نگاهی بهمعانی نفس ازدیدگاه اهل لغت و اخبار و احادیث
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
«نفس» از دیدگاههاى مختلف معانى مختلفى داشته و نظرات گوناگونى در آن دیده مىشود از جمله از دیدگاه اهل لغت «نفس» همان روحى است که هستى و حیات جسد به آن وابسته است چنانکه در کتاب «التحقیق فى کلمات القرآن الکریم» ج12 تالیف حسن مصطفوى چاپ اول سال 1371 به نقل از کتاب لغت «العین فى اللغة» (1) مىنویسد:
«النفس: الروح الذى به حیاةالجسد و کل انسان نفس حتى آدم(ع) الذکر و الانثى سواء و کل شىء بعینه نفس و رجل له نفس اى خلق و حلاوة و سخا...».
«مراد از نفس همان روح است که حیات و هستى جسد و بدن وابسته به آن مىباشد و هر انسانى به آن، نفس اطلاق مىگردد و حتى حضرت آدم(ع)، زن باشد یا مرد در این مورد مساوى است و هر شیئى به ملاحظه ذاتش نفس شىء گفته مىشود و نیز گفته مىشود کسى که داراى نفس استیعنى صفات پسندیده داشته، داراى ذکاوت و سخاوت است».
تحقیق در مساله نفس از دیدگاه اهل لغت این است که در ماده نفس که بکار گرفته مىشود، شیئى و ویژگى وجود دارد و آن همان تشخص است از جهت ذات شىء و آن تشخص همان حالت رفعت و والامقامى است که در آن موجود است و از مصادیق آن شخص انسان است از جهت معنویت و روحى که دارد یا از جهتبدنش و ظاهرش یا از جهت آنچه قوام انسان و شخص او به آن وابسته است مثل خون جارى در بدنش که به آن حیات و نفس انسان ادامه پیدا مىکند و ماده «تنفس» هم از همان ریشه مىآید که نفس کشیدن مىباشد که ادامه حیات انسان در حیوان، وابستگى به آن دارد.
پس نفس اعتبارهاى گوناگونى دارد مثلا به ملاحظه بدن و روح، مرکب محسوب مىگردد چنان که در قرآن نیز این معنا آمده است:
(...لا تکلف الله نفسا الا وسعها...) (2) «هیچکس موظف به بیش از مقدار توانائى خود نیست».
(و ما تدرى نفس باى ارض تموت...) (3) «هیچکس نمىداند در چه سرزمینى مىمیرد؟».
(...فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم...). (4)
«بگو به آنها بیائید فرزندان خود را دعوت کنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت نمائیم شما هم زنان خود را».
(...رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان یقتلون). (5)
«موسى عرض کرد که پروردگارا! من یک تن از آنان را کشتهام مىترسم مرا به قتل برسانند».
(و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق). (6)
«و کسى را که خداوند خون او را حرام شمرده، نکشید جز به حق».
و در برخى از موارد کلمه نفس جهت روحانیت آن ملاحظه مىشود چنانکه در قرآن کریم چنین وارد است:
(و لا اقسم بالنفس اللوامة). (7)
«و سوگند به (نفس لوامه) و وجدان بیدار و ملامتگر که رستاخیز حق است».
(یا ایتها النفس المطمئنة× ارجعى الى ربک...). (8)
«تو اى روح آرام گرفته به سوى پروردگارت بازگرد...».
سؤال
حال این سؤال مطرح است مگر روح، جسم است؟ و داراى خواص ماده و جسمیت که چنین تعبیرى در قرآن به این معنا آمده است؟
پاسخ
پاسخ این است که نه این که حقیقت روح مادى است، چنانکه بعدها به تفصیل از آن سخن خواهیم راند، بلکه تشخص و حالت رفعت در ذات، به اختلاف عوالم و ذوات مختلف است در عالم حیوانیت تشخص و رفعتبه تجلى صفات و خصوصیات حیوانیت است از قبیل تمایلات و شهوات مادى و در عالم انسان به ظهور صفات ممتاز روحى انسانى و در عوالم برزخ و بعث و قیامت تشخص به چیزى است که مناسب ذوات انسانها است از قبیل نورانیت و تمایلات روحانى و مجرد بودن از ماده و غیر آن.
پس براى بدن و جسم در تشخص ذاتى انسانها دخالتى ندارد مگر در عالم جسمانیت همانطور که چنین ادعا مىشود که نفس براى بدن، برزخى مثل لباس انسان است در عالم برزخ.
ملاحظه قرآن و تفحص و بررسى آیات آن نشانگر این حقیقت است که کلمه نفس و انفس در قرآن کریم تنها به ملاحظه داشتن معناى متشخص و متعین است و در معناى روح به کار نرفته است چنانکه مطالعه 295 مورد از ماده نفس در قرآن چنانکه در معجم الفاظ قرآن مشهود و واضح است، نشانگر چنین معنائى مىباشد مثل این آیات:
(و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله...). (9)
«هیچکس جز به فرمان خدا نمىمیرد».
(کل نفس ذائقة الموت...». (10) «هرکسى مرگ را مىچشد».
(...اقتلت نفسا زکیة بغیر نفس...). (11) «موسى گفت: آیا انسان پاکى را بىآنکه قتلى کرده باشد، کشتى؟».
(والذین یرمون ازواجهم و لم یکن لهم شهداء الا انفسهم...). (12) «کسانى که همسران خود را (به عمل منافى عفت) متهم مىکنند و گواهانى جز خودشان ندارند...».
در این آیات و نظائر آنها بدیهى و واضح است که نمىتوان ادعا کرد که نفس به معناى روح مىباشد، زیرا روح داراى موت یا کشتن یا شهادت و غیر اینها از صفات نیست چنانکه آیات دیگرى از قبیل آیات زیر نفوس به معناى افراد انسان اراده مىشود:
(و اذا النفوس زوجت) (13) .«در آن هنگام که هرکس با همسان خود قرین گردد».
