عطش قدرت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
«برتراند راسل» ریاضىدان و فیلسوف نامى و معاصر انگلستانکتابى به نام «قدرت» منتشر کرده که در حقیقت کالبدشکافىدقیقى از قدرتپرستى و جاهطلبى انسانى، به شمار مىرود. راسل دراین اثرگرانمایه «عطش قدرت» را یکى از مهمترین نیازمندیهاىاصیل انسانى معرفى مىکند و آن را در سلسله نیازمندیهاى بشرى،بزرگترین «فصل ممیز انسان و حیوان» تلقى مىنماید.
وى در همین کتاب مىنویسد:
«میان انسان و جانوران دیگر تفاوتهاى گوناگونى وجود دارد کهپارهاى عقلى و پارهاى عاطفى است. یکى از تفاوتهاى عاطفى مهماین است که تمایلات انسان برخلاف جانوران، اساسا بىحد و حصر استو ارضاى کامل آنها ممکن نیست مار «بوآ» وقتى که خوراکش راخورد، مىخوابد. تا آن که دوباره گرسنه شود، اگر جانوران دیگرهمین کار را نمىکنند، علتش این است که یا خوراکشان کافى نیست،یا از دشمن مىترسند.
انگیزه فعالیتهاى جانوران به استثناى موارد نادر، نیازمندیهاىنخستین است، و از حدودى که این نیازها لازم مىآورند، فراترنمىرود.
در مورد انسان قضیه فرق مىکند. البته بخش بزرگى از نژاد بشرناچارند براى بهدست آوردن ضروریات زندگى آنقدر کار کنند کهبراى مقاصد دیگر چندان رمقى در آنها باقى نمىماند ولى آنهائىکه زندگیشان تامین شده باشد به صرف این دلیل دست از کارنمىکشند».
به گفته راسل هنگامى که خشایارشاه به آتن لشگر کشید، نه کمبودغذا و نه کمبود پوشاک و نه کمبود زن داشت (1) ، بلکه آن زمان وىبیش از هر زمان دیگر احساس سیرى، بىنیازى، ایمنى، قدرت وتوانائى مىکرد که در اندیشه توسعه قدرت خود و جهانگیرى وجهانگشائى افتاد. همچنین در سبب جوئى علتحرص اسکندر بهجهانگیرى، یورش ناپلئون به روسیه و حمله نادر و یا لشگرکشىهاىمحمود غزنوى به هند، شاید نظریه «عطش قدرت» و جنون عظمتیاعقیده برترى و غلبه، بیش از هر نظریه اقتصادى و یا روانىدیگرى دلپسندتر، قانعکنندهتر و به واقعیت نزدیکتر باشد (2) .
آرى به قول «آلفردآدلر»(1895م) (پدر و یار وفادار کودکانزبون و خودکمبین) عطش روحى و کوشش طبیعى و اصیل فرد در زندگى،چیزى جز تلاش، براى رهائى از ضعف و دسترسى به قدرت نیست تاجائى که براى پارهاى، هنگامى که شرائط اجازه دهد، دستیابى بهقدرت و جاهطلبى به صورت آزى دیوانهوار و جنونى جهانسوزدرمىآید که دیگر رعایت هر امر و ارضاى هر نیاز دیگرى را،تحتالشعاع خود قرار مىدهد (3) . جانوران به زیستن و تولیدمثلقانعند و حال آن که انسانها میل به گسترش دارند و حد تمایلاتآنها از این حیث فقط آنجاست که تخیلشان آن را ممکن مىداند اگرامکان مىداشت هر انسانى دلش مىخواست که خدا باشد! از اینجاستکه برخى از طاغیان خیرهسر که بر مرکب غرور و خودخواهى سوارمىشوند، هیچ حد و مرزى را به رسمیت نمىشناسند حتى به ادعاىخدائى نیز قانع نیستند، بلکه مىخواهند «خداى خدایان» شوند.
به گفته قرآن مجید «فرعون» در ابتداء ادعاى الوهیت کرد (4) وبه این هم قانع نشد، بلکه بزرگترین ادعا را با بدترین تعبیراتمطرح نمود و گفت: (فقال انا ربکمالاعلى) (5) «من پروردگاربزرگ شما هستم».
«فرعون» با گردنکشى و عصیان بر پروردگار بر مردم زمان خویشبرترى و استعلا جست و سمبل تاریخى این خصلت نکوهیده براىنسلهاى آینده بشریت گردید تا قدرتپرستان و استعلاجویان، اوجقدرت و سرنوشت ذلتبار خود را با چشم بصیرت مشاهده نمایند.
آرى مختصرى از این میل در همه نژاد بشر وجود دارد و همین عنصراست که همکارى اجتماعى را دشوار مىسازد، زیرا هرکدام از مامیل داریم که این همکارى را به صورت همکارى میان خدا وپرستندگانش در نظر بیاوریم و البته در جاى خدا هم خودمان راقرار مىدهیم، رقابت نیاز به سازش و حکومت، میل به شورش، همراهبا آشوب و خونریزى گاه به گاه، از همینجا برمىخیزد و نیاز بهاخلاق و لگام زدن به نفسپرستى بىبند و بار نیز به همین دلیلاست (6) .
براى دستیافتن به سعادت و خوشبختى پایدار، انسان به چیزىنیاز دارد که براى انسان امکانپذیر نیست فقط خداست که ازسعادت مطلق بهرهمند است زیرا که به گفته قرآن مجید: ملک وملکوت و عزت و شکوه شایسته او است. سلطنتهاى دنیوى راسلطنتهاى دیگر محدود مىسازند، قدرت دنیوى را مرگ پایان مىدهد،کسانى که از قدرت و شکوه اندکى بهره بردهاند، گمان مىکنند کهاندکى بیشتر دلشان را راضى خواهد کرد ولى اشتباه مىکنند، اینهوسها بىپایان و سیرى ناپذیرند.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «منهومان لا یشبعان: منهومالعلم ومنهومالمال» (7) . «دو گرسنه هستند که سیر نمىشوند: گرسنه علمو گرسنه مال».
باز از آن حضرت منقول است که فرمود: «و لو ان لابن آدم وادیامن ذهب لاحب ان یکون الیه الثانى و لو کان له الثانى لاحب انیکون الیهما الثالث و لا یملا جوف ابن آدمالاالتراب» (8) .«هرگاه از براى فرزند آدم دو بیابان پر از طلاباشد، باز بیابان سومى را مىطلبد و اندرون او را هیچ چیزى پرنمىکند مگر خاک».
از میان هوسهاى بىپایان انسان، هوسهاى قدرت و شکوه از همهنیرومندترند و لذا خیلى چیزها هستند که مردم براى خاطر قدرت وشکوه در طلب آن برمىآیند و علم و ثروت را براى دستیافتن بهقدرت طلب مىکنند و چهبسا براى افزایش قدرت از افزایش ثروت دستبردارند و...
عشق به قدرت با آن که یکى از نیرومندترین انگیزههاى بشرى است،میان مردم کم و زیاد فراوان دارد و انگیزههاى گوناگون آن رامحدود مىسازند و در میان مردمان ضعیف عشق به قدرت به صورت میلبه تسلیم شدن به رهبر درمىآید و این خود دامنه قدرتجوئى افرادجسور را گسترش مىدهد. و اگر این هوس و میل باطنى در کسى باعاملى قویتر از خود کنترل نشود، او براى رسیدن به قدرت از هیچتلاشى فروگذار نمىکند و به عنصر خطرناکى تبدیل مىگردد.
در روایات جاهطلبى منشا و راس همه بلیات شمرده شده. على(ع)
فرمود:
«حب النباهه راس کل بلیه» (9) « و در روایت دیگر مىفرماید:
«آفهالعلماء حبالریاسه» (10) «آفت علما دوست داشتن ریاستاست».
و لذا یکى از شرائط حاکم اسلامى این است که نباید ریاستطلبباشد زیرا مقدرات مردم را نمىتوان به دست کسى سپرد که ازانحراف و طغیان او نمىتوان خاطرجمع شد. امام صادق(ع) فرمود:
«من طلب الریاسه هلک» (11) .«هرکس ریاستطلب باشد، هلاکمىشود».
«معمربن خلاد» نزد حضرت ابوالحسن(ع) نام مردى را برد و گفت:
او ریاست را دوست دارد، حضرت فرمود: «ما ذئبان ضاریان فى غنمقد تفرق رعاوها باضر فى دینالمسلم من الریاسه» (12) . «بودندو گرگ درنده در میان گله گوسفندى که چوپان آن حاضر نباشد،زیانبخشتر از ریاست نسبتبه دین مسلمان نیست». یعنىریاستطلبى از دو گرگ درنده به دین مسلمان بیشتر زیان مىرساند.
در این روایت امام ریاستطلبى را به درندگى گرگ که به یکگوسفند قانع نبوده، تمام گله را با سبعیت پاره مىکند. تشبیهکرده است. گوئى انسان با زیادهطلبى و تجاوز، نقش حیوان درندهرا در جامعه ایفاء مىکند.
در روایت دیگر آمده است که امام باقر(ع) فرمود:
«واى بر تو اى ربیع لا تطلبن الریاسه و لا تکن ذئبا و لا تاکلبنا الناس فیفقرکالله...» (13) «طلب ریاست مکن و گرگ مباش کهبه نام ما مردم را بخورى که خدا محتاجت کند».
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «فان الریاسه لا تصلح الا لله و لاهلها ومن وضع نفسه فى غیر الموضعالذى وضعهالله فیه مقتهالله و مندعا الى نفسه فقال: انا رئیسکم و لیس هو کذلک لم ینظراللهالیه حتى یرجع عما قال و یتوب الىالله مما ادعى» (14) .
«ریاست جز براى خدا و اهلش شایسته نیست و هرکس خود را دروضعى نهد که غیر آن وضعى که خدا براى او مقرر داشته، خداونداو را دشمن بدارد و هرکس مردم را به سوى خود بخواند و گوید منرئیس شما هستم درحالى که این شایستگى را نداشته باشد، خداوندبه او نظر نکند تا از آنچه ادعا کرده برگردد و از آنچه گفته،به درگاه خدا توبه کند».
امام سجاد(ع) فرمود: از ریاستطلبى از طریق پیوند دادن خودت باما برحذر باش که خداوند تو را فرو خواهد گذاشت، برحذر باش ازاین که به وسیله (وابسته کردن خود به ما) بخواهى نان بخورى کهدر این صورت خدا فقرت را زیاد خواهد کرد.
«ایاک ان تتراس بنا فیضعکالله و ایاک ان تستاکل بنافیزیدکالله فقرا» (15) .
این شیوه پیشوایان اسلام است که نه خود ریاستطلب بودهاند و نهاز شیعیان خود چنین خواستهاند و از دادن پست و مقام بهریاستطلبان خوددارى مىکردهاند. پیامبر گرامى اسلام(ص) فرمود:
«انا والله لا نولى هذا العمل احدا ساله او احدا حرصعلیه» (16) .«به خدا سوگند ما کسى را که خود داوطلب مقام باشدو یا کسى که حریص بر تصدى مقام باشد، بر این کار نصبنمىکنیم».
امیر مومنان على(ع) در پاسخ «عبدالله بن عباس» که وساطتکرده بود تا امام استاندارى بصره و کوفه را به «طلحه» و«زبیر» واگذار کند، فرمود: «واى بر تو در کوفه و بصره مردممسلمان و اموال آنها موجود است، زمانى که این دو نفر متصدىمقام ولایتشدند، مردم نادان را با پول مىخرند و ناتوانان رابا شکنجه و آزار ساکت مىکنند، افراد قوى و نیرومند را با قدرتو نیرو تسلیم مىنمایند، من اگر بنا بود در دادن منصب، حسابنفع و ضرر خود را بکنم، معاویه را فرماندار شام مىکردم و تمامنزاعها از بین مىرفت، آرى اگر این دو نفر به مقام، حریصنبودند، ممکن بود آنها را والى قرار مىدهم» (17) .
رهبران و پیروان
میل به «قدرت» دو صورت دارد: آشکار، در رهبران; و پنهان، درپیروان آنها:
وقتى که مردم با میل از رهبرى پیروى مىکنند، منظورشان این استکه آن گروهى که رهبر در راس آن قرار دارد، قدرت به دستبیاورد و احساس مىکنند که پیروزى رهبر، پیروزى خود آنهاست.
