آیا علمالنفس داخل در علوم بشری است؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
موقعیت علمالنفس در ردهبندى علوم چیست؟ زیرا اگر مشخص کنیم کهعلمالنفس و روانشناسى وابستگى به علمى دارد، مىدانیم کهویژگیهاى آن علم را هم دارا است. اصولا برخى از دانشمندان شککردهاند که علمالنفس، علم بوده و معیار علمى را داشته و داخلدر ردهبندى علوم باشد. و لذا نمىتوان روانشناسى را جزء علومقرار داد. چنان که یک دانشمند عربى به نام «هنرى « .گارت» (Henry Gaurret) در کتاب روانشناسى عمومى تحت عنوان:آیا روانشناسى علم است؟ نظر خود را در این باره ابراز مىدارد.
به عقیده وى به دو دلیل نمىتوان بهطور قاطع روانشناسى را جزءعلوم بشمار آورد:
اول این که روانشناسى فاقد اصول کلى است روى این زمینهنمىتوان آن را در شمار علوم قرار داد زیرا علم عبارت ازمعلوماتى است که به وسیله اصول و قوانین باهم مربوط شده ومعنى پیدا کرده استیا این که از طریق روش علمى حاصل شده است،به نظر وى چون این دو جهت در روانشناسى و تحقیقات مربوط به آنبهطور کامل دیده نمىشود، بنابراین نباید روانشناسى را جزءعلوم قرار داد.
دوم این که چون روانشناسى جزء علوم تجربى مثل فیزیک و شیمىنیست، بنابراین نباید آن را در عداد علوم قرار داد و در نتیجهاین دانشمند معتقد است که روانشناسى از لحاظ علمى فعلا درمراحل مقدماتى قرار دارد و روزى خواهد رسید که تحقیقات روانىنیز جنبه علمى پیدا کند» (1) .
لکن ما ادعا داریم که علمالنفس نه تنها علم بوده و جنبه علمىداشته، بلکه داخل در علوم بشرى است و بلکه افضل علوم است زیراعلم عبارت است از دستهاى از حقایق مسلم و مسائل عام و مرتبطبه هم که تحت قواعد کلى در آیند، این حقایق مسلم در نتیجهمعرفت و فکر انسانها در ادوار مختلف تاریخى به دست آمده استپس علم روانشناسى مثل سایر علوم مشتمل بر فرضیههایى است کهدانشمندان ابراز داشتهاند و در صدد حل این فرضیهها و مشکلاتروانى هستند. و تحقیقات روانشناسان موجب پیدایش اصول و قضایاىکلى در زمینه روانى شده است.
یک دانشمند غربى به نام «کارل ر. ر گرس» (Caurl RcRogrs) ضمنمقایسه روانشناسى با سایر رشتههاى علمى معتقد است که درروانشناسى مانند سایر علوم مطالعه علت و معلول مورد نظر استیعنى روانشناس نیز مانند سایر دانشمندان مىخواهد علل و اسبابرفتار معین را درک کند تا بتواند پیشبینى کند که در شرائطمعینى چه رفتارى از افراد سر مىزند و براى اثبات ادعاى خودشواهدى نیز مىآورد (2) .
از اینرو روانشناسى در عصر حاضر در بسیارى از موارد با رشتههاو حرفههاى مختلف ارتباط مىیابد، از نظر سوابق تاریخى، بستگىروانشناسى به علوم فلسفى و طبیعى انکار نکردنى است، از بسیارىجهات استفاده از روانشناسى همراه با سایر رشتهها قابل توجهمىباشد و روانشناسان از نزدیک با متخصصین دیگر همکارى نموده،دانش و تخصص خود را در خدمت آنان قرار مىدهند (3) .
پس روى این ملاحظات علوم گوناگون عبارتند از شعبههاى مختلفى ازاین معرفتها که واجد شرائط کلى مذکور مىباشند، علم کلى و عام،مجموع علوم جزئى و حاصل فکر و معرفتبشر در طول تاریخ علوممىباشد.
پس علم، معناى وسیعى دارد که تمام معلومات بشرى را دربرمىگیرد و بهطور کلى مىتوان ادعا کرد که دانش بشرى در هر مرحلهاز پیشرفت و ترقى که باشد، خارج از سه وجه زیر نیست
اقسام سهگانه علم
1 - شناسائى سطحى اطلاعاتى است که حیوانات و یا مردم ابتدائى وکودکان، از عالم خارج دارند، مشخصه و ویژگى این شناسائى ایناست که بین معلولها رابطه ایجاد نمىکند و قادر به ایجاد رابطهبین آنها نیست و صاحب این علم و شناسائى فقط مىفهمد و درکمىکند مثلا حیوان لانه خود را مىشناسد، بچه خود را تشخیص مىدهد،غذایش را مىداند اما آیا مىتواند بگوید ظلم بد استیا خوب؟
آیا زنبور عسل مىتواند توجیه کند که چرا مثلا شیره گلها رامىمکد؟ مسلما خیر. او فقط مىتواند جزئیاتى را درک کند.
عناصر اصلى این نوع شناسائى سطحى، درک صور جزئیه است، یقیناعلمالنفس داخل در این نوع از علم و شناسائى نیست.
2 - معرفت علمى اطلاعاتى است مربوط به کل حوادث و در حقیقت وجهاشتراک و جهت جامع بین عدهاى از افکار مربوط به اوصاف عمومىپدیدهها است، اگر شناسائى سطحى تکامل یافته و افزایش پیداکند، در یک مرحله به جائى مىرسد که معلومات انسان لااقل درمورد یک موضوع باهم متحد و قابل تعمیم است و خصوصیت این مرحلهاز شناسائى درک صور کلى است.