(ربکم اعلم بما فى نفوسکم) (14) .«پروردگار شما از درون دلهایتان آگاهتر است...».
چنانکه خوانندگان ملاحظه مىکنند، که کلمه نفوس جمع نفس به معناى کثرت بکار برده شده و از آن افراد انسان کثیر اراده مىشود همانطور که کلمه «انفس» به اعتبار ادب عربى جمع قلت محسوب مىگردد و در موارد مطلق اراده افراد بکار برده مىشود. (15)
معانى گوناگون نفس
مراجعه به کتب معتبر اهل لغت و روایات و احادیث معتبر وارد از معصومین(ع) و تحقیق در معانى نفس بیانگر این حقیقت است که نفس مىتواند معانى گوناگونى داشته باشد:
1 - نفس به معناى شخص.
2 - نفس به معناى روح.
چنانکه در دائرة المعارف منسوب به مرحوم آیةالله شیخ محمد حسین اعلمى حائرى از اعلام قرن چهارده متوفاى1393ه ق. در ج29، ص139 در ذیل ماده «النفس» چنین مىنویسد:
«النفس بالفتح ثم السکون مذکر ان ارید به الشخص و مؤنث ان ارید به الروح و هى ذات الشىء و حقیقته و عینه». (16)
«نفس به فتح حرف اول و سکون حرف دوم از دیدگاه اهل لغتیک کلمه مذکر محسوب مىشود و اگر نفس به معناى شخص باشد و کلمه مذکور، مؤنث محسوب مىگردد اگر مراد از آن روح باشد یعنى ذات شىء و حقیقت و عین آن و نفس به معناى دوم در مورد خداوند نیز اطلاق مىگردد».
پس در مورد انسانى که مالک بر نفس خویش باشد، کلمه نفس بر او اطلاق مىگردد چنانکه در روایتى از امام صادق(ع) چنین وارد است:
«من ملک نفسه اذا رغب و اذا رهب و اذا اشتهى و اذا غضب و اذا رضى، حرمالله جسده على النار».
«کسى که مالک و اختیاردار نفس خویش باشد، هنگامى که به چیزى رغبت و میل دارد، و هنگامى که از چیزى مىترسد، و یا به چیزى علاقه نشان مىدهد و یا حالت غضب پیدا مىکند و یا از چیزى راضى و خشنود مىگردد خداوند جسد و بدن او را از گزند آتش حفظ مىکند». (17)
و باز در حدیثى دیگر از امام صادق(ع) وارد است که:
«افضل الجهاد من جاهد نفسه التى بین جنبیه». (18)
«بالاترین جهاد در راه خدا همان مبارزه با نفس خود انسان است که در باطن انسان قرار داشته، سراسر وجود او را اشغال نموده است».
از این رو از برخى از عارفین چنین نقل شده است که ادله قطعى وجود دارد که مراد از نفوس همان ارواحى باشد که حیات و هستى انسانها به آنها قائم است و این ارواح اولین مخلوق خدا است چنانکه از پیامبر گرامى اسلام چنین نقل شده است که:
«اول من ابدع الله تعالى هى النفوس القدسیة المطهرة فانطقها بتوحیده و خلق بعد ذلک سائر خلقه و انها خلقت للبقاء و لم تخلق للفناء لقوله9 ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنقلون من دار الى دار و انها فى الارض غریبة و فى الابدان مسجونة». (19)
«اولین موجودى را که خداوند ایجاد کرده است، همان نفوس قدسى پاک ارواح مىباشد پس خداوند بعد از خلقت و افرینش آنان آنها را به نطق درآورد و آنان اقرار به توحید خداوند کرده، سپس سایر مخلوقات را بیافرید و قطعا این ارواح براى بقا آفریده شدهاند نه براى فنا و نیستى بعد از هستى آفریده نشدهاند، چنانکه پیامبر گرامى اسلام(ص) خطاب به انسانها مىفرماید:
شما اى انسانها براى فناء آفریده نشدهاید، بلکه براى بقا به وجود آمدهاید و تنها کارى که انجام مىدهید، این است که از منزل دنیائى به منزل ابدى آخرت حرکت مىکنید و این که ارواح شما در روى زمین غریب بوده و در قالب بدنها زندانى محسوب مىشوند».
و در حدیث دیگر چنین وارد شده است:
«نفس انسان به منزله دشمنى است در داخل کالبد انسان«کالعدو بین جنبیک».
شاعر عرب زبانى اشعار طولانى دارد که اولین بیت آن این است که خطاب به نفس چنین مىسراید:
یا نفس ماهى الا صبر ایام کان مدتها اضغاث احلام
«اى نفس این زندگى جز صبر و شکیبائى در چند روزى بیش نیست مثل این که مدت آن به منزله خوابهائى است که انسانها مىبینند».
و باز در دیوان منسوب به امام على(ع) اشعار مفصلى وجود دارد که اولین بیت آن چنین است:
النفس تبکى على الدنیا و قد علمت ان السلامة فیها ترک ما فیها. (20)
«نفس برگذران دنیا گریه مىکند درحالى که مىداند سلامت نفس و سعادت آن در این است که آنچه در این دنیا دارد(و چه بسا به آنها علاقه زیادى نیز دارد) بگذارد و از این دنیا برود».
3 - جسم صنوبرى
4 - نفس حیوانى که عبارت از حقیقت روح بوده که جز خداوند از مخلوقات بر حقیقت او آگاهى ندارد.
5 - جسم لطیف که در ظرف بدن داخل بوده مثل داخل بودن آب در درخت مثل عود سرسبز عبارت مرحوم شیخ محمد حسین اعلمى حائرى در دائرةالمعارف ج29، ص 140 در مورد این سه معنا بدینگونه است:
«...تطلق على الجسم الصنوبرى لانه محل الروح عندالمتکلمین و النفس الحیوانیة التى هى حقیقةالروح شىء استاثر الله بعلمه و لم یطلع علیها احدا من خلقه و قیل انها جسم لطیف مشتبک بالبدن کاشتباک الماء بالعود الاخضر».
