جلوههای هنر قرآنی
آرشیو
چکیده
متن
با آن که قصههای قرآن بازگو کنندهی حقایق مسلم تاریخیاند، ولی هرگز نمیتوان قصهگویی در قرآن را برابر با نقل وقایع تاریخی ـ به طور مطلق و محضـ دانست. آنچه قصهگویی و تاریخ نگاری را درقرآن از هم ممتاز میسازد، ویژگی فنی قصههای قرآن است. این ویژگی عبارت است از بیان اعجاز و نیز القای نظمی خاص، به واقعیتهای برگزیده از تاریخ، به گونهای که خواننده احساس میکند، رویدادها و آدمها نزد او حضور دارند و با او سخن میگویند. و اگر چنین نباشد، هرگز فایده اصلی قصهگویی قرآن، یعنی عبرتگیری و موعظهیابی، حاصل نمیشود. به همین دلیل، کافران در برخورد با چنین اعجاز هنرمندانهای، آن را سحر و جادو و اساطیر پیشینیان و شعرو قول کاهن میشمردند. این نبود مگر به آن دلیل که زیر سیطرهی نفوذ قرآن قرار میگرفتند و همه تأثیرهای هنر بشری، و بسی بیش از آن را، در قرآن مییافتند. پس واقع نمایی قصههای قرآن هرگز با بیان فنی و بلاغی و اثرگذار آن ناسازگار نیست. قصههای قرآن در حالی که واقعیتهای تاریخی را باز میگویند، بیش از یک قصیده یا رمان یا نمایشنامه در مخاطب اثر مینهند و در او حس برمیانگیزد و رویدادها و شخصیتهای قصه پروازش میدهند.
جلوههای هنری قصههای قرآن
اثری هنری است که دارای این سه ویژگی باشد: برخورداری از نوآوری، زیبایی ساختار، و قدرت تعبیر، بدیهی است که از این سه، هیچ یک، منحصر به قصههای خیال پردازانه و ساختگی نیست.1 قصههای قرآنی که اثری هنری است، در بردارنده خصلتهایی است که هرسه ویژگی را تأمین میکنند. به دیگر سخن، قصههای قرآنی از یک حکایت صرف کاملاً متفاوت است و سراسر تصویرسازی هنری از شخصیتها، رویدادها، و گفت و گوهاست، تصویرهایی از نبرد همیشگی خیر و شر در جان انسان و میان او با نیروهای شیطانی.2
نقش زمان و مکان در قصههای قرآن کریم
زمان، در قصه نقشی شگرف دارد. خارج شدن قصه از حدود زمانی، آن را به درختی تبدیل میکند که از ریشههایش جدا شده است. چنین درختی شاخ و بال نمیگستراند و بارو برنمیگیرد. قصهی موفق آن است که با دقت و ظرافت از عنصر زمان بهره گیرد و به تناسب فضا و سبک، آن را پر رنگ یا کمرنگ کند. برای بهرهگیری از زمان، نمیتوان قاعدهای معین کرد. احساس وروح هنرمند است که برای هرقصه، رنگی از زمان برمیگزیند.
نقش زمان
در قصههای قرآن، زمان به منزله دستی است که رویدادها را حمل میکند و آنها را به حرکت درمیآورد. اگر این دست نباشد، رویدادها بیجان برزمین میافتند و از حرکت باز میمانند. به این ترتیب، حضور زمان در قصههای قرآن حضوری زنده، آگاهانه، و معناداراست. برای نمونه، به قصه حضرت یوسف بنگرید:
آنگاه که برادران یوسف او را در چاه میاندازند، خود میدانند که در چهرهشان نشانههای پستی و نیرنگ و دروغ پیداست. پس زمان مناسب برای بازگفتن خبر به پدر، در پیش بردن حرکت قصه نقشی اساسی دارد. آنان شب را برمیگزینند تا چهره به چهره شدنشان با پدر در روشنایی صورت نپذیرد و قرآن براین عنصر زمان تکیه میکند.
«وجاؤوا أباهم عشاءً یبکون؛ و شبانگاهان نزد پدر خویش آمدند، در حالی که میگریستند». (سورهی یوسف، آیهی16)
همین عنصر زمانی است که در حسّ پدر نیز نقش دارد و او را به این اندیشه وا میدارد که اگر پسرانش صادق بودند، این زمان را برای بازگفتن خبر برنمیگزیدند. در همین قصه، دوران حبس حضرت یوسف کاملاً معین نمیشود، بلکه به درازای آن اشاره میشود، زیرا آنچه در روند قصه نقش دارد همین است که یوسف گرچه «چند سال» را در محبس بسر بُرد، هرگز به گمراهی و آلودگی تن نداد و از دعوت الهی خویش دست نکشید. پس ابهام یافتن زمان در اینجا، عین روشنی و روشنایی است:
«فلبث فی السّجنِ بِضعَ سِنین؛ و چند سال در زندان بماند». (سورهی یوسف، آیهی42)
نقش مکان
مکان همچون ظرفی است که رویدادهای قصه در آن جای میگیرند و زمان همانند دستی است که آن را حمل میکند. به این ترتیب، نقش مکان به اهمیت وتأثیر نقش زمان نیست. بسیار ممکن است که مکان رویدادها در ابلاغ پیام قصه اثری خاص نداشته باشد. به همین دلیل، قرآن اصولاً از مکان قصه یاد نمیکند. مگر آن که نقشی خاص در سیر حوادث و عبرتدهی داشته باشد، مانند: مصر و مدین و طور و أحقاف.