ما از مطالعه جزئیات و مصادیق یک شى به کلیات مىرسیم مثلا هرچیز سنگینى که از بالا بیفتد، به زمین سقوط مىکند اینجا است کهمساله علت و معلول و رابطه آن دو با یکدیگر مطرح مىگردد ازاین رو علماء ادعا مىکنند که علم معرفتى است جمعى و جهانى درمورد امور کلى چنان که سقراط علم را چنین توصیف مىکند که:
«علم فقط به کلیات تعلق دارد» مانند احکام ریاضیات.
مسلما علم روانشناسى در این قسم از شناسائى نیز نمىباشد.
3 - فلسفه عبارت است از نظریهاى کلى متکى بر قواعد علمىدرباره ذهن و جهان و به عبارت دیگر فلسفه عبارت است از علم بهاحوال موجود از آن جهت که موجود است (4) (علمالوجود من حیثهوالموجود) در قرون بسیار قدیم همگى معارف و علوم بشرى درمفهوم فلسفه مندرج مىشد چنان که نویسنده عرب مصرى «جمیلصلیبا» در کتاب علمالنفس ص27 چنین مىنویسد:
«... مما لا شک فیه انالفلسفه کانت عندالقدماء مشتمله علىجمیعالعلوم و کانتالفلسفه لا تختلف عنالعلم فکانالعالم یدعىفیلسوفا».
یعنى «در این حقیقتشکى نیست که نزد دانشمندان قدیم فلسفهشامل جمیع علوم بوده و فلسفه با علم اختلافى نداشتند پس عالم،فیلسوف خوانده مىشد».
و از اینجا است که افلاطون و ارسطو و ابن سینا فلسفه را بهگونهاى معنى مىکنند که در آن زمانها شامل همه علوم بشرى بود.
افلاطون در تعریف فلسفه مىگوید:
«الفلسفه هىالعلم بالحقایقالمطلقهالمستتره تحت ظواهرالاشیاء) (5) .
و ارسطو نیز چنین در توضیح معناى فلسفه از دیدگاه فلاسفه یونانقدیم مىگوید: «هى العلم بالاسباب القصوى للاشیاء او علمالموجود بما هو موجود» «فلسفه علم به همه اشیاء از همه جهاتبوده با علم به احوال و آثار موجود از این جهت که موجود است،مىباشد» (6) .
و همچنین شیخ الرئیس بوعلى سینا فلسفه را اینگونه بیان مىکند:
«ان هذا العلم یبحث فى الموجود المطلق» «فلسفه علمى است کهاز موجود مطلق بحث مىکند» (7) .
چنان که خوانندگان گرامى ملاحظه مىکنند، فلسفه در زمانهاى قدیممجموعه دانستنیهاى بشر بوده که سایر علوم از آنجا سرچشمهگرفته و آن افضل علوم بشر بود و مبدا شناسائى بشرى بشمارمىرفته است و اینک سایر علوم گرچه از ابتدا داخل در فلسفهبودهاند و لکن با توجه به پیشرفت علوم بشرى و توسعه دامنهمسائل و تحقیقات علمى از فلسفه جدا شدهاند ولى در عین حال دررابطه نزدیکى با علوم بشرى قرار دارد. بخصوص علم روانشناسى ومنطق و اخلاق (8) . حتى بالاتر این که برخى از علماء مدعىاند کهروانشناسى اساس تمام علوم و وسیله براى برنامهریزىهاى فردى واجتماعى و جهانبینى مىباشد (9) .
از اینرو یک تن فیلسوف در آن زمان داراى علوم و فنون عصر خودبود ولى کمکم در نتیجه ترقى فکر بشر و توسعه دائره علوم وپیدایش شعب مختلف، دیگر ممکن نبود حافظه یک دانشمند بر تمامآنها احاطه یابد از این جهت «تخصص علمى» به تدریجبه وجودآمد و در حقیقت علم از صورت یگانگى به شکل طبقه و دسته درآمدو از این هنگام دانشمندان جنبه تخصص پیدا گردند و مطالعات وافکار خود را اختصاص به یک رشته از علوم دادند (10) .
تقسیم تدریجى علوم
علوم گوناگون کمکم از فلسفه یا علمالعام و علمالکلى، علمالجامع در آن اصطلاح عصر قدیم، جدا شدند به این ترتیب که اززمان یونان قدیم علوم ریاضى به وسیله «اقلیدس» و «علممکانیک» به توسط «ارشمیدس» از فلسفه جدا شدند و در قرن16میلادى علم نجوم به وسیله «کپرنیک» اهل لهستان و در قرن 18علم شیمى به وسیله «لاوازیه» دانشمند فرانسوى و در نیمه اولقرن19 علم بیولوژى توسط دانشمند غربى به نام «کلودسرشارد»و در اواسط قرن19 علمالاجتماع به وسیله «اگوست کنت» ازفلسفه جدا شدند (11) .
نویسنده لبنانى به نام «سمیح عاظف الزین» در کتاب علمالنفس (12) ص 18 و19 چنین مىنویسد:
«علم النفس در ابتداى قرن نوزده کوشش کرد از فلسفه جدا شدهعلم مستقلى باشد و این که روش خاصى براى خود داشته باشد پسمجلات فراوانى درباره علمالنفس پدید آمد که به تدریج در کشورآلمان و فرانسه و امریکا رو به تزاید گذارد و تالیفات زیادىبا بحثهاى مفصلى در این زمینه انجام گرفت و این وضع تا اواخرقرن نوزده ادامه پیدا کرد تا آنجا که علمالنفس راه خود را مثلسایر علوم ادامه داد و از فلسفه کاملا جدا شده به صورت علمخاصى درآمد که داراى روشها و قوانین و محورهاى خاص خودبود...» و فلسفه نیز موضوع خاص خود را پیدا کرد که عبارت ازروح انسان، حقیقت کنه عالم، عالم مجردات و لایتناهى و موجواتماوراء طبیعت و مباحث کلى مربوط به اصل و علل موجودات و بهطورکلى امروزه فلسفه را حیات درونى انسان و رابطه آن با جهانخارج تشکیل مىدهد.
