وحدت و توحید
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
فلسفه دین(بخش 36)
مساله وحدت و توحید، از مسائلى است که همواره فکر انسان رابه خود مشغول داشته است.
برخى وحدت شهودى شده و برخى به وحدت وجود گراییدهاند. وحدتوجود برخى به معناى وحدت موجود است; بدون این که سخن از تجلىیا تشکیک به میان آورند. این همان وحدت وجودى است که فقیهان رابر آن داشته که به کفر و نجاست قائلان به آن، فتوى دهند (1) .
عارف، وجود و موجود را یکى مىداند; ولى معتقد است کهماسوىالله همه، تجلیات اویند. خورشید حقیقت وجود است که باتجلیات خود، تمام مراتب عالم امکان را منور ساخته و هر چه برآن، نام هستى مىنهیم، جلوههاى ذات بیمانند و پرفروغ اویند.
صدرالمتالهین هرچند قائل به تشکیک شده، ولى با توجه به اینکه معلول را شانى از شوون علت مىداند، و معتقد است که معلول،جز فقر محض و تعلق صرف نیست. معلوم مىشود که او نیز گرایش بهعرفا پیدا کرده و از معلولیت، وجود استقلالى در برابر علت،نفهمیده است.
در مقابل وحدت وجود، کثرت وجود است. آنهایى که به کثرت وجودگراییدهاند، معتقدند که وجود، حقیقت واحد نیست، بلکه حقایقىمستقل و متباین است و بنابراین، هیچگونه سنخیتى با یکدیگرندارند و اگر چنین باشد، چگونه ممکن است که ماسوىالله راهرکدام آیتى از وجود حق بدانیم. با این که آیت، به معناى نشاناست و محال است که نشان از صاحب نشان، بىنشان باشد.
قرآن کریم، همهجا ممکنات را به عنوان آیات مطرح کرده و ازانسانها خواسته است که در آیات خدا فکر کنند و از طریق مطالعهدر آیات، خدا را بشناسند و به حق بودن و حکیم بودن او پىببرند. چنان که فرموده:
(ان فى خلق السموات والارض واختلاف اللیل و النهار لایات لاولىالالباب الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم ویتفکرون فى خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانکفقنا عذاب النار) (2) .
«در آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز، براى صاحبانخرد، آیاتى است. آنان که ایستاده و نشسته و بر پهلو خوابیده،یاد خدا مىکنند و درباره آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند(ودرپرتو تفکر روشن به اینجا مىرسند که مىگویند:) پروردگارا، اینرا به باطل نیافریدهاى منزهى تو. پس ما را از عذاب آتش نگاهدار» .
اگر آیات خدا باطل نیست، حق است و اگر حق است، حق مطلق نیست;ولى مىتواند از حق مطلق خبر دهد. نه باطل، آیتحق است و نهظلمت، آیت نور و نه ظل و سایه، آیتحرور.
بینش و گرایش وحدت یا کثرت وجودى، حکایت روشنى از اصالت وجوددارد; ولى در مقابل اصالت وجود و واقعیت داشتن هستى و منشاآثار بودن آن، اصالت ماهیت، مطرح است; حال آن که ماهیتیاچیستى شیى، هنگامى واقعیتدار مىشود و آنگاه، منشئیت آثارمىیابد، که هستى یابد. اگر تحقق هرچیزى به هستى است، پس هستىمتحقق بالذات و چیستى متحقق بالعرض است.
اگر با نگاه اصالت ماهیتى به جهان بنگریم، هیچگونه سنخیتىمیان اشیا، نمىیابیم، چرا که ماهیات، خاستگاه کثرتند، نه وحدت.
قرآن کریم، فکر و ذهن و بینش و شهود ما را به سوى وحدت، سوقمىدهد، نه به سوى کثرت.
خداوند متعال مىفرماید:
(و ما امرنا الا واحده) (3) . «امر ما جز یکى نیست» .
و صد البته که امر او چیزى جز فعل او نیست; چرا که مىفرماید:
(انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون) (4) .
«همانا امر خدا چنین است که هرگاه چیزى را اراده کند، به اوگوید: باش و او باشد» .
فعل واحد، مبدا واحد دارد. پس فاعل هم یکى است; گفتن این که«او یکى است» کار سادهاى نیست. اگر ذهنمان را ورزش و پالایشندهیم، خیال مىکنیم یکى بودن او مانند یکى بودن کوه یا درختیاماه یا خورشید یا ستاره یا زید و عمرو است; حال آن که چنیننیست امیرالمومنین(ع)فرمود:
«کل مسمى بالوحده غیره قلیل» (5) . «هرچیزى غیر او که برآن،نام وحدت و یگانگى نهند، کم است» .
