح حدیث فوق مىگوید:
«حقایق الایمان اى ارکانه من التصدیق بالله بوحدانیته واعتبارات اسمائه و صفاته -جل و عز- و لرویه الله بالقلوبمراتب، بحسب درجات الایمان قوه و ضعفا» (13) .
حقایق ایمان، یعنى ارکان آن که عبارتند از تصدیق به یگانگى واعتبارات اسما و صفات خداوند. براى دیدن خدا به دلها مراتبىاست که بر حسب درجات و قوت و ضعف ایمان، متفاوت است.
قطعا امیر مومنان بر قله بلند رویتحق قرار دارد. هرچند رویتتام خالق -که ذات و صفات و کمالاتش نامتناهى است- براى مخلوق،ممکن نیست. موجود واجب، نامتناهى و موجود ممکن، متناهى است.
مقام امیرالمومنین(ع)از پیامبران خدا -به جز پیامبر خاتمبرتر است رویتى که براى حضرتش ممکن بود، براى هیچ بشرى -به جزمقام و مرتبتخاتمیت که در این راه پیش قراول و قافلهسالار همهارباب معرفت و رویت است- ممکن نیست. همچنان که اسلام، برترینادیان است، رهبران آن نیز، برترین رهبرانند.
همه مراتب رویت، با یکدیگر وجه اشتراک دارند. هرچند تفاوتآنها به شدت و ضعف و کمال و نقص است. حتما در روز «الست» نیزهمگان خدا را یکسان شهود نکردند. چنانکه شهادتها نیز یکساننبود. از امام صادق(ع) پرسیدند: آیا این شهود، به معاینه بود؟
فرمود:
«نعم، فثبتت المعرفه و نسو الموقف و سیذکرونه و لولا ذلک لمیدر احد من خالقه و رازقه. فمنهم من اثر بلسانه فى الذر و لمیومن بقلبه، فقال الله:(فما کانوا لیومنوا بما کذبوا به من قبل» (14) .
آرى، معرفت ثابتشد و موقف را فراموش کردند و به زودى به یادمىآورند و اگر آن نبود، هیچکس نمىدانست که آفریننده وروزىرسانش کیست؟ برخى در عالم ذر، به زبان اقرار کردند و به دلایمان نیاوردند. از اینرو خداوند فرمود: «به آنچه قبلا تکذیبکردهاند، ایمان نیاوردند» (15) .
در روایت دیگرى آمده است که پیامبر و امیرالمومنین و سایرائمه(علیهم السلام) قبل از همه شهادت دادند; از اینرو خداوندآنها را حاملان علم و دین قرار داد و به فرشتگان فرمود: اینانحاملان دین و علم من و امناى من در میان خلق منند و همینهایندکه مورد سوال واقع مىشوند. سپس به اولاد آدم فرمود: به ربوبیتخداوند و ولایت و طاعت اینان اقرار کنید. آنگاه به فرشتگانفرمود: شهادت دهید و آنها گفتند: شهادت دادیم (16) .
اکنون با توجه به این روایات، مقصود و معناى دو بیتىباباطاهر هم معلوم مىشود. تشویش و دلواپسى وى از عدم شهادتنیست; بلکه از این است که فقط به زبان شهادت داده باشد، نه دل.
اقسام و مراتب شهود
بىمناسبت نیست که درباره اقسام و مراتب شهود، بحثى مطرحکنیم. ما انسانها با سه گونه شهود، سرو کار داریم:
1- شهود حسى
شهود حسى همان است که از طریق حواس حاصل مىشود. هرچند بهتر است که شهود حسى را به مشاهده چشم محدود و محصور کنیم; چرا کهنظر اهل عرف و توده مردم، همین است; ولى مگر مانعى دارد کهادراک حسى هر یک از حواس را به شهود حسى تعبیر کنیم؟ گوشانسان، مسموعات را و بینى انسان، مشمومات را و ذائقه انسان،مذوقات را و لامسه انسان، ملموسات را و باصره انسان، مبصرات راشهود مىکنند. هرچند شهود هر حسى، متناسب با کارکرد خود آن حساست و اگر حس یا حواس دیگرى براى انسان یا حیوانات، وجود داشتهباشد -چنانکه علىالتحقیق دارد- کارکرد شهودى متناسب با خوددارد.
