دلائل عقلی برای اثبات رابطه نزدیک بین نفس و قلب
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در شماره گذشته، مساله رابطه نفس با قلب و نحوه ارتباط آنهااز دیدگاه قرآن و احادیث معتبر اسلامى و فلاسفه و صوفیه بود،مورد بحث قرار گرفت. اینک در این مقاله، رابطه نفس و قلب را ازدیدگاه عقل و دلائل عقلى مورد بحث و بررسى قرار مىدهیم:
چند دلیل عقلى وجود دارد که قلب محل علم و تنها عضوى است کهنفس انسانها مستقیما با آن در رابطه است:
دلیل اول)این که عقلاء فهم و ادراک و علم انسانى را نمىیابندجز از ناحیه قلب و این نیز جز از این جهت نیست که نفس، رابطهنزدیکى با قلب دارد و قلب، محل علم نفس مىباشد پس محل ارادهمشروط به علم است پس محل اراده و در نتیجه محل تحریکات انساناز لحاظ افعال بدنى همان قلب مىباشد.
در مقابل قول بالا «جالینوس» یکى از فلاسفه یونان قدیم معتقداست که قلب، محل غضب بوده نه محل علم و در پاسخ آن چنین گفتهشده که غضب، عبارت است از دفع منافى و دفع منامى ناچار نیاز بهشعور به منافى دارد و اگر ما معتقد باشیم که قلب، محل غضب است،ناچار باید بپذیریم که قلب، محل علم و ادراک بوده (1) ، محل ارادهو در نتیجه محل تحریکات انسان از لحاظ افعال بدنى همان قلبمىباشد.
دلیل دوم)این که اختلافى نیست در این که نفس حیوانى حساسبوده، متحرک بالاراده مىباشد پس هنگامى که نفس متعلق به قلبباشد، ناچار داراى حس و حرکت ارادى است و این مطلب ایجاب مىکندکه قلب، داراى ادراک و شعور و قوه محرکه بوده باشد.
همین مطلب قول «جالینوس» را رد مىکند که معتقد است مادهاولى براى ادراک و حرکات ارادى همانا از دماغ مىباشد نه قلب.
دلیل سوم)این که حس و حرکات ارادى در محیط حرارت نه برودتحاصل مىگردند، زیرا برودت و حالتسردى مانع از حس و حرکاتارادى است و تجارب پزشکى و طبى بر این گفته گواه است.
از اینجا گفته مىشود که قلب، منبع حرارت و گرمازائى است ودماغ و مغز مرکز برودت و سرمازائى است. پس قلب که مبدا حس وحرکات ارادى است، از مغز و دماغ برتر و افضل است که با نفس وجان رابطه نزدیکى داشته باشد.
علاوه بر این، هر انسانى به ملاحظه طبع و سرشت طبیعى خویش،هنگامى که مىگوید: «من» ; اشاره به سینه، یعنى ناحیه قلب خودمىنماید و این دلیل محسوس بر این است که قلب از سایر اعضاء با«من» یعنى «نفس» در رابطه نزدیکى است.
دلیل چهارم)این که یکى از آشکارترین صفات و ویژگیهاى نفسناطقه، نطق و تکلم انسانها است و در این صورت لازم و واجب استکه منبع اصلى نفس ناطقه، محلى باشد که آلت نطق و تکلم از آنجاسرچشمه مىگیرد و مىدانیم که آلت نطق و تکلم، صوت است و درتولید صدا و صوت و اخراج نفسهاى انسانى، تنها فعل قلب وواکنشهاى او دخالت مستقیم دارند، بهطورى که هواى مورد نیاز باحرکات قلب، تامین مىگردد. پس داخل نمودن نفسها اولا و خارجنمودن آنها ثانیا به کمک قلب انجام مىگیرد و در نتیجه نسبتدادن این افعال به قلب بهتر از این است که آنها را به دماغنسبت دهیم زیرا براى دماغ، دخالت چندانى در تامین این حالاتنفسانى وجود ندارد.
