روش محمد بن عبدالوهاب
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ابن بشر مىنویسد:
«هنگامى که شیخ محمد، «درعیه» را محل اقامتخود قرار داد، اهل آن شهر در نهایت نادانى بودند، در انجام وظائف و تکالیف دینى کوتاهى مىکردند شیخ در مرحله اول معنى کلمه «لا اله الا الله» را به آنان تفهیم کرد که هم نفى است و هم اثبات که جزو اول آن (لا اله) جمیع معبودها را نفى مىکند و جزو دوم آن (الا الله) عبادت را براى خداى یگانه که شریک ندارد، اثبات مىنماید . سپس آنها را به نشانههائى که دلالتبر وجود خدا مىکنند، از قبیل خورشید و ماه و ستارگان و شب و روز، دلالت نمود و همچنین از ارکان اسلام و شناختن پیامبر اسلام و نام و نسب و کیفیتبعثت و هجرت آن حضرت و این که نخستین دعوت پیامبر کلمه «لا اله الالا الله» بود، و نیز موضوع بعثت و قیام را براى مردم بیان کرد و درباره منع استغاثه و توسل به مخلوق هرکه باشد، بسیار مبالغه نمود» (1) .
باز ابن بشر مىنویسد:
«اما روش شیخ محمد در مورد غنائم جنگى، این بود که آن را هرطور مایل بود، به مصرف مىرسانید و گاهى تمامى غنائمى را که در جنگ به دست آورده بود، و مقدار آن هم خیلى زیاد بود، تنها به دو یا سه نفر مىداد، غنائم هرچه بود، در اختیار شیخ قرار داشت و امیر نجد هم فقط با اجازه او مىتوانستسهمى ببرد . علاوه بر این، امیر نجد هرسپاهى را که تجهیز مىکرد و هر صلاحدید و نظرى را ابراز مىداشت، با اجازه و دستور شیخ بود» (2) .
جمیل صدقى زهاوى علامه و شاعر بزرگ عراق در کتاب «الفجر الصادق» مىنویسد:
«محمد بن عبدالوهاب آنطورى که برخى از نویسندگان بزرگ نوشتهاند، در ابتداى امر، حرص شدیدى به مطالعه اخبار مدعیان نبوت مانند: مسلیمه کذاب و سجاح و اسود عنسى و طلیحه اسدى و مانند آنها داشت وى به خیال دعوى پیامبرى بود اما قدرت اظهار آن را نداشت . از یاران خود، آنان را که از مردم شهر خود او بودند، انصار و آنها که از خارج مىآمدند، مهاجرین مىنامید . به هرکس که دعوت او را مىپذیرفت، اگر حجحجةالاسلام بجا آورده بود، دستور مىداد دوباره بجا آورد، زیرا حج اولى را در زمانى بجا آوردهاید که تو هنوز مشرک بوده و مسلمان نشده بودید، و کسى مىخواستبه آئین او داخل شود، مىگفت: شهادت بده که تو و پدر و مادرت قبلا کافر بودهاید و نام جمعى از علماى بزرگ گذشته را مىشمرد، مىگفت: شهادت بده که همه آنها کافر بودهاند، اگر شهادت مىداد، پذیرفته مىشد و اگر شهادت نمىداد، به قتل او فرمان مىداد .
امت اسلام را از ششصد سال قبل (قبل از خود) همه را کافر مىشمرد، با تقواترین مردم اگر از وى پیروى نمىکرد، او را کافر مىدانست و خون و مالش مباح بود و فاسقترین مردم اگر از او پیروى مىکرد، مؤمن به حساب مىآمد . پیوسته در پائینآوردن مقام پیامبر کوشا بود، کلمات و عبارات زننده و زشت درباره آن حضرت استعمال مىکرد و احیانا به بعضى از کارهاى او ایراد مىگرفت جرات و جسارت پیروانش دراین باره بیش از خود او بود . مثلا بعضى از پیروان او در حضورش مىگفت: «ان عصاى هذه خیر من محمد، لانى انتفع بها و محمد قد مات فلم یبق فیه نفع و هو یرضى بکلامه» . «عصاى من از پیامبر صلى الله علیه و آله بهتر است، زیرا از آن استفاده مىکنم و محمد صلى الله علیه و آله از دنیا رفت و نفعى از او باقى نماند (نعوذبالله) . و او به این سخن راضى بود درحالى که این سخن در مذاهب اربعه کفر است» .
