آیات ولایت و خلافت - تواتر سند، و قطعی بودن دلالت حدیث غدیر
آرشیو
چکیده
متن
تفسیر قرآن مجید(بر اساس تفسیر موضوعى)
استدلال با حدیث غدیر بر اصلى از اصول دین در گرو قطعى بودن حدیث از نظر سند، و دلالت است. خوشبختانه هر دو شرط در این حدیثبه نحو روشن متحقق مىباشد، اما از نظر سند تنها از علماى اهلسنت 360 تن این حدیث را در طول چهارده قرن نقل کرده و در هرقرنى حدیثحالت تواتر داشته استحتى گروهى درباره سند اینروایت کتابهاى جداگانه نوشتهاند، مثلا طبرى(متوفاى 310)در کتابىبه نام «الولایه فىطرق حدیث الغدیر» این حدیث را از 75 طریقنقل کرده است.
ابن عقده کوفى(متوفاى 333)در رساله ولایت این حدیث را از 105طریق نقل کرده است.
تحقیقاتى کافى که درباره حدیث غدیر از نظر سند انجام گرفته،هرنوع شک و تردید را در صدور این حدیث نفى مىکند (1) . تا آنجا کهغالبا شعراى عرب زبان در قصائد خود به مناسبتهائى از این حدیثیاد کردهاند.
مهم در حدیث غدیر، قطعى بودن دلالت آن است، با توجه به قرائنموجود در حدیث مىتوان گفت که مقصود از «مولى» در جمله «منکنت مولاه فهذا على مولاه» اولى به تصرف است.
نخستباید توجه نمود که در قرآن و لغت عرب لفظ «مولى» بهمعنى اولى به کار مىرود چنانکه مىفرماید: (فالیوم لا یوخذ منکمفدیه و لا من الذین کفروا و ماویکم النار هى مولاکم و بئسالمصیر)(حدید:15).
«امروز(روز رستاخیز)نه از شما ونه از افراد کافر، عوض گرفتهنمىشود جایگاه شما آتش است و آن براى شما سزاوارتر است چهسرنوشتبدى است» .
مفسران بزرگ مىگویند لفظ «مولى» در این آیه به معنى«اولى» است زیرا براى این افراد بر اثر اعمال ناشایست، شایستهترین جایگاه، همان آتش است.
در آیه دیگر مىفرماید:(یدعوا لمن ضره اقرب من نفعه و لبئسالعشیر)(حج:13).
«بتى را مىخواند که ضرر او از سودش نزدیکتر است چه بد ولى وچه بد مصاحبى است» .
در این آیه «مولى» به گواه آیات ماقبل که مربوط به مشرکانو بتپرستان است، به معنى اتخاذ ولى و سرپرست استبه گواه اینکه بتپرستان اصنام خود را ولى خود اتخاذ مىکردهاند.
در این که «مولى» به معنى «اولى» به کار مىرود سخنى نیستولى اکنون باید دید مقصود از آن در حدیث غدیر نیز همین است.
قرائن فراوان نشان مىدهد که مقصود از آن در حدیث همان «اولىبه تصرف» است اینک برخى از این قرائن را یادآور مىشویم:
1 - رسول گرامى در آغاز حدیث فرمود: «الست اولى بکم منانفسکم» سپس به دنبال آن چنین فرمود:
«فمن کنت مولاه فهذا على مولاه» از این که جمله دوم را پس ازجمله نخست آورد خود گواه بر این است که مقصود او از «مولى»همان اولویت است که خدا و رسول آن را دارا مىباشند چیزى که هستولایت الهى ذاتى است و ولایت نبى و امام موهبتى است.
2 - پیامبر گرامى در سرآغاز خطبه خود از مردم به اعتقاد بهتوحید و نبوت و معاد قرار گرفتسپس مولویت على را یادآور شد،این گواه بر این است که این ولایت در ردیف مساله پیشین است وچیزى که مىتواند در ردیف آن سه باشد، همان مقصود از آن ولایتکبرى و سرپرستى جامعه باشد که دوستدارى على و یا یارى وى.
3 - در روز غدیر آنگاه که آیه اکمال فرود آمد، پیامبر فرمود:
«الله اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمه و رضا الرببرسالتى و الولایه لعلى فى بعدى» در این صورت باید دید کدامیکاز معانى «مولى» مىتواند مایه کمال دین و اتمام نعمت و درردیف رضایتخدا به رسالت پیامبر قرار گیرد جز ولایت کبرى وسرپرستى على(ع)، که مفاد آن استمرار وظیفه نبوت است.
4 - پیامبر گرامى در آغاز خطبه از رحلت و نزدیک شدن اجلخود، سخن مىگوید و این گواه بر این است که با نصب على مىخواهداین خلا را پر کند.
گذشته از این، اگر مقصود نصب على بر مقام امامت و ولایت نبود،گردآورى این جمعیت در بیابان سوزان هیچ لزومى نداشت اگر واقعامىخواست مردم را به نصرت و دوستى على(ع)دعوت کند این یک مسالهپوشیده نبود تا در این بیابان سوزان هشتاد هزار نفر یا متجاوزاز آن را از محملها و شتران پیاده کند و خطبه گسترده بخواند واز مرگ خود گزارش کند، آنگاه بگوید مردم على را دوستبدارید واو را یارى کنید.
