آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

سنت الهى بر این نیست که نظام آفرینش -که به گفته اهل نظر و ایمان، نظام اصلح است- از نور و فروغ علم بى‏بهره بماند. خداوند، نخستین انسان -یعنى آدم- را بر کرسى والاى تعلم اسماء نشاند و خود، معلمى او را بر عهده گرفت. آنگاه اسماء را بر فرشتگان عرضه داشت و از آنها خواست که او را از اسماء آن اسماء -و نه خود آن اسماء- خبر دهند و آنها متواضعانه، خود را ناچیزتر از آن شمردند که جز آنچه به تعلیم الهى فرا گرفته‏اند، دانسته باشند یا بتوانند بدانند.
سپس خداوند به آدم دستور داد که فرشتگان را به اسماء آن اسماء خبر دهد و چون به آنها خبر داد، ایشان را مخاطب ساخت و فرمود:
...الم اقل لکم انی اعلم غیب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون. (1)
آیا به شما نگفتم که من غیب آسمانها و زمین را مى‏دانم و به آنچه آشکار مى‏کنید و پنهان مى‏کردید، علم دارم؟
با توجه به این که در آیات 30 تا 33 سوره مبارکه بقره به اسمائى که به آدم تعلیم شده، ضمیر جمع مذکر ارجاع شده و با کلمه «هؤلاء» که اشاره به جمع مذکر -آنهم ذوى‏العقول- است، به آنها اشاره شده و حتى یک بار با ذکر «اسماء هؤلاء» نشان داده شده که آن اسماء نیز اسمائى دارند، معلوم مى‏شود که اسماء حقائقند نه الفاظ و آنها براى آدم، معلوم به علم شهودى و حضوریند، نه علم حصولى که چیزى غیر از حقایق اشیاء و فقط صورى ذهنى است که حکایت از واقع مى‏کند، نه این که خود واقع باشد.
استاد علامه طباطبائى مى‏فرماید:
«آیه و علم آدم الاسماء... مشعر به این است که این اسماء یا مسماهاى آنها موجودات زنده عاقلى هستند که پشت پرده غیب، نهانند و علم به اسماء آنها نیز بانحوه علمى که ما به اسماء اشیاء داریم، مغایر است و گرنه فرشتگان، با خبردادن آدم به آنها عالم مى‏شدند و به لحاظ علمى همرتبه آدم مى‏گشتند، و این، نه براى آدم اکرامى بود و نه کرامتى. چرا که خداوند اسمائى را به آدم تعلیم داده و به آنها تعلیم نداده بود و اگر به آنها تعلیم مى‏داد، مانند او یا اشرف از او بودند... علمى که براى فرشتگان به خاطر خبر دادن آدم به اسماء اسماء پیدا شد، غیر از علمى بود که براى آدم از راه حقیقت علم به خود اسماء پیدا شد. یکى از اینها در حق فرشتگان ممکن بود و دیگرى نبود». (2)
آنچه آدم را شایسته مقام خلیفة‏اللهى مى‏کند، همان علم به حقیقت اسماء است که فرشتگان را نشاید، نه خبر دادن از اسماء اسماء که فرشتگان نیز با خبر دادن آدم، تعلم یافتند و گفتند:
قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم. (3)
منزهى تو. ما را علمى نیست جز آنچه تو ما را تعلیم دادى. توئى دانا و حکیم.
مستفاد از برخى از روایات این است که منظور از اسماء و حقائقى که آدم تعلم یافت و فرشتگان را یاراى تعلم آنها نبود، بلکه فقط توانستند با خبر دادن آدم به جلوه‏ها و اسمائى از آن حقائق و اسماء -که پوشیده در پرده غیب بودند- علم و آگاهى یابند، آنهائى هستند که در روى زمین خلفاء و حجتهاى خدا هستند و فرشتگان به این حقیقت واقف شدند که ملاک و معیار خلیفة‏اللهى در نوع ایشان نیست، بلکه در نوع بشر است و افرادى بزرگوار از این نوع، همواره بر مسند خلافت تکیه دارند و هرگز این کرسى خالى نمى‏ماند. آنگاه امام ششم‏علیه السلام مى‏فرماید:
«استعبدهم بولایتهم و محبتهم و قال لهم: الم اقل لکم انى اعلم...». (4)
خداوند به ولایت و محبت‏خلفاء خویش از فرشتگان خداست که بندگیش کنند و به آنها فرمود: الم اقل لکم انى اعلم....