بیشتر مردمان توانائى رهبرى و به پیروزى رساندن گروهشان را درخود نمىبینند و بنابراین سردستهاى را پیدا مىکنند که به نظرمىآید از شجاعت و توانائى لازم براى به دست آوردن قدرت بهرهمنداست. به گفته «راسل» حتى در دیانت هم این تمایل پدیدارمىشود.
«نیچه» مسیحیت را متهم مىکرد که اخلاق بردگى را پرورش مىدهدولى هدف مسیحیت همیشه پیروزى نهائى بوده است: «خوشا به حالضعیفان، زیرا که زمین را به میراث خواهند برد» (18) .
آرى نیاز به قدرت، موجب مىشود آنهائى که شانس رهبر شدنندارند، قهرمانى بجویند و بعد تا مرحله اتحاد و فناى در او،به خاطر بقاى خود با او، پیش روند. ضمنا نیاز دیگرى در بشربراى تمکین، اطاعت، تسلیم، تبعیت، پیروى و تقلید گلهوار، وجوددارد.
این نیاز نیز بشر را به سوى قهرمانجوئى، یا قهرمانسازى سوقمىدهد (19) . اسلام براى تزکیه رهبران و پیروان، از یک طرفریاستطلبى و عشق به قدرت و شکوه را محکوم مىنماید، از طرفدیگر ریاستپذیرى ناحق و میدان دادن به ناشایستگان و پیروىکورکورانه از آنها را به شدت نکوهش مىکند، این امر که ناشى ازراحتطلبى و روحیه تسلیم و زبونى است، مسحور شدگان دنیا ومرعوب شدگان قدرت را به انگیزه برخوردارى از سفره و خوانیغماى رهبران حاکم به دنبالهروى و تایید و در نهایت تحکیم وتوسعه سلطه جابرانه ظالمان مىکشاند و این خود دامنه قدرتجوئىجابران جسور را گسترش مىدهد.
قرآن مجید صحنهاى از دوزخ را به تصویر مىکشد که گلهاى از ایندنبالهروهاى سرافکنده، گمراهى خود را با سرسپردگى و اطاعتکورکورانه از رهبران و بزرگان زمان خویش توجیه بیهوده مىکنند:
(و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنافاضلوناالسبیلا) (20) .«گفتند: پروردگارا، ما از روسا و بزرگانخویش پیروى کردیم و آنها ما را از راه گمراه کردند».
امیر مومنان على(ع) مسلمانان را از اطاعت کسانى که بناحق برآنها حکومت مىکنند، به شدت برحذر مىدارد و مىفرماید: «الافالحذر الحذر من طاعه ساداتکم و کبرائکم الذین تکبروا عنحسبهم و ترفعوا فوق نسبهم و القوا الهجینه على ربهم..» (21) .
«زنهار! زنهار! از پیروى و اطاعتبزرگترها و روسایتان برحذرباشید. همانها که به واسطه موقعیتخود تکبر مىفروشند. همانهاکه خویشتن را بالاتر از نسب خود مىشمارند و کارهاى نادرست رااز طریق اعتقاد به جبر همچون شیطان به خدا نسبت مىدهند».
امام(ع) به خوبى آگاه است که اغلب مردم فقط مىخواهند خوب وراحت زندگى کنند و دردسر و مشکلى نداشته باشند، بنابراین خودرا به رنگ محیط درمىآورند و نان را به نرخ روز مىخورند، اینهااز خود تشخیص و تصمیم مستقلى ندارند و حرکتى جز پیروى ازجریان عمومى و جو حاکم نمىنمایند.
على(ع) در روایتى، کسانى را که از پیامبر(ص) حدیث نقل مىکنند،به چهار دسته تقسیم مىکند: اولین دسته را در بین منافقانىسراغ مىدهد که به خاطر نزدیک شدن به مرکز قدرت به احادیثپیامبر تمسک جسته، توجیهگر زمامداران زمان خود مىشوند و ازموضع مذهبى به تحمیق مردم مىپردازند. این منافقان با سوءاستفاده از احساسات و عواطف ساده مسلمانان، ستمگران را برگرده آنان مسلط ساخته خود با تکیه بر زمامداران به خوردندنیائى که از فروش دین به دست آوردهاند، مشغول مىشوند. آنگاهبه دنبال این توصیف، امام بر همان کلام معروف پیامبر(ص) استنادکرده، مىفرماید: «انما الناس مع الملوک و الدنیا الا منعصمهالله» (22) .«مردم (همواره) همراه سلاطین و دنیا هستند،مگر کسى که خداوند او را محفوظ بدارد».
امام صادق(ع) مىفرماید: «ایاکم و هولاء الروساء الذین یتراسونفوالله ما خفقت النعال خلف رجل الا هلک و اهلک» (23) .
«بپرهیزید از روسائى که ریاست را به خود مىبندند، زیرا بهخدا سوگند که کفشها دنبال سر مردى صدا نکند، جز آن که هلاک شودو هلاک کند».
در روایت دیگر مىفرماید: «ایاک و الریاسه و ایاک ان تطاءاعقاب الرجال، ... ایاک ان تنصب رجلا دون الحجه فتصدقه فى کلما قال» (24) .
«بپرهیز از ریاست و بپرهیز از این که پشتسر رجال راه بروى وبپرهیز از این که کسى را بىدلیل(به پیشوائى) برگزینى و هرآنچه گوید، تصدیقش کنى».
تا اینجا درباره رهبران و پیروان سخن گفتیم، ولى سنخ دیگرىازمردم وجود دارد و آنها کسانى هستند که کناره مىگیرند.
افرادى هستند که شجاعت آن را دارند که تسلیم نشوند اما شانسفرمانروائى ندارند تا بخواهند اختیار کارها را به دست گیرند،اینگونه اشخاص به راحتى در ساختمان اجتماعى نمىگنجند، معمولارهبر، این نوع افراد را خوش ندارد و همیشه مواظب و مراقبآنهاست. این نوع اشخاص به هر طریقى شده پناهگاهى براى خودپیدا مىکنند تا آزادى شخصى داشته باشند گاه در انزواى کاملزندگى مىنمایند و گاهى هم به کشورهاى دیگر پناهنده مىشوند.
کنترل قدرت
در نظر اول ممکن است چنین نماید که قدرت زمامداران از خودشاناست و افراد ملتسهمى در آن ندارند ولى این درست نیست و هرزمامدار ذاتا قدرت یک فرد را دارد او نمىتواند فرمان دهد بىآن که دیگرى فرمان برد و نمىتواند بر دیگران نظارت کند بى آنکه تشکیلات اجتماع، وى را به دستگاه نظارت مجهز سازد.
ممکن است مساله به خود زمامدار نیز مشتبه شود و خیال کند کهقدرت از آن اوست و از آن هر طورى دلش بخواهد مىتواند استفادهکند، و همین توهم سبب پیدایش حکومتهاى استبدادى در جهان شدهاست، در نظام استبدادى مردم کوچکترین سهمى در اداره حکومتندارند زیرا حاکم مستبد هیچ شریکى را تحمل نمىکند و مخالفسرسخت مشارکت مردم در مسائل اجتماعى و امور مملکتى است.
نکتهاى که تذکر آن لازم است، این استبه همان اندازه که در سلبآزادى و ایجاد نظام استبدادى، دیکتاتور سهم دارد، مردم زیرسلطه نیز سهم دارند زیرا این خود مردم هستند که نظامدیکتاتورى را به وجود مىآورند و از حق حاکمیتخود دستبرمىدارند و به دیکتاتور قدرت مىبخشند و با تحمل و سکوت خودبه او اجازه مىدهند تا به حکومت جبارانه و تجاوزکارانه خودادامه دهد و با قدرتى که خود مردم به او دادهاند، آنها رانابود سازد و لذا گفتهاند: استبداد پدیدهاى است طرفینى، یکطرف آن دستگاه حاکمه است و طرف دیگر آن مردم، که هر دو طرف درایجاد آن سهم دارند.
ولى شرط حکومت مردم بر مردم و شرط دموکراسى این است که اینقدرت، هیچ وقت نباید از اختیار مردم خارج شود و از نظارت مردمدور بماند و لذا براى عدم تمرکز قدرت در یکجا، دانشمندان اصلتعادل قوا و تفکیک آن را لازم شمردهاند و به همین جهت در نظاماسلامى، حاکم و دولت منبع قدرت نیست، بلکه سرچشمه قدرت خود ملتو اراده خود آنان است و حاکم در فرمانروائى اصیل نیست.
امانتدارى که در عین حکمرانى فرمانبر است و نمىتواند از هدف ومصلحتى که منشا قدرت تعیین کرده، منحرف شود. اقتدارش تازمانى اخلاقى و مشروع است که در همان مسیر خدا و مصلحتخلق گامبردارد و از امانت، سوء استفاده نکند. بنابراین در این نظام،حکومتبراساس قدرت و زور نیست، بلکه براساس اختیاراتى است کهافراد جامعه به هیات حاکمه دادهاند.
در حکومت اسلامى، مفهوم وجودى دولت چیزى جز نشان دهنده ارادهعمومى ملت نیست، پس اگر اداره کنندگان کشور به صلاح جامعه ومردم اقدام کردند، در پستهاى خود باقى خواهند ماند و گرنهبلافاصله از کار برکنار مىشوند زیرا فرمانروایان جز با اصلاحکار مردم حق زمامدارى ندارند.
على(ع) وقتى که به خلافت رسید، با این که منتخب خدا و پیامبر ومردم مسلمان بود، فرمود: «ایها الناس انما انا واحد منکم لىما لکم و على ما علیکم و الحق لا یبطله شىء» (25) . «مردم! منفردى از شما هستم، همان حقى را دارم که شما دارید و حق را هیچچیز باطل نمىتواند از بین ببرد».
و درباره اداره کنندگان دستگاه دولتى مىفرماید: «فانکم خزانالرعیه و وکلاءالامه» (26) . «زیرا شما خزانهداران رعیت و وکلاىملت هستید». در حقیقت آنان خادمان ملت و اداره کنندگانکارهاى آنان و حافظ و نگهبان اموال و حقوق توده به شمارمىروند و هیچ مزیتى نسبتبه مردم ندارند. آرى در نظام اسلامىاخلاق و قوانین و اعتقادات جامعه، حاکم بر نظام قدرت است وصاحبان قدرت از وسائل قدرت به نفع مردم استفاده مىکنند.
اخلاق و جنگ
ملتها اگر گاهى اخلاقى مىشوند، فقط در ایام صلح و آشتى است وگرنه در میدان جنگ و حال اختلاف، آنچه فراموش مىشود، اصولاخلاقى و فضائل انسانى است.
همچنین ملتى اخلاقى مىشود که ضعیف و مغلوب باشد و چنین ملتى ازظلم و فساد اخلاق بشر نوحهسرائى مىکند. برعکس ملت فاتح ونیرومند که اخلاق پیش او مفهومى ندارد، بلکه تعدیات و جنایاتخود را شجاعت نامیده به خود مىبالد. خصوصا به هنگام جنگ بهجنایتهائى مرتکب مىشوند که حیوانات وحشى از آن شرم دارند.
این مطلب نظر روانشناسان را نیز به خود جلب کرد. چنان که«فروید» روانکاو معروف طى گفتارى در این باره چنین توضیحمىدهد:
«دولت و حکومتبه هنگام جنگ آنچه را که در زمان صلح براىافراد ممنوع است، مجاز مىشمرد. بدینسان افراد با نهایت تنفرمىتوانند از آنچه که در زمان صلح به شکل مبهمى احساس مىنمودنددر هنگام جنگ بدان پى برده و بفهمند که اگر حکومت از شرارت وظلم و تعدى افراد جلوگیرى مىکند، نه به خاطر این است که نظرشمبارزه با ظلم وتعدى یا مناهى اخلاقى باشد، بلکه قصد داردهمانسان که نمک و دخانیات را انحصار خود مىشازد، ظلم و ستمگرىرا نیز منحصر به خود نماید.
دولتها با هر حکومتى در هنگام جنگ هرگونه وقاحت و ستمگرى وبىشرمى را که موجب هتک حیثیت و آبروى افراد مىشود، براى خودمجاز و آزاد مىشمارند. و در برابر دشمن نه این که به ظلم وستم اقناع شوند، بلکه از هرگونه نیرنگ و دروغهاى بىشرمانه همفروگذار نمىکنند. دولت در اینگونه مواقع حداکثر اطاعت وفرمانبرى را به افراد تحمیل نموده و آنان را به فداکارىهایىوا مىدارند، اما در مقابل این همه، با آنان رفتارى ناشایستهپیش گرفته و با پنهان نمودن حقیقت و تفتیش و تحت نظر گرفتنعقاید و آراء آنها تحلیلشان مىبرد، در بین این مضیقههاى فکرىو ناراحتیهاى روحى، اخبارى دروغ پخش نموده و افراد را تحریکبه جنگ و تهاجم بر ملتى دیگر مىنماید.
