امامت و خلافت در قرآن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مصالح همگانى و شیوه حکومت
تا اینجا با دو نظریه مختلف درباره امامت آشنا شدیم، اکنون وقت آن رسیده است که هر دو را بر محک تجربه بزنیم تا روشن شود کدامیک از دو نظریه با واقع وفق مىدهد و مصالح امت را دربر مىگیرد.
اکنون باید دید مصالح امت و شرائط آن زمان، کدامیک از دو نظریه را تایید مىکند، آیا شرائط ایجاب مىکرد که پیامبر مساله جانشینى را نادیده بگیرد و آن را بر عهده امتبگذارد، تا آنان براى او جانشینى تعیین نمایند، یا مصالح امت در گرو این بود که او درباره بقاى دین و صیانت آن بیندیشد و فرد جامعالشرائط را به مسلمین معرفى کند، حالا خواه این فرد على(ع) باشد یا فرد دیگر.
سخن در اینجا درباره خلافتشخص معین مطرح نیست، بلکه به صورت کلى موضوع مورد بررسى قرار مىگیرد، اینک تحلیل موضوع، از طرق گوناگون:
1 - خطر مثلث
روزى که پیامبر گرامى اسلام(ص) دیده از جهان بربست، دولت جوان اسلامى را سه دشمن بزرگ از سه طرف احاطه کرده و پیوسته در فکر براندازى حکومت اسلامى بودند.
این سه دشمن عبارت بودند از:
1 - امپراطورى روم شرقى(شامات و فلسطین).
2 - امپراطورى ایران.
3 - ستون پنجم(منافقان داخلى).
در عظمتخطر دشمن نخست کافى است که پیامبر گرامى اسلام(ص) در سال هشتم نیروى عظیمى را براى مقابله با لشگر روم اعزام کرد و در این جنگ سه فرمانده سپاه اسلام یکى پس از دیگرى جام شهادت نوشیده و لشگر کستخورده اسلام به مدینه بازگشت، براى جبران شکست، پیامبر در سال نهم با ارتش سنگینى قریب به سى هزار نفر با تجهیزات خاصى تا سرزمین «تبوک» رفت و اثرى از دشمن مشاهده نکرد، و راه را براى ادامه دفاع از کیان اسلام هموار ساخت و در آخرین روزهاى درگذشتخود، ارتشى را به فرماندهى «اسامة بن زید» آماده ساخت و اصرار مىورزید که هر چه زودتر مدینه را ترک گویند و در مرز روم متمرکز شوند.
در اهمیت ضلع دوم این مثلث کافى است که «خسروپرویز» امپراطور ایران وقتى نامه پیامبر(ص) را دریافت کرد و از دعوت او به آئین توحید آگاه گردید، از شدت عصبانیت نامه پیامبر را پاره کرد و به فرماندار یمن نوشت: مدعى نبوت را دستبسته به سوى من روانه کن.
خطر ستون پنجم بر کسى پوشیده نیست، آیات فراوانى که در حق آنها نازل شده است، روشنگر پایه خطر آنها است آنان پیوسته مترصد بودند که پیامبر را ترور کنند، و یا پس از درگذشت او با ترفندى زمام امور را به دست گیرند قرآن در فتنهگرى آنان چنین مىفرماید:
(لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلبوا لک الامور حتى جاء الحق و ظهر امر الله و هم کارهون). (1)
«آنها پیش از این نیز، در پى فتنهانگیزى بودهاند و کارهائى را بر زیان تو دگرگون ساخته به هم ریختهاند تا این که حق فرا رسید، و فرمان خدا آشکار گشت(و پیروز شدید) درحالى که آنها کراهت داشتهاند».
