چهار لفظ مترادف با معنای نفس
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
روانشناسى اسلامى(16)
در بررسى دیدگاههاى گوناگون از قرآن و احادیث معتبر و اهلصوفیه و فلاسفه و غیر آنها استفاده مىشود که چهار لفظ هستند کهمعانى آنها با معناى نفس مترادف و یا حداقل رابطه نزدیکى با آندارند و آن چهار لفظ عبارتند از:
«نفس; قلب; عقل و روح» .
این الفاظ در قرآن و احادیث و کلمات فلاسفه و اهل صوفیه وروانشناسان بکار برده مىشوند. چنانکه ابو حامد محمد بن غزالى (1) در کتاب «معارج القدس فى مدارج معرفهالنفس» ، ص 39 چنینمىنویسد:
«... فى معانى الالفاظ المترافه على النفس و هى اربعه:
النفس و القلب و الروح و العقل» . «معانى الفاظى که با معناىنفس مترادف هستند، چهار لفظ مىباشند: نفس، قلب و روح و عقل» .
سپس مىنویسد: (2) «نفس» بر دو معنا اطلاق گردیده است:
معناى اول این که مراد از نفس، معناى جامع صفات زشت انسانى وآن، همان مبدا قواى حیوانى است که با قواى عقلانى در تضادمىباشد و این معنى همان است که اهل صوفیه از آن اراده کردهاندچنانکه گفته مىشود:
«فیقال من افضل الجهاد ان تجاهد نفسک» .
«بالاترین جهاد یک انسان این است که با صفات زشت و مذموم خوددر مبارزه باشد، یعنى نفس به معناى مبدا جامع صفات زشت انسانىنام برده شده است» .
چنانکه در روایات و احادیث از رسول خدا(ص)چنین نقل شده است:
«اعدى عدوک نفسک التى بین جنبیک» .
«دشمنترین دشمن تو همان نفس تو است که در وجود تو قراردارد» .
معناى دوم این که نفس در حقیقت انسان و ذات او بکار بردهمىشود زیرا نفس هر شیى، حقیقت آن شیى است و آن جوهرى است کهمحل معقولات بوده، از عالم ملکوت و از عالم امر پیدا شده است (3) .
آرى اسماى آن حقیقت جوهرى با ملاحظه اختلاف احوال عارض بر آن،مختلف است مثلا از جهت داشتن حالت طمانینه و داشتن فیض الهى برآن، «نفس مطمئنه» (4) نامیده مىشود و از جهت این که در حالنزاع و جدال با قواى نفسانى که همواره انسانها را به گناه دعوتمىکند، «نفس لوامه» نامیده شده (5) . و از جهت این که نفس دراثر امیال نفسانى انسانها را به سوى گناه و تمرد دعوت مىکند،به نام «نفس اماره» (6) نامیده شده است.
اما قلب در قرآن در دو معنى بکار رفته است:
معناى اول عضوى از اعضاى بدن که همان عضو گلابىشکل در باطنجسم انسان در طرف چپ داخل سینه انسانها قرار دارد چنانکه درعلم تشریح اعضاى بدن انسان تحقیق و بررسى شده است و آن عضو،عضو بسیار حساس و ظریفى است که با از بین رفتن آن، تمام حواسانسانها از بین مىرود.
متن غزالى در کتاب: «معارج القدس فى مدارج معرفهالنفس» ص40 چنین است:
«اما القلب فیطلق ایضا بمعنیین احدهما اللحم الصنوبرى الشکلالمودع فى جوف الانسان من جانب الیسار، و قد عرف ذلکبالتشریح...» .
«اما قلب نیز در اصطلاح قرآن در دو معنا بکار برده مىشود یکىاز آن دو همان عضو گلابىشکل موجود در بدن انسان در طرف چپ داخلسینه انسانها...» .
معناى دوم قلب همان معناى روح انسانى است که همان امانت الهىدر داخل جسم انسانها که در آن فطرت انسانى نهفته است، فطرتى کهانسان را به خداشناسى دعوت مىکند و آن اصل آدمى و نهایتموجودات و جهان آفرینش در عالم معاد است. قال الله تعالى:(قلالروح من امر ربى) «اى پیامبر بگو روح، یعنى نفس انسانى ازعالم امر به پروردگار است» (7) . (الا بذکر الله تطمئن القلوب) (8) «اى انسانها آگاه باشید که دلها یعنى روحها و نفسها با یادخداوند آرامش پیدا مىکند» .
رسول خدا(ص)فرمود: «ان قلوب بنى آدم کلها بین اصبعین مناصابع الرحمن» . «دلهاى انسانها، مخلوقاتى هستند که بین دوانگشت از انگشتان خداى رحمان قرار دارند» .
یعنى جزئى از مخلوقات بىکران الهى محسوب مىشوند نه به معناىاین که نعوذ بالله خداوند جسم بوده، داراى انگشتان باشد. پسمواردى وجود دارد که در شرع اسلام از قلب اسم برده شده و مراداز آن همان حقیقت انسان و روح و روان آدمها مىباشد و قلب موجوددر سینه انسانها به عنوان یک جسم گلابىشکل، مظهر و متکاى اصلىنفس انسانى بشمار مىرود چنانکه در روایتى از رسول خدا(ص)چنینوارد شده است: «ان فى جوف ابن آدم لمضغه اذا صلحت صلح بهاسایر الجسد و اذا فسد فسدت بها الجسد الا و هى القلب» (9) .
«در باطن فرزندان آدم پارهگوشتى است که اگر انسان از آنجهت، سلامت و صلاح را داشته باشد، جسد انسان نیز سالم است و اگرفاسد باشد، جسد انسان نیز رو به فساد مىگذارد» .
