آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

دو طرف به میدان جنگ آمده بودند لشکر دشمن هم‌چون سپری بزرگ جلوی مسلمانان قرار گرفته بود. احتمال پیروزی مسلمانان با این نیروی کم تقریباً صفر بود. لشکر آنان مانند قطره‌ای در برابر دریای گل‌آلود مشرکان بود. تنها آن‌چه باعث شده بود مسلمانان در برابر مشرکان صف آرایی کنند، هدف ارزشمند آنان؛ یعنی جهاد در برابر دشمنان الهی بود.
حرارت از زمین برمی‌خاست، شمشیر و نیزه دشمن زیر برق آفتاب می‌درخشید و فضای رعب و وحشت بیشتری را فراهم می‌آورد.
رسول خدا پس از مشورت با اصحاب خویش درباره‌ی جنگ، به اتاق خود رفت و در برابر خداوند رو به قبله ایستاد. آن‌گاه سر به آسمان بلند کرد و دست‌های مبارکش را به آسمان گشود و با ناله و فریاد به نیایش پرداخت:
بار خدایا! این قریشند که با فخر و تکبر به میدان نبرد آمده‌اند و با تو دشمنی می‌ورزند و رسولت را تکذیب می‌کنند. بار خدایا! آن پیروزی که به من وعده فرمودی، عنایت فرما. بار خدایا! اگر امروز این جمعیت مسلمان کشته شوند، عبادت کننده‌ای روی زمین نخواهد بود.
پیامبر الهی آن‌قدر ناله و گریه کرد که رفته رفته خواب چشمان مبارکش را فرا گرفت و به خواب کوتاهی فرو رفت؛ خوابی که بهانه‌ای برای دریافت وحی و دلداری الهی بود:
یا أیها النَّبی حَرِّضِ المؤمنین علی القتال أن یکنْ منکم عشرون صابرون یغلبوا مائتین وإن یکن منکم مائةُ یغلبوا ألفاً من الّذین کفروا بأنّهم قوم لا یفقهون.1
ای پیامبر! مؤمنان را به جنگ برانگیز: اگر از میان شما بیست تن شکیبا باشند، بردویست تن چیره می‌شوند و اگر از شما یک صد تن باشند، برهزار تن از کافران پیروز می‌گردند؛ چرا که آنان قومی‌اند که نمی‌فهمند.
مسلمانان با این آیات تشجیع شدند و آن‌چنان در برابر دشمنان جنگیدند که گویی نیروی غیبی آنان را یاری می‌کرد؛ نیرویی از فرشتگان که به فرمان خداوند به یاری ایشان آمده بودند.
اذ تستغیثون رَبَّکم فاستجابَ لکم أنّی مُمِدُّکمْ بألفٍ من الملائکةِ مُرْدفین.2
به یاد آورید زمانی را که پروردگار خود را به فریاد می‌طلبیدید. پس دعای شما را اجابت کرد که: «من شما را با هزار فرشته پیاپیی، یاری خواهم کرد».
همان‌طور که خداوند وعده داده بود نه تنها مسلمانان پیروز شدند، بلکه مشرکان آن‌چنان ترسیدند که مدت‌ها فکر حمله به مسلمانان را از سر بیرون کردند.
1. انفال، 65‌. 2. انفال، 9.
God,sتvictory
Both sides hvre come to battle. enemysش Army stand in front of Mushimشs Army firmly. chance of victory in this battle was nothing. they were like adroP in a huge black sea of enemy. the reason with which they hvne come to this battle shiP was their Precious God, i-e fight with enemy.
heat was going uP from the gound. sPiers and sword of enemies were shining and shinins sun. and it made the battle to be more scary and frightining.
Godشos massenger after talking with his worrier for consultation, went to a room alone the Pray God. so he, stood uP. rose his head toeward sky and oPen his hand toword sky. then started crying and Praying God.
O. God Pride ond conci ted PeoPle who are from Qorish tribe hvne come to this battle shiP and your enemy o God give us the victory which you hvme Promised to us o God if these Muslims get killed by the enemies, then willnaot be worshiPPers on the ground to Pray you.
he cried and Prayed so much that he fell asleeP. and it was a dream the reciene the rerelation from God.
O. my ProPhet. encourage the muslim to fight weth enemy. if twenty of you are Patient and Ptesistent, so you will come on two hunderd of them very easily and also if you were one hundrd so would be able to stand to one thusendof enemies.
muslims got so brave with that verse. with which they fought so hard a os if they were recieving helP from invisible source.
this contributeion was from same angles sent by God to them.
Remember the time you Prayed God to helP you to surmount your enemies. after that God accePtd your Prayer and Premied the make an arranaged army of thusand of angles.
as God hael Promisoel, not only muslims wom the battle, but also emenies feard so much that thay forge. t stoike on muslim for another time.

تبلیغات