آیا با وجود چنین دشمنانى نیرومند که به صورت یک مثلث، در صدد ضربه زدن بر حکومت جوان اسلام بودهاند، صحیح بود که پیامبر گرامى چشم از جهان بپوشد و براى آینده امت نیندیشد و شخصى را به عنوان رهبر معین نکند؟
انسانى که چند فرزند خردسالى داشته باشد، به هنگام احساس مرگ در آینده فرزندان خود مىاندیشد و با تعیین سرپرست، سعادت آنان را تامین مىنماید، آیا حفظ رسالت و زحمات دیرینه و وحدت مسلمین از نظر ارزش، کمتر از چند فرزند صغیر مىباشد؟
2 - زندگانى عشایرى
زندگانى مسلمانان در مکه و مدینه زندگى عشائرى بود و هر عشیره براى خود رئیس و پیشوائى داشت، و در تاریخ عرب پیوسته به خاطر اختلاف رؤسا، عشیرهاى به جان دیگرى افتاده و خون همدیگر را مىریختند آنان به همان روح عشیرهگرى به اسلام پیوستند و در مواردى که قبیله انصار یا مهاجر درگیر مىشدند، اگر تدبیر حکیمانه رسول خدا(ص) نبود، خون زیادى ریخته مىشد (2) حتى در داستان «افک» نزدیک بود دو قبیله «اوس و خزرج» به جان هم بیفتند و حمام خون راه بیندازند. (3) در این شرائط آیا مصلحت ایجاب نمىکرد که پیامبر گرامى اسلام(ص) قاطعانه وارد کار مىشد و فرمانرواى مسلمانان را معین مىکرد؟! زیرا واگذارى آن به مسلمانان با داشتن تیرههاى مختلف و شیوخ گوناگون، نتیجهاى جز ایجاد دودستگى و کشمکش نداشت و شاهد روشن این جریان; جریان سقیفه است که در آنجا مهاجر و انصار یکدیگر را به باد فحش گرفته و زد و خورد انجام گرفت.
عمر در داستان سقیفه مىگوید: ما سعد بن عباده را لگدمال کردیم، مردى گفت: سعد کشته شد؟ گفت: خدا سعد را بکشد. (4)
بررسى یک چنین زندگى خصمانه عشائرى رهبر مسلمانان را بر آن مىداشت که کار را به دستشیوخ قبائل و سران عشائر نسپارد، زیرا در این صورت جز اختلاف و خونریزى نتیجه دیگرى نخواهد داشت.
3 - صحابه و پایه استقامت آنان در دین
شکى نیست در میان یاران پیامبر، انسانهاى والا و وارستهاى بود که دعاى آنان مایه نزول رحمت و خشم آنان مظهر خشم خدا بود، سخن در باره این گروه اندک نیست، سخن در مجموع یاران اوست آیا واقعا از نظر آگاهى و اعتقاد قلبى و استقامت در دین، به آن پایه رسیده بودهاند که پیامبر رهبرى را به دست آنان بسپارد و برود؟ با این که این گروه پس از درگذشت پیامبر مانند دوران حیات او، از خود یک رهبر قاطع و آگاه بىنیاز نبود که این جمع را به سوى کمال رهبرى کند و از کارشکنىها جلوگیرى نماید.
بررسى صفحات تاریخ نشان مىدهد که در مراحل حساس، عقیدهها متزلزل و افکار گوناگونى به آنان رخ مىداد و اندیشه بازگشتبه عصر جاهلى در مخیلهها، خودنمائى مىکرد، آیا صحیح است که پیامبر ناموس الهى(دین) را به چنین افرادى بسپارد؟ بىآنکه براى آن متولى مشخصى معین کند؟!