این قرائن که در خود حدیث نهفته است، گواهى مىدهند که مقصوداز مولى همان اولویتبه تصرف و سرپرستى است، نه ناصر و یاور، ویا محبوب و دوست، حسان بن ثابتشاعر عهد رسالت که در خود واقعهحضور داشت، از حدیث جز معناى ولایت چیزى دیگر تلقى نکرد و لذادر شعر خود گفت:
فقال له قم یا على فاننى
رضیتک من بعدى اماما و هادیا
در پایان یادآور مىشویم که درمیان علماى اهل سنت افراد باانصافى اعتراف به دلالتحدیث غدیربر امامت على(ع)نمودهاند از آن جمله «سعدالدین تفتازانى»(712-791)مىگوید: در لفظ «مولى» که در حدیث غدیر آمده است،در آن چند احتمال وجود دارد:
1 - آزاد کننده; 2 - آزاد شده; 3 - همپیمان; 4 - پناه دادهشده; 5 - پسر عمو; 6- ناصر و یاور; 7 - اولى به تصرف.
آنگاه یادآور مىشود که از این معانى هفتگانه هیچکدام متناسببا صدر حدیث نیست.
اما آن پنج معنى نخست نمىتواند مقصود پیامبر باشد و اما معنىششم توضیح واضح بوده و نیاز به بیان پیامبر و گردآورى مردمنداشت قهرا مقصود همان معنى هفتم است (2) .
از آنجا که بحث ما یک بحث تفسیرى است پیرامون حدیث غدیر بادیگر احادیثى که مربوط به ولایت کبراى امیر مومنان(ع)است، سخننمىگوییم و ادامه این بحثها را به کتاب الهیات ارجاع مىکنیم (3) .
خاندان على(ع)در سرزمین مباهله
هرچند بحث ما درباره آیات مربوط به امامتبه پایان رسید، ولى به عنوان تکمیل آیاتى که سند فضیلتخاندان رسالت است، در اینجامىآوریم و به تفسیر اجمالى آنها مىپردازیم:
1 - آیه مباهله
(فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثمنبتهل فنجعل لعنه الله على الکاذبین)(آل عمران: 61).
«هرکس با تو پس از آن که آگاه شدى، به مجادله برخیزد، بگوبیایید تا بخوانیم فرزندان خود و فرزندان شما را، زنان خود وزنان شما را، و جانهاى خود و جانهاى شما را و لعنتخدا بر گروهدروغگو بفرستیم» .
مفسران مىنویسند: پیامبر اسلام(ص)به موازات مکاتبه با سراندول جهان، و مراکز مذهبى نامهاى به اسقف نجران «ابوحارثه»نوشت و طى آن نامه ساکنان «نجران» را به آئین اسلام دعوت نموداینک مضمون نامه آن حضرت:
«به نام خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب(این نامهاى است)ازمحمد پیامبر و رسول خدا به اسقف نجران خداى ابراهیم و اسحاق ویعقوب و احمد را ستایش مىکنم و شماها را از پرستش بندگان بهپرستش خدا دعوت مىنمایم، شما را دعوت مىکنم که از ولایتبندگانخدا خارج شوید و در ولایتخداوند وارد آئید، و اگر دعوت مرانپذیرفتید(لااقل)باید به حکومت اسلامى مالیات(جزیه)بپردازید(کهدر برابر این مبلغ جزئى از جان و مال شما دفاع مىکند)و در غیراین صورت به شما اعلام خطر مىشود» (4) .
و برخى از مصادر تاریخى شیعه اضافه مىکند: پیامبر آیه مربوط (5) به اهل کتاب را که در آن همگى به پرستش خداى یگانه دعوتشدهاند، نیز نوشت.
نمایندگان پیامبر وارد نجران شده، نامه پیامبر را به«اسقف» دادند، وى نامه را با دقت هرچه تمامتر خوانده و براىتصمیم شورائى مرکب از شخصیتهاى بارز مذهبى و غیر مذهبى تشکیلداد، یکى از افراد طرف مشورت «شرحبیل» بود که به عقل و درایتو کاردانى معروفیت کامل داشت، وى در پاسخ اسقف چنین اظهارنمود، اطلاعات من در مسائل مذهبى بسیار ناچیز است، بنابراین منحق اظهار نظر ندارم و اگر در غیر این موضوع با من وارد شورمىشدید، من مىتوانستم راهحلهائى در اختیار شما بگذارم.
ولى ناچارم مطلبى را تذکر دهم و آن این که: ما کرارا ازپیشوایان مذهبى خود شنیدهایم: روزى منصب نبوت از نسل «اسحاق»به فرزندان «اسماعیل» انتقال خواهد یافت. و هیچ بعید نیست که«محمد» که از اولاد اسماعیل است، همان پیامبر موعود باشد.
شورى نظر داد که گروهى به عنوان «هیئتى از نجران» به مدینهبرود، تا از نزدیک با محمد(ص)تماس گرفته و دلائل نبوت او رابررسى کنند.
شصت تن از زبدهترین و داناترین مردم نجران انتخاب شدند و درراس آنان سه پیشواى مذهبى بود این سه تن عبارت بودند از:
1 - «ابوحارثه بن علقمه» که اسقف اعظم نجران که نمایندهرسمى کلیساهاى روم در حجاز بود.
2 - «عبدالمسیح» رئیس هیئت و به عقل و تدبیر و کاردانىمعروف بود.
3 - «ایهم» که فرد کهنسال و شخصیت محترم ملت نجران بهشمار مىرفت (6) .