دولت عهدنامهها و قراردادهایى را که با سایر دول داشت، بر اثراحساس قدرت و شهوت استیلاى بر دیگران بدون واهمه و ترس نقضنموده و افراد را وامىدارد تا بر اثر احساس میهنپرستى این عملاو را تایید و تصدیق نمایند» (27) .
چنانکه در جنگهاى ننگین و منفور تاریخ و جنگهاى استعمارىجنایتبار دنیاى امروز نمونههاى بارزى از این نوع توحش، زیادبه چشم مىخورد. مثلا همانها که در حال عادى نقش کبوتران صلح رابازى مىکردند و پیوسته دم از صلح و خلع سلاح عمومى مىزدند ولىبراى توسعه نفوذ خود و حفظ منافع خود در کشورهاى جهان سوم،بىرحمانهترین جنگ تاریخ را شعلهور ساختند که در ادوار تاریخبشر جنگى بدین شناعتبدون تناسب نیروى طرفین، کمتر دیده شدهاست.
آرى در نظام جنگى امروز، هیچ اصلو اخلاقى و انسانى مراعاتنمىشود. در قدیم جنگها، ماهیت و انگیزه آنها هرچه بود«مردانه بود» جواب تیر و کمان را تیر و کمان مىداد جوابنیزه را نیزه، یعنى سلاحهاى جنگى همه از یک نوع بودند، حتىگاهى این را نامردى و برخلاف انسانیت مىدانستند که یکى سوارهباشد و دیگرى پیاده، لیکن امروز که دنیا به تمدن خود مىنازد،ممکن است در یک طرف سهمگینترین سلاحهاى روز، به کار افتد و درطرف مقابل ابزارهائى که در حکم سلاحهاى اولیه است.
ژنرال «ریجوى» فرمانده نیروى آمریکا، جنگ ویتنام را از جنبهاخلاقى مورد بررسى قرار داده، مىگوید: «رهبران ما، از نتایجاعمال و اقدامات خود، آگاه نیستند و در به کار بردن وسائل ونیروهاى تخریبى و انهدامى، عامل اخلاقى ناشى از این کار راارزیابى نمىکنند. من به اعتقاد کامل مىگویم که ما از لحاظ وضعفعلى و نیز از جنبه رعایت اصول اخلاقى، مجبور نیستیم یک ملتکوچک آسیائى را براى برگرداندن به «عصر حجر» بمبارانکنیم» (28) .
جهاد در چهارچوبه اصول اخلاقىمهمترین چیزى که جهاد اسلامى را از جنگهاى دیگر تاریخ متمایزمىسازد، همان سیطره عامل اخلاقى بر روابط بینالمللى و مقرراترزمى در ایام جنگ است.
اسلام حتى در بحبوحه جنگ نیز فراموش نمىکند که هدفش اصلاح جامعهبشرى و ترویج فضائل اخلاقى و انسانى است و این هدف مقدس رالحظهاى از نظر دور نداشته و در هر موقع و در هر شرائط این اصلاساسى را مراعات مىکند و در دوران جنگ نیز مبانى انسانى واخلاقى را عملا در میان بشر استوارتر و محکمتر مىسازد و از اینراه روح مردم بىغرض را تسخیر مىکند.
اسلام خساراتى را که در طى جنگها تحمل کرده است، به وسیلهنیروى «اخلاق» در طول تاریخ جبران مىنماید بهطورى که اگر شخصمنصفى به قانون جهاد اسلامى و روش جنگهائى که در صدر اسلاماتفاق افتاده است نظر کند، قهرا متوجه عظمت قانون اسلام خواهدشد و درک خواهد کرد که جنگهاى اسلامى اساسا شباهتى به جنگهاىمنفور جهان امروز ندارد.
جهاد اسلامى بر چهار پایه و اصل استوار است: یکى از آنها،مراعات مقررات اخلاقى و انسانى است. قرآن مجید در طى یک آیهبهطور روشن و موکد مشخصات چهارگانه جنگهاى اسلامى را بیانمىکند:
(و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله لایحب المعتدین) (29) .
«جنگ کنید در راه خدا با کسانى که با شما جنگ مىکنند و تجاوزو تعدى ننمائید. قطعا خداوند تعدى کنندگان را دوست نمىدارد».
در این آیه چهار رکن اساسى(جهاد) روشن است:
1 - عمل: «قاتلوا» جنگ کنید.
2 - هدف: «فى سبیلالله» در راه خدا.
3 - طرف: «الذین یقاتلونکم» کسانى که با شما جنگ مىکنند.
4 - حدود: «لا تعتدوا» تعدى و تجاوز نکنید.
اصل چهارم، همان اصل اخلاقى است که اسلام در جهاد به رسمیتشناخته است قرآن بعد از سه آیه دیگر به مراعات این اصل توصیهمىکند و مىفرماید: «به محض این که طرف دست از تجاوز و سرسختىبرداشت، خدا بخشنده و مهربان است، شما هم باید مثل او باشید.
جز بر ستمکاران با دیگرى نباید دشمنى بکنید و از خدا بپرهیزیدکه خدا پرهیزکاران را دوست مى دارد» (30) .
کلمه «تقوى» که در انتهاى آخر این آیه به صورت پایاننامهذکر شده است، از «وقایه» به معنى ترمز کردن و خوددارى است.
آرى آنجا که خشم و غضب و خودخواهى به جوش آید و نفسانتقامجوئى بشرى تمایل به انحراف در جهتسختگیرى و کینهتوزى وآزار پیدا کند، باید عاملى در نهاد انسان باشد که از طغیانخشم و غضب جلوگیرى کند و در نتیجه جلو انحرافات گرفته شود.
قرآن کریم به سربازان و ارتش اسلام تاکید مىکند که حتما بایددر میدان نبرد نیز اصلو اخلاقى و انسانى را مراعات کنند و تقوىو فضیلت و اصول انسانیت را فراموش ننمایند. و در بحبوحه جنگبا دشمن، عدل و تقوى و فضیلت را به دادرسان و مجاهدان اسلامىسفارش مىکند:
(و لا یجرمنکم شنئان قوم على ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقربللتژقوى) (31) .
«دشمنى یک قوم نباید سبب بشود که شما از عدل وانصاف دوربشوید، عدالت کنید که آن به تقوى نزدیکتر است».
و ضمنا این طرز فکر و دستورالعملها را با کلامى که «نهرو» درکتاب خود از قول یکى ژنرال انگلیسى نوشته است، مقایسه کنید:
«در جنگ پیروزى غیر ممکن است مگر با استفاده از جعلیات یا بهوسیله تزویر و دروغلاوئى و پنهان داشتن حقیقت... براى یک ملتبزرگ در موقعى که سرنوشتش به قمار گذارده شده پایبند اصولاخلاقى بودن یا نبودن موضوعى نیست که مهم شمرده شود» (32) .
بهطور کلى قرآن و سنت پیغمبر(ص) نه تنها انتقامگیرى و شکنجه واسراف در قتل را در دوران فتح و پیروزى اجازه نمىدهد، بلکه باهر فکر برترى جوئى شخصى و خودخواهى شدیدا مخالف است و اینمطلب به روشنى از آخرین سورهاى که در پایان بعضى از فتوحاترسول اکرم(ص) نازل شده، استفاده مىشود: (اذا جاء نصر الله والفتح و رایت الناس یدخلون فى دین الله افواجا فسبح بحمدربک و استغفره انه کان توابا).
«زمانى که یارى خدا و پیروزى رسید و مردم را دیدى گروهگروهداخل دین خدا مىشوند، پس (به شکر پرحردگار) تسبیح نما و از اوآمرزش بخواه زیرا که او بسیار توبهپذیر است».
بدینترتى صفحه آخر مبارزات و جنگهاى پیغمبر به صفحه اول دعوتاو برمىگردد و معلوم مىشود که جنگهاى اسلامى براى کشورگشائى وفرمانروائى و انتقامجوئى یا تحمیل عقیده و برترىطلبى نبودهاست.
خلاصه جنگ و خونریزى از نظر اسلام منفور است و تا مجبور نشود بهآن اقدام نمىکند و در صورت اقدام نیز فقط به اندازه ضرورتبهرهبردارى مىکند و در همهحال مسلمانان را به مراعات اصولاخلاقى و انسانى دعوت مىنماید. و اینک به ذکر مواردى ازبرنامههاى اخلاقى و انسانى جهاد مىپردازیم:
1 - چه افرادى مصونیت دارند؟
افراد ناتوان مانند کودکان، زنان، بیماران، پیران، دیوانگانو دیرنشینان مصونیت دارند و لشگر اسلام حق ندارد به عنوانتضعیف دشمن، متعرض آنان گردد. پیامبر اکرم(ص) مىفرماید:
«اقتلوا المشرکین و استحیوا شیوخهم و صبیانهم» (33) .«بههنگام نبرد کفار را به قتل برسانید ولى پیرمردان و پیرزنان واطفال خردسال را نکشید».
یکى از یاران پیغمبر به نام «رباح بن ربیعه» نقل مىکند: دریکى از جنگها با پیامبر بودم پیامبر جنازه زنى را دید بسیارناراحتشد و فرمود: چرا این زن را کشتهاند اینکه سزاوار کشتننبود همان وقت رسول خدا از کشتن زنان و کودکان نهى فرمود (34) .
باز در یکى از غزوات پیغمبر گزارش دادند که دخترى را میانصفها کشتهاند، پیغمبر شدیدا ناراحتشد، اصحاب عرض کردند: اىرسول خدا(ص) چرا ناراحتشدید او دختر یکى از مشرکان و کفاربود، فرمود: این حرف چه معنى دارد؟ اینها هنوز بر فطرت پاکخود هستند، مگر شما فرزندان مشرکان نبودید؟ هرگز کودکان رانکشید... » (35) .
2 - احساسات باید کنترل شود
مسلمانان حق ندارند روى غضب و کینه مرتکب کارى شوند که برخلافاصول اخلاقى و انسانى است و لذا «مقله» کردن دشمن (بعد ازکشتن، اعضاى بدن او را قطع کردن) و خیانت نسبتبه او و همچنیناز بین بردن حیوانات اهلى و بریدن درختان و سوزانیدن کشت وزرع و بستن آب به روى دشمن و تعقیب مجروح و فحش و دشنام بهآنان اکیدا ممنوع است.
امام صادق(ع) مىفرماید: هر موقع که رسول خدا مىخواست لشگرىاعزام کند، آنها را در مقابل خود مىنشاند فرمانده و سپاه رابه تقوا و پرهیزکارى امر مىنمود و مىفرمود:
«سیروا بسمالله و بالله و فى سبیلالله و على مله رسول الله لاتغلوا و لا تمثلوا و لا تغدروا و لا تقتلوا شیخا فانیا و لا صبیاو لا امراه و لا تقطعوا شجرا الا ان تضطروا الیها و ایما رجلمن ادنى المسلمین او افضلهم نظر الى احد من المشرکین فهوجار حتى یسمع کلام الله فان تبعکم فاخوانکم فى الدین و ان ابىفابلغوه مامنه و استعینوا بالله» (36) .
«به نام خدا حرکت کنید و به نام خدا و در راه خدا جنگ کنید،یعنى هدف شما خدا باشد و در غنایم نسبتبه یکدیگر خیانتننمائید و هیچ مقتولى را «مثله» (یعنى گوش و بینى و سایراعضاء آنان را نبرید) و پیمانهاى خود نشکنید، پیرمردان وپیرزنان و کودکان را نکشید و هیچ درختى را قطع نکنید مگر اینکه ناچار باشید و هر کس از مسلمانان اگرچه یک فرد عادى باشد،به یکى از کفار براى استماع کلام خدا امان داد، امان او رامحترم شمارید، اگر اسلام را ذیرفتبرادر دینى شماست و گرنه اورا به محل خود باز گردانید و از خداوند طلب یارى کنید.
بعد از جنگ «بدر»، «عمربنخطاب» دستخوش تعصب شد و از رسولخدا(ص) خواست تا اجازه دهد دندانهاى پیشین «سهیل بن عمرو»خطیب مکه را بکنند و زبانش را از بیخ بیرون آورند تا سهل بنعمرو در هیچ کجا قادر نباشد بر ضرر پیامبر اسلام خطبه ایرادکند، پیامبر خدا جواب داد: «لا ا مثل به فیمثل الله بى و انکنت نبیا» (37) . «من کسى را مثله نمىکنم و اعضاى بدنش رانمىبرم زیرا در آن صورت خداوند مرا مثله مىکند اگرچه پیغمبرباشم».