دیگر این که از فرستادن صلوات بر پیامبر خوشش نمىآمد و در شبهاى جمعه از ذکر صلوات بر پیامبر در منارهها نهى مىنمود و هرکس به آن حضرت صلوات مىفرستاد به کیفر سخت مىرسید . حتى یک مرد نابیناى دیندارى که مؤذن بود، به حرف او گوش نداده بود و بر پیامبر صلوات فرستاده بود، به قتل رساند و مىگفت: اینها همه براى حفظ توحید است . بسیارى از کتابهاى مربوط به صلوات بر پیامبر صلى الله علیه و آله مانند کتاب «دلائل الخیرات» (تالیف محمد بن سلیمان جزولى) را سوزانید .
همچنین تعداد زیادى از کتب فقه و تفسیر و حدیث را که مخالف اباطیلش بود، به آتش کشید، به هر یک از پیروانش اجازه مىداد قرآن را مطابق فهم خود تفسیر کند .
محمد بن عبدالوهاب طبق اظهار خودش (3) ، آدم تند و با حدتى بود و کارها را با خشونت و تندى پیش مىبرد و مردم همه از او در خوف و وحشتبودند .
پسر عبدالوهاب در تکفیر مردم به آیاتى تمسک مىکند که درباره مشرکین نازل شده است و آنها را حمل بر موحدین مىنماید . بخارى در صحیح خود از عبدالله بن عمر در وصف خوارج روایت کرده است که آنها آیاتى را که درباره کفار نازل شده، درباره مؤمنین قرار مىدهند و در روایت دیگر از ابن عمر از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: «اخوف ما اخاف على امتى رجل متاول للقرآن یضعه فى غیر موضعه» «وحشتناکترین چیزى که بر امتم مىترسم، مردى است که قرآن را تاویل مىکند و آن را در غیر موضع خود قرار مىدهد» .
جمیل صدقى زهاوى مىگوید:
«این دو روایت درباره پسر عبدالوهاب و پیروان او صادق است . از اقوال و افعال او معلوم مىشود: ادعا مىکند آنچه او آورده، دین جدید است و لذا از دین پیامبر صلى الله علیه و آله تنها ظاهر قرآن را قبول مىکند تا این که مردم به حقیقت امر متوجه نشوند . به دلیل این که او و پیروانش قرآن را طبق آراى خود تفسیر مىکنند نه آنطورى که پیامبر و اصحاب او سلف صالح و ائمه تفسیر، تفسیر کردهاند ...» (4) .
زهاوى سپس به رد عقائد وهابیها در انکار تمسک به عقل و قیاس و اجماع و تکفیر کسى که از مجتهدى تقلید کند، و تکفیر مسلمانان و نفى توسل و دیگر معتقدات ایشان پرداخته و جوابهاى محکم و مستدلى داده است .
زینى دحلان مىگوید:
«یکى از کارهاى شیخ محمد این بود که هرکس از او متابعت مىکرد، مىبایستسرش را بتراشد که این کار را هیچیک از طوائف خوارج و بدعتگزاران انجام نداده است . سید عبدالرحمن اهدل مفتى زبید مىگفت که در رد وهابیها به تالیف کتاب احتیاج نیست و همین گفته پیغمبر صلى الله علیه و آله کفایت مىکند که «سیماهم التحلیق» اتفاقا زنى که او را مجبور از متابعت کرده بودند، در برابر شیخ محمد اقامه حجت کرد که تو وقتى زنان را وادار به تراشیدن موى سرشان مىکنى، باید مردها را هم مجبور به تراشیدن موى ریششان بکنى زیرا موى سر زن و ریش مرد، هر دو زینت است، شیخ جوابى نداشت که به آن زن بدهد (5) .
منعمى در هنگامى که محمد بن عبدالوهاب، جمعى را که سرشان را نتراشیده بودند، به قتل رسانید، قصیدهاى در رد او انشاء کرد که مطلع آن این است:
افى حلق راسى بالسکاکین و الحد
حدیث صحیح بالاسانید عن جدى؟ (6)
«آیا درباره تراشیدن سر من با کارد، حدیثى با سندهاى صحیح از جدم پیامبر صلى الله علیه و آله وارد شده است؟» .
