آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

عقاید عبدالوهاب را که از مرزهاى نجد فراتر رفته بود، پى‏گیرى مى‏کنیم و گفتیم اگرچه مسلک وهابیت در قرن دوازدهم توسط محمد بن عبدالوهاب پدیدار و منتشر گردید، ولى ریشه‏هاى اصلى آن به قرن چهارم به زمان بربهارى و ابن بطه و قرن هفتم و هشتم به زمان ابن تیمیه و شاگرد او ابن قیم جوزیه و نظائر آنها مى‏رسد. پس از پیدایش وهابیت‏بعضى از علما از اهالى غیر نجد نیز به آن مسلک گرویدند و آنچه این مسلک را در نظر آنها نیکو جلوه داد، این بود که این مسلک به ظاهر با بدعت‏ها که در آن زمان بیشتر رواج داشت، به مبارزه برخاسته بود.
یکى از معاصران محمد بن عبدالوهاب، «محمد بن اسماعیل صنعانى‏» (1099- 1182) امیر و مجتهد یمن بود، همین که از جریان قیام مذهبى نجدى‏ها آگاهى یافت از این ماجرا بسیار خوشحال شد و قصیده‏اى سرود که مطلع آن این است:
سلام على نجد و من حل فى نجد و ان کان تسلیمى على البعد لا یجدى
«سلام من بر نجد و ساکنانش باد، اگرچه این سلام من از دور بر من فائده ندارد» .
و در دنباله آن مى‏گوید:
اعادوا بها معنى سواع و مثله یغوث و ودا لیس ذلک من ودى و قد هتفوا عند الشدائد باسمها کما یهتف المضطر بالصمد الفرد و کم نحروا فى سوحها من غیرة اهلت لغیرالله جهلا على عمد و کم طائف حول القبور مقبلا و یلتمس الارکان منهن بالایدى (1)
«آنان خاطره بت‏هاى سواع و ود را زنده کردند که ما را هیچ خوش‏آیند نیست. در شداید و مشکلات به آنها توسل مى‏جویند، چنانکه انسان به خداى یگانه و بى‏نیاز پناه مى‏برد، چه‏بسا در اماکن عمومى شتر ذبح مى‏کنند و ندانسته یا دانسته نام غیر خدا را مى‏آورند و چه‏بسا مردمى که اطراف قبرها را طواف مى‏کنند و با دستهاى خود ارکان آنها را لمس مى‏نمایند» .
و در همین موقع رساله‏اى به نام «تطهیرالاعتقاد عن ادران الالحاد» تالیف کرده بود ولى آنگاه که از حقیقت قضیه اطلاع پیدا کرد و دید که جریان امر خالى از غرض‏ورزى و توطئه‏چینى نیست، از کار خود به شدت پشیمان شد، اشعار دیگرى ساخت که مطلع آن چنین است:
رجعت عن القول الذى قلت فى نجد فقد صح لى عنه خلاف الذى عندى
«من از آنچه درباره نجد گفته بودم، برگشتم، چون خلاف آنچه پیش من بود، ثابت‏شد» .
مرحوم علامه امین مى‏نویسد: از همین محمد بن اسماعیل نقل شده که وى در شرح قصیده یادشده که به نام «محوالحوبة فى شرح ابیات التوبه‏» معروف است، گفته است: هنگامى که قصیده اول من به نجد رسید، چند سال بعد مرد عالمى به نام شیخ مربد بن احمد تمیمى در ماه صفر سال 1170 پیش من آمد و او بعضى از کتابهاى ابن تیمیه و ابن قیم را به خط خود فراهم آورده بود و سپس در ماه شوال همان سال به وطن خود باز گشت، او از شاگردان محمد بن عبدالوهاب بود که ما قصیده خود را به وى فرستاده بودیم. و پیش از او شیخ فاضل به نام عبدالرحمن نجدى نزد ما آمده بود و او از پسر عبدالوهاب مطالبى نقل کرده بود که براى ما بسیار عجیب و دردآور بود از قبیل قتل و غارت مسلمانان و آدم‏کشى و لو با خدعه و نیرنگ و به‏طور کلى تکفیر ملت مسلمان در تمام نقاط جهان از جمله فتاواى منقول از محمد بن عبدالوهاب بود.