قطعا خداوند -بلکه همه مجردات- از دسترس حس -بلکه وهم وخیال- خارجند و نباید انتظار داشت که به شهود حسى -بلکه وهمى وخیالى- درآید.
اى برون از وهم و قال و قیل من
خاک بر فرق من و تمثیل من
چنانکه دیدیم قرآن هم خداوند را از این که در تیررس شهودبصرى باشد، منزه دانست. قطعا وقتى که قوه باصره از شهود حسى وبصرى خداوند، عاجز و قاصر است، سایر حواس نیز از شهود متناسببا خود در مورد خداوند، محروم و ممنوعند.
2- شهود عقلى
عقل انسان، بدیهیات را بدون واسطه و نظریات را معالواسطه، ادراک مىکند، ادراک عقل را مىتوان شهود عقلى نامید. عقل ازطریق براهین لمى و انى -مخصوصا برهان انى مفید یقین- به مجهولاتخود علم یقینى پیدا مىکند و بر معلومات خود مىافزاید. علمیقینى عقلانى هرچند علم حصولى است و از این حیث، با ادراک حسىفرقى ندارد; ولى نباید از شهود و مشاهده عقلى غافل بود.
در حقیقت، در هر علم حصولى یک علم حضورى، نهفته است. علم رابه این لحاظ حصولى مىنامیم که سروکار نفس با مفاهیم و صور ذهنىاست. لکن خود این مفاهیم و صور، در محضر نفس حضور دارند و نفسبه دیده باطنى خود آنها را شهود مىکند. تمام صور حسى و خیالى وهمه معانى جزئى وهمى و کلیه مفاهیم و صورى که آنها را معقولاول و ثانى مىنامیم، مشهود نفس و معلوم به علم حضورى وشهودىاند و اگر این حضور و شهود نبود، احساس و ادراک و تعقل وتفکر و استدلال و ردیف کردن صغرى و کبرى و استنتاج و تحلیل وترکیب، معنى نداشت. بنابراین، اگر ما ادراکات حسى و خیالى ووهمى و عقلى را به شهود، تعبیر مىکنیم، نه تنها بیراههنرفتهایم، بلکه دقیقترین و استوارترین تعبیر را برگزیدهایم.
البته باید موجودات مجرد تام را از هرگونه علم حصولى برتر ووالاتر بدانیم.
علم حصولى، علم معالواسطه است. چنین علمى براى آنها-علىالخصوص براى خداوند- نقصان است. هرچند براى انسان کمالاست.
آرى هرچه براى ما انسانها کمال است، لازم نیستبراى مبادىعالیه هم کمال باشد. مطلق علم، هم براى ما کمال است، هم براىآنها; ولى علم حسى و خیالى و وهمى و عقلى -که همه بازگشتبهعلم حصولى دارد- براى ما کمال و براى آنها نقص است. آنها ازعلم حضورى در مقام فعل و در مقام ذات برخوردارند. البته ماانسانها هم از چنین علمى -که کمالى خدا داد است- بهره ناچیزىداریم و همین است که نفس ما را به عنوان آیتى از آیات خدا ومظهرى از مظاهر جمال و جلال او ظاهر کرده است.
پادشاهان مظهر شاهى حق
عالمان مرآت دانائى حق آرى
(و فى الارض آیات للموقنین و فى انفسکم افلا تبصرون) (17) .
در روى زمین و در نفوس خودتان، براى اهل یقین، آیاتى است.
به اعتقاد صدرالمتالهین، نه تنها شهود کلیات -که مشائیان،آن را نتیجه تجرید و انتزاع مىدانند- از راه شهود مثالهاى مجردعقلانى توسط نفس، انجام مىگیرد، بلکه شهود حسى و خیالى نیز بهمشاهده صور مثالى و برزخى توسط نفس برمىگردد و بنابراین، شهودحسى و خیالى و عقلى، همه به علم حضورى بازگشت مىکنند و درحقیقت، این علوم ما همه حضورى است، نه حصولى و علت این که براین معلومات ما آثار مترتب نمىشود، نه این است که اینها مفاهیمذهنى و معلومات به علم حصولىاند، بلکه چون مجردند، آثار ماده ومادیات را ندارند (18) . اضافه مىکنیم که شهود ارباب انواع، بهمشاهده بعید برمىگردد و اگر ابهام و قابلیت صدق بر کثیر دارد،به همین خاطر است (19) .