باز زینى دحلان مفتى مکه در کتاب «الدرر السنیة» در ضمن رد سخنان محمد بن عبدالوهاب قسمتى از مباحثاتى که با او شده، نقل کرده است از جمله این که شیخ محمد در مسجد درعیه خطبه مىخواند و در هر خطبهاى که مىخواند، مىگفت: هر کس به پیامبر توسل کند، کافر است .
برادرش شیخ سلیمان بن عبدالوهاب که اهل علم بود، سخنان او را به شدت انکار مىکرد روزى شیخ سلیمان از شیخ محمد پرسید: «کم ارکانالاسلام یا محمد بن عبدالوهاب؟ فقال خمسة . فقال: انت جعلتها ستة، السادس من لم یتبعک فلیس بمسلم هذا عندک رکن سادس للاسلام» (7) . «اى محمد بن عبدالوهاب ارکان اسلام چند تاست؟ گفت: پنج تاست . سلیمان گفت: تو آن را شش تا کردهاى، ششمى این است که هرکس از تو پیروى نکند، کافر است» .
چون اختلاف میان شیخ سلیمان و شیخ محمد شدید شد، شیخ سلیمان از ترس جان خود، به مدینه منوره نقل مکان کرد و رسالهاى در رد او نوشت و برایش فرستاد، بسیارى از علماى حنبلى هم رسالههایى در رد او نوشتند و براى او فرستادند، اما هیچیک از آنها براى او مؤثر واقع نشد (8) .
زینى دحلان مىنویسد:
«شخص دیگرى روزى به او گفت: در شب ماه رمضان چند نفر از آتش آزاد مىشوند؟ گفت: صد هزار نفر و در شب آخر، به تعداد همه کسانى که در تمام ماه آزاد شدهاند . مرد گفت: شماره پیروان تو به عشر عشر این تعداد نمىرسد، و این مسلمانان که خداوند آنها را آزاد مىکند، چه کسانى هستند؟ درحالى که تو مسلمانان را به خود و پیروانت منحصر کردهاى؟!» (9) .
همچنین مرد دیگرى که رئیس قبیلهاى بود و شیخ محمد قدرت آزار رساندن به او را نداشت، از او پرسید که درباره این که مردى راستگو و دیندار و امین که تو به راستگوئى او اعتراف دارى به تو خبر دهد که در پشت فلان کوه گروه بسیارى گرد آمده و قصد جان تو را دارند، تو هزار سوار براى دفع آنها بفرستى، سواران بروند و از آن جمع اثرى نباشد، آیا تو سخن آن هزار سوار را باور مىکنى یا آن یک راستگو را؟ پاسخ داد که سخن آن هزار سوار را آن مرد گفت: همه مسلمانان از علماى زنده و مرده در کتابهاى خود، سخنان تو را تکذیب مىکنند پس باید سخن آنان را تصدیق کنیم (10) .
باز دیگرى از او پرسید: این دین که تو آوردهاى، متصل استیا منفصل؟ گفت: مشایخ من و مشایخ دیگران از ششصد سال قبل تا امروز، همه مشرک بودهاند، آن شخص اظهار داشت که در این صورت، دین تو منفصل است نه متصل . بنابراین آن را از چه کسى گرفتهاى؟ گفت: به من وحى و الهام شده است مانند خضر . آن مرد گفت: در این صورت این وحى و الهام نباید منحصر به تو باشد و هرکس دیگر ممکن است چنین ادعائى بکند همینطورى که تو مىکنى؟ (11) .
باز زینى دحلان ادامه مىدهد:
«از جمله کارهاى زشت محمد بن عبدالوهاب این بود که چون مردم را از زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه و آله منع کرد، عدهاى از مردم احسا عازم زیارت رسول خدا صلى الله علیه و آله شدند، شیخ محمد از این امر باخبر شد و چون عبور آن مردم از درعیه (مقر محمد بن عبدالوهاب) بود و در آنجا جلو آنها را گرفتند و به دستور وى ریش همه آنها را تراشیدند و در فاصله درعیه تا احسا، آنها را وارونه سوار مرکبهایشان کردند به شهرشان برگرداندند» (12) .
