آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

گفتیم: وضع مطلوب، غیر از وضع موجود است . وضع مطلوب، این است که هیچ بیوه جوانى - چه با فرزند، چه بى‏فرزند - در جامعه نباشد . وضع موجود این است که بیوه‏هاى جوان - اعم از آنهایى که فرزند دارند یا ندارند - کم نیستند . اینها نباید تا آخر عمر محکوم به تجرد و انزوا باشند . در برخى از اقوام پیشین معمول و مرسوم بوده که زنان بیوه را به همراه شوهرانشان زنده‏بگور مى‏کردند . این کار زشت دست‏کمى از زنده بگور کردن دختران توسط پدران، در عصر جاهلیت عربى نداشت .
این که جامعه، زنان جوان بیوه را محکوم به تجرد و انزوا بشناسد، خود نوعى زنده‏بگور کردن است . آن چه اقوام پیشین مى‏کردند، براى زنهاى بیوه مرگى تحمیلى و دفعى بود و این، مرگى تحمیلى و تدریجى است .
ممکن است‏بیوه‏هاى جوان ترجیح دهند که دل از شوهر اول، برنگیرند و تا آخر عمر مجرد بمانند . البته براى کسى که عفیف و پاکدامن بماند، منع شرعى نیست .
دوستى برایم نقل کرد که شخصى از من تقاضا کرد که بیوه جوانى را برایش خواستگارى کنم . من به سراغ آن زن رفتم و گفتم که فلان، خواهان شماست . آیا مایل نیستید با او ازدواج کنید؟ او جواب داد: من براى شوهر ناکامم نشسته‏ام و مى‏خواهم پس از مرگ در عالم دیگر به او ملحق شوم و با او زندگى کنم .
آن زن پاک، رنج‏بیوگى را تحمل کرد و یتیمان خود را به نیکى پرورش داد و آنها را به کمال رساند . اکنون نمى‏دانم زنده است‏یا به مراد و مقصودش رسیده است . اگر زنده است‏خدایش توفیق و سعادت بخشد و اگر مرده است، خدایش رحمت کند .
البته همه بیوه‏هاى جوان نمى‏خواهند یا نمى‏توانند چنین باشند . پیشوایان اسلام زمینه‏ساز حل و رفع مشکلات بیوه‏ها و فرزندانشان بوده‏اند . آنها خود در این راه پیشقدم مى‏شدند و سنتها را مى‏شکستند و زمینه را براى ازدواج مجدد بیوه‏ها فراهم مى‏ساختند . تربیت‏بیوه‏هاى جوان نیز به گونه‏اى بود که گریز از ازدواج مجدد نداشتند و دعوت افراد واجد شرایط را براى تجدید ازدواج، لبیک مى‏گفتند .
یکى از بانوان برجسته صدر اسلام، «اسماء» دختر «عمیس‏» است . بانوى برجسته‏اى که از اصحاب پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله شمرده مى‏شود . او قبل از آن که رهبر بزرگ اسلام در خانه «ارقم بن ارقم‏» (1) مخفى شود . ایمان آورد . بنابراین، یکى از افتخارات وى تقدم در اسلام است . افتخار دیگر او این است که همراه شوهرش «جعفر بن ابوطالب‏» ، مهاجرت به حبشه کرده است . فرزندانش «عبدالله و محمد و عون‏» در دیار غربت و هجرت متولد شدند . از آنجا که مهاجرت مسلمانان تحت فشار مشرکان، در دو نوبت انجام شده، مهاجرت اسماء در نوبت دوم بوده است .
بازگشت آنها از حبشه به مدینه در سال هفتم هجرى یعنى سال فتح خیبر بوده است . پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «ما ادرى بایهما اسر: بفتح خیبر ام بقدوم جعفر» ؟ «نمى‏دانم به کدام‏یک خوشحالترم: به پیروزى خیبر یا به بازگشت جعفر» .
مهاجرت این زن و شوى به حبشه و اقامت چند ساله آنها در دیار مسیحیان آن زمان تاثیر بسیار مثبتى داشت و بعید نیست که «نجاشى‏» ، امپراطور حبشه به برکت‏سخنان پرمغز «جعفر» و استماع سوره مبارکه مریم از زبان او مسلمان شده باشد . چرا که وى وکالت‏یافت که دختر «ابوسفیان‏» را که بیوه شده بود، براى پیامبر خدا عقد کند . او مهریه را هم خودش پرداخت و صیغه عقد را شخصا جارى کرد .
