مروری بر زندگی پیشوایان
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
گفتیم: وضع مطلوب، غیر از وضع موجود است . وضع مطلوب، این است که هیچ بیوه جوانى - چه با فرزند، چه بىفرزند - در جامعه نباشد . وضع موجود این است که بیوههاى جوان - اعم از آنهایى که فرزند دارند یا ندارند - کم نیستند . اینها نباید تا آخر عمر محکوم به تجرد و انزوا باشند . در برخى از اقوام پیشین معمول و مرسوم بوده که زنان بیوه را به همراه شوهرانشان زندهبگور مىکردند . این کار زشت دستکمى از زنده بگور کردن دختران توسط پدران، در عصر جاهلیت عربى نداشت .
این که جامعه، زنان جوان بیوه را محکوم به تجرد و انزوا بشناسد، خود نوعى زندهبگور کردن است . آن چه اقوام پیشین مىکردند، براى زنهاى بیوه مرگى تحمیلى و دفعى بود و این، مرگى تحمیلى و تدریجى است .
ممکن استبیوههاى جوان ترجیح دهند که دل از شوهر اول، برنگیرند و تا آخر عمر مجرد بمانند . البته براى کسى که عفیف و پاکدامن بماند، منع شرعى نیست .
دوستى برایم نقل کرد که شخصى از من تقاضا کرد که بیوه جوانى را برایش خواستگارى کنم . من به سراغ آن زن رفتم و گفتم که فلان، خواهان شماست . آیا مایل نیستید با او ازدواج کنید؟ او جواب داد: من براى شوهر ناکامم نشستهام و مىخواهم پس از مرگ در عالم دیگر به او ملحق شوم و با او زندگى کنم .
آن زن پاک، رنجبیوگى را تحمل کرد و یتیمان خود را به نیکى پرورش داد و آنها را به کمال رساند . اکنون نمىدانم زنده استیا به مراد و مقصودش رسیده است . اگر زنده استخدایش توفیق و سعادت بخشد و اگر مرده است، خدایش رحمت کند .
البته همه بیوههاى جوان نمىخواهند یا نمىتوانند چنین باشند . پیشوایان اسلام زمینهساز حل و رفع مشکلات بیوهها و فرزندانشان بودهاند . آنها خود در این راه پیشقدم مىشدند و سنتها را مىشکستند و زمینه را براى ازدواج مجدد بیوهها فراهم مىساختند . تربیتبیوههاى جوان نیز به گونهاى بود که گریز از ازدواج مجدد نداشتند و دعوت افراد واجد شرایط را براى تجدید ازدواج، لبیک مىگفتند .
یکى از بانوان برجسته صدر اسلام، «اسماء» دختر «عمیس» است . بانوى برجستهاى که از اصحاب پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله شمرده مىشود . او قبل از آن که رهبر بزرگ اسلام در خانه «ارقم بن ارقم» (1) مخفى شود . ایمان آورد . بنابراین، یکى از افتخارات وى تقدم در اسلام است . افتخار دیگر او این است که همراه شوهرش «جعفر بن ابوطالب» ، مهاجرت به حبشه کرده است . فرزندانش «عبدالله و محمد و عون» در دیار غربت و هجرت متولد شدند . از آنجا که مهاجرت مسلمانان تحت فشار مشرکان، در دو نوبت انجام شده، مهاجرت اسماء در نوبت دوم بوده است .
بازگشت آنها از حبشه به مدینه در سال هفتم هجرى یعنى سال فتح خیبر بوده است . پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «ما ادرى بایهما اسر: بفتح خیبر ام بقدوم جعفر» ؟ «نمىدانم به کدامیک خوشحالترم: به پیروزى خیبر یا به بازگشت جعفر» .
مهاجرت این زن و شوى به حبشه و اقامت چند ساله آنها در دیار مسیحیان آن زمان تاثیر بسیار مثبتى داشت و بعید نیست که «نجاشى» ، امپراطور حبشه به برکتسخنان پرمغز «جعفر» و استماع سوره مبارکه مریم از زبان او مسلمان شده باشد . چرا که وى وکالتیافت که دختر «ابوسفیان» را که بیوه شده بود، براى پیامبر خدا عقد کند . او مهریه را هم خودش پرداخت و صیغه عقد را شخصا جارى کرد .
«ابن سعد» در کتاب «الطبقات الکبیر» آورده است که: پس از بازگشت «اسماء» به مدینه، «عمر» به او گفت: اى بانوى حبشى، ما در هجرت به مدینه بر شما سبقت گرفتیم . او گفت: راست گفتى . شما در کنار پیامبر خدا بودید . گرسنه شما را اطعام مىکرد و جاهل شما راتعلیم مىداد و ما از آن بزرگوار دور، و از محضرش مطرود بودیم . به خدا، به محضر پیامبر مىشتابم و این مطلب را به محضرش معروض مىدارم . پس از تشرف وى به محضر آن بزرگوار و بیان مطلب، حضرت چنین فرمود: «براى مردم، یک هجرت و براى شما دو هجرت است» . به روایتى دیگر، فرمود: «آن که شما را از هجرت، محروم شمرده، دروغ گفته است . شما دوبار هجرت کردهاید: یک بار به سوى نجاشى و یک بار به سوى من» .