بنابراین، باید ذهن انسان، از وحدت عددى -که با آن، آشنایىکامل دارد- فراتر رود; هرچند وحدت عددى، وحدتى ستحقیقى و نهاز سنخ وحدتهاى غیر حقیقى، ولى وحدتهاى حقیقى داراى مراتبىاست. یکى از این مراتب، همان وحدت عددى است وحدت عددى، قابلتکرار و کثرت است. هراندازه واحدهاى عددى بیشترى در کنار همنهیم، یا برهم انباشته کنیم، به کثرت بیشتر یا بزرگترى مىرسیم.
آرى قطرهقطره جمع گردد، وانگهى دریا شود.
پس وحدت عددى، کمترین و کوچکترین است. آیا وحدت خداوند، ازسنخ چنین وحدتى است؟ چنین خدایى، کوچک و بىشکوه و کماهمیت استاین خدا چیزى یا کسى نیست که در برابر خود ما را به حیرت آوردو رازمندیش ما را به شگفت اندازد. این نه آن خدایى است کهنیاشگر، خاضعانه از او تقاضا کند که: «رب زدنى حیره» (6) .
«بار پروردگارا بر حیرتم بیفزاى» .
امام سجاد(ع)در راز و نیاز عاشقانه و متحیرانه خود بهپیشگاهش عرض کند:
«و حارت فى کبریائک لطائفس الاوهام» (7) . «در بزرگى و عظمتبىکران تو اوهام و پندارهاى لطیف، به حیرت فرو رفت» .
امیر المومنین(ع)از وحدتى دیگر سخن مىگوید: وحدتى که باتناهى و قلت و محدودیت، بیگانه است; بلکه لایتناهى و نامحدوداست و اگر بگویى کثرت دارد باید توجه کنى که این کثرت هم کثرتعددى نیست; چنانکه وحدت او هم وحدت عددى نیست. بنابراین، وحدتعددى هرچند وحدت حقیقیه است، ولى وحدت حقیقیه غیر حقه است. پسبهترین نامى که مىتوان بر او نهاد، این است که بگوئیم وحدت او،وحدت حقیقیه حقه است.
بدین جهت است که تحلیل عقلانى ما از عبارت کوتاه نهجالبلاغه-که یکى از متون معتبر دینى است- چنین نتیجه مىدهد که یگانگى ووحدت او در سلسله مراتب وحدت و یگانگى، فوق همه مراتب است.
وحدتى که با عدم تناهى و نامحدود بودن، همراه و مساوق است.
با این بینشى که درباره وحدت او پیدا کردیم، برمىگردیم بهوحدت امر او که همان فعل او است، هرچند در آیهاى که ذکر شد، ازآن تعبیر به قول شده است، چرا که امیرالمومنین(ع) فرمود:
«یقول لمن اراد کونه «کن فیکون» لا بصوت یقرع و لا بنداءیسمع و انما کلامه سبحانه فعل منه انشاه لم یکن من قبل ذلککائنا و لو کان قدیما لکان الها ثانیا» (8) .
«به هرکه اراده هستى او کند، گوید: باش پس باشد، نه بهآوازى که در گوشها فرو رود و نه ندایى که شنیده شود. همانا سخناو فعل اوست که آن را ایجاد کرده و از پیش، موجود نبوده و اگرقدیم بود، خدایى دیگر بود» .
بنابراین، با استفاده از قرآن، مىگوییم: امر او یگانه است وبا استفاده از خطبه علوى فوق، مىگوییم: امر او همان فعل اوست.
پس فعل او هم یگانه است. چنانکه ذات او یگانه است; ولى همانطوریکه یگانگى ذات او به وحدت حقیقیه حقه است، باید یگانگى فعل اوهم از سنخ وحدت عددى نباشد; چرا که فعل او نیز نامتناهى است.
پس فعل او نیز به وحدت حقیقیه حقه، موصوف است.
اینجا جاى سوال است که چه فرقى است میان ذات او و فعل او؟
پاسخ این است که فرق، معلوم است ذات، اصل است و فعل، فرع.
فرع، تابع و اصل، متبوع است. وحدت خداوند، وحدت حقیقیه حقهاصلیه و وحدت فعل، وحدت حقیقیه حقه ظلیه است.
اینگونه تعبیراتى که در متون اصیل دینى آمده، نیاز به تحلیلعقلانى از نگاه برون دینى دارد و چنین کارى مربوط ستبه حوزهفلسفه دین.
قصد ما این نیست که مطالعات فلسفى و کلامى و عرفانى را برتعبیرات دینى تحمیل کنیم و به گونهاى، گرفتار تفسیر به راىشویم. ولى قطعا در این تحلیلات عقلانى فلسفه دینى، مطالعات کلامىو فلسفى و عرفانى -بلکه منطقى و علمى- به ذهن ما این توانایىرا داده که بتوانیم قضیه وحدت خدا و وحدت فعلش را تحلیل عقلانىکنیم. در این تحلیل عقلانى راهى نداریم که از اصالت ماهیت،روىگردان شویم و وحدت شهود را هم قانع کننده نینگاریم و رو بهوحدت وجود آوریم. آن هم نه وحدت وجود صوفى عامى -که همه چیز راخدا مىپندارد- و نه وحدت وجود «ذوقالتاله» (9) که هم اصالت رابه وجود مىدهد و وجود را منحصر در واجبالوجود مىکند و هم اصالترا به ماهیت مىدهد و موجودیت واجب را عین ذات و موجودیت ماهیاترا به معناى انتساب آنها به وجود مىداند; بلکه وحدت وجودى کهعارف مىگوید و ما سوىالله را تجلیات مىداند، نه موجودات و اگراز این حد، تنزل کنیم، تنها وحدت تشکیکى را پذیرا مىشویم.