فلسفه از جهان نامرئى صحبت مىکند از آلام،اراده، استدلال،خاطرهها و شهوات و...
اقسام سهگانه فلسفه
فلسفه از دیدگاه فلاسفه بهطور کلى به سه دسته اصلى تقسیممىگردد:
1 - حکمت نظرى.
2 - حکمت عملى.
3 - حکمتشعرى.
حکمت نظرى نیز منشعب به اقسام ذیل مىشود:
1 - پسیکولوژى یا علمالروح یا علمالنفس.
2 - منطق یا علم قواعد فکر.
3 - علم اخلاق یا علم تکالیف و وظائف.
4 - زیبائى شناسى یا علم الجمال.
5 - فلسفه اولى یا علم ماوراء الطبیعه (13) .
در میان این اقسام پنجگانه تنها علمالنفس است که جنبه تحققىبیشترى دارد زیرا علمالنفس مشاهده باطنى روى انسان دارد ومسلما مشاهده باطنى براى خود نفس، جنبه تحققى و عینیت داردمثل خود انسان گرسنگى یا تشنگى یا حالتى از حالات روانى خود رابیشتر از دیگران درک مىکنند و این درک، نوعى درک تحققى است پسعلمالنفس داخل در فلسفه نظرى است و از آثار نفس و روح واحکامو خصوصیات آن از قبیل تصمیم، اراده، استدلال، فکر و حافظه وسایر امیال و تمایلات و حالات روحى بحث مىکند.
طبقهبندى علوم
علوم گوناگون گرچه از یکدیگر جدا هستند، لکن تکامل و ترقىعلوم بشرى، آنها را ارتباط بهم داد و در نتیجه طبقه علوم پیداشده است چون هر یک از علوم جزء داخل در عنوان کلى علم هستند وکم و بیش باهم ارتباط دارند از اینرو باید به وسیله یکطبقهبندى، درجه و مقام هر یک از علوم و کیفیت ارتباط آنها رابه یکدیگر به دست آوریم، از زمان قدیم فلاسفه یونان از قبیلارسطو، تا عصر حاضر به وسیله دانشمندان قرون مختلف طبقهبندىهائى از علوم انجام گرفته است ولى اغلب ناقص و ناتمام بودهاست و لکن یکى از دانشمندان فرانسه به نام «آمپر» (14) علومرا از روى موضوعات آنها طبقهبندى کرده استبه این ترتیب:
ابتداء علوم را به دو قسمت کلى تقسیم کرده است:
اول علومى که موضوعشان مربوط به اشیاء خارجى و موجودات عالممحسوس است و آنها را علوم مادى یا طبیعى نامیده است.
دوم علومى که موضوعاتشان امور معنوى و مجردات مىباشد و آنهارا علوم مجردات اسم گذارده است که هر یک از این دو قسمت اصلىنیز داراى چهار قسمت فرعى مىباشد مثلا علوم فرعى علوم طبیعى یامادى عبارت اند از:
1 - علوم ریاضى.
2 - فیزیک و شیمى.
3 علم طبیعى.
4 - علوم طبى.
و علوم فرعى رشته کلى علوم مجردات را نیز چنین ذکر کرده است:
1 - علوم فلسفى.
2 - علوم صنایع و زبان.
3 - علوم نژادشناسى از روى قواعد و آثار علمى.
4 - علوم سیاسى.
براى هر یک از این علوم فرعى نیز علوم دیگرى به عنوان فرع ونتیجه آن ذکر کرده است و در نتیجه براى هرکدام از دو رشته علممادى و رشته علم معنوى 64 جزء علم قرار داده و در مجموع 138علم فرعى براى علوم موجود ذکر کرده است.
جالب این است که دانشمند غربى نامبرده نیز علوم فلسفى را جزءعلوم معنوى ذکر نموده، و علوم فلسفى را منشعب به اقسامى نمودهاست که سابقا ذکر گردید.
روانشناسى نیز که یکى از اقسام علوم فلسفى است، خود نیز ازجهاتى مورد بحث و مطالعه مىباشد از اینرو داراى اقسامگوناگونى است از قبیل روانشناسى تاریخى که بحث از کیفیات روحىاقوام گذشته کند پسیکولوژى نژادى که خواص روحى نژادهاى مختلفرا مورد بحث قرار مىدهد. پسیکولوژى تطبیقى یا تشبیهى که شباهتبرخى از انواع انسان را با بعضى از حیوانها معین مىکند دیگرپسیکولوژى طبقاتى که خواص روحى طبقات مختلف جامعه را بیانمىکند.
دیگر پسیکولوژى که از نظر ارتباط روح و جسم که از تاثیر قواىجسمانى در قواین روحى و بالعکس بحث مىکند و قسم دیگرروانشناسى غیر عادى که بحث از کیفیت روحى افراد غیر متعارف ازقبیل کمهوشها، نوابغ، جانىها و دزدها و امثال اینها بحثمىکند.
روانشناسى علمى مستقل است
از مطالب سابق در مقالات گذشته روشن گردید که روانشناسى ازلحاظ این که بحث از حقایق کلى مىکند، و در جستجوى حقیقت است،با دیگر علوم اشتراک دارد ولى از نظر این که داراى موضوعجداگانه و اسلوب و روش خاصى است، از آنها جدا مىشود.
برخى از دانشمندان روانشناسى را علمى مستقل ندانسته آن راشاخهاى از تاریخ طبیعى انسان فرض کرده چنین مىگویند:
«تاریخ طبیعى انسان یا انسانشناسى شامل علم تشریح و علموظائف الاعضاء است و روانشناسى داخل در قسم دوم است زیرا درعلم وظائفالاعضاء از اعمال مغز گفتگو مىشود و اعمال مغز همانکیفیات و آثار روانشناسى است ولى حق این است که روانشناسى خودعلمى مستقل است زیرا داراى موضوعى مستقل (یعنى نفس و کیفیات وآثار آن) مىباشد و روش تحقیقى مخصوصى دارد و در عین حالروانشناسى نهایت ارتباط با علم وظائف الاعضاء دارد.