دیرى نپائید که جعفر ماموریتیافت که به عنوان اولین فرمانده لشگر، رهسپار موته گردد و در راه خدا باکفار جهاد کند .
این سردار رشید در آن جبهه افتخار و شرافتبه شهادت رسید و پرچم او را فرماندهان علىالبدل - که به فرمان پیامبر تعیین شده بودند - برافراشته داشتند .
این بانوى رشید اسلام مىگوید: روزى که جعفر به شهادت رسید، از بامداد، چهل پوست را دباغى و آرد را خمیر و فرزندانم را شستشو و نظیف و روغنمالى کردم . در این وقت پیامبر صلى الله علیه و آله خدا به خانه ما آمد و فرزندان جعفر را طلبید . آنها را حاضر کردم . پیامبر صلى الله علیه و آله خدا آنها را در آغوش گرفت و بویید . آنگاه اشکش جارى شد . گفتم: حتما براى جعفر اتفاقى افتاده است . فرمود: آرى، جعفر کشته شده است . من ناله کردم و گریستم . زنها اطرافم جمع شدند . فرمود: اى اسماء، سخنى نادرست نگو و بر سینه نزن، فاطمه علیها السلام به یاد عموزادهاش گریه مىکرد . پیامبر خدا فرمود: «على مثل جعفر فلتبکالباکیة» باید بر شخصى مثل جعفر، دیدگان اشک ببارند . آنگاه دستور داد: براى خانواده جعفر طعامى فراهم کنند . چرا که آنها گرفتار مصیبتبودند و نمىتوانستند براى خود غذائى فراهم کنند .
دوران بیوگى اسماء، طولانى نبود . او باید طبق دستور شرع مقدس عده وفات نگاه دارد . پس از پایان عده وفات، با ابوبکر ازدواج کرد . نتیجه این ازدواج، فرزندى بود به نام «محمد» که گفتهاند: زمان فوت ابوبکر، سهساله بوده است . ولى از قرائن و شواهد برمىآید که او بزرگتر بوده است (2) . و بنابراین، نباید روایاتى را که مىگویند محمد به هنگام رحلت پدر، او را نصیحتیا ملامت کرده، ضعیف شمرد و دور از واقع به حساب آورد .
زمینه تشیع خالصانه محمد از دو ناحیه فراهم بود: یکى از ناحیه مادر بزرگوارش که از مخلصین اهل بیت علیهم السلام بود و دیگر از ناحیه امیرمؤمنان علیه السلام که پس از فوت ابوبکر با اسماء ازدواج کرد و شخصا تربیتیتیم ابوبکر را بر عهده گرفت و با حبتبىشائبه خود، او را در زیر سایه عطوفت و کرامتخود بزرگ کرد و سرانجام از شهداى برجسته اسلام و تشیع به حساب آمد .
گفتهاند: اسماء دیرزمانى بود که به تشیع گراییده بود و همان زمانى که در خانه ابوبکر بود، اسرار رژیم خلافت را به حضرت منتقل مىکرد .
او دو افتخار داشته: یکى حضورش در مراسم عروسى فاطمه زهرا علیها السلام و دیگرى حضورش در مراسم غسل آن بانوى مظلومه آل پیامبر .
در مراسم عروسى به دستور پیامبر، همه زنها از خانه بیرون رفتند به جز او که به احترام خدیجه که در وقت مرگ، نگران شب عروسى دخترش بود، باقى ماند و پیامبر خدا دربارهاش دعا کرد . هرچند احتمال دادهاند که «اسماء بنت عمیس» در موقع عروسى زهرا علیها السلام هنوز در حبشه بوده و او به خواهرش «سلمى» که همسر حمزه بوده، اشتباه شده است (3) .
اما حضور او در مراسم غسل بانوى اول اسلام، مسلم است . او به اتفاق «امایمن» و به روایتى به تنهایى، على را یارى کرد تاهمسر جوانمرگش را غسل دهد .
پس از رحلت نبى اکرم صلى الله علیه و آله زهرا راتنهانگذاشت و او را در همه مراحل پرستارى و یارى کرد . یادگار پیامبر اراحتبود از این که بمیرد و جنازهاش را طبق معمول روى تخته چوبى بگذارند و بر آن پارچهاى بیفکنند و او را تشییع کنند . براى این بانوى بىهمتا گران بود که نامحرمان، حجم جسد او را ببینند . او که دوست مىداشته که نامحرمى او را و او نامحرمى را نبیند (4) چگونه راضى شود که حجم پیکر مطهرش را نامحرمان، هرچند در زیر پارچه و لباس تماشا کنند؟!
«اسماء» از تجاربى که در حبشه آموخته بود، الهام گرفت و جنازهاى درست کرد که یادگار پیامبر خدا از دیدن آن خشنود شد و براى اولین بار و آخرین بار، بعد از رحلت پدر، خندهاى ملیح و خفیف و زودگذر بر لبان پاکش نقش بست .
او تخته چوب مردگان را طلبید و جریدههاى درختخرما را قطعهقطعه کرد و بر پایههاى آن بست و برآن، پارچهاى افکند . اکنون جسد در میان جنازه قرار مىگیرد و با پارچهاى پوشیده مىشود و حجم جسد میت، دیده نمىشود . پس جا دارد که حضرت زهرا علیها السلام پس از مرگ خود نگران چشم نامحرمان نباشد و مطمئن شود که جسد او مستور از چشم همگان است .