حال به سراغ توحید مىرویم. امیرالمومنین(ع)در وصیتخود بهفرزند برومندش امام حسن مجتبى(ع)فرمود:
«واعلم یا بنى انه لو کان لربک شریک لاتتک رسله و لرایتآثار ملکه و سلطانه و لعرفت افعالله و صفاته» (10) .
«فرزندم، بدان که اگر پروردگارت را شریکى بود، پیامبرانشنزد تو مىآمدند و آثار پادشاهى و تسلط او را مىدیدى و افعال وصفاتش را مىشناختى» .
آیا این استدلالها درست است؟ آیا تحلیل عقلانى این قضایا ما رابه یک داورى مثبت مىرساند، یا یک داورى منفى؟
چرا استدلالها درست نباشد؟ اگر بر این جهان واحد، خدایانمتعدد، حکومت مىکنند، چرا پیامبران و فرستادگان، همه از جانبیک خدا باشند؟ چرا بقیه، فرستادگانى گسیل نکنند، تا مردم ازآنها و خواستهها و نظامات و شرایع آنها اطلاع پیدا کنند؟ چراآنها آثار ملک و سلطنتخود را به مردم نشان نمىدهند؟ چرا ازافعال آنها که مظاهر صفات آنها و از صفات آنها که مظاهر ذواتمتعدد و متکثر آنهاست، خبرى نباشد؟ چرا بر عالم امکان، وحدتنظام و یگانگى و انسجام حاکم باشد، تا ما از وحدت مصنوع، بهوحدت صانع و از وحدت آفریده، به وحدت آفریننده استدلال کنیم؟
جالب این که امیرالمومنین(ع)در عبارتى قبل از عبارت فوق، بهتحلیل عقلانى دین پرداخته و خود با نگاه بروندینى به محتواىدین، وارد فلسفه دین شده است. در عبارت زیر دقت کنید:
«واعلم یا بنى ان احدا لم ینبى عن الله کما انبا عنهالرسول(ص)فارض به رائدا و الى النجاه قائدا» (11) .
«پسرم بدان که هیچکس مانند پیامبر خدا(ص)از خدا خبر نداده.
پس از او به عنوان پیشرو و قائد نجات، خشنود باش» .
خبر دادن از خدا، به دو صورت قابل تفسیر است: یکى این کهدرباره خدا حقایقى گفته و معارفى آورده که هیچکس بهتر از آننگفته و نیاورده است. دیگرى این که احکام و قوانین و اخلاقیات ومطالبى از خداوند نقل قول کرده که هیچکس بهتر از آن، نقل نکردهاست. حتى پیامبران سلف هم به چنین قله رفیعى دست نیافتهاند.
بنابراین، خود رهبران دین، راه تحلیل عقلانى و نگاه بروندینىرا بر ما گشوده و بناى فلسفه دین را پى افکندهاند. به همین جهتاست که ما حق داریم درباره آیه زیر به تحلیل عقلانى بپردازیم:
(لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا) (12) .
«اگر در زمین و آسمان، خدایانى غیر از خداى یکتا بودند،زمین و آسمان به فساد و تباهى کشانده مىشدند» .
تحلیل عقلانى این است که آیا استدلال فوق، جدلى و اقناعى استیا برهانى و یقینى؟ برخى گمان مىکنند که جدلى و اقناعى است;چرا که در صورتى تعدد خدایان موجب فساد زمین و آسمان مىشود کهخدایان باهم سر ناسازگارى داشته باشند; اما اگر باهم کناربیایند و با تشکیل جلسات مشورتى با هم تفاهم کنند و تصمیماتمشترک بگیرند، فسادى لازم نمىآید. خدایان چرا باهم تفاهم نکنند؟
عدم تفاهم، یا نتیجه جهل استیا نتیجه هواى نفس. خدایان نهجاهلند و نه اسیر هواى نفس.
ولى در یک نگاه عمیق، معلوم مىشود که استدلال آیه، برهانى ویقینى است. آیه مىخواهد بگوید: تعدد ذوات خدایان، مستلزم تعددارادهها، و تعدد ارادهها، مستلزم تعدد افعال و ناهماهنگىآنهاست و بنابراین، راهى براى تفاهم و توافق و سازش وجود نداردو تعدد آلهه، نتیجهاى جز فساد در زمین و آسمان نخواهد داشت.
