عدل الهی و فاعلیت انسان
آرشیو
چکیده
متن
عدل الهى در قلمروهاى مختلف مورد بحث قرار گرفت، چیزى که باقى مانده، پاسخ به یک رشته پرسشها است که افراد ناآگاه و جسور، آن را به عنوان اعتراض بر عدل الهى مطرح مىنمایند.
این پرسشها بر چهار محور دور مىزنند:
1- عدل الهى و فاعلیت انسان.
2- عدل الهى و علم و اراده پیشین خدا.
3- عدل الهى و مساله قضا و قدر.
4- عدل الهى و کیفرهاى اخروى.
عدل الهى و کیفرهاى اخروى
حکیمان و متکلمان پیرامون هر چهار موضوع به صورت گسترده سخن گفتهاند، و از راههاى گوناگون به حل مشکل پرداختهاند، ولى از آنجا که بحث ما، یک بحث قرآنى است، فقط درباره این سه سؤال از دریچه آیات قرآن سخن مىگوئیم، کسانى که علاقمندند موضوعات سهگانه را از همه زاویهها بررسى کنند، مىتوانند به دیگر کتابهاى ما مراجعه کنند (1) .
اینک درباره نخستین موضوع سخن مىگوئیم.
عدل الهى و فاعلیت انسان
مساله جبر واختیار از معدود مسائل فلسفى است که براى نوع مردم نیز مطرح مىباشد، برخلاف بسیارى از مسائل فلسفى که فقط در میان گروه خاصى از متفکران مطرح است. مثلا قاعده «الواحد» به نام «الواحد لا یصدر منه الا واحد» مساله فلسفى است که فقط جمعى از متفکران با آن سروکار دارند و توده مردم را یاراى درک واقع آن نیست، اما مساله جبر واختیار و این که آیا انسان واقعا در زندگى خود آزاد استیا آزادنماست، مسالهاى است که نوع مردم به آن توجه دارند و هر فردى فراخور فکر خود، درباره آن اظهار نظر مىنماید ما اکنون نظر قرآن را با توضیحات بیشتر در این مورد مطرح مىکنیم تا روشن گردد که فاعلیت انسان در افعال مسئولیتزا، کوچکترین تصادمى با عدل الهى ندارد. قبلا تاریخچه مختصرى از اندیشه عرب عصر جاهلى را که قرآن در آن محیط فرود آمده است، یادآور مىشویم.
از آیات متعددى استفاده مىشود که عرب عصر جاهلى معتقد به جبر بوده، و کردار خود را خصوصا مساله بتپرستى از طریق مشیت الهى تفسیر مىکرد، و چنین مىاندیشید که مشیت الهى بر «بتپرستى» افراد، تعلق گرفته است و اگر او نمىخواست آنان بت را نمىپرستیدند و چون مورد خواست اوست، ترک آن امکانپذیر نیست.
قرآن چنین اندیشهاى را در آیاتى از آنان نقل مىکند و مىفرماید:
«سیقول الذین اشرکوا لو شاء الله ما اشرکنا و لا آباؤنا و لا حرمنا من شئ..» . (2)
«به زودى مشرکان مىگویند اگر خدا نمىخواست ما براى او (درعبادت) شریکى قائل نمىشدیم وچیزى راتحریم نمىکردیم» .
قرآن در رد اندیشه آنان مىفرماید:
«...کذلک کذب الذین من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندکم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون» .
«پیشینیان نیز مانند آنان دروغ گفتند، تا عذاب ما را چشیدهاند بگو آیا براى این مطلب سند و دلیلى دارید، آن را به ما ارائه دهید شما فقط از ظن و گمان پیروى مىکنید، و کارى جز حدس و تخمین ندارید» .
قرآن در جاى دیگر نیز اندیشه عرب عصر جاهلى را در مورد کارهاى خود منعکس مىکند و مىفرماید:
«و اذا فعلوا فاحشة قالوا انا وجدنا علیها آبائنا و الله امرنا بها قل ان الله یامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون» (3) .
«هرگاه کار زشتى انجام دهند، مىگویند ما نیاکان خود را بر این راه یافتهایم و خدا به آن امر کرده است (شما اى محمد) در پاسخ آنان بگو: خدا بر کار زشت فرمان نمىدهد. آیا آنچه رانمىدانید، به خدا نسبت مىدهید؟» .
بخش نخست آیه مبین عقیده آنهاست و آنان کارهاى زشتخود را از این راه توجیه مىکردهاند که مشیتخدا بر آن تعلق گرفته است و اگر خواستخدا نبود، بت را نمىپرستیدند و یا دیگر کارها را انجام نمىدادند. انجام عمل نشانه تعلق مشیت و خواست اوست، در این صورت ما مقصر نیستیم. تو گوئى کلمه «امرنا» در آیه کنایه از مشیت و خواست الهى است.
ذیل آیه بیانگر پاسخ این اشتباه است که هرگز خدا بر کار زشت فرمان نمىدهد و در نتیجه نباید انسان کار زشتخود را از طریق مشیت الهى توجیه کند.
شگفت آنجاست که پس از نزول قرآن و گذشت زمان، هنوز اندیشه جبر در اذهان خلفا و مسلمانان باقى بود. «عبدالله بن عمر» مىگوید: مردى بر ابىبکر وارد شد و به او گفت آیا عمل زشتى مانند (زنا) به تقدیر الهى است؟ خلیفه در جواب گفت: آرى، دراین موقع سؤال کننده در پرتو وجدان بیدار خود گفت: اگر به تقدیر الهى است، پس چرا مجازات مىکند؟ خلیفه در پاسخ، عاجز و ناتوان ماند جز بدگوئى پاسخ دیگرى نداشت و گفت: اى فرزند انسان کثیف اگر کسى در این مجلس نبود، فرمان مىدادم که بینى تو را نرم کنند (4) .
اتفاقا خلیفه دوم نیز برخى از کارهاى خود را از طریق جبر توجیه مىکرد، «واقدى» نقل مىکند: مسلمانان از جمله عمر بن خطاب در جنگ «حنین» پا به فرار نهادند، زنى به نام: «ام حارث» که از انصار بود، گفت: عمر را درحال فرار دیدم، گفتم: این چیست؟ در پاسخ گفت: فرمان خداست، یعنى هزیمت و شکست مربوط به ما نیست، بلکه خواستخدا است که ما در این نبرد محکوم شویم.
خلیفه کوتاهیهاى مسلمانان و غرور بىجاى آنها را به حساب نیاورد، ولى اگر در علل شکست دقت مىکرد، پى به علل آن مىبرد.
اندیشه جبر بعد از خلفا در میان امویان از رشد بیشترى برخوردار بود، زیرا آنان با این اصل تمام کارهاى خود و وضع جامعه را توجیه مىکردند و چنین وانمود مىنمودند گرسنگى تودهها و پرخورى خویشتن معلول خواست الهى است و از این طریق خود را از هر نوع گناه تبرئه مىنمودند، حتى روزى که معاویه فرزند خود یزید را به عنوان خلیفه مسلمین معرفى کرد، مورد اعتراض عائشه قرار گرفت. معاویه در پاسخ گفت: خلافت فرزندم تقدیر الهى است و بندگان خدا حق مداخله در امور مربوط به او را ندارند (5) .