هیئت نجران، طرف عصر درحالى که لباسهاى تجملى ابریشمى بر تنو انگشترهاى طلا بر دست و صلیبها بر گردن داشتند، وارد مسجد شدهبه پیامبر سلام کردند، ولى وضع زننده و نامناسب آنان آنهم درمسجد، پیامبر را سخت ناراحت نمود. احساس کردند که از آنانناراحتشده است، اما علت ناراحتى را ندانستند، فورا با عثمانبن عفان و عبدالرحمان بن عوف که سابقه آشنائى با آنان داشتند،تماس گرفتند و جریان را به آنها گفتند آنان اظهار داشتند که حلاین گره به دست على بن ابى طالب(ع)است، آنان به امیرمومنانمراجعه کردند على(ع)در پاسخ آنها چنین گفت: شما باید لباسهاىخود را تغییر دهید، و با وضع ساده، بدون زر و زیور به حضورحضرت بیائید. در این صورت مورد احترام و تکریم قرار خواهیدگرفت» .
نمایندگان نجران با لباس ساده بدون انگشتر طلا، شرفیاب محضرپیامبر شده و سلام کردند، پیامبر با احترام خاص پاسخ سلام آنانرا داد، و برخى از هدایائى را که براى وى آورده بودند، پذیرفت.
نمایندگان پیش از آن که وارد مذاکره شوند، اظهار کردند کهوقت نماز آنان رسیده است، پیامبر اجازه داد که نمازهاى خود رادر مسجد مدینه درحالى که رو به مشرق ایستاده بودند، بخوانند (7) .
سیرهنویس معروف «برهان الدین حلبى» مىنویسد: پیامبر به آنان گفت من شما را به آئین توحید و پرستش خداى یگانه، و تسلیم در برابر اوامر او دعوت مىکنم، سپس آیاتى چنداز قرآن براى آنان خواند.
آنان در پاسخ گفتند: اگر مقصود از اسلام ایمان به خداى یگانهاست، ما قبلا به او ایمان آورده و به احکام وى عمل مىنمائیم.
پیامبر در پاسخ آنان گفت: اسلام علائمى دارد چگونه مىگوییدخداى یگانه را پرستش مىکنید درصورتى که شماها صلیب را مىپرستیدو از خوردن گوشتخوک پرهیز نمىکنید و مسیح را فرزند خدامىدانید.
نمایندگان نجران گفتند: آرى او فرزند خداست زیرا مادر اومریم، بدون نزدیکى با کسى، او را به دنیا آورد، ناچار باید اوفرزند خدا باشد در این موقع فرشته وحى بر پیامبر نازل شد و اینآیه را آورد:
(ان مثل عیسى عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کنفیکون)(آل عمران: 59).
تولد عیسى از مادر بدون آن که کسى با او نزدیکى کند، نزد خداهمچون آدم است که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمود: موجودباش او هم فورا موجود شد(بنابراین ولادت مسیح بدون پدر دلیل برالوهیت او نیست).
مسیحیان نجران در مقابل منطق وحى ناگزیر شدند راه مجادله درپیش گیرند و پیشنهاد مباهله دادهاند، در آن موقع پیک الهى نازلشد پیامبر را نیز به مباهله مامور ساخت، طرفین به فیصله دادنمساله از طریق مباهله آماده شدند و قرار شد فردا همگى براىمباهله حاضر و آماده شوند.
وقت مباهله فرا رسید و قرار بود که مباهله در نقطه خارج ازشهر مدینه در دامنه صحرا انجام گیرد پیامبر از میان مسلمانان وبستگان زیاد فقط چهار نفر را براى مباهله برگزید و این چهار تنجز على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام کسى دیگر نبود.
سران هیئت نمایندگى نجران با یکدیگر گفتگو مىکردند و مىگفتنداگر محمد با شکوه مادى به میدان مباهله وارد شود، اعتمادى بهادعاى او نیست، و اگر به وضع ساده همراه عزیزانش گام در صحراىمباهله بگذارد، عمل او گواه بر اعتماد او به نبوت خویش است تاآنجا که عزیزان خود را به میدان مباهله آورده است، هنوز در اینگفتگو بودند که چهرههاى معصومى براى آنان آشکار گشت همگى باهمگفتند این مرد به دعوت خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه یک فرددروغگو یا شاک عزیزان خود را در معرض بلاى آسمانى قرار نمىدهد ولذا با دیدن این وضع وارد شور شدند و از مباهله منصرف گشتندقرار شد هر سال مبلغى به عنوان جزیه(مالیات سرانه)بپردازند ودر برابر آن حکومت اسلامى از مال و جان آنان دفاع کنند.
عائشه مىگوید: روز مباهله پیامبر اسلام چهارتن همراهان خود رازیر چادر مشکى رنگى، وارد کرد و این آیه را تلاوت نمود: (انمایرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)زمخشرىپس از بیان نکات آیه مباهله در پایان بحث مىنویسد: سرگذشتمباهله و مفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء استو سندى زنده بر حقانیت آئین اسلام مىباشد.
داستان مباهله بزرگترین سند فضیلتبراى اهل پیامبر است زیراالفاظ و مفردات آیه حاکى است که همراهان پیامبر در چه پایهاىاز فضیلت قرار داشتند، زیرا پیامبر در این آیه، علاوه بر این کهحسن و حسین علیهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(س)را یگانهزن منتسب به خاندان خویش مىخواند، از شخص على(ع)به عنوان«انفسنا» تعبیر مىکند و آن شخصیت عظیم جهان انسانى را بهمنزله جان پیامبر مىداند، فضیلتى بالاتر از این که یک شخص ازنظر معنویت و فضیلتبه پایهاى برسد که خداوند بزرگ او را بهمنزله جان و روح پیامبر بخواند.