چنین نگاهى به آیه، نگاه فلسفه دینى است. با این نگاهبروندینى، هرچه جلوتر رویم، به عقلانیت دین -مخصوصا در بخشعقاید- بیشتر پى مىبریم. این عقلانیت، ما را به حقانیت مىرساند.
اعتقاد به عقلانیت و حقانیت، انسان را از تردید و دودلى رهامىکند و با اطمینان خاطر، راه سعادت را جز راه دین -آنهم دینیگانه اسلام- نمىشناسد.
نگاهى به برهان فرجهاصل این برهان، مستفاد از روایتى است از امام صادق(ع)مخاطبسخن، مرد زندیقى است که منکر اصل الوهیت است. منتهى از آنجا کهقصدش شبههتراشى است، گاهى منکر اصل الوهیت مىشود و گاهى دستبهدامن فرض تعدد خدایان مىشود.
از آنجا که روایت طولانى است، ما از نقل متن آن، خوددارىمىکنیم طالبان مىتوانند براى مطالعه متن، به کتاب کافى مراجعهکنند (13) .
حضرت مىفرماید: اگر قائل به دو مبدا شویم، یا هر دوى آنهاقوى یا یکى از آنها قوى و دیگرى ضعیف یا هر دوى آنها ضعیفند.
در صورت اول، باید یکى از آنها دیگرى را مغلوب کند و گرنهفساد عالم، لازم آید و در صورت دوم، همان که قوى است، خداست ودر صورت سوم، هیچکدام لایق خدایى نیست.
در صورتى که قائل به دو خدا شویم، یا از هر جهت، باهم اتفاقدارند یا باهم فرق دارند.
اگر از هرجهت، باهم اتفاق دارند، تعدد باطل است; چرا که نظامواحد و تدبیر واحد، حکایت از وحدت و یگانگى خدا دارد.
و اگر باهم فرق دارند، باید میان آنها فرجه باشد، فرجه هم یکواجب قدیم است. پس سه واجبالوجود داریم. از فرض سه واجب، لازماست دو فرجه دیگر هم فرض کنیم. بنابراین، مىشوند پنج واجب.
میان این پنج واجب، باید چهار فرجه دیگر فرض کرد. بنابراین، نهواجب داریم و بدین ترتیب، بىنهایت واجبالوجود خواهیم داشت.
مرحوم فیض کاشانى به تحلیل عقلانى حدیث پرداخته و بانگاهىبروندینى به آن، کارى فلسفه دینى انجام داده است. او مىگوید:
جمله «لم لا یدفع کل منهما صاحبه» (14) برهانى است که به سهقاعده فلسفى اشاره مىکند:
1 - صانع عالم باید قوى در ایجاد و تدبیر همه موجودات باشد.
2 - یک حادثه شخصى را نمىتوان منسوب به دو ایجاد از ناحیه دوخالق و دو موجود دانست.
3 - ترجیح بلا مرجح محال است. یعنى محال است که یک حادثه بدونهیچ رجحانى به یکى از دو مبدا انتساب پیدا کند.
سپس درباره جمله «لم یخل من ان یکونا متفقین من کل وجه اومفترقین من کل جهه» مىفرماید: برهان دیگرى است که بر سه مقدمهعقلى استوار است:
1 - دو چیزى که از هر جهت متفقند، چون ما بهالامتیاز ندارند،متعدد نیستند.
2 - دو چیزى که از هر جهت مفترقند، صنع و تدبیر یکى مرتبط بهصنع و تدبیر دیگرى نیست و بنابراین، محال است که از آنها دوامر واحد شخصى پدید آید.
3 - اجزاى عالم چنان به یکدیگر مرتبطند که گویى مجموع عالمشخص واحدى است (15) .
پس از آن مىگوید: جمله «ثم یلزمک ان ادعیت اثنین فرجه مابینهما» یا برهان ثالثى استیا تنویر و تشیید برهان دوم است واز آنجا که در برهان دوم، دو مبدا را متفق من جمیعالجهات ومفترق من جمیعالجهات فرض کرد، مىخواهد آن برهان را به این صورتتکمیل کند که دو مبدا را متفق از بعض جهات و مفترق از بعضجهات فرض کند. در این صورت، مابهالافتراق آنها غیر ازمابهالامتیاز آنهاست (16) .
پىنوشت:
1) العروهالوثقى(مباحث طهارت و نجاست).
2) آل عمران: 190 و 191.
3) القمر: 51.
4) یس: 82.
5) نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 64، ص 146.
6) مضمونى است که در برخى از ادعیه آمده است.
7) نهجالبلاغه فیض الاسلام، خطبه 228، ص 737.
8) الصحیفهالسجادیه الکامله، صفحه 129 دعاى32(المستشاریهالثقافیه للجمهوریهالاسلامیه الایرانیه بدمشق.
9) یکى از اساطین مکتب ذوق التاله، علامه دوانى است.
10) نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه 31، ص 909.
11) همان.
12) الانبیاء: 23.
13) الکافى، ج1، ص 81(کتاب التوحید).
14) الشافى، ص 41 و 42.