رسول خدا(ص) قبل از جنگ به سپاه مسلمین چنین دستور مىداد:
«به کودکان و زنان و ضعیفان و پیرمردان و پیرزنان رحم کنید.
و تاکید مىفرمود:
هیچ وقت درختان میوه را از جا نکنید درختان نخل را نسوزانید وبا آب غرق نکنید، کشت و زرع را آتش نزنید، چه مىدانید شایدخودتان هم به آنها محتاج شوید، حیوانات حلالگوشت را جز درموارد ضرورت ذبح نکنید» (38) .
این دستورات و تعالیم عالیه اسلامى را با اعمال وحشیانه وهراسآور جنگهاى دنیاى متمدن امروز، مقایسه کنید آن وقت موقعیتو اهمیت قوانین اسلام به خودىخود روشن مىگردد.
در اینجا فقط به جنایات و فجایع دو دولتبزرگ اشاره مىکنیم،البته شمردن تمام جنایات این دو ابرقدرت از عهده این مقالخارج است، ولى نمونههائى از آن را در اینجا نقل مىکنیم:
یکى از آنها دولت فرانسه است و علت این که از میان تمامکشورها، فرانسه را انتخاب کردیم، این است: چون ملت فرانسههمان ملتى است که اعلامیه حقوق بشر را به جهان و جهانیان اعلامداشته و راه و رسم آزادى طبقات زحمکتش را به ملتهاى اروپاآموخته است. اکنون توجه خوانندگان عزیز را به فجایع و جنایاتدولتخونآشام فرانسه در جنگ «الجزایر» جلب مىکنیم:
«...فرانسویها همه مردم یک شهر کوچک را جمع کرده و به سوىبیابانى که آب و باتلاق داشت، سوق دادند، قبلا نیز در آنباتلاقها نفت ریخته بودند وقتى که مردم، اعم از زن و مرد، کوچکو بزرگ، به آنجا رسیدند همه را به مسلسل بستند، مردم بىسلاح وبىپناه، خود را به آب و باتلاق انداختند ولى فرانسویها باتلاقهارا آتش زدند و سرانجام معلوم شد که عده افرادى که کشته و یاغرق شده یا سوختند 70هزار نفر بوده است» (39) .
علاوه بر کشتارهاى دستهجمعى، و بمباران دهات و اعدام افرادارتش آزادیبخش، شکنجههاى ناجوانمردانهاى که فرانسویها بر ضدافراد ملى روا مىداشتند، خاطره شکنجههاى سازمان مخوف«انگیزیسیون» را تجدید مىکند. مثلا فرانسویها پوستسر«ابنالمهدى» یکى از رهبران انقلاب را در الجزائر کندند ولىچون او اسرار انقلابیون را فاش نساخت میله آهنى را در آتشگداختند و به حلق او بردند تا درگذشت و همچنین یکى دیگر ازمجاهدین را از پا به سقف آویزان کردند و چون مخزن اسلحهمجاهدان را نشان نداد، سر او را در آتش فرو بردند تا جا به جاسوخت و یکى دیگر را پس از شکنجههاى غیر انسانى، چون اقرارنکرد، با دینامیت تکهتکه ساختند! و مجاهد جوان «جلاد احمد»را به درختى بستند و یک بازویش را هم به ماشین بستند و چون درآن حال حاضر به اقرار نشد، جیب به حرکت درآمد و بازوى وى ازبیخ کنده شد و او پس از تحمل درد و عذاب در اثر خونریزىدرگذشت (40) .
از همه فجیعتر و جنایتبارتر و در عین حال براى مسلمانانتاسفانگیزتر دستور فرمانده ارتش فرانسه بود، این داستانتاسفآور و غمانگیز را از زبان یک نفر سرباز مسلمان که خودشاهد این جریان دردناک بود، بشنویم:
او مىگوید: «در رباط مراکش شبى که لژیون ما وارد شهر شد،فرماندهى کل به منظور جلب رضایتسربازان و به عنوان پاداشاجازه داد هر سربازى زنى را پسندید به زور همراه ببرد و منضجه همکیشان مسلمان خود را که مىدیدم زن و دختر و خواهرشان رامىربایند، هرگز فراموش نمىکنم» (41) .
اینها نمونههائى از جنایات و فجایع و اعمال غیر انسانى ملتىاست که انقلاب کبیر فرانسه را به وجود آوردهاند!! بد نیستنمونهاى هم از جنایات و اعمال غیر انسانى یکى دیگر ازابرقدرتهاى دنیا را ذکر کنیم:
در جنگ ویتنام تمام مقررات اخلاقى و انسانى و قراردادهاىبینالمللى زیرپا نهاده شد، درندهخوئى و قساوت و آدمکشى وخونریزى را به جائى رساندند که حتى بیمارستانها و مدارس،درمانگاهها، داروخانهها، کلیساها خانه مسکونى و بالاخره کلیهمراکز بدون دفاع، مردم این سرزمین را بمباران کرده و از بینبردند. در اینجا براى آگاهى بیشتر خوانندگان به نتایج ناشى ازحملات هوائى به ویتنام شمالى، قسمتى از گزارش چهارمین کمیسیونتحقیق دادگاه بینالمللى علیه جنایات جنگ در ویتنام شمالى است،به اختصار توضیح مىدهیم:
استان «نگه آن NGHEAN » شامل 17 بخش و 122000 نفر جمعیتدارد. در سال 6 - 1965 طى 6206 حمله هوائى مواد منفجره زیر،روى نواحى مختلف این استان پرتاب شده است:
46855 بمب انفجارى; 28831 بمبهاى تاخیرى وگلولههاى مختلف34728راکت موشک 71 بمب ناپالم... بالاخره خسارات وارده بهاستان مزبور در اثر حملات هوائى به شرح زیر بوده است: تخریب10379 امکنه مسکونى; 8 بیمارستان، یک آسایشگاه جذامیان; 3داروخانه; 2 درمانگاه; 28 کلیسا; 66 مدرسه; و همچنین غرق 743قایق ماهیگیرى. طى همین مدت به تاسیسات و شبکههاى آبیارى 893فقره حمله هوائى شده که در هفت مورد، خساراتى به تاسیساتمزبور وارد شده است (42) .
اینها نمونههائى از جنایات و فجایع دولتهاى بزرگ دنیاى امروزاست. اگر کسى جنگهاى اسلامى را با جنگهاى دنیاى امروز مقایسهکند، قهرا متوجه مىشود که هیچ نوع شباهتى بین جهاد اسلامى وجنگهاى خطرناک و خانمانسوز دنیاى امروز نیست.
3 - جنگهاى میکربى و شیمیائى و اتمى در اسلام ممنوع استدر عصر حاضر، سلاحهاى ویرانگرى اختراع شده است که طبق اظهارصاحبنظران و کارشناسان، سلاحهاى موجود براى نابودى و کشتار،چهاربرابر جمعیت فعلى دنیا کافى است (43) . سلاحهاى هستهاى خطرانهدامى جنگها را بر پایهاى باورنکردنى بالا برده است. امروزجنگهاى میکربى و شیمیائى بشر را به مرگ و نیستى تهدید مىکند.
هنوز سر و صدائى که آزمایش بمب 50 مگاتنى شورورى در جهان برپانمود از خاطرهها محو نشده است کسانى که با روزنامهها و جرایدسرو کار دارند، هر آن منتظرند که بدانند انفجار هستهاى کهامروز انجام مىشود، درآینده چه خطرى خواهد داشت؟
خطر انفجار هستهاى به قدرى ویرانگر است که ممکن است پس ازگذشت زمان زیادى، اثرات انفجرا، همراه باران یا برف و یاطوفان و زلزله، بلاى جان مردم شود! حتما به خاطر دارید که چندسال قبل شوروى پس از تبلیغات دامنهدارى در ناحیه (نوایازملیا)
در قطب شمال بمبى منفجر نمود، در حدود 2500 برابر بمبى کهآمریکائىها در «هیروشیما» منفجر کردند و آن فاجعه عظیم وفراموش نشدنى را ببار آوردند و در ظرف مدت چند دقیقه دویستهزار نفر را نابود کردند و چند هزار نفر را تا آخر عمر معلولساختند و هنوز نوزادان عجیبالخلقه که زائیده و محصول آنانفجار مىباشد، پا به عرصه وجود مىگذارند. با این حالآزمایشات اتمى ادامه دارد و اثرات مرگبار این قبیل آزمایشهادر آینده هویدا مىگردد و اگر بمبهاى مگاتنى در فضاى بالاى جومنفجر شود، اثراث رادیواکتیو سالها باقى مانده، کمکم در نتیجهتغییر جهت، مشکلات جوى ببار مىآورد و اگر این آزمایشها در فضاىپائین جو صورت بگیرد، فضا آلوده و مسموم مىشود و باعث تلفاتمىگردد (44) .
گویند: بمب دیگرى به نام «بمب نوترونى» اختراع شده که فقطموجودات زنده را در میدن عمل از بین مىبرد و کوچکترین آسیبىبه «اشیاء بىجان و با ارزش» مانند کارخانهها و خانهها وغیره نمىرساند (45) .
مىبینیم که در دنیاى مادى امروز اشیاء بىجان و با ارزش از جانصدها میلیون انسان که در جنگ آینده احتمالا کشته خواهند شد،بیشتر ارزش دارد و لذا براى حفظ آنها نقشهها کشیدهاند ولىبراى حفظ جان بشر بىگناه هیچگونه صحبتى در کار نیست. خلاصه دردنیاى به اصطلاح متمدن امروز، اینگونه سلاحهاى خانمان برانداز وخطرناک وجود دارد، زیانهاى جنگ به مراتب افزوده شده و وحشت ونگرانى بشریت از کابوس وحشتزاى جنگهاى امروز فوقالعاده شدتیافته است.
با اینحال همه کوششها و تلاشهاى شوراى امنیتسازمان ملل متحد وتشکیل کنفرانسها و فعالیت دولتهاى صلحدوست دنیا درباره خلعسلاح عمومى و منع آزمایشات اتمى جنگهاى میکربى و شیمیائى بهجائى نرسیده است.
حال باید دید نظر اسلام در این مساله چیست؟ احتیاج به گفتگوندارد که جنگهاى میکربى و شیمیائى و اتمى از نظر اسلام ممنوعاست زیرا: اولا: استفاده از اینگونه وسائل خطرناک در میدان جنگبرخلاف اصول اخلاقى و انسانى است که اسلام پایهگذار آن است،رهبرى که قبل از هر جنگ دستور مىدهد و تاکید مىکند که هیچوقتدرختان میوه را از جا نکنید و به زراعت دشمن آتش نزنید وحیوانات را از بین نبرید و کفار را مثله و ناقصالاعضاء نکنید وبر نفوس مردم بىاحترامى روا ندارید، جان یک نفر عزیزتر و بهتراز هر پیروزى است و در تقسیم اسرا دستور مىدهد که فرزندان ازمادرانشان جدا نکنید... هیچوقت راضى نمىشود در جنگها از نوعوسائل ویرانگر استفاده شود و باعث ویرانى شهرها و قتل مردمغیر نظامى از زن و مرد و کودکان بىگناه و بیماران و نابودىحیوانات و درختان گردد، اینگونه جنایات اساسا با منطق و روشکلى اسلام سازگار نیست.
ثانیا: هرچند اینگونه وسائل ویرانگر در زمان پیشوایان اسلاماختراع نشده بود و اینها از فرآوردههاى تمدن غرب است، ولى دراین باره حدیثى نقل شده است که مىتواند مدرک و دلیل اینمساله باشد:
امام صادق(ع) از امیر مومنان على(ع) نقل کرده که آن حضرتفرمود: «نهى رسولالله یلقىالسم فى بلاد المشرکین» (46) «رسولگرامى از انداختن سم به شهرهاى کفار نهى فرموده است».
به همین دلیل مرحوم علامه حلى بهطور کلى استعمال زهر را درمورد دشمن به هر شکلى که باشد، حرام دانسته است (47) .
و همچنین «خلیل» فقیه مالکى تاکید مىکند که نباید از«زهر» در جنگ استفاده شود (48) .