ما در سخنان عبدالرحمن و در آنچه که وى از پسر عبدالوهاب نقل مى‏کرد، در تردید بودیم، تا آن که شیخ مربد مزبور دوباره پیش ما آمد، او مردى شریف و زیرکى بود و برخى از رساله‏هاى محمد بن عبدالوهاب را با خود همراه داشت که در آنها حکم کفر اهل ایمان و تجویز قتل و غارت مسلمانان نوشته شده بود، ما درباره نویسنده این رساله دقت کردیم و دیدیم که او مردى است که از شریعت اسلام اطلاع کمى دارد و آن هم سطحى است نه عمیق. و نزد استادى درس نخوانده که بتواند او را ارشاد و هدایت کرده به دانشهاى مفید و سودمند راهنمایش شود و در احکام و مسائل دین فقیه و دانا نماید. او را شخصى یافتیم که برخى از کتابهاى ابن تیمیه و ابن قیم را خوانده و بدون فکر و تامل از آنها تقلید کرده است، در صورتى که خود آنها تقلید را جایز نمى‏دانند.
مرحوم امین پس از نقل این داستان مى‏نویسد: از سخنان محمد بن اسماعیل صنعانى استفاده مى‏شود که او از مسلک هابیت‏برگشته است و شاید تاریخ بازگشت او پس از نوشتن رساله «تطهیر الاعتقاد» مى‏باشد زیرا خود این کتاب در گزافه‏گوئى و مغالطه دست کمى از کتابهاى محمد بن عبدالوهاب ندارد.
پس از پیدایش وهابیت‏برخى از کسانى که منتسب به علم هستند، از اهالى غیر نجد، به این مسلک گرایش پیدا کردند و آنچه این مسلک را در نظر برخى از برادران اهل سنت نیکو و زیبا جلوه داده، این است که این مسلک به ظاهر با بدعتها که در آن زمان در جوامع اسلامى بیشتر رواج داشته، به مخالفت و مبارزه برخاسته است ولى افراط و زیاده‏روى غالبا آفتى است که بیش از آن که اصلاح کند، افساد مى‏کند (2) .
نخستین کسى که بر رد محمد بن عبد الوهاب کتاب نوشت، برادرش بود
همینکه محمد بن عبدالوهاب عقاید خود را آشکار ساخت و مردم را به پذیرفتن آنها فرا خواند، عده زیادى از علماى بزرگ اسلام با عقاید او به مخالفت پرداختند. نخستین کسى که به شدت با او به مخالفت‏برخاست، پدرش عبدالوهاب و سپس برادرش شیخ سلیمان بن عبدالوهاب بودند که هر دو از علماى حنبلى بودند.
شیخ سلیمان نخستین کسى بود که در رد عقاید برادرش کتابى تحت عنوان «الصواعق‏الالهیه فى الرد على‏الوهابیة‏» را تالیف نمود. او که از ترس جان خود از «درعیه‏» به مدینه فرار کرده بود، همین کتاب را نوشت و براى شیخ محمد فرستاد.
از مقدمه این رساله معلوم مى‏شود که میان آن دو مکاتبه و پیامهاى شفاهى در جریان بوده و شیخ سلیمان این رساله را در پاسخ نامه‏هاى او نوشته و فرستاده است وى در این رساله نوشته: آنچه از گفتار اهل علم آموخته‏ام براى تو مى‏نویسم خواه تو قبول بکنى یا نکنى؟ اگر قبول بکنى چه بهتر و خدا را شکر و اگر قبول نکنى باز خدا را شکر که من به وظیفه‏ام عمل کرده‏ام.