ولى «جالینوس» یکى از فلاسفه یونان قدیم معتقد است که صوت وصدا از قلب پدید نمىآید، بلکه از دماغ و مغز حاصل مىگردد زیراآلت و وسیله اولى براى صدا و صوت همان حنجره انسانى است وحنجره نیز مرکب از سه غضروف است و این سه غضروف با عضلات زیادىدر رابطه نزدیک است و از جمله عضلات، اعصاب انسانهاست و اعصابانسانها نیز از مغز و دماغ پدید مىآیند پس فاعل صوت و صدا،دماغ و مغز مىباشند نه قلب.
از اینجا «جالینوس» ادعا مىکند که معدن ادراک و فهم انسانهمان دماغ است زیرا دماغ، محل اعصاب بوده، باعث پیدایش آنمىباشد و اعصاب نیز آلت ادراک است و این را نیز مىدانیم که هرآنچه که آلت و وسیله ادراک و فهم باشد، معدن قوه ادراک بشمارمىرود پس دماغ منشا و منبع اعصاب یعنى ادراک و فهم انسانهااست و مىدانیم که اعصاب وسیله حس و حرکت ارادى مىباشند و درنتیجه معدن قوه حس و حرکت ارادى بوده، از دماغ پدید مىآیند پسدماغ منبع و معدن این قوه به شمار مىرود (2) .
معانى سهگانه عقل و رابطه آن با نفس
عقل در موارد گوناگون در قرآن مجید و احادیث معتبر وارد ازپیامبر و ائمه(علیهم السلام)بکار برده شده، با مطالعه آنها باتوجه به دیدگاههاى فلاسفه و غیر آن مىتوان ادعا کرد که بهطورکلى عقل در سه معنى بکار رفته است چنانکه ابوحامد محمد بن احمدغزالى در کتاب «معارج القدس فى مدارج معرفهالنفس ص 41 و 42»به آن تصریح نموده است.
معناى اول: مراد از عقل، عقل اول است از دیدگاه فلاسفه و شایدمراد از عقل همان باشد که از قول پیامبر(ص)نقل شده است: «اولما خلق الله العقل فقال له اقبل فاقبل ثم قال له: ادبرفادبر» (3) .
«اولین مخلوق خدا به هنگام آفرینش تمام موجودات، عقل مىباشدپس خداوند به او گفت: روى بیاور، روى آورد سپس فرمود: پشتسربرو، اطاعت نمود. یعنى جلو بیا تا تو را کمال بخشم و پشتسر بروتا جمیع عالم از تو کمال یابد».
و لذا روایات دیگرى وارد است که خداوند خطاب به عقل مىگوید:
«و عزتى و جلالى ما خلقتخلقا اعز على و لا افضل منک» .
«سوگند به عزت و جلالم که نیافریدم موجودى را که عزیزتر وبالاتر از تو یعنى عقل باشد» .
و در برخى از روایات چنین وارد است: «و عزتى و جلالى ما خلقتخلقا هو احب الى منک و لا اکملتک الا فیمن احب. اما انى ایاک آمرو ایاک انهى و ایاک اعاقب و ایاک اثیب» (4) .
«سوگند به عزت و جلالم که مخلوقى را نیافریدم که دوستتر ازتو باشد و تو را انسانى کامل خلق نکردم مگر در کسى که او رابیشتر دوست داشتم، حال آگاه باش اى عقل; ملاک و معیار امر و نهىمن به انسانها تو هستى و در نتیجه معیار عقاب و ثواب در برابرافعال واعمال آنان نیز تو مىباشى» .
و شاید مراد از عقل همان قلم باشد که رسول خدا(ص)فرمود: «اناول ما خلق الله القلم فقال له اکتب فقال: و ما اکتب؟ قال: ماهو کائن الى یوم القیامه من عمل و اثر و رزق و اجل. فکتب مایکون و ما هو کائن الى یومالقیامه» (5) .
