آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

حضرت موسى بن جعفر(ع) در روز یکشنبه هفتم صفر سال 128 هجرى ازبانوى با فضیلتى به نام «حمیده‏» در روستاى «ابوا» ازروستاهاى نزدیک مدینه چشم به جهان گشود (1)
تاریخ مزبور چهل و پنج هزار و چهل و دو روز (45042) از مبداهجرت گذشته و برابر است‏با روز یکشنبه نوزدهم آبان صد و بیست‏و چهار(19/8/124) شمسى.
ازمعروفترین کنیه‏هاى ایشان، (ابا ابراهیم،اباالحسن، عبدصالح وکاظم‏» است.
دوران زندگى:
امام هفتم(ع) در سخت‏ترین زمان -یعنى دوران حکومت‏بنى‏عباس-زندگى کرد، زیرا از طرفى پایه‏هاى حکومت عباسیان استحکام یافته‏و تثبیت‏شده بود، و از سوى دیگر علویان خروج مى‏کردند، از جمله‏فاجعه خونین سرزمین «فخ‏» بود که در شش میلى مکه به وقوع‏پیوست. سبب این پیکار این شد که چون «منصور دوانیقى‏» بسیارى‏از بزرگان خاندان على(ع) را به شهادت رساند «حسین‏» صاحب فخ‏قیام کرد او از نوادگان امام حسن مجتبى(ع) و شخصیتى برجسته، شجاع، با فضیلت و عالى‏قدر به شمار مى‏رفت که پدر، دایى، جد وعموى مادرى و بسیارى از خویشان و نزدیکان او را منصور کشته‏بود، حسین در نبرد با سپاهیان عباسى در سرزمین فخ به شهادت‏رسید، پس از شهادت، سر او را به مدینه بردند. امام هفتم ازمشاهده آن سخت افسرده گشت و فرمود: به خداى سوگند او یک‏مسلمان نیکوکار بود، بسیار روزه مى‏گرفت و زیاد نماز مى‏خواند،با فساد و آلودگى مبارزه مى‏کرد، امر به معروف و نهى از منکرمى‏نمود و در میان خاندان خود بى‏نظیر بود.
هارون‏الرشید
خلفاى معاصر امام کاظم(ع) عبارت بودند: از «منصور دوانیقى‏»،«مهدى عباسى‏»(ده سال و یک ماه) «هادى عباسى‏»(یک سال و یک‏ماه) و «هارون‏الرشید» (15 سال تا هنگام شهادت) «هارون‏»بیش از همه به امام(ع) ستم کرد، گاهى با ارعاب و تهدید، زمانى‏با زندان و شکنجه گاهى با نیرنگ، فریبکارى، دسیسه و احیاناتطمیع و گاهى هم با مناظره و پرسش مسائل بسیار پیچیده -به این‏خیال که امام در پاسخ آنها زبون شود- از جمله:
پرسش و مناظره درباره علم نجوم:
هارون روزى حضرت کاظم(ع) را احضار کرده گفت:
اى فرزندان فاطمه(س) مردم شما را به دانستن علم اختران منسوب‏دانسته گویند بدان شناخت‏خوبى دارید؟ ولى فقهاى عامه مى‏گویند:
رسول خدا(ص) فرمود: هرگاه از اصحاب من سخن به میان آید، ساکت‏شوید [درباره آنان سخنى بر زبان جارى نسازید] و هنگامى که ازقضا و قدر ذکرى به میان آید، ساکت‏شوید و هنگامى که از نجوم‏سخن رود، ساکت گردید. حال آن که امیرالمومنین(ع) داناترین‏خلایق به دانش نجوم بود، اولاد و ذریه او -یعنى همان کسانى که‏شیعه قائل به امامتشان مى‏باشند- نیز به علم نجوم عارف‏اند؟.
امام هفتم(ع) فرمود: این حدیث ضعیف است و سند آن مخدوش‏مى‏باشد، حق‏تعالى نجوم را مدح کرده و اگر صحیح نمى‏بود، مدح‏نمى‏فرمود. پیامبران(علیهم السلام) نیز بدان آگاه بودند، چنان‏که‏خداوند متعال در حق حضرت ابراهیم خلیل‏الرحمان(ع) فرمود: (وکذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین)
«ما به ابراهیم(ع) ملکوت و باطن آسمانها و زمین را ارائه‏دادیم تا به مقام اهل یقین برسد) (انعام: 75). و درباره او درجاى دیگر فرمود: (فنظر نظره فى النجوم فقال انى سقیم)
«ابراهیم به ستارگان آسمان نگاهى کرد و به قوم خود گفت: من‏بیمارم‏» (صافات:88 - 89). اگر به دانش اخترشناسى آگاه نبود،نگاه نمى‏کرد و نمى‏گفت من بیمارم.