در آغاز رساله، خطاب به او مى‏گوید: بدان خداوند تبارک و تعالى حضرت محمد را با قرآن و دین حق به عالم فرستاد تا آن را بر همه ادیان غالب گرداند و بر او قرآن را نازل فرمود تا حقیقت هرچیز را روشن نماید و خداوند وعده خویش را عملى ساخت و دینش را بر تمام ادیان غالب گردانید.
بعد با استناد به آیات و روایات ثابت مى‏کند که امت پیامبر، بهترین امتها هستند و این امر امت تا قیام قیامت ثابت و مستقیم مى‏باشد و پیروى اثر این امت را بر هر فردى واجب گردانیده، آنجا که فرموده: «...و یتبع غیر سبیل المؤمنین نوله ما تولى و نصله جهنم و سائت مصیرا» (3) . «هرکس از راهى جز راه مؤمنان پیروى کند ما او را به همان راه که مى‏رود، مى‏بریم و به دوزخ داخل مى‏کنیم و جایگاه بدى دارد» .
بدین ترتیب اجماع امت را حجت قاطع قرار داده که بر احدى جایز نیست از آن خارج شود.
سپس به جهالت و نادانى محمد بن عبدالوهاب اشاره کرده، مى‏نویسد:
«به موجب آنچه از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله رسیده، آدم جاهل نباید استبداد راى داشته باشد، بلکه بر او واجب است آنچه نمى‏داند از اهل علم سؤال کند، چنانکه خداى تعالى فرموده: «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون‏» «اگر نمى‏دانید از اهل علم بپرسید» و در روایتى پیامبر فرمود: «هل لا اذا لم یعلموا سئلوا فانما دواء العین السؤال‏» «چرا سؤال نمى‏کنید وقتى که نمى‏دانید زیرا داروى ناتوانى و نادانى سؤال است‏» بالاخره وظیفه جاهل و نادان سؤال کردن است و این اجماعى است.
ابوبکر هروى گفته: تمام علما اجماع دارند بر این که جایز نیست کسى ادعاى امامت و پیشوائى بکند مگر این که جامع این اوصاف باشد، سپس شیخ سلیمان اوصافى را که براى امام و پیشوا لازم است، از زبان هروى نقل کرده، و سخن وى را چنین ادامه داده است:
اگر این اوصاف در کسى جمع شد، در این صورت جایز است آن شخص امام و پیشوا باشد و بر دیگران نیز جایز است از او تقلید نمایند و اگر کسى جامع این اوصاف نباشد، یا فاقد یکى از آنها باشد، ناقص است و نمى‏تواند امام و پیشوا باشد و مردم از او تقلید نمایند وقتى که این شرائط براى صحت اجتهاد و امامت ثابت‏باشد، باید کسى که واجد این اوصاف نیست، از کسى که جامع این اوصاف است، تقلید نماید. به‏طور کلى مردم از لحاظ دین دو قسم هستند: مجتهد یامقلد.
سپس در تایید این سخن، به کلام «ابن قیم‏» استناد کرده و گفته است: ابن قیم در کتاب «اعلام الموقعین‏» نوشته است: «مادامى که شرایط اجتهاد از جمیع علوم در کسى جمع نباشد، جایز نیست از قرآن و سنت‏حکم اخذ کند. احمد بن المنادى گفت: مردى از احمد بن حنبل پرسید اگر کسى صد هزار حدیث‏حفظ کند آیا او فقیه مى‏شود؟ گفت: نه. گفت: اگر دویست هزار حدیث چطور؟ گفت: نه. گفت: سیصد هزار چطور؟ گفت: نه. گفت: چهار صد هزار چطور؟ گفت: آرى ابوالحسن مى‏گوید از جدم‏سؤال کردم احمد چقدر حدیث‏حفظ داشت، گفت: ششصدهزار.