آیا این آیه گواه برترى امیرمومنان بر تمام مسلمانان جهان نیست؟
از روایاتى که از پیشوایان مذهبى ما وارد شده است، استفاده مىشود که موضوع مباهله اختصاص به پیامبر نداشته و هر فردمسلمانى در مسائل مذهبى مىتواند با مخالفان خود به مباهلهبرخیزد و شیوه مباهله و دعاى آن در کتابهاى حدیث وارد شده براىاطلاع بیشتر به کتاب «نورالثقلین» مراجعه بفرمائید (8) .
در رساله حضرت استاد علامه طباطبائى(ره)چنین مىخوانیم:
«مباهله یکى از معجزات باقى اسلام است و هر فرد با ایمانى بهپیروى از نخستین پیشواى اسلام، مىتواند در راه اثبات حقیقتى ازحقائق اسلام با مخالفان خود به مباهله بپردازد و از خداوند جهاندرخواست کند که طرف مخالف، را کیفر بدهد و محکوم سازد (9) .
در پایان از تذکر چند نکتهاى ناگزیریم.
گذشته بر این که تمام مفسران و دانشمندان شیعه، موضوع مباهلهرا در کتابهاى خود آوردهاند از میان علماء و دانشمندان اهلتسنن شصت نفر در کتابهاى خود پیرامون این سرگذشتسخنانىگفتهاند و نکاتى یادآور شدهاند که برخى را یادآور مىشویم:
1 - مسلم بن حجاج در صحیح خود که دومین صحیح از صحاح ششگانهاست، مىنویسد:
«معاویه به سعد وقاص گفت: چرا على(ع)را سب نمىکنى؟ جوابداد: به خاطر سه خصلتى که على(ع)داشت و من آرزو مىکنم که یکىاز آنها را دارا بودم. او پس از سخنانى مىگوید: هنگامى که آیهمباهله نازل گردید پیامبر على(ع)و فاطمه و حسنین علیهم السلامرا خواست وقتى همگى جمع شدند، پیامبر گفت: «اللهم هولاءاهلى» آنان اهل بیت من هستند (10) .
2 - حاکم نیشابورى در مستدرک خود مىگوید:
«اخبار متواتر از ابن عباس و غیره رسیده است که پیامبر دستعلى و حسنین علیهم السلام را گرفت و فاطمه(س)را پشتسر قرار دادو رو به هیئت نمایندگى نجران کرد و گفت: «هولاء ابنائنا وانفسنا و نسائنا فهلموا انفسکم و ابنائکم و نسائکم ثم نبتهلفنجعل لعنهالله على الکاذبین» .
«اینان فرزندان ما و زنان و جانهاى ما هستند شما نیزبرخیزید همانند آنها را بیاورید تا مباهله کنیم و لعنتخدا رابر گروه دروغگویان بفرستیم» (11) .
3 - ثعلبى در تفسیر خود مىنویسد:
«هنگامى که پیامبر وارد صحنه مباهله شد، حسین(ع)را درآغوشداشت و دستحسن(ع)را گرفته بود و دخت گرامى او فاطمه(س)پشتسرپیامبر و على(ع)نیز پشتسر فاطمه گام برمىداشتند در این موقعاسقف نجران گفت: «یا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سالواالله ان یزیل جبلا من مکانه لازاله فلا تبتهلوا فتهلکوا» .
«همکیشان من، من چهرههاى معصومى را مشاهده مىکنم که اگر ازخداوند بخواهند که کوهى را از بیخ بکند، خدا دعاى آنان رامستجاب مىکند، هرگز مباهله نکنید زیرا نابود مىشوید» (12) .
4 - زمخشرى در کشاف پس از نقل جملههایى که از ثعلبى نقلکردیم، مىگوید:
«اسقف نجران افزود: به خدائى که جان من در دست او است،نابودى اهل نجران نزدیک شده است. اگر مباهله کنید لباس انسانیتاز بدن شما کنده مىشود و به صورت حیوانات مسخ شده در مىآئید وصحرا براى شما کانونى از آتش خداوند که ریشه مسیحیان نجران رامىکند» (13) .
5 - ابن حجر از محدث معروف دارقطنى نقل مىکند که امیرمومنانروز شوراى عمر، براى برترى خود بر اعضاء شورى با آیه مباهلهاحتجاج کرد و گفت: آیا در میان شما کسى هست که پیوند خویشاوندىوى با پیامبر از من نزدیکتر باشد، او را جان و نفس خود وفرزندان او را فرزندان خود و زن او را زنان خود معرفى کند؟ همهاعضاء شورى به تصدیق على برخاسته و گفتند: نه هرگز جز تو کسىرا به این خصوصیتسراغ نداریم (14) .
پىنوشتها:
1) به کتاب شریف «الغدیر» جلد یکم مراجعه بفرمائید.
2) شرح مقاصد: ج5، ص 273 - 274.
3) الهیات: ج4، ص 98 - 108.
4) البدایه والنهایه: ص 53 - بحارالانوار: ج21، ص 285.
5) منظور آیه «قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمه سواء بینناو بینکم...» (آل عمران: 64)- بحارالانوار: ج21، ص 287.
6) یعقوبى: ج2، ص 66.
7) سیره حلبى: ج3، ص 239.
8) نورالثقلین: ج1، ص 292 - 291.
9) در برخى از روایات اسلامى نیز به این موضوع تصریح شده است،به اصول کافى، کتاب دعا، باب مباهله،ص 538 مراجعه فرمائید.
10) صحیح مسلم: ج7، ص 120.
11) مستدرک ج3، ص 150.