3- شهود قلبى
در این که نفس آدمى، ذات خود و بسیارى از قواى مدرکه و محرکهخود را به علم حضورى ادراک مىکند، گفتگویى نیست. گفتگو درادراکات حسى و خیالى و عقلى است که به علم حصولى یا حضورى است.
چنانکه اشاره شد، صدرالمتالهین، همه را به علم حضورىبرمىگرداند. ولى سایرین، چنین شیوهاى نداشتهاند. حاجى سبزوارى،علم حضورى را در علم به ذات و علم به آثار و معلولات، منحصرمىکند (20) . صدرالمتالهین علم به مثالهاى برزخى و عقلى و قواىنفس را هم علم حضورى مىداند. بنابراین، لازم نیست که معلوم بهعلم حضورى، خود ذات عالم یا معلول ذات او باشد. مىتوان رویاهاىصادقه را موید نظریه او دانست. وقتى شخص مرده یا زندهاى را درخواب مىبینیم، رویت او به علم حضورى است، نه علم حصولى. او نهخود خواب بیننده است، نه معلول او. به علاوه خوابهاى مصنوعى وارتباط با ارواح نیز مویدى دیگر است. این تجربهها را نمىتوانانکار کرد. بازگشت همه این تجربهها به علم حضورى است نه علمحصولى.
ما این شهود را شهود قلبى نامیدهایم. در کلام شیواىامیرالمومنین(ع)آمده بود که «راته القلوب بحقائق الایمان» (21) .این تعبیر، موید این است که خداوند را به رویت قلبى مىتوانشهود کرد. لکن نه شهود تام; چرا که شهود تام، در خور علت تام،نسبتبه معلول است، نه معلول، نسبتبه علت. ولى مگر مانعى داردکه معلول نیز به فراخورسعه وجودى خود، علت را شهود کند؟
خاطرم وقتى هوس کردى که بیند چیزها
تا تو را دیدم نکردم جز به دیدارت هوس
یعقوب بن اسحاق مىگوید: به محضر امام عسکرى(ع)نوشتمکه آیا پیامبر اکرم(ص)خدا را دیده است، حضرت نوشت:
«ان الله -تبارک و تعالى- ارى رسوله بقلبه من نور عظمته مااحب» (22) . خداوند متعال، از نور عظمتخود، آنچه را که دوستداشت، به قلب پیامبرش ارائه داد.
هرچه انسان، از خلق و از خویشتن، بیشتر انقطاع پیدا کند،حجابها و موانع از برابر دیده دلش، بیشتر برکنار مىشوند و اگربه کمال انقطاع برسد، نه تنها حجابهاى ظلمانى که حجابهاىنورانى را هم مىدرد. در این دعا -که یادگار ائمه(علیهمالسلام)است- چنین مىخوانیم:
«الهى هب لى کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاءنظرها الیک، حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور، فتصل الى معدنالعظمه...» .
«خداوندا کمال انقطاع را به من ببخش و دیده دلهایمان را بهضیاء و روشنى نظر به تو نورانى کن، تا دیده دلها حجابهاى نوررا پاره کند و به معدن عظمتبرسد» .
تاکید مىکنیم که هیچ مخلوقى -هرچند عظمتش بىکران باشد- بهاحاطه علمى خالق و رویت تام، نائل نمىشود. همانطورى که قرآنکریم مىگوید:(و لا یحیطون به علما) (23) . آنها به خداوند، احاطهعلمى پیدا نمىکنند. مگر ممکن است که قطرهاى ناچیز، پهناى دریارا ادراک کند؟ هنر قطره این است که به حقارت خود در برابر عظمتدریا، معرفت پیدا کند.
یکى قطره دریا ز ابرى چکید
خجل شد چو پهناى دریا بدید
که جایى که دریاست من کیستم؟
گر او هستحقا که من نیستم
اگر انسان به آنجا برسد که در برابر هستى بىکران خداوند،خود را ناچیز و هیچ بداند، هنر بزرگى از خود نشان داده است.