نظیر این عبارت مقدارى طولانىتر نیز از امام على(ع)درنهجالبلاغه، ج3، ص244 باب حکم، شماره 108 در توجیه قلب و آثاروجودى او در بدن و رابطه آن با روح را جالب بیان کرده است:
«قال على(ع): لقد علق بنیاط هذا الانسان بضعه هى اعجب ما فیهو ذلک القلب و ذلک ان له مواد من الحکمه و اضدادا من خلافها فانسنح له الرجاء اذله الطمع و ان هاج به الطمع اهلکه الحرص و انملکه الیاس قتله الاسف، ان عرض له الغضب اشتد به الغیظ و اناسعده الرضى نسى التحفظ، و ان غاله الخوف شغله الحذر، و ان تسعله الامر استلبته الغره، و ان افاد مالا اطفاه الغنى، و اناصابته مصیبه فضحه الجزع، و ان عضته الفاقه شغله البلاء، و انجهده الجوع فعد به الضعف، و ان افرط به الشبع کظته البطنه، فکلتقصیر به مضر و کل افراط له مفسد» .
«در درون سینه انسان قطعهگوشتى آویخته است که عجیبتریناعضاى وجود او است و آن قلب او است و این شگرفى به خاطر آن استکه انگیزههائى از حکمت و ضد آن در آن جمع است. هرگاه آرزوها درآن ظاهر شود طمع او را ذلیل خواهد کرد. و هنگامى که طمع در اوبه هیجان درآید حرص او را هلاک مىکند و هنگامى که یاس بر اومسلط شود، تاسف او را از پاى درآورد و هرگاه غضب بر او مستولىشود، خشمش فزونى مىگیرد و هرگاه از چیزى راضى شود، جانب احتیاطرا از دست مىدهد و اگر ترس بر او غلبه کند، حالت احتیاط او رابه خود مشغول مىدارد و زمانى که کار او آسان گردد، در حالتغفلت و بىخبرى فرو رود و اگر مالى به دست آورد، بىنیازى او رابه طغیان وامىدارد و اگر مصیبتى بر او برسد، بىتابى او را رسواسازد و اگر فقر و بىچیزى دامنش را فرا گیرد، گرفتاریها او رابه خود مشغول مىسازد و اگر گرسنگى داشته باشد، ضعف و ناتوانىاو را زمینگیر سازد و اگر پرخورى کند، راه نفس را بر او مىبنددو بهطور کلى هرگونه کمبود به او زیان مىرساند و هرگونه زیادىاو را فاسد مىسازد» .
چنانکه خوانندگان گرامى ملاحظه مىفرمایند، صفات متعددى ازویژگىهاى نفس انسانى از قبیل حکمت، طمع، حرص و غضب و رضا و ترسو افراطکارى و غیر اینها به قلب نسبت داده شده و دلیل بر اینکه رابطه نزدیکى بین نفس و انسان و قلب او وجود دارد، و درقرآن مجید نیز آیاتى وارد شده است که مراد از قلب در این آیاتهمان نفس انسانى مىباشد چنانکه مرحوم استاد علامهطباطبائى(ره)
در تفسیر آیه زیر چنین مىنویسد:
(لا یواخذکم الله باللغو فى ایمانکم و لکن یواخذکم بما کسبتقلوبکم و الله غفور رحیم) (10) .
«خداوند شما را به یاوهگوئىهایتان بازخواست نمىکند ولىبدانچه دلهایتان(یعنى نفسهایتان)کسب کرده، بازخواستتان خواهدکرد» .
چنانچه خوانندگان توجه دارند، منظور از کلمه قلب در آیه فوقو در آیات دیگر که با همین مفهوم در قرآن بکار رفته، مانندآیه(فانه آثم قلبه) «همانا دلش گناهکار است» (11) . و آیهشریفه: (و جاء بقلب منیب) (12) . «و با دلى بازگشت کننده آمدهاست» ، همانا جان و روان آدمى است.
به این ترتیب روان انسان از چنان موقعیت ممتاز و شاخصىبرخوردار است که به عنوان برگزیده خداوند تلقى مىگردد که برتمام موجودات زنده که داراى روان مىباشند، فضیلتیافته (13) . وخداوند پیدایش آن را ناشى از قدرت خود معرفى کرده، و به صورتاختصاصى به خویش منصوب مىنماید چنانچه در روایتى از محمد بنمسلم وارد است:
«قال سالت ابا جعفر(ع)عن قول الله عزوجل(و نفخت فیه منروحى)قال: روح اختاره و اصطفاه و خلقه و اضافه الى نفسه و فضلهعلى جمیع الارواح فامر فنفخ منه فى آدم» .
«از امام باقر(ع)در مورد کلام خدا که مىفرماید:(و نفخت فیهمن روحى)سوال کردم، گفت روحى بود که خداوند آن را برگزید وانتخاب نمود و خلق کرد و به خود نسبت داد و بر جمیع ارواحبرترى و فضیلت داد و به امر خدا در آدم دمیده شد» (14) .
و باز در روایتى از ابوبصیر از امام باقر(ع)چنین وارد شدهاست:
«عن ابى بصیر عن ابى جعفر(ع)فى قول الله عزوجل:(و نفختفیه من روحى)قال من قدرتى» .
«ابو بصیر از امام باقر(ع)در مورد آیه «و نفخت فیه منروحى» سوال کردند، ایشان فرمودند: آدم در اثر قدرت من ایجادگردید و از قدرت خود، آدم را آفریدم» (15) .
عقیده ارسطو و جمعى از فلاسفهعقیده جمعى از محققین از اصحاب مکاشکات به نقل «جالینوس»این است که قلب گرچه عضوى از اعضاى رئیسه بدن انسان بشمارمىرود، و لکن با نفس رابطه نزدیکى دارد و نفس در ابتداء متعلقبه قلب بوده و از طریق قلب با سایر اعضاء رابطه پیدا مىکند واین عقیده ارسطو و پیروان وى و جمعى از حکماء نیز مىباشد.
و لکن جمعى دیگر از اطباء و پزشکان قدیم مثل «جالینوس» وپیروان وى معتقدند که انسان عبارت است از مجموع سه نفس:
1 - نفس شهوانى و این نفس در بدن انسان ابتداء رابطه نزدیکىبا کبد دارد.
2 - نفس غضبى و این نفس در ابتداء رابطه نزدیکى با قلب دارد.
3 - نفس ناطقه که تشخیص مصلحت و مفسدت با این نفس است و درمجموع اعضاء بدن در ابتداء رابطه نزدیکى با مغز و دماغ دارد.
