داستانهای قرآنی:عشق زمینی یا آسمانی
آرشیو
چکیده
متن
ایام جوانی فصل زیبای زندگی و مظهر عشق و سازندگی است و جوان جلوهی زیبا و صحیفهی مصفّای آفرینش است.
خداوند متعال در سورهی مبارکه یوسف، شرح زندگی سراسر رمز و راز جوانی را بیان کرده که بهترین الگو برای جوانانی است که مهمترین و حساسترین مرحله زندگی خویش را سپری میکنند.
نگاه ما در این مقاله، به داستان زندگی حضرت یوسف نگاهی است نسبتاً متفاوت از آنچه تاکنون از این داستان بیان گردیده است.
هدف ما بررسی ماهیت اصلی عشقی است که در این میان مطرح شده؛ آیا قرآن عشق زمینی و کمارزش زنی را به جوانی زیبارو بیان کرده است یا در پس این ماجرا زنی عاشق پروردگاری میشود که این همه حسن و جمال را در رفتار و گفتار بندهی نیکوکارش، یوسف قرار داده است.
ابتدا مطلبی را از تفسیر فی ظلال القرآن میآوریم. سید قطب در تفسیرش مینویسد: «سیاق آیه سن یوسف را ذکر نمیکند؛ ولی از باب تقدیر میتوان گفت: یوسف پسر بچهای بوده، وقتی که در چاه قرار گرفته و کاروان او را یافته و در مصر فروخته است، یعنی حدود سن چهاردهسالگی، ولی بیشتر نه، و این سنّی است که جایز بوده که حضرت یعقوب بگوید: میترسم گرگ او را بخورد. عزیز مصر و همسرش هم آن موقع بچهدار نمیشدند و جمله بهگونهای است [در قرآن] که از داشتن فرزند مأیوس بودهاند؛ لذا از رئیس وزرای مصر انتظار میرود که کمتر از چهل سال داشته باشد و همسرش هم حدود سیسال.»1
بنابراین یوسف به عنوان پسر بچهای وارد خانه زلیخا میشود و زلیخا برای او مادر.
رابطهای که در این میان برقرار میگردد، رابطهی مادر و فرزندی است و همسر زلیخا نیز از او میخواهد که به نحو أحسن از یوسف نگهداری کند و میگوید: چه بسا او بتواند فرزندی نیکو برایشان باشد.
«وقال الّذی اشتراه من مصر لامرأته أکرمی مثواه عسی أن ینفعنا أو نتخذه ولداً…؛ و آن کس که او را از سرزمین مصر خرید به همسرش گفت: مقام وی را گرامی دار، شاید برای ما مفید باشد، و یا او را به عنوان فرزند انتخاب کنیم…». (سورهی یوسف، آیهی21)
بدینترتیب، یوسف در قصر عزیز مصر و در کنار بانویی که طعم داشتن فرزند را نچشیده و پس از سالها صاحب پسری زیبارو شده است، سالهای آخر کودکی و دوره نوجوانی را سپری میکند و به سن جوانی و اوج توانمندی و کمال میرسد.
بنابر فرمودهی قرآن؛ او جوانی است که خداوند متعال چشمههای حکمت و علم خویش را به سبب نیکوکار بودن یوسف، بر قلب او جاری کرده است و همچنین فرموده، هر جوانی که یوسفگونه رفتار کند و از جمله «محسنین» باشد، شایسته دریافت حکمت و علم الهی میشود.
«ولمّا بَلَغَ أشُدّه أتیناه حکماً وعلماً وکذلک نجزی المحسنین؛ و هنگامی که به مرحلهی جوانی رسید به او حکم و علم دادیم و اینچنین نیکوکاران را پاداش میدهیم».(سورهی یوسف، آیهی 22)
حال یک سؤال به ذهن میرسد و آن این است که آیا یوسف که جوانی است دارای حکمت و علم الهی و اوقات زیادی از عمر خود را در کنار نامادریش ـ زلیخاـ ملازم بوده است، اعتقادات قلبی و دینی خود را به زلیخا انتقال نداده و برای هدایت او به دین توحید و برکناریش از ظلمت بتپرستی، تلاش نکرده است؟!!!