به روایت استیعاب، حضرت زهرا علیها السلام به اسماء فرمود: هرگاه بمیرم، تو و على مرا غسل دهید و اجازه ندهید که احدى بر من داخل شود . البته او على را کمک کرده و مشکل نامحرم بودن، مطرح نیست . چرا که به وظائف شرعى خود عمل کرده است .
برخى گفتهاند: علاوه بر اسماء، فضه خادمه و فرزندان داغدیده زهرا علیها السلام نیز على را یارى کردهاند .
بازهم به روایت استیعاب، عایشه مىخواست پس از وفات حضرت زهرا علیها السلام داخل شود و در مراسم حضور یابد . ولى اسماء به او اجازه نداد و او شکایت وى را نزد پدرش ابوبکر برد و گفت: این زن خثعمى میان ما و دختر پیامبر، فاصله مىاندازد و براى جنازه او هودجى مثل هودج عروس ساخته است . ابوبکر، علت را از اسماء پرسید . او در جواب گفت: این کارها را طبق دستور حضرت زهرا علیها السلام کرده و خودسرانه نیست . ابوبکر گفت: همانطورى که زهرا علیها السلام به تو دستور داده، عمل کن .
گویند: حضرت زهرا علیها السلام در دم مرگ از اسماء خواست که بقیه حنوط پیامبر را که مقدارى کافور بود، حاضر کند و در کنار بالش یا زیر سر او قرار دهد .
اینها همه حکایت از عظمت مقام اسماء مىکند . او هرگز بیوه نماند و هربار که شوهر را از دست مىداد، با گذشتن عده وفات، شوهر دیگرى اختیار مىکرد .
سومین شوهر او امیرالمؤمنین على علیه السلام بود . از این ازدواج نیز پسرى به نام «یحیى» و به روایتى «یحیى و عون» به دنیا آورد . قطعا اگر شهادت جعفر، بعد از رحلتحضرت زهرا علیها السلام بود، امیرالمؤمنین با اسماء ازدواج مىکرد و نوبتبه ابوبکر یا دیگرى نمىرسید . ولى امیرالمؤمنین علیه السلام به احترام حضرت زهرا علیها السلام - تا او زنده بود - با زن دیگرى ازدواج نکرد . چنانکه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز به احترام خدیجه - تا او زنده بود - همسر دیگرى اختیار نکرد . برخى احتمال دادهاند که پس از شهادت جعفر، حمزه با اسماء ازدواج کرده است . ولى درست نیست . چرا که حمزه در واقعه احد که سال سوم هجرى بوده (5) ، به شهادت رسیده است . به علاوه، ازدواج حمزه با «سلمى» خواهر اسماء بوده است .
این که مىگوئیم: اگر به هنگام شهادت جعفر، حضرت زهرا علیها السلام زنده نبود، امیرالمؤمنین علیه السلام با اسماء ازدواج مىکرد، به دو جهت است: یکى این که این بانو شایستگى همسرى آن حضرت را داشت و دیگرى این که یتیمان جعفر نیاز به سرپرستى داشتند و امیرالمؤمنین علیه السلام سزاوارترین کسى بود که باید سرپرستى یتیمان برادر را بر عهده گیرد . چنان که بعد از مرگ ابوبکر، نه تنها سرپرستى یتیمان برادر خود را، بلکه سرپرستى یتیم ابوبکر را هم بر عهده گرفت و به برکت همین سرپرستى بود که چهار یتیم باقیمانده از جعفر و ابوبکر، همه از شخصیتهاى ارزنده تاریخ اسلام شدند . این یتیمان، در کنار دو برادر دیگر خود - که از امیرمؤمنان بودند - از محبتى بىشائبه و الطافى کریمانه برخوردار شدند و توانستند براى امتشکوهمند اسلامى منشا خیرات و برکات شوند . «عبدالله بن جعفر» همان است که همسر «زینب کبرى» علیها السلام است و شکوه و عظمت او در تاریخ اسلام، متجلى و درخشان است .
از صبر و شکیبایى و استقامت این مادر بزرگوار هم چیزى بگویم . هنگامى که خبر شهادت نوردیدگانش «محمد بن ابوبکر» به او رسید، به سجدهگاه خانهاش پناه برد و کظم غیظ کرد و عقده دل پردرد خود را نگشود و چندان رنجور شد که از پستانهایش خون جارى گردید .
مگر در هنگام شهادت جعفر، پیامبر به او نگفته بود: «لا تقولوا هجرا و لا تضربى صدرا» «سخنى بیهوده بر زبان نیاور و بر سینه نزن؟ !» .
او اکنون در کوره حوادث و مصایب روزگار، پولادین گشته و محال است که توصیه رهبر بزرگوار خود را از یاد ببرد .
او به زنان بیوه درس زندگى آموخت . او مادرى و همسرى را فراموش نکرد . او بر سینه مردانى که شرایط او را شناخته و پذیرفته بودند، دست رد نزد .