امام فخرالدین محمد بن عمر الرازى معروف به امام فخر رازى (16) در کتاب «النفس و الروح و شرح قواهما» ، ص 51 بعد از نقل دوقول بالا، دلائلى از قرآن و اخبار و احادیث و دلیل عقلى براىاثبات قول ارسطو و پیروانش از حکماء چنین ذکر مىکند:
دلائل قرآن به چند وجه استوجه اول آیه مبارکه: (قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله علىقلبک) (17) . به اذنالله «آنها مىگویند چون فرشتهاى که وحى را برتو نازل مىکند جبرئیل است و ما با جبرئیل دشمن هستیم به توایمان نمىآوریم بگو کسى که دشمن جبرئیل باشد، (درحقیقت دشمنخداست)چرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کردهاست.. .» .
و آیه(و انه لتنزیل من رب العالمین نزل به الروح الامین علىقلبک لیکون من المنذرین) (18) .
هر آینه قرآن از طرف پروردگار عالمیان نازل شده است و روحالامین آن را نازل کرده استبر قلب تو تا از انذار کنندگانباشى» .
مطابق صراحت این دو آیه نزول قرآن و وحى مستقیما بر قلبمىباشد و این، ایجاب مىکند که مخاطب و معاقب، همان قلب باشد.
وجه دوم آیه مبارکه(ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب او القىالسمع و هو شهید) (19) .
«در این، تذکرى استبراى آن کس که دل دارد یا گوش دل فرادهد درحالى که حاضر باشد» .
این آیه صراحت دارد که محل یاد خدا و فهم و ادراک، همان قلبمىباشد.
این آیه خالى از لطف نیست زیرا حصول یادآورى و تنبه درانسانها نیاز به مجموع دو امر دارد: اولى قلب و دل. و دومى گوششنوائى. زیرا قلب عبارت از محل ادراک حقایق است و گوش شنوائىعبارت است از جدیت و کوشش در تحصیل این ادراکات و معارف وحقایق. علاوه بر این، نکره آوردن کلمه «قلب» در آیه بالا، دلیلدیگرى استبر عظمت و شان فوقالعاده قلب در میان اعضاء بدنانسانى.
وجه سوم آیاتى است که دلالت دارند بر این که جزاء و پاداشاعمال انسان منوط و وابسته استبه سعى و طلب و کوششى که بندگاندر مقابل خداوند دارند چنانکه در قرآن مجید سوره بقره آیه 225چنین وارد شده است.
(لا یواخذکم الله باللغو فى ایمانکم و لکن یواخذکم بما کسبتقلوبکم).
خداوند شما را به خاطر سوگندهائى که بدون توجه یاد مىکنید،موآخذه نخواهد کرد اما به آنچه لهاى شما کسب کرده(سوگندهائى کهاز روى اراده و اختیار یاد مىکنى) مواخذه مىکند» .
و آیه(لن ینال الله لحومهما و لا دماءها و لکن یناله التقوىمنکم) (20) .
«نه گوشتها و نه خونهاى آنها هرگز به خداى نمىرسد آنچه بهاو مىرسد، تقوا و پرهیزگارى شما است» .
در این آیه محل تقوى و پرهیزگارى توضیح داده نشده است و لکندر آیه دیگر موضع تقوى را قلب، معرفى مىکند: (اولئک الذین امتحنالله قلوبهم للتقوى) (21) .
«آنها که صداى خود را نزد رسول خدا(ص)کوتاه مىکنند، همانکسانى هستند که خداوند دلهایشان را براى تقوا خالص نموده است»و آیه مبارکه: (...و حصل ما فى الصدور) (22) .
«آیا نمىداند در آن روز که تمام کسانى که در قبرها هستند،برانگیخته مىشوند و آنچه در درون سینهها است، آشکار مىگردد» .
وجه چهارم در برخى از آیات چنین وارد است که محل عقل، قلباست و در چنین وضعیتى، مامور و منهى و معاقب و مثاب نیز همانقلب است.
دلیل این گفتار آیات مبارکه زیر است:
(افلم یسیروا فى الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها) (23) .
«آیا آنان در زمین سیر نکردند تا دلهایى داشته باشند کهحقیقت را با آن درک کنند» ؟.
و قوله تعالى:(ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب)اى عقل (24) .
«در این تذکرى است، براى آن کس که عقل دارد یا گوش فرادهددر حالى که حاضر باشد» .
و آیه مبارکه:(و لهم قلوب لا یفقهون بها) (25) .
«آنان، دلها(یعنى عقلها)ئى دارند که با آن اندیشه نمىکنند ونمىفهمند» .
علاوه بر این آیات، آیات دیگرى است که در آنها برخى از صفاتضد علم به قلب، نسبت داده شده است.
از قبیل(فى قلوبهم مرض) (26) «در دلهاى آنان بیمارى است» .
و آیه(و ختم الله على قلوبهم» (27) . «بر دلهاى آنان مهرنهاده شده است» .
و آیه مبارکه:(و قالوا قلوبنا غلف) (28) . «آنها از روى استهزاءگفتند: دلهاى ما در غلاف است و ما از گفته تو اى محمد چیزىنمىفهمیم» .
و آیه مبارکه:(بل طبع الله علیها بکفرهم) (29) . «خداوند به علتکفرشان بر دلهاى آنان مهر زده...» .
و آیه مبارکه:(یحذر المنافقون ان تنزل علیهم سوره تنبئهمبما فى قلوبهم) (30) .
«منافقان از آن بیم دارند که سورهاى بر ضد آنان نازل گردد وبه آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد» .
و آیه مبارکه:(کلا بل ران على قلوبهم) (31) . «چنین نیست که آنانمىپندارند، بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته است».
و آیه مبارکه:(افلا یتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها) (32) .
«آیا آنها در قرآن تدبر نمىکنند یا بر دلهایشان قفل نهادهشده است» .
و آیه مبارکه:(فانها لا تعمى الابصار ولکن تعمى القلوب التى فىالصدور) (33) .
«آیا آنان در زمین سیر نکردند تا دلهائى داشته باشند کهحقیقت را با آن درک کنند یا گوشهاى شنوائى که با آن نداى حق رابشنوند چرا که چشمهاى ظاهر نابینا نمىشود، بلکه دلهائى که درسینهها است، کور مىشود» .
