آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

در شماره گذشته، مساله رابطه نفس با قلب و نحوه ارتباط آنهااز دیدگاه قرآن و احادیث معتبر اسلامى و فلاسفه و صوفیه بود،مورد بحث قرار گرفت. اینک در این مقاله، رابطه نفس و قلب را ازدیدگاه عقل و دلائل عقلى مورد بحث و بررسى قرار مى‏دهیم:
چند دلیل عقلى وجود دارد که قلب محل علم و تنها عضوى است که‏نفس انسانها مستقیما با آن در رابطه است:
دلیل اول)این که عقلاء فهم و ادراک و علم انسانى را نمى‏یابندجز از ناحیه قلب و این نیز جز از این جهت نیست که نفس، رابطه‏نزدیکى با قلب دارد و قلب، محل علم نفس مى‏باشد پس محل اراده‏مشروط به علم است پس محل اراده و در نتیجه محل تحریکات انسان‏از لحاظ افعال بدنى همان قلب مى‏باشد.
در مقابل قول بالا «جالینوس‏» یکى از فلاسفه یونان قدیم معتقداست که قلب، محل غضب بوده نه محل علم و در پاسخ آن چنین گفته‏شده که غضب، عبارت است از دفع منافى و دفع منامى ناچار نیاز به‏شعور به منافى دارد و اگر ما معتقد باشیم که قلب، محل غضب است،ناچار باید بپذیریم که قلب، محل علم و ادراک بوده (1) ، محل اراده‏و در نتیجه محل تحریکات انسان از لحاظ افعال بدنى همان قلب‏مى‏باشد.
دلیل دوم)این که اختلافى نیست در این که نفس حیوانى حساس‏بوده، متحرک بالاراده مى‏باشد پس هنگامى که نفس متعلق به قلب‏باشد، ناچار داراى حس و حرکت ارادى است و این مطلب ایجاب مى‏کندکه قلب، داراى ادراک و شعور و قوه محرکه بوده باشد.
همین مطلب قول «جالینوس‏» را رد مى‏کند که معتقد است ماده‏اولى براى ادراک و حرکات ارادى همانا از دماغ مى‏باشد نه قلب.
دلیل سوم)این که حس و حرکات ارادى در محیط حرارت نه برودت‏حاصل مى‏گردند، زیرا برودت و حالت‏سردى مانع از حس و حرکات‏ارادى است و تجارب پزشکى و طبى بر این گفته گواه است.
از اینجا گفته مى‏شود که قلب، منبع حرارت و گرمازائى است ودماغ و مغز مرکز برودت و سرمازائى است. پس قلب که مبدا حس وحرکات ارادى است، از مغز و دماغ برتر و افضل است که با نفس وجان رابطه نزدیکى داشته باشد.
علاوه بر این، هر انسانى به ملاحظه طبع و سرشت طبیعى خویش،هنگامى که مى‏گوید: «من‏» ; اشاره به سینه، یعنى ناحیه قلب خودمى‏نماید و این دلیل محسوس بر این است که قلب از سایر اعضاء با«من‏» یعنى «نفس‏» در رابطه نزدیکى است.
دلیل چهارم)این که یکى از آشکارترین صفات و ویژگیهاى نفس‏ناطقه، نطق و تکلم انسانها است و در این صورت لازم و واجب است‏که منبع اصلى نفس ناطقه، محلى باشد که آلت نطق و تکلم از آنجاسرچشمه مى‏گیرد و مى‏دانیم که آلت نطق و تکلم، صوت است و درتولید صدا و صوت و اخراج نفسهاى انسانى، تنها فعل قلب وواکنش‏هاى او دخالت مستقیم دارند، به‏طورى که هواى مورد نیاز باحرکات قلب، تامین مى‏گردد. پس داخل نمودن نفس‏ها اولا و خارج‏نمودن آنها ثانیا به کمک قلب انجام مى‏گیرد و در نتیجه نسبت‏دادن این افعال به قلب بهتر از این است که آنها را به دماغ‏نسبت دهیم زیرا براى دماغ، دخالت چندانى در تامین این حالات‏نفسانى وجود ندارد.
ولى «جالینوس‏» یکى از فلاسفه یونان قدیم معتقد است که صوت وصدا از قلب پدید نمى‏آید، بلکه از دماغ و مغز حاصل مى‏گردد زیراآلت و وسیله اولى براى صدا و صوت همان حنجره انسانى است وحنجره نیز مرکب از سه غضروف است و این سه غضروف با عضلات زیادى‏در رابطه نزدیک است و از جمله عضلات، اعصاب انسان‏هاست و اعصاب‏انسانها نیز از مغز و دماغ پدید مى‏آیند پس فاعل صوت و صدا،دماغ و مغز مى‏باشند نه قلب.