آرى او به اعتبار ذاتش هیچ و به اعتبار وابستگیش به مبدا،چیزى است. شهود این وابستگى در خور شان آنهایى است که انقطاعالى الله یافتهاند.
پىنوشتها:
1) اعراف: 172.
2) «... اءرباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار»(یوسف: 39).
3) اعراف: 143.
4) نساء: 153.
5) بقره: 55.
6) قیامت: 22 و 23.
7) انشقاق: 6.
8) التوحید: ص 262، باب 36، حدیث 5، از امیرالمومنین(ع).
9) الاصفى: ج1، ص 400 مرکز الابحاث والدراسات الاسلامیه.
10) النور: 25(الله نورالسماوات والارض).
11) انعام: 103.
12) کافى: ج1، ص 98.
13) همان: پاورقى به نقل از «الوافى» .
14) الاصفى: ج1، ص 412(پیشین).
15) یونس: 10.
16) الاصفى: ج1، ص 412(پیشین).
17) الذاریات: 20 و 21.
18) نگاه کنید به تعلیقه علامه طباطبائى بر جلد ششم«الاسفارالاربعه» ص 164.
19) نگاه کنید به «الشواهد الربوبیه» ص 33 به تصحیح استادآشتیانى.
20) الاسفار الاربعه: ج6، ص 160، تعلیقه حاجى.
21) کافى: ج1، ص 98.
22) کافى: ج1، ص 95.
23) طه: 110.
آیه شریفه(الستبربکم) (1) بیانگر این حقیقت است که پروردگارانسانها، خودش اسباب معرفتبه خود را براى آنها فراهم کردهاست. اوست که به مقتضاى آیه مزبور، ذریه انسانها را از پشتهاىآنها برگرفت(اخذ)و آنها را بر خویشتن گواه قرار داد و از آنهاپرسید:(الستبربکم)؟ و آنها با کلمه «بلى» پاسخ مثبت دادند.
اگر در مرحلهاى از مراحل هستى انسانها مراسم «اخذ» و«اشهاد» صورت نمىگرفت و خداوند، وجود مقدس و ذات بىهمتاى خودرا به عنوان رب، معرفى نمىکرد، معلوم نبود که انسان خداشناسشود. بلکه قطعا حقیقت ربوبیت، همواره در هاله ابهام باقىمىماند و شاید انسان نمىدانست که مربوب استیا نه و اگر مربوباست، مربوب کیست و چه کسى رب اوست.
آنهایى که منکر خدایند و به ارباب متفرق روى مىآورند، (2) درحقیقت انکار بعد از اقرار مىکنند و معلوم است که انکار بعد ازاقرار، کارى لغو و زشت است.مگر این که گفته شود: آنهائى کهانکار مىکنند، از اول هم اقرار نکردهاند. بابا طاهر عریانمىگوید:
مو از «قالوا بلى» تشویش دیرم
گناه از برگ و باران بیش دیرم
چو فردا نومه خونان نومه خونند
مو در کف نومه سر در پیش دیرم
این هم بعید است; چرا که خلاف نص قرآن استخدایى که ربوبیتخود را به انسان شناسانده، قطعا به گونهاىمرئى و مشهود انسان واقع شده که البته با شهود و رویتحسى وبصرى تفاوت دارد.
فیلسوف دین مىتواند مساله رویتخدا را مورد تحلیل عقلانىقرار دهد. آیا در متون دینى، رویتخداوند، ممکن تلقى شده یاغیر ممکن؟ اگر ممکن است، چگونه؟ آیه شریفه(...لن ترانى...) (3) .
ناظر به چیست؟ آیا فقط نفى رویتبصرى استیا اعم از رویتبصرىو قلبى است؟ آیا نفى رویت، بهطور همیشگى است، به گونهاى که همشامل دنیا شود و هم شامل آخرت، یا این که ابدیت نفى رویتبهدنیا مربوط است و به آخرت مربوط نیست. موسى(ع)از خداوند تقاضاىرویت کرد. مگر ممکن است که یک پیامبر اولوالعزم، امر غیر ممکنىرا از خدا مسالت کند؟ درست است که همراهان از موسى(ع)تقاضاکرده بودند که(...ارنا الله . خدا را آشکارا به مانشان ده و گستاخانه گفته بودند:(...لن نومن لک حتى نرى اللهجهره...). (5) تا خدا را آشکارا نبینیم، هرگز به تو ایماننمىآوریم، ولى کافى بود که موسى(ع)به آنها بگوید: چنین چیزىمحال است، نه این که او نیز از خداوند چنین درخواستى کند.