چنان که «بیکن» فیلسوف معروف انگلیسى(1560-1626م) مىگوید:
«فیلسوف باید مانند زنبور عسل باشد که از گلى به روى گلىدیگر بنشیند و از همگى آنها شیره عسل را به دست آورد. یعنى هریک از علم روح و بدن نسبتبه دیگرى کمک کننده است و هیچیک ازدیگرى بىنیاز نیست. همچنان که علوم تربیتى و نفسى باروانشناسى ارتباط نزدیک به یکدیگر دارند زیرا هدف اصلى تعلیمو تربیتخوشبختساختن نوع انسان است از راه تربیتخوب و اصلاحو تکمیل قواى ظاهرى و باطنى انسانها به وسیله مربیان وآموزگاران لایق و این اصلاح و تکمیل تنها از راه روانشناسىفراهم مىگردد زیرا علم روانشناسى ما را به قواى مختلف روح وکیفیات نفسانى انسانها آشنا و روش تربیت کامل را نشان مىدهد (15) .
علم چیست و کار علمى کدام است؟
حال این بحث اساسى زیربنائى مطرح است که علم چیست؟ و کار علمىکدام است؟ آیا علم همان استفاده علمى از آن در زندگى روزمرهاست؟ مسلما این نظر نظر صحیح نیست زیرا به یک روش مجرد و یاابزار و یا محتوا اطلاق نمىشود، بلکه مجموعه طرقى است که اشیاءو پدیدهها به کمک آنها به وجود مىآیند و شکل مىگیرند و مورداستفاده واقع مىشوند. و مىتوان ادعا کرد که علم طریقى است جهتنگریستن به طبیعت که متضمن اصول و روش باشد (16) .
روى این ملاحظه روانشناسى در رده علوم داخل بوده، همانند سایررشتههاى علمى داراى روشهاى معینى است که به کمک آنها مىتوانحقایق مورد نظر را گردآورى کرد تا براساس آنها به فرضیهسازى وخلق تئورى اقدام نمود و یا هیچیک از علوم انسانى و طبیعى نهتنها تنافى و تضادى ندارد، بلکه هماهنگى نزدیکى با آنها داشتهو داخل در رده علوم مىباشد و حتى با مبانى اخلاقى و مذهبى نیزهماهنگى وسیعى دارد. چنانکه توهم نابجاى عدم هماهنگى آن دو دربرخى ازموارد ابراز شده است (17) . بخصوص وابستگى و رابطه نزدیکروانشناسى با علوم انسانى و رشتههاى وابسته به آن از قبیلجامعهشناسى و قومشناسى (اتنولوژى) واضح است چنانکه دانشمندفرانسوى به نام «ژان استولزل» استاد داشنگاه رنه و کارت درکتاب روانشناسى اجتماعى ترجمه علیمحمد کاردان ص23 چنینمىنویسد:
«.. ازمیان علوم انسانى سه علم یعنى روانشناسى و جامعهشناسىو قومشناسى(اتنولوژى) روابط بالاخص تنگاتنگ و دائم باروانشناسى اجتماعى دارند..» (18) .
پىنوشتها:
1 مقدمه روانشناسى، تالیف دکتر على شریعتمدارى، ناشرانتشارات مشعل، اصفهان، چاپ چهارم، تاریخ نشر1369، ص 10،11و12.
2 براى توصیح بیشتر به کتاب مقدمه روانشناسى، ص13 و 14مراجعه فرمائید.
3 اصول روانشناسى عمومى، ص13 - ناشر انتشارات صفار تاریخنشر 1370 نوشته دکتر سیروس عظیمى.
4 براى توضیح بیشتر خوانندگان مىتوانند به شرح بدایهالحکمهاز تالیفات نویسنده مقاله مراجعه نمایند.
5 علم النفس تالیف جمیل صلیبا، چاپ سوم، ناشر دارالکتاباللبنانى، ترایخ نشر1404ه و 1984 م، ص 18 و19 -اصولروانشناسى تالیف دکتر سیدابوالقاسم حسینى، ج1، ص 31.
6 علم النفس تالیف جمیل صلیبا، ص 68 و69.
7 مدرک قبل.
8 بررسى مقدماتى
9 مدرک قبل.
10 اصول روانشناسى، از نظر تعلیم و تربیت نویسنده: على اکبرشهابى چاپ اول، ناشر کتابخانه و چاپخانه مرکزى تهران، سال1317ش ص6.
11 مدرک بالا، ص17.
12 ناشر دارالکتاب اللبنانى بیروت، ج1، تاریخ نشر 1411ه -1991م.
13 اصول روانشناسى از نظر تعلیم و تربیت، ص7.
14 آمپر متولد در لیون(1775 تا1836م) از دانشمندان فرانسهنخستین مخترع تلگراف.
15 اصول روانشناسى از نظر تعلیم و تربیت، ص9 و 10 و13 و 14و 15، چاپ دهم، تاریخ1987م.
16 مقدمهاى بر روانشناسى عمومى، تالیف رضاشاپوریان، ناشرروزبهان. تاریخ نشر1369ش چاپ دوم.
17 در این خصوص خوانندگان به کتاب تاریخ روانشناسى تالیف ف. ل. مولز به ج دوم ناشر مرکز نشر دانشگاهى، تهران، ص 2 و 191مراجعه نمایند. و به کتاب روانشناسى و اخلاق تالیف ژ. آ.
هدفیلد ترجمه على پریور ناشر شرکت انتشارات علمى و فرهنگى چاپدوم، تاریخ نشر1366ش ص13،14 و 15 مراجعه نمایند.
