آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

ابن بشر مى‏نویسد:
«هنگامى که شیخ محمد، «درعیه‏» را محل اقامت‏خود قرار داد، اهل آن شهر در نهایت نادانى بودند، در انجام وظائف و تکالیف دینى کوتاهى مى‏کردند شیخ در مرحله اول معنى کلمه «لا اله الا الله‏» را به آنان تفهیم کرد که هم نفى است و هم اثبات که جزو اول آن (لا اله) جمیع معبودها را نفى مى‏کند و جزو دوم آن (الا الله) عبادت را براى خداى یگانه که شریک ندارد، اثبات مى‏نماید . سپس آنها را به نشانه‏هائى که دلالت‏بر وجود خدا مى‏کنند، از قبیل خورشید و ماه و ستارگان و شب و روز، دلالت نمود و همچنین از ارکان اسلام و شناختن پیامبر اسلام و نام و نسب و کیفیت‏بعثت و هجرت آن حضرت و این که نخستین دعوت پیامبر کلمه «لا اله الالا الله‏» بود، و نیز موضوع بعثت و قیام را براى مردم بیان کرد و درباره منع استغاثه و توسل به مخلوق هرکه باشد، بسیار مبالغه نمود» (1) .
باز ابن بشر مى‏نویسد:
«اما روش شیخ محمد در مورد غنائم جنگى، این بود که آن را هرطور مایل بود، به مصرف مى‏رسانید و گاهى تمامى غنائمى را که در جنگ به دست آورده بود، و مقدار آن هم خیلى زیاد بود، تنها به دو یا سه نفر مى‏داد، غنائم هرچه بود، در اختیار شیخ قرار داشت و امیر نجد هم فقط با اجازه او مى‏توانست‏سهمى ببرد . علاوه بر این، امیر نجد هرسپاهى را که تجهیز مى‏کرد و هر صلاحدید و نظرى را ابراز مى‏داشت، با اجازه و دستور شیخ بود» (2) .
جمیل صدقى زهاوى علامه و شاعر بزرگ عراق در کتاب «الفجر الصادق‏» مى‏نویسد:
«محمد بن عبدالوهاب آن‏طورى که برخى از نویسندگان بزرگ نوشته‏اند، در ابتداى امر، حرص شدیدى به مطالعه اخبار مدعیان نبوت مانند: مسلیمه کذاب و سجاح و اسود عنسى و طلیحه اسدى و مانند آنها داشت وى به خیال دعوى پیامبرى بود اما قدرت اظهار آن را نداشت . از یاران خود، آنان را که از مردم شهر خود او بودند، انصار و آنها که از خارج مى‏آمدند، مهاجرین مى‏نامید . به هرکس که دعوت او را مى‏پذیرفت، اگر حج‏حجة‏الاسلام بجا آورده بود، دستور مى‏داد دوباره بجا آورد، زیرا حج اولى را در زمانى بجا آورده‏اید که تو هنوز مشرک بوده و مسلمان نشده بودید، و کسى مى‏خواست‏به آئین او داخل شود، مى‏گفت: شهادت بده که تو و پدر و مادرت قبلا کافر بوده‏اید و نام جمعى از علماى بزرگ گذشته را مى‏شمرد، مى‏گفت: شهادت بده که همه آنها کافر بوده‏اند، اگر شهادت مى‏داد، پذیرفته مى‏شد و اگر شهادت نمى‏داد، به قتل او فرمان مى‏داد .
امت اسلام را از ششصد سال قبل (قبل از خود) همه را کافر مى‏شمرد، با تقواترین مردم اگر از وى پیروى نمى‏کرد، او را کافر مى‏دانست و خون و مالش مباح بود و فاسقترین مردم اگر از او پیروى مى‏کرد، مؤمن به حساب مى‏آمد . پیوسته در پائین‏آوردن مقام پیامبر کوشا بود، کلمات و عبارات زننده و زشت درباره آن حضرت استعمال مى‏کرد و احیانا به بعضى از کارهاى او ایراد مى‏گرفت جرات و جسارت پیروانش دراین باره بیش از خود او بود . مثلا بعضى از پیروان او در حضورش مى‏گفت: «ان عصاى هذه خیر من محمد، لانى انتفع بها و محمد قد مات فلم یبق فیه نفع و هو یرضى بکلامه‏» . «عصاى من از پیامبر صلى الله علیه و آله بهتر است، زیرا از آن استفاده مى‏کنم و محمد صلى الله علیه و آله از دنیا رفت و نفعى از او باقى نماند (نعوذبالله) . و او به این سخن راضى بود درحالى که این سخن در مذاهب اربعه کفر است‏» .