این نه تنها امویان بودند که کلیه کارهاى خود را از طریق جبریگرى و احیانا تقدیر الهى توجیه مىکردند، بلکه در طول تاریخ غالبا گنهکاران و تبهکاران کارهاى زشتخود را به عاملى غیر خود نسبت مىدادند و عجیب اینجاست که عارف وارستهاى خواسته و ناخواسته بر این اندیشه صحه نهاده و چنین مىگوید:
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یا رب از مادر گیتى به چه طالع زادم
تو گوئى در جهان مقصرى جز کوکب و بخت، و عاملى جز طالع در کار نیست و خود انسان و اراده و تمایلات فزون از حد وى کوچکترین تاثیرى در سرنوشت او ندارند، شایسته بود این عارف وارسته از گفته شاعر دیگرى عبرت بگیرد آنجا که مىگوید:
تو خود گر کنى اختر خویش را به مدار از فلک چشم نیک اخترى را
ما در اینجا دامن سخن را کوتاه مىکنیم و نظر قرآن را درباره افعال انسان مورد بررسى قرار مىدهیم.
قرآن منادى اختیار است
در این که قرآن منادى اختیار است، جاى سخن نیست و به عناوین گوناگون او را در انجام کارهاى مسئولیتزا مختار و آزاد معرفى مىکند:
1- «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (6) . «ما طریق حق و باطل را به انسان ارائه کردیم و در نتیجه او با کمال آگاهى و اختیار در مقابل نعمتهاى الهى یا شکرگزار و یاکفرورز است» .
2- «قل ان ضللت فانما اضل على نفسی و ان اهتدیت فبما یوحى الى ربى انه سمیع قریب» (7) .
«بگو اگر گمراه شدهام، به زیان خویش گمراه گشتهام، و اگر راه یافتهام، به خاطر چیزى است که خدا به من الهام کرده است او شنوا و نزدیک است» .
آیه یاد شده عامل ضلالت را خود انسان مىداند نه خدا، درحالى که هدایت را به خدا نسبت داده و او را هادى معرفى مىکند و نکته آن این است که خدا تمام ابزار هدایت را از فطرت و عقل گرفته تااعزام پیامبران و مصلحان در اختیار بشر نهاده است و اگر فردى از این سرمایه علمى بهره گرفت، خدا او را هدایت کرده است و اما اگر به خاطر خودخواهىها و تمایلات نفسانى از بهرهگیرى سر باز زد، طبعا خود او عامل گمراهى خود بوده است.
3- «و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر..» . (8)
«بگو حق از جانب خدا فرو فرستاده شد، هر که بخواهد ایمان بیاورد، و هرکه نخواهد کفر بورزد» .
چه آیهاى روشنتر از این که ایمان و کفر انسان را مربوط به خواسته او مىداند و او رامسئول فعل خویش معرفى مىکند.
در اینجا شایسته است دوبیتى را از فقیه و متکلم بزرگ شیعه مرحوم «زینالدین عاملى» (909- 966) سروده، بیاوریم و در حقیقت مضمون آیه را در دو بیتخود گنجانیده و چنین مىفرماید:
لقد جاء فى القرآن آیة حکمة تدمر آیات الضلال و من یجبر و تخیر ان الاختیار بایدینا فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر
3- «قد جائکم بصائر من ربکم فمن ابصر فلنفسه و من عمى فعلیها و ما انا علیکم بحفظ» (9) .
«اسباب بصیرت از جانب خدا به سوى شما آمده است هرکس بصیرت یابد، به سود اوست. و هر کس چشم بپوشد، به ضرر اوست و من نگهبان شما از عذاب خدا نیستم» .
5- «...لیهلک من هلک عن بینة و یحیى من حى عن بینة و ان الله لسمیع علیم» (10) .
«تا آن کس که محکوم به هلاکت است، پس از اتمام حجت، هلاک شود، و آن کس که شایسته زندگى است، با اتمام حجت زنده بماند» .
6- «من اهتدى فانما یهتدى لنفسه و من ضل فانما یضل علیها..» . (11)
«هرکس هدایت پذیرد، به سود خویش هدایت پذیرفته و هرکس گمراه شود، به ضرر خویش گمراه شده است» .
7- «...کل امرئ بما کسبت رهین» (12) . «هر فردى در گرو عملى است که به دست آورده است» .
8- «...انما تجزون ما کنتم تعملون» (13) . «کیفر و پاداش اعمال خود را مىبینید» .
این آیات و نمونههاى آنها انسان را مسؤول افعال خود معرفى مىکند، و او را درکارهاى مربوط به ایمان و کفر و آنچه که پاداش و کیفر دارد، مختار و آزاد معرفى مىنماید. بنابراین نسبت اندیشه جبر به قرآن نسبت ناروا است و کاملا با این آیات در تضاد است.
البته طرفدارى از اختیار و آزادى انسان، نباید به گونهاى تفسیر شود که نیاز او را به خدا در انجام کار نادیده بگیرد و در نتیجه راه نفى «جبر» ، به «تفویض» پناهنده شود. و به نوعى «ثنویت» و دوگانگى در تاثیر دچار گردد.
و به دیگر سخن: آزادى انسان درتصمیمگیرى و گزینش یکى از دو طرف فعل به معنى تفویض و وانهادگى نیستبه گونهاى که فعل او به تمام معنى به وى وابسته شود و از خدا منقطع و بریده گردد زیرا یک چنین عقیده با توحید افعالى (در جهان یک مؤثر مستقل بیش نیست) منافات دارد، بنابراین باید راهى میان جبر و تفویض برگزیند.
خاندان رسالت پیامبر از روز نخستبا دو اندیشه باطل مبارزه کردهاند و کاملا با آن دو مخالف بودند این دو اندیشه عبارت است:
1- جبر یعنى انسان در کارهاى خود فاقد اختیار است.
2- وانهادگى (تفویض) و این که بشر در کارهاى خود مستقل بوده و در انجام کارهاى خویش نیازى به خدا ندارد.
این دو مکتب - متاسفانه - در گذشته و حال نیز طرفدارانى دارد و پیشوایان معصوم درباره هر دو، موضعگیرى داشتهاند.
امام علیه السلام در ابطال هر دو مکتب مىفرماید:
«ان الله اکرم من ان یکلف الناس بما لا یطیقون و الله اعز من ان یکون فى سلطانه ما لا یرید» (14) .
«خدا بزرگوارتر از آن است که انسانها را به پیش از توانائى آنان تکلیف کند (یعنى جبر باطل است) و خدا گرامىتر و بالاتر از آن است که در قلمرو قدرت او کارى صورت بگیرد که اراده وى به آن تعلق نگرفته باشد، است» (یعنى تفویض و وانهادگى باطل است) .
در حدیث دیگر آزادى انسان به این نحو تفسر شده است: «وجود السبیل الى اتیان ما امروا به و ترک ما نهو عنه» (15) . «براى انسان راه اطاعت وجود دارد تا این که اوامر الهى را انجام داده و از نواهى و محرمات الهى اجتناب جوید» .
این آیات و روایات بیانگر موضعگیرى اسلام درباره افعال انسان است افعالى که مسئولیت آن بر دوش اوست، و اما کارهائى از قبیل قحطى، سیل و زلزله و طوفان و دیگر عوامل خارج از اختیار، کسى درباره آنها مدعى اختیار نیست و لذا مسئولیتى نیز متوجه او نمىباشد.
با وجود این آیات و روایات، گروهى از مسلمانان به نام اشاعره به مکتب جبر گرویده و براى انسان درباره افعال خویش، نقشى قائل نشدهاند.
آنان در برابر این آیات روشن، گرفتار یک سلسله شبههها شده و براى شبهات خود آیاتى را دستاویز خود قرار دادهاند. آنچه که مهم است، ما آیات مورد نظر آنان را توضیح دهیم تا مخالف، خلع سلاح گردد.
