آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

خداوند بی‌همتای بی‌مانند، خود را گنجی گران‌بها؛ اما ناشناخته یافت؛ دوست داشت شناخته شود؛ پس دست به کار خلقت شد1 و پس از چند روز، عالم آفریده شد.2
این اولین عشقی بود که پا به عرصه وجود نهاد؛ خداوند به ذات خویش عشق ورزید و به این جهت، عالم را آفرید. ابتدا عالم فرشتگان و آنچه بالاتر از آن است و پس از آن، عالم ماده و خاک آفریده شد. این‌گونه بود که عالم خلق گردید…؛ اما گویی آفرینش چیزی کم داشت؛ کامل نبود یا اگر هم بود شاهکار نبود؛ گویی این‌گونه به مقصد و مقصود نمی‌رسید؛ گویی آن گنج، رو‌نشده بود و آن زیبا‌روی پسِ پرده، رخ ننموده بود؛ نه در آسمان و نه در زمین، هیچ قلبی نمی‌تپید، نه نسیمی از کوی یاری می‌وزید و نه وعده دیداری می‌رسید؛ نه ناله‌ای شنیده می‌شد و نه سوزی و آهی و شِکوه‌ای؛ نه نجوایی به گوش می‌رسید و نه غزلی سراییده می‌شد.
خالق هستی، خلیفه و جانشینی نداشت، هیچ آینه‌ای جمال محبوب را آن‌گونه که باید، به تصویر نمی‌کشید و هیچ زلال آبی، قامت زیبای سروی را در جان خویش نمی‌نمود.
گویی هنوز زیباترین واژه هستی معنا نشده بود؛ هیچ‌کس به هیچ‌کس عشق نمی‌ورزید. نه محبتی بود، نه ذوب‌شدنی، نه سوختنی، نه فنا و نابود‌شدنی… و چقدر آفرینش سرد و بی‌روح می‌نمود؛ حتی فرشته نیز از این اکسیر بی‌بهره بود؛ عبادت می‌کرد، اما عاشق نبود، اما دلش نمی‌تپید، اما زمزمه‌هایش چنگی به دل نمی‌زد.
این خلأ مرگبار باید شکسته می‌شد؛ باید شاهکار هستی به نمایش گذاشته می‌شد؛ باید گل سر‌سبد موجودات رخ می‌نمود؛ باید قیمت‌شکن گوهر‌ها عرضه می‌شد؛ آری! باید در این کالبد مرده، جانی دمیده می‌شد…
فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان بخـواه جـام و شـرابی بـه خـاک آدم ریز3
و این‌گونه بود که آدم خلق شد؛ زیبا بود، چهره‌ای متمایز داشت، قامتش موزون بود.4
اما آیا این است همانی که عالم در انتظارش بود؟
خیر، چیزی کم داشت؛ نفخه‌ای، نسیمی، جلوه‌ای و یا هر چیزی که رساننده آن شکوه بزرگ باشد؛ چیزی که موجب مباهات خدا بر خویش گردد. خدای بزرگ از روحش در این موجود دمید5 و بدین‌سان این نقص بزرگ عالم هستی از میان رخت بر‌بست.
در ازل پــرتــو حــسـنـت زتـجـلی دم زد عشق پیدا شـد و آتـش بـه هـمه عـالـم زد
جلوه‌ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت عین آتش شـد از ایـن غـیـرت و بر آدم زد6
آفرین! تبارک اللّه! خداوند به خود تبریک گفت و از آفرینش چنین موجودی اظهار رضایت کرد.7 و چنین بود که بهترین شاهکار هستی قدم بر عرصه وجود نهاد.
فرشتگان بر این همه عظمت و زیبایی سر به سجده ساییدند و به جلال و شکوه این موجود که نمایانگر جلال و شکوه خدا بود، اعتراف کردند.8
انسان، ساخته دو دست خدا بود و این امتیازی است که دیگر موجودات از آن بی‌بهره بودند و نه پیش از او و نه پس از او، این «دو دست» با هم، دست به کار خلقت نشدند؛ حتی فرشتگان نیز از چنین موهبتی برخوردار نبودند و چنین توفیقی را به خود ندیده بودند.
آری! گوهر یگانه ودُردانه هستی آفریده شد و موجودی بی‌همتا و حیرت‌انگیز پا به عالم هستی گذاشت. این موجود، با این همه زیبایی و عظمت، بی‌گمان خلیفه خداوند است؛ این موجود «انسان» است و من و تو نیز انسانیم.
آری! من و تو نیز انسانیم و حامل این بار‌گران. این نفخه، این نسیم و این روح بزرگ، در درون من و تو نیز هست و همین است که ما را هوایی نموده؛ همین است که هر از چند‌گاهی چون پرنده‌ای مانده در قفس، بال‌ها را می‌گشاید و بر هم می‌زند و این بال‌زدن‌هاست که سر و سامانمان را به هم می‌ریزد؛ همین است که چون فیل هندوستان به یاد آمده، گاهی طغیان می‌کند و بندها را می‌گسلد و به خروش می‌آید، و با خروش او است که جوششی را در قلبمان می‌یابیم؛ همین است که چون گدازه‌های آتشفشان بر صفحه جانمان جاری می‌شود و به آتشمان می‌کشد؛ آن نفخه، یاد یار کرده و آن نسیم به خاستگاهش می‌اندیشد.
1. خالق هستی، در حدیثی قدسی، فلسفه آفرینش را چنین بیان کرده است:
«کنت کنزاً مخفیاً، فأحببت أن اعرف، فخلقت الخلق لکی اعرف؛ من گنجی پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم؛ پس دست به کار آفرینش شدم تا شناخته شوم». (بحار الانوار، ج 84، ص 199)
2. خالق هستی در کتابش هفت‌بار فرمود که جهان را در شش روز آفریده‌ام: ر. ک: سوره‌های اعراف، آیه 54؛ یونس، آیه 7؛ فرقان، آیه 59؛ سجده، آیه 4؛ ق، آیه 38؛ حدید، آیه 4.
3. دیوان حافظ.
4. سوره تین، آیه 4.
5. خالق انسان، در ماجرای آفرینش انسان، از این نفخه چنین یاد می‌کند: «فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛هنگامی که به آن نظام بخشیدم و از روح خویش در آن دمیدم، به او سجده نمایید». (سوره حجر، آیه 29 و سوره ص، آیه72)
6. دیوان حافظ.
7. خداوند پس از آفرینش انسان و بخشیدن «آفرینش جدیدی» به او، چنین می‌فرماید:
«و تبارک اللّه أحسن الخالقین؛
پس آفرین بر خداوند که بهترین آفریننده است. (سوره مؤمنون، آیه 14)
8. ر. ک: سوره حجر، آیه 29 و سوره ص، آیه 72.

تبلیغات