دیگر این که از فرستادن صلوات بر پیامبر خوشش نمى‏آمد و در شبهاى جمعه از ذکر صلوات بر پیامبر در مناره‏ها نهى مى‏نمود و هرکس به آن حضرت صلوات مى‏فرستاد به کیفر سخت مى‏رسید . حتى یک مرد نابیناى دیندارى که مؤذن بود، به حرف او گوش نداده بود و بر پیامبر صلوات فرستاده بود، به قتل رساند و مى‏گفت: اینها همه براى حفظ توحید است . بسیارى از کتابهاى مربوط به صلوات بر پیامبر صلى الله علیه و آله مانند کتاب «دلائل الخیرات‏» (تالیف محمد بن سلیمان جزولى) را سوزانید .
همچنین تعداد زیادى از کتب فقه و تفسیر و حدیث را که مخالف اباطیلش بود، به آتش کشید، به هر یک از پیروانش اجازه مى‏داد قرآن را مطابق فهم خود تفسیر کند .
محمد بن عبدالوهاب طبق اظهار خودش (3) ، آدم تند و با حدتى بود و کارها را با خشونت و تندى پیش مى‏برد و مردم همه از او در خوف و وحشت‏بودند .
پسر عبدالوهاب در تکفیر مردم به آیاتى تمسک مى‏کند که درباره مشرکین نازل شده است و آنها را حمل بر موحدین مى‏نماید . بخارى در صحیح خود از عبدالله بن عمر در وصف خوارج روایت کرده است که آنها آیاتى را که درباره کفار نازل شده، درباره مؤمنین قرار مى‏دهند و در روایت دیگر از ابن عمر از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: «اخوف ما اخاف على امتى رجل متاول للقرآن یضعه فى غیر موضعه‏» «وحشتناک‏ترین چیزى که بر امتم مى‏ترسم، مردى است که قرآن را تاویل مى‏کند و آن را در غیر موضع خود قرار مى‏دهد» .
جمیل صدقى زهاوى مى‏گوید:
«این دو روایت درباره پسر عبدالوهاب و پیروان او صادق است . از اقوال و افعال او معلوم مى‏شود: ادعا مى‏کند آنچه او آورده، دین جدید است و لذا از دین پیامبر صلى الله علیه و آله تنها ظاهر قرآن را قبول مى‏کند تا این که مردم به حقیقت امر متوجه نشوند . به دلیل این که او و پیروانش قرآن را طبق آراى خود تفسیر مى‏کنند نه آن‏طورى که پیامبر و اصحاب او سلف صالح و ائمه تفسیر، تفسیر کرده‏اند ...» (4) .
زهاوى سپس به رد عقائد وهابیها در انکار تمسک به عقل و قیاس و اجماع و تکفیر کسى که از مجتهدى تقلید کند، و تکفیر مسلمانان و نفى توسل و دیگر معتقدات ایشان پرداخته و جوابهاى محکم و مستدلى داده است .
زینى دحلان مى‏گوید:
«یکى از کارهاى شیخ محمد این بود که هرکس از او متابعت مى‏کرد، مى‏بایست‏سرش را بتراشد که این کار را هیچ‏یک از طوائف خوارج و بدعتگزاران انجام نداده است . سید عبدالرحمن اهدل مفتى زبید مى‏گفت که در رد وهابیها به تالیف کتاب احتیاج نیست و همین گفته پیغمبر صلى الله علیه و آله کفایت مى‏کند که «سیماهم التحلیق‏» اتفاقا زنى که او را مجبور از متابعت کرده بودند، در برابر شیخ محمد اقامه حجت کرد که تو وقتى زنان را وادار به تراشیدن موى سرشان مى‏کنى، باید مردها را هم مجبور به تراشیدن موى ریششان بکنى زیرا موى سر زن و ریش مرد، هر دو زینت است، شیخ جوابى نداشت که به آن زن بدهد (5) .
منعمى در هنگامى که محمد بن عبدالوهاب، جمعى را که سرشان را نتراشیده بودند، به قتل رسانید، قصیده‏اى در رد او انشاء کرد که مطلع آن این است:
افى حلق راسى بالسکاکین و الحد
حدیث صحیح بالاسانید عن جدى؟ (6)
«آیا درباره تراشیدن سر من با کارد، حدیثى با سندهاى صحیح از جدم پیامبر صلى الله علیه و آله وارد شده است؟» .