15) همان، ص 42.
16) همان.
مساله وحدت و توحید، از مسائلى است که همواره فکر انسان رابه خود مشغول داشته است.
برخى وحدت شهودى شده و برخى به وحدت وجود گراییدهاند. وحدتوجود برخى به معناى وحدت موجود است; بدون این که سخن از تجلىیا تشکیک به میان آورند. این همان وحدت وجودى است که فقیهان رابر آن داشته که به کفر و نجاست قائلان به آن، فتوى دهند (1) .
عارف، وجود و موجود را یکى مىداند; ولى معتقد است کهماسوىالله همه، تجلیات اویند. خورشید حقیقت وجود است که باتجلیات خود، تمام مراتب عالم امکان را منور ساخته و هر چه برآن، نام هستى مىنهیم، جلوههاى ذات بیمانند و پرفروغ اویند.
صدرالمتالهین هرچند قائل به تشکیک شده، ولى با توجه به اینکه معلول را شانى از شوون علت مىداند، و معتقد است که معلول،جز فقر محض و تعلق صرف نیست. معلوم مىشود که او نیز گرایش بهعرفا پیدا کرده و از معلولیت، وجود استقلالى در برابر علت،نفهمیده است.
در مقابل وحدت وجود، کثرت وجود است. آنهایى که به کثرت وجودگراییدهاند، معتقدند که وجود، حقیقت واحد نیست، بلکه حقایقىمستقل و متباین است و بنابراین، هیچگونه سنخیتى با یکدیگرندارند و اگر چنین باشد، چگونه ممکن است که ماسوىالله راهرکدام آیتى از وجود حق بدانیم. با این که آیت، به معناى نشاناست و محال است که نشان از صاحب نشان، بىنشان باشد.
قرآن کریم، همهجا ممکنات را به عنوان آیات مطرح کرده و ازانسانها خواسته است که در آیات خدا فکر کنند و از طریق مطالعهدر آیات، خدا را بشناسند و به حق بودن و حکیم بودن او پىببرند. چنان که فرموده:
(ان فى خلق السموات والارض واختلاف اللیل و النهار لایات لاولىالالباب الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم ویتفکرون فى خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانکفقنا عذاب النار) (2) .
«در آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز، براى صاحبانخرد، آیاتى است. آنان که ایستاده و نشسته و بر پهلو خوابیده،یاد خدا مىکنند و درباره آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند(ودرپرتو تفکر روشن به اینجا مىرسند که مىگویند:) پروردگارا، اینرا به باطل نیافریدهاى منزهى تو. پس ما را از عذاب آتش نگاهدار» .
اگر آیات خدا باطل نیست، حق است و اگر حق است، حق مطلق نیست;ولى مىتواند از حق مطلق خبر دهد. نه باطل، آیتحق است و نهظلمت، آیت نور و نه ظل و سایه، آیتحرور.
بینش و گرایش وحدت یا کثرت وجودى، حکایت روشنى از اصالت وجوددارد; ولى در مقابل اصالت وجود و واقعیت داشتن هستى و منشاآثار بودن آن، اصالت ماهیت، مطرح است; حال آن که ماهیتیاچیستى شیى، هنگامى واقعیتدار مىشود و آنگاه، منشئیت آثارمىیابد، که هستى یابد. اگر تحقق هرچیزى به هستى است، پس هستىمتحقق بالذات و چیستى متحقق بالعرض است.
اگر با نگاه اصالت ماهیتى به جهان بنگریم، هیچگونه سنخیتىمیان اشیا، نمىیابیم، چرا که ماهیات، خاستگاه کثرتند، نه وحدت.
قرآن کریم، فکر و ذهن و بینش و شهود ما را به سوى وحدت، سوقمىدهد، نه به سوى کثرت.
خداوند متعال مىفرماید:
(و ما امرنا الا واحده) (3) . «امر ما جز یکى نیست» .
و صد البته که امر او چیزى جز فعل او نیست; چرا که مىفرماید:
(انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون) (4) .
«همانا امر خدا چنین است که هرگاه چیزى را اراده کند، به اوگوید: باش و او باشد» .
فعل واحد، مبدا واحد دارد. پس فاعل هم یکى است; گفتن این که«او یکى است» کار سادهاى نیست. اگر ذهنمان را ورزش و پالایشندهیم، خیال مىکنیم یکى بودن او مانند یکى بودن کوه یا درختیاماه یا خورشید یا ستاره یا زید و عمرو است; حال آن که چنیننیست امیرالمومنین(ع)فرمود:
«کل مسمى بالوحده غیره قلیل» (5) . «هرچیزى غیر او که برآن،نام وحدت و یگانگى نهند، کم است» .
بنابراین، باید ذهن انسان، از وحدت عددى -که با آن، آشنایىکامل دارد- فراتر رود; هرچند وحدت عددى، وحدتى ستحقیقى و نهاز سنخ وحدتهاى غیر حقیقى، ولى وحدتهاى حقیقى داراى مراتبىاست. یکى از این مراتب، همان وحدت عددى است وحدت عددى، قابلتکرار و کثرت است. هراندازه واحدهاى عددى بیشترى در کنار همنهیم، یا برهم انباشته کنیم، به کثرت بیشتر یا بزرگترى مىرسیم.