«نفس چهبسا بر جسم صنوبرى نیز اطلاق مىگردد، زیرا جسم صنوبرى محل روح است نزد متکلمین و باز اطلاق مىگردد بر نفس حیوانى که همان حقیقت روح یک شىء است که خداوند آن را به علم خودش ایجاد کرده، و هیچ مخلوقى از مخلوقاتش را بر حقیقت این روح آگاه نساخته است و نیز کلمه نفس اطلاق گردیده بر جسم لطیفى که با بدن آمیخته گردیده مثل آمیختن آب پا برک درخت عود سرسبز».
راستى چه اندازه جالب است روایتى که کیفیت رابطه روح با جسم و بدن انسان را در قالب لفظ و معنا خوب تجسم نموده است و این روایت از على(ع) نقل شده است که فرمود:
«عن على(ع) قال: الروح فى الجسد کالمعنى فى اللفظ». «از على(ع) چنین نقل شده است که فرمود: روح در جسد مثل بودن معنى در لفظ است». یعنى انسان سامع و شنونده از کلام گوینده معناى کلام را مىفهمد و لکن این معنا از کجاى لفظ درمىآید؟ و چگونه به آن دلالت دارد؟ چیزى که مىفهمیم و آن را ادراک مىکنیم و لکن به درستى از توضیح آن عاجزیم ولى در عین حال مىدانیم که کلام گوینده داراى معناى خاصى بوده، هدف بخصوصى تو را دنبال مىکند.
6 - مراد از نفس چهبسا عبارت است از جوهر بخارى لطیف که منشا پیدایش حیات و هستى و گرما و حرکت ارادى در یک موجودى و آن جوهرى است که در بدن اشراق دارد و به هنگام موت از بدن خارج مىگردد.
مرحوم شیخ محمد حسین اعلمى حائرى در دائرةالمعارف خود، ج29، ص 140 در این باره چنین مىنویسد:
«و قیل هى الجوهرالبخارى اللطیف الذى هو منشا الحیاة والحر و الحرکة الارادیة و هو جوهر مشرق للبدن، و عندالموت ینقطع ضوئه عن ظاهرالبدن و باطنه بخلاف النوم فان ضوئه ینقطع عن ظاهرالبدن دون باطنه فالموت و النوم متفقان فى الجنس و هو الانقطاع و مختلفان بان الموت هو الانقطاع الکلى والنوم هوالانقطاع الناقص».
«یک معناى دیگر نفس این است که آن جوهر بخارى است لطیف که سبب پیدایش حیات و هستى موجودات است و باعث پیدایش گرما و حرکت ارادى است و آن جوهرى است که به بدن اشراق دارد و به هنگام موت روشنایى آن از ظاهر بدن و باطن آن قطع مىگردد بخلاف حالتخواب براى انسان که روشنائى آن به حسب ظاهر بدن قطع مىگردد نه در باطن پس مرگ و خواب در اصل انقطاع از انسان مشترک و متفقند و لکن با یکدیگر اختلاف دارند در این که موت انقطاع کلى از بدن ولى خواب انقطاع ناقص...».
از اینرو علما و دانشمندان تصریح کردهاند که رابطه و وابستگى نفس یعنى روح در انسان بر سه نوع است:
اول این که روشنائى و رابطه آن در جمیع حالات بدن انسان در ظاهر و باطن برقرار است و آن حالتبیدارى است.
دوم این که رابطه و روشنایى آن از ظاهر بدن قطع مىشود نه باطن آن و آن حالتخواب است.
سوم این که به طور کلى رابطه و روشنائى آن از بدن انسان قطع مىگردد و آن حالت مرگ است!
7 - نفس، جوهر روحانى است که نه جسم است و نه حالت و خاصیت جسمانیت را دارد، نه داخل در بدن است و نه خارج از آن، تنها یک نوع رابطهاى با اجساد دارند مثل رابطه عاشق با معشوق و این قول، نظر «غزالى» را تشکیل مىدهد و یک جریان تاریخى فکاهى خندانوارى را نیز در این مورد نقل شده است که شخصى از غزالى در مجلسى سؤال از روح و نفس از وى سؤال نمود و در پاسخ او گفت: «الروح هوالریح والنفس هى النفس»(بالتحریک). (21) «روح همان باد است که از انسان خارج مىگردد!! و نفس هم همان نفس (به فتح حرف فاء» در همین هنگام شخصى از افراد اهل مجلس از وى سؤال کرد پس هنگامى که انسان نفس مىکشد، نفس از بدن انسان خارج مىگردد و هنگامى که باد صدادار از خود خارج کرد...!! در این هنگام بود که مجلس منقلب شده همه به خنده افتادند!!
8 - و لغتنامه «فرهنگ سیاح»، ج3، ص 441 در معانى نفس چنین مىنویسد:
«و قیل النفس جائت لمعان: الدم کما یقال سالت نفسه اى دمه و الروح کما یقال خرجت نفسه اى روحه». (22) و نفس به معناى «العین یقال: فلان نفس اى عین...» «و نفس به چند معنا آمده است از جمله به معناى خون، چنانکه گفته مىشود: نفس او یعنى خون جریان پیدا کرد و به معناى روح نیز آمده (23) چنانکه به معناى شخص و غیر آن نیز آمده است».
در لغت نامه اقرب الموارد به معناى روان یعنى قوهاى است که بدان جسم زنده است.
لغتنامه دهخدا به نقل از مفاتیح چنین مىنویسد: «خواهى پادشاه و خواهى جز پادشاه هرکسى را نفسى است و آن را روح گویند».
در تاریخ «بیهقى» ص 100: در این تن سه قوه است.... و هر یک از این قوهها را محل نفسى گویند».