باز زینى دحلان مفتى مکه در کتاب «الدرر السنیة‏» در ضمن رد سخنان محمد بن عبدالوهاب قسمتى از مباحثاتى که با او شده، نقل کرده است از جمله این که شیخ محمد در مسجد درعیه خطبه مى‏خواند و در هر خطبه‏اى که مى‏خواند، مى‏گفت: هر کس به پیامبر توسل کند، کافر است .
برادرش شیخ سلیمان بن عبدالوهاب که اهل علم بود، سخنان او را به شدت انکار مى‏کرد روزى شیخ سلیمان از شیخ محمد پرسید: «کم ارکان‏الاسلام یا محمد بن عبدالوهاب؟ فقال خمسة . فقال: انت جعلتها ستة، السادس من لم یتبعک فلیس بمسلم هذا عندک رکن سادس للاسلام‏» (7) . «اى محمد بن عبدالوهاب ارکان اسلام چند تاست؟ گفت: پنج تاست . سلیمان گفت: تو آن را شش تا کرده‏اى، ششمى این است که هرکس از تو پیروى نکند، کافر است‏» .
چون اختلاف میان شیخ سلیمان و شیخ محمد شدید شد، شیخ سلیمان از ترس جان خود، به مدینه منوره نقل مکان کرد و رساله‏اى در رد او نوشت و برایش فرستاد، بسیارى از علماى حنبلى هم رساله‏هایى در رد او نوشتند و براى او فرستادند، اما هیچ‏یک از آنها براى او مؤثر واقع نشد (8) .
زینى دحلان مى‏نویسد:
«شخص دیگرى روزى به او گفت: در شب ماه رمضان چند نفر از آتش آزاد مى‏شوند؟ گفت: صد هزار نفر و در شب آخر، به تعداد همه کسانى که در تمام ماه آزاد شده‏اند . مرد گفت: شماره پیروان تو به عشر عشر این تعداد نمى‏رسد، و این مسلمانان که خداوند آنها را آزاد مى‏کند، چه کسانى هستند؟ درحالى که تو مسلمانان را به خود و پیروانت منحصر کرده‏اى؟!» (9) .
همچنین مرد دیگرى که رئیس قبیله‏اى بود و شیخ محمد قدرت آزار رساندن به او را نداشت، از او پرسید که درباره این که مردى راستگو و دیندار و امین که تو به راستگوئى او اعتراف دارى به تو خبر دهد که در پشت فلان کوه گروه بسیارى گرد آمده و قصد جان تو را دارند، تو هزار سوار براى دفع آنها بفرستى، سواران بروند و از آن جمع اثرى نباشد، آیا تو سخن آن هزار سوار را باور مى‏کنى یا آن یک راستگو را؟ پاسخ داد که سخن آن هزار سوار را آن مرد گفت: همه مسلمانان از علماى زنده و مرده در کتابهاى خود، سخنان تو را تکذیب مى‏کنند پس باید سخن آنان را تصدیق کنیم (10) .
باز دیگرى از او پرسید: این دین که تو آورده‏اى، متصل است‏یا منفصل؟ گفت: مشایخ من و مشایخ دیگران از ششصد سال قبل تا امروز، همه مشرک بوده‏اند، آن شخص اظهار داشت که در این صورت، دین تو منفصل است نه متصل . بنابراین آن را از چه کسى گرفته‏اى؟ گفت: به من وحى و الهام شده است مانند خضر . آن مرد گفت: در این صورت این وحى و الهام نباید منحصر به تو باشد و هرکس دیگر ممکن است چنین ادعائى بکند همین‏طورى که تو مى‏کنى؟ (11) .
باز زینى دحلان ادامه مى‏دهد:
«از جمله کارهاى زشت محمد بن عبدالوهاب این بود که چون مردم را از زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه و آله منع کرد، عده‏اى از مردم احسا عازم زیارت رسول خدا صلى الله علیه و آله شدند، شیخ محمد از این امر باخبر شد و چون عبور آن مردم از درعیه (مقر محمد بن عبدالوهاب) بود و در آنجا جلو آنها را گرفتند و به دستور وى ریش همه آنها را تراشیدند و در فاصله درعیه تا احسا، آنها را وارونه سوار مرکبهایشان کردند به شهرشان برگرداندند» (12) .