18 کتاب اصول علم النفس تالیف دکتر احمد عزت راجح چاپ هفتم،تاریخ1973م ناشر المکتب المصرى الحدیث تحت عنوان «صلهعلمالنفس بالعلوم الاخرى، ص 32 - و کتاب روانشناسى اجتماعىتالیف:
اتوکلاین برگ ترجمه دکتر على محمد کاردان، ج1، ص 25 و26 ناشرنشر اندیشه تاریخ نشر1369 چاپ دهم و کتاب علم النفس تالیفدکتر فاخر عاقل ناشر دارالعلم بیروت، ص 111 و 112.
به عقیده وى به دو دلیل نمىتوان بهطور قاطع روانشناسى را جزءعلوم بشمار آورد:
اول این که روانشناسى فاقد اصول کلى است روى این زمینهنمىتوان آن را در شمار علوم قرار داد زیرا علم عبارت ازمعلوماتى است که به وسیله اصول و قوانین باهم مربوط شده ومعنى پیدا کرده استیا این که از طریق روش علمى حاصل شده است،به نظر وى چون این دو جهت در روانشناسى و تحقیقات مربوط به آنبهطور کامل دیده نمىشود، بنابراین نباید روانشناسى را جزءعلوم قرار داد.
دوم این که چون روانشناسى جزء علوم تجربى مثل فیزیک و شیمىنیست، بنابراین نباید آن را در عداد علوم قرار داد و در نتیجهاین دانشمند معتقد است که روانشناسى از لحاظ علمى فعلا درمراحل مقدماتى قرار دارد و روزى خواهد رسید که تحقیقات روانىنیز جنبه علمى پیدا کند» (1) .
لکن ما ادعا داریم که علمالنفس نه تنها علم بوده و جنبه علمىداشته، بلکه داخل در علوم بشرى است و بلکه افضل علوم است زیراعلم عبارت است از دستهاى از حقایق مسلم و مسائل عام و مرتبطبه هم که تحت قواعد کلى در آیند، این حقایق مسلم در نتیجهمعرفت و فکر انسانها در ادوار مختلف تاریخى به دست آمده استپس علم روانشناسى مثل سایر علوم مشتمل بر فرضیههایى است کهدانشمندان ابراز داشتهاند و در صدد حل این فرضیهها و مشکلاتروانى هستند. و تحقیقات روانشناسان موجب پیدایش اصول و قضایاىکلى در زمینه روانى شده است.
یک دانشمند غربى به نام «کارل ر. ر گرس» (Caurl RcRogrs) ضمنمقایسه روانشناسى با سایر رشتههاى علمى معتقد است که درروانشناسى مانند سایر علوم مطالعه علت و معلول مورد نظر استیعنى روانشناس نیز مانند سایر دانشمندان مىخواهد علل و اسبابرفتار معین را درک کند تا بتواند پیشبینى کند که در شرائطمعینى چه رفتارى از افراد سر مىزند و براى اثبات ادعاى خودشواهدى نیز مىآورد (2) .
از اینرو روانشناسى در عصر حاضر در بسیارى از موارد با رشتههاو حرفههاى مختلف ارتباط مىیابد، از نظر سوابق تاریخى، بستگىروانشناسى به علوم فلسفى و طبیعى انکار نکردنى است، از بسیارىجهات استفاده از روانشناسى همراه با سایر رشتهها قابل توجهمىباشد و روانشناسان از نزدیک با متخصصین دیگر همکارى نموده،دانش و تخصص خود را در خدمت آنان قرار مىدهند (3) .
پس روى این ملاحظات علوم گوناگون عبارتند از شعبههاى مختلفى ازاین معرفتها که واجد شرائط کلى مذکور مىباشند، علم کلى و عام،مجموع علوم جزئى و حاصل فکر و معرفتبشر در طول تاریخ علوممىباشد.
پس علم، معناى وسیعى دارد که تمام معلومات بشرى را دربرمىگیرد و بهطور کلى مىتوان ادعا کرد که دانش بشرى در هر مرحلهاز پیشرفت و ترقى که باشد، خارج از سه وجه زیر نیست
اقسام سهگانه علم
1 - شناسائى سطحى اطلاعاتى است که حیوانات و یا مردم ابتدائى وکودکان، از عالم خارج دارند، مشخصه و ویژگى این شناسائى ایناست که بین معلولها رابطه ایجاد نمىکند و قادر به ایجاد رابطهبین آنها نیست و صاحب این علم و شناسائى فقط مىفهمد و درکمىکند مثلا حیوان لانه خود را مىشناسد، بچه خود را تشخیص مىدهد،غذایش را مىداند اما آیا مىتواند بگوید ظلم بد استیا خوب؟
آیا زنبور عسل مىتواند توجیه کند که چرا مثلا شیره گلها رامىمکد؟ مسلما خیر. او فقط مىتواند جزئیاتى را درک کند.
عناصر اصلى این نوع شناسائى سطحى، درک صور جزئیه است، یقیناعلمالنفس داخل در این نوع از علم و شناسائى نیست.
2 - معرفت علمى اطلاعاتى است مربوط به کل حوادث و در حقیقت وجهاشتراک و جهت جامع بین عدهاى از افکار مربوط به اوصاف عمومىپدیدهها است، اگر شناسائى سطحى تکامل یافته و افزایش پیداکند، در یک مرحله به جائى مىرسد که معلومات انسان لااقل درمورد یک موضوع باهم متحد و قابل تعمیم است و خصوصیت این مرحلهاز شناسائى درک صور کلى است.
ما از مطالعه جزئیات و مصادیق یک شى به کلیات مىرسیم مثلا هرچیز سنگینى که از بالا بیفتد، به زمین سقوط مىکند اینجا است کهمساله علت و معلول و رابطه آن دو با یکدیگر مطرح مىگردد ازاین رو علماء ادعا مىکنند که علم معرفتى است جمعى و جهانى درمورد امور کلى چنان که سقراط علم را چنین توصیف مىکند که:
«علم فقط به کلیات تعلق دارد» مانند احکام ریاضیات.
مسلما علم روانشناسى در این قسم از شناسائى نیز نمىباشد.