مىگوید: بار دیگر شنید که گروهى از کسانى که از او پیروى نمىکنند، از راههاى دور به زیارت و حج مىروند و گذرشان از درعیه است، هنگامى که گذر آنها به درعیه افتاد، شنیده شد که شیخ محمد به یکى از اتباع خود مىگفت: بگذارید مشرکین (یعنى زائران قبر مطهر پیامبر صلى الله علیه و آله) به راه مدینه بروند و مسلمانان (وهابیان) با ما بمانند (13) .
خلاصه هرکس به کتب محمد بن عبدالوهاب مراجعه کند، مىبیند تمام مسلمانان را اعم از سنى و شیعه، کافر و واجبالقتل مىدانست . او صریحا گفته است: «یباح قتل المسلمین الذین یعتقدون عقیدة اهل السنة و اغتنام اموالهم» (14) «کشتن و غارت اموال مسلمانانى که به عقیده اهل سنت معتقدند، مباح است» . پس همه جنگهائى که سعودیها در عصر او و بعد از مرگ او به راه انداختند، همه به استناد فتواى وى بوده است .
دشمنان سرسخت دعوت محمد بن عبدالوهاب
نویسنده وهابى معاصر، «حسین خلف الشیخ خزعل» در کتاب خود زیر عنوان «دشمنان دعوت» نوشته است:
«مبادى دعوت شیخ محمد بن عبدالوهاب مشایخ و بزرگان نجد را راضى نکرد و آنها از تاثیر دعوت وى در میان توده مردم به وحشت افتادند و این یک امر طبیعى بود که دعوت شیخ زعامت و ریاست آنها را تهدید مىکرد و از نفوذ و سلطه آنها مىکاست و این بود که مخالفتخود را علنى ساختند و عدهاى از علماى قشرى نیز از آنها جانبدارى کردند و با دعوت وى به مقابله برخاستند و تبلیغات وسیع بر ضد او راه انداختند و مردم را به جنگ وى تحریک نمودند .
از مشهورترین رجال دینى که علنا با شیخ و افکار وى به دشمنى برساختند و عقائد او را به باد انتقاد گرفتند، عبارتند از: «ابن اسماعیل، عبدالله مویسى قاضى حرمه، ابن عبید، ابن یحیى، ابن سحیم، مربد بن احمد بن عمر التمیمى، محمد بن فیروز و پسرش عبدالوهاب» و غیر اینها و در راس آنها برادرش شیخ سلیمان قاضى حریملا قرار داشت . که وى اعلامیهها و نامههاى زیادى بر ضد او انتشار مىداد و حتى افرادى را به شهرها و قبائل مىفرستاد و سران آنها را از پیروى برادرش برحذر مىداشت . در سال 1167، یاران شیخ محمد در عیینه مردى را دستگیر کردند که از طرف شیخ سلیمان آمده بود و کتابى از وى به همراه داشت که آن را در محافل و خانهها براى مردم مىخواند که در آن از عقائد و افکار شیخ محمد به شدت انتقاد شده بود، یاران شیخ او را گرفتند و کشتند و کتابش را هم از بین بردند و این خبر در درعیه به شیخ رسید، رساله مفصلى در رد برادرش به عیینه فرستاد (15) .
پىنوشت:
1) عنوان المجد، ج1، ص 14 .
2) همان مدرک، ص 15 .
3) تاریخالجزیرةالعربیة، ص 333 .
4) الفجرالصادق، ص 19 ، 18 و 17 .
5) فتنةالوهابیة، ص 77 و 76 - ترجمه از وهابیان، ص 127 - 128 .
6) التوسل بالنبى و جهلةالوهابیین، ص 251 .
7) الدرر السنیة، ص 39 .
8) همان مدرک، ص 40 .
9) همان کتاب، ص 39 .
10) همان، ص 40 .
11) همان مدرک، ص 40 .
12) همان .
13) همان .
14) کشف الشبهات، والایمان و الاسلام، ص 44، طبع استانبول، سال 1986م .
15) تاریخالجزیرةالعربیة، فى عصر الشیخ محمد بن عبدالوهاب، ص 5 - 204 .