«ابن سعد» در کتاب «الطبقات الکبیر» آورده است که: پس از بازگشت «اسماء» به مدینه، «عمر» به او گفت: اى بانوى حبشى، ما در هجرت به مدینه بر شما سبقت گرفتیم . او گفت: راست گفتى . شما در کنار پیامبر خدا بودید . گرسنه شما را اطعام مى‏کرد و جاهل شما راتعلیم مى‏داد و ما از آن بزرگوار دور، و از محضرش مطرود بودیم . به خدا، به محضر پیامبر مى‏شتابم و این مطلب را به محضرش معروض مى‏دارم . پس از تشرف وى به محضر آن بزرگوار و بیان مطلب، حضرت چنین فرمود: «براى مردم، یک هجرت و براى شما دو هجرت است‏» . به روایتى دیگر، فرمود: «آن که شما را از هجرت، محروم شمرده، دروغ گفته است . شما دوبار هجرت کرده‏اید: یک بار به سوى نجاشى و یک بار به سوى من‏» .
دیرى نپائید که جعفر ماموریت‏یافت که به عنوان اولین فرمانده لشگر، رهسپار موته گردد و در راه خدا باکفار جهاد کند .
این سردار رشید در آن جبهه افتخار و شرافت‏به شهادت رسید و پرچم او را فرماندهان على‏البدل - که به فرمان پیامبر تعیین شده بودند - برافراشته داشتند .
این بانوى رشید اسلام مى‏گوید: روزى که جعفر به شهادت رسید، از بامداد، چهل پوست را دباغى و آرد را خمیر و فرزندانم را شستشو و نظیف و روغن‏مالى کردم . در این وقت پیامبر صلى الله علیه و آله خدا به خانه ما آمد و فرزندان جعفر را طلبید . آنها را حاضر کردم . پیامبر صلى الله علیه و آله خدا آنها را در آغوش گرفت و بویید . آنگاه اشکش جارى شد . گفتم: حتما براى جعفر اتفاقى افتاده است . فرمود: آرى، جعفر کشته شده است . من ناله کردم و گریستم . زنها اطرافم جمع شدند . فرمود: اى اسماء، سخنى نادرست نگو و بر سینه نزن، فاطمه علیها السلام به یاد عموزاده‏اش گریه مى‏کرد . پیامبر خدا فرمود: «على مثل جعفر فلتبک‏الباکیة‏» باید بر شخصى مثل جعفر، دیدگان اشک ببارند . آنگاه دستور داد: براى خانواده جعفر طعامى فراهم کنند . چرا که آنها گرفتار مصیبت‏بودند و نمى‏توانستند براى خود غذائى فراهم کنند .
دوران بیوگى اسماء، طولانى نبود . او باید طبق دستور شرع مقدس عده وفات نگاه دارد . پس از پایان عده وفات، با ابوبکر ازدواج کرد . نتیجه این ازدواج، فرزندى بود به نام «محمد» که گفته‏اند: زمان فوت ابوبکر، سه‏ساله بوده است . ولى از قرائن و شواهد برمى‏آید که او بزرگتر بوده است (2) . و بنابراین، نباید روایاتى را که مى‏گویند محمد به هنگام رحلت پدر، او را نصیحت‏یا ملامت کرده، ضعیف شمرد و دور از واقع به حساب آورد .
زمینه تشیع خالصانه محمد از دو ناحیه فراهم بود: یکى از ناحیه مادر بزرگوارش که از مخلصین اهل بیت علیهم السلام بود و دیگر از ناحیه امیرمؤمنان علیه السلام که پس از فوت ابوبکر با اسماء ازدواج کرد و شخصا تربیت‏یتیم ابوبکر را بر عهده گرفت و با حبت‏بى‏شائبه خود، او را در زیر سایه عطوفت و کرامت‏خود بزرگ کرد و سرانجام از شهداى برجسته اسلام و تشیع به حساب آمد .
گفته‏اند: اسماء دیرزمانى بود که به تشیع گراییده بود و همان زمانى که در خانه ابوبکر بود، اسرار رژیم خلافت را به حضرت منتقل مى‏کرد .
او دو افتخار داشته: یکى حضورش در مراسم عروسى فاطمه زهرا علیها السلام و دیگرى حضورش در مراسم غسل آن بانوى مظلومه آل پیامبر .