12) عمده ابن بطریق، ص 95.
13) کشاف: ج1، ص 193.
14) صواعق: ص 154.
استدلال با حدیث غدیر بر اصلى از اصول دین در گرو قطعى بودن حدیث از نظر سند، و دلالت است. خوشبختانه هر دو شرط در این حدیثبه نحو روشن متحقق مىباشد، اما از نظر سند تنها از علماى اهلسنت 360 تن این حدیث را در طول چهارده قرن نقل کرده و در هرقرنى حدیثحالت تواتر داشته استحتى گروهى درباره سند اینروایت کتابهاى جداگانه نوشتهاند، مثلا طبرى(متوفاى 310)در کتابىبه نام «الولایه فىطرق حدیث الغدیر» این حدیث را از 75 طریقنقل کرده است.
ابن عقده کوفى(متوفاى 333)در رساله ولایت این حدیث را از 105طریق نقل کرده است.
تحقیقاتى کافى که درباره حدیث غدیر از نظر سند انجام گرفته،هرنوع شک و تردید را در صدور این حدیث نفى مىکند (1) . تا آنجا کهغالبا شعراى عرب زبان در قصائد خود به مناسبتهائى از این حدیثیاد کردهاند.
مهم در حدیث غدیر، قطعى بودن دلالت آن است، با توجه به قرائنموجود در حدیث مىتوان گفت که مقصود از «مولى» در جمله «منکنت مولاه فهذا على مولاه» اولى به تصرف است.
نخستباید توجه نمود که در قرآن و لغت عرب لفظ «مولى» بهمعنى اولى به کار مىرود چنانکه مىفرماید: (فالیوم لا یوخذ منکمفدیه و لا من الذین کفروا و ماویکم النار هى مولاکم و بئسالمصیر)(حدید:15).
«امروز(روز رستاخیز)نه از شما ونه از افراد کافر، عوض گرفتهنمىشود جایگاه شما آتش است و آن براى شما سزاوارتر است چهسرنوشتبدى است» .
مفسران بزرگ مىگویند لفظ «مولى» در این آیه به معنى«اولى» است زیرا براى این افراد بر اثر اعمال ناشایست، شایستهترین جایگاه، همان آتش است.
در آیه دیگر مىفرماید:(یدعوا لمن ضره اقرب من نفعه و لبئسالعشیر)(حج:13).
«بتى را مىخواند که ضرر او از سودش نزدیکتر است چه بد ولى وچه بد مصاحبى است» .
در این آیه «مولى» به گواه آیات ماقبل که مربوط به مشرکانو بتپرستان است، به معنى اتخاذ ولى و سرپرست استبه گواه اینکه بتپرستان اصنام خود را ولى خود اتخاذ مىکردهاند.
در این که «مولى» به معنى «اولى» به کار مىرود سخنى نیستولى اکنون باید دید مقصود از آن در حدیث غدیر نیز همین است.
قرائن فراوان نشان مىدهد که مقصود از آن در حدیث همان «اولىبه تصرف» است اینک برخى از این قرائن را یادآور مىشویم:
1 - رسول گرامى در آغاز حدیث فرمود: «الست اولى بکم منانفسکم» سپس به دنبال آن چنین فرمود:
«فمن کنت مولاه فهذا على مولاه» از این که جمله دوم را پس ازجمله نخست آورد خود گواه بر این است که مقصود او از «مولى»همان اولویت است که خدا و رسول آن را دارا مىباشند چیزى که هستولایت الهى ذاتى است و ولایت نبى و امام موهبتى است.
2 - پیامبر گرامى در سرآغاز خطبه خود از مردم به اعتقاد بهتوحید و نبوت و معاد قرار گرفتسپس مولویت على را یادآور شد،این گواه بر این است که این ولایت در ردیف مساله پیشین است وچیزى که مىتواند در ردیف آن سه باشد، همان مقصود از آن ولایتکبرى و سرپرستى جامعه باشد که دوستدارى على و یا یارى وى.
3 - در روز غدیر آنگاه که آیه اکمال فرود آمد، پیامبر فرمود:
«الله اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمه و رضا الرببرسالتى و الولایه لعلى فى بعدى» در این صورت باید دید کدامیکاز معانى «مولى» مىتواند مایه کمال دین و اتمام نعمت و درردیف رضایتخدا به رسالت پیامبر قرار گیرد جز ولایت کبرى وسرپرستى على(ع)، که مفاد آن استمرار وظیفه نبوت است.
4 - پیامبر گرامى در آغاز خطبه از رحلت و نزدیک شدن اجلخود، سخن مىگوید و این گواه بر این است که با نصب على مىخواهداین خلا را پر کند.
گذشته از این، اگر مقصود نصب على بر مقام امامت و ولایت نبود،گردآورى این جمعیت در بیابان سوزان هیچ لزومى نداشت اگر واقعامىخواست مردم را به نصرت و دوستى على(ع)دعوت کند این یک مسالهپوشیده نبود تا در این بیابان سوزان هشتاد هزار نفر یا متجاوزاز آن را از محملها و شتران پیاده کند و خطبه گسترده بخواند واز مرگ خود گزارش کند، آنگاه بگوید مردم على را دوستبدارید واو را یارى کنید.