مىگویند: «محمد بن جعفر» و «محمد بن ابوبکر» ، بر یکدیگر تفاخر مىکردند . یکى به پدر خود جعفر و دیگرى به پدر خود ابوبکر افتخار مىکرد و این، در زمانى بود که اسماء به همسرى امیرالمؤمنین على علیه السلام درآمده بود . حضرت فرمود: میان آنها داورى کن . او سخنى گفت که دل هر دو یتیم را خوشحال کرد . سخنى که نه تحقیر شهید بزرگوار موته باشد و نه تحقیر یتیم ابوبکر . او گفت: «ما رایتشابا خیرا من جعفر و لا کهلا خیرا من ابى بکر» «جوانى بهتر از جعفر و پیرى بهتر از ابوبکر ندیدم» .
ممکن است گفته شود که این پاسخ، با مواضع منطقى و مخلصانه اسماء سازگار نیست . ولى در این مقام براى این که دل هیچیک از دو یتیم نرنجد، جوابى مناسبتر نمىتوان یافت . محمد اگرچه فرزند ابوبکر است، ولى راه و رسم اخلاص را برگزیده و بر صراط مستقیم گام نهاده و نباید به خاطر پدرش تحقیر شود (6) .
تا اینجا معلوم شد که یک زن بیوه، چگونه مىتواند براى ادامه زندگى، بهترین راه را انتخاب کند . به نظر نگارنده، اسماء دختر عمیس، بهترین الگوستبراى زنان بیوه . ولى در اینجا نباید نقش مردان و زنان دیگر، نادیده گرفته شود . اگر یک زن بیوه بخواهد عاطل و باطل نماند و نقش خود را در بقیه عمر در زندگى خانوادگى ایفا کند، مردان نیز نباید به زنان بیوه بىتوجه باشند . علىالخصوص خویشاوندان شوهر زن که قطعا در برابر بیوگان و یتیمان اقوام خود وظیفهاى برتر و بالاتر دارند . همانطورى که امیرالمؤمنین علیه السلام نسبتبه بیوه و یتیمان برادر شهید خود احساس وظیفه مىکرد و پس از فوت ابوبکر با او ازدواج کرد . تا بهتر بتواند به وظائف خود نسبتبه یتیمان جامه عمل بپوشاند .
تحمل و آداب دانى زنان نیز از شرائط بسیار مهم است . جامعه نیز در این قضیه نباید بىتفاوت باشد . هرگاه جامعه در مساله ازدواج بیوگان واکنش منفى نشان دهد، خواه ناخواه یک معروف، تبدیل به یک منکر مىشود . در این صورت، دود آن هم به چشم بیوگان و هم به چشم یتیمان مىرود . در نهایت، خود جامعه هم متضرر خواهد شد . زیرا یک اجتماع پیشرو و متکامل، به گونهاى خواهد بود که افرادش بتوانند از حداقل شرایط مناسب زندگى برخوردار باشند و چرا نگوییم: حداکثر؟ (7) .
پىنوشت:
1) وى همان است که به روایتى در سال سیزده هجرى در روز فوت ابوبکر، دار فانى را وداع گفته است . خانهاش در مکه بر کوه صفا بود . پیامبر خدا در آغاز بعثت، خانه او را پناهگاه خود قرار داد . در این خانه، جمعى از مشرکان، مسلمان شدند . ارقم از اصحاب حلفالفضول بود . سرانجام، پیشواى مسلمین از این خانه خارج شد و دعوت خود را آشکار کرد (اعیانالشیعه، چاپ بیروت، ج3، ص 244) .
2) مسعودى شهادت جعفر به همراه دو فرمانده دیگر، یعنى «زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه» را از حوادث سال هشتم هجرت مىداند . بنابراین، سن محمد در موقع مرگ پدر نباید کمتر از پنجسال باشد (مروجالذهب، نشر دار الهجره قم ج2، ص 290) .
3) عروسى فاطمه زهرا علیها السلام در سال دوم هجرى بوده است (مروجالذهب، ج2، ص 288) .
4) خودش فرموده بود: «خیر للنساء ان لا یرین الرجال و لا یراهن الرجال» ، (بحارالانوار، ج43، ص 54) .
5) مروجالذهب، ج2، ص 288 . احتمال فوق، در کتاب اسدالغابة ذکر شده است .
6) در عین حال نباید بر صحت روایت «الاصابة فى معرفةالصحابة» پافشارى کرد . بخصوص که در پایان آن، آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «فما ابقیت لنا» براى ما چه باقى گذاشتى؟! گویا راوى غرضورزى کرده و خواسته است مقام امیرالمؤمنین علیه السلام را در درجهاى پائینتر از جعفر و ابوبکر قرار دهد . وانگهى اگر مقصود اسماء این بوده که فرزند ابوبکر تحقیر نشود، با این سخن فرزندان امیرالمؤمنین یعنى عون و یحیى، را تحقیر کرده است . این رفتار در خور مقام زنى که در میان زنان از استوانههاى تشیعى مخلصانه است، نیست . البته با یک توجیه لطیف مىتوان روایت راتقویت کرد و آن، این است که اسماء، جعفر و ابوبکر را با مردم عادى مقایسه کرده و على را باید با انبیا و اولیا مقایسه کرد، نه با انسانهاى عداى . ولى بازهم اشکال ترجیح ابوبکر بر همه پیران مسلمان به قوت خود باقى است .