حضرت «ادریس‏»(ع) اعلم اهل زمان خود به دانش فضا و اختران‏بود. حق‏تعالى به جایگاه ستارگان قسم یاد کرده و فرموده است:
(انه لقسم لو تعلمون عظیم) «این سوگند بسیار بزرگ است اگربدانید» و در جاى دیگر فرمود: (والنازعات غرقا... فالمدبرات‏امرا) «قسم به فرشتگانى که جان کافران را به سختى‏مى‏گیرند...
سوگند به فرشتگانى که در نظم عالم از هم پیشى مى‏گیرند، قسم به‏فرشتگانى که به فرمان حق به تدبیر جهان مى‏کوشند) (نازعات:1).
مقصود از این آیه دوازده(12)برج [حمل فروردین، ثور، جوزا،سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدى، دلو، حوت] و هفت‏سیاره [برپایه هیات قدیم، قمر، عطارد، زهره، خورشید، مریخ،مشترى، زحل] و پدیده‏هایى است که به فرمان خدا در شب و روزپدید مى‏آیند. بعد از علم قرآن هیچ دانشى اشرف از نجوم نیست.
زیرا دانش اخترشناسى دانش پیامبران، اوصیاء و وارثان پیامبران‏و کسانى است که خداوند درباره آنان فرموده است: (و علامات وبالنجم هم یهتدون) «نشانه‏هاى زمین و ستارگان آسمان را مقررداشت تا به وسیله آنها هدایت‏یابند» (نحل: 16). و ما این‏دانش را مى‏دانیم و منکر آن نیستیم.
«هارون‏الرشید» گفت: اى موسى(ع) تو را به خدا سوگند این دانش‏را نزد جاهلان و عوام‏الناس اظهار مدار تا مایه سرزنش شما واستقبال آنان نشود، آن را پوشیده دار. هارون سپس افزود:
مساله دیگرى باقیمانده، تو را به خدا آن را پاسخ بده. امام‏فرمود:
بپرس. گفت: تو را به حق قبر و منبر [رسول خدا(ص)] و به حق‏قرابتى که با رسول خدا(ص) دارى.
بگو ببینم آیا تو قبل از من خواهى مرد یا من پیش از تومى‏میرم؟ زیرا این مساله را از طریق علم نجوم مى‏دانى؟ امام‏فرمود: من قبل از تو خواهم مرد، دروغ نگفته و نمى‏گویم، و وفات‏من نزدیک است (2) .
حقانیت‏حضرت کاظم(ع) از دیدگاه هارون‏الرشید
مامون فرزند هارون روزى به اطرافیان گفت: آیا مى‏دانید چه کسى‏تشیع را به من آموخت؟!! گفتند نمى‏دانیم. گفت: هارون‏الرشید به‏من آموخت. گفتند چگونه؟ درحالى که هارون اهل بیت(علیهم السلام)را مى‏کشت؟! گفت: آنان را به خاطر ملک و سلطنت مى‏کشت زیرا ملک‏عقیم است. او در ادامه افزود: سالى به حج رفتیم و سپس واردمدینه گشتیم، مردم به دیدن هارون مى‏آمدند و او هرکدام را به‏اندازه شرافت و منزلت صله مى‏بخشید، ناگهان «فضل‏بن‏ربیع‏»[رئیس تشریفات] گفت: مردى آمده و خود را موسى بن جعفر معرفى‏مى‏کند، با شنیدن این نام، هارون از جا برخاست، به استقبال اورفت و با عزت و احترام زیاد آن حضرت را بر مسند خود نشاند، پس‏از ختم دیدار رو به من(مامون) و امین و موتمن کرد و گفت:
رکاب سید و عمویتان را بگیرید و تا منزلش مشایعت کنید، او دراین اثناء رازى به من گفت و بشارت به خلافت داد و افزود: وقتى‏به قدرت رسیدى با فرزندان من نیکى کن.
وقتى برگشتیم و مجلس پدرم خلوت شد به او گفتم: یاامیرالمومنین این مرد چه کسى بود؟ این قدر او را تعظیم و اجلال‏کردى، به استقبالش شتافتى، به صدر مجلس نشاندى و پائین‏دست اونشستى و سپس دستور دادى رکاب او با بگیریم؟! رشید گفت: این‏امام مردم است، او حجت‏خدا بر خلق و خلیفه او بر بندگان است.
گفتم: آیا این صفات در تو نیست؟ گفت: من با زور و غلبه امام‏گروهى شده‏ام، اما موسى بن جعفر امام حق است. فرزندانم; به‏خداى سوگند او به جانشینى رسول خدا(ص) شایسته‏تر از من وشایسته‏تر از همه خلق است. و به خدا سوگند که اگر در امر خلافت،تو هم بامن به منازعه برخیزى، سرت که چشمانت در آن است،برخواهم گرفت زیرا ملک عقیم است (3) .