این آیات و نظیر این آیات در قرآن دلیل استبر این که موضععقل و فهم و جهل و غفلت همان قلب است.
وجه پنجم: آیاتى است که در آنها از صفات و حالاتى یاد شده کههمه با رابطه با قلب و محل ادراک و فهم قابل توجیه است از قبیلآیات زیر:
(ان السمع والبصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسوولا) (34) .
«از آنچه به آن آگاهى ندارى پیروى مکن چرا که گوش و چشم ودل همه مسوولند» .
(یعلم خائنه الاعین و ما تخفى الصدور) (35) .
«او چشمهائى را که به خیانت مىگردد و آنچه را که سینههاپنهان مىدارند، مىداند» .
(وجعل لکم السمع و الابصار و الافئده قلیلا ما تشکرون) (36) .
«براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد اما کمتر شکرنعمتهاى او را بجا مىآورید» .
(و لقد مکناهم فیما ان مکناکم فیه و جعلنا لهم سمعا وابصارا و افئده) (37) .
«ما به قوم عاد قدرتى دادیم که به شما ندادیم و براى آنانگوش و چشم و دل قرار دادیم...» .
(فما اغنى عنهم سمعهم و لا ابصارهم و لا افئدتهم من شیى) (38) .
«به هنگام نزول عذاب به قوم ثمود نه گوشها و چشمها و نهعقلهایشان براى آنان هیچ سودى نداشت» .
(ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه) (39) .
«خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشمهایشانپردهاى افکنده است» .
(فهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها) (40) .
«آنها دلها(و عقلهائى)دارند که با آن اندیشه نمىکنند ونمىفهمند و چشمانى که با آن نمىبینند و...» .
در مجموعه این آیات صفات و حالاتى از افعال جسمى و روحىانسانها اسم برده شده که رابطه نزدیکى با قلب دارد و قلب براىاین صفات موضوع بوده، مرجع این صفات و حالات مىباشد.
وجه ششم آیاتى است که ایمان در آنها اسم برده شده و به قلبنسبت داده شدهاست از قبیل:
(قالوا آمنا بافواههم و لم تومن قلوبهم) (41) .
«با زبان مىگویند ایمان آوردیم و قلب آنها ایمان نیاوردهاست» .
(الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) (42) .
«کسانى که بعد از ایمان کافر شوند، به جز آنها که تحت فشارواقع شدهاند، درحالى که قلبشان آرام و با ایمان است» .
(و لما یدخل الایمان فى قلوبکم) (43) .
«هنوز ایمان وارد قلب شما(اعراب بادیهنشین)نشده است» .
(و اولئک کتب فى قلوبهم الایمان) (44) .
«آنان کسانى هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشتهاست» .
از این آیات و نظیر اینها که در قرآن فراوان وارد شده است،معلوم مىگردد که محل معارف همان قلب است و در نتیجه، قلب محلارادههاى انسانى است زیرا اراده، مشروط به علم است، و حال کهقلب محل علم و اراده است پس فاعل آن دو نیز قلب مىباشد درنتیجه مخاطب و مورد ثواب و عقاب همان قلب و افعال مربوط به آنمىباشد که رابطه نزدیکى با نفس انسانى پیدا مىکند غیر از آیاتبالا، اخبار و ادعیه زیاد معتبرى وجود دارد که از اهمیت قلب درمیان اعضاء و جوارح انسانى و رابطه نزدیک ایمان و عقیدهانسانها با قلب و چگونگى آنها گفتگو به میان آورده است چنانکهدر ادعیه منقول از رسول خدا چنین مىخوانیم:
«یا مقلب القلوب ثبت قلبى على دینک» (45) .
«اى خداوند تبارک و تعالى اى منقلب کننده دلها، دل و قلبمرا بر دین خودت ثابت نگه دار» .
پىنوشت:
1) متولد سال 415 ه مطابق 1058م در طابران یکى از قراء طوسخراسان و متوفاى سال 505ه مطابق سال 1111م در سن 58 سالگى.
2) مدرک بالا، ص 39.
3) عبارت ایشان در کتاب معارج القدس فى مدارج معرفهالنفس ص39 در این مورد اینگونه است:الثانى ان یطلق النفس و یراد حقیقهالادمى و ذاته فان نفس کلشیى حقیقته و هو الجوهر الذى هو محل المعقولات و هو من عالمالملکوت و من عالم الامر..
4) فجر: 27 و 28.
5) سوره یوسف: 31.
6) یوسف: 53.
7) اسراء: 85.
8) رعد: 28.
9) کتاب معارج القدس فى مدارج معرفهالنفس، ص 41.
10) بقره: 225 ترجمه تفسیر المیزان، ج4، ص5.
11) بقره: 283.
12) ق: 33.
13) بررسى مقدماتى اصول روانشناسى جلد اول، ص 29 - 30 تالیفدکتر سید ابوالقاسم حسینى چاپ اول، سال 1364، ناشر: آستان قدسرضوى.
14) تفسیر برهان، ص 558.
15) تفسیر برهان، ص558.
16) متوفاى سال 606ه ش چاپ تهران سال 1406ه ق مطابق با1364ه ش.
17) بقره: 97.
18) شعراء: 194.
19) ق: 37.
20) حج: 37.
21) حجرات: 3.
22) حج: 46.
23) عادیات: 10.
24) ق: 37.
25) اعراف: 179.
26) بقره: 10.
27) بقره: 7.
28) بقره: 88.
29) نساء: 155.
30) مطففین: 14.
31) مطففین: 14.
32) محمد: 24.
33) حج: 46.
34) اسراء: 36.
35) غافر: 14.
36) سجده: 9.
37) احقاف: 26.
38) احقاف: 26.
39) بقره: 7.
40) اعراف: 179.
41) مائده: 41.
42) نحل: 106.
43) حجرات: 14.
44) مجادله: 22.
45) کتاب «النفس و الروح و شرح قواهما» تالیف امام فخررازى متوفاى 606هجرى، چاپ تهران، سال 1344، تحقیق دکتر محمدصغیر حسن معصومى، ص 57.