وانگهى اگر هرگونه رویتى محال است، پس چرا قرآن فرمودهاست:(وجوه یومئذ ناضره الى ربها ناظره). (6) در روز قیامت،چهرههایى شادابند و به پروردگار خود نظر مىکنند؟
چرا قرآن، در آیه(...انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه). (7) ازملاقات و دیدار خداوند، در روز قیامتسخن مىگوید؟
اینها همه شاهد این است که رویتبهطور عام محال نیست.
در روایتى چنین آمده است که خداوند به موسى(ع)فرمود:
«لن ترانى فى الدنیا حتى تموت فترانى فى الاخره و لکن اناردت ان ترانى فى الدنیا فانظر الى الجبل..» (8) .
تو هرگز در دنیا مرا نمىبینى، تا این که بمیرى، آنگاه درآخرت، مرا مىبینى، ولى اگر مىخواهى مرا در دنیا ببینى، به کوهبنگر».
سرانجام، خداوند براى کوه متجلى شد. از تجلى او کوه، مندک وموسى بیهوش گردیده چون به هوش آمد، از جهل قوم، به معرفتخودبازگشت و گفت: به درگاه تو توبه کردم و من از نخستین مومنانىهستم که به عدم رویت تو ایمان دارند (9) .
قطعا رویتبصرى خداوند ممکن نیست. چشم، تنها رنگها و نورهاىحسى را ادراک مىکند. رنگ و نور حسى، در قلمرو عالم ماده است.
انوار حقیقى -یعنى مجردات- و خداوند که «نورالانوار» و «نورآسمانها و زمین است» (10) هرگز با رویتبصرى قابل دیدن نیستندکه به گفته کتاب آسمانى مسلمانان -که بیانگر معارف ناب توحیدىاست-(لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار...) (11) . دیدگان، او راادراک نمىکنند و او دیدگان را ادراک مىکند.
نفى رویتبصرى، نفى سایر اقسام رویت نمىکند. شخصى ازامیرالمومنین(ع)پرسید: آیا پروردگارت را در حین عبادت دیدهاى؟
فرمود:
«ویلک! ما کنت اعبد ربا لم اره» .
واى بر تو! پروردگارى که ندیدهام، پرستش نکردهام.
سائل پرسید: چگونه او را دیدهاى؟ فرمود:
(لا تدرکه العیون فى مشاهده الابصار و لکن راته القلوب بحقایقالایمان» (12) .
دیدگان در مشاهده بصرى او را نمىبینند; ولى دلها به حقایقایمان، او را مىبینند.
فیض کاشانى در شرح حدیث فوق مىگوید:
«حقایق الایمان اى ارکانه من التصدیق بالله بوحدانیته واعتبارات اسمائه و صفاته -جل و عز- و لرویه الله بالقلوبمراتب، بحسب درجات الایمان قوه و ضعفا» (13) .
حقایق ایمان، یعنى ارکان آن که عبارتند از تصدیق به یگانگى واعتبارات اسما و صفات خداوند. براى دیدن خدا به دلها مراتبىاست که بر حسب درجات و قوت و ضعف ایمان، متفاوت است.
قطعا امیر مومنان بر قله بلند رویتحق قرار دارد. هرچند رویتتام خالق -که ذات و صفات و کمالاتش نامتناهى است- براى مخلوق،ممکن نیست. موجود واجب، نامتناهى و موجود ممکن، متناهى است.
مقام امیرالمومنین(ع)از پیامبران خدا -به جز پیامبر خاتمبرتر است رویتى که براى حضرتش ممکن بود، براى هیچ بشرى -به جزمقام و مرتبتخاتمیت که در این راه پیش قراول و قافلهسالار همهارباب معرفت و رویت است- ممکن نیست. همچنان که اسلام، برترینادیان است، رهبران آن نیز، برترین رهبرانند.