گفتم مقام عاقله نفس استبىگمان گفتا مقام نفس حیات استبىمگر. (24)
مؤلف کتاب «نفائس الفنون» به نقل از لغتنامه دهخدا درماده نفس، ص 662 چنین مىنویسد: «نفس جوهرى است مجرد متعلق به تعلق تدبیر و تصرف و او جسم و جسمانى نیست و این، مذهب بیشتر محققان از حکما و متکلمان استیا آن که مجرد نیستیعنى نفوس اجسامى اند لطیف و به ذوات خود زنده و سارى در اعماق بدن که انحلال و تبدیل بدو راه نیابد و بقاى او در بدن عبارت است از حیات و انفصال او عبارت است از موت و بعضى گویند: نفس جزوى لا یتجزى در دل و بعضى بر آنند که او قوتى است در دماغ که مبدا حس و حرکت است و بعضى گویند قوت نیست، بلکه روحى است متکون در دماغ که صلاحیت قبول حس و حرکت دارد».
از «ناظم الاطباء» در معناى نفس چنین نقل شده است:
«خود هر کسى، خود هر چیزى و به معناى خویشتن».
چنانکه در تاریخ بیهقى، ص137 چنین وارد است: «گواه مىگیرم خداوند تعالى را بر نفس خود به آنچه نبشتم و گفتم». و در جاى دیگر مىنویسد: «پس هرکه بیعت را مىشکند بر نفس خود شکست آورده است».
لغتنامه: غیاثاللغة و منتهى الارب; اقرب الموارد;ناظمالاطباء نفس را به معناى حقیقتشئ و هستى و عین هر چیز و نیز به معناى ذات، ضمیر، طینتبکار رفته است چنانکه ناصر خسرو در این مورد چنین سروده است:
در نفس من این علم عطائى است الهى معروف چو روز است نه مجهول و نه منکر این نور در اولاد نبى باقى گشتست نفس پیمبر به وصى بود وصالش با بدان کم نشین که درمانى خو پذیر است نفس انسانى(سنائى) در آفرینش نفسى اگر بود ناقصریاضتش به کمالى که واجب است رساند (25)
نفس به معناى تن و جسد نیز آمده است (غیاثاللغة - منتهى الارب - ناظمالاطباء - آنندراج)
هرچه بر نفس خویش نپسندى نیز بر نفس دیگرى مپسند
(سعدى)
و به معناى شخص نیز آمده است(اقربالموارد).
به حق کرسى و حق آیةالکرسى که نخسبیده شبى در بر من نفسى
(منوچهرى)
و به معناى نفس اماره:
تا کى در چشم عقل خار مغیلان زدن تا کى در راه نفس باغ ارم ساختن(خاقانى) مادر بتها بت نفس شما است زانکه آن بتبا روان است اژدهاست
نفس در آیات قرآنى نیز به معناى نفس اماره آمده است چنانکه مرحوم طریحى در مجمعالبحرین، ج4، ماده نفس چنین مىنویسد:
(و نهى النفس عن الهوى)(79 / 40) اى النفس الامارة بالسوء عن الهوى المروى و هو اتباع الشهوات و ضبطها بالصبر»«مراد از نفس، نفس امر کننده بر زشتىها و خواهشهاى نفسانى و آن پیروى از امیال و شهوات و ضبط شهوات نیز به صبر انجام مىگیرد پس نفس عبارت است از مجموع اجزاى یک شىء و حقیقت آن...».
غیر از این معانى که براى نفس ذکر گردیده معانى دیگرى از قبیل: آلت تناسلى، نزدیک، قوت، خون، آب، چشم زخم، چیرگى و غیر آن نیز آمده است که خوانندگان مىتوانند به لغتنامه دهخدا، ماده نفس، ص 662 -663 مراجعه نمایند.
در حدیثى چنین از پیامبر نقل شده است:
«لا یفسد الماء الا ماکان له نفس اى دم سائل و ما کان له نفس کالذباب و نحوه فلا باس فیه».
«آب را فاسد نمىکند مگر افتادن حیوانى که داراى خون جهنده باشد یعنى حیوانى که داراى خون جهنده نباشد افتادن آن باعث فساد آب نمىشود». (26)
پىنوشتها:
1 ) ج7 ، ص 270 تالیف «الخلیل» چاپ بغداد، سال 1368ه.
2 ) بقره:233.
3 ) لقمان: 34.
4 ) آل عمران: 61.
5 ) قصص:33.
6 ) اسراء:33.
7 ) قیامت: 2.
8 ) فجر:27 و 28.
9 ) آل عمران: 145.
10 ) آل عمران: 185.
11 ) کهف: 74.
12 ) نور:6.
13 ) تکویر:7.
14 ) اسراء: 25.
15 ) التحقیق فى کلمات القرآن، ج12، ص196،197، 198 و199.
16 ) در لغت نامه مجمعالبحرین تالیف مرحوم شیخ فخرالدین طریحى متوفاى سال 1085ه در ج4، در ماده نفس، ص 114 چنین آمده است: «النفس انثى ان ارید بها الروح قال تعالى: (خلقکم من نفس واحدة) (سوره 4، آیه1) و ان ارید به الشخص فمذکر و جمعها انفس و نفوس مثل فلس و افلس و فلوس و هى مشتقة من التنفس لحصولها بطریق النفخ فى البدن»; یعنى نفس مؤنث محسوب مىشود اگر از آن روح اراده شود چنانکه در آیه مبارکه خداوند همانا از یک روح آفرید و اگر از نفس شخص اراده شود نفس مذکر محسوب مىشود و جمع آن انفس و نفوس مىباشد».
17 ) مجالس الصدوق، ص 198.
18 ) دائرةالمعارف مرحوم شیخ محمد حسین اعلمى حائرى ج29، ص139 به نقل از کتاب مجالس الصدوق، ص 198.
19 ) مدرک قبل.
20 ) دائرةالمعارف، مرحوم محمد حسین اعلمى حائرى، ج2، ص139 و 140.
21 ) دائرةالمعارف، محمد حسین اعلمى حائرى، ج29، ص 141.
22 ) مجمعالبحرین، ج4، ص 114، ماده نفس - دائرةالمعارف محمد حسین اعلمى حائرى، ج29، ص 142.