«اول موجودى که خداوند آفریده، قلم استسپس به او خطاب کرد:
بنویس. در پاسخ عرض کرد: خدا یا چه چیز را بنویسم؟ فرمود: هرآنچه تا روز قیامت و روز واپسین واقع خواهد شد از اعمال وافعال و آثار موجودات و رزق و روزى و مدت عمرهاى موجودات را پسهمه آنها را نوشت و رونویس کرد..» !
معناى دوم مراد از عقل همان نفس انسانى است (6)
معناى سوم صفات نفس است و آن نسبتبه نفس انسانى مثل بینائىنسبتبه چشم است و این معنى در حقیقت واسطه بوده، انسان بهواسطه آن آماده مىشود که معقولات را درک نماید همانطور که چشم،زمینه بینائى را براى ادراک محسوسات فراهم مىآورد چنانکه رسولخدا(ص)از قول خدا چنین نقل مىکند:
«و عزتى و جلالى لاکمننک فیمن احببت» (7) . «خداوند خطاب بهروح و نفس انسانى نموده، چنین فرمود: سوگند به عزتم و جلالم هرآینه تو را در کسى که دوست دارم، مخفى و پنهان مىدارم یعنىخداوند حالت و روحى در برخى از انسانهاى صاحب کمال و دوستدارخداوند قرار مىدهد که با آن حالت و صفت، روحها روى به تکاملسیر مىنمایند» .
تا اینجا بیان و توضیح لفظ و کلمه نفس و قلب و عقل و روح ورابطه آنها با یکدیگر بود که تقدیم خوانندگان گرامى گردید. غیراز این چهار لفظ، الفاظ و اسماء دیگرى است که در رابطه نزدیکىبا نفس قرار داشته مرحوم شیخ فضل الله بن حامد الحسینى ازعلماى قرن نهم هجرى متوفاى 921ه در کتاب «رسالهالنفسیه» ، ص17 به آنها چنین اشاره دارد:
«در اصطلاح اهل الله و غیرایشان و آن اسماء سر است و خفى وروح و قلب و کلمه و روع و فواد و صدر و عقل چنانکه حق تعالىمىفرماید:
(یعلم السر و اخفى» (8) . «اگر سخن آشکار بگویى(یامخفىکنى)او اسرار و حتى پنهانتر از آن را نیز مىداند» .
(و قل الروح من امر ربى) (9) «بگو اى پیامبر، روح از عالم امرپروردگار من است» .
(و ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب) (10) . «در این، تذکرى استبراى آن کس که عقل دارد...» .
(ما کذب الفواد ما راى) (11) «قلب پاک او در آنچه دید، هرگزدروغ نگفت» .
(الم نشرح لک صدرک) (12) «ما سینه تو را گشاده نساختیم؟» .
(و نفس و ما سواها..) (13) «قسم به جان آدمى و آن کس که آنرا(آفریده)و منظم ساخته» .
سپس در توضیح و توجیه آنها ص19 چنین مىگوید:
«اما سر به اعتبار آن گویند که حقیقت نفس بر عارفان و غیرایشان پوشیده است» .
«اما روح به اعتبار آن گویند که نفس مصدر حیات حسى است ومنبع فیضان او بر جمیع قواى نفسانى» .
«اما قلب به اعتبار آن گویند که متقلب است میانه وجهى کهیکى حق تا افاضه انوار کند از حق سبحانه و تعالى» .
و میانه وجهى که یکى نفس حیوانى است تا افاضه انوار کند براو از آنچه استفاده کرده باشد از حق سبحانه و تعالى به قدراستعداد او.
«و اما کلمه به اعتبار آن گویند که ظاهر است در نفس رحمانىمثل ظهور کلمه در نفس انسانى» .