همه مراتب رویت، با یکدیگر وجه اشتراک دارند. هرچند تفاوتآنها به شدت و ضعف و کمال و نقص است. حتما در روز «الست» نیزهمگان خدا را یکسان شهود نکردند. چنانکه شهادتها نیز یکساننبود. از امام صادق(ع) پرسیدند: آیا این شهود، به معاینه بود؟
فرمود:
«نعم، فثبتت المعرفه و نسو الموقف و سیذکرونه و لولا ذلک لمیدر احد من خالقه و رازقه. فمنهم من اثر بلسانه فى الذر و لمیومن بقلبه، فقال الله:(فما کانوا لیومنوا بما کذبوا به من قبل» (14) .
آرى، معرفت ثابتشد و موقف را فراموش کردند و به زودى به یادمىآورند و اگر آن نبود، هیچکس نمىدانست که آفریننده وروزىرسانش کیست؟ برخى در عالم ذر، به زبان اقرار کردند و به دلایمان نیاوردند. از اینرو خداوند فرمود: «به آنچه قبلا تکذیبکردهاند، ایمان نیاوردند» (15) .
در روایت دیگرى آمده است که پیامبر و امیرالمومنین و سایرائمه(علیهم السلام) قبل از همه شهادت دادند; از اینرو خداوندآنها را حاملان علم و دین قرار داد و به فرشتگان فرمود: اینانحاملان دین و علم من و امناى من در میان خلق منند و همینهایندکه مورد سوال واقع مىشوند. سپس به اولاد آدم فرمود: به ربوبیتخداوند و ولایت و طاعت اینان اقرار کنید. آنگاه به فرشتگانفرمود: شهادت دهید و آنها گفتند: شهادت دادیم (16) .
اکنون با توجه به این روایات، مقصود و معناى دو بیتىباباطاهر هم معلوم مىشود. تشویش و دلواپسى وى از عدم شهادتنیست; بلکه از این است که فقط به زبان شهادت داده باشد، نه دل.
اقسام و مراتب شهود
بىمناسبت نیست که درباره اقسام و مراتب شهود، بحثى مطرحکنیم. ما انسانها با سه گونه شهود، سرو کار داریم:
1- شهود حسى
شهود حسى همان است که از طریق حواس حاصل مىشود. هرچند بهتر است که شهود حسى را به مشاهده چشم محدود و محصور کنیم; چرا کهنظر اهل عرف و توده مردم، همین است; ولى مگر مانعى دارد کهادراک حسى هر یک از حواس را به شهود حسى تعبیر کنیم؟ گوشانسان، مسموعات را و بینى انسان، مشمومات را و ذائقه انسان،مذوقات را و لامسه انسان، ملموسات را و باصره انسان، مبصرات راشهود مىکنند. هرچند شهود هر حسى، متناسب با کارکرد خود آن حساست و اگر حس یا حواس دیگرى براى انسان یا حیوانات، وجود داشتهباشد -چنانکه علىالتحقیق دارد- کارکرد شهودى متناسب با خوددارد.
قطعا خداوند -بلکه همه مجردات- از دسترس حس -بلکه وهم وخیال- خارجند و نباید انتظار داشت که به شهود حسى -بلکه وهمى وخیالى- درآید.
اى برون از وهم و قال و قیل من
خاک بر فرق من و تمثیل من
چنانکه دیدیم قرآن هم خداوند را از این که در تیررس شهودبصرى باشد، منزه دانست. قطعا وقتى که قوه باصره از شهود حسى وبصرى خداوند، عاجز و قاصر است، سایر حواس نیز از شهود متناسببا خود در مورد خداوند، محروم و ممنوعند.
2- شهود عقلى
عقل انسان، بدیهیات را بدون واسطه و نظریات را معالواسطه، ادراک مىکند، ادراک عقل را مىتوان شهود عقلى نامید. عقل ازطریق براهین لمى و انى -مخصوصا برهان انى مفید یقین- به مجهولاتخود علم یقینى پیدا مىکند و بر معلومات خود مىافزاید. علمیقینى عقلانى هرچند علم حصولى است و از این حیث، با ادراک حسىفرقى ندارد; ولى نباید از شهود و مشاهده عقلى غافل بود.