شبهات و تحلیلها
شبهه خلق اعمال
نخستین شبهه قائلان به جبر مساله خلق اعمال است و شبهه آنان بر دو اصل استوار است:
1- آیاتى از قرآن گواهى مىدهند که خالق و آفریدگارى جز خدا نیست و همانطور که خدا آفریدگار انسان است، آفریدگار افعال او نیز مىباشد و آیات این قسمت عبارتند از:
الف) «...قل الله خالق کل شئ و هو الواحد القهار» (16) .
«بگو خدا خالق همه چیز است اوست که یگانه و غالب است» .
ب) «ذلکم الله ربکم خالق کل شئ لا اله الا هو..» . (17)
«این است پروردگار شما آفریدگار همه، خدایى جز او نیست» .
ج) «یا ایها الناس اذکروا نعمة الله علیکم هل من خالق غیر الله..» . (18)
«مردم نعمتهایى را که خدا بر شما نازل کرده استیاد بیاورید آیا جز او خالقى هست؟» .
د) «هو الله الخالق البارئ المصور..» . (19)
«اوستخداى آفریننده صورتگر» .
2- هرگاه در جهان هستى آفریدگارى جز خدا نیست، قهرا انسان و افعال وى، مخلوق خدا بوده است، دیگر انسان درکارهاى خود نقشى نخواهد داشت.
و به دیگر سخن: اگر در صحنه هستى، خالق واحدى وجود دارد و براى او در مساله خلقت، شریک و انبازى نیست، طبعا فعل بشر نیز، مخلوق خدا بوده است و اراده او درباره فعل خویش مؤثر نخواهد بود.
در حقیقت آنچه که این گروه را به جبریگرى کشیده است، رعایتیک اصل عظیم از اصول اسلامى است، به نام «توحید در خالقیت» ، آنان براى حفظ این اصل، تاثیرگذارى انسان را در افعال خویش منکر شده و تصور کردهاند که اگر فعل انسان را به خود او نسبت دهیم، اصل یادشده خدشهدار مىشود و مساله دو خالقى، بلکه چند خالقى پیش مىآید سرانجام براى حفظ این اصل، خواسته یا ناخواسته یک رشته اصول مسلم اسلامى را منکر شدهاند.
1- فطرت و وجدان یکى از حجتهاى الهى است و هر انسانى در وجدان خویش کاملا مختار و آزاد مىانگارد و مضمون این بیت را زمزمه مىکند:
این که گوئى این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است اى صنم 2- بعثت پیامبران براى هدایتهاى انسان اصل بارزى است و پیروان همه شرایع این اصل را پذیرفتهاند و اگر مساله توحید در خالقیت را به نحوى تفسیر کنیم که نقش انسان درباره افعال خود منتفى گردد، در این صورت بعثت تمام پیامبران لغو و کار عبثخواهد بود.
3- تمام قوانین کیفرى و جزائى اسلام بىپایه بوده، بلکه نوع ستم در حق تبهکاران و گنهکاران خواهد بود.
و به تعبیر شاعر عرب:
غیرى جنا و انا المعاقب فیکم فکانى سبابة المتندم
شایسته بود گروه اشاعره با در نظر گرفتن این اصول، به تحلیل اصل توحید در خالقیت مىپرداختند و آن را به گونهاى تفسیر مىکردند تا با دیگر اصول، تعارض پیدا نکند نه این که اصل واحدى را بگیرند و بر دیگر اصول خط بطلان بکشند.
اینک ما به تفسیر این اصل مىپردازیم:
حصر خالقیت در خدا، یا توحید افعالى
آیات مربوط به حصر خالقیت در خدا را به دو نحو مىتوان تفسیر کرد:
1- آفریدگار جهان بهطور مستقیم هر پدیدهاى را بدون سبب و علتى پدید مىآورد و خود جانشین تمام علل و اسباب طبیعى و غیر طبیعى مىباشد در این صورت جز به یک علت (خدا) معترف نبوده، و همه مظاهر هستى اثر مستقیم فعل خدا خواهد بود، در این صورت، افعال انسان از این اصل مستثنى نبوده و بهطور مستقیم مخلوق او خواهد بود.
2- جهان آفرینش همه متکى به خدا بوده و قائم به وجود اوست، ولى او از طریق آفریدن اسباب و علل مادى و غیر مادى به اشیا هستى مىبخشد.
وبه دیگر سخن: جهان آفرینش بر نظام علت و معلول، اسباب و مسببات استوار است و چهبسا براى تحقق پدیده علل و اسباب بىشمارى لازم است تا آن پدیده تحقق پذیرد.
و در نتیجه در جهان یک خالق اصیل و مستقل بیش نداریم اما خالقهاى ماذون و تبعى و ظلى فزون از حد هست که همگى در پرتو قدرت او، به آفرینشگرى اشتغال دارند.
تفسیر نخست از آن اشاعره است که با دیگر اصول اسلامى مخالف مىباشد درحالى که تفسیر دوم از آن عدلیه است. این تفسیر علاوه بر این که با دیگر آیات هماهنگ مىباشد، با سایر اصول نیز همگام است و از آنجا که آیات قرآن مىتواند ابهام آیات دیگر را بردارد، ما در اینجا بخشى از آیات را که تایید کننده نظریه دوم است، نقل مىکنیم. در این آیات خواهیم دید که قرآن نیز به وجود علل طبیعى و تاثیر آنها در دیگر پدیدهها تصریح مىکند و این مىرساند که پدیدههاى طبیعى اثر مستقیم کار الهى نیست، بلکه خدا از طریق توجیه اسباب و علل پدیده را هستى مىبخشد.
قرآن و تاثیر علل طبیعى و مادى
آیات قرآن گواهى مىدهند که موجود طبیعى هم تاثیرپذیر است و هم تاثیرگذار، مهم این است که آیات مربوط به تاثیرگذارى موجود مادى را منعکس کنیم، این مطلب در آیات یاد شده در زیر به روشنى وارد شده است:
الف) «...و ترى الارض هامدة فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت و انبتت من کل زوج بهیج» (20) .
«زمین را خشک و بىگیاه مىبینید آنگاه که باران بر آن فرو فرستادهایم تکان خورده و بالا مىآید، و انواع گیاهان زیبا و نشاطآور رامىرویاند» .
دراین آیه رابطه آب با حرکت و رویش گیاه و تاثیرگذارى آب در پرورش گیاهان، به روشنى وارد شده است.
ب) در آیه دیگر مىفرماید: «...و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فیها من کل زوج کریم» (21) .
«از آسمان آب فرو فرستادهایم پس در زمین از هر نوع گیاه یک جفت زیبا رویانیدیم، در این آیه به تاثیر آب در رویش گیاهان تصریح شده است» .
ج) قرآن آنجا که مىخواهد ارزش انفاق را بیان کند، آن را به رویش سنبلهها از دانه گیاهان تشبیه نموده و چنین مىفرماید:
«مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل الله کمثل حبة انبتتسبع سنابل فی کل سنبلة ماة حبة والله یضاعف لمن یشاء و الله واسع علیم» (22) .
«اموال کسانى که در راه خدا انفاق مىکنند، مانند دانهاى است که هفتسنبل را مىرویاند و در هر یک از این سنبلها، هفت دانه وجود دارد و خداوند براى هرکس که بخواهد افزایش مىدهد و خدا داراى قدرت گسترده و داناست» .
در این آیه، رویش دانهها را به «حبه» نسبت داده و مىگوید: «انبتت» تو گوئى «حبه» توان تبدیل به چنین سنبلها را دارد (رویاندن گیاه) .