ما برخى از آیات را که حاکى از اندیشه عقبگرد برخى از صحابه به عصر جاهلى است منعکس مىکنیم، قرآن درباره جنگ احد که از نبردهاى سخت و جانکاه مسلمانان بود، چنین مىفرماید:
(و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل نقلبتم على اعقابکم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاکرین). (5)
«محمد فقط فرستاده خدا است و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز بودهاند آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب برمىگردید؟(اسلام را رها کرده به دوران جاهلیتبازگشت مىنمائید) و هرکس به عقب باز گردد هرگز به خدا ضررى نمىزند، و خداوند به زودى شاکران(استقامت کنندگان) را پاداش خواهد داد»
و نیز در آیه دیگر مىفرماید:
(...و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شئ قل ان الامر کله لله یخفون فى انفسهم ما لا یبدون لک یقولون لو کان لنا من الامر شئ ما قتلنا هاهنا...). (6)
«گروه دیگرى در فکر جان خویش بودهاند، آنها گمانهاى نادرستى همچون گمانهاى دوران جاهلیت درباره خدا داشتند و مىگفتند آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مىشود، بگو همه کارها(پیروزىها) به دستخدا است، آنها در دل خود چیزى پنهان مىدارند که براى تو آشکار نمىسازند، مىگویند اگر ما سهمى از پیروزى داشتیم، در اینجا کشته نمىشدیم».
ممکن است تصور شود این نوع ضعفها و نارسائىها مربوط به آغاز هجرت است و جنگ احد در سال سوم هجرت رخ داد ولى مسلمانان در اواخر هجرت از نظر عقیده و اندیشه و پایدارى به حد کمال رسیده و شایسته آن بودهاند که پیامبر زمام کار را به دست آنان بسپارد، ولى این اندیشه را تاریخ به شدت رد مىکند به گواه این که در جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، مسلمانان صحنه نبرد را ترک گفته و همگى جز عده معدودى رسول گرامى را تنها گذاردند، درحالى که پیامبر به آنان چنین خطاب مىکرد:
«این؟ ایها الناس؟ هلموا الى انا رسول الله».
و لذا قرآن درباره نبرد حنین مىفرماید:
(لقد نصرکم الله فى مواطن کثیرة و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئا و ضاقت علیکم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین). (7)
«خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى کرد و در روز «حنین» نیز یارى نمود در آن هنگام که فزونى جمعیتتان شما را مغرور ساخت ولى این فزونى جمعیتبه درد شما نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشتبه دشمن کرده و فرار کردید».
جمله (ثم ولیتم مدبرین) بازگو کننده پایه ایمان و پایبندى آنان به اسلام عزیز و رهبر او است، آیا صحیح است پیامبر آگاه از روحیه اکثریت آنان، در تحکیم آئین خود از طریق تعیین رهبر، کارى صورت ندهد؟، ارتداد گروهى از طوائف پس از رحلت پیامبر نشانه بارز ضعف ایمان آنان بود، محاسبه این نوع حادثهها که طبعا براى پیامبر روشن بود، ایجاب مىکرد که پیامبر قاطعانه وصى خود را معین کند تا بر مشکلات پیروز آید، واگذارى امر رهبرى به چنین گروهى که در میان آنان مؤمن و منافق، ثابت و متزلزل فراوان است، مقرون به مصلحت نبود؟
از این جهت مىبینیم «شیخالرئیس»، در کتاب «شفا» مساله خلافت را مطرح مىکند و یادآور مىشود که تنصیص بر وصى از صواب بیشترى برخودار است زیرا چنین کارى از ایجاد اختلاف و جدال جلوگیرى مىکند، برخلاف عکس آن که موجب دودستگى و اختلاف در زندگى مىباشد. (8)
سردرگمى در شیوه حکومت
نویسندگان اهل سنت مساله تنصیصى بودن خلافت را رد کرده، ولى الگوى روشنى را از خلافت اسلامى ارائه نکردهاند.