شیخ سلیمان بن عبدالوهاب پس از ذکر این مقدمه، مى‏گوید: من این مقدمه را براى این ذکر کردم تا قاعده‏اى باشد در آنچه بعدا ذکر مى‏کنیم.
بالاخره شیخ سلیمان پس از آن که در این مقدمه به شرائط سخت و سنگین اجتهاد اشاره مى‏کند و ثابت مى‏نماید که ادعاى اجتهاد کار آسانى نیست و کار هر کس نمى‏باشد و او که بیش از هر کس از معلومات برادرش آگاه است، به او مى‏فهماند که معلوماتش در آن حد نیست که ادعاى اجتهاد نماید و مثل یک مجتهد مسلم فتوا بدهد سپس برادرش را به جهالت و گمراهى متصف ساخته مى‏نویسد: «فان الیوم ابتلى الناس بمن ینتسب الى الکتاب و السنه و یستنبط من علومهما و لا یبالى من خالفه و اذا طلبت منه ان یعرض کلامه على اهل العلم لم یفعل بل یوجب على الناس الاخذ بقوله و من خالفه فهو عنده کافر هذا و هو لم یکن فیه خصلة واحدة من خصال اهل الاجتهاد و لا والله عشر واحدة و مع هذا خراج کلامه على کثیر من الجهال فانا لله و انا الیه راجعون‏» (4) .
«امروز مردم گرفتار کسى (برادرش محمد بن عبدالوهاب) شده‏اند که خود را در علوم قرآن و حدیث وارد مى‏داند و از مخالفان خود هیچ باکى ندارد و اگر از او خواسته شود سخن خود را به اهل علم عرضه کند، هرگز این کار را نمى‏کند، بلکه مردم را ملزم مى‏سازد که قول وى را بپذیرند و هرکس با او مخالفت کند، پیش وى کافر شمرده مى‏شود. این شخص درحالى که حتى یکى از شرایط و اوصاف اهل اجتهاد در او نیست نه به خدا قسم حتى یک دهم آن شرایط در او نیست‏با وجود این سخنان، او براى بسیارى از مردم جاهل پسندیده آمده است اینجاست که باید گفت: «انا لله و انا الیه راجعون‏» .
و با این که تمام ملت مسلمان یکصدا بر ضد او هم‏آواز شده‏اند، به صداى آنها توجه نمى‏شود و همه را کافر و نادان مى‏کنند. خدایا این مرد گمراه را هدایت کن و به راه راست‏برگردان‏» .
کتاب پرمغز و پرمطلب «الصواعق‏الالهیة‏» شیخ سلیمان بن عبدالوهاب در رد عقاید محمد بن عبدالوهاب و مسلک وهابیت از بهترین و محکمترین کتابهاست و اینک چند قسمت دیگر از این کتاب را در اینجا مى‏آوریم:
1- «فان اهل العلم ذکروا فى کل مذهب من مذاهب الاقوال و الافعال التى یکون بهاالمسلم مرتدا و لم یقولوا من نذر لغیرالله فهو مرتد...» .