خبر نابودى برمکیان از راه نجوم
به نوشته «ابن‏شهراشوب‏»، «هارون‏الرشید»، «یحیى بن خالدبرمکى‏» را به حضور طلبید و گفت: درباره این مرد (حضرت موسى‏بن جعفر(ع‏» تدبیرى بیندیش تا از ناحیه او راحت‏شوم، یحیى‏گفت: عقیده من آن است که بر او منت نهاده و صله رحم به جاى‏آورى، زیرا یحیى آن حضرت را دوست مى‏داشت اما هارون نمى‏دانست.
هارون گفت: پس نزد او رفته و او را وادار به عذرخواهى کن تااز او بگذرم... یحیى بدین منظور نزد حضرت شتافت. لیکن حضرت‏کاظم(ع) در پاسخ فرمود:
از عمر من تنها یک هفته مانده، این راز را به کسى مگو، روزجمعه هنگام ظهر تو و سایر دوستان بیائید یکى‏یکى بر من نمازبگذارید و منتظر باش هنگامى که این طاغیه (هارون سرکش) به‏جانب «رقه‏»(شهرى از نواحى کوهستان) رفت و برگشت نه تو رامى‏بیند و نه تو او را، من در طالع و ستاره تو و ستاره فرزندت‏و ستاره هارون چنین دیدم که روزگار بر علیه شماست از آن‏بترسید... (4)
در این اثناء «فضل‏» پسر «یحیى‏» که از وزارى هارون به شمارمى‏رفت، مرتکب خطایى شد که مورد لعن و غضب هارون قرار گرفت،یحیى خواست‏خطاى فرزند را جبران کند، به خطائى بزرگتر دست‏یازید که هرگز لکه آن از دامن او پاک نشد، یعنى دستور دادآرزوى دیرین هارون‏الرشید برآورده شود، «سندى بن شاهک‏» راطلبید و دستور داد به وسیله رطب آن حضرت را مسموم سازد (5) .
خبر مرگ هارون از طریق نجوم
هنگامى که هارون‏الرشید جهت اصلاح امور خراسان و تثبیت موقعیت‏خود و سرکوب دشمنان قصد مسافرت به ایران و خراسان را داشت،گروهى از اخترشناسان بغداد را جمع کرد و از آنان درباره خروج‏به جانب نیشابور و از وقایع آینده تا پایان عمر نظرخواهى کرد.
اخترشناسان پس از نظر و کاوش گفتند: هارون در قریه «سناباد»هلاک خواهد شد. هارون درباره سناباد به جستجو پرداخت. گفتند:
از روستاهاى «بیهق‏» است.
هارون در این مسافرت از راه فاصله گرفت و وارد «بیهق‏» نشد،او میل به جانب اطراف گرگان کرد تا از راه گرگان وارد نیشابورگردد و سرانجام از این راه وارد نیشابور گشت، او مدتى را درآنجا توقف کرد و لشگر، قاضى، و پیک به اطراف و نواحى گسیل‏داشت. سپس از نیشابور به جانب طوس خارج شد و در قریه «حمیدطوسى‏» منزل کرد. پرسید نام این قریه چیست؟ گفتند: «سناباد»او در اینجا بیمار شد و دانست که خواهد مرد و قضاى الهى‏بازگشت ندارد (6) .
شهادت حضرت کاظم(ع)
تاریخ‏نگاران مى‏نویسند حضرت موسى بن جعفر(ع) در ماه رجب‏سال 179 به زندان بغداد انتقال یافت و در پنجم رجب 181 شهیدگشت، اما مشهور آن است که شهادت ایشان روز(25)بیست و پنجم‏رجب یکصد و هشتاد و سه(183) اتفاق افتاد، این تاریخ برابر باششصد و چهل و شش هزار و نهصد و شصت و هفت(646967) روز ازمبدا هجرت سپرى شده و برابر است‏با روز دوشنبه دوازدهم‏شهریور سال یکصد و هفتاد و هشت(12/6/178) شمسى (7) .
پى‏نوشت:
1- بحارالانوار: ج‏49، ص 9، نشر مکتبه اسلامیه تهران، 1358ه .
2- بحارالانوار: ج‏58، ص 252 و ج‏48، ص 145 - فرج‏المهموم سید بن‏طاوس، ص 107، نشر رضى.
3- بحار: ج‏48، ص 129.
4- مناقب آل ابى طالب، ابن شهراشوب، ج‏4، ص 290، دار اضواءبیروت.
5- بحار: ج‏48، ص 233، 236، 248.
6- نفس المهموم، سید بن طاوس، ص 186.
7- بحار: ج‏48، ص 206، 207، 222، 223.

تبلیغات