در بررسى دیدگاههاى گوناگون از قرآن و احادیث معتبر و اهلصوفیه و فلاسفه و غیر آنها استفاده مىشود که چهار لفظ هستند کهمعانى آنها با معناى نفس مترادف و یا حداقل رابطه نزدیکى با آندارند و آن چهار لفظ عبارتند از:
«نفس; قلب; عقل و روح» .
این الفاظ در قرآن و احادیث و کلمات فلاسفه و اهل صوفیه وروانشناسان بکار برده مىشوند. چنانکه ابو حامد محمد بن غزالى (1) در کتاب «معارج القدس فى مدارج معرفهالنفس» ، ص 39 چنینمىنویسد:
«... فى معانى الالفاظ المترافه على النفس و هى اربعه:
النفس و القلب و الروح و العقل» . «معانى الفاظى که با معناىنفس مترادف هستند، چهار لفظ مىباشند: نفس، قلب و روح و عقل» .
سپس مىنویسد: (2) «نفس» بر دو معنا اطلاق گردیده است:
معناى اول این که مراد از نفس، معناى جامع صفات زشت انسانى وآن، همان مبدا قواى حیوانى است که با قواى عقلانى در تضادمىباشد و این معنى همان است که اهل صوفیه از آن اراده کردهاندچنانکه گفته مىشود:
«فیقال من افضل الجهاد ان تجاهد نفسک» .
«بالاترین جهاد یک انسان این است که با صفات زشت و مذموم خوددر مبارزه باشد، یعنى نفس به معناى مبدا جامع صفات زشت انسانىنام برده شده است» .
چنانکه در روایات و احادیث از رسول خدا(ص)چنین نقل شده است:
«اعدى عدوک نفسک التى بین جنبیک» .
«دشمنترین دشمن تو همان نفس تو است که در وجود تو قراردارد» .
معناى دوم این که نفس در حقیقت انسان و ذات او بکار بردهمىشود زیرا نفس هر شیى، حقیقت آن شیى است و آن جوهرى است کهمحل معقولات بوده، از عالم ملکوت و از عالم امر پیدا شده است (3) .
آرى اسماى آن حقیقت جوهرى با ملاحظه اختلاف احوال عارض بر آن،مختلف است مثلا از جهت داشتن حالت طمانینه و داشتن فیض الهى برآن، «نفس مطمئنه» (4) نامیده مىشود و از جهت این که در حالنزاع و جدال با قواى نفسانى که همواره انسانها را به گناه دعوتمىکند، «نفس لوامه» نامیده شده (5) . و از جهت این که نفس دراثر امیال نفسانى انسانها را به سوى گناه و تمرد دعوت مىکند،به نام «نفس اماره» (6) نامیده شده است.
اما قلب در قرآن در دو معنى بکار رفته است:
معناى اول عضوى از اعضاى بدن که همان عضو گلابىشکل در باطنجسم انسان در طرف چپ داخل سینه انسانها قرار دارد چنانکه درعلم تشریح اعضاى بدن انسان تحقیق و بررسى شده است و آن عضو،عضو بسیار حساس و ظریفى است که با از بین رفتن آن، تمام حواسانسانها از بین مىرود.
متن غزالى در کتاب: «معارج القدس فى مدارج معرفهالنفس» ص40 چنین است:
«اما القلب فیطلق ایضا بمعنیین احدهما اللحم الصنوبرى الشکلالمودع فى جوف الانسان من جانب الیسار، و قد عرف ذلکبالتشریح...» .
«اما قلب نیز در اصطلاح قرآن در دو معنا بکار برده مىشود یکىاز آن دو همان عضو گلابىشکل موجود در بدن انسان در طرف چپ داخلسینه انسانها...» .
معناى دوم قلب همان معناى روح انسانى است که همان امانت الهىدر داخل جسم انسانها که در آن فطرت انسانى نهفته است، فطرتى کهانسان را به خداشناسى دعوت مىکند و آن اصل آدمى و نهایتموجودات و جهان آفرینش در عالم معاد است. قال الله تعالى:(قلالروح من امر ربى) «اى پیامبر بگو روح، یعنى نفس انسانى ازعالم امر به پروردگار است» (7) . (الا بذکر الله تطمئن القلوب) (8) «اى انسانها آگاه باشید که دلها یعنى روحها و نفسها با یادخداوند آرامش پیدا مىکند» .
رسول خدا(ص)فرمود: «ان قلوب بنى آدم کلها بین اصبعین مناصابع الرحمن» . «دلهاى انسانها، مخلوقاتى هستند که بین دوانگشت از انگشتان خداى رحمان قرار دارند» .
یعنى جزئى از مخلوقات بىکران الهى محسوب مىشوند نه به معناىاین که نعوذ بالله خداوند جسم بوده، داراى انگشتان باشد. پسمواردى وجود دارد که در شرع اسلام از قلب اسم برده شده و مراداز آن همان حقیقت انسان و روح و روان آدمها مىباشد و قلب موجوددر سینه انسانها به عنوان یک جسم گلابىشکل، مظهر و متکاى اصلىنفس انسانى بشمار مىرود چنانکه در روایتى از رسول خدا(ص)چنینوارد شده است: «ان فى جوف ابن آدم لمضغه اذا صلحت صلح بهاسایر الجسد و اذا فسد فسدت بها الجسد الا و هى القلب» (9) .
«در باطن فرزندان آدم پارهگوشتى است که اگر انسان از آنجهت، سلامت و صلاح را داشته باشد، جسد انسان نیز سالم است و اگرفاسد باشد، جسد انسان نیز رو به فساد مىگذارد» .