این قرائن که در خود حدیث نهفته است، گواهى مىدهند که مقصوداز مولى همان اولویتبه تصرف و سرپرستى است، نه ناصر و یاور، ویا محبوب و دوست، حسان بن ثابتشاعر عهد رسالت که در خود واقعهحضور داشت، از حدیث جز معناى ولایت چیزى دیگر تلقى نکرد و لذادر شعر خود گفت:
فقال له قم یا على فاننى
رضیتک من بعدى اماما و هادیا
در پایان یادآور مىشویم که درمیان علماى اهل سنت افراد باانصافى اعتراف به دلالتحدیث غدیربر امامت على(ع)نمودهاند از آن جمله «سعدالدین تفتازانى»(712-791)مىگوید: در لفظ «مولى» که در حدیث غدیر آمده است،در آن چند احتمال وجود دارد:
1 - آزاد کننده; 2 - آزاد شده; 3 - همپیمان; 4 - پناه دادهشده; 5 - پسر عمو; 6- ناصر و یاور; 7 - اولى به تصرف.
آنگاه یادآور مىشود که از این معانى هفتگانه هیچکدام متناسببا صدر حدیث نیست.
اما آن پنج معنى نخست نمىتواند مقصود پیامبر باشد و اما معنىششم توضیح واضح بوده و نیاز به بیان پیامبر و گردآورى مردمنداشت قهرا مقصود همان معنى هفتم است (2) .
از آنجا که بحث ما یک بحث تفسیرى است پیرامون حدیث غدیر بادیگر احادیثى که مربوط به ولایت کبراى امیر مومنان(ع)است، سخننمىگوییم و ادامه این بحثها را به کتاب الهیات ارجاع مىکنیم (3) .
خاندان على(ع)در سرزمین مباهله
هرچند بحث ما درباره آیات مربوط به امامتبه پایان رسید، ولى به عنوان تکمیل آیاتى که سند فضیلتخاندان رسالت است، در اینجامىآوریم و به تفسیر اجمالى آنها مىپردازیم:
1 - آیه مباهله
(فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثمنبتهل فنجعل لعنه الله على الکاذبین)(آل عمران: 61).
«هرکس با تو پس از آن که آگاه شدى، به مجادله برخیزد، بگوبیایید تا بخوانیم فرزندان خود و فرزندان شما را، زنان خود وزنان شما را، و جانهاى خود و جانهاى شما را و لعنتخدا بر گروهدروغگو بفرستیم» .
مفسران مىنویسند: پیامبر اسلام(ص)به موازات مکاتبه با سراندول جهان، و مراکز مذهبى نامهاى به اسقف نجران «ابوحارثه»نوشت و طى آن نامه ساکنان «نجران» را به آئین اسلام دعوت نموداینک مضمون نامه آن حضرت:
«به نام خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب(این نامهاى است)ازمحمد پیامبر و رسول خدا به اسقف نجران خداى ابراهیم و اسحاق ویعقوب و احمد را ستایش مىکنم و شماها را از پرستش بندگان بهپرستش خدا دعوت مىنمایم، شما را دعوت مىکنم که از ولایتبندگانخدا خارج شوید و در ولایتخداوند وارد آئید، و اگر دعوت مرانپذیرفتید(لااقل)باید به حکومت اسلامى مالیات(جزیه)بپردازید(کهدر برابر این مبلغ جزئى از جان و مال شما دفاع مىکند)و در غیراین صورت به شما اعلام خطر مىشود» (4) .
و برخى از مصادر تاریخى شیعه اضافه مىکند: پیامبر آیه مربوط (5) به اهل کتاب را که در آن همگى به پرستش خداى یگانه دعوتشدهاند، نیز نوشت.
نمایندگان پیامبر وارد نجران شده، نامه پیامبر را به«اسقف» دادند، وى نامه را با دقت هرچه تمامتر خوانده و براىتصمیم شورائى مرکب از شخصیتهاى بارز مذهبى و غیر مذهبى تشکیلداد، یکى از افراد طرف مشورت «شرحبیل» بود که به عقل و درایتو کاردانى معروفیت کامل داشت، وى در پاسخ اسقف چنین اظهارنمود، اطلاعات من در مسائل مذهبى بسیار ناچیز است، بنابراین منحق اظهار نظر ندارم و اگر در غیر این موضوع با من وارد شورمىشدید، من مىتوانستم راهحلهائى در اختیار شما بگذارم.
ولى ناچارم مطلبى را تذکر دهم و آن این که: ما کرارا ازپیشوایان مذهبى خود شنیدهایم: روزى منصب نبوت از نسل «اسحاق»به فرزندان «اسماعیل» انتقال خواهد یافت. و هیچ بعید نیست که«محمد» که از اولاد اسماعیل است، همان پیامبر موعود باشد.
شورى نظر داد که گروهى به عنوان «هیئتى از نجران» به مدینهبرود، تا از نزدیک با محمد(ص)تماس گرفته و دلائل نبوت او رابررسى کنند.
شصت تن از زبدهترین و داناترین مردم نجران انتخاب شدند و درراس آنان سه پیشواى مذهبى بود این سه تن عبارت بودند از:
1 - «ابوحارثه بن علقمه» که اسقف اعظم نجران که نمایندهرسمى کلیساهاى روم در حجاز بود.
2 - «عبدالمسیح» رئیس هیئت و به عقل و تدبیر و کاردانىمعروف بود.
3 - «ایهم» که فرد کهنسال و شخصیت محترم ملت نجران بهشمار مىرفت (6) .