در حقیقت، در هر علم حصولى یک علم حضورى، نهفته است. علم رابه این لحاظ حصولى مىنامیم که سروکار نفس با مفاهیم و صور ذهنىاست. لکن خود این مفاهیم و صور، در محضر نفس حضور دارند و نفسبه دیده باطنى خود آنها را شهود مىکند. تمام صور حسى و خیالى وهمه معانى جزئى وهمى و کلیه مفاهیم و صورى که آنها را معقولاول و ثانى مىنامیم، مشهود نفس و معلوم به علم حضورى وشهودىاند و اگر این حضور و شهود نبود، احساس و ادراک و تعقل وتفکر و استدلال و ردیف کردن صغرى و کبرى و استنتاج و تحلیل وترکیب، معنى نداشت. بنابراین، اگر ما ادراکات حسى و خیالى ووهمى و عقلى را به شهود، تعبیر مىکنیم، نه تنها بیراههنرفتهایم، بلکه دقیقترین و استوارترین تعبیر را برگزیدهایم.
البته باید موجودات مجرد تام را از هرگونه علم حصولى برتر ووالاتر بدانیم.
علم حصولى، علم معالواسطه است. چنین علمى براى آنها-علىالخصوص براى خداوند- نقصان است. هرچند براى انسان کمالاست.
آرى هرچه براى ما انسانها کمال است، لازم نیستبراى مبادىعالیه هم کمال باشد. مطلق علم، هم براى ما کمال است، هم براىآنها; ولى علم حسى و خیالى و وهمى و عقلى -که همه بازگشتبهعلم حصولى دارد- براى ما کمال و براى آنها نقص است. آنها ازعلم حضورى در مقام فعل و در مقام ذات برخوردارند. البته ماانسانها هم از چنین علمى -که کمالى خدا داد است- بهره ناچیزىداریم و همین است که نفس ما را به عنوان آیتى از آیات خدا ومظهرى از مظاهر جمال و جلال او ظاهر کرده است.
پادشاهان مظهر شاهى حق
عالمان مرآت دانائى حق آرى
(و فى الارض آیات للموقنین و فى انفسکم افلا تبصرون) (17) .
در روى زمین و در نفوس خودتان، براى اهل یقین، آیاتى است.
به اعتقاد صدرالمتالهین، نه تنها شهود کلیات -که مشائیان،آن را نتیجه تجرید و انتزاع مىدانند- از راه شهود مثالهاى مجردعقلانى توسط نفس، انجام مىگیرد، بلکه شهود حسى و خیالى نیز بهمشاهده صور مثالى و برزخى توسط نفس برمىگردد و بنابراین، شهودحسى و خیالى و عقلى، همه به علم حضورى بازگشت مىکنند و درحقیقت، این علوم ما همه حضورى است، نه حصولى و علت این که براین معلومات ما آثار مترتب نمىشود، نه این است که اینها مفاهیمذهنى و معلومات به علم حصولىاند، بلکه چون مجردند، آثار ماده ومادیات را ندارند (18) . اضافه مىکنیم که شهود ارباب انواع، بهمشاهده بعید برمىگردد و اگر ابهام و قابلیت صدق بر کثیر دارد،به همین خاطر است (19) .
3- شهود قلبى
در این که نفس آدمى، ذات خود و بسیارى از قواى مدرکه و محرکهخود را به علم حضورى ادراک مىکند، گفتگویى نیست. گفتگو درادراکات حسى و خیالى و عقلى است که به علم حصولى یا حضورى است.
چنانکه اشاره شد، صدرالمتالهین، همه را به علم حضورىبرمىگرداند. ولى سایرین، چنین شیوهاى نداشتهاند. حاجى سبزوارى،علم حضورى را در علم به ذات و علم به آثار و معلولات، منحصرمىکند (20) . صدرالمتالهین علم به مثالهاى برزخى و عقلى و قواىنفس را هم علم حضورى مىداند. بنابراین، لازم نیست که معلوم بهعلم حضورى، خود ذات عالم یا معلول ذات او باشد. مىتوان رویاهاىصادقه را موید نظریه او دانست. وقتى شخص مرده یا زندهاى را درخواب مىبینیم، رویت او به علم حضورى است، نه علم حصولى. او نهخود خواب بیننده است، نه معلول او. به علاوه خوابهاى مصنوعى وارتباط با ارواح نیز مویدى دیگر است. این تجربهها را نمىتوانانکار کرد. بازگشت همه این تجربهها به علم حضورى است نه علمحصولى.