روشنترین آیهاى که به اثرپذیرى و تاثیرگذارى میان پدیدههاى طبیعى تصریح مىکند، آیه یادشده در زیر مىباشد:
«الله الذی یرسل الریاح فتثیر سحابا فیبسطه فی السماء و یجعله کسفا فترى الودق یخرج من خلاله فاذا اصاب به من یشاء من عباده اذا هم یستبشرون» (23) .
«خدایى که بادها را مىفرستد پس آن بادها ابرها را برمىانگیزند سپس ابرها را به هر کیفیتى که بخواهد، در آسمان مىگستراند و بعد به صورت قطعات تیره درمىآورد، آنگاه دانههاى باران را مىبینى که از خلال آنها بیرون مىآید و به هرکس که اصابت نماید، خوشحال مىگردد» .
این آیه آشکارا به اصل سببیت در پدیدههاى طبیعى گواهى مىدهد زیرا آمدن باران را به عواملى مختلف همچون: «1- وزش باد; 2- حرکت ابرها; 3- بههم پیوستگى آنها، نسبت مىدهد. بنابراین هر یک به نوبه خود در آمدن باران که یک پدیده طبیعى است، مؤثر مىباشد.
این آیات به تاثیرگذارى امور طبیعى گواهى داده آیات دیگرى نیز به تاثیرگذارى انسان در فعل خود شهادت مىدهند. به گواه این که در قسمتى از آیات عمل را به خود انسان نسبت مىدهد و مىفرماید:
«...قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون..» . (24)
«بگو عمل نمایید پس به زودى خدا و پیامبر او و مؤمنان عمل شما را مىبینند» .
در آیه دیگر مىفرماید: «...اطیعواالله و اطیعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالکم» (25) .
«خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید و اعمال خود را باطل ننماید» .
برخى از آیات براى انسان نصیبى جز از طریق سعى او قائل نمىشود و مىفرماید: «و ان لیس للانسان الا ما سعى و ان سعیه سوف یرى» (26) .
روشنتر از این که گاهى به انسان نسبتخلقت مىدهد و در دو آیه مبارکه، مسیح را خالق مرغى از گل مىداند، و این گواه بر این است که موجود امکانى در فعل خود مؤثر است اینک هر دو آیه را مىآوریم:
«...و اذ تخلق من الطین کهیئة الطیر باذنى فتنفخ فیها فتکون طیرا باذنى و تبرئ الاکمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى..» . (27)
«آنگاه که از گل شکل پرندهاى را به اذن من مىآفرینى، و در آن مىدمى و به اذن و مشیت من پرنده مىگردد، به اذن من کور مادرزاد و مبتلا به بیمارى پیسى را بهبود مىبخشى و آنگاه که مردگان را به اذن من زنده مىکنى» .
و نیز حضرت مسیح علیه السلام خود را به گونهاى خالق ماذون معرفى مىکند و مىفرماید:
«...انى اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله و ابرئ الاکمه و الابرص و احیى الموتى باذن الله..» . (28)
«من براى شما از گل، صورت پرندهاى را مىآفرینم و در آن مىدمم در نتیجه به فرمان خدا پرنده مىشود و کور مادرزاد و بیمارى پیسى را بهبود مىبخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مىکنم» .
در این آیه حضرت مسیح، خود را آفریننده شکل پرنده، بهبود بخشنده بیماران، زنده کننده مردگان به اذن خدا معرفى مىکند و قرآن نیز در آیه قبل از آن ادعاهاى او را تصدیق مىکند.
1- از بررسى مجموع این آیات مىتوان به مفاد «حصر خالقیت» پى برد و تفسیر آن، همان است که در گذشته بیان گردید و آن این که در جهان آفرینش انسان و دیگر موجودات طبیعى که بخشى از هستى را تشکیل مىدهند، هرکدام مبدا یک سلسله آثار و خواص ویژه مىباشند و نسبت این موجودات به این آثار، از قبیل نسبت فاعل به فعل، و علتبه معلول است ولى همه این مؤثرها و اثرها، فاعلها و فعلها با اعتراف به وجود رابطه و علیت و معلولیت میان آنها، قائم به وجود خدا بوده و رشته علیتبه آنجا منتهى مىگردد.
روى این بیان فعل هر موجودى اعم از طبیعى و غیر طبیعى را مىتوان هم به خدا نسبت داد و هم به فاعل طبیعى، مثلا رویش گیاهان هم کار اشعه خورشید و آب زلال است که به پاى درخت ریخته مىشود و هم فعل خدا.
اما فعل فاعل طبیعى است، براى این که اسباب طبیعى تاثیر مستقیم روى رویش گیاه دارند. و اما فعل خداست، براى این که نظام علت و معلول به خدا منتهى مىگردد و جهان با آنچه که درون او هست، از فاعل و فعل همه قائم به او بوده است.
بنابراین نباید توحید در خالقیت را مزاحم در تاثیرگذارى موجود بدانیم از این بیان نتیجه مىگیریم که حصر خالقیت در خدا مایه جبر نیست، زیرا اگر مفاد آن اعتقاد به یک فاعل و انکار دیگر فاعلهاى تبعى بود، در این صورت چنین توهمى جا داشت، ولى هرگاه جهان هستى براساس علل و معالیل و اسباب و مسببات استوار شده که سرانجام به واجبالوجود منتهى مىگردد یک چنین تفسیر ملازم با جبر نیست، بلکه تابع کیفیت تاثیرگذارى فاعل مىباشد. هرگاه تاثیرگذار فاقد علم شعور و اراده و اختیار باشد، قهرا فعل او توام با جبر خواهد بود و اما اگر فاعل داراى علم و شعور و اختیار اراده باشد در این صورت فاعلیت او در عین قیام به خدا، از روى اراده و اختیار خواهد بود.
و آخرین سخن این که آیاتى که مىگوید: «هل من خالق غیر الله» ، ناظر به خالق اصیل مستقل و قائم به ذات است و یک چنین خالقیت منحصر به اوست درحالى که خالقیت و فاعلیت دیگر موجودات قائم به نفس نبود و قائم به خدا مىباشند و به صورت ظلى و تبعى، تاثیر مىگذارند.
و از این بیان، مفاد توحید افعالى نیز روشن گردیده و مفهوم آن این است که مؤثر اصل و هستىبخش حقیقى، و علت قائم به نفس یکى بیش نیست و تاثیرگذارى دیگر اسباب و علل در پرتو قدرت و اراده و خواست او صورت مىپذیرد و به یک معنى موثرى جز خدا نیست، اگر مقصود مؤثر مستقل و قائم به نفس باشد، و به معنى دیگر، مؤثر جز او هست اما به نحو تبعى و ظلى و قائم به او باشد.
پىنوشتها:
1) مانند: «الالهیات ج2» و «جبر واختیار» بحثهاى اینجانب به قلم آقاى على ربانى گلپایگانى، ص30. «سرنوشت از دیدگاه علم و فلسفه» و «لبالاثر» تقریر درس حضرت امام (ره) در مورد جبر و اختیار.
2) انعام: 148.
3) اعراف: 28.
4) تاریخ الخلفاء ص 95.
5) ابن قتیبه، امامت و سیاست: ج1، ص 167.
6) انسان: آیه 3.
7) سبا: آیه 50.
8) کهف: آیه 29.
9) انعام: آیه 104.
10) انفال: آیه 42.
11) اسراء: آیه 15.
12) طور: 21.
13) طور: 16.
14) بحار: ج5، ص 16.
15) بحار: ج5، ص 12.
16) رعد: 16.
17) مؤمن: 62.
18) فاطر: 3.
19) حشر: 24.
20) حج: 5.
21) لقمان: 10.