مطالعه آیات مربوط به خلافت الهى و روایات، هم استمرار خلافت را به ما مى‏فهماند و هم استمرار فروغ علم را. پس علم ربانى لدنى، ملاک خلیفة‏الله است و اگر انسان مسجود فرشتگان مى‏شود و هم بر کرسى خلافت قرار مى‏گیرد، به خاطر همان علم است. به همین جهت است که قرآن کریم پس از بیان قضیه تعلم آدم و عجز فرشتگان از این که اسماء حقایقى که به آدم تعلیم شده بود، را خبر دهند و خبر دادن آدم به آنها -که قطعا از سنخ خبر دادن و تصورات و تصدیقات و علوم حصولى، نیست- مى‏فرماید:
و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس... (5)
اى رسول، به یاد آور هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید و همگى سجده کردند، ولى شیطان امتناع ورزید و راه استکبار پیش گرفت، و از کافران بود.
اکنون فرشتگان به عظمت مقام خلافت پى برده و دانسته‏اند که عبودیت و بندگى بدون ولایت و محبت‏خلفاء خدا ممکن نیست. از اینرو با طیب خاطر در برابر فرمان خدا تسلیم مى‏شوند و آدم را به اعتبار مقام خلافت و به ملاک علم ربانى ولدنى، سجده مى‏کنند.
زانکه این اسماء و الفاظ حمید از گلابه آدمى آمد پدید «علم الاسماء» بد آدم را امام لیک نى اندر لباس عین و لام چون نهاد از آب و گل بر سر کلاه گشت آن اسماء جانى روسیاه که نقاب حرف و دم در خود کشید تا شود بر آب و گل معنى پدید (6) مظهر عشق است و محبوب به حق از همه کروبیان برده سبق سجده آدم را بیان سبق اوست سجده آرد مغز را پیوسته پوست (7) پس خلیفه ساخت صاحب سینه‏اى تا بود شاهیش را آئینه‏اى پس صفاى بى حدودش داد او وانگه از ظلمت ضدش بنهاد او دو علم افراخت اسپید و سیاه آن یکى آدم دگر ابلیس راه (8)
استدراکى در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام
دیدیم که امیرالمؤمنین‏علیه السلام آرزو کرد که حاملانى براى علم خود بیابد و سپس چهار گروه را بر شمرد که هیچ‏یک به دلیل ابزار کردن دین براى دنیا و یا به دلیل ساده‏دلى و عدم بصیرت و یا به دلیل شهوت‏پرستى یا مال‏دوستى، لایق به دوش کشیدن بار امانت علم علوى نیستند و بدین ترتیب، با مرگ حاملان علم، علم هم مى‏میرد.
به دنبال مطلب فوق، اذهان را به مطلبى اساسى سوق مى‏دهد که یکى از ارکان جهان‏بینى اسلامى است و چنانکه دیدیم این رکن مهم یا مهمترین ارکان، مساله خلافت و ولایت و خالى نماندن زمین از خلیفة‏الله و استمرار فروغ علم خلفاء خداوند، براى همیشه است.
از اینرو فرمود:
«اللهم بلى، لا تخلو الارض من قائم لله بحجة. اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بیناته‏». (9)
بلى زمین از وجود کسى که حجت‏بر پاى خداست، خالى نمى‏ماند، خواه آشکار و مشهور و یا ترسان و پوشیده و پنهان! تا حجتها و نشانه‏هاى خداوند، باطل و زایل نگردد.
ابن ابى الحدید، مى‏گوید: «بعید نیست که این عبارت، تصریح به مذهب امامیه باشد». (10)
ما مى‏گوئیم: نه این که بعید نیست. بلکه مسلم است که منظور حضرت همین است. چرا که امیرالمؤمنین‏علیه السلام جز بیانگر جهان‏بینى اسلامى و شیعى نیست.