نظیر این عبارت مقدارى طولانىتر نیز از امام على(ع)درنهجالبلاغه، ج3، ص244 باب حکم، شماره 108 در توجیه قلب و آثاروجودى او در بدن و رابطه آن با روح را جالب بیان کرده است:
«قال على(ع): لقد علق بنیاط هذا الانسان بضعه هى اعجب ما فیهو ذلک القلب و ذلک ان له مواد من الحکمه و اضدادا من خلافها فانسنح له الرجاء اذله الطمع و ان هاج به الطمع اهلکه الحرص و انملکه الیاس قتله الاسف، ان عرض له الغضب اشتد به الغیظ و اناسعده الرضى نسى التحفظ، و ان غاله الخوف شغله الحذر، و ان تسعله الامر استلبته الغره، و ان افاد مالا اطفاه الغنى، و اناصابته مصیبه فضحه الجزع، و ان عضته الفاقه شغله البلاء، و انجهده الجوع فعد به الضعف، و ان افرط به الشبع کظته البطنه، فکلتقصیر به مضر و کل افراط له مفسد» .
«در درون سینه انسان قطعهگوشتى آویخته است که عجیبتریناعضاى وجود او است و آن قلب او است و این شگرفى به خاطر آن استکه انگیزههائى از حکمت و ضد آن در آن جمع است. هرگاه آرزوها درآن ظاهر شود طمع او را ذلیل خواهد کرد. و هنگامى که طمع در اوبه هیجان درآید حرص او را هلاک مىکند و هنگامى که یاس بر اومسلط شود، تاسف او را از پاى درآورد و هرگاه غضب بر او مستولىشود، خشمش فزونى مىگیرد و هرگاه از چیزى راضى شود، جانب احتیاطرا از دست مىدهد و اگر ترس بر او غلبه کند، حالت احتیاط او رابه خود مشغول مىدارد و زمانى که کار او آسان گردد، در حالتغفلت و بىخبرى فرو رود و اگر مالى به دست آورد، بىنیازى او رابه طغیان وامىدارد و اگر مصیبتى بر او برسد، بىتابى او را رسواسازد و اگر فقر و بىچیزى دامنش را فرا گیرد، گرفتاریها او رابه خود مشغول مىسازد و اگر گرسنگى داشته باشد، ضعف و ناتوانىاو را زمینگیر سازد و اگر پرخورى کند، راه نفس را بر او مىبنددو بهطور کلى هرگونه کمبود به او زیان مىرساند و هرگونه زیادىاو را فاسد مىسازد» .
چنانکه خوانندگان گرامى ملاحظه مىفرمایند، صفات متعددى ازویژگىهاى نفس انسانى از قبیل حکمت، طمع، حرص و غضب و رضا و ترسو افراطکارى و غیر اینها به قلب نسبت داده شده و دلیل بر اینکه رابطه نزدیکى بین نفس و انسان و قلب او وجود دارد، و درقرآن مجید نیز آیاتى وارد شده است که مراد از قلب در این آیاتهمان نفس انسانى مىباشد چنانکه مرحوم استاد علامهطباطبائى(ره)
در تفسیر آیه زیر چنین مىنویسد:
(لا یواخذکم الله باللغو فى ایمانکم و لکن یواخذکم بما کسبتقلوبکم و الله غفور رحیم) (10) .
«خداوند شما را به یاوهگوئىهایتان بازخواست نمىکند ولىبدانچه دلهایتان(یعنى نفسهایتان)کسب کرده، بازخواستتان خواهدکرد» .
چنانچه خوانندگان توجه دارند، منظور از کلمه قلب در آیه فوقو در آیات دیگر که با همین مفهوم در قرآن بکار رفته، مانندآیه(فانه آثم قلبه) «همانا دلش گناهکار است» (11) . و آیهشریفه: (و جاء بقلب منیب) (12) . «و با دلى بازگشت کننده آمدهاست» ، همانا جان و روان آدمى است.
به این ترتیب روان انسان از چنان موقعیت ممتاز و شاخصىبرخوردار است که به عنوان برگزیده خداوند تلقى مىگردد که برتمام موجودات زنده که داراى روان مىباشند، فضیلتیافته (13) . وخداوند پیدایش آن را ناشى از قدرت خود معرفى کرده، و به صورتاختصاصى به خویش منصوب مىنماید چنانچه در روایتى از محمد بنمسلم وارد است:
«قال سالت ابا جعفر(ع)عن قول الله عزوجل(و نفخت فیه منروحى)قال: روح اختاره و اصطفاه و خلقه و اضافه الى نفسه و فضلهعلى جمیع الارواح فامر فنفخ منه فى آدم» .
«از امام باقر(ع)در مورد کلام خدا که مىفرماید:(و نفخت فیهمن روحى)سوال کردم، گفت روحى بود که خداوند آن را برگزید وانتخاب نمود و خلق کرد و به خود نسبت داد و بر جمیع ارواحبرترى و فضیلت داد و به امر خدا در آدم دمیده شد» (14) .
و باز در روایتى از ابوبصیر از امام باقر(ع)چنین وارد شدهاست:
«عن ابى بصیر عن ابى جعفر(ع)فى قول الله عزوجل:(و نفختفیه من روحى)قال من قدرتى» .
«ابو بصیر از امام باقر(ع)در مورد آیه «و نفخت فیه منروحى» سوال کردند، ایشان فرمودند: آدم در اثر قدرت من ایجادگردید و از قدرت خود، آدم را آفریدم» (15) .
عقیده ارسطو و جمعى از فلاسفهعقیده جمعى از محققین از اصحاب مکاشکات به نقل «جالینوس»این است که قلب گرچه عضوى از اعضاى رئیسه بدن انسان بشمارمىرود، و لکن با نفس رابطه نزدیکى دارد و نفس در ابتداء متعلقبه قلب بوده و از طریق قلب با سایر اعضاء رابطه پیدا مىکند واین عقیده ارسطو و پیروان وى و جمعى از حکماء نیز مىباشد.
و لکن جمعى دیگر از اطباء و پزشکان قدیم مثل «جالینوس» وپیروان وى معتقدند که انسان عبارت است از مجموع سه نفس:
1 - نفس شهوانى و این نفس در بدن انسان ابتداء رابطه نزدیکىبا کبد دارد.
2 - نفس غضبى و این نفس در ابتداء رابطه نزدیکى با قلب دارد.
3 - نفس ناطقه که تشخیص مصلحت و مفسدت با این نفس است و درمجموع اعضاء بدن در ابتداء رابطه نزدیکى با مغز و دماغ دارد.