هیئت نجران، طرف عصر درحالى که لباسهاى تجملى ابریشمى بر تنو انگشترهاى طلا بر دست و صلیبها بر گردن داشتند، وارد مسجد شدهبه پیامبر سلام کردند، ولى وضع زننده و نامناسب آنان آنهم درمسجد، پیامبر را سخت ناراحت نمود. احساس کردند که از آنانناراحتشده است، اما علت ناراحتى را ندانستند، فورا با عثمانبن عفان و عبدالرحمان بن عوف که سابقه آشنائى با آنان داشتند،تماس گرفتند و جریان را به آنها گفتند آنان اظهار داشتند که حلاین گره به دست على بن ابى طالب(ع)است، آنان به امیرمومنانمراجعه کردند على(ع)در پاسخ آنها چنین گفت: شما باید لباسهاىخود را تغییر دهید، و با وضع ساده، بدون زر و زیور به حضورحضرت بیائید. در این صورت مورد احترام و تکریم قرار خواهیدگرفت» .
نمایندگان نجران با لباس ساده بدون انگشتر طلا، شرفیاب محضرپیامبر شده و سلام کردند، پیامبر با احترام خاص پاسخ سلام آنانرا داد، و برخى از هدایائى را که براى وى آورده بودند، پذیرفت.
نمایندگان پیش از آن که وارد مذاکره شوند، اظهار کردند کهوقت نماز آنان رسیده است، پیامبر اجازه داد که نمازهاى خود رادر مسجد مدینه درحالى که رو به مشرق ایستاده بودند، بخوانند (7) .
سیرهنویس معروف «برهان الدین حلبى» مىنویسد: پیامبر به آنان گفت من شما را به آئین توحید و پرستش خداى یگانه، و تسلیم در برابر اوامر او دعوت مىکنم، سپس آیاتى چنداز قرآن براى آنان خواند.
آنان در پاسخ گفتند: اگر مقصود از اسلام ایمان به خداى یگانهاست، ما قبلا به او ایمان آورده و به احکام وى عمل مىنمائیم.
پیامبر در پاسخ آنان گفت: اسلام علائمى دارد چگونه مىگوییدخداى یگانه را پرستش مىکنید درصورتى که شماها صلیب را مىپرستیدو از خوردن گوشتخوک پرهیز نمىکنید و مسیح را فرزند خدامىدانید.
نمایندگان نجران گفتند: آرى او فرزند خداست زیرا مادر اومریم، بدون نزدیکى با کسى، او را به دنیا آورد، ناچار باید اوفرزند خدا باشد در این موقع فرشته وحى بر پیامبر نازل شد و اینآیه را آورد:
(ان مثل عیسى عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کنفیکون)(آل عمران: 59).
تولد عیسى از مادر بدون آن که کسى با او نزدیکى کند، نزد خداهمچون آدم است که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمود: موجودباش او هم فورا موجود شد(بنابراین ولادت مسیح بدون پدر دلیل برالوهیت او نیست).
مسیحیان نجران در مقابل منطق وحى ناگزیر شدند راه مجادله درپیش گیرند و پیشنهاد مباهله دادهاند، در آن موقع پیک الهى نازلشد پیامبر را نیز به مباهله مامور ساخت، طرفین به فیصله دادنمساله از طریق مباهله آماده شدند و قرار شد فردا همگى براىمباهله حاضر و آماده شوند.
وقت مباهله فرا رسید و قرار بود که مباهله در نقطه خارج ازشهر مدینه در دامنه صحرا انجام گیرد پیامبر از میان مسلمانان وبستگان زیاد فقط چهار نفر را براى مباهله برگزید و این چهار تنجز على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام کسى دیگر نبود.
سران هیئت نمایندگى نجران با یکدیگر گفتگو مىکردند و مىگفتنداگر محمد با شکوه مادى به میدان مباهله وارد شود، اعتمادى بهادعاى او نیست، و اگر به وضع ساده همراه عزیزانش گام در صحراىمباهله بگذارد، عمل او گواه بر اعتماد او به نبوت خویش است تاآنجا که عزیزان خود را به میدان مباهله آورده است، هنوز در اینگفتگو بودند که چهرههاى معصومى براى آنان آشکار گشت همگى باهمگفتند این مرد به دعوت خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه یک فرددروغگو یا شاک عزیزان خود را در معرض بلاى آسمانى قرار نمىدهد ولذا با دیدن این وضع وارد شور شدند و از مباهله منصرف گشتندقرار شد هر سال مبلغى به عنوان جزیه(مالیات سرانه)بپردازند ودر برابر آن حکومت اسلامى از مال و جان آنان دفاع کنند.
عائشه مىگوید: روز مباهله پیامبر اسلام چهارتن همراهان خود رازیر چادر مشکى رنگى، وارد کرد و این آیه را تلاوت نمود: (انمایرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)زمخشرىپس از بیان نکات آیه مباهله در پایان بحث مىنویسد: سرگذشتمباهله و مفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء استو سندى زنده بر حقانیت آئین اسلام مىباشد.
داستان مباهله بزرگترین سند فضیلتبراى اهل پیامبر است زیراالفاظ و مفردات آیه حاکى است که همراهان پیامبر در چه پایهاىاز فضیلت قرار داشتند، زیرا پیامبر در این آیه، علاوه بر این کهحسن و حسین علیهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(س)را یگانهزن منتسب به خاندان خویش مىخواند، از شخص على(ع)به عنوان«انفسنا» تعبیر مىکند و آن شخصیت عظیم جهان انسانى را بهمنزله جان پیامبر مىداند، فضیلتى بالاتر از این که یک شخص ازنظر معنویت و فضیلتبه پایهاى برسد که خداوند بزرگ او را بهمنزله جان و روح پیامبر بخواند.