از اینجا «جالینوس‏» ادعا مى‏کند که معدن ادراک و فهم انسان‏همان دماغ است زیرا دماغ، محل اعصاب بوده، باعث پیدایش آن‏مى‏باشد و اعصاب نیز آلت ادراک است و این را نیز مى‏دانیم که هرآنچه که آلت و وسیله ادراک و فهم باشد، معدن قوه ادراک بشمارمى‏رود پس دماغ منشا و منبع اعصاب یعنى ادراک و فهم انسانهااست و مى‏دانیم که اعصاب وسیله حس و حرکت ارادى مى‏باشند و درنتیجه معدن قوه حس و حرکت ارادى بوده، از دماغ پدید مى‏آیند پس‏دماغ منبع و معدن این قوه به شمار مى‏رود (2) .
معانى سه‏گانه عقل و رابطه آن با نفس
عقل در موارد گوناگون در قرآن مجید و احادیث معتبر وارد ازپیامبر و ائمه(علیهم السلام)بکار برده شده، با مطالعه آنها باتوجه به دیدگاههاى فلاسفه و غیر آن مى‏توان ادعا کرد که به‏طورکلى عقل در سه معنى بکار رفته است چنانکه ابوحامد محمد بن احمدغزالى در کتاب «معارج القدس فى مدارج معرفه‏النفس ص 41 و 42»به آن تصریح نموده است.
معناى اول: مراد از عقل، عقل اول است از دیدگاه فلاسفه و شایدمراد از عقل همان باشد که از قول پیامبر(ص)نقل شده است: «اول‏ما خلق الله العقل فقال له اقبل فاقبل ثم قال له: ادبرفادبر» (3) .
«اولین مخلوق خدا به هنگام آفرینش تمام موجودات، عقل مى‏باشدپس خداوند به او گفت: روى بیاور، روى آورد سپس فرمود: پشت‏سربرو، اطاعت نمود. یعنى جلو بیا تا تو را کمال بخشم و پشت‏سر بروتا جمیع عالم از تو کمال یابد».
و لذا روایات دیگرى وارد است که خداوند خطاب به عقل مى‏گوید:
«و عزتى و جلالى ما خلقت‏خلقا اعز على و لا افضل منک‏» .
«سوگند به عزت و جلالم که نیافریدم موجودى را که عزیزتر وبالاتر از تو یعنى عقل باشد» .
و در برخى از روایات چنین وارد است: «و عزتى و جلالى ما خلقت‏خلقا هو احب الى منک و لا اکملتک الا فیمن احب. اما انى ایاک آمرو ایاک انهى و ایاک اعاقب و ایاک اثیب‏» (4) .
«سوگند به عزت و جلالم که مخلوقى را نیافریدم که دوست‏تر ازتو باشد و تو را انسانى کامل خلق نکردم مگر در کسى که او رابیشتر دوست داشتم، حال آگاه باش اى عقل; ملاک و معیار امر و نهى‏من به انسانها تو هستى و در نتیجه معیار عقاب و ثواب در برابرافعال واعمال آنان نیز تو مى‏باشى‏» .
و شاید مراد از عقل همان قلم باشد که رسول خدا(ص)فرمود: «ان‏اول ما خلق الله القلم فقال له اکتب فقال: و ما اکتب؟ قال: ماهو کائن الى یوم القیامه من عمل و اثر و رزق و اجل. فکتب مایکون و ما هو کائن الى یوم‏القیامه‏» (5) .
«اول موجودى که خداوند آفریده، قلم است‏سپس به او خطاب کرد:
بنویس. در پاسخ عرض کرد: خدا یا چه چیز را بنویسم؟ فرمود: هرآنچه تا روز قیامت و روز واپسین واقع خواهد شد از اعمال وافعال و آثار موجودات و رزق و روزى و مدت عمرهاى موجودات را پس‏همه آنها را نوشت و رونویس کرد..» !
معناى دوم مراد از عقل همان نفس انسانى است (6)
معناى سوم صفات نفس است و آن نسبت‏به نفس انسانى مثل بینائى‏نسبت‏به چشم است و این معنى در حقیقت واسطه بوده، انسان به‏واسطه آن آماده مى‏شود که معقولات را درک نماید همان‏طور که چشم،زمینه بینائى را براى ادراک محسوسات فراهم مى‏آورد چنانکه رسول‏خدا(ص)از قول خدا چنین نقل مى‏کند:
«و عزتى و جلالى لاکمننک فیمن احببت‏» (7) . «خداوند خطاب به‏روح و نفس انسانى نموده، چنین فرمود: سوگند به عزتم و جلالم هرآینه تو را در کسى که دوست دارم، مخفى و پنهان مى‏دارم یعنى‏خداوند حالت و روحى در برخى از انسانهاى صاحب کمال و دوستدارخداوند قرار مى‏دهد که با آن حالت و صفت، روح‏ها روى به تکامل‏سیر مى‏نمایند» .