آرى قطرهقطره جمع گردد، وانگهى دریا شود.
پس وحدت عددى، کمترین و کوچکترین است. آیا وحدت خداوند، ازسنخ چنین وحدتى است؟ چنین خدایى، کوچک و بىشکوه و کماهمیت استاین خدا چیزى یا کسى نیست که در برابر خود ما را به حیرت آوردو رازمندیش ما را به شگفت اندازد. این نه آن خدایى است کهنیاشگر، خاضعانه از او تقاضا کند که: «رب زدنى حیره» (6) .
«بار پروردگارا بر حیرتم بیفزاى» .
امام سجاد(ع)در راز و نیاز عاشقانه و متحیرانه خود بهپیشگاهش عرض کند:
«و حارت فى کبریائک لطائفس الاوهام» (7) . «در بزرگى و عظمتبىکران تو اوهام و پندارهاى لطیف، به حیرت فرو رفت» .
امیر المومنین(ع)از وحدتى دیگر سخن مىگوید: وحدتى که باتناهى و قلت و محدودیت، بیگانه است; بلکه لایتناهى و نامحدوداست و اگر بگویى کثرت دارد باید توجه کنى که این کثرت هم کثرتعددى نیست; چنانکه وحدت او هم وحدت عددى نیست. بنابراین، وحدتعددى هرچند وحدت حقیقیه است، ولى وحدت حقیقیه غیر حقه است. پسبهترین نامى که مىتوان بر او نهاد، این است که بگوئیم وحدت او،وحدت حقیقیه حقه است.
بدین جهت است که تحلیل عقلانى ما از عبارت کوتاه نهجالبلاغه-که یکى از متون معتبر دینى است- چنین نتیجه مىدهد که یگانگى ووحدت او در سلسله مراتب وحدت و یگانگى، فوق همه مراتب است.
وحدتى که با عدم تناهى و نامحدود بودن، همراه و مساوق است.
با این بینشى که درباره وحدت او پیدا کردیم، برمىگردیم بهوحدت امر او که همان فعل او است، هرچند در آیهاى که ذکر شد، ازآن تعبیر به قول شده است، چرا که امیرالمومنین(ع) فرمود:
«یقول لمن اراد کونه «کن فیکون» لا بصوت یقرع و لا بنداءیسمع و انما کلامه سبحانه فعل منه انشاه لم یکن من قبل ذلککائنا و لو کان قدیما لکان الها ثانیا» (8) .
«به هرکه اراده هستى او کند، گوید: باش پس باشد، نه بهآوازى که در گوشها فرو رود و نه ندایى که شنیده شود. همانا سخناو فعل اوست که آن را ایجاد کرده و از پیش، موجود نبوده و اگرقدیم بود، خدایى دیگر بود» .
بنابراین، با استفاده از قرآن، مىگوییم: امر او یگانه است وبا استفاده از خطبه علوى فوق، مىگوییم: امر او همان فعل اوست.
پس فعل او هم یگانه است. چنانکه ذات او یگانه است; ولى همانطوریکه یگانگى ذات او به وحدت حقیقیه حقه است، باید یگانگى فعل اوهم از سنخ وحدت عددى نباشد; چرا که فعل او نیز نامتناهى است.
پس فعل او نیز به وحدت حقیقیه حقه، موصوف است.
اینجا جاى سوال است که چه فرقى است میان ذات او و فعل او؟
پاسخ این است که فرق، معلوم است ذات، اصل است و فعل، فرع.
فرع، تابع و اصل، متبوع است. وحدت خداوند، وحدت حقیقیه حقهاصلیه و وحدت فعل، وحدت حقیقیه حقه ظلیه است.
اینگونه تعبیراتى که در متون اصیل دینى آمده، نیاز به تحلیلعقلانى از نگاه برون دینى دارد و چنین کارى مربوط ستبه حوزهفلسفه دین.
قصد ما این نیست که مطالعات فلسفى و کلامى و عرفانى را برتعبیرات دینى تحمیل کنیم و به گونهاى، گرفتار تفسیر به راىشویم. ولى قطعا در این تحلیلات عقلانى فلسفه دینى، مطالعات کلامىو فلسفى و عرفانى -بلکه منطقى و علمى- به ذهن ما این توانایىرا داده که بتوانیم قضیه وحدت خدا و وحدت فعلش را تحلیل عقلانىکنیم. در این تحلیل عقلانى راهى نداریم که از اصالت ماهیت،روىگردان شویم و وحدت شهود را هم قانع کننده نینگاریم و رو بهوحدت وجود آوریم. آن هم نه وحدت وجود صوفى عامى -که همه چیز راخدا مىپندارد- و نه وحدت وجود «ذوقالتاله» (9) که هم اصالت رابه وجود مىدهد و وجود را منحصر در واجبالوجود مىکند و هم اصالترا به ماهیت مىدهد و موجودیت واجب را عین ذات و موجودیت ماهیاترا به معناى انتساب آنها به وجود مىداند; بلکه وحدت وجودى کهعارف مىگوید و ما سوىالله را تجلیات مىداند، نه موجودات و اگراز این حد، تنزل کنیم، تنها وحدت تشکیکى را پذیرا مىشویم.