«هنگامى که شیخ محمد، «درعیه» را محل اقامتخود قرار داد، اهل آن شهر در نهایت نادانى بودند، در انجام وظائف و تکالیف دینى کوتاهى مىکردند شیخ در مرحله اول معنى کلمه «لا اله الا الله» را به آنان تفهیم کرد که هم نفى است و هم اثبات که جزو اول آن (لا اله) جمیع معبودها را نفى مىکند و جزو دوم آن (الا الله) عبادت را براى خداى یگانه که شریک ندارد، اثبات مىنماید . سپس آنها را به نشانههائى که دلالتبر وجود خدا مىکنند، از قبیل خورشید و ماه و ستارگان و شب و روز، دلالت نمود و همچنین از ارکان اسلام و شناختن پیامبر اسلام و نام و نسب و کیفیتبعثت و هجرت آن حضرت و این که نخستین دعوت پیامبر کلمه «لا اله الالا الله» بود، و نیز موضوع بعثت و قیام را براى مردم بیان کرد و درباره منع استغاثه و توسل به مخلوق هرکه باشد، بسیار مبالغه نمود» (1) .
باز ابن بشر مىنویسد:
«اما روش شیخ محمد در مورد غنائم جنگى، این بود که آن را هرطور مایل بود، به مصرف مىرسانید و گاهى تمامى غنائمى را که در جنگ به دست آورده بود، و مقدار آن هم خیلى زیاد بود، تنها به دو یا سه نفر مىداد، غنائم هرچه بود، در اختیار شیخ قرار داشت و امیر نجد هم فقط با اجازه او مىتوانستسهمى ببرد . علاوه بر این، امیر نجد هرسپاهى را که تجهیز مىکرد و هر صلاحدید و نظرى را ابراز مىداشت، با اجازه و دستور شیخ بود» (2) .
جمیل صدقى زهاوى علامه و شاعر بزرگ عراق در کتاب «الفجر الصادق» مىنویسد:
«محمد بن عبدالوهاب آنطورى که برخى از نویسندگان بزرگ نوشتهاند، در ابتداى امر، حرص شدیدى به مطالعه اخبار مدعیان نبوت مانند: مسلیمه کذاب و سجاح و اسود عنسى و طلیحه اسدى و مانند آنها داشت وى به خیال دعوى پیامبرى بود اما قدرت اظهار آن را نداشت . از یاران خود، آنان را که از مردم شهر خود او بودند، انصار و آنها که از خارج مىآمدند، مهاجرین مىنامید . به هرکس که دعوت او را مىپذیرفت، اگر حجحجةالاسلام بجا آورده بود، دستور مىداد دوباره بجا آورد، زیرا حج اولى را در زمانى بجا آوردهاید که تو هنوز مشرک بوده و مسلمان نشده بودید، و کسى مىخواستبه آئین او داخل شود، مىگفت: شهادت بده که تو و پدر و مادرت قبلا کافر بودهاید و نام جمعى از علماى بزرگ گذشته را مىشمرد، مىگفت: شهادت بده که همه آنها کافر بودهاند، اگر شهادت مىداد، پذیرفته مىشد و اگر شهادت نمىداد، به قتل او فرمان مىداد .
امت اسلام را از ششصد سال قبل (قبل از خود) همه را کافر مىشمرد، با تقواترین مردم اگر از وى پیروى نمىکرد، او را کافر مىدانست و خون و مالش مباح بود و فاسقترین مردم اگر از او پیروى مىکرد، مؤمن به حساب مىآمد . پیوسته در پائینآوردن مقام پیامبر کوشا بود، کلمات و عبارات زننده و زشت درباره آن حضرت استعمال مىکرد و احیانا به بعضى از کارهاى او ایراد مىگرفت جرات و جسارت پیروانش دراین باره بیش از خود او بود . مثلا بعضى از پیروان او در حضورش مىگفت: «ان عصاى هذه خیر من محمد، لانى انتفع بها و محمد قد مات فلم یبق فیه نفع و هو یرضى بکلامه» . «عصاى من از پیامبر صلى الله علیه و آله بهتر است، زیرا از آن استفاده مىکنم و محمد صلى الله علیه و آله از دنیا رفت و نفعى از او باقى نماند (نعوذبالله) . و او به این سخن راضى بود درحالى که این سخن در مذاهب اربعه کفر است» .