23 ) اقرب الموارد- غیاثاللغة.
24 ) لغتنامه دهخدا، ماده نفس، ص 662.
25 )به نقل از لغتنامه دهخدا ماده نفس، ص 662.
26 ) مجمعالبحرین، ج4، ماده نفس، ص 114.
«النفس: الروح الذى به حیاةالجسد و کل انسان نفس حتى آدم(ع) الذکر و الانثى سواء و کل شىء بعینه نفس و رجل له نفس اى خلق و حلاوة و سخا...».
«مراد از نفس همان روح است که حیات و هستى جسد و بدن وابسته به آن مىباشد و هر انسانى به آن، نفس اطلاق مىگردد و حتى حضرت آدم(ع)، زن باشد یا مرد در این مورد مساوى است و هر شیئى به ملاحظه ذاتش نفس شىء گفته مىشود و نیز گفته مىشود کسى که داراى نفس استیعنى صفات پسندیده داشته، داراى ذکاوت و سخاوت است».
تحقیق در مساله نفس از دیدگاه اهل لغت این است که در ماده نفس که بکار گرفته مىشود، شیئى و ویژگى وجود دارد و آن همان تشخص است از جهت ذات شىء و آن تشخص همان حالت رفعت و والامقامى است که در آن موجود است و از مصادیق آن شخص انسان است از جهت معنویت و روحى که دارد یا از جهتبدنش و ظاهرش یا از جهت آنچه قوام انسان و شخص او به آن وابسته است مثل خون جارى در بدنش که به آن حیات و نفس انسان ادامه پیدا مىکند و ماده «تنفس» هم از همان ریشه مىآید که نفس کشیدن مىباشد که ادامه حیات انسان در حیوان، وابستگى به آن دارد.
پس نفس اعتبارهاى گوناگونى دارد مثلا به ملاحظه بدن و روح، مرکب محسوب مىگردد چنان که در قرآن نیز این معنا آمده است:
(...لا تکلف الله نفسا الا وسعها...) (2) «هیچکس موظف به بیش از مقدار توانائى خود نیست».
(و ما تدرى نفس باى ارض تموت...) (3) «هیچکس نمىداند در چه سرزمینى مىمیرد؟».
(...فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم...). (4)
«بگو به آنها بیائید فرزندان خود را دعوت کنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت نمائیم شما هم زنان خود را».
(...رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان یقتلون). (5)
«موسى عرض کرد که پروردگارا! من یک تن از آنان را کشتهام مىترسم مرا به قتل برسانند».
(و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق). (6)
«و کسى را که خداوند خون او را حرام شمرده، نکشید جز به حق».
و در برخى از موارد کلمه نفس جهت روحانیت آن ملاحظه مىشود چنانکه در قرآن کریم چنین وارد است:
(و لا اقسم بالنفس اللوامة). (7)
«و سوگند به (نفس لوامه) و وجدان بیدار و ملامتگر که رستاخیز حق است».
(یا ایتها النفس المطمئنة× ارجعى الى ربک...). (8)
«تو اى روح آرام گرفته به سوى پروردگارت بازگرد...».
سؤال
حال این سؤال مطرح است مگر روح، جسم است؟ و داراى خواص ماده و جسمیت که چنین تعبیرى در قرآن به این معنا آمده است؟
پاسخ
پاسخ این است که نه این که حقیقت روح مادى است، چنانکه بعدها به تفصیل از آن سخن خواهیم راند، بلکه تشخص و حالت رفعت در ذات، به اختلاف عوالم و ذوات مختلف است در عالم حیوانیت تشخص و رفعتبه تجلى صفات و خصوصیات حیوانیت است از قبیل تمایلات و شهوات مادى و در عالم انسان به ظهور صفات ممتاز روحى انسانى و در عوالم برزخ و بعث و قیامت تشخص به چیزى است که مناسب ذوات انسانها است از قبیل نورانیت و تمایلات روحانى و مجرد بودن از ماده و غیر آن.
پس براى بدن و جسم در تشخص ذاتى انسانها دخالتى ندارد مگر در عالم جسمانیت همانطور که چنین ادعا مىشود که نفس براى بدن، برزخى مثل لباس انسان است در عالم برزخ.
ملاحظه قرآن و تفحص و بررسى آیات آن نشانگر این حقیقت است که کلمه نفس و انفس در قرآن کریم تنها به ملاحظه داشتن معناى متشخص و متعین است و در معناى روح به کار نرفته است چنانکه مطالعه 295 مورد از ماده نفس در قرآن چنانکه در معجم الفاظ قرآن مشهود و واضح است، نشانگر چنین معنائى مىباشد مثل این آیات:
(و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله...). (9)
«هیچکس جز به فرمان خدا نمىمیرد».
(کل نفس ذائقة الموت...». (10) «هرکسى مرگ را مىچشد».
(...اقتلت نفسا زکیة بغیر نفس...). (11) «موسى گفت: آیا انسان پاکى را بىآنکه قتلى کرده باشد، کشتى؟».
(والذین یرمون ازواجهم و لم یکن لهم شهداء الا انفسهم...). (12) «کسانى که همسران خود را (به عمل منافى عفت) متهم مىکنند و گواهانى جز خودشان ندارند...».
در این آیات و نظائر آنها بدیهى و واضح است که نمىتوان ادعا کرد که نفس به معناى روح مىباشد، زیرا روح داراى موت یا کشتن یا شهادت و غیر اینها از صفات نیست چنانکه آیات دیگرى از قبیل آیات زیر نفوس به معناى افراد انسان اراده مىشود:
(و اذا النفوس زوجت) (13) .«در آن هنگام که هرکس با همسان خود قرین گردد».
(ربکم اعلم بما فى نفوسکم) (14) .«پروردگار شما از درون دلهایتان آگاهتر است...».