مسلّماً یوسف در این زمان بیکار ننشسته و به هدایت زلیخا که حقّ مادری بر گردنش دارد، پرداخته است.
مگر نه این است که او در زندان از کوتاهترین فرصت برای هدایت دو جوانی که از او تأویل خوابشان را میخواستند، استفاده کرد و قبل از جواب دادن به سؤالشان، کلاس درس توحید و نبوت برپا کرد و به معرفی آبا و اجدادش که پیامبران بزرگ الهی بودند پرداخت و شرک و بتپرستی را محکوم و به معرفی خداوند یگانهی قهّار پرداخت.2
پس چگونه میشود که در مدت طولانیای که در خانه زلیخا بوده، سخنی با او از توحید نگفته باشد؟!!
رابطهی میان یوسف و زلیخا ـ در این میان ـ رابطهی استاد و شاگردی بوده است و خلوتگاههای قصر برای زلیخا کلاس درس توحید و خداشناسی. زلیخا شاگرد اول این کلاس و اگر قرار بود که یوسف از او امتحان درس توحید بگیرد، نمره او در بیان استدلالها و براهین عقلی، نقلی و قلبی در اثبات توحید، نمرهی بیست بوده است.
لکن با وجود این، شک و تردید و نوعی عدم اطمینان در وجود زلیخا موج میزد، چرا که او سالیان دراز بر آیین بتپرستی بود، علاوه بر این؛ غرور و شخصیت اجتماعیش مانع از این میشد که سخنان یوسف را بپذیرد و میدانیم که غرور و مقام دو عامل نیرومند در وجود انسان هستند که با فرو ریختنشان راههای بسیاری به روی انسان گشوده میشود.
بهسبب این، زلیخا درصدد برمیآید تا این شک و شبهه را در نهاد خود برطرف کند و طرحی را پیاده کند و یوسف را مورد امتحانی بزرگ قرار دهد که اگر یوسف در این امتحان پیروز شود، زلیخا به خدای او ایمان میآورد و اگر شکست بخورد، یوسف دروغگویی بیش نبوده و خدایش را نخواهد پرستید.
زلیخا با خود میگوید: آن حقیقتی که این همه حسن و جمال را در صورت و سیرت یوسف جمع کرده و او را به نیکوکاری در اخلاق و رفتار و اعمالش سوق میدهد، اگر واقعاً حقیقت باشد و وجود داشته باشد، باید بتواند یوسف را که در اوج جوانی و طغیان شهوت است از ارتکاب به عمل فحشا حفظ کند. اگر توانست حقیقت محض و خدای واحد و یگانه است، اگرچه با چشم دیده نشود و اگر نتوانست، وجودی است غیر حقیقی، پس یوسف را دعوت به مراوده میکنم و اینگونه او را امتحان میکنم.
سپس با در نظر گرفتن تدابیر شدید امنیتی چنانچه قرآن میفرماید: «… وغلّقت الابواب…؛ درها را محکم بست و تمامی راهها را مسدود کرد». یوسف را به سرایش دعوت کرد و با حالتی بسیار جدّی و مصمّم که یوسف به رفتارش شک نکند به او گفت: بشتاب به سوی آنچه برای تو مهیا گشته است. «… و قالت هیت لک…». (سوره یوسف، آیه 23)
زلیخا یوسف را در صحنهی آزمایش خویش قرار میدهد، لکن میبیند که یوسف خود را در صحنهی آزمایش پروردگارش میبیند و میگوید: پناه میبرم به خداوندی که صاحب نعمت است.«… قال معاذ اللّه إنه ربّی أحسن مثوای…». (سورهی یوسف، آیهی 23)
زلیخا تصمیم میگیرد خواستهای را که به زبان گفته بود، در عمل پیاده کند، لذا قصد یوسف میکند و او را به کامجویی میطلبد و یوسف ناگهان خود را در مقابل زنی میبیند که پاداش آنهمه نیکویی و احسان و آنهمه تلاش و زحمت او برای هدایت کردن و نجات دادنش از ظلمت و گمراهی شرک و بتپرستی را نادیده گرفته و حرمت رابطهی مادر و فرزندی را شکسته و از او توقع دارد که تن به عمل زشت بدهد؟!!!