از نمونههای روشن تأثیر مکان، قصه «اسراء» است. «مسجد الحرام» «مسجد الاقصی» و فاصله میان این دو، همراه عنصر زمانی «شب» روشنگر حدود این قصهاند و بدون آنها قصه معراج در هالهای از ابهام باقی میماند. حس افتخار و عظمتی که با شنیدن این قصه برای مؤمنان پدید میآید، وامدار همین عناصر مکانی و زمانی است. اگر از این دو مسجد و هنگامه شب، ذکری نمیرفت، هرگز چنین تأثیر عاطفی و احساس ژرفی از قصه برنمیآمد:
«سبحان الّذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الأقصی الّذی بارکنا حولَهُ لِنُرِیهُ مِن آیاتِنا إنّهُ هُوَ السَّمیعُ البَصیر؛
منزه است آن خدایی که بنده خود را شبی از مسجد الحرام به مسجد الاقصی که گرداگردش را برکت دادهایم، سیر داد، تا بعضی از آیات خود را به او بنماییم، هرآینه او شنوا و بیناست». (سورهی اسراء، آیهی1)
1. التصویر الفنّی فی القرآن، سید قطب، ص259 . 2. القصص القرآنی فی منطوقه و مفهومه، عبد الکریم خطیب، ص77.
قصههای قرآنی جیست؟
واژه قصه در قرآن و روایات
«قصه» در لغت یعنی پی گرفتن یا پی گرفته اثرِ پیشین. در قرآن کریم میخوانیم:
«وقالت لأختِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَت بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُم لا یشعُرُونَ؛ و به خواهر [موسی] گفت: «از پی وی برو.» پس او را از دور دید، در حالی که آنان متوجّه نبودند».(سورهی قصص، آیهی 11)
«قال ذلک ما کنّا نَبغِ فارتدّا علی ءاثارِهِما قَصَصا؛ گفت: «این همان بود که ما میجستیم.» پس جستجوکنان ردِّ پای خود را گرفتند و برگشتند».(سورهی کهف، آیهی 64)
پیوند «قصه قرآنی» با معنای لغوی آن
قصهگویی قرآن با همین معنای لغوی پیوند دارد، زیرا پی گرفتن وقایعی است که در گذشته رخ دادهاند. البته گاه این وقایع در گذشته دور رخ دادهاند که در قرآن با تعبیر «اَنباء» از آنها یاد شده است، مانند «نَحنُ نَقُصُّ عَلَیک نبأهم بِالحَقِّ».(سورهی کهف، آیهی13)
اما در مورد وقایع نزدیک یا آنچه باید نزدیک تلقی شود تعبیر اخبار به کار رفته است،مانند:«ولنبلوکم حتی نعلم المجاهدین منکم والصابرین ونبلوا أخبارکم».(سورهی محّمد، آیهی31) یا «یومئذ تحدّث أخبارها».(سورهی زلزال، آیهی 4)
به هرحال، پیگیری و دنبال جویی اثر این نباها و خبرها همان معنای دقیق قصهگویی قرآن است.
مراد از قصه قرآنی
در قرآن، از وقایع حاضر و رویدادهای آینده نیز سخن رفته است، مانند حدیث افک، واقعه بدر و اُحد و حُنین و بیعت رضوان و صلح حدیبیه، همچنین نبرد میان ایران و روم، خبر از فتح مکه، و پیشبینی شکست مشرکان در جنگ بدر. اما قرآن اینگونه خبر دهیها را قصهگویی ننامیده است، زیرا در اصطلاح قرآن، قصه گفتن یعنی پی گرفتن اخبار گذشتگان. اصولاً در اینگونه اخبار است که میتوان عبرتها و موعظهها را پی گرفت، ولی در اخبار جاری و آینده بیشتر خود کشف واقعیت مطرح است. همین پی گرفتن عبرتها در بیان قرآن کریم مورد تصریح قرار گرفته است:
لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الألباب؛ در داستانهایشان برای خردمندان عبرتی است. (سورهی یوسف، آیهی 111)
«حکایت» قالبی است برای بازگویی یک رویداد، بدون وارد کردن عناصر قصه. به این ترتیب به نظر میرسد نام حکایت برای قصههای قرآن سازگارتر باشد پس چرا قرآن نام قصه، و نه حکایت، را برگزیده است؟ پاسخ این است که در حکایت، «محاکات» و بازتاب واقعیت و صرف تجسم اشخاص و حوادث مورد نظر است. اما در قصه، جان دادن به واقعیتها و پیگیری آثار برآمده از آنها مراد است. قرآن در قصههای خویش به زمانها و مکانهای واقعی هویتی ویژه میبخشد و ما را در همان قطعه قرار میدهد، به گونهای که بتوانیم رد پای مضامین را پیگیریم و صرفاً بازتابی از واقعیتها را پیشرو نداشته باشیم.