آیا این آیه گواه برترى امیرمومنان بر تمام مسلمانان جهان نیست؟
از روایاتى که از پیشوایان مذهبى ما وارد شده است، استفاده مىشود که موضوع مباهله اختصاص به پیامبر نداشته و هر فردمسلمانى در مسائل مذهبى مىتواند با مخالفان خود به مباهلهبرخیزد و شیوه مباهله و دعاى آن در کتابهاى حدیث وارد شده براىاطلاع بیشتر به کتاب «نورالثقلین» مراجعه بفرمائید (8) .
در رساله حضرت استاد علامه طباطبائى(ره)چنین مىخوانیم:
«مباهله یکى از معجزات باقى اسلام است و هر فرد با ایمانى بهپیروى از نخستین پیشواى اسلام، مىتواند در راه اثبات حقیقتى ازحقائق اسلام با مخالفان خود به مباهله بپردازد و از خداوند جهاندرخواست کند که طرف مخالف، را کیفر بدهد و محکوم سازد (9) .
در پایان از تذکر چند نکتهاى ناگزیریم.
گذشته بر این که تمام مفسران و دانشمندان شیعه، موضوع مباهلهرا در کتابهاى خود آوردهاند از میان علماء و دانشمندان اهلتسنن شصت نفر در کتابهاى خود پیرامون این سرگذشتسخنانىگفتهاند و نکاتى یادآور شدهاند که برخى را یادآور مىشویم:
1 - مسلم بن حجاج در صحیح خود که دومین صحیح از صحاح ششگانهاست، مىنویسد:
«معاویه به سعد وقاص گفت: چرا على(ع)را سب نمىکنى؟ جوابداد: به خاطر سه خصلتى که على(ع)داشت و من آرزو مىکنم که یکىاز آنها را دارا بودم. او پس از سخنانى مىگوید: هنگامى که آیهمباهله نازل گردید پیامبر على(ع)و فاطمه و حسنین علیهم السلامرا خواست وقتى همگى جمع شدند، پیامبر گفت: «اللهم هولاءاهلى» آنان اهل بیت من هستند (10) .
2 - حاکم نیشابورى در مستدرک خود مىگوید:
«اخبار متواتر از ابن عباس و غیره رسیده است که پیامبر دستعلى و حسنین علیهم السلام را گرفت و فاطمه(س)را پشتسر قرار دادو رو به هیئت نمایندگى نجران کرد و گفت: «هولاء ابنائنا وانفسنا و نسائنا فهلموا انفسکم و ابنائکم و نسائکم ثم نبتهلفنجعل لعنهالله على الکاذبین» .
«اینان فرزندان ما و زنان و جانهاى ما هستند شما نیزبرخیزید همانند آنها را بیاورید تا مباهله کنیم و لعنتخدا رابر گروه دروغگویان بفرستیم» (11) .
3 - ثعلبى در تفسیر خود مىنویسد:
«هنگامى که پیامبر وارد صحنه مباهله شد، حسین(ع)را درآغوشداشت و دستحسن(ع)را گرفته بود و دخت گرامى او فاطمه(س)پشتسرپیامبر و على(ع)نیز پشتسر فاطمه گام برمىداشتند در این موقعاسقف نجران گفت: «یا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سالواالله ان یزیل جبلا من مکانه لازاله فلا تبتهلوا فتهلکوا» .
«همکیشان من، من چهرههاى معصومى را مشاهده مىکنم که اگر ازخداوند بخواهند که کوهى را از بیخ بکند، خدا دعاى آنان رامستجاب مىکند، هرگز مباهله نکنید زیرا نابود مىشوید» (12) .
4 - زمخشرى در کشاف پس از نقل جملههایى که از ثعلبى نقلکردیم، مىگوید:
«اسقف نجران افزود: به خدائى که جان من در دست او است،نابودى اهل نجران نزدیک شده است. اگر مباهله کنید لباس انسانیتاز بدن شما کنده مىشود و به صورت حیوانات مسخ شده در مىآئید وصحرا براى شما کانونى از آتش خداوند که ریشه مسیحیان نجران رامىکند» (13) .
5 - ابن حجر از محدث معروف دارقطنى نقل مىکند که امیرمومنانروز شوراى عمر، براى برترى خود بر اعضاء شورى با آیه مباهلهاحتجاج کرد و گفت: آیا در میان شما کسى هست که پیوند خویشاوندىوى با پیامبر از من نزدیکتر باشد، او را جان و نفس خود وفرزندان او را فرزندان خود و زن او را زنان خود معرفى کند؟ همهاعضاء شورى به تصدیق على برخاسته و گفتند: نه هرگز جز تو کسىرا به این خصوصیتسراغ نداریم (14) .
پىنوشتها:
1) به کتاب شریف «الغدیر» جلد یکم مراجعه بفرمائید.
2) شرح مقاصد: ج5، ص 273 - 274.
3) الهیات: ج4، ص 98 - 108.
4) البدایه والنهایه: ص 53 - بحارالانوار: ج21، ص 285.
5) منظور آیه «قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمه سواء بینناو بینکم...» (آل عمران: 64)- بحارالانوار: ج21، ص 287.
6) یعقوبى: ج2، ص 66.
7) سیره حلبى: ج3، ص 239.
8) نورالثقلین: ج1، ص 292 - 291.
9) در برخى از روایات اسلامى نیز به این موضوع تصریح شده است،به اصول کافى، کتاب دعا، باب مباهله،ص 538 مراجعه فرمائید.
10) صحیح مسلم: ج7، ص 120.
11) مستدرک ج3، ص 150.
12) عمده ابن بطریق، ص 95.
13) کشاف: ج1، ص 193.
14) صواعق: ص 154.