در مراسم عروسى به دستور پیامبر، همه زنها از خانه بیرون رفتند به جز او که به احترام خدیجه که در وقت مرگ، نگران شب عروسى دخترش بود، باقى ماند و پیامبر خدا درباره‏اش دعا کرد . هرچند احتمال داده‏اند که «اسماء بنت عمیس‏» در موقع عروسى زهرا علیها السلام هنوز در حبشه بوده و او به خواهرش «سلمى‏» که همسر حمزه بوده، اشتباه شده است (3) .
اما حضور او در مراسم غسل بانوى اول اسلام، مسلم است . او به اتفاق «ام‏ایمن‏» و به روایتى به تنهایى، على را یارى کرد تاهمسر جوانمرگش را غسل دهد .
پس از رحلت نبى اکرم صلى الله علیه و آله زهرا راتنهانگذاشت و او را در همه مراحل پرستارى و یارى کرد . یادگار پیامبر اراحت‏بود از این که بمیرد و جنازه‏اش را طبق معمول روى تخته چوبى بگذارند و بر آن پارچه‏اى بیفکنند و او را تشییع کنند . براى این بانوى بى‏همتا گران بود که نامحرمان، حجم جسد او را ببینند . او که دوست مى‏داشته که نامحرمى او را و او نامحرمى را نبیند (4) چگونه راضى شود که حجم پیکر مطهرش را نامحرمان، هرچند در زیر پارچه و لباس تماشا کنند؟!
«اسماء» از تجاربى که در حبشه آموخته بود، الهام گرفت و جنازه‏اى درست کرد که یادگار پیامبر خدا از دیدن آن خشنود شد و براى اولین بار و آخرین بار، بعد از رحلت پدر، خنده‏اى ملیح و خفیف و زودگذر بر لبان پاکش نقش بست .
او تخته چوب مردگان را طلبید و جریده‏هاى درخت‏خرما را قطعه‏قطعه کرد و بر پایه‏هاى آن بست و برآن، پارچه‏اى افکند . اکنون جسد در میان جنازه قرار مى‏گیرد و با پارچه‏اى پوشیده مى‏شود و حجم جسد میت، دیده نمى‏شود . پس جا دارد که حضرت زهرا علیها السلام پس از مرگ خود نگران چشم نامحرمان نباشد و مطمئن شود که جسد او مستور از چشم همگان است .
به روایت استیعاب، حضرت زهرا علیها السلام به اسماء فرمود: هرگاه بمیرم، تو و على مرا غسل دهید و اجازه ندهید که احدى بر من داخل شود . البته او على را کمک کرده و مشکل نامحرم بودن، مطرح نیست . چرا که به وظائف شرعى خود عمل کرده است .
برخى گفته‏اند: علاوه بر اسماء، فضه خادمه و فرزندان داغدیده زهرا علیها السلام نیز على را یارى کرده‏اند .
بازهم به روایت استیعاب، عایشه مى‏خواست پس از وفات حضرت زهرا علیها السلام داخل شود و در مراسم حضور یابد . ولى اسماء به او اجازه نداد و او شکایت وى را نزد پدرش ابوبکر برد و گفت: این زن خثعمى میان ما و دختر پیامبر، فاصله مى‏اندازد و براى جنازه او هودجى مثل هودج عروس ساخته است . ابوبکر، علت را از اسماء پرسید . او در جواب گفت: این کارها را طبق دستور حضرت زهرا علیها السلام کرده و خودسرانه نیست . ابوبکر گفت: همان‏طورى که زهرا علیها السلام به تو دستور داده، عمل کن .
گویند: حضرت زهرا علیها السلام در دم مرگ از اسماء خواست که بقیه حنوط پیامبر را که مقدارى کافور بود، حاضر کند و در کنار بالش یا زیر سر او قرار دهد .
اینها همه حکایت از عظمت مقام اسماء مى‏کند . او هرگز بیوه نماند و هربار که شوهر را از دست مى‏داد، با گذشتن عده وفات، شوهر دیگرى اختیار مى‏کرد .