ما این شهود را شهود قلبى نامیدهایم. در کلام شیواىامیرالمومنین(ع)آمده بود که «راته القلوب بحقائق الایمان» (21) .این تعبیر، موید این است که خداوند را به رویت قلبى مىتوانشهود کرد. لکن نه شهود تام; چرا که شهود تام، در خور علت تام،نسبتبه معلول است، نه معلول، نسبتبه علت. ولى مگر مانعى داردکه معلول نیز به فراخورسعه وجودى خود، علت را شهود کند؟
خاطرم وقتى هوس کردى که بیند چیزها
تا تو را دیدم نکردم جز به دیدارت هوس
یعقوب بن اسحاق مىگوید: به محضر امام عسکرى(ع)نوشتمکه آیا پیامبر اکرم(ص)خدا را دیده است، حضرت نوشت:
«ان الله -تبارک و تعالى- ارى رسوله بقلبه من نور عظمته مااحب» (22) . خداوند متعال، از نور عظمتخود، آنچه را که دوستداشت، به قلب پیامبرش ارائه داد.
هرچه انسان، از خلق و از خویشتن، بیشتر انقطاع پیدا کند،حجابها و موانع از برابر دیده دلش، بیشتر برکنار مىشوند و اگربه کمال انقطاع برسد، نه تنها حجابهاى ظلمانى که حجابهاىنورانى را هم مىدرد. در این دعا -که یادگار ائمه(علیهمالسلام)است- چنین مىخوانیم:
«الهى هب لى کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاءنظرها الیک، حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور، فتصل الى معدنالعظمه...» .
«خداوندا کمال انقطاع را به من ببخش و دیده دلهایمان را بهضیاء و روشنى نظر به تو نورانى کن، تا دیده دلها حجابهاى نوررا پاره کند و به معدن عظمتبرسد» .
تاکید مىکنیم که هیچ مخلوقى -هرچند عظمتش بىکران باشد- بهاحاطه علمى خالق و رویت تام، نائل نمىشود. همانطورى که قرآنکریم مىگوید:(و لا یحیطون به علما) (23) . آنها به خداوند، احاطهعلمى پیدا نمىکنند. مگر ممکن است که قطرهاى ناچیز، پهناى دریارا ادراک کند؟ هنر قطره این است که به حقارت خود در برابر عظمتدریا، معرفت پیدا کند.
یکى قطره دریا ز ابرى چکید
خجل شد چو پهناى دریا بدید
که جایى که دریاست من کیستم؟
گر او هستحقا که من نیستم
اگر انسان به آنجا برسد که در برابر هستى بىکران خداوند،خود را ناچیز و هیچ بداند، هنر بزرگى از خود نشان داده است.
آرى او به اعتبار ذاتش هیچ و به اعتبار وابستگیش به مبدا،چیزى است. شهود این وابستگى در خور شان آنهایى است که انقطاعالى الله یافتهاند.
پىنوشتها:
1) اعراف: 172.
2) «... اءرباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار»(یوسف: 39).
3) اعراف: 143.
4) نساء: 153.
5) بقره: 55.
6) قیامت: 22 و 23.
7) انشقاق: 6.
8) التوحید: ص 262، باب 36، حدیث 5، از امیرالمومنین(ع).
9) الاصفى: ج1، ص 400 مرکز الابحاث والدراسات الاسلامیه.
10) النور: 25(الله نورالسماوات والارض).
11) انعام: 103.
12) کافى: ج1، ص 98.
13) همان: پاورقى به نقل از «الوافى» .
14) الاصفى: ج1، ص 412(پیشین).
15) یونس: 10.
16) الاصفى: ج1، ص 412(پیشین).
17) الذاریات: 20 و 21.
18) نگاه کنید به تعلیقه علامه طباطبائى بر جلد ششم«الاسفارالاربعه» ص 164.
19) نگاه کنید به «الشواهد الربوبیه» ص 33 به تصحیح استادآشتیانى.
20) الاسفار الاربعه: ج6، ص 160، تعلیقه حاجى.
21) کافى: ج1، ص 98.
22) کافى: ج1، ص 95.
23) طه: 110.