سپس ابن ابى الحدید مى‏گوید:
«ولى اصحاب ما این کلام را حمل مى‏کنند بر این که منظور ابدالى است که اخبار نبوى درباره آنها وارد شده که در روى زمین سیاحت مى‏کنند. برخى از آنها شناخته مى‏شوند و برخى شناخته نمى‏شوند. آنها نمى‏میرند تا راز خود را که همان عرفان است‏به گروه دیگرى که جانشین آنها هستند، به ودیعت‏سپارند». (11)
هیچ دلیلى نیست که اینها همان ابدال باشند. به خصوص که حضرت، سرانجام افراد مورد نظر خود را به عنوان خلفاء خداوند معرفى کرده و درباره‏شان فرموده:
«اولئک خلفاء الله فى ارضه و الدعاة الى دینه‏». (12)
اینان خلفاء خداوند در روى زمین و دعوت کنندگان به سوى دین او هستند.
این دو عنوان، بر امامان معصوم شیعه منطبق است، نه بر ابدال و اوتاد و غیر از اینها.
متاسفانه گرایشهاى مذهبى اعتزال، گاهى ابن ابى الحدید را از جاده انصاف خارج مى‏سازد.
همانطورى که مى‏بینیم مولوى نیز با همه سعه نظرى که دارد، گاهى گرفتار انحراف مى‏شود او چنین مى‏گوید:
پس به هر دورى ولیى قائم است تا قیامت آزمایش دائم است هر که را خوى نکو باشد، برست هر کسى کو شیشه دل باشد، شکست پس امام حى قائم آن ولى است خواه از نسل عمر خواه از على است مهدى و هادى وى است اى راهجوهم نهان و هم نشسته پیش رو (13)
این اشعار از هر جهت‏با عقائد شیعه اثنا عشرى مطابقت دارد، جز از یک جهت و آن این که به نظر وى لازم نیست آن ولى قائم از نسل على‏علیه السلام باشد. حال آنکه ما شیعیان معتقدیم ائمه و اولیاء قائم همه از نسل پیامبر و امیرالمؤمنین و فاطمه زهرایند و دوازدهمین ولى قائم، هم‏اکنون غایب از انظار مشتاقان و شیفتگان و دلباختگان خویش است.
به هر حال، امیرالمؤمنین علیه السلام که فروغ علم ربانى را خاموشى‏ناپذیر و سلسله حجج الهى را گسستنى‏ناپذیر مى‏داند، درباره آنهایى که هرگز نباید زمین از وجود آنها خالى گردد، مى‏فرماید:
«و کم ذا؟ و این اولئک؟ اولئک -والله- الاقلون عددا و الاغطمون عندالله قدرا». (14)
و اینان چندند و کجایند؟ به خدا سوگند، شمار آنها کمترین و قدر و منزلت آنها پیش خدا بزرگترین است.
آرى گو این که از شمار دو چشم، چند تنى بیش نیستند، ولى از شمار خرد «هزاران بیش‏».
اینجا کمیت مهم نیست، بلکه کیفیت مهم است. اینانند که پاسداران واقعى حجتها و ببینات خدایند و به وجود پربرکتشان همواره راه هدایت روشن و به فروغ علمشان، اهداف کاروان کمال‏جوى بشرى، آشکار و پدیدار است. آرى:
«یحفظ الله بهم حججه و بیناته حتى یودعوها نظرائهم و یزرعوها فى قلوب اشباههم‏». (15)
خداوند حجتها و نشانه‏هاى روشن خود را به وجود ایشان حفظ مى‏کند تا آنها را به امثال خویش بسپارند و در دلهاى آماده اشباه و نظائر خویش بکارند.
با روشن بودن چراغ علم لدنى ایشان و استمرار سلسله امامت است که مردم مى‏توانند به اندازه ظرفیت و استعداد و قابلیت‏خویش بهره گیرند و در فروغ مکتب آنها جان و دل خود را روشنى بخشند.
بازهم در تعریف مقام والاى علمى و معرفتى آنها مى‏فرماید:
«هجم بهم العلم على حقیقة‏البصیرة و باشروا روح‏الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى‏». (16)
علم و دانش، بر حقیقت‏بینش و بصیرت به آنها روى آورده و روح یقین رامباشرت کرده و آنچه را نازپروردگان دشوار دیده‏اند، نرم و آسان شمرده و پذیرفته‏اند و به آنچه نادانان از آن وحشت دارند، خویگر شده‏اند. با بدنهاى خویش مصاحب دنیایند و با ارواح خویش وابسته‏اند به محل و مقام اعلى.
آرى این اوصاف است که آنها را بر دیگران برترى بخشیده و بر قله بلند عظمت و رفعت و عزت قرار داده است. قیقت‏بینش و بصیرت پیش آنهاست. روح یقین، ملموس جان و مباشر روان آنان است.