لذا یوسف نیز قصد زلیخا را میکند «… و همّ بها…». آری؛ قصد زلیخا را میکند به منظور زدن یا کشتنش.
او تصمیم میگیرد زلیخا را بزند یا بکشد. چرا که او لایق خوبیهای یوسف نبوده است؛ ولی خداوند متعال در این لحظه به کمک یوسف آمده و برهان خویش را به او نشان میدهد. «… لولا أن رأی برهان ربّه…» و یوسف در مقابل چشمانش عاقبت این تصمیم را میبیند و درمییابد که اگر زلیخا را بزند و مجروح سازد یا به قتل برساند صحنه بهگونهای میشود که او مجرم بوده و قصد بد داشته است و در مقابل اگر از این میان فرار کند، صحنه بهگونهای میشود که بیگناهی او ثابت میشود، لذا او از صحنه فرار میکند. و بدی و زشتی از او دور میشود چرا که او از بندگان مخلص خداوند است و خداوند بندگان مخلص خود را یاری میدهد. «… کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلصین». (سورهی یوسف، آیهی24)
خداوند متعال به یاری یوسف آمده و برهان خویش را به او نشان داد یعنی راه نجات را به او آموخت. همچنین خواسته الهی بر این قرار میگیرد که شرایطی به وجود آید تا زلیخا نیز به مرحلهی نهایی ایمان دستیابد و بت غرور و شخصیت کاذب درونیش که مانع ایمان آوردنش بود، به یکباره فرو ریزد و حق بر او آشکار گردد.
از اینرو بنابر خواسته الهی و علیرغم تدابیر شدید امنیتیای که زلیخا تدارک دیده بود، همسرش جلوی درب ظاهر گشته و زلیخا در نظر همسر و جمعی از اطرافیانش رسوا و متهم به عملی زشت و پایینتر از شخصیتش میگردد.
زلیخا بانویی است که به سبب برخی شایستگیهایی که داشته، لیاقت پیدا میکند تا در زمان کودکی یوسف سرپرست و مادر او باشد.
این اتّفاق بت غرور را در نهاد زلیخا میشکند و روح او را از قفس درون پرواز میدهد و دل شکستهاش تعالی یافته و توان درک عظمت حق و حقیقت را مییابد. بنابر همین است که در اعترافش میگوید:
«… قالت امرأت العزیز ألآن حصحص الحقّ أنا راودته عن نفسه و إنّه لمن الصادقین. ذلک لیعلم أنی لم أخنه بالغیب و أن اللّه لایهدی کید الخائنین؛ یعنی الان حق که قسمت قسمت برای من بازگو شده بود، بهصورت کامل بر من آشکار شد و در پاکی یوسف شکی نیست و من قصد او را کردم و یوسف همواره راستگو بود، این را اعتراف میکنم تا یوسف بداند که من به او و زحماتش خیانت نکردهام و ایمان آوردهام و بدرستی که خداوند نیرنگ خائنان را هدایت نمیکند». (سورهی یوسف، آیات 51 و 52)
زلیخا بانویی است که به سبب برخی شایستگیهایی که داشته، لیاقت پیدا میکند که در زمان کودکی یوسف، سرپرست و مادر او باشد. علاوه بر این به سبب ایمان آوردن به یوسف لایق این میشود که در آینده به همسری یوسف درآید. زلیخا از خداوند میخواهد که او را جوان و شاداب کند و سپس همسر یوسف شود. و خداوند این دعا او را مستجاب میکند.
اگر زلیخا شایسته این مقام نبود، هرگز دعایش مستجاب نمیشد.