«و اما فواد به اعتبار آن گویند که او متاثر است از مبداخود جل و علا زیرا که فواد در لغت جرح و تاثیر باشد» .
«و اما صدر به اعتبار آن گویند که مصدر انوار بدن باشد و بهاعتبار تصدر او گویند در بدن» .
«و اما روع به اعتبار خوف و فزع او گویند از قهر مبدع قهاراگر ماخوذ باشد از روع و آن فزع است» .
«و اما عقل به اعتبار تعقل او، ذات خود را و موجد خود را واز براى تقید او به تعین خاص و تقید او آنچه را از ادراک و ضبطکرده باشد و حصر او آنچه را تصور کرده باشد» .
«و اما نفس به اعتبار تعلق او گویند به بدن و تدبیر او بدنرا و هرگاه که از او افعال نباتى ظاهر گردد، به واسطه مداماو...» .
پىنوشتها:
1) کتاب النفس والروح و شرح قواهما، تالیف امام فخرالدینمحمد بن عمرالرازى متوفاى606ه ش تحقیق دکتر محمد صغیر حسنالمعصومى، محل نشر تهران سال 1364ه ش ص 60.
2) مدرک سابق، ص 51 و...
3) راجع به عقل روایات زیادى در کتب معتبر احادیثشیعى و اهلسنت نقل شده است، براى استفاده بیشتر به کتاب اصول کافى تالیفمرحوم کلینى رازى، متوفاى سنه 328 -329، ج1، چاپ دارالکتبالاسلامیه، ص 10 تا29 مراجعه فرمایید.
4) اصول کافى، ج1، کتاب العقل والجهل، حدیث 1، بنقل از محمدبن مسلم از امام باقر(ع).
5) معارج القدس،ص 10 - فى مدارج النفس، ص 41 و 42.
«اول موجودى که خداوند آفریده، قلم استسپس به او خطاب کرد:
بنویس در پاسخ عرض کرد خدایا چه چیز را بنویسم؟ فرمود: بنویسهر آنچه تا روز قیامت
6) معارج القدس، ص 41 و 42.
7) مدرک سابق، ص 42.
8) طه:7.
9) بنىاسرائیل:87.
10) ق:37.
11) نجم: 11.
12) انشراح: 1.
13) شمس:7.
چند دلیل عقلى وجود دارد که قلب محل علم و تنها عضوى است کهنفس انسانها مستقیما با آن در رابطه است:
دلیل اول)این که عقلاء فهم و ادراک و علم انسانى را نمىیابندجز از ناحیه قلب و این نیز جز از این جهت نیست که نفس، رابطهنزدیکى با قلب دارد و قلب، محل علم نفس مىباشد پس محل ارادهمشروط به علم است پس محل اراده و در نتیجه محل تحریکات انساناز لحاظ افعال بدنى همان قلب مىباشد.
در مقابل قول بالا «جالینوس» یکى از فلاسفه یونان قدیم معتقداست که قلب، محل غضب بوده نه محل علم و در پاسخ آن چنین گفتهشده که غضب، عبارت است از دفع منافى و دفع منامى ناچار نیاز بهشعور به منافى دارد و اگر ما معتقد باشیم که قلب، محل غضب است،ناچار باید بپذیریم که قلب، محل علم و ادراک بوده (1) ، محل ارادهو در نتیجه محل تحریکات انسان از لحاظ افعال بدنى همان قلبمىباشد.
دلیل دوم)این که اختلافى نیست در این که نفس حیوانى حساسبوده، متحرک بالاراده مىباشد پس هنگامى که نفس متعلق به قلبباشد، ناچار داراى حس و حرکت ارادى است و این مطلب ایجاب مىکندکه قلب، داراى ادراک و شعور و قوه محرکه بوده باشد.
همین مطلب قول «جالینوس» را رد مىکند که معتقد است مادهاولى براى ادراک و حرکات ارادى همانا از دماغ مىباشد نه قلب.