7) در بیان مطالب تاریخى از کتابهاى اعیانالشیعه (ج3، ص 305 به بعد) و الاصابة فى تمییز الصحابة (ج، 4 ، ص 231) و مروجالذهب، و الاستیعاب فىمعرفةالاصحاب (4 و 379) استفاده شده است .
این که جامعه، زنان جوان بیوه را محکوم به تجرد و انزوا بشناسد، خود نوعى زندهبگور کردن است . آن چه اقوام پیشین مىکردند، براى زنهاى بیوه مرگى تحمیلى و دفعى بود و این، مرگى تحمیلى و تدریجى است .
ممکن استبیوههاى جوان ترجیح دهند که دل از شوهر اول، برنگیرند و تا آخر عمر مجرد بمانند . البته براى کسى که عفیف و پاکدامن بماند، منع شرعى نیست .
دوستى برایم نقل کرد که شخصى از من تقاضا کرد که بیوه جوانى را برایش خواستگارى کنم . من به سراغ آن زن رفتم و گفتم که فلان، خواهان شماست . آیا مایل نیستید با او ازدواج کنید؟ او جواب داد: من براى شوهر ناکامم نشستهام و مىخواهم پس از مرگ در عالم دیگر به او ملحق شوم و با او زندگى کنم .
آن زن پاک، رنجبیوگى را تحمل کرد و یتیمان خود را به نیکى پرورش داد و آنها را به کمال رساند . اکنون نمىدانم زنده استیا به مراد و مقصودش رسیده است . اگر زنده استخدایش توفیق و سعادت بخشد و اگر مرده است، خدایش رحمت کند .
البته همه بیوههاى جوان نمىخواهند یا نمىتوانند چنین باشند . پیشوایان اسلام زمینهساز حل و رفع مشکلات بیوهها و فرزندانشان بودهاند . آنها خود در این راه پیشقدم مىشدند و سنتها را مىشکستند و زمینه را براى ازدواج مجدد بیوهها فراهم مىساختند . تربیتبیوههاى جوان نیز به گونهاى بود که گریز از ازدواج مجدد نداشتند و دعوت افراد واجد شرایط را براى تجدید ازدواج، لبیک مىگفتند .
یکى از بانوان برجسته صدر اسلام، «اسماء» دختر «عمیس» است . بانوى برجستهاى که از اصحاب پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله شمرده مىشود . او قبل از آن که رهبر بزرگ اسلام در خانه «ارقم بن ارقم» (1) مخفى شود . ایمان آورد . بنابراین، یکى از افتخارات وى تقدم در اسلام است . افتخار دیگر او این است که همراه شوهرش «جعفر بن ابوطالب» ، مهاجرت به حبشه کرده است . فرزندانش «عبدالله و محمد و عون» در دیار غربت و هجرت متولد شدند . از آنجا که مهاجرت مسلمانان تحت فشار مشرکان، در دو نوبت انجام شده، مهاجرت اسماء در نوبت دوم بوده است .
بازگشت آنها از حبشه به مدینه در سال هفتم هجرى یعنى سال فتح خیبر بوده است . پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «ما ادرى بایهما اسر: بفتح خیبر ام بقدوم جعفر» ؟ «نمىدانم به کدامیک خوشحالترم: به پیروزى خیبر یا به بازگشت جعفر» .
مهاجرت این زن و شوى به حبشه و اقامت چند ساله آنها در دیار مسیحیان آن زمان تاثیر بسیار مثبتى داشت و بعید نیست که «نجاشى» ، امپراطور حبشه به برکتسخنان پرمغز «جعفر» و استماع سوره مبارکه مریم از زبان او مسلمان شده باشد . چرا که وى وکالتیافت که دختر «ابوسفیان» را که بیوه شده بود، براى پیامبر خدا عقد کند . او مهریه را هم خودش پرداخت و صیغه عقد را شخصا جارى کرد .
«ابن سعد» در کتاب «الطبقات الکبیر» آورده است که: پس از بازگشت «اسماء» به مدینه، «عمر» به او گفت: اى بانوى حبشى، ما در هجرت به مدینه بر شما سبقت گرفتیم . او گفت: راست گفتى . شما در کنار پیامبر خدا بودید . گرسنه شما را اطعام مىکرد و جاهل شما راتعلیم مىداد و ما از آن بزرگوار دور، و از محضرش مطرود بودیم . به خدا، به محضر پیامبر مىشتابم و این مطلب را به محضرش معروض مىدارم . پس از تشرف وى به محضر آن بزرگوار و بیان مطلب، حضرت چنین فرمود: «براى مردم، یک هجرت و براى شما دو هجرت است» . به روایتى دیگر، فرمود: «آن که شما را از هجرت، محروم شمرده، دروغ گفته است . شما دوبار هجرت کردهاید: یک بار به سوى نجاشى و یک بار به سوى من» .
دیرى نپائید که جعفر ماموریتیافت که به عنوان اولین فرمانده لشگر، رهسپار موته گردد و در راه خدا باکفار جهاد کند .
این سردار رشید در آن جبهه افتخار و شرافتبه شهادت رسید و پرچم او را فرماندهان علىالبدل - که به فرمان پیامبر تعیین شده بودند - برافراشته داشتند .