تا اینجا بیان و توضیح لفظ و کلمه نفس و قلب و عقل و روح ورابطه آنها با یکدیگر بود که تقدیم خوانندگان گرامى گردید. غیراز این چهار لفظ، الفاظ و اسماء دیگرى است که در رابطه نزدیکى‏با نفس قرار داشته مرحوم شیخ فضل الله بن حامد الحسینى ازعلماى قرن نهم هجرى متوفاى 921ه در کتاب «رساله‏النفسیه‏» ، ص‏17 به آنها چنین اشاره دارد:
«در اصطلاح اهل الله و غیرایشان و آن اسماء سر است و خفى وروح و قلب و کلمه و روع و فواد و صدر و عقل چنانکه حق تعالى‏مى‏فرماید:
(یعلم السر و اخفى‏» (8) . «اگر سخن آشکار بگویى(یامخفى‏کنى)او اسرار و حتى پنهان‏تر از آن را نیز مى‏داند» .
(و قل الروح من امر ربى) (9) «بگو اى پیامبر، روح از عالم امرپروردگار من است‏» .
(و ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب) (10) . «در این، تذکرى است‏براى آن کس که عقل دارد...» .
(ما کذب الفواد ما راى) (11) «قلب پاک او در آنچه دید، هرگزدروغ نگفت‏» .
(الم نشرح لک صدرک) (12) «ما سینه تو را گشاده نساختیم؟» .
(و نفس و ما سواها..) (13) «قسم به جان آدمى و آن کس که آن‏را(آفریده)و منظم ساخته‏» .
سپس در توضیح و توجیه آنها ص‏19 چنین مى‏گوید:
«اما سر به اعتبار آن گویند که حقیقت نفس بر عارفان و غیرایشان پوشیده است‏» .
«اما روح به اعتبار آن گویند که نفس مصدر حیات حسى است ومنبع فیضان او بر جمیع قواى نفسانى‏» .
«اما قلب به اعتبار آن گویند که متقلب است میانه وجهى که‏یکى حق تا افاضه انوار کند از حق سبحانه و تعالى‏» .
و میانه وجهى که یکى نفس حیوانى است تا افاضه انوار کند براو از آنچه استفاده کرده باشد از حق سبحانه و تعالى به قدراستعداد او.
«و اما کلمه به اعتبار آن گویند که ظاهر است در نفس رحمانى‏مثل ظهور کلمه در نفس انسانى‏» .
«و اما فواد به اعتبار آن گویند که او متاثر است از مبداخود جل و علا زیرا که فواد در لغت جرح و تاثیر باشد» .
«و اما صدر به اعتبار آن گویند که مصدر انوار بدن باشد و به‏اعتبار تصدر او گویند در بدن‏» .
«و اما روع به اعتبار خوف و فزع او گویند از قهر مبدع قهاراگر ماخوذ باشد از روع و آن فزع است‏» .
«و اما عقل به اعتبار تعقل او، ذات خود را و موجد خود را واز براى تقید او به تعین خاص و تقید او آنچه را از ادراک و ضبطکرده باشد و حصر او آنچه را تصور کرده باشد» .
«و اما نفس به اعتبار تعلق او گویند به بدن و تدبیر او بدن‏را و هرگاه که از او افعال نباتى ظاهر گردد، به واسطه مدام‏او...» .
پى‏نوشت‏ها:
1) کتاب النفس والروح و شرح قواهما، تالیف امام فخرالدین‏محمد بن عمرالرازى متوفاى‏606ه ش تحقیق دکتر محمد صغیر حسن‏المعصومى، محل نشر تهران سال 1364ه ش ص 60.
2) مدرک سابق، ص 51 و...
3) راجع به عقل روایات زیادى در کتب معتبر احادیث‏شیعى و اهل‏سنت نقل شده است، براى استفاده بیشتر به کتاب اصول کافى تالیف‏مرحوم کلینى رازى، متوفاى سنه 328 -329، ج‏1، چاپ دارالکتب‏الاسلامیه، ص 10 تا29 مراجعه فرمایید.
4) اصول کافى، ج‏1، کتاب العقل والجهل، حدیث 1، بنقل از محمدبن مسلم از امام باقر(ع).
5) معارج القدس،ص 10 - فى مدارج النفس، ص 41 و 42.
«اول موجودى که خداوند آفریده، قلم است‏سپس به او خطاب کرد:
بنویس در پاسخ عرض کرد خدایا چه چیز را بنویسم؟ فرمود: بنویس‏هر آنچه تا روز قیامت
6) معارج القدس، ص 41 و 42.
7) مدرک سابق، ص 42.
8) طه:7.
9) بنى‏اسرائیل:87.
10) ق:37.
11) نجم: 11.
12) انشراح: 1.
13) شمس:7.

تبلیغات