پیامبر در آخرین لحظات حیات خود بر سر دو راهى بود یا باید قاطعانه خلیفه و جانشین تعیین کند و یا لااقل شیوه حکومت را به مسلمانان آموزش دهد، متاسفانه از نظر اهل سنت پیامبر هیچکدام را انجام نداده است، بالاخره پیامبرى که در موضوعات بىشمارى سخن گفته، محال است در یک چنین قضیه مهمى شیوه حکومت را بیان نکند، و شگفت این است که در مجموع روایات وارده در صحاح و سنن، روایتى که بیانگر شیوه حکومتباشد، وارد نشده است. درحالى که نویسندگان اهل سنت تنها به آیههاى مشاوره بسنده کرده و مىگویند شیوه حکومتبراساس شورى استوار است در حالى که اصل مشاوره یک اصل کلى است و اصل کلى نمىتواند بیانگر صدها مسائل مربوط به حکومت اسلامى باشد، باید در کنار این اصل، اصول دیگرى نیز در کتاب و سنت وارد شده باشد تا این خلا را پر کند.
شورى از اصول ارزنده اسلام است ولى تنها این اصل نمىتواند، بیانگر شیوه حکومت اسلامى باشد، حکومتبراى خود، اصول و شرائطى لازم دارد که باید وحى آسمانى آنها را بازگو کند.
خلاصه اکمال دین در گرو انجام یکى از دو چیز است:
1 - نصب امام و تعیین خلیفه آنگاه خود خلیفه به خاطر منصوب بودن، جوانب کار را روشن مىسازد.
2 - بیان شیوه حکومت از نظر منتخب و منتخب، و شرائط انتخاب، دهها موضوعات جانبى که بدون روشن شدن آنها، شیوه حکومت واضح نمىشود.
متاسفانه از نظر اهل سنت هیچکدام براین اساس انجام نگرفته نه امامى معین شده و نه شیوه حکومتبه صورت روشن و جامع بیان گردیده است.
پىنوشتها:
1) توبه: 48.
2) صحیح بخارى، ج5، ص119، باب غزوه بنىالمصطلق.
3) مدرک قبل.
4) شرح نهجالبلاغه، ج6، ص17.
5) آل عمران: 144.
6) آل عمران: 154.
7) توبه: 25.
8) شفا، فصل5، ص 564، متن13 از بخش الهیات، مقاله10.
تا اینجا با دو نظریه مختلف درباره امامت آشنا شدیم، اکنون وقت آن رسیده است که هر دو را بر محک تجربه بزنیم تا روشن شود کدامیک از دو نظریه با واقع وفق مىدهد و مصالح امت را دربر مىگیرد.
اکنون باید دید مصالح امت و شرائط آن زمان، کدامیک از دو نظریه را تایید مىکند، آیا شرائط ایجاب مىکرد که پیامبر مساله جانشینى را نادیده بگیرد و آن را بر عهده امتبگذارد، تا آنان براى او جانشینى تعیین نمایند، یا مصالح امت در گرو این بود که او درباره بقاى دین و صیانت آن بیندیشد و فرد جامعالشرائط را به مسلمین معرفى کند، حالا خواه این فرد على(ع) باشد یا فرد دیگر.
سخن در اینجا درباره خلافتشخص معین مطرح نیست، بلکه به صورت کلى موضوع مورد بررسى قرار مىگیرد، اینک تحلیل موضوع، از طرق گوناگون:
1 - خطر مثلث
روزى که پیامبر گرامى اسلام(ص) دیده از جهان بربست، دولت جوان اسلامى را سه دشمن بزرگ از سه طرف احاطه کرده و پیوسته در فکر براندازى حکومت اسلامى بودند.
این سه دشمن عبارت بودند از:
1 - امپراطورى روم شرقى(شامات و فلسطین).
2 - امپراطورى ایران.
3 - ستون پنجم(منافقان داخلى).