این بانوى رشید اسلام مىگوید: روزى که جعفر به شهادت رسید، از بامداد، چهل پوست را دباغى و آرد را خمیر و فرزندانم را شستشو و نظیف و روغنمالى کردم . در این وقت پیامبر صلى الله علیه و آله خدا به خانه ما آمد و فرزندان جعفر را طلبید . آنها را حاضر کردم . پیامبر صلى الله علیه و آله خدا آنها را در آغوش گرفت و بویید . آنگاه اشکش جارى شد . گفتم: حتما براى جعفر اتفاقى افتاده است . فرمود: آرى، جعفر کشته شده است . من ناله کردم و گریستم . زنها اطرافم جمع شدند . فرمود: اى اسماء، سخنى نادرست نگو و بر سینه نزن، فاطمه علیها السلام به یاد عموزادهاش گریه مىکرد . پیامبر خدا فرمود: «على مثل جعفر فلتبکالباکیة» باید بر شخصى مثل جعفر، دیدگان اشک ببارند . آنگاه دستور داد: براى خانواده جعفر طعامى فراهم کنند . چرا که آنها گرفتار مصیبتبودند و نمىتوانستند براى خود غذائى فراهم کنند .
دوران بیوگى اسماء، طولانى نبود . او باید طبق دستور شرع مقدس عده وفات نگاه دارد . پس از پایان عده وفات، با ابوبکر ازدواج کرد . نتیجه این ازدواج، فرزندى بود به نام «محمد» که گفتهاند: زمان فوت ابوبکر، سهساله بوده است . ولى از قرائن و شواهد برمىآید که او بزرگتر بوده است (2) . و بنابراین، نباید روایاتى را که مىگویند محمد به هنگام رحلت پدر، او را نصیحتیا ملامت کرده، ضعیف شمرد و دور از واقع به حساب آورد .
زمینه تشیع خالصانه محمد از دو ناحیه فراهم بود: یکى از ناحیه مادر بزرگوارش که از مخلصین اهل بیت علیهم السلام بود و دیگر از ناحیه امیرمؤمنان علیه السلام که پس از فوت ابوبکر با اسماء ازدواج کرد و شخصا تربیتیتیم ابوبکر را بر عهده گرفت و با حبتبىشائبه خود، او را در زیر سایه عطوفت و کرامتخود بزرگ کرد و سرانجام از شهداى برجسته اسلام و تشیع به حساب آمد .
گفتهاند: اسماء دیرزمانى بود که به تشیع گراییده بود و همان زمانى که در خانه ابوبکر بود، اسرار رژیم خلافت را به حضرت منتقل مىکرد .
او دو افتخار داشته: یکى حضورش در مراسم عروسى فاطمه زهرا علیها السلام و دیگرى حضورش در مراسم غسل آن بانوى مظلومه آل پیامبر .
در مراسم عروسى به دستور پیامبر، همه زنها از خانه بیرون رفتند به جز او که به احترام خدیجه که در وقت مرگ، نگران شب عروسى دخترش بود، باقى ماند و پیامبر خدا دربارهاش دعا کرد . هرچند احتمال دادهاند که «اسماء بنت عمیس» در موقع عروسى زهرا علیها السلام هنوز در حبشه بوده و او به خواهرش «سلمى» که همسر حمزه بوده، اشتباه شده است (3) .
اما حضور او در مراسم غسل بانوى اول اسلام، مسلم است . او به اتفاق «امایمن» و به روایتى به تنهایى، على را یارى کرد تاهمسر جوانمرگش را غسل دهد .
پس از رحلت نبى اکرم صلى الله علیه و آله زهرا راتنهانگذاشت و او را در همه مراحل پرستارى و یارى کرد . یادگار پیامبر اراحتبود از این که بمیرد و جنازهاش را طبق معمول روى تخته چوبى بگذارند و بر آن پارچهاى بیفکنند و او را تشییع کنند . براى این بانوى بىهمتا گران بود که نامحرمان، حجم جسد او را ببینند . او که دوست مىداشته که نامحرمى او را و او نامحرمى را نبیند (4) چگونه راضى شود که حجم پیکر مطهرش را نامحرمان، هرچند در زیر پارچه و لباس تماشا کنند؟!
«اسماء» از تجاربى که در حبشه آموخته بود، الهام گرفت و جنازهاى درست کرد که یادگار پیامبر خدا از دیدن آن خشنود شد و براى اولین بار و آخرین بار، بعد از رحلت پدر، خندهاى ملیح و خفیف و زودگذر بر لبان پاکش نقش بست .
او تخته چوب مردگان را طلبید و جریدههاى درختخرما را قطعهقطعه کرد و بر پایههاى آن بست و برآن، پارچهاى افکند . اکنون جسد در میان جنازه قرار مىگیرد و با پارچهاى پوشیده مىشود و حجم جسد میت، دیده نمىشود . پس جا دارد که حضرت زهرا علیها السلام پس از مرگ خود نگران چشم نامحرمان نباشد و مطمئن شود که جسد او مستور از چشم همگان است .