چنانکه خوانندگان ملاحظه مىکنند، که کلمه نفوس جمع نفس به معناى کثرت بکار برده شده و از آن افراد انسان کثیر اراده مىشود همانطور که کلمه «انفس» به اعتبار ادب عربى جمع قلت محسوب مىگردد و در موارد مطلق اراده افراد بکار برده مىشود. (15)
معانى گوناگون نفس
مراجعه به کتب معتبر اهل لغت و روایات و احادیث معتبر وارد از معصومین(ع) و تحقیق در معانى نفس بیانگر این حقیقت است که نفس مىتواند معانى گوناگونى داشته باشد:
1 - نفس به معناى شخص.
2 - نفس به معناى روح.
چنانکه در دائرة المعارف منسوب به مرحوم آیةالله شیخ محمد حسین اعلمى حائرى از اعلام قرن چهارده متوفاى1393ه ق. در ج29، ص139 در ذیل ماده «النفس» چنین مىنویسد:
«النفس بالفتح ثم السکون مذکر ان ارید به الشخص و مؤنث ان ارید به الروح و هى ذات الشىء و حقیقته و عینه». (16)
«نفس به فتح حرف اول و سکون حرف دوم از دیدگاه اهل لغتیک کلمه مذکر محسوب مىشود و اگر نفس به معناى شخص باشد و کلمه مذکور، مؤنث محسوب مىگردد اگر مراد از آن روح باشد یعنى ذات شىء و حقیقت و عین آن و نفس به معناى دوم در مورد خداوند نیز اطلاق مىگردد».
پس در مورد انسانى که مالک بر نفس خویش باشد، کلمه نفس بر او اطلاق مىگردد چنانکه در روایتى از امام صادق(ع) چنین وارد است:
«من ملک نفسه اذا رغب و اذا رهب و اذا اشتهى و اذا غضب و اذا رضى، حرمالله جسده على النار».
«کسى که مالک و اختیاردار نفس خویش باشد، هنگامى که به چیزى رغبت و میل دارد، و هنگامى که از چیزى مىترسد، و یا به چیزى علاقه نشان مىدهد و یا حالت غضب پیدا مىکند و یا از چیزى راضى و خشنود مىگردد خداوند جسد و بدن او را از گزند آتش حفظ مىکند». (17)
و باز در حدیثى دیگر از امام صادق(ع) وارد است که:
«افضل الجهاد من جاهد نفسه التى بین جنبیه». (18)
«بالاترین جهاد در راه خدا همان مبارزه با نفس خود انسان است که در باطن انسان قرار داشته، سراسر وجود او را اشغال نموده است».
از این رو از برخى از عارفین چنین نقل شده است که ادله قطعى وجود دارد که مراد از نفوس همان ارواحى باشد که حیات و هستى انسانها به آنها قائم است و این ارواح اولین مخلوق خدا است چنانکه از پیامبر گرامى اسلام چنین نقل شده است که:
«اول من ابدع الله تعالى هى النفوس القدسیة المطهرة فانطقها بتوحیده و خلق بعد ذلک سائر خلقه و انها خلقت للبقاء و لم تخلق للفناء لقوله9 ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنقلون من دار الى دار و انها فى الارض غریبة و فى الابدان مسجونة». (19)
«اولین موجودى را که خداوند ایجاد کرده است، همان نفوس قدسى پاک ارواح مىباشد پس خداوند بعد از خلقت و افرینش آنان آنها را به نطق درآورد و آنان اقرار به توحید خداوند کرده، سپس سایر مخلوقات را بیافرید و قطعا این ارواح براى بقا آفریده شدهاند نه براى فنا و نیستى بعد از هستى آفریده نشدهاند، چنانکه پیامبر گرامى اسلام(ص) خطاب به انسانها مىفرماید:
شما اى انسانها براى فناء آفریده نشدهاید، بلکه براى بقا به وجود آمدهاید و تنها کارى که انجام مىدهید، این است که از منزل دنیائى به منزل ابدى آخرت حرکت مىکنید و این که ارواح شما در روى زمین غریب بوده و در قالب بدنها زندانى محسوب مىشوند».
و در حدیث دیگر چنین وارد شده است:
«نفس انسان به منزله دشمنى است در داخل کالبد انسان«کالعدو بین جنبیک».
شاعر عرب زبانى اشعار طولانى دارد که اولین بیت آن این است که خطاب به نفس چنین مىسراید:
یا نفس ماهى الا صبر ایام کان مدتها اضغاث احلام
«اى نفس این زندگى جز صبر و شکیبائى در چند روزى بیش نیست مثل این که مدت آن به منزله خوابهائى است که انسانها مىبینند».
و باز در دیوان منسوب به امام على(ع) اشعار مفصلى وجود دارد که اولین بیت آن چنین است:
النفس تبکى على الدنیا و قد علمت ان السلامة فیها ترک ما فیها. (20)
«نفس برگذران دنیا گریه مىکند درحالى که مىداند سلامت نفس و سعادت آن در این است که آنچه در این دنیا دارد(و چه بسا به آنها علاقه زیادى نیز دارد) بگذارد و از این دنیا برود».
3 - جسم صنوبرى
4 - نفس حیوانى که عبارت از حقیقت روح بوده که جز خداوند از مخلوقات بر حقیقت او آگاهى ندارد.
5 - جسم لطیف که در ظرف بدن داخل بوده مثل داخل بودن آب در درخت مثل عود سرسبز عبارت مرحوم شیخ محمد حسین اعلمى حائرى در دائرةالمعارف ج29، ص 140 در مورد این سه معنا بدینگونه است:
«...تطلق على الجسم الصنوبرى لانه محل الروح عندالمتکلمین و النفس الحیوانیة التى هى حقیقةالروح شىء استاثر الله بعلمه و لم یطلع علیها احدا من خلقه و قیل انها جسم لطیف مشتبک بالبدن کاشتباک الماء بالعود الاخضر».