جلوههای هنری قصههای قرآن
اثری هنری است که دارای این سه ویژگی باشد: برخورداری از نوآوری، زیبایی ساختار، و قدرت تعبیر، بدیهی است که از این سه، هیچ یک، منحصر به قصههای خیال پردازانه و ساختگی نیست.1 قصههای قرآنی که اثری هنری است، در بردارنده خصلتهایی است که هرسه ویژگی را تأمین میکنند. به دیگر سخن، قصههای قرآنی از یک حکایت صرف کاملاً متفاوت است و سراسر تصویرسازی هنری از شخصیتها، رویدادها، و گفت و گوهاست، تصویرهایی از نبرد همیشگی خیر و شر در جان انسان و میان او با نیروهای شیطانی.2
نقش زمان و مکان در قصههای قرآن کریم
زمان، در قصه نقشی شگرف دارد. خارج شدن قصه از حدود زمانی، آن را به درختی تبدیل میکند که از ریشههایش جدا شده است. چنین درختی شاخ و بال نمیگستراند و بارو برنمیگیرد. قصهی موفق آن است که با دقت و ظرافت از عنصر زمان بهره گیرد و به تناسب فضا و سبک، آن را پر رنگ یا کمرنگ کند. برای بهرهگیری از زمان، نمیتوان قاعدهای معین کرد. احساس وروح هنرمند است که برای هرقصه، رنگی از زمان برمیگزیند.
نقش زمان
در قصههای قرآن، زمان به منزله دستی است که رویدادها را حمل میکند و آنها را به حرکت درمیآورد. اگر این دست نباشد، رویدادها بیجان برزمین میافتند و از حرکت باز میمانند. به این ترتیب، حضور زمان در قصههای قرآن حضوری زنده، آگاهانه، و معناداراست. برای نمونه، به قصه حضرت یوسف بنگرید:
آنگاه که برادران یوسف او را در چاه میاندازند، خود میدانند که در چهرهشان نشانههای پستی و نیرنگ و دروغ پیداست. پس زمان مناسب برای بازگفتن خبر به پدر، در پیش بردن حرکت قصه نقشی اساسی دارد. آنان شب را برمیگزینند تا چهره به چهره شدنشان با پدر در روشنایی صورت نپذیرد و قرآن براین عنصر زمان تکیه میکند.
«وجاؤوا أباهم عشاءً یبکون؛ و شبانگاهان نزد پدر خویش آمدند، در حالی که میگریستند». (سورهی یوسف، آیهی16)
همین عنصر زمانی است که در حسّ پدر نیز نقش دارد و او را به این اندیشه وا میدارد که اگر پسرانش صادق بودند، این زمان را برای بازگفتن خبر برنمیگزیدند. در همین قصه، دوران حبس حضرت یوسف کاملاً معین نمیشود، بلکه به درازای آن اشاره میشود، زیرا آنچه در روند قصه نقش دارد همین است که یوسف گرچه «چند سال» را در محبس بسر بُرد، هرگز به گمراهی و آلودگی تن نداد و از دعوت الهی خویش دست نکشید. پس ابهام یافتن زمان در اینجا، عین روشنی و روشنایی است:
«فلبث فی السّجنِ بِضعَ سِنین؛ و چند سال در زندان بماند». (سورهی یوسف، آیهی42)
نقش مکان
مکان همچون ظرفی است که رویدادهای قصه در آن جای میگیرند و زمان همانند دستی است که آن را حمل میکند. به این ترتیب، نقش مکان به اهمیت وتأثیر نقش زمان نیست. بسیار ممکن است که مکان رویدادها در ابلاغ پیام قصه اثری خاص نداشته باشد. به همین دلیل، قرآن اصولاً از مکان قصه یاد نمیکند. مگر آن که نقشی خاص در سیر حوادث و عبرتدهی داشته باشد، مانند: مصر و مدین و طور و أحقاف.