دلیل سوم)این که حس و حرکات ارادى در محیط حرارت نه برودتحاصل مىگردند، زیرا برودت و حالتسردى مانع از حس و حرکاتارادى است و تجارب پزشکى و طبى بر این گفته گواه است.
از اینجا گفته مىشود که قلب، منبع حرارت و گرمازائى است ودماغ و مغز مرکز برودت و سرمازائى است. پس قلب که مبدا حس وحرکات ارادى است، از مغز و دماغ برتر و افضل است که با نفس وجان رابطه نزدیکى داشته باشد.
علاوه بر این، هر انسانى به ملاحظه طبع و سرشت طبیعى خویش،هنگامى که مىگوید: «من» ; اشاره به سینه، یعنى ناحیه قلب خودمىنماید و این دلیل محسوس بر این است که قلب از سایر اعضاء با«من» یعنى «نفس» در رابطه نزدیکى است.
دلیل چهارم)این که یکى از آشکارترین صفات و ویژگیهاى نفسناطقه، نطق و تکلم انسانها است و در این صورت لازم و واجب استکه منبع اصلى نفس ناطقه، محلى باشد که آلت نطق و تکلم از آنجاسرچشمه مىگیرد و مىدانیم که آلت نطق و تکلم، صوت است و درتولید صدا و صوت و اخراج نفسهاى انسانى، تنها فعل قلب وواکنشهاى او دخالت مستقیم دارند، بهطورى که هواى مورد نیاز باحرکات قلب، تامین مىگردد. پس داخل نمودن نفسها اولا و خارجنمودن آنها ثانیا به کمک قلب انجام مىگیرد و در نتیجه نسبتدادن این افعال به قلب بهتر از این است که آنها را به دماغنسبت دهیم زیرا براى دماغ، دخالت چندانى در تامین این حالاتنفسانى وجود ندارد.
ولى «جالینوس» یکى از فلاسفه یونان قدیم معتقد است که صوت وصدا از قلب پدید نمىآید، بلکه از دماغ و مغز حاصل مىگردد زیراآلت و وسیله اولى براى صدا و صوت همان حنجره انسانى است وحنجره نیز مرکب از سه غضروف است و این سه غضروف با عضلات زیادىدر رابطه نزدیک است و از جمله عضلات، اعصاب انسانهاست و اعصابانسانها نیز از مغز و دماغ پدید مىآیند پس فاعل صوت و صدا،دماغ و مغز مىباشند نه قلب.
از اینجا «جالینوس» ادعا مىکند که معدن ادراک و فهم انسانهمان دماغ است زیرا دماغ، محل اعصاب بوده، باعث پیدایش آنمىباشد و اعصاب نیز آلت ادراک است و این را نیز مىدانیم که هرآنچه که آلت و وسیله ادراک و فهم باشد، معدن قوه ادراک بشمارمىرود پس دماغ منشا و منبع اعصاب یعنى ادراک و فهم انسانهااست و مىدانیم که اعصاب وسیله حس و حرکت ارادى مىباشند و درنتیجه معدن قوه حس و حرکت ارادى بوده، از دماغ پدید مىآیند پسدماغ منبع و معدن این قوه به شمار مىرود (2) .
معانى سهگانه عقل و رابطه آن با نفس
عقل در موارد گوناگون در قرآن مجید و احادیث معتبر وارد ازپیامبر و ائمه(علیهم السلام)بکار برده شده، با مطالعه آنها باتوجه به دیدگاههاى فلاسفه و غیر آن مىتوان ادعا کرد که بهطورکلى عقل در سه معنى بکار رفته است چنانکه ابوحامد محمد بن احمدغزالى در کتاب «معارج القدس فى مدارج معرفهالنفس ص 41 و 42»به آن تصریح نموده است.
معناى اول: مراد از عقل، عقل اول است از دیدگاه فلاسفه و شایدمراد از عقل همان باشد که از قول پیامبر(ص)نقل شده است: «اولما خلق الله العقل فقال له اقبل فاقبل ثم قال له: ادبرفادبر» (3) .