به روایت استیعاب، حضرت زهرا علیها السلام به اسماء فرمود: هرگاه بمیرم، تو و على مرا غسل دهید و اجازه ندهید که احدى بر من داخل شود . البته او على را کمک کرده و مشکل نامحرم بودن، مطرح نیست . چرا که به وظائف شرعى خود عمل کرده است .
برخى گفتهاند: علاوه بر اسماء، فضه خادمه و فرزندان داغدیده زهرا علیها السلام نیز على را یارى کردهاند .
بازهم به روایت استیعاب، عایشه مىخواست پس از وفات حضرت زهرا علیها السلام داخل شود و در مراسم حضور یابد . ولى اسماء به او اجازه نداد و او شکایت وى را نزد پدرش ابوبکر برد و گفت: این زن خثعمى میان ما و دختر پیامبر، فاصله مىاندازد و براى جنازه او هودجى مثل هودج عروس ساخته است . ابوبکر، علت را از اسماء پرسید . او در جواب گفت: این کارها را طبق دستور حضرت زهرا علیها السلام کرده و خودسرانه نیست . ابوبکر گفت: همانطورى که زهرا علیها السلام به تو دستور داده، عمل کن .
گویند: حضرت زهرا علیها السلام در دم مرگ از اسماء خواست که بقیه حنوط پیامبر را که مقدارى کافور بود، حاضر کند و در کنار بالش یا زیر سر او قرار دهد .
اینها همه حکایت از عظمت مقام اسماء مىکند . او هرگز بیوه نماند و هربار که شوهر را از دست مىداد، با گذشتن عده وفات، شوهر دیگرى اختیار مىکرد .
سومین شوهر او امیرالمؤمنین على علیه السلام بود . از این ازدواج نیز پسرى به نام «یحیى» و به روایتى «یحیى و عون» به دنیا آورد . قطعا اگر شهادت جعفر، بعد از رحلتحضرت زهرا علیها السلام بود، امیرالمؤمنین با اسماء ازدواج مىکرد و نوبتبه ابوبکر یا دیگرى نمىرسید . ولى امیرالمؤمنین علیه السلام به احترام حضرت زهرا علیها السلام - تا او زنده بود - با زن دیگرى ازدواج نکرد . چنانکه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز به احترام خدیجه - تا او زنده بود - همسر دیگرى اختیار نکرد . برخى احتمال دادهاند که پس از شهادت جعفر، حمزه با اسماء ازدواج کرده است . ولى درست نیست . چرا که حمزه در واقعه احد که سال سوم هجرى بوده (5) ، به شهادت رسیده است . به علاوه، ازدواج حمزه با «سلمى» خواهر اسماء بوده است .
این که مىگوئیم: اگر به هنگام شهادت جعفر، حضرت زهرا علیها السلام زنده نبود، امیرالمؤمنین علیه السلام با اسماء ازدواج مىکرد، به دو جهت است: یکى این که این بانو شایستگى همسرى آن حضرت را داشت و دیگرى این که یتیمان جعفر نیاز به سرپرستى داشتند و امیرالمؤمنین علیه السلام سزاوارترین کسى بود که باید سرپرستى یتیمان برادر را بر عهده گیرد . چنان که بعد از مرگ ابوبکر، نه تنها سرپرستى یتیمان برادر خود را، بلکه سرپرستى یتیم ابوبکر را هم بر عهده گرفت و به برکت همین سرپرستى بود که چهار یتیم باقیمانده از جعفر و ابوبکر، همه از شخصیتهاى ارزنده تاریخ اسلام شدند . این یتیمان، در کنار دو برادر دیگر خود - که از امیرمؤمنان بودند - از محبتى بىشائبه و الطافى کریمانه برخوردار شدند و توانستند براى امتشکوهمند اسلامى منشا خیرات و برکات شوند . «عبدالله بن جعفر» همان است که همسر «زینب کبرى» علیها السلام است و شکوه و عظمت او در تاریخ اسلام، متجلى و درخشان است .
از صبر و شکیبایى و استقامت این مادر بزرگوار هم چیزى بگویم . هنگامى که خبر شهادت نوردیدگانش «محمد بن ابوبکر» به او رسید، به سجدهگاه خانهاش پناه برد و کظم غیظ کرد و عقده دل پردرد خود را نگشود و چندان رنجور شد که از پستانهایش خون جارى گردید .
مگر در هنگام شهادت جعفر، پیامبر به او نگفته بود: «لا تقولوا هجرا و لا تضربى صدرا» «سخنى بیهوده بر زبان نیاور و بر سینه نزن؟ !» .
او اکنون در کوره حوادث و مصایب روزگار، پولادین گشته و محال است که توصیه رهبر بزرگوار خود را از یاد ببرد .
او به زنان بیوه درس زندگى آموخت . او مادرى و همسرى را فراموش نکرد . او بر سینه مردانى که شرایط او را شناخته و پذیرفته بودند، دست رد نزد .
مىگویند: «محمد بن جعفر» و «محمد بن ابوبکر» ، بر یکدیگر تفاخر مىکردند . یکى به پدر خود جعفر و دیگرى به پدر خود ابوبکر افتخار مىکرد و این، در زمانى بود که اسماء به همسرى امیرالمؤمنین على علیه السلام درآمده بود . حضرت فرمود: میان آنها داورى کن . او سخنى گفت که دل هر دو یتیم را خوشحال کرد . سخنى که نه تحقیر شهید بزرگوار موته باشد و نه تحقیر یتیم ابوبکر . او گفت: «ما رایتشابا خیرا من جعفر و لا کهلا خیرا من ابى بکر» «جوانى بهتر از جعفر و پیرى بهتر از ابوبکر ندیدم» .