«علماى هر مذهب، اقوال و افعالى را که موجب مرتد شدن مسلمانى مى‏شود، ذکر کرده‏اند ولى نگفته‏اند که هرکس براى غیر خدا نذرى بکند، یا از غیر خدا حاجت‏بخواهد، مرتد مى‏شود و همچنین هیچ‏کدام به مرتد بودن کسى که براى غیر خدا ذبح کند، یا قبرى را لمس نماید و از خاک آن بردارد، حکم نکرده است آنچنانکه شما مى‏گوئید. اگر در این باره حرفى دارید، بگویید. زیرا کتمان علم جایز نیست، لیکن شما به گمان خود عمل کرده و از اجماع مسلمانان جدا شده‏اید و با این سخن خود که هرکس این اعمال را (نذر، ذبح و لمس قبر و...) انجام دهد کافر است، و هرکه مرتکبین آن اعمال را کافر نداند، او هم کافر است، بدین ترتیب همه امت محمد صلى الله علیه وآله را کافر دانسته‏اید. درحالى که همه مردم مى‏دانند که بیشتر از هفتصد سال است که این اعمال (نذر، ذبح و زیارت و...) همه مناطق اسلام را پر کرده و اهل علم اگرچه خود، این کارها را انجام ندهند، مرتکبین آنها را تکفیر نکرده و احکام مرتد بر آنان جارى نساخته‏اند، بلکه احکام مسلمین را بر آنها جارى نموده‏اند. به خلاف گفته شما که شهرهاى مسلمین را بلاد کفر مرتدین مى‏نامید، حتى حرمین شریفین را دارالکفر قرار داده‏اید، درحالى که در احادیث صحیح از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله تصریح شده است که این دو شهر همواره دو شهر اسلامى هستند و بت در آن دو شهر پرستیده نمى‏شود و حتى دجال که در آخرالزمان همه شهرها را زیرپا مى‏گذارد، ولى داخل مکه و مدینه نمى‏شود. ولى همه این شهرها در نظر شما بلاد حرب است و اهل آنها کافرند زیرا به قول شما بت‏ها را پرستیده‏اند و به عقیده شما همه آنها مشرک و از ملت اسلام خارج هستند. فانا لله و انا الیه راجعون‏» (5) .
2- «ان هذه الامور حدثت من قبل زمن الامام احمد فى زمان ائمة‏الاسلام و انکرها من انکرها منهم و لا زالت‏حتى ملات بلادالاسلام کلها و فعلت هذه الافاعیل کلها التى تکفرون بها و لم یرو عن احد من ائمة‏المسلمین انهم کفروا بذلک...» .
«این امور (امورى که وهابیها موجب شرک و کفر مى‏دانند) قبل از احمد بن حنبل و در زمان ائمه اسلام، به وجود آمده بود. جمعى هم آنها را انکار کردند ولى از هیچکدام از ائمه اسلام شنیده و روایت نشده است که مرتکبین این اعمال را کافر یا مرتد دانسته و دستور با آنان را داده باشند، یا این که شهرهاى مسلمانان را همانگونه که شما مى‏گویید، بلاد شرک یا دارالکفر نامیده باشند، و نیز در این مدت هشتصد سال که از زمان ائمه مى‏گذرد، از هیچ عالمى روایت نشده است که این امور را کفر دانسته باشد، بلکه هیچ عاقلى چنین گمان نمى‏کند. به خدا قسم لازمه گفتار شما این است که تمام امت اسلامى و علما و امراى آنها بعد از زمان احمد بن حنبل تا کنون کافر و مرتد مى‏باشند. انا لله و انا الیه راجعون‏» .
شیخ سلیمان در اینجا با حالت تاثر و اندوه مى‏گوید: «واغوثاه الى‏الله واغوثاه‏» از این سخن شما که مى‏گویید: قبل از شما، هیچ‏کس دین اسلام رانشناخته است (6) .
3- «و معلوم عندالخاص والعام لمن له معرفة بالاخبار ان هذه الامور التى تکفرون بها ملات بلادالمسلمین من اکثر من سبع مائة عام...» .
«بر خواص و عوام و هرکس که با اخبار آشنائى دارد، معلوم است این امورى که شما به سبب آنها، مردم بلاد مسلمین را متجاوز از هفتصد سال قبل تا به امروز (زمان تالیف کتاب الصواعق) کافر مى‏پندارید، اگر آن امور بدانگونه که شما مى‏پندارید بت‏پرستى بزرگ باشد. پس اهل آن شهرها کافرند و آن‏طورى که شما مى‏گویید هرکه آنها را کافر نداند، خود او کافر است درحالى که واضح است که علما و امرا آنان را کافر ندانسته‏اند و احکام مرتد را بر آنان جارى نساخته‏اند» .
