شأن نزول:روز بزرگ
آرشیو
چکیده
متن
کاروانِ بزرگ پیامبر و یاران ایشان به مدینه رسیدند. خانهها و دلها پذیرای میهمانانِ گرامی شدند. هلهله و شادی زنان و کودکان، کوچهها و گذرگاهها را پُر کرد:
طَلَعَ البدر علینا… ماه بر ما طلوع کرد… وجب الشکر علینا… سپاسگزاری بر ما واجب شد…
پیامبر به میان مردم رفت. مردم او را همچون نگین در میان گرفتند. صدها ستاره شادی در نگاهها درخشید و شهر یثرب «مدینة النبی» نام گرفت.
مدتی گذشت. پیامبر از تمامی گروهها و قبیلهها دلجویی کرد. از زندگی و اوضاع و احوال و معاششان پرسید.
گرانفروشی و کمفروشی در بازار مدینه رواج داشت. فروشندگان هرگونه که میخواستند اجناس خود را به مشتریان میفروختند. در بین آنها مردی بود «جهینه» نام. جهینه دو پیمانه داشت. با یکی جنس از مشتریان میگرفت و پُر میگرفت و با دیگری به آنها جنس میداد و کم میداد.
پیامبر، گرانی و کمفروشی را میشنید و رنج میبُرد. سختی مردم را میدید و رنج میکشید.
روزی فرشته وحی بر پیامبر نازل شد و سوره ویژه «کمفروشان» را در جان پاکش زمزمه کرد:
«وَیل للمُطفّفین. الّذین إذا اکتالُوا علی النّاس یستَوفُون. و إذا کالُوُهم أو وَزنُوهُم یخسِرون. ألا یظُنُّ أولئکَ أنَّهم مبعوثون. لیومٍٍ عظیم. یومَ یقُوُم النّاسُ لِربِّ العالمین؛
وای بر کمفروشان. آنانکه وقتی برای خود پیمانه میکنند، حق خود را بطور کامل میگیرند. امّا هنگامیکه میخواهند برای دیگران پیمانه یا وزن کنند، کممیگذارند. آیا آنها گمان نمیکنند که برانگیخته میشوند؟. در روزی بزرگ!. روزی که مردم در پیشگاه پروردگار جهانیان میایستند.»
پیامبر آن سروش آسمانی را به میان مردم بُرد و در گوش جانها زمزمه کرد. مردم آن سرود زیبا را در مسجد و بازار خواندند و تکرار کردند و به آن روز بزرگ اندیشیدند. روزی که مردم در پیشگاه پروردگار جهانیان میایستند و حسابِ درهم و دیناری را که گرفتهاند، پس میدهند.
با خواندنِ قرآن و تلاوتِ مکرّر آیات، عشق به خدا با مهر به مردم گره خورد. هر کس دیگری را برادر خود به حساب آورد و هر «انصاری» هر چه داشت با برادر مهاجرش بر سر سفره گذاشت و…
همه در کیل و پیمانه راهِ درست پیمودند.1
1.طبرسی، مجمع البیان، ج 10، ذیل آیاتِ سوره مطففین.
A Great day
The caravan of the ProPhet and his associates reached the city of Yathrib. All houses and hearts were ready for the dear guest just arrived. PeoPle sang a haPPy song, …Moon has come uP, shining us/ We have to be thankful to God/Ouml;î
On the arrival of the ProPhet, the whole city embraced him, hence it was renamed after the ProPhet, Madina al-Nabi …The City of the ProPhetî.
After some time, the ProPhet started direct contact with PeoPle, and inquiring about their life and well-being.
At that time, it was customary for shoPkeePers of Medina to sell goods less than what was bought and at a Price higher than standard. In other words, shoPkeePers sold goods as they wished. There was a man in the town market, called Juhayna, who aPPlied two different kinds of measure: one for buying goods from PeoPle, and another one for selling to them.
The ProPhet could not Put uP with such a condition. He was greatly imPressed and moved to see PeoPle in trouble.
One day, Gabriel, the Bearer of Revelation, cam down unto the ProPhet and brought him the Quranic sura concerned with stinters. It was: …Woe to the stinters /who, when they measure against the PeoPle, take full measure/ but, when they measure for them or weigh for them, do skimP./Do those not think that they shall be raised uP/unto a mighty day/a day when mankind shall stand before the Lord of all Being?î
The ProPhet then conveyed the message to PeoPle, and they rePeated it rePeatedly, and Pondered on that …mighty dayî. They day when every act will be checked in detail.