امام فخرالدین محمد بن عمر الرازى معروف به امام فخر رازى (16) در کتاب «النفس و الروح و شرح قواهما» ، ص 51 بعد از نقل دوقول بالا، دلائلى از قرآن و اخبار و احادیث و دلیل عقلى براىاثبات قول ارسطو و پیروانش از حکماء چنین ذکر مىکند:
دلائل قرآن به چند وجه استوجه اول آیه مبارکه: (قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله علىقلبک) (17) . به اذنالله «آنها مىگویند چون فرشتهاى که وحى را برتو نازل مىکند جبرئیل است و ما با جبرئیل دشمن هستیم به توایمان نمىآوریم بگو کسى که دشمن جبرئیل باشد، (درحقیقت دشمنخداست)چرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کردهاست.. .» .
و آیه(و انه لتنزیل من رب العالمین نزل به الروح الامین علىقلبک لیکون من المنذرین) (18) .
هر آینه قرآن از طرف پروردگار عالمیان نازل شده است و روحالامین آن را نازل کرده استبر قلب تو تا از انذار کنندگانباشى» .
مطابق صراحت این دو آیه نزول قرآن و وحى مستقیما بر قلبمىباشد و این، ایجاب مىکند که مخاطب و معاقب، همان قلب باشد.
وجه دوم آیه مبارکه(ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب او القىالسمع و هو شهید) (19) .
«در این، تذکرى استبراى آن کس که دل دارد یا گوش دل فرادهد درحالى که حاضر باشد» .
این آیه صراحت دارد که محل یاد خدا و فهم و ادراک، همان قلبمىباشد.
این آیه خالى از لطف نیست زیرا حصول یادآورى و تنبه درانسانها نیاز به مجموع دو امر دارد: اولى قلب و دل. و دومى گوششنوائى. زیرا قلب عبارت از محل ادراک حقایق است و گوش شنوائىعبارت است از جدیت و کوشش در تحصیل این ادراکات و معارف وحقایق. علاوه بر این، نکره آوردن کلمه «قلب» در آیه بالا، دلیلدیگرى استبر عظمت و شان فوقالعاده قلب در میان اعضاء بدنانسانى.
وجه سوم آیاتى است که دلالت دارند بر این که جزاء و پاداشاعمال انسان منوط و وابسته استبه سعى و طلب و کوششى که بندگاندر مقابل خداوند دارند چنانکه در قرآن مجید سوره بقره آیه 225چنین وارد شده است.
(لا یواخذکم الله باللغو فى ایمانکم و لکن یواخذکم بما کسبتقلوبکم).
خداوند شما را به خاطر سوگندهائى که بدون توجه یاد مىکنید،موآخذه نخواهد کرد اما به آنچه لهاى شما کسب کرده(سوگندهائى کهاز روى اراده و اختیار یاد مىکنى) مواخذه مىکند» .
و آیه(لن ینال الله لحومهما و لا دماءها و لکن یناله التقوىمنکم) (20) .
«نه گوشتها و نه خونهاى آنها هرگز به خداى نمىرسد آنچه بهاو مىرسد، تقوا و پرهیزگارى شما است» .
در این آیه محل تقوى و پرهیزگارى توضیح داده نشده است و لکندر آیه دیگر موضع تقوى را قلب، معرفى مىکند: (اولئک الذین امتحنالله قلوبهم للتقوى) (21) .
«آنها که صداى خود را نزد رسول خدا(ص)کوتاه مىکنند، همانکسانى هستند که خداوند دلهایشان را براى تقوا خالص نموده است»و آیه مبارکه: (...و حصل ما فى الصدور) (22) .
«آیا نمىداند در آن روز که تمام کسانى که در قبرها هستند،برانگیخته مىشوند و آنچه در درون سینهها است، آشکار مىگردد» .
وجه چهارم در برخى از آیات چنین وارد است که محل عقل، قلباست و در چنین وضعیتى، مامور و منهى و معاقب و مثاب نیز همانقلب است.
دلیل این گفتار آیات مبارکه زیر است:
(افلم یسیروا فى الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها) (23) .
«آیا آنان در زمین سیر نکردند تا دلهایى داشته باشند کهحقیقت را با آن درک کنند» ؟.
و قوله تعالى:(ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب)اى عقل (24) .
«در این تذکرى است، براى آن کس که عقل دارد یا گوش فرادهددر حالى که حاضر باشد» .
و آیه مبارکه:(و لهم قلوب لا یفقهون بها) (25) .
«آنان، دلها(یعنى عقلها)ئى دارند که با آن اندیشه نمىکنند ونمىفهمند» .
علاوه بر این آیات، آیات دیگرى است که در آنها برخى از صفاتضد علم به قلب، نسبت داده شده است.
از قبیل(فى قلوبهم مرض) (26) «در دلهاى آنان بیمارى است» .
و آیه(و ختم الله على قلوبهم» (27) . «بر دلهاى آنان مهرنهاده شده است» .
و آیه مبارکه:(و قالوا قلوبنا غلف) (28) . «آنها از روى استهزاءگفتند: دلهاى ما در غلاف است و ما از گفته تو اى محمد چیزىنمىفهمیم» .
و آیه مبارکه:(بل طبع الله علیها بکفرهم) (29) . «خداوند به علتکفرشان بر دلهاى آنان مهر زده...» .
و آیه مبارکه:(یحذر المنافقون ان تنزل علیهم سوره تنبئهمبما فى قلوبهم) (30) .
«منافقان از آن بیم دارند که سورهاى بر ضد آنان نازل گردد وبه آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد» .
و آیه مبارکه:(کلا بل ران على قلوبهم) (31) . «چنین نیست که آنانمىپندارند، بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته است».
و آیه مبارکه:(افلا یتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها) (32) .
«آیا آنها در قرآن تدبر نمىکنند یا بر دلهایشان قفل نهادهشده است» .
و آیه مبارکه:(فانها لا تعمى الابصار ولکن تعمى القلوب التى فىالصدور) (33) .
«آیا آنان در زمین سیر نکردند تا دلهائى داشته باشند کهحقیقت را با آن درک کنند یا گوشهاى شنوائى که با آن نداى حق رابشنوند چرا که چشمهاى ظاهر نابینا نمىشود، بلکه دلهائى که درسینهها است، کور مىشود» .