دیگر این که از فرستادن صلوات بر پیامبر خوشش نمىآمد و در شبهاى جمعه از ذکر صلوات بر پیامبر در منارهها نهى مىنمود و هرکس به آن حضرت صلوات مىفرستاد به کیفر سخت مىرسید . حتى یک مرد نابیناى دیندارى که مؤذن بود، به حرف او گوش نداده بود و بر پیامبر صلوات فرستاده بود، به قتل رساند و مىگفت: اینها همه براى حفظ توحید است . بسیارى از کتابهاى مربوط به صلوات بر پیامبر صلى الله علیه و آله مانند کتاب «دلائل الخیرات» (تالیف محمد بن سلیمان جزولى) را سوزانید .
همچنین تعداد زیادى از کتب فقه و تفسیر و حدیث را که مخالف اباطیلش بود، به آتش کشید، به هر یک از پیروانش اجازه مىداد قرآن را مطابق فهم خود تفسیر کند .
محمد بن عبدالوهاب طبق اظهار خودش (3) ، آدم تند و با حدتى بود و کارها را با خشونت و تندى پیش مىبرد و مردم همه از او در خوف و وحشتبودند .
پسر عبدالوهاب در تکفیر مردم به آیاتى تمسک مىکند که درباره مشرکین نازل شده است و آنها را حمل بر موحدین مىنماید . بخارى در صحیح خود از عبدالله بن عمر در وصف خوارج روایت کرده است که آنها آیاتى را که درباره کفار نازل شده، درباره مؤمنین قرار مىدهند و در روایت دیگر از ابن عمر از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: «اخوف ما اخاف على امتى رجل متاول للقرآن یضعه فى غیر موضعه» «وحشتناکترین چیزى که بر امتم مىترسم، مردى است که قرآن را تاویل مىکند و آن را در غیر موضع خود قرار مىدهد» .
جمیل صدقى زهاوى مىگوید:
«این دو روایت درباره پسر عبدالوهاب و پیروان او صادق است . از اقوال و افعال او معلوم مىشود: ادعا مىکند آنچه او آورده، دین جدید است و لذا از دین پیامبر صلى الله علیه و آله تنها ظاهر قرآن را قبول مىکند تا این که مردم به حقیقت امر متوجه نشوند . به دلیل این که او و پیروانش قرآن را طبق آراى خود تفسیر مىکنند نه آنطورى که پیامبر و اصحاب او سلف صالح و ائمه تفسیر، تفسیر کردهاند ...» (4) .
زهاوى سپس به رد عقائد وهابیها در انکار تمسک به عقل و قیاس و اجماع و تکفیر کسى که از مجتهدى تقلید کند، و تکفیر مسلمانان و نفى توسل و دیگر معتقدات ایشان پرداخته و جوابهاى محکم و مستدلى داده است .
زینى دحلان مىگوید:
«یکى از کارهاى شیخ محمد این بود که هرکس از او متابعت مىکرد، مىبایستسرش را بتراشد که این کار را هیچیک از طوائف خوارج و بدعتگزاران انجام نداده است . سید عبدالرحمن اهدل مفتى زبید مىگفت که در رد وهابیها به تالیف کتاب احتیاج نیست و همین گفته پیغمبر صلى الله علیه و آله کفایت مىکند که «سیماهم التحلیق» اتفاقا زنى که او را مجبور از متابعت کرده بودند، در برابر شیخ محمد اقامه حجت کرد که تو وقتى زنان را وادار به تراشیدن موى سرشان مىکنى، باید مردها را هم مجبور به تراشیدن موى ریششان بکنى زیرا موى سر زن و ریش مرد، هر دو زینت است، شیخ جوابى نداشت که به آن زن بدهد (5) .
منعمى در هنگامى که محمد بن عبدالوهاب، جمعى را که سرشان را نتراشیده بودند، به قتل رسانید، قصیدهاى در رد او انشاء کرد که مطلع آن این است:
افى حلق راسى بالسکاکین و الحد
حدیث صحیح بالاسانید عن جدى؟ (6)
«آیا درباره تراشیدن سر من با کارد، حدیثى با سندهاى صحیح از جدم پیامبر صلى الله علیه و آله وارد شده است؟» .