مى‏گوید: بار دیگر شنید که گروهى از کسانى که از او پیروى نمى‏کنند، از راههاى دور به زیارت و حج مى‏روند و گذرشان از درعیه است، هنگامى که گذر آنها به درعیه افتاد، شنیده شد که شیخ محمد به یکى از اتباع خود مى‏گفت: بگذارید مشرکین (یعنى زائران قبر مطهر پیامبر صلى الله علیه و آله) به راه مدینه بروند و مسلمانان (وهابیان) با ما بمانند (13) .
خلاصه هرکس به کتب محمد بن عبدالوهاب مراجعه کند، مى‏بیند تمام مسلمانان را اعم از سنى و شیعه، کافر و واجب‏القتل مى‏دانست . او صریحا گفته است: «یباح قتل المسلمین الذین یعتقدون عقیدة اهل السنة و اغتنام اموالهم‏» (14) «کشتن و غارت اموال مسلمانانى که به عقیده اهل سنت معتقدند، مباح است‏» . پس همه جنگهائى که سعودیها در عصر او و بعد از مرگ او به راه انداختند، همه به استناد فتواى وى بوده است .
دشمنان سرسخت دعوت محمد بن عبدالوهاب
نویسنده وهابى معاصر، «حسین خلف الشیخ خزعل‏» در کتاب خود زیر عنوان «دشمنان دعوت‏» نوشته است:
«مبادى دعوت شیخ محمد بن عبدالوهاب مشایخ و بزرگان نجد را راضى نکرد و آنها از تاثیر دعوت وى در میان توده مردم به وحشت افتادند و این یک امر طبیعى بود که دعوت شیخ زعامت و ریاست آنها را تهدید مى‏کرد و از نفوذ و سلطه آنها مى‏کاست و این بود که مخالفت‏خود را علنى ساختند و عده‏اى از علماى قشرى نیز از آنها جانبدارى کردند و با دعوت وى به مقابله برخاستند و تبلیغات وسیع بر ضد او راه انداختند و مردم را به جنگ وى تحریک نمودند .
از مشهورترین رجال دینى که علنا با شیخ و افکار وى به دشمنى برساختند و عقائد او را به باد انتقاد گرفتند، عبارتند از: «ابن اسماعیل، عبدالله مویسى قاضى حرمه، ابن عبید، ابن یحیى، ابن سحیم، مربد بن احمد بن عمر التمیمى، محمد بن فیروز و پسرش عبدالوهاب‏» و غیر اینها و در راس آنها برادرش شیخ سلیمان قاضى حریملا قرار داشت . که وى اعلامیه‏ها و نامه‏هاى زیادى بر ضد او انتشار مى‏داد و حتى افرادى را به شهرها و قبائل مى‏فرستاد و سران آنها را از پیروى برادرش برحذر مى‏داشت . در سال 1167، یاران شیخ محمد در عیینه مردى را دستگیر کردند که از طرف شیخ سلیمان آمده بود و کتابى از وى به همراه داشت که آن را در محافل و خانه‏ها براى مردم مى‏خواند که در آن از عقائد و افکار شیخ محمد به شدت انتقاد شده بود، یاران شیخ او را گرفتند و کشتند و کتابش را هم از بین بردند و این خبر در درعیه به شیخ رسید، رساله مفصلى در رد برادرش به عیینه فرستاد (15) .
پى‏نوشت:
1) عنوان المجد، ج‏1، ص 14 .
2) همان مدرک، ص 15 .
3) تاریخ‏الجزیرة‏العربیة، ص 333 .
4) الفجرالصادق، ص 19 ، 18 و 17 .
5) فتنة‏الوهابیة، ص 77 و 76 - ترجمه از وهابیان، ص 127 - 128 .
6) التوسل بالنبى و جهلة‏الوهابیین، ص 251 .
7) الدرر السنیة، ص 39 .
8) همان مدرک، ص 40 .
9) همان کتاب، ص 39 .
10) همان، ص 40 .
11) همان مدرک، ص 40 .
12) همان .
13) همان .
14) کشف الشبهات، والایمان و الاسلام، ص 44، طبع استانبول، سال 1986م .
15) تاریخ‏الجزیرة‏العربیة، فى عصر الشیخ محمد بن عبدالوهاب، ص 5 - 204 .

تبلیغات