حال به سراغ توحید مىرویم. امیرالمومنین(ع)در وصیتخود بهفرزند برومندش امام حسن مجتبى(ع)فرمود:
«واعلم یا بنى انه لو کان لربک شریک لاتتک رسله و لرایتآثار ملکه و سلطانه و لعرفت افعالله و صفاته» (10) .
«فرزندم، بدان که اگر پروردگارت را شریکى بود، پیامبرانشنزد تو مىآمدند و آثار پادشاهى و تسلط او را مىدیدى و افعال وصفاتش را مىشناختى» .
آیا این استدلالها درست است؟ آیا تحلیل عقلانى این قضایا ما رابه یک داورى مثبت مىرساند، یا یک داورى منفى؟
چرا استدلالها درست نباشد؟ اگر بر این جهان واحد، خدایانمتعدد، حکومت مىکنند، چرا پیامبران و فرستادگان، همه از جانبیک خدا باشند؟ چرا بقیه، فرستادگانى گسیل نکنند، تا مردم ازآنها و خواستهها و نظامات و شرایع آنها اطلاع پیدا کنند؟ چراآنها آثار ملک و سلطنتخود را به مردم نشان نمىدهند؟ چرا ازافعال آنها که مظاهر صفات آنها و از صفات آنها که مظاهر ذواتمتعدد و متکثر آنهاست، خبرى نباشد؟ چرا بر عالم امکان، وحدتنظام و یگانگى و انسجام حاکم باشد، تا ما از وحدت مصنوع، بهوحدت صانع و از وحدت آفریده، به وحدت آفریننده استدلال کنیم؟
جالب این که امیرالمومنین(ع)در عبارتى قبل از عبارت فوق، بهتحلیل عقلانى دین پرداخته و خود با نگاه بروندینى به محتواىدین، وارد فلسفه دین شده است. در عبارت زیر دقت کنید:
«واعلم یا بنى ان احدا لم ینبى عن الله کما انبا عنهالرسول(ص)فارض به رائدا و الى النجاه قائدا» (11) .
«پسرم بدان که هیچکس مانند پیامبر خدا(ص)از خدا خبر نداده.
پس از او به عنوان پیشرو و قائد نجات، خشنود باش» .
خبر دادن از خدا، به دو صورت قابل تفسیر است: یکى این کهدرباره خدا حقایقى گفته و معارفى آورده که هیچکس بهتر از آننگفته و نیاورده است. دیگرى این که احکام و قوانین و اخلاقیات ومطالبى از خداوند نقل قول کرده که هیچکس بهتر از آن، نقل نکردهاست. حتى پیامبران سلف هم به چنین قله رفیعى دست نیافتهاند.
بنابراین، خود رهبران دین، راه تحلیل عقلانى و نگاه بروندینىرا بر ما گشوده و بناى فلسفه دین را پى افکندهاند. به همین جهتاست که ما حق داریم درباره آیه زیر به تحلیل عقلانى بپردازیم:
(لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا) (12) .
«اگر در زمین و آسمان، خدایانى غیر از خداى یکتا بودند،زمین و آسمان به فساد و تباهى کشانده مىشدند» .
تحلیل عقلانى این است که آیا استدلال فوق، جدلى و اقناعى استیا برهانى و یقینى؟ برخى گمان مىکنند که جدلى و اقناعى است;چرا که در صورتى تعدد خدایان موجب فساد زمین و آسمان مىشود کهخدایان باهم سر ناسازگارى داشته باشند; اما اگر باهم کناربیایند و با تشکیل جلسات مشورتى با هم تفاهم کنند و تصمیماتمشترک بگیرند، فسادى لازم نمىآید. خدایان چرا باهم تفاهم نکنند؟
عدم تفاهم، یا نتیجه جهل استیا نتیجه هواى نفس. خدایان نهجاهلند و نه اسیر هواى نفس.
ولى در یک نگاه عمیق، معلوم مىشود که استدلال آیه، برهانى ویقینى است. آیه مىخواهد بگوید: تعدد ذوات خدایان، مستلزم تعددارادهها، و تعدد ارادهها، مستلزم تعدد افعال و ناهماهنگىآنهاست و بنابراین، راهى براى تفاهم و توافق و سازش وجود نداردو تعدد آلهه، نتیجهاى جز فساد در زمین و آسمان نخواهد داشت.
چنین نگاهى به آیه، نگاه فلسفه دینى است. با این نگاهبروندینى، هرچه جلوتر رویم، به عقلانیت دین -مخصوصا در بخشعقاید- بیشتر پى مىبریم. این عقلانیت، ما را به حقانیت مىرساند.