سومین شوهر او امیرالمؤمنین على علیه السلام بود . از این ازدواج نیز پسرى به نام «یحیى‏» و به روایتى «یحیى و عون‏» به دنیا آورد . قطعا اگر شهادت جعفر، بعد از رحلت‏حضرت زهرا علیها السلام بود، امیرالمؤمنین با اسماء ازدواج مى‏کرد و نوبت‏به ابوبکر یا دیگرى نمى‏رسید . ولى امیرالمؤمنین علیه السلام به احترام حضرت زهرا علیها السلام - تا او زنده بود - با زن دیگرى ازدواج نکرد . چنانکه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز به احترام خدیجه - تا او زنده بود - همسر دیگرى اختیار نکرد . برخى احتمال داده‏اند که پس از شهادت جعفر، حمزه با اسماء ازدواج کرده است . ولى درست نیست . چرا که حمزه در واقعه احد که سال سوم هجرى بوده (5) ، به شهادت رسیده است . به علاوه، ازدواج حمزه با «سلمى‏» خواهر اسماء بوده است .
این که مى‏گوئیم: اگر به هنگام شهادت جعفر، حضرت زهرا علیها السلام زنده نبود، امیرالمؤمنین علیه السلام با اسماء ازدواج مى‏کرد، به دو جهت است: یکى این که این بانو شایستگى همسرى آن حضرت را داشت و دیگرى این که یتیمان جعفر نیاز به سرپرستى داشتند و امیرالمؤمنین علیه السلام سزاوارترین کسى بود که باید سرپرستى یتیمان برادر را بر عهده گیرد . چنان که بعد از مرگ ابوبکر، نه تنها سرپرستى یتیمان برادر خود را، بلکه سرپرستى یتیم ابوبکر را هم بر عهده گرفت و به برکت همین سرپرستى بود که چهار یتیم باقیمانده از جعفر و ابوبکر، همه از شخصیتهاى ارزنده تاریخ اسلام شدند . این یتیمان، در کنار دو برادر دیگر خود - که از امیرمؤمنان بودند - از محبتى بى‏شائبه و الطافى کریمانه برخوردار شدند و توانستند براى امت‏شکوهمند اسلامى منشا خیرات و برکات شوند . «عبدالله بن جعفر» همان است که همسر «زینب کبرى‏» علیها السلام است و شکوه و عظمت او در تاریخ اسلام، متجلى و درخشان است .
از صبر و شکیبایى و استقامت این مادر بزرگوار هم چیزى بگویم . هنگامى که خبر شهادت نوردیدگانش «محمد بن ابوبکر» به او رسید، به سجده‏گاه خانه‏اش پناه برد و کظم غیظ کرد و عقده دل پردرد خود را نگشود و چندان رنجور شد که از پستانهایش خون جارى گردید .
مگر در هنگام شهادت جعفر، پیامبر به او نگفته بود: «لا تقولوا هجرا و لا تضربى صدرا» «سخنى بیهوده بر زبان نیاور و بر سینه نزن؟ !» .
او اکنون در کوره حوادث و مصایب روزگار، پولادین گشته و محال است که توصیه رهبر بزرگوار خود را از یاد ببرد .
او به زنان بیوه درس زندگى آموخت . او مادرى و همسرى را فراموش نکرد . او بر سینه مردانى که شرایط او را شناخته و پذیرفته بودند، دست رد نزد .
مى‏گویند: «محمد بن جعفر» و «محمد بن ابوبکر» ، بر یکدیگر تفاخر مى‏کردند . یکى به پدر خود جعفر و دیگرى به پدر خود ابوبکر افتخار مى‏کرد و این، در زمانى بود که اسماء به همسرى امیرالمؤمنین على علیه السلام درآمده بود . حضرت فرمود: میان آنها داورى کن . او سخنى گفت که دل هر دو یتیم را خوشحال کرد . سخنى که نه تحقیر شهید بزرگوار موته باشد و نه تحقیر یتیم ابوبکر . او گفت: «ما رایت‏شابا خیرا من جعفر و لا کهلا خیرا من ابى بکر» «جوانى بهتر از جعفر و پیرى بهتر از ابوبکر ندیدم‏» .
ممکن است گفته شود که این پاسخ، با مواضع منطقى و مخلصانه اسماء سازگار نیست . ولى در این مقام براى این که دل هیچ‏یک از دو یتیم نرنجد، جوابى مناسب‏تر نمى‏توان یافت . محمد اگرچه فرزند ابوبکر است، ولى راه و رسم اخلاص را برگزیده و بر صراط مستقیم گام نهاده و نباید به خاطر پدرش تحقیر شود (6) .