«اولین مخلوق خدا به هنگام آفرینش تمام موجودات، عقل مىباشدپس خداوند به او گفت: روى بیاور، روى آورد سپس فرمود: پشتسربرو، اطاعت نمود. یعنى جلو بیا تا تو را کمال بخشم و پشتسر بروتا جمیع عالم از تو کمال یابد».
و لذا روایات دیگرى وارد است که خداوند خطاب به عقل مىگوید:
«و عزتى و جلالى ما خلقتخلقا اعز على و لا افضل منک» .
«سوگند به عزت و جلالم که نیافریدم موجودى را که عزیزتر وبالاتر از تو یعنى عقل باشد» .
و در برخى از روایات چنین وارد است: «و عزتى و جلالى ما خلقتخلقا هو احب الى منک و لا اکملتک الا فیمن احب. اما انى ایاک آمرو ایاک انهى و ایاک اعاقب و ایاک اثیب» (4) .
«سوگند به عزت و جلالم که مخلوقى را نیافریدم که دوستتر ازتو باشد و تو را انسانى کامل خلق نکردم مگر در کسى که او رابیشتر دوست داشتم، حال آگاه باش اى عقل; ملاک و معیار امر و نهىمن به انسانها تو هستى و در نتیجه معیار عقاب و ثواب در برابرافعال واعمال آنان نیز تو مىباشى» .
و شاید مراد از عقل همان قلم باشد که رسول خدا(ص)فرمود: «اناول ما خلق الله القلم فقال له اکتب فقال: و ما اکتب؟ قال: ماهو کائن الى یوم القیامه من عمل و اثر و رزق و اجل. فکتب مایکون و ما هو کائن الى یومالقیامه» (5) .
«اول موجودى که خداوند آفریده، قلم استسپس به او خطاب کرد:
بنویس. در پاسخ عرض کرد: خدا یا چه چیز را بنویسم؟ فرمود: هرآنچه تا روز قیامت و روز واپسین واقع خواهد شد از اعمال وافعال و آثار موجودات و رزق و روزى و مدت عمرهاى موجودات را پسهمه آنها را نوشت و رونویس کرد..» !
معناى دوم مراد از عقل همان نفس انسانى است (6)
معناى سوم صفات نفس است و آن نسبتبه نفس انسانى مثل بینائىنسبتبه چشم است و این معنى در حقیقت واسطه بوده، انسان بهواسطه آن آماده مىشود که معقولات را درک نماید همانطور که چشم،زمینه بینائى را براى ادراک محسوسات فراهم مىآورد چنانکه رسولخدا(ص)از قول خدا چنین نقل مىکند:
«و عزتى و جلالى لاکمننک فیمن احببت» (7) . «خداوند خطاب بهروح و نفس انسانى نموده، چنین فرمود: سوگند به عزتم و جلالم هرآینه تو را در کسى که دوست دارم، مخفى و پنهان مىدارم یعنىخداوند حالت و روحى در برخى از انسانهاى صاحب کمال و دوستدارخداوند قرار مىدهد که با آن حالت و صفت، روحها روى به تکاملسیر مىنمایند» .
تا اینجا بیان و توضیح لفظ و کلمه نفس و قلب و عقل و روح ورابطه آنها با یکدیگر بود که تقدیم خوانندگان گرامى گردید. غیراز این چهار لفظ، الفاظ و اسماء دیگرى است که در رابطه نزدیکىبا نفس قرار داشته مرحوم شیخ فضل الله بن حامد الحسینى ازعلماى قرن نهم هجرى متوفاى 921ه در کتاب «رسالهالنفسیه» ، ص17 به آنها چنین اشاره دارد:
«در اصطلاح اهل الله و غیرایشان و آن اسماء سر است و خفى وروح و قلب و کلمه و روع و فواد و صدر و عقل چنانکه حق تعالىمىفرماید:
(یعلم السر و اخفى» (8) . «اگر سخن آشکار بگویى(یامخفىکنى)او اسرار و حتى پنهانتر از آن را نیز مىداند» .