پیامبر ارکم(ص) که پایهگذار مکتب فضیلت و انسانیت است، ایناصول اخلاقى و انسانى را مراعات کرده و به سربازان اسلام اجازهنداده است که در جنگهاى از سم به عنون سلاح استفاده کنند، زیراسم چیزى است که اگر مورد استعمال قرار بگیرد، به ضرر مردم یکشهر و حتى جانداران تمام مىشود و باعث هلاکت غیر نظامى از زنانو مردان و کودکان بىگناه و بیماران و حیوانات مىگردد.
روى این جهت پیامبر ارکم(ص) از انداختن سم به بلاد کفار نهىکرده است و البته در اینجا (مثل سایر جاها) اسلام به سم نظرخاصى ندارد، بلکه آنچه اصالت دارد، این است که نباید مسلماناندر میدان جنگ از سلاحهائى استفاده کنند که باعث از بین رفتنمردم غیر نظامى و ویرانى شهرها و آبادیها گردد. آن روز اینعمل ضد انسانى، به وسیله سم انجام مىگرفت ولى امروز اگر ازاین سلاحهاى هستهاى استفاده بشود، باید فاتحه جهان بشریتخوانده شود و در ظرف چند ساعت میلیونها نفوس بشرى محو و نابودگشته و شهرها و کشورها با خاک یکسان مىگردد.
آن رهبر انساندوستى که راضى نمىشود در شهر دشمن سم ریخته شود،مسلما راضى نمىشود از اینگونه سلاحهاى ویرانگر و جهنمى امروز،استفاده کنند و جهانى را به ویرانى و نابودى بکشند.
پىنوشت:
1- برتراندراسل، قدرت، ص 9 ترجمه : نجف دریابندرى.
2- دکتر صاحبالزمانى، دیباچهاى بر رهبرى، ص 216.
3- دیباچهاى بر رهبرى، ص 217 - روح بشر، ص 248.
4- سوره قصص: آیه 38.
5- نازعات: 24.
6- قدرت: 11.
7- محجهالبیضاء: ج6، ص 50.
8- محجهالبیضاء: ج6، ص 5.
9- غرر الحکم: ص 305.
10- غرر و درر آمدى: ج3، ص 103.
11- اصول کافى: ج2، ص 297.
12- اصول کافى: ج2، ص 298.
13- اصول کافى: ج2، ص 298.
14- تحفالعقول: ص 42.
15- رجال الکشى: ص 124.
16- نظامالحکم والاداره فى الاسلام: ص 302.
17- الامامه و السیاسه: ج1، ص 40.
18- قدرت، برتراند راسل، ص 15.
19- دیباچهاى بر رهبرى، ص 224.
20- سوره احزاب: 67.
21- نهجالبلاغه، خطبه 192.
22- نهجالبلاغه: خطبه 210.
23- اصول کافى: ج2، ص 298.
24- اصول کافى، ج2، ص 298.
25-الامام على(ع) جرج جرداق: ج2، ص 499.
26- نهجالبلاغه: نامه شماره 51.
27- اصول روانکاوى: ص 379 - 378.
28- مجله لوک: مورخ 5 آوریل 1966م.
29- سوره بقره: آیه 191.
30- سوره بقره: آیه 194.
31- سوره مائده: آیه 11.
32- نگاهى به تاریخ جهان، فصل جنگ، ص 18 - 1914.
33- وسائل الشیعه، کتاب جهاد، باب18، حدیث2، ج11، ص 48.
34- قال وجدت امراه مقتوله فى بعض مغازى رسولالله(ص) فنهىرسولالله عن قتل النساء و الصبیان.(کنزالعمال، ج4، ص 391 - 11071.
35- این روایت را سید قطب در کتاب «اسلام و صلح جهانى» نقلکرده، ص 273 - با کمى تفاوت کنزالعمال، ج4، ص 482.
36- وسائل الشیعه: ج11، ص 43 - کتاب الجهاد، باب 15، حدیث2.
37- سیره ابن هشام: ج2، ص 304.
38- وسائل الشیع:، ج11، ص 43 و 45، کتاب جهاد، باب15، حدیث3.
39- رافعى، شیخ مصطفى، استاد دانشگاه کنعان، الاسلام انطلاق لاجمود، ص 92، طبع بیروت.
40- حرب الاباده فى الجرائد، ص 74 - 75 نشریه جبهه آزادیبخش.
41- حسن صدر، مردان مجاهد، ص4.
42- دادگاه راسل: ص 226.
43- طبق نوشته: پراک چیزم استاد دانشگاه ویکتوریا طبق نقلخواندنیها، شماره 70 ، سال 32.
44- مجله مهنامه ارتش، شماره12، سال 40.
45- از روزنامه «نیویورک هرالدتریبون» به نقل اسلام و صلحجهانى، ص 25. 46 وسائل الشیعه، ج11، ص46، باب 16 ، حدیث 1.
47- تبصرهالمتعلمین، علامه حلى، ص 103، چاپ دمشق.
48- کتاب الاکلیل شرح مختصر خلیل: مجد الامیر.
وى در همین کتاب مىنویسد:
«میان انسان و جانوران دیگر تفاوتهاى گوناگونى وجود دارد کهپارهاى عقلى و پارهاى عاطفى است. یکى از تفاوتهاى عاطفى مهماین است که تمایلات انسان برخلاف جانوران، اساسا بىحد و حصر استو ارضاى کامل آنها ممکن نیست مار «بوآ» وقتى که خوراکش راخورد، مىخوابد. تا آن که دوباره گرسنه شود، اگر جانوران دیگرهمین کار را نمىکنند، علتش این است که یا خوراکشان کافى نیست،یا از دشمن مىترسند.
انگیزه فعالیتهاى جانوران به استثناى موارد نادر، نیازمندیهاىنخستین است، و از حدودى که این نیازها لازم مىآورند، فراترنمىرود.
در مورد انسان قضیه فرق مىکند. البته بخش بزرگى از نژاد بشرناچارند براى بهدست آوردن ضروریات زندگى آنقدر کار کنند کهبراى مقاصد دیگر چندان رمقى در آنها باقى نمىماند ولى آنهائىکه زندگیشان تامین شده باشد به صرف این دلیل دست از کارنمىکشند».
به گفته راسل هنگامى که خشایارشاه به آتن لشگر کشید، نه کمبودغذا و نه کمبود پوشاک و نه کمبود زن داشت (1) ، بلکه آن زمان وىبیش از هر زمان دیگر احساس سیرى، بىنیازى، ایمنى، قدرت وتوانائى مىکرد که در اندیشه توسعه قدرت خود و جهانگیرى وجهانگشائى افتاد. همچنین در سبب جوئى علتحرص اسکندر بهجهانگیرى، یورش ناپلئون به روسیه و حمله نادر و یا لشگرکشىهاىمحمود غزنوى به هند، شاید نظریه «عطش قدرت» و جنون عظمتیاعقیده برترى و غلبه، بیش از هر نظریه اقتصادى و یا روانىدیگرى دلپسندتر، قانعکنندهتر و به واقعیت نزدیکتر باشد (2) .
آرى به قول «آلفردآدلر»(1895م) (پدر و یار وفادار کودکانزبون و خودکمبین) عطش روحى و کوشش طبیعى و اصیل فرد در زندگى،چیزى جز تلاش، براى رهائى از ضعف و دسترسى به قدرت نیست تاجائى که براى پارهاى، هنگامى که شرائط اجازه دهد، دستیابى بهقدرت و جاهطلبى به صورت آزى دیوانهوار و جنونى جهانسوزدرمىآید که دیگر رعایت هر امر و ارضاى هر نیاز دیگرى را،تحتالشعاع خود قرار مىدهد (3) . جانوران به زیستن و تولیدمثلقانعند و حال آن که انسانها میل به گسترش دارند و حد تمایلاتآنها از این حیث فقط آنجاست که تخیلشان آن را ممکن مىداند اگرامکان مىداشت هر انسانى دلش مىخواست که خدا باشد! از اینجاستکه برخى از طاغیان خیرهسر که بر مرکب غرور و خودخواهى سوارمىشوند، هیچ حد و مرزى را به رسمیت نمىشناسند حتى به ادعاىخدائى نیز قانع نیستند، بلکه مىخواهند «خداى خدایان» شوند.
به گفته قرآن مجید «فرعون» در ابتداء ادعاى الوهیت کرد (4) وبه این هم قانع نشد، بلکه بزرگترین ادعا را با بدترین تعبیراتمطرح نمود و گفت: (فقال انا ربکمالاعلى) (5) «من پروردگاربزرگ شما هستم».
«فرعون» با گردنکشى و عصیان بر پروردگار بر مردم زمان خویشبرترى و استعلا جست و سمبل تاریخى این خصلت نکوهیده براىنسلهاى آینده بشریت گردید تا قدرتپرستان و استعلاجویان، اوجقدرت و سرنوشت ذلتبار خود را با چشم بصیرت مشاهده نمایند.
آرى مختصرى از این میل در همه نژاد بشر وجود دارد و همین عنصراست که همکارى اجتماعى را دشوار مىسازد، زیرا هرکدام از مامیل داریم که این همکارى را به صورت همکارى میان خدا وپرستندگانش در نظر بیاوریم و البته در جاى خدا هم خودمان راقرار مىدهیم، رقابت نیاز به سازش و حکومت، میل به شورش، همراهبا آشوب و خونریزى گاه به گاه، از همینجا برمىخیزد و نیاز بهاخلاق و لگام زدن به نفسپرستى بىبند و بار نیز به همین دلیلاست (6) .
براى دستیافتن به سعادت و خوشبختى پایدار، انسان به چیزىنیاز دارد که براى انسان امکانپذیر نیست فقط خداست که ازسعادت مطلق بهرهمند است زیرا که به گفته قرآن مجید: ملک وملکوت و عزت و شکوه شایسته او است. سلطنتهاى دنیوى راسلطنتهاى دیگر محدود مىسازند، قدرت دنیوى را مرگ پایان مىدهد،کسانى که از قدرت و شکوه اندکى بهره بردهاند، گمان مىکنند کهاندکى بیشتر دلشان را راضى خواهد کرد ولى اشتباه مىکنند، اینهوسها بىپایان و سیرى ناپذیرند.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «منهومان لا یشبعان: منهومالعلم ومنهومالمال» (7) . «دو گرسنه هستند که سیر نمىشوند: گرسنه علمو گرسنه مال».
باز از آن حضرت منقول است که فرمود: «و لو ان لابن آدم وادیامن ذهب لاحب ان یکون الیه الثانى و لو کان له الثانى لاحب انیکون الیهما الثالث و لا یملا جوف ابن آدمالاالتراب» (8) .«هرگاه از براى فرزند آدم دو بیابان پر از طلاباشد، باز بیابان سومى را مىطلبد و اندرون او را هیچ چیزى پرنمىکند مگر خاک».
از میان هوسهاى بىپایان انسان، هوسهاى قدرت و شکوه از همهنیرومندترند و لذا خیلى چیزها هستند که مردم براى خاطر قدرت وشکوه در طلب آن برمىآیند و علم و ثروت را براى دستیافتن بهقدرت طلب مىکنند و چهبسا براى افزایش قدرت از افزایش ثروت دستبردارند و...
عشق به قدرت با آن که یکى از نیرومندترین انگیزههاى بشرى است،میان مردم کم و زیاد فراوان دارد و انگیزههاى گوناگون آن رامحدود مىسازند و در میان مردمان ضعیف عشق به قدرت به صورت میلبه تسلیم شدن به رهبر درمىآید و این خود دامنه قدرتجوئى افرادجسور را گسترش مىدهد. و اگر این هوس و میل باطنى در کسى باعاملى قویتر از خود کنترل نشود، او براى رسیدن به قدرت از هیچتلاشى فروگذار نمىکند و به عنصر خطرناکى تبدیل مىگردد.
در روایات جاهطلبى منشا و راس همه بلیات شمرده شده. على(ع)
فرمود:
«حب النباهه راس کل بلیه» (9) « و در روایت دیگر مىفرماید:
«آفهالعلماء حبالریاسه» (10) «آفت علما دوست داشتن ریاستاست».
و لذا یکى از شرائط حاکم اسلامى این است که نباید ریاستطلبباشد زیرا مقدرات مردم را نمىتوان به دست کسى سپرد که ازانحراف و طغیان او نمىتوان خاطرجمع شد. امام صادق(ع) فرمود:
«من طلب الریاسه هلک» (11) .«هرکس ریاستطلب باشد، هلاکمىشود».