در عظمتخطر دشمن نخست کافى است که پیامبر گرامى اسلام(ص) در سال هشتم نیروى عظیمى را براى مقابله با لشگر روم اعزام کرد و در این جنگ سه فرمانده سپاه اسلام یکى پس از دیگرى جام شهادت نوشیده و لشگر کستخورده اسلام به مدینه بازگشت، براى جبران شکست، پیامبر در سال نهم با ارتش سنگینى قریب به سى هزار نفر با تجهیزات خاصى تا سرزمین «تبوک» رفت و اثرى از دشمن مشاهده نکرد، و راه را براى ادامه دفاع از کیان اسلام هموار ساخت و در آخرین روزهاى درگذشتخود، ارتشى را به فرماندهى «اسامة بن زید» آماده ساخت و اصرار مىورزید که هر چه زودتر مدینه را ترک گویند و در مرز روم متمرکز شوند.
در اهمیت ضلع دوم این مثلث کافى است که «خسروپرویز» امپراطور ایران وقتى نامه پیامبر(ص) را دریافت کرد و از دعوت او به آئین توحید آگاه گردید، از شدت عصبانیت نامه پیامبر را پاره کرد و به فرماندار یمن نوشت: مدعى نبوت را دستبسته به سوى من روانه کن.
خطر ستون پنجم بر کسى پوشیده نیست، آیات فراوانى که در حق آنها نازل شده است، روشنگر پایه خطر آنها است آنان پیوسته مترصد بودند که پیامبر را ترور کنند، و یا پس از درگذشت او با ترفندى زمام امور را به دست گیرند قرآن در فتنهگرى آنان چنین مىفرماید:
(لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلبوا لک الامور حتى جاء الحق و ظهر امر الله و هم کارهون). (1)
«آنها پیش از این نیز، در پى فتنهانگیزى بودهاند و کارهائى را بر زیان تو دگرگون ساخته به هم ریختهاند تا این که حق فرا رسید، و فرمان خدا آشکار گشت(و پیروز شدید) درحالى که آنها کراهت داشتهاند».
آیا با وجود چنین دشمنانى نیرومند که به صورت یک مثلث، در صدد ضربه زدن بر حکومت جوان اسلام بودهاند، صحیح بود که پیامبر گرامى چشم از جهان بپوشد و براى آینده امت نیندیشد و شخصى را به عنوان رهبر معین نکند؟
انسانى که چند فرزند خردسالى داشته باشد، به هنگام احساس مرگ در آینده فرزندان خود مىاندیشد و با تعیین سرپرست، سعادت آنان را تامین مىنماید، آیا حفظ رسالت و زحمات دیرینه و وحدت مسلمین از نظر ارزش، کمتر از چند فرزند صغیر مىباشد؟
2 - زندگانى عشایرى
زندگانى مسلمانان در مکه و مدینه زندگى عشائرى بود و هر عشیره براى خود رئیس و پیشوائى داشت، و در تاریخ عرب پیوسته به خاطر اختلاف رؤسا، عشیرهاى به جان دیگرى افتاده و خون همدیگر را مىریختند آنان به همان روح عشیرهگرى به اسلام پیوستند و در مواردى که قبیله انصار یا مهاجر درگیر مىشدند، اگر تدبیر حکیمانه رسول خدا(ص) نبود، خون زیادى ریخته مىشد (2) حتى در داستان «افک» نزدیک بود دو قبیله «اوس و خزرج» به جان هم بیفتند و حمام خون راه بیندازند. (3) در این شرائط آیا مصلحت ایجاب نمىکرد که پیامبر گرامى اسلام(ص) قاطعانه وارد کار مىشد و فرمانرواى مسلمانان را معین مىکرد؟! زیرا واگذارى آن به مسلمانان با داشتن تیرههاى مختلف و شیوخ گوناگون، نتیجهاى جز ایجاد دودستگى و کشمکش نداشت و شاهد روشن این جریان; جریان سقیفه است که در آنجا مهاجر و انصار یکدیگر را به باد فحش گرفته و زد و خورد انجام گرفت.