با اینکه همه این امور در غالب بلاد اسلام به‏طور آشکار جریان دارد و عده زیادى از این راهها امرار معاش مى‏کنند و از تمام شهر به اماکن مقدسه سفر مى‏کنند. با وجود این شما به ما بگوئید که آیا حتى یک نفر از اهل علم یا اهل شمشیر را مى‏توانید به ما نشان بدهید که مانند گفته‏هاى شما سخنى برزبان آورده باشند. همه علما حکم اسلام را بر آنان جارى ساخته‏اند پس اگر مرتکبین این اعمال، به زعم شما، کافر و بت‏پرست‏باشند و علما و امرا بر آنها حکم اسلام کرده باشند، لازمه این عمل شما کفر تمام علما و امراست زیرا هرکس اهل شرک را کافر نداند خود او کافر خواهد بود و در این صورت از امت‏حضرت محمد صلى الله علیه وآله محسوب نمى‏شوند و این با حدیث نبوى منافات دارد (7) .
4- شیخ سلیمان که اساس کتاب خود را بر رد سخن برادرش مبنى بر تکفیر عموم مسلمانان (غیر از اتباع خود) قرار داده، در پایان 52 حدیث از صحاح سته و سایر کتب معتبر اهل تسنن در رد وى نقل کرده است و به موجب همین روایات ملاک مسلمان بودن، بر زبان جارى ساختن شهادتین و انجام ضروریات دین مى‏باشد (8) .
شیخ سلیمان ظاهرا کتاب دیگرى هم موسوم به «فصل الخطاب فى الرد على محمد بن عبدالوهاب‏» در رد عقاید برادرش نوشته است که فعلا از آن خبرى نیست.
«عباس محمود عقاد» نویسنده نامى مصر مى‏نویسد:
«بزرگترین مخالفان شیخ محمد، برادرش شیخ سلیمان صاحب کتاب «الصواعق‏الالهیه‏» است. عقاد همچنین گفته است که شیخ سلیمان برادر شیخ محمد که از بزرگترین مخالفان او بود، در ضمن این که سخنان برادرش را به شدت رد مى‏کند، مى‏گوید: امورى که وهابیان آن را موجب شرک و کفر مى‏دانند، و آن را بهانه مباح شدن مال و جان مسلمانان مى‏پندارند، در زمان ائمه اسلام به وجود آمده بود، ولى هیچیک ازائمه اسلام شنیده و روایت نشده است که مرتکبین این اعمال را کافر یا مرتد دانسته و دستور جهاد با آنان را داده باشند و یا این که بلاد مسلمانان را به همانگونه که شما مى‏گویید، بلاد شرک و دارالکفر نامیده باشند (9) .
خلاصه وقتى محمد بن عبدالوهاب عقاید خود را آشکار ساخت و مسلک وهابیت را بنیاد نهاد، علماى معاصر وى از این مسلک احساس خطر کردند و در رد او کتابها و رساله‏ها نوشتند و گفتیم اولین کتاب را در رد او برادرش شیخ سلیمان نوشت. البته پدرش شیخ عبدالوهاب نیز از مخالفان سرسخت فرزند خود محمد بود و او را بر انحرافش از آئین اسلام سخت نکوهش مى‏کرد ولى ظاهرا او کتابى در این زمینه ننوشته است.
پى‏نوشت‏ها:
1) تطهیر الاعتقاد، به نقل کشف الارتیاب، ص 15.
2) بنا به نقل کشف الارتیاب، ص 15 ، 16 و ترجمه فارسى ، ص 9 و 10.
3) سوره نساء: آیه 115.
4) الصواعق الالهیة، ص 4.
5) همان کتاب، ص 7.
6) همان کتاب، ص 38.
7) منظور حدیثى است در صحیح مسلم از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله روایت‏شده است که : «ان الله زوى لى الارض فرایت مشارقها و مغاربها و ان امتى لیبلغ ملکها ما زوى لى منها...»
8) الصواعق از ص 55 تا 63.
9) الاسلام فى القرن العشرین: ص 7- 136.

تبلیغات