«معمربن خلاد» نزد حضرت ابوالحسن(ع) نام مردى را برد و گفت:
او ریاست را دوست دارد، حضرت فرمود: «ما ذئبان ضاریان فى غنمقد تفرق رعاوها باضر فى دینالمسلم من الریاسه» (12) . «بودندو گرگ درنده در میان گله گوسفندى که چوپان آن حاضر نباشد،زیانبخشتر از ریاست نسبتبه دین مسلمان نیست». یعنىریاستطلبى از دو گرگ درنده به دین مسلمان بیشتر زیان مىرساند.
در این روایت امام ریاستطلبى را به درندگى گرگ که به یکگوسفند قانع نبوده، تمام گله را با سبعیت پاره مىکند. تشبیهکرده است. گوئى انسان با زیادهطلبى و تجاوز، نقش حیوان درندهرا در جامعه ایفاء مىکند.
در روایت دیگر آمده است که امام باقر(ع) فرمود:
«واى بر تو اى ربیع لا تطلبن الریاسه و لا تکن ذئبا و لا تاکلبنا الناس فیفقرکالله...» (13) «طلب ریاست مکن و گرگ مباش کهبه نام ما مردم را بخورى که خدا محتاجت کند».
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «فان الریاسه لا تصلح الا لله و لاهلها ومن وضع نفسه فى غیر الموضعالذى وضعهالله فیه مقتهالله و مندعا الى نفسه فقال: انا رئیسکم و لیس هو کذلک لم ینظراللهالیه حتى یرجع عما قال و یتوب الىالله مما ادعى» (14) .
«ریاست جز براى خدا و اهلش شایسته نیست و هرکس خود را دروضعى نهد که غیر آن وضعى که خدا براى او مقرر داشته، خداونداو را دشمن بدارد و هرکس مردم را به سوى خود بخواند و گوید منرئیس شما هستم درحالى که این شایستگى را نداشته باشد، خداوندبه او نظر نکند تا از آنچه ادعا کرده برگردد و از آنچه گفته،به درگاه خدا توبه کند».
امام سجاد(ع) فرمود: از ریاستطلبى از طریق پیوند دادن خودت باما برحذر باش که خداوند تو را فرو خواهد گذاشت، برحذر باش ازاین که به وسیله (وابسته کردن خود به ما) بخواهى نان بخورى کهدر این صورت خدا فقرت را زیاد خواهد کرد.
«ایاک ان تتراس بنا فیضعکالله و ایاک ان تستاکل بنافیزیدکالله فقرا» (15) .
این شیوه پیشوایان اسلام است که نه خود ریاستطلب بودهاند و نهاز شیعیان خود چنین خواستهاند و از دادن پست و مقام بهریاستطلبان خوددارى مىکردهاند. پیامبر گرامى اسلام(ص) فرمود:
«انا والله لا نولى هذا العمل احدا ساله او احدا حرصعلیه» (16) .«به خدا سوگند ما کسى را که خود داوطلب مقام باشدو یا کسى که حریص بر تصدى مقام باشد، بر این کار نصبنمىکنیم».
امیر مومنان على(ع) در پاسخ «عبدالله بن عباس» که وساطتکرده بود تا امام استاندارى بصره و کوفه را به «طلحه» و«زبیر» واگذار کند، فرمود: «واى بر تو در کوفه و بصره مردممسلمان و اموال آنها موجود است، زمانى که این دو نفر متصدىمقام ولایتشدند، مردم نادان را با پول مىخرند و ناتوانان رابا شکنجه و آزار ساکت مىکنند، افراد قوى و نیرومند را با قدرتو نیرو تسلیم مىنمایند، من اگر بنا بود در دادن منصب، حسابنفع و ضرر خود را بکنم، معاویه را فرماندار شام مىکردم و تمامنزاعها از بین مىرفت، آرى اگر این دو نفر به مقام، حریصنبودند، ممکن بود آنها را والى قرار مىدهم» (17) .
رهبران و پیروان
میل به «قدرت» دو صورت دارد: آشکار، در رهبران; و پنهان، درپیروان آنها:
وقتى که مردم با میل از رهبرى پیروى مىکنند، منظورشان این استکه آن گروهى که رهبر در راس آن قرار دارد، قدرت به دستبیاورد و احساس مىکنند که پیروزى رهبر، پیروزى خود آنهاست.
بیشتر مردمان توانائى رهبرى و به پیروزى رساندن گروهشان را درخود نمىبینند و بنابراین سردستهاى را پیدا مىکنند که به نظرمىآید از شجاعت و توانائى لازم براى به دست آوردن قدرت بهرهمنداست. به گفته «راسل» حتى در دیانت هم این تمایل پدیدارمىشود.
«نیچه» مسیحیت را متهم مىکرد که اخلاق بردگى را پرورش مىدهدولى هدف مسیحیت همیشه پیروزى نهائى بوده است: «خوشا به حالضعیفان، زیرا که زمین را به میراث خواهند برد» (18) .
آرى نیاز به قدرت، موجب مىشود آنهائى که شانس رهبر شدنندارند، قهرمانى بجویند و بعد تا مرحله اتحاد و فناى در او،به خاطر بقاى خود با او، پیش روند. ضمنا نیاز دیگرى در بشربراى تمکین، اطاعت، تسلیم، تبعیت، پیروى و تقلید گلهوار، وجوددارد.
این نیاز نیز بشر را به سوى قهرمانجوئى، یا قهرمانسازى سوقمىدهد (19) . اسلام براى تزکیه رهبران و پیروان، از یک طرفریاستطلبى و عشق به قدرت و شکوه را محکوم مىنماید، از طرفدیگر ریاستپذیرى ناحق و میدان دادن به ناشایستگان و پیروىکورکورانه از آنها را به شدت نکوهش مىکند، این امر که ناشى ازراحتطلبى و روحیه تسلیم و زبونى است، مسحور شدگان دنیا ومرعوب شدگان قدرت را به انگیزه برخوردارى از سفره و خوانیغماى رهبران حاکم به دنبالهروى و تایید و در نهایت تحکیم وتوسعه سلطه جابرانه ظالمان مىکشاند و این خود دامنه قدرتجوئىجابران جسور را گسترش مىدهد.
قرآن مجید صحنهاى از دوزخ را به تصویر مىکشد که گلهاى از ایندنبالهروهاى سرافکنده، گمراهى خود را با سرسپردگى و اطاعتکورکورانه از رهبران و بزرگان زمان خویش توجیه بیهوده مىکنند:
(و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنافاضلوناالسبیلا) (20) .«گفتند: پروردگارا، ما از روسا و بزرگانخویش پیروى کردیم و آنها ما را از راه گمراه کردند».
امیر مومنان على(ع) مسلمانان را از اطاعت کسانى که بناحق برآنها حکومت مىکنند، به شدت برحذر مىدارد و مىفرماید: «الافالحذر الحذر من طاعه ساداتکم و کبرائکم الذین تکبروا عنحسبهم و ترفعوا فوق نسبهم و القوا الهجینه على ربهم..» (21) .
«زنهار! زنهار! از پیروى و اطاعتبزرگترها و روسایتان برحذرباشید. همانها که به واسطه موقعیتخود تکبر مىفروشند. همانهاکه خویشتن را بالاتر از نسب خود مىشمارند و کارهاى نادرست رااز طریق اعتقاد به جبر همچون شیطان به خدا نسبت مىدهند».
امام(ع) به خوبى آگاه است که اغلب مردم فقط مىخواهند خوب وراحت زندگى کنند و دردسر و مشکلى نداشته باشند، بنابراین خودرا به رنگ محیط درمىآورند و نان را به نرخ روز مىخورند، اینهااز خود تشخیص و تصمیم مستقلى ندارند و حرکتى جز پیروى ازجریان عمومى و جو حاکم نمىنمایند.
على(ع) در روایتى، کسانى را که از پیامبر(ص) حدیث نقل مىکنند،به چهار دسته تقسیم مىکند: اولین دسته را در بین منافقانىسراغ مىدهد که به خاطر نزدیک شدن به مرکز قدرت به احادیثپیامبر تمسک جسته، توجیهگر زمامداران زمان خود مىشوند و ازموضع مذهبى به تحمیق مردم مىپردازند. این منافقان با سوءاستفاده از احساسات و عواطف ساده مسلمانان، ستمگران را برگرده آنان مسلط ساخته خود با تکیه بر زمامداران به خوردندنیائى که از فروش دین به دست آوردهاند، مشغول مىشوند. آنگاهبه دنبال این توصیف، امام بر همان کلام معروف پیامبر(ص) استنادکرده، مىفرماید: «انما الناس مع الملوک و الدنیا الا منعصمهالله» (22) .«مردم (همواره) همراه سلاطین و دنیا هستند،مگر کسى که خداوند او را محفوظ بدارد».
امام صادق(ع) مىفرماید: «ایاکم و هولاء الروساء الذین یتراسونفوالله ما خفقت النعال خلف رجل الا هلک و اهلک» (23) .
«بپرهیزید از روسائى که ریاست را به خود مىبندند، زیرا بهخدا سوگند که کفشها دنبال سر مردى صدا نکند، جز آن که هلاک شودو هلاک کند».
در روایت دیگر مىفرماید: «ایاک و الریاسه و ایاک ان تطاءاعقاب الرجال، ... ایاک ان تنصب رجلا دون الحجه فتصدقه فى کلما قال» (24) .
«بپرهیز از ریاست و بپرهیز از این که پشتسر رجال راه بروى وبپرهیز از این که کسى را بىدلیل(به پیشوائى) برگزینى و هرآنچه گوید، تصدیقش کنى».
تا اینجا درباره رهبران و پیروان سخن گفتیم، ولى سنخ دیگرىازمردم وجود دارد و آنها کسانى هستند که کناره مىگیرند.
افرادى هستند که شجاعت آن را دارند که تسلیم نشوند اما شانسفرمانروائى ندارند تا بخواهند اختیار کارها را به دست گیرند،اینگونه اشخاص به راحتى در ساختمان اجتماعى نمىگنجند، معمولارهبر، این نوع افراد را خوش ندارد و همیشه مواظب و مراقبآنهاست. این نوع اشخاص به هر طریقى شده پناهگاهى براى خودپیدا مىکنند تا آزادى شخصى داشته باشند گاه در انزواى کاملزندگى مىنمایند و گاهى هم به کشورهاى دیگر پناهنده مىشوند.
کنترل قدرت
در نظر اول ممکن است چنین نماید که قدرت زمامداران از خودشاناست و افراد ملتسهمى در آن ندارند ولى این درست نیست و هرزمامدار ذاتا قدرت یک فرد را دارد او نمىتواند فرمان دهد بىآن که دیگرى فرمان برد و نمىتواند بر دیگران نظارت کند بى آنکه تشکیلات اجتماع، وى را به دستگاه نظارت مجهز سازد.
ممکن است مساله به خود زمامدار نیز مشتبه شود و خیال کند کهقدرت از آن اوست و از آن هر طورى دلش بخواهد مىتواند استفادهکند، و همین توهم سبب پیدایش حکومتهاى استبدادى در جهان شدهاست، در نظام استبدادى مردم کوچکترین سهمى در اداره حکومتندارند زیرا حاکم مستبد هیچ شریکى را تحمل نمىکند و مخالفسرسخت مشارکت مردم در مسائل اجتماعى و امور مملکتى است.
نکتهاى که تذکر آن لازم است، این استبه همان اندازه که در سلبآزادى و ایجاد نظام استبدادى، دیکتاتور سهم دارد، مردم زیرسلطه نیز سهم دارند زیرا این خود مردم هستند که نظامدیکتاتورى را به وجود مىآورند و از حق حاکمیتخود دستبرمىدارند و به دیکتاتور قدرت مىبخشند و با تحمل و سکوت خودبه او اجازه مىدهند تا به حکومت جبارانه و تجاوزکارانه خودادامه دهد و با قدرتى که خود مردم به او دادهاند، آنها رانابود سازد و لذا گفتهاند: استبداد پدیدهاى است طرفینى، یکطرف آن دستگاه حاکمه است و طرف دیگر آن مردم، که هر دو طرف درایجاد آن سهم دارند.
ولى شرط حکومت مردم بر مردم و شرط دموکراسى این است که اینقدرت، هیچ وقت نباید از اختیار مردم خارج شود و از نظارت مردمدور بماند و لذا براى عدم تمرکز قدرت در یکجا، دانشمندان اصلتعادل قوا و تفکیک آن را لازم شمردهاند و به همین جهت در نظاماسلامى، حاکم و دولت منبع قدرت نیست، بلکه سرچشمه قدرت خود ملتو اراده خود آنان است و حاکم در فرمانروائى اصیل نیست.