3 - فلسفه عبارت است از نظریهاى کلى متکى بر قواعد علمىدرباره ذهن و جهان و به عبارت دیگر فلسفه عبارت است از علم بهاحوال موجود از آن جهت که موجود است (4) (علمالوجود من حیثهوالموجود) در قرون بسیار قدیم همگى معارف و علوم بشرى درمفهوم فلسفه مندرج مىشد چنان که نویسنده عرب مصرى «جمیلصلیبا» در کتاب علمالنفس ص27 چنین مىنویسد:
«... مما لا شک فیه انالفلسفه کانت عندالقدماء مشتمله علىجمیعالعلوم و کانتالفلسفه لا تختلف عنالعلم فکانالعالم یدعىفیلسوفا».
یعنى «در این حقیقتشکى نیست که نزد دانشمندان قدیم فلسفهشامل جمیع علوم بوده و فلسفه با علم اختلافى نداشتند پس عالم،فیلسوف خوانده مىشد».
و از اینجا است که افلاطون و ارسطو و ابن سینا فلسفه را بهگونهاى معنى مىکنند که در آن زمانها شامل همه علوم بشرى بود.
افلاطون در تعریف فلسفه مىگوید:
«الفلسفه هىالعلم بالحقایقالمطلقهالمستتره تحت ظواهرالاشیاء) (5) .
و ارسطو نیز چنین در توضیح معناى فلسفه از دیدگاه فلاسفه یونانقدیم مىگوید: «هى العلم بالاسباب القصوى للاشیاء او علمالموجود بما هو موجود» «فلسفه علم به همه اشیاء از همه جهاتبوده با علم به احوال و آثار موجود از این جهت که موجود است،مىباشد» (6) .
و همچنین شیخ الرئیس بوعلى سینا فلسفه را اینگونه بیان مىکند:
«ان هذا العلم یبحث فى الموجود المطلق» «فلسفه علمى است کهاز موجود مطلق بحث مىکند» (7) .
چنان که خوانندگان گرامى ملاحظه مىکنند، فلسفه در زمانهاى قدیممجموعه دانستنیهاى بشر بوده که سایر علوم از آنجا سرچشمهگرفته و آن افضل علوم بشر بود و مبدا شناسائى بشرى بشمارمىرفته است و اینک سایر علوم گرچه از ابتدا داخل در فلسفهبودهاند و لکن با توجه به پیشرفت علوم بشرى و توسعه دامنهمسائل و تحقیقات علمى از فلسفه جدا شدهاند ولى در عین حال دررابطه نزدیکى با علوم بشرى قرار دارد. بخصوص علم روانشناسى ومنطق و اخلاق (8) . حتى بالاتر این که برخى از علماء مدعىاند کهروانشناسى اساس تمام علوم و وسیله براى برنامهریزىهاى فردى واجتماعى و جهانبینى مىباشد (9) .
از اینرو یک تن فیلسوف در آن زمان داراى علوم و فنون عصر خودبود ولى کمکم در نتیجه ترقى فکر بشر و توسعه دائره علوم وپیدایش شعب مختلف، دیگر ممکن نبود حافظه یک دانشمند بر تمامآنها احاطه یابد از این جهت «تخصص علمى» به تدریجبه وجودآمد و در حقیقت علم از صورت یگانگى به شکل طبقه و دسته درآمدو از این هنگام دانشمندان جنبه تخصص پیدا گردند و مطالعات وافکار خود را اختصاص به یک رشته از علوم دادند (10) .
تقسیم تدریجى علوم
علوم گوناگون کمکم از فلسفه یا علمالعام و علمالکلى، علمالجامع در آن اصطلاح عصر قدیم، جدا شدند به این ترتیب که اززمان یونان قدیم علوم ریاضى به وسیله «اقلیدس» و «علممکانیک» به توسط «ارشمیدس» از فلسفه جدا شدند و در قرن16میلادى علم نجوم به وسیله «کپرنیک» اهل لهستان و در قرن 18علم شیمى به وسیله «لاوازیه» دانشمند فرانسوى و در نیمه اولقرن19 علم بیولوژى توسط دانشمند غربى به نام «کلودسرشارد»و در اواسط قرن19 علمالاجتماع به وسیله «اگوست کنت» ازفلسفه جدا شدند (11) .
نویسنده لبنانى به نام «سمیح عاظف الزین» در کتاب علمالنفس (12) ص 18 و19 چنین مىنویسد:
«علم النفس در ابتداى قرن نوزده کوشش کرد از فلسفه جدا شدهعلم مستقلى باشد و این که روش خاصى براى خود داشته باشد پسمجلات فراوانى درباره علمالنفس پدید آمد که به تدریج در کشورآلمان و فرانسه و امریکا رو به تزاید گذارد و تالیفات زیادىبا بحثهاى مفصلى در این زمینه انجام گرفت و این وضع تا اواخرقرن نوزده ادامه پیدا کرد تا آنجا که علمالنفس راه خود را مثلسایر علوم ادامه داد و از فلسفه کاملا جدا شده به صورت علمخاصى درآمد که داراى روشها و قوانین و محورهاى خاص خودبود...» و فلسفه نیز موضوع خاص خود را پیدا کرد که عبارت ازروح انسان، حقیقت کنه عالم، عالم مجردات و لایتناهى و موجواتماوراء طبیعت و مباحث کلى مربوط به اصل و علل موجودات و بهطورکلى امروزه فلسفه را حیات درونى انسان و رابطه آن با جهانخارج تشکیل مىدهد.
فلسفه از جهان نامرئى صحبت مىکند از آلام،اراده، استدلال،خاطرهها و شهوات و...
اقسام سهگانه فلسفه
فلسفه از دیدگاه فلاسفه بهطور کلى به سه دسته اصلى تقسیممىگردد:
1 - حکمت نظرى.
2 - حکمت عملى.
3 - حکمتشعرى.
