یک پرسش یک حکایت
آرشیو
چکیده
متن
کدام یک از پیامبران خدا، زبان حیوانات را میدانست؟
حضرت سلیمان (ع)، یکی از پیامبران بزرگ الهی است که در میان قوم بنی اسرائیل به پیامبری رسید. نام حضرت سلیمان هفده بار در قرآن آمده است. او قدرت فراوان داشت به گونهای که باد در تسخیر او بود و با ارادهی او، بساط با عظمتش را به هر نقطهای که میخواست، میبرد. هم چنین جنیان، زیر فرمان سلیمان بودند و به دستور او، به ساختمان سازی و غواصی در دریاها برای صید مروارید میپرداختند. یکی از عجیب ترین ویژگیهای این پیامبر، توانایی او در سخن گفتن با حیوانات بود که در قرآن به دو نمونه از آن اشاره شده است.
ابتدا داستانِ گذشتن حضرت سلیمان و سپاهیانش از سرزمین مورچه هاست که مایهی وحشت آنها گردید. از این رو، یکی از مورچهها فریاد میزند و همه را به پناه گرفتن در لانههایشان فرا میخواند.در این هنگام، حضرت سلیمان، صدای آن مورچه را میشنود و تبسم میکند و از این که خداوند این توانایی را به او داده است، حق را سپاس میگوید.
دوّمین نمونه، داستان بسیار معروف سلیمان و هدهد است. آوردهاند که در دربار حضرت سلیمان، پرندگانی بودند که وظیفه داشتند همیشه درخدمت آن حضرت باشند و دستورهایش را اجرا کنند. یکی از این پرندهها هدهد بود. روزی حضرت سلیمان(ع) متوجه شد که هدهد حضور ندارد. وقتی علّت آن را پرسید، کسی از علّت غیبتش خبر نداشت. حضرت سلیمان، بسیار ناراحت شد و گفت: به خدا سوگند! اگر برای غیبتش، دلیل قانع کنندهای نداشته باشد، او را مجازات خواهم کرد.
مدتی نگذشت که هدهد، خسته از راه رسید و به پیامبر خدا سلام کرد. پیامبر پاسخ سلامش را داد و از او در مورد غیبتش پرسید. او گفت که برای کشف یک خبر، مجبور شده است به کشور «سبا»برود و در آن جا دیده است که مردم بسیاری خورشید را میپرستند و از زنی به نام «بلقیس» فرمان میبرند. حضرت سلیمان لحظهای به فکر فرو رفت. سپس از هدهد پرسید: آیا حاضری نامهی مرا به آن زن برسانی؟ هدهد اعلام کرد که با کمال میل، حاضر است تا این مأموریت را انجام دهد.
چند روز بعد، وقتی بلقیس نامهای را در کنار خود یافت، بسیار تعجب کرد. آن را گشود و هنگامی که فهمید این نامه از سوی حضرت سلیمان(ع) برای او رسیده است، بسیار نگران شد و بدون آن که متوجه شود که هدهد تمامی رفتارهای او را زیر نظر دارد، با مشاورانش مشورت کرد و تصمیم گرفت تا از نزدیک با حضرت سلیمان دیدار کند.
حضرت سلیمان چون از ماجرا آگاه شد، دستور داد تا یکی از یاران باتقوایش، تخت با عظمت بلقیس را با نیروی فوق العادهی خود به آن جا بیاورد و او نیز در یک چشم برهم زدن آن را آورد. هنگامی که بلقیس به آن جا رسید و تخت خود را درآن جا دید، بسیار تعجب کرد و به عظمت سلیمان پی برد و همان جا به او ایمان آورد. این اتفاق جز با کوششهای هدهد میسر نگردید. از این رو، خداوند، نام او و عمل بزرگش را در قرآن ستوده است.
حضرت سلیمان (ع)، یکی از پیامبران بزرگ الهی است که در میان قوم بنی اسرائیل به پیامبری رسید. نام حضرت سلیمان هفده بار در قرآن آمده است. او قدرت فراوان داشت به گونهای که باد در تسخیر او بود و با ارادهی او، بساط با عظمتش را به هر نقطهای که میخواست، میبرد. هم چنین جنیان، زیر فرمان سلیمان بودند و به دستور او، به ساختمان سازی و غواصی در دریاها برای صید مروارید میپرداختند. یکی از عجیب ترین ویژگیهای این پیامبر، توانایی او در سخن گفتن با حیوانات بود که در قرآن به دو نمونه از آن اشاره شده است.
ابتدا داستانِ گذشتن حضرت سلیمان و سپاهیانش از سرزمین مورچه هاست که مایهی وحشت آنها گردید. از این رو، یکی از مورچهها فریاد میزند و همه را به پناه گرفتن در لانههایشان فرا میخواند.در این هنگام، حضرت سلیمان، صدای آن مورچه را میشنود و تبسم میکند و از این که خداوند این توانایی را به او داده است، حق را سپاس میگوید.
دوّمین نمونه، داستان بسیار معروف سلیمان و هدهد است. آوردهاند که در دربار حضرت سلیمان، پرندگانی بودند که وظیفه داشتند همیشه درخدمت آن حضرت باشند و دستورهایش را اجرا کنند. یکی از این پرندهها هدهد بود. روزی حضرت سلیمان(ع) متوجه شد که هدهد حضور ندارد. وقتی علّت آن را پرسید، کسی از علّت غیبتش خبر نداشت. حضرت سلیمان، بسیار ناراحت شد و گفت: به خدا سوگند! اگر برای غیبتش، دلیل قانع کنندهای نداشته باشد، او را مجازات خواهم کرد.
مدتی نگذشت که هدهد، خسته از راه رسید و به پیامبر خدا سلام کرد. پیامبر پاسخ سلامش را داد و از او در مورد غیبتش پرسید. او گفت که برای کشف یک خبر، مجبور شده است به کشور «سبا»برود و در آن جا دیده است که مردم بسیاری خورشید را میپرستند و از زنی به نام «بلقیس» فرمان میبرند. حضرت سلیمان لحظهای به فکر فرو رفت. سپس از هدهد پرسید: آیا حاضری نامهی مرا به آن زن برسانی؟ هدهد اعلام کرد که با کمال میل، حاضر است تا این مأموریت را انجام دهد.
چند روز بعد، وقتی بلقیس نامهای را در کنار خود یافت، بسیار تعجب کرد. آن را گشود و هنگامی که فهمید این نامه از سوی حضرت سلیمان(ع) برای او رسیده است، بسیار نگران شد و بدون آن که متوجه شود که هدهد تمامی رفتارهای او را زیر نظر دارد، با مشاورانش مشورت کرد و تصمیم گرفت تا از نزدیک با حضرت سلیمان دیدار کند.
حضرت سلیمان چون از ماجرا آگاه شد، دستور داد تا یکی از یاران باتقوایش، تخت با عظمت بلقیس را با نیروی فوق العادهی خود به آن جا بیاورد و او نیز در یک چشم برهم زدن آن را آورد. هنگامی که بلقیس به آن جا رسید و تخت خود را درآن جا دید، بسیار تعجب کرد و به عظمت سلیمان پی برد و همان جا به او ایمان آورد. این اتفاق جز با کوششهای هدهد میسر نگردید. از این رو، خداوند، نام او و عمل بزرگش را در قرآن ستوده است.