این آیات و نظیر این آیات در قرآن دلیل استبر این که موضععقل و فهم و جهل و غفلت همان قلب است.
وجه پنجم: آیاتى است که در آنها از صفات و حالاتى یاد شده کههمه با رابطه با قلب و محل ادراک و فهم قابل توجیه است از قبیلآیات زیر:
(ان السمع والبصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسوولا) (34) .
«از آنچه به آن آگاهى ندارى پیروى مکن چرا که گوش و چشم ودل همه مسوولند» .
(یعلم خائنه الاعین و ما تخفى الصدور) (35) .
«او چشمهائى را که به خیانت مىگردد و آنچه را که سینههاپنهان مىدارند، مىداند» .
(وجعل لکم السمع و الابصار و الافئده قلیلا ما تشکرون) (36) .
«براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد اما کمتر شکرنعمتهاى او را بجا مىآورید» .
(و لقد مکناهم فیما ان مکناکم فیه و جعلنا لهم سمعا وابصارا و افئده) (37) .
«ما به قوم عاد قدرتى دادیم که به شما ندادیم و براى آنانگوش و چشم و دل قرار دادیم...» .
(فما اغنى عنهم سمعهم و لا ابصارهم و لا افئدتهم من شیى) (38) .
«به هنگام نزول عذاب به قوم ثمود نه گوشها و چشمها و نهعقلهایشان براى آنان هیچ سودى نداشت» .
(ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه) (39) .
«خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشمهایشانپردهاى افکنده است» .
(فهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها) (40) .
«آنها دلها(و عقلهائى)دارند که با آن اندیشه نمىکنند ونمىفهمند و چشمانى که با آن نمىبینند و...» .
در مجموعه این آیات صفات و حالاتى از افعال جسمى و روحىانسانها اسم برده شده که رابطه نزدیکى با قلب دارد و قلب براىاین صفات موضوع بوده، مرجع این صفات و حالات مىباشد.
وجه ششم آیاتى است که ایمان در آنها اسم برده شده و به قلبنسبت داده شدهاست از قبیل:
(قالوا آمنا بافواههم و لم تومن قلوبهم) (41) .
«با زبان مىگویند ایمان آوردیم و قلب آنها ایمان نیاوردهاست» .
(الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) (42) .
«کسانى که بعد از ایمان کافر شوند، به جز آنها که تحت فشارواقع شدهاند، درحالى که قلبشان آرام و با ایمان است» .
(و لما یدخل الایمان فى قلوبکم) (43) .
«هنوز ایمان وارد قلب شما(اعراب بادیهنشین)نشده است» .
(و اولئک کتب فى قلوبهم الایمان) (44) .
«آنان کسانى هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشتهاست» .
از این آیات و نظیر اینها که در قرآن فراوان وارد شده است،معلوم مىگردد که محل معارف همان قلب است و در نتیجه، قلب محلارادههاى انسانى است زیرا اراده، مشروط به علم است، و حال کهقلب محل علم و اراده است پس فاعل آن دو نیز قلب مىباشد درنتیجه مخاطب و مورد ثواب و عقاب همان قلب و افعال مربوط به آنمىباشد که رابطه نزدیکى با نفس انسانى پیدا مىکند غیر از آیاتبالا، اخبار و ادعیه زیاد معتبرى وجود دارد که از اهمیت قلب درمیان اعضاء و جوارح انسانى و رابطه نزدیک ایمان و عقیدهانسانها با قلب و چگونگى آنها گفتگو به میان آورده است چنانکهدر ادعیه منقول از رسول خدا چنین مىخوانیم:
«یا مقلب القلوب ثبت قلبى على دینک» (45) .
«اى خداوند تبارک و تعالى اى منقلب کننده دلها، دل و قلبمرا بر دین خودت ثابت نگه دار» .
پىنوشت:
1) متولد سال 415 ه مطابق 1058م در طابران یکى از قراء طوسخراسان و متوفاى سال 505ه مطابق سال 1111م در سن 58 سالگى.
2) مدرک بالا، ص 39.
3) عبارت ایشان در کتاب معارج القدس فى مدارج معرفهالنفس ص39 در این مورد اینگونه است:الثانى ان یطلق النفس و یراد حقیقهالادمى و ذاته فان نفس کلشیى حقیقته و هو الجوهر الذى هو محل المعقولات و هو من عالمالملکوت و من عالم الامر..
4) فجر: 27 و 28.
5) سوره یوسف: 31.
6) یوسف: 53.
7) اسراء: 85.
8) رعد: 28.
9) کتاب معارج القدس فى مدارج معرفهالنفس، ص 41.
10) بقره: 225 ترجمه تفسیر المیزان، ج4، ص5.
11) بقره: 283.
12) ق: 33.
13) بررسى مقدماتى اصول روانشناسى جلد اول، ص 29 - 30 تالیفدکتر سید ابوالقاسم حسینى چاپ اول، سال 1364، ناشر: آستان قدسرضوى.
14) تفسیر برهان، ص 558.
15) تفسیر برهان، ص558.
16) متوفاى سال 606ه ش چاپ تهران سال 1406ه ق مطابق با1364ه ش.
17) بقره: 97.
18) شعراء: 194.
19) ق: 37.
20) حج: 37.
21) حجرات: 3.
22) حج: 46.
23) عادیات: 10.
24) ق: 37.
25) اعراف: 179.
26) بقره: 10.
27) بقره: 7.
28) بقره: 88.
29) نساء: 155.
30) مطففین: 14.
31) مطففین: 14.
32) محمد: 24.
33) حج: 46.
34) اسراء: 36.
35) غافر: 14.
36) سجده: 9.
37) احقاف: 26.
38) احقاف: 26.
39) بقره: 7.
40) اعراف: 179.
41) مائده: 41.
42) نحل: 106.
43) حجرات: 14.
44) مجادله: 22.
45) کتاب «النفس و الروح و شرح قواهما» تالیف امام فخررازى متوفاى 606هجرى، چاپ تهران، سال 1344، تحقیق دکتر محمدصغیر حسن معصومى، ص 57.