امانتدارى که در عین حکمرانى فرمانبر است و نمىتواند از هدف ومصلحتى که منشا قدرت تعیین کرده، منحرف شود. اقتدارش تازمانى اخلاقى و مشروع است که در همان مسیر خدا و مصلحتخلق گامبردارد و از امانت، سوء استفاده نکند. بنابراین در این نظام،حکومتبراساس قدرت و زور نیست، بلکه براساس اختیاراتى است کهافراد جامعه به هیات حاکمه دادهاند.
در حکومت اسلامى، مفهوم وجودى دولت چیزى جز نشان دهنده ارادهعمومى ملت نیست، پس اگر اداره کنندگان کشور به صلاح جامعه ومردم اقدام کردند، در پستهاى خود باقى خواهند ماند و گرنهبلافاصله از کار برکنار مىشوند زیرا فرمانروایان جز با اصلاحکار مردم حق زمامدارى ندارند.
على(ع) وقتى که به خلافت رسید، با این که منتخب خدا و پیامبر ومردم مسلمان بود، فرمود: «ایها الناس انما انا واحد منکم لىما لکم و على ما علیکم و الحق لا یبطله شىء» (25) . «مردم! منفردى از شما هستم، همان حقى را دارم که شما دارید و حق را هیچچیز باطل نمىتواند از بین ببرد».
و درباره اداره کنندگان دستگاه دولتى مىفرماید: «فانکم خزانالرعیه و وکلاءالامه» (26) . «زیرا شما خزانهداران رعیت و وکلاىملت هستید». در حقیقت آنان خادمان ملت و اداره کنندگانکارهاى آنان و حافظ و نگهبان اموال و حقوق توده به شمارمىروند و هیچ مزیتى نسبتبه مردم ندارند. آرى در نظام اسلامىاخلاق و قوانین و اعتقادات جامعه، حاکم بر نظام قدرت است وصاحبان قدرت از وسائل قدرت به نفع مردم استفاده مىکنند.
اخلاق و جنگ
ملتها اگر گاهى اخلاقى مىشوند، فقط در ایام صلح و آشتى است وگرنه در میدان جنگ و حال اختلاف، آنچه فراموش مىشود، اصولاخلاقى و فضائل انسانى است.
همچنین ملتى اخلاقى مىشود که ضعیف و مغلوب باشد و چنین ملتى ازظلم و فساد اخلاق بشر نوحهسرائى مىکند. برعکس ملت فاتح ونیرومند که اخلاق پیش او مفهومى ندارد، بلکه تعدیات و جنایاتخود را شجاعت نامیده به خود مىبالد. خصوصا به هنگام جنگ بهجنایتهائى مرتکب مىشوند که حیوانات وحشى از آن شرم دارند.
این مطلب نظر روانشناسان را نیز به خود جلب کرد. چنان که«فروید» روانکاو معروف طى گفتارى در این باره چنین توضیحمىدهد:
«دولت و حکومتبه هنگام جنگ آنچه را که در زمان صلح براىافراد ممنوع است، مجاز مىشمرد. بدینسان افراد با نهایت تنفرمىتوانند از آنچه که در زمان صلح به شکل مبهمى احساس مىنمودنددر هنگام جنگ بدان پى برده و بفهمند که اگر حکومت از شرارت وظلم و تعدى افراد جلوگیرى مىکند، نه به خاطر این است که نظرشمبارزه با ظلم وتعدى یا مناهى اخلاقى باشد، بلکه قصد داردهمانسان که نمک و دخانیات را انحصار خود مىشازد، ظلم و ستمگرىرا نیز منحصر به خود نماید.
دولتها با هر حکومتى در هنگام جنگ هرگونه وقاحت و ستمگرى وبىشرمى را که موجب هتک حیثیت و آبروى افراد مىشود، براى خودمجاز و آزاد مىشمارند. و در برابر دشمن نه این که به ظلم وستم اقناع شوند، بلکه از هرگونه نیرنگ و دروغهاى بىشرمانه همفروگذار نمىکنند. دولت در اینگونه مواقع حداکثر اطاعت وفرمانبرى را به افراد تحمیل نموده و آنان را به فداکارىهایىوا مىدارند، اما در مقابل این همه، با آنان رفتارى ناشایستهپیش گرفته و با پنهان نمودن حقیقت و تفتیش و تحت نظر گرفتنعقاید و آراء آنها تحلیلشان مىبرد، در بین این مضیقههاى فکرىو ناراحتیهاى روحى، اخبارى دروغ پخش نموده و افراد را تحریکبه جنگ و تهاجم بر ملتى دیگر مىنماید.
دولت عهدنامهها و قراردادهایى را که با سایر دول داشت، بر اثراحساس قدرت و شهوت استیلاى بر دیگران بدون واهمه و ترس نقضنموده و افراد را وامىدارد تا بر اثر احساس میهنپرستى این عملاو را تایید و تصدیق نمایند» (27) .
چنانکه در جنگهاى ننگین و منفور تاریخ و جنگهاى استعمارىجنایتبار دنیاى امروز نمونههاى بارزى از این نوع توحش، زیادبه چشم مىخورد. مثلا همانها که در حال عادى نقش کبوتران صلح رابازى مىکردند و پیوسته دم از صلح و خلع سلاح عمومى مىزدند ولىبراى توسعه نفوذ خود و حفظ منافع خود در کشورهاى جهان سوم،بىرحمانهترین جنگ تاریخ را شعلهور ساختند که در ادوار تاریخبشر جنگى بدین شناعتبدون تناسب نیروى طرفین، کمتر دیده شدهاست.
آرى در نظام جنگى امروز، هیچ اصلو اخلاقى و انسانى مراعاتنمىشود. در قدیم جنگها، ماهیت و انگیزه آنها هرچه بود«مردانه بود» جواب تیر و کمان را تیر و کمان مىداد جوابنیزه را نیزه، یعنى سلاحهاى جنگى همه از یک نوع بودند، حتىگاهى این را نامردى و برخلاف انسانیت مىدانستند که یکى سوارهباشد و دیگرى پیاده، لیکن امروز که دنیا به تمدن خود مىنازد،ممکن است در یک طرف سهمگینترین سلاحهاى روز، به کار افتد و درطرف مقابل ابزارهائى که در حکم سلاحهاى اولیه است.
ژنرال «ریجوى» فرمانده نیروى آمریکا، جنگ ویتنام را از جنبهاخلاقى مورد بررسى قرار داده، مىگوید: «رهبران ما، از نتایجاعمال و اقدامات خود، آگاه نیستند و در به کار بردن وسائل ونیروهاى تخریبى و انهدامى، عامل اخلاقى ناشى از این کار راارزیابى نمىکنند. من به اعتقاد کامل مىگویم که ما از لحاظ وضعفعلى و نیز از جنبه رعایت اصول اخلاقى، مجبور نیستیم یک ملتکوچک آسیائى را براى برگرداندن به «عصر حجر» بمبارانکنیم» (28) .
جهاد در چهارچوبه اصول اخلاقىمهمترین چیزى که جهاد اسلامى را از جنگهاى دیگر تاریخ متمایزمىسازد، همان سیطره عامل اخلاقى بر روابط بینالمللى و مقرراترزمى در ایام جنگ است.
اسلام حتى در بحبوحه جنگ نیز فراموش نمىکند که هدفش اصلاح جامعهبشرى و ترویج فضائل اخلاقى و انسانى است و این هدف مقدس رالحظهاى از نظر دور نداشته و در هر موقع و در هر شرائط این اصلاساسى را مراعات مىکند و در دوران جنگ نیز مبانى انسانى واخلاقى را عملا در میان بشر استوارتر و محکمتر مىسازد و از اینراه روح مردم بىغرض را تسخیر مىکند.
اسلام خساراتى را که در طى جنگها تحمل کرده است، به وسیلهنیروى «اخلاق» در طول تاریخ جبران مىنماید بهطورى که اگر شخصمنصفى به قانون جهاد اسلامى و روش جنگهائى که در صدر اسلاماتفاق افتاده است نظر کند، قهرا متوجه عظمت قانون اسلام خواهدشد و درک خواهد کرد که جنگهاى اسلامى اساسا شباهتى به جنگهاىمنفور جهان امروز ندارد.
جهاد اسلامى بر چهار پایه و اصل استوار است: یکى از آنها،مراعات مقررات اخلاقى و انسانى است. قرآن مجید در طى یک آیهبهطور روشن و موکد مشخصات چهارگانه جنگهاى اسلامى را بیانمىکند:
(و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله لایحب المعتدین) (29) .
«جنگ کنید در راه خدا با کسانى که با شما جنگ مىکنند و تجاوزو تعدى ننمائید. قطعا خداوند تعدى کنندگان را دوست نمىدارد».
در این آیه چهار رکن اساسى(جهاد) روشن است:
1 - عمل: «قاتلوا» جنگ کنید.
2 - هدف: «فى سبیلالله» در راه خدا.
3 - طرف: «الذین یقاتلونکم» کسانى که با شما جنگ مىکنند.
4 - حدود: «لا تعتدوا» تعدى و تجاوز نکنید.
اصل چهارم، همان اصل اخلاقى است که اسلام در جهاد به رسمیتشناخته است قرآن بعد از سه آیه دیگر به مراعات این اصل توصیهمىکند و مىفرماید: «به محض این که طرف دست از تجاوز و سرسختىبرداشت، خدا بخشنده و مهربان است، شما هم باید مثل او باشید.
جز بر ستمکاران با دیگرى نباید دشمنى بکنید و از خدا بپرهیزیدکه خدا پرهیزکاران را دوست مى دارد» (30) .
کلمه «تقوى» که در انتهاى آخر این آیه به صورت پایاننامهذکر شده است، از «وقایه» به معنى ترمز کردن و خوددارى است.
آرى آنجا که خشم و غضب و خودخواهى به جوش آید و نفسانتقامجوئى بشرى تمایل به انحراف در جهتسختگیرى و کینهتوزى وآزار پیدا کند، باید عاملى در نهاد انسان باشد که از طغیانخشم و غضب جلوگیرى کند و در نتیجه جلو انحرافات گرفته شود.
قرآن کریم به سربازان و ارتش اسلام تاکید مىکند که حتما بایددر میدان نبرد نیز اصلو اخلاقى و انسانى را مراعات کنند و تقوىو فضیلت و اصول انسانیت را فراموش ننمایند. و در بحبوحه جنگبا دشمن، عدل و تقوى و فضیلت را به دادرسان و مجاهدان اسلامىسفارش مىکند:
(و لا یجرمنکم شنئان قوم على ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقربللتژقوى) (31) .
«دشمنى یک قوم نباید سبب بشود که شما از عدل وانصاف دوربشوید، عدالت کنید که آن به تقوى نزدیکتر است».
و ضمنا این طرز فکر و دستورالعملها را با کلامى که «نهرو» درکتاب خود از قول یکى ژنرال انگلیسى نوشته است، مقایسه کنید:
«در جنگ پیروزى غیر ممکن است مگر با استفاده از جعلیات یا بهوسیله تزویر و دروغلاوئى و پنهان داشتن حقیقت... براى یک ملتبزرگ در موقعى که سرنوشتش به قمار گذارده شده پایبند اصولاخلاقى بودن یا نبودن موضوعى نیست که مهم شمرده شود» (32) .
بهطور کلى قرآن و سنت پیغمبر(ص) نه تنها انتقامگیرى و شکنجه واسراف در قتل را در دوران فتح و پیروزى اجازه نمىدهد، بلکه باهر فکر برترى جوئى شخصى و خودخواهى شدیدا مخالف است و اینمطلب به روشنى از آخرین سورهاى که در پایان بعضى از فتوحاترسول اکرم(ص) نازل شده، استفاده مىشود: (اذا جاء نصر الله والفتح و رایت الناس یدخلون فى دین الله افواجا فسبح بحمدربک و استغفره انه کان توابا).
«زمانى که یارى خدا و پیروزى رسید و مردم را دیدى گروهگروهداخل دین خدا مىشوند، پس (به شکر پرحردگار) تسبیح نما و از اوآمرزش بخواه زیرا که او بسیار توبهپذیر است».
بدینترتى صفحه آخر مبارزات و جنگهاى پیغمبر به صفحه اول دعوتاو برمىگردد و معلوم مىشود که جنگهاى اسلامى براى کشورگشائى وفرمانروائى و انتقامجوئى یا تحمیل عقیده و برترىطلبى نبودهاست.