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
1. سید قطب: فی ظلال القرآن. ج 12، ص 100.
2. رجوع کنید به: یوسف/آیات 36 ـ 40.
خداوند متعال در سورهی مبارکه یوسف، شرح زندگی سراسر رمز و راز جوانی را بیان کرده که بهترین الگو برای جوانانی است که مهمترین و حساسترین مرحله زندگی خویش را سپری میکنند.
نگاه ما در این مقاله، به داستان زندگی حضرت یوسف نگاهی است نسبتاً متفاوت از آنچه تاکنون از این داستان بیان گردیده است.
هدف ما بررسی ماهیت اصلی عشقی است که در این میان مطرح شده؛ آیا قرآن عشق زمینی و کمارزش زنی را به جوانی زیبارو بیان کرده است یا در پس این ماجرا زنی عاشق پروردگاری میشود که این همه حسن و جمال را در رفتار و گفتار بندهی نیکوکارش، یوسف قرار داده است.
ابتدا مطلبی را از تفسیر فی ظلال القرآن میآوریم. سید قطب در تفسیرش مینویسد: «سیاق آیه سن یوسف را ذکر نمیکند؛ ولی از باب تقدیر میتوان گفت: یوسف پسر بچهای بوده، وقتی که در چاه قرار گرفته و کاروان او را یافته و در مصر فروخته است، یعنی حدود سن چهاردهسالگی، ولی بیشتر نه، و این سنّی است که جایز بوده که حضرت یعقوب بگوید: میترسم گرگ او را بخورد. عزیز مصر و همسرش هم آن موقع بچهدار نمیشدند و جمله بهگونهای است [در قرآن] که از داشتن فرزند مأیوس بودهاند؛ لذا از رئیس وزرای مصر انتظار میرود که کمتر از چهل سال داشته باشد و همسرش هم حدود سیسال.»1
بنابراین یوسف به عنوان پسر بچهای وارد خانه زلیخا میشود و زلیخا برای او مادر.
رابطهای که در این میان برقرار میگردد، رابطهی مادر و فرزندی است و همسر زلیخا نیز از او میخواهد که به نحو أحسن از یوسف نگهداری کند و میگوید: چه بسا او بتواند فرزندی نیکو برایشان باشد.
«وقال الّذی اشتراه من مصر لامرأته أکرمی مثواه عسی أن ینفعنا أو نتخذه ولداً…؛ و آن کس که او را از سرزمین مصر خرید به همسرش گفت: مقام وی را گرامی دار، شاید برای ما مفید باشد، و یا او را به عنوان فرزند انتخاب کنیم…». (سورهی یوسف، آیهی21)
بدینترتیب، یوسف در قصر عزیز مصر و در کنار بانویی که طعم داشتن فرزند را نچشیده و پس از سالها صاحب پسری زیبارو شده است، سالهای آخر کودکی و دوره نوجوانی را سپری میکند و به سن جوانی و اوج توانمندی و کمال میرسد.
بنابر فرمودهی قرآن؛ او جوانی است که خداوند متعال چشمههای حکمت و علم خویش را به سبب نیکوکار بودن یوسف، بر قلب او جاری کرده است و همچنین فرموده، هر جوانی که یوسفگونه رفتار کند و از جمله «محسنین» باشد، شایسته دریافت حکمت و علم الهی میشود.
«ولمّا بَلَغَ أشُدّه أتیناه حکماً وعلماً وکذلک نجزی المحسنین؛ و هنگامی که به مرحلهی جوانی رسید به او حکم و علم دادیم و اینچنین نیکوکاران را پاداش میدهیم».(سورهی یوسف، آیهی 22)
حال یک سؤال به ذهن میرسد و آن این است که آیا یوسف که جوانی است دارای حکمت و علم الهی و اوقات زیادی از عمر خود را در کنار نامادریش ـ زلیخاـ ملازم بوده است، اعتقادات قلبی و دینی خود را به زلیخا انتقال نداده و برای هدایت او به دین توحید و برکناریش از ظلمت بتپرستی، تلاش نکرده است؟!!!