ممکن است گفته شود که این پاسخ، با مواضع منطقى و مخلصانه اسماء سازگار نیست . ولى در این مقام براى این که دل هیچیک از دو یتیم نرنجد، جوابى مناسبتر نمىتوان یافت . محمد اگرچه فرزند ابوبکر است، ولى راه و رسم اخلاص را برگزیده و بر صراط مستقیم گام نهاده و نباید به خاطر پدرش تحقیر شود (6) .
تا اینجا معلوم شد که یک زن بیوه، چگونه مىتواند براى ادامه زندگى، بهترین راه را انتخاب کند . به نظر نگارنده، اسماء دختر عمیس، بهترین الگوستبراى زنان بیوه . ولى در اینجا نباید نقش مردان و زنان دیگر، نادیده گرفته شود . اگر یک زن بیوه بخواهد عاطل و باطل نماند و نقش خود را در بقیه عمر در زندگى خانوادگى ایفا کند، مردان نیز نباید به زنان بیوه بىتوجه باشند . علىالخصوص خویشاوندان شوهر زن که قطعا در برابر بیوگان و یتیمان اقوام خود وظیفهاى برتر و بالاتر دارند . همانطورى که امیرالمؤمنین علیه السلام نسبتبه بیوه و یتیمان برادر شهید خود احساس وظیفه مىکرد و پس از فوت ابوبکر با او ازدواج کرد . تا بهتر بتواند به وظائف خود نسبتبه یتیمان جامه عمل بپوشاند .
تحمل و آداب دانى زنان نیز از شرائط بسیار مهم است . جامعه نیز در این قضیه نباید بىتفاوت باشد . هرگاه جامعه در مساله ازدواج بیوگان واکنش منفى نشان دهد، خواه ناخواه یک معروف، تبدیل به یک منکر مىشود . در این صورت، دود آن هم به چشم بیوگان و هم به چشم یتیمان مىرود . در نهایت، خود جامعه هم متضرر خواهد شد . زیرا یک اجتماع پیشرو و متکامل، به گونهاى خواهد بود که افرادش بتوانند از حداقل شرایط مناسب زندگى برخوردار باشند و چرا نگوییم: حداکثر؟ (7) .
پىنوشت:
1) وى همان است که به روایتى در سال سیزده هجرى در روز فوت ابوبکر، دار فانى را وداع گفته است . خانهاش در مکه بر کوه صفا بود . پیامبر خدا در آغاز بعثت، خانه او را پناهگاه خود قرار داد . در این خانه، جمعى از مشرکان، مسلمان شدند . ارقم از اصحاب حلفالفضول بود . سرانجام، پیشواى مسلمین از این خانه خارج شد و دعوت خود را آشکار کرد (اعیانالشیعه، چاپ بیروت، ج3، ص 244) .
2) مسعودى شهادت جعفر به همراه دو فرمانده دیگر، یعنى «زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه» را از حوادث سال هشتم هجرت مىداند . بنابراین، سن محمد در موقع مرگ پدر نباید کمتر از پنجسال باشد (مروجالذهب، نشر دار الهجره قم ج2، ص 290) .
3) عروسى فاطمه زهرا علیها السلام در سال دوم هجرى بوده است (مروجالذهب، ج2، ص 288) .
4) خودش فرموده بود: «خیر للنساء ان لا یرین الرجال و لا یراهن الرجال» ، (بحارالانوار، ج43، ص 54) .
5) مروجالذهب، ج2، ص 288 . احتمال فوق، در کتاب اسدالغابة ذکر شده است .
6) در عین حال نباید بر صحت روایت «الاصابة فى معرفةالصحابة» پافشارى کرد . بخصوص که در پایان آن، آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «فما ابقیت لنا» براى ما چه باقى گذاشتى؟! گویا راوى غرضورزى کرده و خواسته است مقام امیرالمؤمنین علیه السلام را در درجهاى پائینتر از جعفر و ابوبکر قرار دهد . وانگهى اگر مقصود اسماء این بوده که فرزند ابوبکر تحقیر نشود، با این سخن فرزندان امیرالمؤمنین یعنى عون و یحیى، را تحقیر کرده است . این رفتار در خور مقام زنى که در میان زنان از استوانههاى تشیعى مخلصانه است، نیست . البته با یک توجیه لطیف مىتوان روایت راتقویت کرد و آن، این است که اسماء، جعفر و ابوبکر را با مردم عادى مقایسه کرده و على را باید با انبیا و اولیا مقایسه کرد، نه با انسانهاى عداى . ولى بازهم اشکال ترجیح ابوبکر بر همه پیران مسلمان به قوت خود باقى است .
7) در بیان مطالب تاریخى از کتابهاى اعیانالشیعه (ج3، ص 305 به بعد) و الاصابة فى تمییز الصحابة (ج، 4 ، ص 231) و مروجالذهب، و الاستیعاب فىمعرفةالاصحاب (4 و 379) استفاده شده است .