از نمونههای روشن تأثیر مکان، قصه «اسراء» است. «مسجد الحرام» «مسجد الاقصی» و فاصله میان این دو، همراه عنصر زمانی «شب» روشنگر حدود این قصهاند و بدون آنها قصه معراج در هالهای از ابهام باقی میماند. حس افتخار و عظمتی که با شنیدن این قصه برای مؤمنان پدید میآید، وامدار همین عناصر مکانی و زمانی است. اگر از این دو مسجد و هنگامه شب، ذکری نمیرفت، هرگز چنین تأثیر عاطفی و احساس ژرفی از قصه برنمیآمد:
«سبحان الّذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الأقصی الّذی بارکنا حولَهُ لِنُرِیهُ مِن آیاتِنا إنّهُ هُوَ السَّمیعُ البَصیر؛
منزه است آن خدایی که بنده خود را شبی از مسجد الحرام به مسجد الاقصی که گرداگردش را برکت دادهایم، سیر داد، تا بعضی از آیات خود را به او بنماییم، هرآینه او شنوا و بیناست». (سورهی اسراء، آیهی1)
1. التصویر الفنّی فی القرآن، سید قطب، ص259 . 2. القصص القرآنی فی منطوقه و مفهومه، عبد الکریم خطیب، ص77.
قصههای قرآنی جیست؟
واژه قصه در قرآن و روایات
«قصه» در لغت یعنی پی گرفتن یا پی گرفته اثرِ پیشین. در قرآن کریم میخوانیم:
«وقالت لأختِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَت بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُم لا یشعُرُونَ؛ و به خواهر [موسی] گفت: «از پی وی برو.» پس او را از دور دید، در حالی که آنان متوجّه نبودند».(سورهی قصص، آیهی 11)
«قال ذلک ما کنّا نَبغِ فارتدّا علی ءاثارِهِما قَصَصا؛ گفت: «این همان بود که ما میجستیم.» پس جستجوکنان ردِّ پای خود را گرفتند و برگشتند».(سورهی کهف، آیهی 64)
پیوند «قصه قرآنی» با معنای لغوی آن
قصهگویی قرآن با همین معنای لغوی پیوند دارد، زیرا پی گرفتن وقایعی است که در گذشته رخ دادهاند. البته گاه این وقایع در گذشته دور رخ دادهاند که در قرآن با تعبیر «اَنباء» از آنها یاد شده است، مانند «نَحنُ نَقُصُّ عَلَیک نبأهم بِالحَقِّ».(سورهی کهف، آیهی13)
اما در مورد وقایع نزدیک یا آنچه باید نزدیک تلقی شود تعبیر اخبار به کار رفته است،مانند:«ولنبلوکم حتی نعلم المجاهدین منکم والصابرین ونبلوا أخبارکم».(سورهی محّمد، آیهی31) یا «یومئذ تحدّث أخبارها».(سورهی زلزال، آیهی 4)
به هرحال، پیگیری و دنبال جویی اثر این نباها و خبرها همان معنای دقیق قصهگویی قرآن است.
مراد از قصه قرآنی
در قرآن، از وقایع حاضر و رویدادهای آینده نیز سخن رفته است، مانند حدیث افک، واقعه بدر و اُحد و حُنین و بیعت رضوان و صلح حدیبیه، همچنین نبرد میان ایران و روم، خبر از فتح مکه، و پیشبینی شکست مشرکان در جنگ بدر. اما قرآن اینگونه خبر دهیها را قصهگویی ننامیده است، زیرا در اصطلاح قرآن، قصه گفتن یعنی پی گرفتن اخبار گذشتگان. اصولاً در اینگونه اخبار است که میتوان عبرتها و موعظهها را پی گرفت، ولی در اخبار جاری و آینده بیشتر خود کشف واقعیت مطرح است. همین پی گرفتن عبرتها در بیان قرآن کریم مورد تصریح قرار گرفته است:
لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الألباب؛ در داستانهایشان برای خردمندان عبرتی است. (سورهی یوسف، آیهی 111)
«حکایت» قالبی است برای بازگویی یک رویداد، بدون وارد کردن عناصر قصه. به این ترتیب به نظر میرسد نام حکایت برای قصههای قرآن سازگارتر باشد پس چرا قرآن نام قصه، و نه حکایت، را برگزیده است؟ پاسخ این است که در حکایت، «محاکات» و بازتاب واقعیت و صرف تجسم اشخاص و حوادث مورد نظر است. اما در قصه، جان دادن به واقعیتها و پیگیری آثار برآمده از آنها مراد است. قرآن در قصههای خویش به زمانها و مکانهای واقعی هویتی ویژه میبخشد و ما را در همان قطعه قرار میدهد، به گونهای که بتوانیم رد پای مضامین را پیگیریم و صرفاً بازتابی از واقعیتها را پیشرو نداشته باشیم.