«نفس چهبسا بر جسم صنوبرى نیز اطلاق مىگردد، زیرا جسم صنوبرى محل روح است نزد متکلمین و باز اطلاق مىگردد بر نفس حیوانى که همان حقیقت روح یک شىء است که خداوند آن را به علم خودش ایجاد کرده، و هیچ مخلوقى از مخلوقاتش را بر حقیقت این روح آگاه نساخته است و نیز کلمه نفس اطلاق گردیده بر جسم لطیفى که با بدن آمیخته گردیده مثل آمیختن آب پا برک درخت عود سرسبز».
راستى چه اندازه جالب است روایتى که کیفیت رابطه روح با جسم و بدن انسان را در قالب لفظ و معنا خوب تجسم نموده است و این روایت از على(ع) نقل شده است که فرمود:
«عن على(ع) قال: الروح فى الجسد کالمعنى فى اللفظ». «از على(ع) چنین نقل شده است که فرمود: روح در جسد مثل بودن معنى در لفظ است». یعنى انسان سامع و شنونده از کلام گوینده معناى کلام را مىفهمد و لکن این معنا از کجاى لفظ درمىآید؟ و چگونه به آن دلالت دارد؟ چیزى که مىفهمیم و آن را ادراک مىکنیم و لکن به درستى از توضیح آن عاجزیم ولى در عین حال مىدانیم که کلام گوینده داراى معناى خاصى بوده، هدف بخصوصى تو را دنبال مىکند.
6 - مراد از نفس چهبسا عبارت است از جوهر بخارى لطیف که منشا پیدایش حیات و هستى و گرما و حرکت ارادى در یک موجودى و آن جوهرى است که در بدن اشراق دارد و به هنگام موت از بدن خارج مىگردد.
مرحوم شیخ محمد حسین اعلمى حائرى در دائرةالمعارف خود، ج29، ص 140 در این باره چنین مىنویسد:
«و قیل هى الجوهرالبخارى اللطیف الذى هو منشا الحیاة والحر و الحرکة الارادیة و هو جوهر مشرق للبدن، و عندالموت ینقطع ضوئه عن ظاهرالبدن و باطنه بخلاف النوم فان ضوئه ینقطع عن ظاهرالبدن دون باطنه فالموت و النوم متفقان فى الجنس و هو الانقطاع و مختلفان بان الموت هو الانقطاع الکلى والنوم هوالانقطاع الناقص».
«یک معناى دیگر نفس این است که آن جوهر بخارى است لطیف که سبب پیدایش حیات و هستى موجودات است و باعث پیدایش گرما و حرکت ارادى است و آن جوهرى است که به بدن اشراق دارد و به هنگام موت روشنایى آن از ظاهر بدن و باطن آن قطع مىگردد بخلاف حالتخواب براى انسان که روشنائى آن به حسب ظاهر بدن قطع مىگردد نه در باطن پس مرگ و خواب در اصل انقطاع از انسان مشترک و متفقند و لکن با یکدیگر اختلاف دارند در این که موت انقطاع کلى از بدن ولى خواب انقطاع ناقص...».
از اینرو علما و دانشمندان تصریح کردهاند که رابطه و وابستگى نفس یعنى روح در انسان بر سه نوع است:
اول این که روشنائى و رابطه آن در جمیع حالات بدن انسان در ظاهر و باطن برقرار است و آن حالتبیدارى است.
دوم این که رابطه و روشنایى آن از ظاهر بدن قطع مىشود نه باطن آن و آن حالتخواب است.
سوم این که به طور کلى رابطه و روشنائى آن از بدن انسان قطع مىگردد و آن حالت مرگ است!
7 - نفس، جوهر روحانى است که نه جسم است و نه حالت و خاصیت جسمانیت را دارد، نه داخل در بدن است و نه خارج از آن، تنها یک نوع رابطهاى با اجساد دارند مثل رابطه عاشق با معشوق و این قول، نظر «غزالى» را تشکیل مىدهد و یک جریان تاریخى فکاهى خندانوارى را نیز در این مورد نقل شده است که شخصى از غزالى در مجلسى سؤال از روح و نفس از وى سؤال نمود و در پاسخ او گفت: «الروح هوالریح والنفس هى النفس»(بالتحریک). (21) «روح همان باد است که از انسان خارج مىگردد!! و نفس هم همان نفس (به فتح حرف فاء» در همین هنگام شخصى از افراد اهل مجلس از وى سؤال کرد پس هنگامى که انسان نفس مىکشد، نفس از بدن انسان خارج مىگردد و هنگامى که باد صدادار از خود خارج کرد...!! در این هنگام بود که مجلس منقلب شده همه به خنده افتادند!!
8 - و لغتنامه «فرهنگ سیاح»، ج3، ص 441 در معانى نفس چنین مىنویسد:
«و قیل النفس جائت لمعان: الدم کما یقال سالت نفسه اى دمه و الروح کما یقال خرجت نفسه اى روحه». (22) و نفس به معناى «العین یقال: فلان نفس اى عین...» «و نفس به چند معنا آمده است از جمله به معناى خون، چنانکه گفته مىشود: نفس او یعنى خون جریان پیدا کرد و به معناى روح نیز آمده (23) چنانکه به معناى شخص و غیر آن نیز آمده است».
در لغت نامه اقرب الموارد به معناى روان یعنى قوهاى است که بدان جسم زنده است.
لغتنامه دهخدا به نقل از مفاتیح چنین مىنویسد: «خواهى پادشاه و خواهى جز پادشاه هرکسى را نفسى است و آن را روح گویند».
در تاریخ «بیهقى» ص 100: در این تن سه قوه است.... و هر یک از این قوهها را محل نفسى گویند».
گفتم مقام عاقله نفس استبىگمان گفتا مقام نفس حیات استبىمگر. (24)
مؤلف کتاب «نفائس الفنون» به نقل از لغتنامه دهخدا درماده نفس، ص 662 چنین مىنویسد: «نفس جوهرى است مجرد متعلق به تعلق تدبیر و تصرف و او جسم و جسمانى نیست و این، مذهب بیشتر محققان از حکما و متکلمان استیا آن که مجرد نیستیعنى نفوس اجسامى اند لطیف و به ذوات خود زنده و سارى در اعماق بدن که انحلال و تبدیل بدو راه نیابد و بقاى او در بدن عبارت است از حیات و انفصال او عبارت است از موت و بعضى گویند: نفس جزوى لا یتجزى در دل و بعضى بر آنند که او قوتى است در دماغ که مبدا حس و حرکت است و بعضى گویند قوت نیست، بلکه روحى است متکون در دماغ که صلاحیت قبول حس و حرکت دارد».