22) بقره: 261.
23) روم: 48.
24) توبه: 105.
25) محمد: 33.
26) نجم: 39 و 40.
27) مائده: 110.
28) آل عمران: 49.
این پرسشها بر چهار محور دور مىزنند:
1- عدل الهى و فاعلیت انسان.
2- عدل الهى و علم و اراده پیشین خدا.
3- عدل الهى و مساله قضا و قدر.
4- عدل الهى و کیفرهاى اخروى.
عدل الهى و کیفرهاى اخروى
حکیمان و متکلمان پیرامون هر چهار موضوع به صورت گسترده سخن گفتهاند، و از راههاى گوناگون به حل مشکل پرداختهاند، ولى از آنجا که بحث ما، یک بحث قرآنى است، فقط درباره این سه سؤال از دریچه آیات قرآن سخن مىگوئیم، کسانى که علاقمندند موضوعات سهگانه را از همه زاویهها بررسى کنند، مىتوانند به دیگر کتابهاى ما مراجعه کنند (1) .
اینک درباره نخستین موضوع سخن مىگوئیم.
عدل الهى و فاعلیت انسان
مساله جبر واختیار از معدود مسائل فلسفى است که براى نوع مردم نیز مطرح مىباشد، برخلاف بسیارى از مسائل فلسفى که فقط در میان گروه خاصى از متفکران مطرح است. مثلا قاعده «الواحد» به نام «الواحد لا یصدر منه الا واحد» مساله فلسفى است که فقط جمعى از متفکران با آن سروکار دارند و توده مردم را یاراى درک واقع آن نیست، اما مساله جبر واختیار و این که آیا انسان واقعا در زندگى خود آزاد استیا آزادنماست، مسالهاى است که نوع مردم به آن توجه دارند و هر فردى فراخور فکر خود، درباره آن اظهار نظر مىنماید ما اکنون نظر قرآن را با توضیحات بیشتر در این مورد مطرح مىکنیم تا روشن گردد که فاعلیت انسان در افعال مسئولیتزا، کوچکترین تصادمى با عدل الهى ندارد. قبلا تاریخچه مختصرى از اندیشه عرب عصر جاهلى را که قرآن در آن محیط فرود آمده است، یادآور مىشویم.
از آیات متعددى استفاده مىشود که عرب عصر جاهلى معتقد به جبر بوده، و کردار خود را خصوصا مساله بتپرستى از طریق مشیت الهى تفسیر مىکرد، و چنین مىاندیشید که مشیت الهى بر «بتپرستى» افراد، تعلق گرفته است و اگر او نمىخواست آنان بت را نمىپرستیدند و چون مورد خواست اوست، ترک آن امکانپذیر نیست.
قرآن چنین اندیشهاى را در آیاتى از آنان نقل مىکند و مىفرماید:
«سیقول الذین اشرکوا لو شاء الله ما اشرکنا و لا آباؤنا و لا حرمنا من شئ..» . (2)
«به زودى مشرکان مىگویند اگر خدا نمىخواست ما براى او (درعبادت) شریکى قائل نمىشدیم وچیزى راتحریم نمىکردیم» .
قرآن در رد اندیشه آنان مىفرماید:
«...کذلک کذب الذین من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندکم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون» .
«پیشینیان نیز مانند آنان دروغ گفتند، تا عذاب ما را چشیدهاند بگو آیا براى این مطلب سند و دلیلى دارید، آن را به ما ارائه دهید شما فقط از ظن و گمان پیروى مىکنید، و کارى جز حدس و تخمین ندارید» .
قرآن در جاى دیگر نیز اندیشه عرب عصر جاهلى را در مورد کارهاى خود منعکس مىکند و مىفرماید:
«و اذا فعلوا فاحشة قالوا انا وجدنا علیها آبائنا و الله امرنا بها قل ان الله یامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون» (3) .
«هرگاه کار زشتى انجام دهند، مىگویند ما نیاکان خود را بر این راه یافتهایم و خدا به آن امر کرده است (شما اى محمد) در پاسخ آنان بگو: خدا بر کار زشت فرمان نمىدهد. آیا آنچه رانمىدانید، به خدا نسبت مىدهید؟» .
بخش نخست آیه مبین عقیده آنهاست و آنان کارهاى زشتخود را از این راه توجیه مىکردهاند که مشیتخدا بر آن تعلق گرفته است و اگر خواستخدا نبود، بت را نمىپرستیدند و یا دیگر کارها را انجام نمىدادند. انجام عمل نشانه تعلق مشیت و خواست اوست، در این صورت ما مقصر نیستیم. تو گوئى کلمه «امرنا» در آیه کنایه از مشیت و خواست الهى است.
ذیل آیه بیانگر پاسخ این اشتباه است که هرگز خدا بر کار زشت فرمان نمىدهد و در نتیجه نباید انسان کار زشتخود را از طریق مشیت الهى توجیه کند.
شگفت آنجاست که پس از نزول قرآن و گذشت زمان، هنوز اندیشه جبر در اذهان خلفا و مسلمانان باقى بود. «عبدالله بن عمر» مىگوید: مردى بر ابىبکر وارد شد و به او گفت آیا عمل زشتى مانند (زنا) به تقدیر الهى است؟ خلیفه در جواب گفت: آرى، دراین موقع سؤال کننده در پرتو وجدان بیدار خود گفت: اگر به تقدیر الهى است، پس چرا مجازات مىکند؟ خلیفه در پاسخ، عاجز و ناتوان ماند جز بدگوئى پاسخ دیگرى نداشت و گفت: اى فرزند انسان کثیف اگر کسى در این مجلس نبود، فرمان مىدادم که بینى تو را نرم کنند (4) .
اتفاقا خلیفه دوم نیز برخى از کارهاى خود را از طریق جبر توجیه مىکرد، «واقدى» نقل مىکند: مسلمانان از جمله عمر بن خطاب در جنگ «حنین» پا به فرار نهادند، زنى به نام: «ام حارث» که از انصار بود، گفت: عمر را درحال فرار دیدم، گفتم: این چیست؟ در پاسخ گفت: فرمان خداست، یعنى هزیمت و شکست مربوط به ما نیست، بلکه خواستخدا است که ما در این نبرد محکوم شویم.
خلیفه کوتاهیهاى مسلمانان و غرور بىجاى آنها را به حساب نیاورد، ولى اگر در علل شکست دقت مىکرد، پى به علل آن مىبرد.
اندیشه جبر بعد از خلفا در میان امویان از رشد بیشترى برخوردار بود، زیرا آنان با این اصل تمام کارهاى خود و وضع جامعه را توجیه مىکردند و چنین وانمود مىنمودند گرسنگى تودهها و پرخورى خویشتن معلول خواست الهى است و از این طریق خود را از هر نوع گناه تبرئه مىنمودند، حتى روزى که معاویه فرزند خود یزید را به عنوان خلیفه مسلمین معرفى کرد، مورد اعتراض عائشه قرار گرفت. معاویه در پاسخ گفت: خلافت فرزندم تقدیر الهى است و بندگان خدا حق مداخله در امور مربوط به او را ندارند (5) .