عمر در داستان سقیفه مىگوید: ما سعد بن عباده را لگدمال کردیم، مردى گفت: سعد کشته شد؟ گفت: خدا سعد را بکشد. (4)
بررسى یک چنین زندگى خصمانه عشائرى رهبر مسلمانان را بر آن مىداشت که کار را به دستشیوخ قبائل و سران عشائر نسپارد، زیرا در این صورت جز اختلاف و خونریزى نتیجه دیگرى نخواهد داشت.
3 - صحابه و پایه استقامت آنان در دین
شکى نیست در میان یاران پیامبر، انسانهاى والا و وارستهاى بود که دعاى آنان مایه نزول رحمت و خشم آنان مظهر خشم خدا بود، سخن در باره این گروه اندک نیست، سخن در مجموع یاران اوست آیا واقعا از نظر آگاهى و اعتقاد قلبى و استقامت در دین، به آن پایه رسیده بودهاند که پیامبر رهبرى را به دست آنان بسپارد و برود؟ با این که این گروه پس از درگذشت پیامبر مانند دوران حیات او، از خود یک رهبر قاطع و آگاه بىنیاز نبود که این جمع را به سوى کمال رهبرى کند و از کارشکنىها جلوگیرى نماید.
بررسى صفحات تاریخ نشان مىدهد که در مراحل حساس، عقیدهها متزلزل و افکار گوناگونى به آنان رخ مىداد و اندیشه بازگشتبه عصر جاهلى در مخیلهها، خودنمائى مىکرد، آیا صحیح است که پیامبر ناموس الهى(دین) را به چنین افرادى بسپارد؟ بىآنکه براى آن متولى مشخصى معین کند؟!
ما برخى از آیات را که حاکى از اندیشه عقبگرد برخى از صحابه به عصر جاهلى است منعکس مىکنیم، قرآن درباره جنگ احد که از نبردهاى سخت و جانکاه مسلمانان بود، چنین مىفرماید:
(و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل نقلبتم على اعقابکم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاکرین). (5)
«محمد فقط فرستاده خدا است و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز بودهاند آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب برمىگردید؟(اسلام را رها کرده به دوران جاهلیتبازگشت مىنمائید) و هرکس به عقب باز گردد هرگز به خدا ضررى نمىزند، و خداوند به زودى شاکران(استقامت کنندگان) را پاداش خواهد داد»
و نیز در آیه دیگر مىفرماید:
(...و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شئ قل ان الامر کله لله یخفون فى انفسهم ما لا یبدون لک یقولون لو کان لنا من الامر شئ ما قتلنا هاهنا...). (6)
«گروه دیگرى در فکر جان خویش بودهاند، آنها گمانهاى نادرستى همچون گمانهاى دوران جاهلیت درباره خدا داشتند و مىگفتند آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مىشود، بگو همه کارها(پیروزىها) به دستخدا است، آنها در دل خود چیزى پنهان مىدارند که براى تو آشکار نمىسازند، مىگویند اگر ما سهمى از پیروزى داشتیم، در اینجا کشته نمىشدیم».
ممکن است تصور شود این نوع ضعفها و نارسائىها مربوط به آغاز هجرت است و جنگ احد در سال سوم هجرت رخ داد ولى مسلمانان در اواخر هجرت از نظر عقیده و اندیشه و پایدارى به حد کمال رسیده و شایسته آن بودهاند که پیامبر زمام کار را به دست آنان بسپارد، ولى این اندیشه را تاریخ به شدت رد مىکند به گواه این که در جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، مسلمانان صحنه نبرد را ترک گفته و همگى جز عده معدودى رسول گرامى را تنها گذاردند، درحالى که پیامبر به آنان چنین خطاب مىکرد:
«این؟ ایها الناس؟ هلموا الى انا رسول الله».
و لذا قرآن درباره نبرد حنین مىفرماید:
(لقد نصرکم الله فى مواطن کثیرة و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئا و ضاقت علیکم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین). (7)
«خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى کرد و در روز «حنین» نیز یارى نمود در آن هنگام که فزونى جمعیتتان شما را مغرور ساخت ولى این فزونى جمعیتبه درد شما نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشتبه دشمن کرده و فرار کردید».