از «ناظم الاطباء» در معناى نفس چنین نقل شده است:
«خود هر کسى، خود هر چیزى و به معناى خویشتن».
چنانکه در تاریخ بیهقى، ص137 چنین وارد است: «گواه مىگیرم خداوند تعالى را بر نفس خود به آنچه نبشتم و گفتم». و در جاى دیگر مىنویسد: «پس هرکه بیعت را مىشکند بر نفس خود شکست آورده است».
لغتنامه: غیاثاللغة و منتهى الارب; اقرب الموارد;ناظمالاطباء نفس را به معناى حقیقتشئ و هستى و عین هر چیز و نیز به معناى ذات، ضمیر، طینتبکار رفته است چنانکه ناصر خسرو در این مورد چنین سروده است:
در نفس من این علم عطائى است الهى معروف چو روز است نه مجهول و نه منکر این نور در اولاد نبى باقى گشتست نفس پیمبر به وصى بود وصالش با بدان کم نشین که درمانى خو پذیر است نفس انسانى(سنائى) در آفرینش نفسى اگر بود ناقصریاضتش به کمالى که واجب است رساند (25)
نفس به معناى تن و جسد نیز آمده است (غیاثاللغة - منتهى الارب - ناظمالاطباء - آنندراج)
هرچه بر نفس خویش نپسندى نیز بر نفس دیگرى مپسند
(سعدى)
و به معناى شخص نیز آمده است(اقربالموارد).
به حق کرسى و حق آیةالکرسى که نخسبیده شبى در بر من نفسى
(منوچهرى)
و به معناى نفس اماره:
تا کى در چشم عقل خار مغیلان زدن تا کى در راه نفس باغ ارم ساختن(خاقانى) مادر بتها بت نفس شما است زانکه آن بتبا روان است اژدهاست
نفس در آیات قرآنى نیز به معناى نفس اماره آمده است چنانکه مرحوم طریحى در مجمعالبحرین، ج4، ماده نفس چنین مىنویسد:
(و نهى النفس عن الهوى)(79 / 40) اى النفس الامارة بالسوء عن الهوى المروى و هو اتباع الشهوات و ضبطها بالصبر»«مراد از نفس، نفس امر کننده بر زشتىها و خواهشهاى نفسانى و آن پیروى از امیال و شهوات و ضبط شهوات نیز به صبر انجام مىگیرد پس نفس عبارت است از مجموع اجزاى یک شىء و حقیقت آن...».
غیر از این معانى که براى نفس ذکر گردیده معانى دیگرى از قبیل: آلت تناسلى، نزدیک، قوت، خون، آب، چشم زخم، چیرگى و غیر آن نیز آمده است که خوانندگان مىتوانند به لغتنامه دهخدا، ماده نفس، ص 662 -663 مراجعه نمایند.
در حدیثى چنین از پیامبر نقل شده است:
«لا یفسد الماء الا ماکان له نفس اى دم سائل و ما کان له نفس کالذباب و نحوه فلا باس فیه».
«آب را فاسد نمىکند مگر افتادن حیوانى که داراى خون جهنده باشد یعنى حیوانى که داراى خون جهنده نباشد افتادن آن باعث فساد آب نمىشود». (26)
پىنوشتها:
1 ) ج7 ، ص 270 تالیف «الخلیل» چاپ بغداد، سال 1368ه.
2 ) بقره:233.
3 ) لقمان: 34.
4 ) آل عمران: 61.
5 ) قصص:33.
6 ) اسراء:33.
7 ) قیامت: 2.
8 ) فجر:27 و 28.
9 ) آل عمران: 145.
10 ) آل عمران: 185.
11 ) کهف: 74.
12 ) نور:6.
13 ) تکویر:7.
14 ) اسراء: 25.
15 ) التحقیق فى کلمات القرآن، ج12، ص196،197، 198 و199.
16 ) در لغت نامه مجمعالبحرین تالیف مرحوم شیخ فخرالدین طریحى متوفاى سال 1085ه در ج4، در ماده نفس، ص 114 چنین آمده است: «النفس انثى ان ارید بها الروح قال تعالى: (خلقکم من نفس واحدة) (سوره 4، آیه1) و ان ارید به الشخص فمذکر و جمعها انفس و نفوس مثل فلس و افلس و فلوس و هى مشتقة من التنفس لحصولها بطریق النفخ فى البدن»; یعنى نفس مؤنث محسوب مىشود اگر از آن روح اراده شود چنانکه در آیه مبارکه خداوند همانا از یک روح آفرید و اگر از نفس شخص اراده شود نفس مذکر محسوب مىشود و جمع آن انفس و نفوس مىباشد».
17 ) مجالس الصدوق، ص 198.
18 ) دائرةالمعارف مرحوم شیخ محمد حسین اعلمى حائرى ج29، ص139 به نقل از کتاب مجالس الصدوق، ص 198.
19 ) مدرک قبل.
20 ) دائرةالمعارف، مرحوم محمد حسین اعلمى حائرى، ج2، ص139 و 140.
21 ) دائرةالمعارف، محمد حسین اعلمى حائرى، ج29، ص 141.
22 ) مجمعالبحرین، ج4، ص 114، ماده نفس - دائرةالمعارف محمد حسین اعلمى حائرى، ج29، ص 142.
23 ) اقرب الموارد- غیاثاللغة.
24 ) لغتنامه دهخدا، ماده نفس، ص 662.
25 )به نقل از لغتنامه دهخدا ماده نفس، ص 662.
26 ) مجمعالبحرین، ج4، ماده نفس، ص 114.