این نه تنها امویان بودند که کلیه کارهاى خود را از طریق جبریگرى و احیانا تقدیر الهى توجیه مىکردند، بلکه در طول تاریخ غالبا گنهکاران و تبهکاران کارهاى زشتخود را به عاملى غیر خود نسبت مىدادند و عجیب اینجاست که عارف وارستهاى خواسته و ناخواسته بر این اندیشه صحه نهاده و چنین مىگوید:
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یا رب از مادر گیتى به چه طالع زادم
تو گوئى در جهان مقصرى جز کوکب و بخت، و عاملى جز طالع در کار نیست و خود انسان و اراده و تمایلات فزون از حد وى کوچکترین تاثیرى در سرنوشت او ندارند، شایسته بود این عارف وارسته از گفته شاعر دیگرى عبرت بگیرد آنجا که مىگوید:
تو خود گر کنى اختر خویش را به مدار از فلک چشم نیک اخترى را
ما در اینجا دامن سخن را کوتاه مىکنیم و نظر قرآن را درباره افعال انسان مورد بررسى قرار مىدهیم.
قرآن منادى اختیار است
در این که قرآن منادى اختیار است، جاى سخن نیست و به عناوین گوناگون او را در انجام کارهاى مسئولیتزا مختار و آزاد معرفى مىکند:
1- «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (6) . «ما طریق حق و باطل را به انسان ارائه کردیم و در نتیجه او با کمال آگاهى و اختیار در مقابل نعمتهاى الهى یا شکرگزار و یاکفرورز است» .
2- «قل ان ضللت فانما اضل على نفسی و ان اهتدیت فبما یوحى الى ربى انه سمیع قریب» (7) .
«بگو اگر گمراه شدهام، به زیان خویش گمراه گشتهام، و اگر راه یافتهام، به خاطر چیزى است که خدا به من الهام کرده است او شنوا و نزدیک است» .
آیه یاد شده عامل ضلالت را خود انسان مىداند نه خدا، درحالى که هدایت را به خدا نسبت داده و او را هادى معرفى مىکند و نکته آن این است که خدا تمام ابزار هدایت را از فطرت و عقل گرفته تااعزام پیامبران و مصلحان در اختیار بشر نهاده است و اگر فردى از این سرمایه علمى بهره گرفت، خدا او را هدایت کرده است و اما اگر به خاطر خودخواهىها و تمایلات نفسانى از بهرهگیرى سر باز زد، طبعا خود او عامل گمراهى خود بوده است.
3- «و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر..» . (8)
«بگو حق از جانب خدا فرو فرستاده شد، هر که بخواهد ایمان بیاورد، و هرکه نخواهد کفر بورزد» .
چه آیهاى روشنتر از این که ایمان و کفر انسان را مربوط به خواسته او مىداند و او رامسئول فعل خویش معرفى مىکند.
در اینجا شایسته است دوبیتى را از فقیه و متکلم بزرگ شیعه مرحوم «زینالدین عاملى» (909- 966) سروده، بیاوریم و در حقیقت مضمون آیه را در دو بیتخود گنجانیده و چنین مىفرماید:
لقد جاء فى القرآن آیة حکمة تدمر آیات الضلال و من یجبر و تخیر ان الاختیار بایدینا فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر
3- «قد جائکم بصائر من ربکم فمن ابصر فلنفسه و من عمى فعلیها و ما انا علیکم بحفظ» (9) .
«اسباب بصیرت از جانب خدا به سوى شما آمده است هرکس بصیرت یابد، به سود اوست. و هر کس چشم بپوشد، به ضرر اوست و من نگهبان شما از عذاب خدا نیستم» .
5- «...لیهلک من هلک عن بینة و یحیى من حى عن بینة و ان الله لسمیع علیم» (10) .
«تا آن کس که محکوم به هلاکت است، پس از اتمام حجت، هلاک شود، و آن کس که شایسته زندگى است، با اتمام حجت زنده بماند» .
6- «من اهتدى فانما یهتدى لنفسه و من ضل فانما یضل علیها..» . (11)
«هرکس هدایت پذیرد، به سود خویش هدایت پذیرفته و هرکس گمراه شود، به ضرر خویش گمراه شده است» .
7- «...کل امرئ بما کسبت رهین» (12) . «هر فردى در گرو عملى است که به دست آورده است» .
8- «...انما تجزون ما کنتم تعملون» (13) . «کیفر و پاداش اعمال خود را مىبینید» .
این آیات و نمونههاى آنها انسان را مسؤول افعال خود معرفى مىکند، و او را درکارهاى مربوط به ایمان و کفر و آنچه که پاداش و کیفر دارد، مختار و آزاد معرفى مىنماید. بنابراین نسبت اندیشه جبر به قرآن نسبت ناروا است و کاملا با این آیات در تضاد است.
البته طرفدارى از اختیار و آزادى انسان، نباید به گونهاى تفسیر شود که نیاز او را به خدا در انجام کار نادیده بگیرد و در نتیجه راه نفى «جبر» ، به «تفویض» پناهنده شود. و به نوعى «ثنویت» و دوگانگى در تاثیر دچار گردد.
و به دیگر سخن: آزادى انسان درتصمیمگیرى و گزینش یکى از دو طرف فعل به معنى تفویض و وانهادگى نیستبه گونهاى که فعل او به تمام معنى به وى وابسته شود و از خدا منقطع و بریده گردد زیرا یک چنین عقیده با توحید افعالى (در جهان یک مؤثر مستقل بیش نیست) منافات دارد، بنابراین باید راهى میان جبر و تفویض برگزیند.
خاندان رسالت پیامبر از روز نخستبا دو اندیشه باطل مبارزه کردهاند و کاملا با آن دو مخالف بودند این دو اندیشه عبارت است:
1- جبر یعنى انسان در کارهاى خود فاقد اختیار است.
2- وانهادگى (تفویض) و این که بشر در کارهاى خود مستقل بوده و در انجام کارهاى خویش نیازى به خدا ندارد.
این دو مکتب - متاسفانه - در گذشته و حال نیز طرفدارانى دارد و پیشوایان معصوم درباره هر دو، موضعگیرى داشتهاند.
امام علیه السلام در ابطال هر دو مکتب مىفرماید:
«ان الله اکرم من ان یکلف الناس بما لا یطیقون و الله اعز من ان یکون فى سلطانه ما لا یرید» (14) .
«خدا بزرگوارتر از آن است که انسانها را به پیش از توانائى آنان تکلیف کند (یعنى جبر باطل است) و خدا گرامىتر و بالاتر از آن است که در قلمرو قدرت او کارى صورت بگیرد که اراده وى به آن تعلق نگرفته باشد، است» (یعنى تفویض و وانهادگى باطل است) .
در حدیث دیگر آزادى انسان به این نحو تفسر شده است: «وجود السبیل الى اتیان ما امروا به و ترک ما نهو عنه» (15) . «براى انسان راه اطاعت وجود دارد تا این که اوامر الهى را انجام داده و از نواهى و محرمات الهى اجتناب جوید» .
این آیات و روایات بیانگر موضعگیرى اسلام درباره افعال انسان است افعالى که مسئولیت آن بر دوش اوست، و اما کارهائى از قبیل قحطى، سیل و زلزله و طوفان و دیگر عوامل خارج از اختیار، کسى درباره آنها مدعى اختیار نیست و لذا مسئولیتى نیز متوجه او نمىباشد.
با وجود این آیات و روایات، گروهى از مسلمانان به نام اشاعره به مکتب جبر گرویده و براى انسان درباره افعال خویش، نقشى قائل نشدهاند.
آنان در برابر این آیات روشن، گرفتار یک سلسله شبههها شده و براى شبهات خود آیاتى را دستاویز خود قرار دادهاند. آنچه که مهم است، ما آیات مورد نظر آنان را توضیح دهیم تا مخالف، خلع سلاح گردد.