حکمت نظرى نیز منشعب به اقسام ذیل مىشود:
1 - پسیکولوژى یا علمالروح یا علمالنفس.
2 - منطق یا علم قواعد فکر.
3 - علم اخلاق یا علم تکالیف و وظائف.
4 - زیبائى شناسى یا علم الجمال.
5 - فلسفه اولى یا علم ماوراء الطبیعه (13) .
در میان این اقسام پنجگانه تنها علمالنفس است که جنبه تحققىبیشترى دارد زیرا علمالنفس مشاهده باطنى روى انسان دارد ومسلما مشاهده باطنى براى خود نفس، جنبه تحققى و عینیت داردمثل خود انسان گرسنگى یا تشنگى یا حالتى از حالات روانى خود رابیشتر از دیگران درک مىکنند و این درک، نوعى درک تحققى است پسعلمالنفس داخل در فلسفه نظرى است و از آثار نفس و روح واحکامو خصوصیات آن از قبیل تصمیم، اراده، استدلال، فکر و حافظه وسایر امیال و تمایلات و حالات روحى بحث مىکند.
طبقهبندى علوم
علوم گوناگون گرچه از یکدیگر جدا هستند، لکن تکامل و ترقىعلوم بشرى، آنها را ارتباط بهم داد و در نتیجه طبقه علوم پیداشده است چون هر یک از علوم جزء داخل در عنوان کلى علم هستند وکم و بیش باهم ارتباط دارند از اینرو باید به وسیله یکطبقهبندى، درجه و مقام هر یک از علوم و کیفیت ارتباط آنها رابه یکدیگر به دست آوریم، از زمان قدیم فلاسفه یونان از قبیلارسطو، تا عصر حاضر به وسیله دانشمندان قرون مختلف طبقهبندىهائى از علوم انجام گرفته است ولى اغلب ناقص و ناتمام بودهاست و لکن یکى از دانشمندان فرانسه به نام «آمپر» (14) علومرا از روى موضوعات آنها طبقهبندى کرده استبه این ترتیب:
ابتداء علوم را به دو قسمت کلى تقسیم کرده است:
اول علومى که موضوعشان مربوط به اشیاء خارجى و موجودات عالممحسوس است و آنها را علوم مادى یا طبیعى نامیده است.
دوم علومى که موضوعاتشان امور معنوى و مجردات مىباشد و آنهارا علوم مجردات اسم گذارده است که هر یک از این دو قسمت اصلىنیز داراى چهار قسمت فرعى مىباشد مثلا علوم فرعى علوم طبیعى یامادى عبارت اند از:
1 - علوم ریاضى.
2 - فیزیک و شیمى.
3 علم طبیعى.
4 - علوم طبى.
و علوم فرعى رشته کلى علوم مجردات را نیز چنین ذکر کرده است:
1 - علوم فلسفى.
2 - علوم صنایع و زبان.
3 - علوم نژادشناسى از روى قواعد و آثار علمى.
4 - علوم سیاسى.
براى هر یک از این علوم فرعى نیز علوم دیگرى به عنوان فرع ونتیجه آن ذکر کرده است و در نتیجه براى هرکدام از دو رشته علممادى و رشته علم معنوى 64 جزء علم قرار داده و در مجموع 138علم فرعى براى علوم موجود ذکر کرده است.
جالب این است که دانشمند غربى نامبرده نیز علوم فلسفى را جزءعلوم معنوى ذکر نموده، و علوم فلسفى را منشعب به اقسامى نمودهاست که سابقا ذکر گردید.
روانشناسى نیز که یکى از اقسام علوم فلسفى است، خود نیز ازجهاتى مورد بحث و مطالعه مىباشد از اینرو داراى اقسامگوناگونى است از قبیل روانشناسى تاریخى که بحث از کیفیات روحىاقوام گذشته کند پسیکولوژى نژادى که خواص روحى نژادهاى مختلفرا مورد بحث قرار مىدهد. پسیکولوژى تطبیقى یا تشبیهى که شباهتبرخى از انواع انسان را با بعضى از حیوانها معین مىکند دیگرپسیکولوژى طبقاتى که خواص روحى طبقات مختلف جامعه را بیانمىکند.
دیگر پسیکولوژى که از نظر ارتباط روح و جسم که از تاثیر قواىجسمانى در قواین روحى و بالعکس بحث مىکند و قسم دیگرروانشناسى غیر عادى که بحث از کیفیت روحى افراد غیر متعارف ازقبیل کمهوشها، نوابغ، جانىها و دزدها و امثال اینها بحثمىکند.
روانشناسى علمى مستقل است
از مطالب سابق در مقالات گذشته روشن گردید که روانشناسى ازلحاظ این که بحث از حقایق کلى مىکند، و در جستجوى حقیقت است،با دیگر علوم اشتراک دارد ولى از نظر این که داراى موضوعجداگانه و اسلوب و روش خاصى است، از آنها جدا مىشود.
برخى از دانشمندان روانشناسى را علمى مستقل ندانسته آن راشاخهاى از تاریخ طبیعى انسان فرض کرده چنین مىگویند:
«تاریخ طبیعى انسان یا انسانشناسى شامل علم تشریح و علموظائف الاعضاء است و روانشناسى داخل در قسم دوم است زیرا درعلم وظائفالاعضاء از اعمال مغز گفتگو مىشود و اعمال مغز همانکیفیات و آثار روانشناسى است ولى حق این است که روانشناسى خودعلمى مستقل است زیرا داراى موضوعى مستقل (یعنى نفس و کیفیات وآثار آن) مىباشد و روش تحقیقى مخصوصى دارد و در عین حالروانشناسى نهایت ارتباط با علم وظائف الاعضاء دارد.