(و قل الروح من امر ربى) (9) «بگو اى پیامبر، روح از عالم امرپروردگار من است» .
(و ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب) (10) . «در این، تذکرى استبراى آن کس که عقل دارد...» .
(ما کذب الفواد ما راى) (11) «قلب پاک او در آنچه دید، هرگزدروغ نگفت» .
(الم نشرح لک صدرک) (12) «ما سینه تو را گشاده نساختیم؟» .
(و نفس و ما سواها..) (13) «قسم به جان آدمى و آن کس که آنرا(آفریده)و منظم ساخته» .
سپس در توضیح و توجیه آنها ص19 چنین مىگوید:
«اما سر به اعتبار آن گویند که حقیقت نفس بر عارفان و غیرایشان پوشیده است» .
«اما روح به اعتبار آن گویند که نفس مصدر حیات حسى است ومنبع فیضان او بر جمیع قواى نفسانى» .
«اما قلب به اعتبار آن گویند که متقلب است میانه وجهى کهیکى حق تا افاضه انوار کند از حق سبحانه و تعالى» .
و میانه وجهى که یکى نفس حیوانى است تا افاضه انوار کند براو از آنچه استفاده کرده باشد از حق سبحانه و تعالى به قدراستعداد او.
«و اما کلمه به اعتبار آن گویند که ظاهر است در نفس رحمانىمثل ظهور کلمه در نفس انسانى» .
«و اما فواد به اعتبار آن گویند که او متاثر است از مبداخود جل و علا زیرا که فواد در لغت جرح و تاثیر باشد» .
«و اما صدر به اعتبار آن گویند که مصدر انوار بدن باشد و بهاعتبار تصدر او گویند در بدن» .
«و اما روع به اعتبار خوف و فزع او گویند از قهر مبدع قهاراگر ماخوذ باشد از روع و آن فزع است» .
«و اما عقل به اعتبار تعقل او، ذات خود را و موجد خود را واز براى تقید او به تعین خاص و تقید او آنچه را از ادراک و ضبطکرده باشد و حصر او آنچه را تصور کرده باشد» .
«و اما نفس به اعتبار تعلق او گویند به بدن و تدبیر او بدنرا و هرگاه که از او افعال نباتى ظاهر گردد، به واسطه مداماو...» .
پىنوشتها:
1) کتاب النفس والروح و شرح قواهما، تالیف امام فخرالدینمحمد بن عمرالرازى متوفاى606ه ش تحقیق دکتر محمد صغیر حسنالمعصومى، محل نشر تهران سال 1364ه ش ص 60.
2) مدرک سابق، ص 51 و...
3) راجع به عقل روایات زیادى در کتب معتبر احادیثشیعى و اهلسنت نقل شده است، براى استفاده بیشتر به کتاب اصول کافى تالیفمرحوم کلینى رازى، متوفاى سنه 328 -329، ج1، چاپ دارالکتبالاسلامیه، ص 10 تا29 مراجعه فرمایید.
4) اصول کافى، ج1، کتاب العقل والجهل، حدیث 1، بنقل از محمدبن مسلم از امام باقر(ع).
5) معارج القدس،ص 10 - فى مدارج النفس، ص 41 و 42.
«اول موجودى که خداوند آفریده، قلم استسپس به او خطاب کرد:
بنویس در پاسخ عرض کرد خدایا چه چیز را بنویسم؟ فرمود: بنویسهر آنچه تا روز قیامت
6) معارج القدس، ص 41 و 42.
7) مدرک سابق، ص 42.
8) طه:7.
9) بنىاسرائیل:87.
10) ق:37.
11) نجم: 11.
12) انشراح: 1.
13) شمس:7.