باز زینى دحلان مفتى مکه در کتاب «الدرر السنیة» در ضمن رد سخنان محمد بن عبدالوهاب قسمتى از مباحثاتى که با او شده، نقل کرده است از جمله این که شیخ محمد در مسجد درعیه خطبه مىخواند و در هر خطبهاى که مىخواند، مىگفت: هر کس به پیامبر توسل کند، کافر است .
برادرش شیخ سلیمان بن عبدالوهاب که اهل علم بود، سخنان او را به شدت انکار مىکرد روزى شیخ سلیمان از شیخ محمد پرسید: «کم ارکانالاسلام یا محمد بن عبدالوهاب؟ فقال خمسة . فقال: انت جعلتها ستة، السادس من لم یتبعک فلیس بمسلم هذا عندک رکن سادس للاسلام» (7) . «اى محمد بن عبدالوهاب ارکان اسلام چند تاست؟ گفت: پنج تاست . سلیمان گفت: تو آن را شش تا کردهاى، ششمى این است که هرکس از تو پیروى نکند، کافر است» .
چون اختلاف میان شیخ سلیمان و شیخ محمد شدید شد، شیخ سلیمان از ترس جان خود، به مدینه منوره نقل مکان کرد و رسالهاى در رد او نوشت و برایش فرستاد، بسیارى از علماى حنبلى هم رسالههایى در رد او نوشتند و براى او فرستادند، اما هیچیک از آنها براى او مؤثر واقع نشد (8) .
زینى دحلان مىنویسد:
«شخص دیگرى روزى به او گفت: در شب ماه رمضان چند نفر از آتش آزاد مىشوند؟ گفت: صد هزار نفر و در شب آخر، به تعداد همه کسانى که در تمام ماه آزاد شدهاند . مرد گفت: شماره پیروان تو به عشر عشر این تعداد نمىرسد، و این مسلمانان که خداوند آنها را آزاد مىکند، چه کسانى هستند؟ درحالى که تو مسلمانان را به خود و پیروانت منحصر کردهاى؟!» (9) .
همچنین مرد دیگرى که رئیس قبیلهاى بود و شیخ محمد قدرت آزار رساندن به او را نداشت، از او پرسید که درباره این که مردى راستگو و دیندار و امین که تو به راستگوئى او اعتراف دارى به تو خبر دهد که در پشت فلان کوه گروه بسیارى گرد آمده و قصد جان تو را دارند، تو هزار سوار براى دفع آنها بفرستى، سواران بروند و از آن جمع اثرى نباشد، آیا تو سخن آن هزار سوار را باور مىکنى یا آن یک راستگو را؟ پاسخ داد که سخن آن هزار سوار را آن مرد گفت: همه مسلمانان از علماى زنده و مرده در کتابهاى خود، سخنان تو را تکذیب مىکنند پس باید سخن آنان را تصدیق کنیم (10) .
باز دیگرى از او پرسید: این دین که تو آوردهاى، متصل استیا منفصل؟ گفت: مشایخ من و مشایخ دیگران از ششصد سال قبل تا امروز، همه مشرک بودهاند، آن شخص اظهار داشت که در این صورت، دین تو منفصل است نه متصل . بنابراین آن را از چه کسى گرفتهاى؟ گفت: به من وحى و الهام شده است مانند خضر . آن مرد گفت: در این صورت این وحى و الهام نباید منحصر به تو باشد و هرکس دیگر ممکن است چنین ادعائى بکند همینطورى که تو مىکنى؟ (11) .
باز زینى دحلان ادامه مىدهد:
«از جمله کارهاى زشت محمد بن عبدالوهاب این بود که چون مردم را از زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه و آله منع کرد، عدهاى از مردم احسا عازم زیارت رسول خدا صلى الله علیه و آله شدند، شیخ محمد از این امر باخبر شد و چون عبور آن مردم از درعیه (مقر محمد بن عبدالوهاب) بود و در آنجا جلو آنها را گرفتند و به دستور وى ریش همه آنها را تراشیدند و در فاصله درعیه تا احسا، آنها را وارونه سوار مرکبهایشان کردند به شهرشان برگرداندند» (12) .