تا اینجا معلوم شد که یک زن بیوه، چگونه مى‏تواند براى ادامه زندگى، بهترین راه را انتخاب کند . به نظر نگارنده، اسماء دختر عمیس، بهترین الگوست‏براى زنان بیوه . ولى در اینجا نباید نقش مردان و زنان دیگر، نادیده گرفته شود . اگر یک زن بیوه بخواهد عاطل و باطل نماند و نقش خود را در بقیه عمر در زندگى خانوادگى ایفا کند، مردان نیز نباید به زنان بیوه بى‏توجه باشند . على‏الخصوص خویشاوندان شوهر زن که قطعا در برابر بیوگان و یتیمان اقوام خود وظیفه‏اى برتر و بالاتر دارند . همان‏طورى که امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت‏به بیوه و یتیمان برادر شهید خود احساس وظیفه مى‏کرد و پس از فوت ابوبکر با او ازدواج کرد . تا بهتر بتواند به وظائف خود نسبت‏به یتیمان جامه عمل بپوشاند .
تحمل و آداب دانى زنان نیز از شرائط بسیار مهم است . جامعه نیز در این قضیه نباید بى‏تفاوت باشد . هرگاه جامعه در مساله ازدواج بیوگان واکنش منفى نشان دهد، خواه ناخواه یک معروف، تبدیل به یک منکر مى‏شود . در این صورت، دود آن هم به چشم بیوگان و هم به چشم یتیمان مى‏رود . در نهایت، خود جامعه هم متضرر خواهد شد . زیرا یک اجتماع پیشرو و متکامل، به گونه‏اى خواهد بود که افرادش بتوانند از حداقل شرایط مناسب زندگى برخوردار باشند و چرا نگوییم: حداکثر؟ (7) .
پى‏نوشت:
1) وى همان است که به روایتى در سال سیزده هجرى در روز فوت ابوبکر، دار فانى را وداع گفته است . خانه‏اش در مکه بر کوه صفا بود . پیامبر خدا در آغاز بعثت، خانه او را پناهگاه خود قرار داد . در این خانه، جمعى از مشرکان، مسلمان شدند . ارقم از اصحاب حلف‏الفضول بود . سرانجام، پیشواى مسلمین از این خانه خارج شد و دعوت خود را آشکار کرد (اعیان‏الشیعه، چاپ بیروت، ج‏3، ص 244) .
2) مسعودى شهادت جعفر به همراه دو فرمانده دیگر، یعنى «زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه‏» را از حوادث سال هشتم هجرت مى‏داند . بنابراین، سن محمد در موقع مرگ پدر نباید کمتر از پنج‏سال باشد (مروج‏الذهب، نشر دار الهجره قم ج‏2، ص 290) .
3) عروسى فاطمه زهرا علیها السلام در سال دوم هجرى بوده است (مروج‏الذهب، ج‏2، ص 288) .
4) خودش فرموده بود: «خیر للنساء ان لا یرین الرجال و لا یراهن الرجال‏» ، (بحارالانوار، ج‏43، ص 54) .
5) مروج‏الذهب، ج‏2، ص 288 . احتمال فوق، در کتاب اسدالغابة ذکر شده است .
6) در عین حال نباید بر صحت روایت «الاصابة فى معرفة‏الصحابة‏» پافشارى کرد . بخصوص که در پایان آن، آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «فما ابقیت لنا» براى ما چه باقى گذاشتى؟! گویا راوى غرض‏ورزى کرده و خواسته است مقام امیرالمؤمنین علیه السلام را در درجه‏اى پائین‏تر از جعفر و ابوبکر قرار دهد . وانگهى اگر مقصود اسماء این بوده که فرزند ابوبکر تحقیر نشود، با این سخن فرزندان امیرالمؤمنین یعنى عون و یحیى، را تحقیر کرده است . این رفتار در خور مقام زنى که در میان زنان از استوانه‏هاى تشیعى مخلصانه است، نیست . البته با یک توجیه لطیف مى‏توان روایت راتقویت کرد و آن، این است که اسماء، جعفر و ابوبکر را با مردم عادى مقایسه کرده و على را باید با انبیا و اولیا مقایسه کرد، نه با انسانهاى عداى . ولى بازهم اشکال ترجیح ابوبکر بر همه پیران مسلمان به قوت خود باقى است .
7) در بیان مطالب تاریخى از کتابهاى اعیان‏الشیعه (ج‏3، ص 305 به بعد) و الاصابة فى تمییز الصحابة (ج، 4 ، ص 231) و مروج‏الذهب، و الاستیعاب فى‏معرفة‏الاصحاب (4 و 379) استفاده شده است .

تبلیغات