نازپروردگان و تن‏پروران، سر در آخور خود دارند و از نشاط و تکاپوى جان و روان و ریاضتهاى مربوط به آن گریزانند و اینها درست در نقطه مقابل سختى مجاهدتها را به جان و دل پذیرفته و تلخى شوکران و سرکوب کردن هواهاى نفسانى را شیرین‏تر از شهد ناب شناخته و یافته‏اند و به آنها تن داده و همت‏سپرده‏اند. مردم، اعداء و دشمنان مجهولات خویشتند و عالمان به حق، مانوس به معلومات و دانسته‏هاى خویش. آرى تضاد علم و جهل را باید در تضاد جذب و دفع یافت. آنچه براى عالم جاذبه دارد، براى جاهل دافعه دارد و بالعکس. جاهلان به روح و تن، اهل دنیایند و دوست دارند که همیشه در این وطن باقى باشند. اما آنها تن این جهانى و روح آن جهانى دارند و هرگز وطن اصلى و موقف جاودانى و مرتبه اعلى علیین خود را از یاد نمى‏برند. طرد شهوت و تحمل خشونت معیشت، براى اینان از آب سرد زلال درکام لب‏تشنگان، گواراتر و لذت‏بخش‏تر است. از عزلت و انزوا و طول صمت و سکوت و ملازمت‏خلوت، جان خود را نشاط مى‏بخشند و آمیزش با مردم را براى این مى‏خواهند که دستگیر گم‏گشتگان و راهنماى متحیران و هشداردهنده غافلان و بیدار کننده نائمان و زندگى‏بخش دل‏مردگان باشند.
اینجاست که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از آن که مقام خلافت والاى الهى را ویژه آنها مى‏شمارد و دعوت به دین خدا را از شؤون آنها معرفى مى‏کند، از اعماق دل آه مى‏کشد و چنین مى‏فرماید:
«آه آه شوقا الى رؤیتهم‏» (17) : آه آه که چه آرزومند دیدار آنانم!
آرى:
ذره ذره کاندر این ارض و سماست جنس خود را همچو کاه و کهرباست معده نان را مى‏کشد تا مستقر مى‏کشد مرآب را تف جگر چشم جذاب بتان زین کویهاست مغز جویان ازگلستان بویهاست (18) ناریان مر ناریان را جاذبند نوریان مر نوریان را طالبند صاف را هم صافیان طالب شونددرد را هم تیرگان جاذب بوند (19)
بارى هنگامى که رشته سخن به اینجا کشید، پایان آن با خطاب به کمیل چنین بود که «انصرف یا کمیل اذا شئت‏» (20) اى کمیل، هرگاه مى‏خواهى، باز گرد. یعنى به او فرمان نداد، بلکه ماندن و رفتن را به اختیار خود او گذاشت. هرچند گوینده با این کلام حکیمانه علاقه خود را به رفتن مخاطب و تنها ماندن خود ابراز مى‏دارد.
پى‏نوشتها:
1) البقره، آیه 33..
2) المیزان، ج‏1، ص 117 و 118..
3) البقره، آیه 32..
4) همان، صفحه 121 به نقل از برخى از کتب روائى..
5) البقره، آیه 34..
6) کلیات مثنوى، چاپ افست اسلامیه، ص 417(جلد چهارم ص‏79).
7) همان، ص 609(جلد ششم ص 54).
8) همان، ص 611 (جلد ششم، ص 56).
9) نهج البلاغه، نشر خانه فرهنگ ایران در دمشق، حکمت 139 ص 434..
10) شرح نهج البلاغه اابن ابى الحدید، ج‏18، ص 351 ، ذیل حکمت 143..
11) همان مدرک..
12) همان مدرک، ص 352..
13) کلیات مثنوى، چاپ افست اسلامیه، ص 131 و 132(جلد دوم، ص 21 و 22)
14) نهج البلاغه، ابن اببى الحدید، ج‏1×، ص 347 حکمت 143..
15) همان مدرک..
16) همان مدرک..
17) همان مدرک،.
18) کلیات مثنوى، چاپ افست اسلامیه، ص 629 (جلد ششم، ص‏74).
19) همان مدرک، ص 113 (جلد دوم ، ص‏3).
20) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏1×، ص 351، ذیل حکمت 143.

تبلیغات