مسلّماً یوسف در این زمان بیکار ننشسته و به هدایت زلیخا که حقّ مادری بر گردنش دارد، پرداخته است.
مگر نه این است که او در زندان از کوتاهترین فرصت برای هدایت دو جوانی که از او تأویل خوابشان را میخواستند، استفاده کرد و قبل از جواب دادن به سؤالشان، کلاس درس توحید و نبوت برپا کرد و به معرفی آبا و اجدادش که پیامبران بزرگ الهی بودند پرداخت و شرک و بتپرستی را محکوم و به معرفی خداوند یگانهی قهّار پرداخت.2
پس چگونه میشود که در مدت طولانیای که در خانه زلیخا بوده، سخنی با او از توحید نگفته باشد؟!!
رابطهی میان یوسف و زلیخا ـ در این میان ـ رابطهی استاد و شاگردی بوده است و خلوتگاههای قصر برای زلیخا کلاس درس توحید و خداشناسی. زلیخا شاگرد اول این کلاس و اگر قرار بود که یوسف از او امتحان درس توحید بگیرد، نمره او در بیان استدلالها و براهین عقلی، نقلی و قلبی در اثبات توحید، نمرهی بیست بوده است.
لکن با وجود این، شک و تردید و نوعی عدم اطمینان در وجود زلیخا موج میزد، چرا که او سالیان دراز بر آیین بتپرستی بود، علاوه بر این؛ غرور و شخصیت اجتماعیش مانع از این میشد که سخنان یوسف را بپذیرد و میدانیم که غرور و مقام دو عامل نیرومند در وجود انسان هستند که با فرو ریختنشان راههای بسیاری به روی انسان گشوده میشود.
بهسبب این، زلیخا درصدد برمیآید تا این شک و شبهه را در نهاد خود برطرف کند و طرحی را پیاده کند و یوسف را مورد امتحانی بزرگ قرار دهد که اگر یوسف در این امتحان پیروز شود، زلیخا به خدای او ایمان میآورد و اگر شکست بخورد، یوسف دروغگویی بیش نبوده و خدایش را نخواهد پرستید.
زلیخا با خود میگوید: آن حقیقتی که این همه حسن و جمال را در صورت و سیرت یوسف جمع کرده و او را به نیکوکاری در اخلاق و رفتار و اعمالش سوق میدهد، اگر واقعاً حقیقت باشد و وجود داشته باشد، باید بتواند یوسف را که در اوج جوانی و طغیان شهوت است از ارتکاب به عمل فحشا حفظ کند. اگر توانست حقیقت محض و خدای واحد و یگانه است، اگرچه با چشم دیده نشود و اگر نتوانست، وجودی است غیر حقیقی، پس یوسف را دعوت به مراوده میکنم و اینگونه او را امتحان میکنم.
سپس با در نظر گرفتن تدابیر شدید امنیتی چنانچه قرآن میفرماید: «… وغلّقت الابواب…؛ درها را محکم بست و تمامی راهها را مسدود کرد». یوسف را به سرایش دعوت کرد و با حالتی بسیار جدّی و مصمّم که یوسف به رفتارش شک نکند به او گفت: بشتاب به سوی آنچه برای تو مهیا گشته است. «… و قالت هیت لک…». (سوره یوسف، آیه 23)
زلیخا یوسف را در صحنهی آزمایش خویش قرار میدهد، لکن میبیند که یوسف خود را در صحنهی آزمایش پروردگارش میبیند و میگوید: پناه میبرم به خداوندی که صاحب نعمت است.«… قال معاذ اللّه إنه ربّی أحسن مثوای…». (سورهی یوسف، آیهی 23)
زلیخا تصمیم میگیرد خواستهای را که به زبان گفته بود، در عمل پیاده کند، لذا قصد یوسف میکند و او را به کامجویی میطلبد و یوسف ناگهان خود را در مقابل زنی میبیند که پاداش آنهمه نیکویی و احسان و آنهمه تلاش و زحمت او برای هدایت کردن و نجات دادنش از ظلمت و گمراهی شرک و بتپرستی را نادیده گرفته و حرمت رابطهی مادر و فرزندی را شکسته و از او توقع دارد که تن به عمل زشت بدهد؟!!!