چنان که «بیکن» فیلسوف معروف انگلیسى(1560-1626م) مىگوید:
«فیلسوف باید مانند زنبور عسل باشد که از گلى به روى گلىدیگر بنشیند و از همگى آنها شیره عسل را به دست آورد. یعنى هریک از علم روح و بدن نسبتبه دیگرى کمک کننده است و هیچیک ازدیگرى بىنیاز نیست. همچنان که علوم تربیتى و نفسى باروانشناسى ارتباط نزدیک به یکدیگر دارند زیرا هدف اصلى تعلیمو تربیتخوشبختساختن نوع انسان است از راه تربیتخوب و اصلاحو تکمیل قواى ظاهرى و باطنى انسانها به وسیله مربیان وآموزگاران لایق و این اصلاح و تکمیل تنها از راه روانشناسىفراهم مىگردد زیرا علم روانشناسى ما را به قواى مختلف روح وکیفیات نفسانى انسانها آشنا و روش تربیت کامل را نشان مىدهد (15) .
علم چیست و کار علمى کدام است؟
حال این بحث اساسى زیربنائى مطرح است که علم چیست؟ و کار علمىکدام است؟ آیا علم همان استفاده علمى از آن در زندگى روزمرهاست؟ مسلما این نظر نظر صحیح نیست زیرا به یک روش مجرد و یاابزار و یا محتوا اطلاق نمىشود، بلکه مجموعه طرقى است که اشیاءو پدیدهها به کمک آنها به وجود مىآیند و شکل مىگیرند و مورداستفاده واقع مىشوند. و مىتوان ادعا کرد که علم طریقى است جهتنگریستن به طبیعت که متضمن اصول و روش باشد (16) .
روى این ملاحظه روانشناسى در رده علوم داخل بوده، همانند سایررشتههاى علمى داراى روشهاى معینى است که به کمک آنها مىتوانحقایق مورد نظر را گردآورى کرد تا براساس آنها به فرضیهسازى وخلق تئورى اقدام نمود و یا هیچیک از علوم انسانى و طبیعى نهتنها تنافى و تضادى ندارد، بلکه هماهنگى نزدیکى با آنها داشتهو داخل در رده علوم مىباشد و حتى با مبانى اخلاقى و مذهبى نیزهماهنگى وسیعى دارد. چنانکه توهم نابجاى عدم هماهنگى آن دو دربرخى ازموارد ابراز شده است (17) . بخصوص وابستگى و رابطه نزدیکروانشناسى با علوم انسانى و رشتههاى وابسته به آن از قبیلجامعهشناسى و قومشناسى (اتنولوژى) واضح است چنانکه دانشمندفرانسوى به نام «ژان استولزل» استاد داشنگاه رنه و کارت درکتاب روانشناسى اجتماعى ترجمه علیمحمد کاردان ص23 چنینمىنویسد:
«.. ازمیان علوم انسانى سه علم یعنى روانشناسى و جامعهشناسىو قومشناسى(اتنولوژى) روابط بالاخص تنگاتنگ و دائم باروانشناسى اجتماعى دارند..» (18) .
پىنوشتها:
1 مقدمه روانشناسى، تالیف دکتر على شریعتمدارى، ناشرانتشارات مشعل، اصفهان، چاپ چهارم، تاریخ نشر1369، ص 10،11و12.
2 براى توصیح بیشتر به کتاب مقدمه روانشناسى، ص13 و 14مراجعه فرمائید.
3 اصول روانشناسى عمومى، ص13 - ناشر انتشارات صفار تاریخنشر 1370 نوشته دکتر سیروس عظیمى.
4 براى توضیح بیشتر خوانندگان مىتوانند به شرح بدایهالحکمهاز تالیفات نویسنده مقاله مراجعه نمایند.
5 علم النفس تالیف جمیل صلیبا، چاپ سوم، ناشر دارالکتاباللبنانى، ترایخ نشر1404ه و 1984 م، ص 18 و19 -اصولروانشناسى تالیف دکتر سیدابوالقاسم حسینى، ج1، ص 31.
6 علم النفس تالیف جمیل صلیبا، ص 68 و69.
7 مدرک قبل.
8 بررسى مقدماتى
9 مدرک قبل.
10 اصول روانشناسى، از نظر تعلیم و تربیت نویسنده: على اکبرشهابى چاپ اول، ناشر کتابخانه و چاپخانه مرکزى تهران، سال1317ش ص6.
11 مدرک بالا، ص17.
12 ناشر دارالکتاب اللبنانى بیروت، ج1، تاریخ نشر 1411ه -1991م.
13 اصول روانشناسى از نظر تعلیم و تربیت، ص7.
14 آمپر متولد در لیون(1775 تا1836م) از دانشمندان فرانسهنخستین مخترع تلگراف.
15 اصول روانشناسى از نظر تعلیم و تربیت، ص9 و 10 و13 و 14و 15، چاپ دهم، تاریخ1987م.
16 مقدمهاى بر روانشناسى عمومى، تالیف رضاشاپوریان، ناشرروزبهان. تاریخ نشر1369ش چاپ دوم.
17 در این خصوص خوانندگان به کتاب تاریخ روانشناسى تالیف ف. ل. مولز به ج دوم ناشر مرکز نشر دانشگاهى، تهران، ص 2 و 191مراجعه نمایند. و به کتاب روانشناسى و اخلاق تالیف ژ. آ.
هدفیلد ترجمه على پریور ناشر شرکت انتشارات علمى و فرهنگى چاپدوم، تاریخ نشر1366ش ص13،14 و 15 مراجعه نمایند.
18 کتاب اصول علم النفس تالیف دکتر احمد عزت راجح چاپ هفتم،تاریخ1973م ناشر المکتب المصرى الحدیث تحت عنوان «صلهعلمالنفس بالعلوم الاخرى، ص 32 - و کتاب روانشناسى اجتماعىتالیف:
اتوکلاین برگ ترجمه دکتر على محمد کاردان، ج1، ص 25 و26 ناشرنشر اندیشه تاریخ نشر1369 چاپ دهم و کتاب علم النفس تالیفدکتر فاخر عاقل ناشر دارالعلم بیروت، ص 111 و 112.