مىگوید: بار دیگر شنید که گروهى از کسانى که از او پیروى نمىکنند، از راههاى دور به زیارت و حج مىروند و گذرشان از درعیه است، هنگامى که گذر آنها به درعیه افتاد، شنیده شد که شیخ محمد به یکى از اتباع خود مىگفت: بگذارید مشرکین (یعنى زائران قبر مطهر پیامبر صلى الله علیه و آله) به راه مدینه بروند و مسلمانان (وهابیان) با ما بمانند (13) .
خلاصه هرکس به کتب محمد بن عبدالوهاب مراجعه کند، مىبیند تمام مسلمانان را اعم از سنى و شیعه، کافر و واجبالقتل مىدانست . او صریحا گفته است: «یباح قتل المسلمین الذین یعتقدون عقیدة اهل السنة و اغتنام اموالهم» (14) «کشتن و غارت اموال مسلمانانى که به عقیده اهل سنت معتقدند، مباح است» . پس همه جنگهائى که سعودیها در عصر او و بعد از مرگ او به راه انداختند، همه به استناد فتواى وى بوده است .
دشمنان سرسخت دعوت محمد بن عبدالوهاب
نویسنده وهابى معاصر، «حسین خلف الشیخ خزعل» در کتاب خود زیر عنوان «دشمنان دعوت» نوشته است:
«مبادى دعوت شیخ محمد بن عبدالوهاب مشایخ و بزرگان نجد را راضى نکرد و آنها از تاثیر دعوت وى در میان توده مردم به وحشت افتادند و این یک امر طبیعى بود که دعوت شیخ زعامت و ریاست آنها را تهدید مىکرد و از نفوذ و سلطه آنها مىکاست و این بود که مخالفتخود را علنى ساختند و عدهاى از علماى قشرى نیز از آنها جانبدارى کردند و با دعوت وى به مقابله برخاستند و تبلیغات وسیع بر ضد او راه انداختند و مردم را به جنگ وى تحریک نمودند .
از مشهورترین رجال دینى که علنا با شیخ و افکار وى به دشمنى برساختند و عقائد او را به باد انتقاد گرفتند، عبارتند از: «ابن اسماعیل، عبدالله مویسى قاضى حرمه، ابن عبید، ابن یحیى، ابن سحیم، مربد بن احمد بن عمر التمیمى، محمد بن فیروز و پسرش عبدالوهاب» و غیر اینها و در راس آنها برادرش شیخ سلیمان قاضى حریملا قرار داشت . که وى اعلامیهها و نامههاى زیادى بر ضد او انتشار مىداد و حتى افرادى را به شهرها و قبائل مىفرستاد و سران آنها را از پیروى برادرش برحذر مىداشت . در سال 1167، یاران شیخ محمد در عیینه مردى را دستگیر کردند که از طرف شیخ سلیمان آمده بود و کتابى از وى به همراه داشت که آن را در محافل و خانهها براى مردم مىخواند که در آن از عقائد و افکار شیخ محمد به شدت انتقاد شده بود، یاران شیخ او را گرفتند و کشتند و کتابش را هم از بین بردند و این خبر در درعیه به شیخ رسید، رساله مفصلى در رد برادرش به عیینه فرستاد (15) .
پىنوشت:
1) عنوان المجد، ج1، ص 14 .
2) همان مدرک، ص 15 .
3) تاریخالجزیرةالعربیة، ص 333 .
4) الفجرالصادق، ص 19 ، 18 و 17 .
5) فتنةالوهابیة، ص 77 و 76 - ترجمه از وهابیان، ص 127 - 128 .
6) التوسل بالنبى و جهلةالوهابیین، ص 251 .
7) الدرر السنیة، ص 39 .
8) همان مدرک، ص 40 .
9) همان کتاب، ص 39 .
10) همان، ص 40 .
11) همان مدرک، ص 40 .
12) همان .
13) همان .
14) کشف الشبهات، والایمان و الاسلام، ص 44، طبع استانبول، سال 1986م .
15) تاریخالجزیرةالعربیة، فى عصر الشیخ محمد بن عبدالوهاب، ص 5 - 204 .