RePetition of the Divine verses made PeoPle behave each other tenderly, with a love to God. Everybody regarded him- or herself brother or sister with another one. All ansars, native inhabitants of Medina, divided their ProPerties with muhajirs, the newcomers, the immigrants. Soon after, everybody behaved in a God-fearing manner with regard to commercial transactions in the society. (1)
By: Morteza Daneshman
_____________________
1. Al-Tabrasi, Majmaش al-bayaan exegesis, vol. 10, s.v. Mutaffifin …The Stintersî
طَلَعَ البدر علینا… ماه بر ما طلوع کرد… وجب الشکر علینا… سپاسگزاری بر ما واجب شد…
پیامبر به میان مردم رفت. مردم او را همچون نگین در میان گرفتند. صدها ستاره شادی در نگاهها درخشید و شهر یثرب «مدینة النبی» نام گرفت.
مدتی گذشت. پیامبر از تمامی گروهها و قبیلهها دلجویی کرد. از زندگی و اوضاع و احوال و معاششان پرسید.
گرانفروشی و کمفروشی در بازار مدینه رواج داشت. فروشندگان هرگونه که میخواستند اجناس خود را به مشتریان میفروختند. در بین آنها مردی بود «جهینه» نام. جهینه دو پیمانه داشت. با یکی جنس از مشتریان میگرفت و پُر میگرفت و با دیگری به آنها جنس میداد و کم میداد.
پیامبر، گرانی و کمفروشی را میشنید و رنج میبُرد. سختی مردم را میدید و رنج میکشید.
روزی فرشته وحی بر پیامبر نازل شد و سوره ویژه «کمفروشان» را در جان پاکش زمزمه کرد:
«وَیل للمُطفّفین. الّذین إذا اکتالُوا علی النّاس یستَوفُون. و إذا کالُوُهم أو وَزنُوهُم یخسِرون. ألا یظُنُّ أولئکَ أنَّهم مبعوثون. لیومٍٍ عظیم. یومَ یقُوُم النّاسُ لِربِّ العالمین؛
وای بر کمفروشان. آنانکه وقتی برای خود پیمانه میکنند، حق خود را بطور کامل میگیرند. امّا هنگامیکه میخواهند برای دیگران پیمانه یا وزن کنند، کممیگذارند. آیا آنها گمان نمیکنند که برانگیخته میشوند؟. در روزی بزرگ!. روزی که مردم در پیشگاه پروردگار جهانیان میایستند.»
پیامبر آن سروش آسمانی را به میان مردم بُرد و در گوش جانها زمزمه کرد. مردم آن سرود زیبا را در مسجد و بازار خواندند و تکرار کردند و به آن روز بزرگ اندیشیدند. روزی که مردم در پیشگاه پروردگار جهانیان میایستند و حسابِ درهم و دیناری را که گرفتهاند، پس میدهند.
با خواندنِ قرآن و تلاوتِ مکرّر آیات، عشق به خدا با مهر به مردم گره خورد. هر کس دیگری را برادر خود به حساب آورد و هر «انصاری» هر چه داشت با برادر مهاجرش بر سر سفره گذاشت و…
همه در کیل و پیمانه راهِ درست پیمودند.1
1.طبرسی، مجمع البیان، ج 10، ذیل آیاتِ سوره مطففین.
A Great day
The caravan of the ProPhet and his associates reached the city of Yathrib. All houses and hearts were ready for the dear guest just arrived. PeoPle sang a haPPy song, …Moon has come uP, shining us/ We have to be thankful to God/Ouml;î
On the arrival of the ProPhet, the whole city embraced him, hence it was renamed after the ProPhet, Madina al-Nabi …The City of the ProPhetî.
After some time, the ProPhet started direct contact with PeoPle, and inquiring about their life and well-being.
At that time, it was customary for shoPkeePers of Medina to sell goods less than what was bought and at a Price higher than standard. In other words, shoPkeePers sold goods as they wished. There was a man in the town market, called Juhayna, who aPPlied two different kinds of measure: one for buying goods from PeoPle, and another one for selling to them.
The ProPhet could not Put uP with such a condition. He was greatly imPressed and moved to see PeoPle in trouble.
One day, Gabriel, the Bearer of Revelation, cam down unto the ProPhet and brought him the Quranic sura concerned with stinters. It was: …Woe to the stinters /who, when they measure against the PeoPle, take full measure/ but, when they measure for them or weigh for them, do skimP./Do those not think that they shall be raised uP/unto a mighty day/a day when mankind shall stand before the Lord of all Being?î
The ProPhet then conveyed the message to PeoPle, and they rePeated it rePeatedly, and Pondered on that …mighty dayî. They day when every act will be checked in detail.
RePetition of the Divine verses made PeoPle behave each other tenderly, with a love to God. Everybody regarded him- or herself brother or sister with another one. All ansars, native inhabitants of Medina, divided their ProPerties with muhajirs, the newcomers, the immigrants. Soon after, everybody behaved in a God-fearing manner with regard to commercial transactions in the society. (1)
By: Morteza Daneshman
_____________________
1. Al-Tabrasi, Majmaش al-bayaan exegesis, vol. 10, s.v. Mutaffifin …The Stintersî