شبهات و تحلیلها
شبهه خلق اعمال
نخستین شبهه قائلان به جبر مساله خلق اعمال است و شبهه آنان بر دو اصل استوار است:
1- آیاتى از قرآن گواهى مىدهند که خالق و آفریدگارى جز خدا نیست و همانطور که خدا آفریدگار انسان است، آفریدگار افعال او نیز مىباشد و آیات این قسمت عبارتند از:
الف) «...قل الله خالق کل شئ و هو الواحد القهار» (16) .
«بگو خدا خالق همه چیز است اوست که یگانه و غالب است» .
ب) «ذلکم الله ربکم خالق کل شئ لا اله الا هو..» . (17)
«این است پروردگار شما آفریدگار همه، خدایى جز او نیست» .
ج) «یا ایها الناس اذکروا نعمة الله علیکم هل من خالق غیر الله..» . (18)
«مردم نعمتهایى را که خدا بر شما نازل کرده استیاد بیاورید آیا جز او خالقى هست؟» .
د) «هو الله الخالق البارئ المصور..» . (19)
«اوستخداى آفریننده صورتگر» .
2- هرگاه در جهان هستى آفریدگارى جز خدا نیست، قهرا انسان و افعال وى، مخلوق خدا بوده است، دیگر انسان درکارهاى خود نقشى نخواهد داشت.
و به دیگر سخن: اگر در صحنه هستى، خالق واحدى وجود دارد و براى او در مساله خلقت، شریک و انبازى نیست، طبعا فعل بشر نیز، مخلوق خدا بوده است و اراده او درباره فعل خویش مؤثر نخواهد بود.
در حقیقت آنچه که این گروه را به جبریگرى کشیده است، رعایتیک اصل عظیم از اصول اسلامى است، به نام «توحید در خالقیت» ، آنان براى حفظ این اصل، تاثیرگذارى انسان را در افعال خویش منکر شده و تصور کردهاند که اگر فعل انسان را به خود او نسبت دهیم، اصل یادشده خدشهدار مىشود و مساله دو خالقى، بلکه چند خالقى پیش مىآید سرانجام براى حفظ این اصل، خواسته یا ناخواسته یک رشته اصول مسلم اسلامى را منکر شدهاند.
1- فطرت و وجدان یکى از حجتهاى الهى است و هر انسانى در وجدان خویش کاملا مختار و آزاد مىانگارد و مضمون این بیت را زمزمه مىکند:
این که گوئى این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است اى صنم 2- بعثت پیامبران براى هدایتهاى انسان اصل بارزى است و پیروان همه شرایع این اصل را پذیرفتهاند و اگر مساله توحید در خالقیت را به نحوى تفسیر کنیم که نقش انسان درباره افعال خود منتفى گردد، در این صورت بعثت تمام پیامبران لغو و کار عبثخواهد بود.
3- تمام قوانین کیفرى و جزائى اسلام بىپایه بوده، بلکه نوع ستم در حق تبهکاران و گنهکاران خواهد بود.
و به تعبیر شاعر عرب:
غیرى جنا و انا المعاقب فیکم فکانى سبابة المتندم
شایسته بود گروه اشاعره با در نظر گرفتن این اصول، به تحلیل اصل توحید در خالقیت مىپرداختند و آن را به گونهاى تفسیر مىکردند تا با دیگر اصول، تعارض پیدا نکند نه این که اصل واحدى را بگیرند و بر دیگر اصول خط بطلان بکشند.
اینک ما به تفسیر این اصل مىپردازیم:
حصر خالقیت در خدا، یا توحید افعالى
آیات مربوط به حصر خالقیت در خدا را به دو نحو مىتوان تفسیر کرد:
1- آفریدگار جهان بهطور مستقیم هر پدیدهاى را بدون سبب و علتى پدید مىآورد و خود جانشین تمام علل و اسباب طبیعى و غیر طبیعى مىباشد در این صورت جز به یک علت (خدا) معترف نبوده، و همه مظاهر هستى اثر مستقیم فعل خدا خواهد بود، در این صورت، افعال انسان از این اصل مستثنى نبوده و بهطور مستقیم مخلوق او خواهد بود.
2- جهان آفرینش همه متکى به خدا بوده و قائم به وجود اوست، ولى او از طریق آفریدن اسباب و علل مادى و غیر مادى به اشیا هستى مىبخشد.
وبه دیگر سخن: جهان آفرینش بر نظام علت و معلول، اسباب و مسببات استوار است و چهبسا براى تحقق پدیده علل و اسباب بىشمارى لازم است تا آن پدیده تحقق پذیرد.
و در نتیجه در جهان یک خالق اصیل و مستقل بیش نداریم اما خالقهاى ماذون و تبعى و ظلى فزون از حد هست که همگى در پرتو قدرت او، به آفرینشگرى اشتغال دارند.
تفسیر نخست از آن اشاعره است که با دیگر اصول اسلامى مخالف مىباشد درحالى که تفسیر دوم از آن عدلیه است. این تفسیر علاوه بر این که با دیگر آیات هماهنگ مىباشد، با سایر اصول نیز همگام است و از آنجا که آیات قرآن مىتواند ابهام آیات دیگر را بردارد، ما در اینجا بخشى از آیات را که تایید کننده نظریه دوم است، نقل مىکنیم. در این آیات خواهیم دید که قرآن نیز به وجود علل طبیعى و تاثیر آنها در دیگر پدیدهها تصریح مىکند و این مىرساند که پدیدههاى طبیعى اثر مستقیم کار الهى نیست، بلکه خدا از طریق توجیه اسباب و علل پدیده را هستى مىبخشد.
قرآن و تاثیر علل طبیعى و مادى
آیات قرآن گواهى مىدهند که موجود طبیعى هم تاثیرپذیر است و هم تاثیرگذار، مهم این است که آیات مربوط به تاثیرگذارى موجود مادى را منعکس کنیم، این مطلب در آیات یاد شده در زیر به روشنى وارد شده است:
الف) «...و ترى الارض هامدة فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت و انبتت من کل زوج بهیج» (20) .
«زمین را خشک و بىگیاه مىبینید آنگاه که باران بر آن فرو فرستادهایم تکان خورده و بالا مىآید، و انواع گیاهان زیبا و نشاطآور رامىرویاند» .
دراین آیه رابطه آب با حرکت و رویش گیاه و تاثیرگذارى آب در پرورش گیاهان، به روشنى وارد شده است.
ب) در آیه دیگر مىفرماید: «...و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فیها من کل زوج کریم» (21) .
«از آسمان آب فرو فرستادهایم پس در زمین از هر نوع گیاه یک جفت زیبا رویانیدیم، در این آیه به تاثیر آب در رویش گیاهان تصریح شده است» .
ج) قرآن آنجا که مىخواهد ارزش انفاق را بیان کند، آن را به رویش سنبلهها از دانه گیاهان تشبیه نموده و چنین مىفرماید:
«مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل الله کمثل حبة انبتتسبع سنابل فی کل سنبلة ماة حبة والله یضاعف لمن یشاء و الله واسع علیم» (22) .
«اموال کسانى که در راه خدا انفاق مىکنند، مانند دانهاى است که هفتسنبل را مىرویاند و در هر یک از این سنبلها، هفت دانه وجود دارد و خداوند براى هرکس که بخواهد افزایش مىدهد و خدا داراى قدرت گسترده و داناست» .
در این آیه، رویش دانهها را به «حبه» نسبت داده و مىگوید: «انبتت» تو گوئى «حبه» توان تبدیل به چنین سنبلها را دارد (رویاندن گیاه) .
روشنترین آیهاى که به اثرپذیرى و تاثیرگذارى میان پدیدههاى طبیعى تصریح مىکند، آیه یادشده در زیر مىباشد:
«الله الذی یرسل الریاح فتثیر سحابا فیبسطه فی السماء و یجعله کسفا فترى الودق یخرج من خلاله فاذا اصاب به من یشاء من عباده اذا هم یستبشرون» (23) .