جمله (ثم ولیتم مدبرین) بازگو کننده پایه ایمان و پایبندى آنان به اسلام عزیز و رهبر او است، آیا صحیح است پیامبر آگاه از روحیه اکثریت آنان، در تحکیم آئین خود از طریق تعیین رهبر، کارى صورت ندهد؟، ارتداد گروهى از طوائف پس از رحلت پیامبر نشانه بارز ضعف ایمان آنان بود، محاسبه این نوع حادثهها که طبعا براى پیامبر روشن بود، ایجاب مىکرد که پیامبر قاطعانه وصى خود را معین کند تا بر مشکلات پیروز آید، واگذارى امر رهبرى به چنین گروهى که در میان آنان مؤمن و منافق، ثابت و متزلزل فراوان است، مقرون به مصلحت نبود؟
از این جهت مىبینیم «شیخالرئیس»، در کتاب «شفا» مساله خلافت را مطرح مىکند و یادآور مىشود که تنصیص بر وصى از صواب بیشترى برخودار است زیرا چنین کارى از ایجاد اختلاف و جدال جلوگیرى مىکند، برخلاف عکس آن که موجب دودستگى و اختلاف در زندگى مىباشد. (8)
سردرگمى در شیوه حکومت
نویسندگان اهل سنت مساله تنصیصى بودن خلافت را رد کرده، ولى الگوى روشنى را از خلافت اسلامى ارائه نکردهاند.
پیامبر در آخرین لحظات حیات خود بر سر دو راهى بود یا باید قاطعانه خلیفه و جانشین تعیین کند و یا لااقل شیوه حکومت را به مسلمانان آموزش دهد، متاسفانه از نظر اهل سنت پیامبر هیچکدام را انجام نداده است، بالاخره پیامبرى که در موضوعات بىشمارى سخن گفته، محال است در یک چنین قضیه مهمى شیوه حکومت را بیان نکند، و شگفت این است که در مجموع روایات وارده در صحاح و سنن، روایتى که بیانگر شیوه حکومتباشد، وارد نشده است. درحالى که نویسندگان اهل سنت تنها به آیههاى مشاوره بسنده کرده و مىگویند شیوه حکومتبراساس شورى استوار است در حالى که اصل مشاوره یک اصل کلى است و اصل کلى نمىتواند بیانگر صدها مسائل مربوط به حکومت اسلامى باشد، باید در کنار این اصل، اصول دیگرى نیز در کتاب و سنت وارد شده باشد تا این خلا را پر کند.
شورى از اصول ارزنده اسلام است ولى تنها این اصل نمىتواند، بیانگر شیوه حکومت اسلامى باشد، حکومتبراى خود، اصول و شرائطى لازم دارد که باید وحى آسمانى آنها را بازگو کند.
خلاصه اکمال دین در گرو انجام یکى از دو چیز است:
1 - نصب امام و تعیین خلیفه آنگاه خود خلیفه به خاطر منصوب بودن، جوانب کار را روشن مىسازد.
2 - بیان شیوه حکومت از نظر منتخب و منتخب، و شرائط انتخاب، دهها موضوعات جانبى که بدون روشن شدن آنها، شیوه حکومت واضح نمىشود.
متاسفانه از نظر اهل سنت هیچکدام براین اساس انجام نگرفته نه امامى معین شده و نه شیوه حکومتبه صورت روشن و جامع بیان گردیده است.
پىنوشتها:
1) توبه: 48.
2) صحیح بخارى، ج5، ص119، باب غزوه بنىالمصطلق.
3) مدرک قبل.
4) شرح نهجالبلاغه، ج6، ص17.
5) آل عمران: 144.
6) آل عمران: 154.
7) توبه: 25.
8) شفا، فصل5، ص 564، متن13 از بخش الهیات، مقاله10.