اعتقاد به عقلانیت و حقانیت، انسان را از تردید و دودلى رهامىکند و با اطمینان خاطر، راه سعادت را جز راه دین -آنهم دینیگانه اسلام- نمىشناسد.
نگاهى به برهان فرجهاصل این برهان، مستفاد از روایتى است از امام صادق(ع)مخاطبسخن، مرد زندیقى است که منکر اصل الوهیت است. منتهى از آنجا کهقصدش شبههتراشى است، گاهى منکر اصل الوهیت مىشود و گاهى دستبهدامن فرض تعدد خدایان مىشود.
از آنجا که روایت طولانى است، ما از نقل متن آن، خوددارىمىکنیم طالبان مىتوانند براى مطالعه متن، به کتاب کافى مراجعهکنند (13) .
حضرت مىفرماید: اگر قائل به دو مبدا شویم، یا هر دوى آنهاقوى یا یکى از آنها قوى و دیگرى ضعیف یا هر دوى آنها ضعیفند.
در صورت اول، باید یکى از آنها دیگرى را مغلوب کند و گرنهفساد عالم، لازم آید و در صورت دوم، همان که قوى است، خداست ودر صورت سوم، هیچکدام لایق خدایى نیست.
در صورتى که قائل به دو خدا شویم، یا از هر جهت، باهم اتفاقدارند یا باهم فرق دارند.
اگر از هرجهت، باهم اتفاق دارند، تعدد باطل است; چرا که نظامواحد و تدبیر واحد، حکایت از وحدت و یگانگى خدا دارد.
و اگر باهم فرق دارند، باید میان آنها فرجه باشد، فرجه هم یکواجب قدیم است. پس سه واجبالوجود داریم. از فرض سه واجب، لازماست دو فرجه دیگر هم فرض کنیم. بنابراین، مىشوند پنج واجب.
میان این پنج واجب، باید چهار فرجه دیگر فرض کرد. بنابراین، نهواجب داریم و بدین ترتیب، بىنهایت واجبالوجود خواهیم داشت.
مرحوم فیض کاشانى به تحلیل عقلانى حدیث پرداخته و بانگاهىبروندینى به آن، کارى فلسفه دینى انجام داده است. او مىگوید:
جمله «لم لا یدفع کل منهما صاحبه» (14) برهانى است که به سهقاعده فلسفى اشاره مىکند:
1 - صانع عالم باید قوى در ایجاد و تدبیر همه موجودات باشد.
2 - یک حادثه شخصى را نمىتوان منسوب به دو ایجاد از ناحیه دوخالق و دو موجود دانست.
3 - ترجیح بلا مرجح محال است. یعنى محال است که یک حادثه بدونهیچ رجحانى به یکى از دو مبدا انتساب پیدا کند.
سپس درباره جمله «لم یخل من ان یکونا متفقین من کل وجه اومفترقین من کل جهه» مىفرماید: برهان دیگرى است که بر سه مقدمهعقلى استوار است:
1 - دو چیزى که از هر جهت متفقند، چون ما بهالامتیاز ندارند،متعدد نیستند.
2 - دو چیزى که از هر جهت مفترقند، صنع و تدبیر یکى مرتبط بهصنع و تدبیر دیگرى نیست و بنابراین، محال است که از آنها دوامر واحد شخصى پدید آید.
3 - اجزاى عالم چنان به یکدیگر مرتبطند که گویى مجموع عالمشخص واحدى است (15) .
پس از آن مىگوید: جمله «ثم یلزمک ان ادعیت اثنین فرجه مابینهما» یا برهان ثالثى استیا تنویر و تشیید برهان دوم است واز آنجا که در برهان دوم، دو مبدا را متفق من جمیعالجهات ومفترق من جمیعالجهات فرض کرد، مىخواهد آن برهان را به این صورتتکمیل کند که دو مبدا را متفق از بعض جهات و مفترق از بعضجهات فرض کند. در این صورت، مابهالافتراق آنها غیر ازمابهالامتیاز آنهاست (16) .
پىنوشت:
1) العروهالوثقى(مباحث طهارت و نجاست).
2) آل عمران: 190 و 191.
3) القمر: 51.
4) یس: 82.
5) نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 64، ص 146.
6) مضمونى است که در برخى از ادعیه آمده است.
7) نهجالبلاغه فیض الاسلام، خطبه 228، ص 737.
8) الصحیفهالسجادیه الکامله، صفحه 129 دعاى32(المستشاریهالثقافیه للجمهوریهالاسلامیه الایرانیه بدمشق.
9) یکى از اساطین مکتب ذوق التاله، علامه دوانى است.
10) نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه 31، ص 909.
11) همان.
12) الانبیاء: 23.
13) الکافى، ج1، ص 81(کتاب التوحید).
14) الشافى، ص 41 و 42.
15) همان، ص 42.
16) همان.