لذا یوسف نیز قصد زلیخا را میکند «… و همّ بها…». آری؛ قصد زلیخا را میکند به منظور زدن یا کشتنش.
او تصمیم میگیرد زلیخا را بزند یا بکشد. چرا که او لایق خوبیهای یوسف نبوده است؛ ولی خداوند متعال در این لحظه به کمک یوسف آمده و برهان خویش را به او نشان میدهد. «… لولا أن رأی برهان ربّه…» و یوسف در مقابل چشمانش عاقبت این تصمیم را میبیند و درمییابد که اگر زلیخا را بزند و مجروح سازد یا به قتل برساند صحنه بهگونهای میشود که او مجرم بوده و قصد بد داشته است و در مقابل اگر از این میان فرار کند، صحنه بهگونهای میشود که بیگناهی او ثابت میشود، لذا او از صحنه فرار میکند. و بدی و زشتی از او دور میشود چرا که او از بندگان مخلص خداوند است و خداوند بندگان مخلص خود را یاری میدهد. «… کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلصین». (سورهی یوسف، آیهی24)
خداوند متعال به یاری یوسف آمده و برهان خویش را به او نشان داد یعنی راه نجات را به او آموخت. همچنین خواسته الهی بر این قرار میگیرد که شرایطی به وجود آید تا زلیخا نیز به مرحلهی نهایی ایمان دستیابد و بت غرور و شخصیت کاذب درونیش که مانع ایمان آوردنش بود، به یکباره فرو ریزد و حق بر او آشکار گردد.
از اینرو بنابر خواسته الهی و علیرغم تدابیر شدید امنیتیای که زلیخا تدارک دیده بود، همسرش جلوی درب ظاهر گشته و زلیخا در نظر همسر و جمعی از اطرافیانش رسوا و متهم به عملی زشت و پایینتر از شخصیتش میگردد.
زلیخا بانویی است که به سبب برخی شایستگیهایی که داشته، لیاقت پیدا میکند تا در زمان کودکی یوسف سرپرست و مادر او باشد.
این اتّفاق بت غرور را در نهاد زلیخا میشکند و روح او را از قفس درون پرواز میدهد و دل شکستهاش تعالی یافته و توان درک عظمت حق و حقیقت را مییابد. بنابر همین است که در اعترافش میگوید:
«… قالت امرأت العزیز ألآن حصحص الحقّ أنا راودته عن نفسه و إنّه لمن الصادقین. ذلک لیعلم أنی لم أخنه بالغیب و أن اللّه لایهدی کید الخائنین؛ یعنی الان حق که قسمت قسمت برای من بازگو شده بود، بهصورت کامل بر من آشکار شد و در پاکی یوسف شکی نیست و من قصد او را کردم و یوسف همواره راستگو بود، این را اعتراف میکنم تا یوسف بداند که من به او و زحماتش خیانت نکردهام و ایمان آوردهام و بدرستی که خداوند نیرنگ خائنان را هدایت نمیکند». (سورهی یوسف، آیات 51 و 52)
زلیخا بانویی است که به سبب برخی شایستگیهایی که داشته، لیاقت پیدا میکند که در زمان کودکی یوسف، سرپرست و مادر او باشد. علاوه بر این به سبب ایمان آوردن به یوسف لایق این میشود که در آینده به همسری یوسف درآید. زلیخا از خداوند میخواهد که او را جوان و شاداب کند و سپس همسر یوسف شود. و خداوند این دعا او را مستجاب میکند.
اگر زلیخا شایسته این مقام نبود، هرگز دعایش مستجاب نمیشد.
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
1. سید قطب: فی ظلال القرآن. ج 12، ص 100.
2. رجوع کنید به: یوسف/آیات 36 ـ 40.