«خدایى که بادها را مىفرستد پس آن بادها ابرها را برمىانگیزند سپس ابرها را به هر کیفیتى که بخواهد، در آسمان مىگستراند و بعد به صورت قطعات تیره درمىآورد، آنگاه دانههاى باران را مىبینى که از خلال آنها بیرون مىآید و به هرکس که اصابت نماید، خوشحال مىگردد» .
این آیه آشکارا به اصل سببیت در پدیدههاى طبیعى گواهى مىدهد زیرا آمدن باران را به عواملى مختلف همچون: «1- وزش باد; 2- حرکت ابرها; 3- بههم پیوستگى آنها، نسبت مىدهد. بنابراین هر یک به نوبه خود در آمدن باران که یک پدیده طبیعى است، مؤثر مىباشد.
این آیات به تاثیرگذارى امور طبیعى گواهى داده آیات دیگرى نیز به تاثیرگذارى انسان در فعل خود شهادت مىدهند. به گواه این که در قسمتى از آیات عمل را به خود انسان نسبت مىدهد و مىفرماید:
«...قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون..» . (24)
«بگو عمل نمایید پس به زودى خدا و پیامبر او و مؤمنان عمل شما را مىبینند» .
در آیه دیگر مىفرماید: «...اطیعواالله و اطیعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالکم» (25) .
«خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید و اعمال خود را باطل ننماید» .
برخى از آیات براى انسان نصیبى جز از طریق سعى او قائل نمىشود و مىفرماید: «و ان لیس للانسان الا ما سعى و ان سعیه سوف یرى» (26) .
روشنتر از این که گاهى به انسان نسبتخلقت مىدهد و در دو آیه مبارکه، مسیح را خالق مرغى از گل مىداند، و این گواه بر این است که موجود امکانى در فعل خود مؤثر است اینک هر دو آیه را مىآوریم:
«...و اذ تخلق من الطین کهیئة الطیر باذنى فتنفخ فیها فتکون طیرا باذنى و تبرئ الاکمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى..» . (27)
«آنگاه که از گل شکل پرندهاى را به اذن من مىآفرینى، و در آن مىدمى و به اذن و مشیت من پرنده مىگردد، به اذن من کور مادرزاد و مبتلا به بیمارى پیسى را بهبود مىبخشى و آنگاه که مردگان را به اذن من زنده مىکنى» .
و نیز حضرت مسیح علیه السلام خود را به گونهاى خالق ماذون معرفى مىکند و مىفرماید:
«...انى اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله و ابرئ الاکمه و الابرص و احیى الموتى باذن الله..» . (28)
«من براى شما از گل، صورت پرندهاى را مىآفرینم و در آن مىدمم در نتیجه به فرمان خدا پرنده مىشود و کور مادرزاد و بیمارى پیسى را بهبود مىبخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مىکنم» .
در این آیه حضرت مسیح، خود را آفریننده شکل پرنده، بهبود بخشنده بیماران، زنده کننده مردگان به اذن خدا معرفى مىکند و قرآن نیز در آیه قبل از آن ادعاهاى او را تصدیق مىکند.
1- از بررسى مجموع این آیات مىتوان به مفاد «حصر خالقیت» پى برد و تفسیر آن، همان است که در گذشته بیان گردید و آن این که در جهان آفرینش انسان و دیگر موجودات طبیعى که بخشى از هستى را تشکیل مىدهند، هرکدام مبدا یک سلسله آثار و خواص ویژه مىباشند و نسبت این موجودات به این آثار، از قبیل نسبت فاعل به فعل، و علتبه معلول است ولى همه این مؤثرها و اثرها، فاعلها و فعلها با اعتراف به وجود رابطه و علیت و معلولیت میان آنها، قائم به وجود خدا بوده و رشته علیتبه آنجا منتهى مىگردد.
روى این بیان فعل هر موجودى اعم از طبیعى و غیر طبیعى را مىتوان هم به خدا نسبت داد و هم به فاعل طبیعى، مثلا رویش گیاهان هم کار اشعه خورشید و آب زلال است که به پاى درخت ریخته مىشود و هم فعل خدا.
اما فعل فاعل طبیعى است، براى این که اسباب طبیعى تاثیر مستقیم روى رویش گیاه دارند. و اما فعل خداست، براى این که نظام علت و معلول به خدا منتهى مىگردد و جهان با آنچه که درون او هست، از فاعل و فعل همه قائم به او بوده است.
بنابراین نباید توحید در خالقیت را مزاحم در تاثیرگذارى موجود بدانیم از این بیان نتیجه مىگیریم که حصر خالقیت در خدا مایه جبر نیست، زیرا اگر مفاد آن اعتقاد به یک فاعل و انکار دیگر فاعلهاى تبعى بود، در این صورت چنین توهمى جا داشت، ولى هرگاه جهان هستى براساس علل و معالیل و اسباب و مسببات استوار شده که سرانجام به واجبالوجود منتهى مىگردد یک چنین تفسیر ملازم با جبر نیست، بلکه تابع کیفیت تاثیرگذارى فاعل مىباشد. هرگاه تاثیرگذار فاقد علم شعور و اراده و اختیار باشد، قهرا فعل او توام با جبر خواهد بود و اما اگر فاعل داراى علم و شعور و اختیار اراده باشد در این صورت فاعلیت او در عین قیام به خدا، از روى اراده و اختیار خواهد بود.
و آخرین سخن این که آیاتى که مىگوید: «هل من خالق غیر الله» ، ناظر به خالق اصیل مستقل و قائم به ذات است و یک چنین خالقیت منحصر به اوست درحالى که خالقیت و فاعلیت دیگر موجودات قائم به نفس نبود و قائم به خدا مىباشند و به صورت ظلى و تبعى، تاثیر مىگذارند.
و از این بیان، مفاد توحید افعالى نیز روشن گردیده و مفهوم آن این است که مؤثر اصل و هستىبخش حقیقى، و علت قائم به نفس یکى بیش نیست و تاثیرگذارى دیگر اسباب و علل در پرتو قدرت و اراده و خواست او صورت مىپذیرد و به یک معنى موثرى جز خدا نیست، اگر مقصود مؤثر مستقل و قائم به نفس باشد، و به معنى دیگر، مؤثر جز او هست اما به نحو تبعى و ظلى و قائم به او باشد.
پىنوشتها:
1) مانند: «الالهیات ج2» و «جبر واختیار» بحثهاى اینجانب به قلم آقاى على ربانى گلپایگانى، ص30. «سرنوشت از دیدگاه علم و فلسفه» و «لبالاثر» تقریر درس حضرت امام (ره) در مورد جبر و اختیار.
2) انعام: 148.
3) اعراف: 28.
4) تاریخ الخلفاء ص 95.
5) ابن قتیبه، امامت و سیاست: ج1، ص 167.
6) انسان: آیه 3.
7) سبا: آیه 50.
8) کهف: آیه 29.
9) انعام: آیه 104.
10) انفال: آیه 42.
11) اسراء: آیه 15.
12) طور: 21.
13) طور: 16.
14) بحار: ج5، ص 16.
15) بحار: ج5، ص 12.
16) رعد: 16.
17) مؤمن: 62.
18) فاطر: 3.
19) حشر: 24.
20) حج: 5.
21) لقمان: 10.
22) بقره: 261.
23) روم: 48.
24) توبه: 105.
25) محمد: 33.
26) نجم: 39 و 40.
27) مائده: 110.
28) آل عمران: 49.