خلاصه جنگ و خونریزى از نظر اسلام منفور است و تا مجبور نشود بهآن اقدام نمىکند و در صورت اقدام نیز فقط به اندازه ضرورتبهرهبردارى مىکند و در همهحال مسلمانان را به مراعات اصولاخلاقى و انسانى دعوت مىنماید. و اینک به ذکر مواردى ازبرنامههاى اخلاقى و انسانى جهاد مىپردازیم:
1 - چه افرادى مصونیت دارند؟
افراد ناتوان مانند کودکان، زنان، بیماران، پیران، دیوانگانو دیرنشینان مصونیت دارند و لشگر اسلام حق ندارد به عنوانتضعیف دشمن، متعرض آنان گردد. پیامبر اکرم(ص) مىفرماید:
«اقتلوا المشرکین و استحیوا شیوخهم و صبیانهم» (33) .«بههنگام نبرد کفار را به قتل برسانید ولى پیرمردان و پیرزنان واطفال خردسال را نکشید».
یکى از یاران پیغمبر به نام «رباح بن ربیعه» نقل مىکند: دریکى از جنگها با پیامبر بودم پیامبر جنازه زنى را دید بسیارناراحتشد و فرمود: چرا این زن را کشتهاند اینکه سزاوار کشتننبود همان وقت رسول خدا از کشتن زنان و کودکان نهى فرمود (34) .
باز در یکى از غزوات پیغمبر گزارش دادند که دخترى را میانصفها کشتهاند، پیغمبر شدیدا ناراحتشد، اصحاب عرض کردند: اىرسول خدا(ص) چرا ناراحتشدید او دختر یکى از مشرکان و کفاربود، فرمود: این حرف چه معنى دارد؟ اینها هنوز بر فطرت پاکخود هستند، مگر شما فرزندان مشرکان نبودید؟ هرگز کودکان رانکشید... » (35) .
2 - احساسات باید کنترل شود
مسلمانان حق ندارند روى غضب و کینه مرتکب کارى شوند که برخلافاصول اخلاقى و انسانى است و لذا «مقله» کردن دشمن (بعد ازکشتن، اعضاى بدن او را قطع کردن) و خیانت نسبتبه او و همچنیناز بین بردن حیوانات اهلى و بریدن درختان و سوزانیدن کشت وزرع و بستن آب به روى دشمن و تعقیب مجروح و فحش و دشنام بهآنان اکیدا ممنوع است.
امام صادق(ع) مىفرماید: هر موقع که رسول خدا مىخواست لشگرىاعزام کند، آنها را در مقابل خود مىنشاند فرمانده و سپاه رابه تقوا و پرهیزکارى امر مىنمود و مىفرمود:
«سیروا بسمالله و بالله و فى سبیلالله و على مله رسول الله لاتغلوا و لا تمثلوا و لا تغدروا و لا تقتلوا شیخا فانیا و لا صبیاو لا امراه و لا تقطعوا شجرا الا ان تضطروا الیها و ایما رجلمن ادنى المسلمین او افضلهم نظر الى احد من المشرکین فهوجار حتى یسمع کلام الله فان تبعکم فاخوانکم فى الدین و ان ابىفابلغوه مامنه و استعینوا بالله» (36) .
«به نام خدا حرکت کنید و به نام خدا و در راه خدا جنگ کنید،یعنى هدف شما خدا باشد و در غنایم نسبتبه یکدیگر خیانتننمائید و هیچ مقتولى را «مثله» (یعنى گوش و بینى و سایراعضاء آنان را نبرید) و پیمانهاى خود نشکنید، پیرمردان وپیرزنان و کودکان را نکشید و هیچ درختى را قطع نکنید مگر اینکه ناچار باشید و هر کس از مسلمانان اگرچه یک فرد عادى باشد،به یکى از کفار براى استماع کلام خدا امان داد، امان او رامحترم شمارید، اگر اسلام را ذیرفتبرادر دینى شماست و گرنه اورا به محل خود باز گردانید و از خداوند طلب یارى کنید.
بعد از جنگ «بدر»، «عمربنخطاب» دستخوش تعصب شد و از رسولخدا(ص) خواست تا اجازه دهد دندانهاى پیشین «سهیل بن عمرو»خطیب مکه را بکنند و زبانش را از بیخ بیرون آورند تا سهل بنعمرو در هیچ کجا قادر نباشد بر ضرر پیامبر اسلام خطبه ایرادکند، پیامبر خدا جواب داد: «لا ا مثل به فیمثل الله بى و انکنت نبیا» (37) . «من کسى را مثله نمىکنم و اعضاى بدنش رانمىبرم زیرا در آن صورت خداوند مرا مثله مىکند اگرچه پیغمبرباشم».
رسول خدا(ص) قبل از جنگ به سپاه مسلمین چنین دستور مىداد:
«به کودکان و زنان و ضعیفان و پیرمردان و پیرزنان رحم کنید.
و تاکید مىفرمود:
هیچ وقت درختان میوه را از جا نکنید درختان نخل را نسوزانید وبا آب غرق نکنید، کشت و زرع را آتش نزنید، چه مىدانید شایدخودتان هم به آنها محتاج شوید، حیوانات حلالگوشت را جز درموارد ضرورت ذبح نکنید» (38) .
این دستورات و تعالیم عالیه اسلامى را با اعمال وحشیانه وهراسآور جنگهاى دنیاى متمدن امروز، مقایسه کنید آن وقت موقعیتو اهمیت قوانین اسلام به خودىخود روشن مىگردد.
در اینجا فقط به جنایات و فجایع دو دولتبزرگ اشاره مىکنیم،البته شمردن تمام جنایات این دو ابرقدرت از عهده این مقالخارج است، ولى نمونههائى از آن را در اینجا نقل مىکنیم:
یکى از آنها دولت فرانسه است و علت این که از میان تمامکشورها، فرانسه را انتخاب کردیم، این است: چون ملت فرانسههمان ملتى است که اعلامیه حقوق بشر را به جهان و جهانیان اعلامداشته و راه و رسم آزادى طبقات زحمکتش را به ملتهاى اروپاآموخته است. اکنون توجه خوانندگان عزیز را به فجایع و جنایاتدولتخونآشام فرانسه در جنگ «الجزایر» جلب مىکنیم:
«...فرانسویها همه مردم یک شهر کوچک را جمع کرده و به سوىبیابانى که آب و باتلاق داشت، سوق دادند، قبلا نیز در آنباتلاقها نفت ریخته بودند وقتى که مردم، اعم از زن و مرد، کوچکو بزرگ، به آنجا رسیدند همه را به مسلسل بستند، مردم بىسلاح وبىپناه، خود را به آب و باتلاق انداختند ولى فرانسویها باتلاقهارا آتش زدند و سرانجام معلوم شد که عده افرادى که کشته و یاغرق شده یا سوختند 70هزار نفر بوده است» (39) .
علاوه بر کشتارهاى دستهجمعى، و بمباران دهات و اعدام افرادارتش آزادیبخش، شکنجههاى ناجوانمردانهاى که فرانسویها بر ضدافراد ملى روا مىداشتند، خاطره شکنجههاى سازمان مخوف«انگیزیسیون» را تجدید مىکند. مثلا فرانسویها پوستسر«ابنالمهدى» یکى از رهبران انقلاب را در الجزائر کندند ولىچون او اسرار انقلابیون را فاش نساخت میله آهنى را در آتشگداختند و به حلق او بردند تا درگذشت و همچنین یکى دیگر ازمجاهدین را از پا به سقف آویزان کردند و چون مخزن اسلحهمجاهدان را نشان نداد، سر او را در آتش فرو بردند تا جا به جاسوخت و یکى دیگر را پس از شکنجههاى غیر انسانى، چون اقرارنکرد، با دینامیت تکهتکه ساختند! و مجاهد جوان «جلاد احمد»را به درختى بستند و یک بازویش را هم به ماشین بستند و چون درآن حال حاضر به اقرار نشد، جیب به حرکت درآمد و بازوى وى ازبیخ کنده شد و او پس از تحمل درد و عذاب در اثر خونریزىدرگذشت (40) .
از همه فجیعتر و جنایتبارتر و در عین حال براى مسلمانانتاسفانگیزتر دستور فرمانده ارتش فرانسه بود، این داستانتاسفآور و غمانگیز را از زبان یک نفر سرباز مسلمان که خودشاهد این جریان دردناک بود، بشنویم:
او مىگوید: «در رباط مراکش شبى که لژیون ما وارد شهر شد،فرماندهى کل به منظور جلب رضایتسربازان و به عنوان پاداشاجازه داد هر سربازى زنى را پسندید به زور همراه ببرد و منضجه همکیشان مسلمان خود را که مىدیدم زن و دختر و خواهرشان رامىربایند، هرگز فراموش نمىکنم» (41) .
اینها نمونههائى از جنایات و فجایع و اعمال غیر انسانى ملتىاست که انقلاب کبیر فرانسه را به وجود آوردهاند!! بد نیستنمونهاى هم از جنایات و اعمال غیر انسانى یکى دیگر ازابرقدرتهاى دنیا را ذکر کنیم:
در جنگ ویتنام تمام مقررات اخلاقى و انسانى و قراردادهاىبینالمللى زیرپا نهاده شد، درندهخوئى و قساوت و آدمکشى وخونریزى را به جائى رساندند که حتى بیمارستانها و مدارس،درمانگاهها، داروخانهها، کلیساها خانه مسکونى و بالاخره کلیهمراکز بدون دفاع، مردم این سرزمین را بمباران کرده و از بینبردند. در اینجا براى آگاهى بیشتر خوانندگان به نتایج ناشى ازحملات هوائى به ویتنام شمالى، قسمتى از گزارش چهارمین کمیسیونتحقیق دادگاه بینالمللى علیه جنایات جنگ در ویتنام شمالى است،به اختصار توضیح مىدهیم:
استان «نگه آن NGHEAN » شامل 17 بخش و 122000 نفر جمعیتدارد. در سال 6 - 1965 طى 6206 حمله هوائى مواد منفجره زیر،روى نواحى مختلف این استان پرتاب شده است:
46855 بمب انفجارى; 28831 بمبهاى تاخیرى وگلولههاى مختلف34728راکت موشک 71 بمب ناپالم... بالاخره خسارات وارده بهاستان مزبور در اثر حملات هوائى به شرح زیر بوده است: تخریب10379 امکنه مسکونى; 8 بیمارستان، یک آسایشگاه جذامیان; 3داروخانه; 2 درمانگاه; 28 کلیسا; 66 مدرسه; و همچنین غرق 743قایق ماهیگیرى. طى همین مدت به تاسیسات و شبکههاى آبیارى 893فقره حمله هوائى شده که در هفت مورد، خساراتى به تاسیساتمزبور وارد شده است (42) .
اینها نمونههائى از جنایات و فجایع دولتهاى بزرگ دنیاى امروزاست. اگر کسى جنگهاى اسلامى را با جنگهاى دنیاى امروز مقایسهکند، قهرا متوجه مىشود که هیچ نوع شباهتى بین جهاد اسلامى وجنگهاى خطرناک و خانمانسوز دنیاى امروز نیست.
3 - جنگهاى میکربى و شیمیائى و اتمى در اسلام ممنوع استدر عصر حاضر، سلاحهاى ویرانگرى اختراع شده است که طبق اظهارصاحبنظران و کارشناسان، سلاحهاى موجود براى نابودى و کشتار،چهاربرابر جمعیت فعلى دنیا کافى است (43) . سلاحهاى هستهاى خطرانهدامى جنگها را بر پایهاى باورنکردنى بالا برده است. امروزجنگهاى میکربى و شیمیائى بشر را به مرگ و نیستى تهدید مىکند.
هنوز سر و صدائى که آزمایش بمب 50 مگاتنى شورورى در جهان برپانمود از خاطرهها محو نشده است کسانى که با روزنامهها و جرایدسرو کار دارند، هر آن منتظرند که بدانند انفجار هستهاى کهامروز انجام مىشود، درآینده چه خطرى خواهد داشت؟
خطر انفجار هستهاى به قدرى ویرانگر است که ممکن است پس ازگذشت زمان زیادى، اثرات انفجرا، همراه باران یا برف و یاطوفان و زلزله، بلاى جان مردم شود! حتما به خاطر دارید که چندسال قبل شوروى پس از تبلیغات دامنهدارى در ناحیه (نوایازملیا)
در قطب شمال بمبى منفجر نمود، در حدود 2500 برابر بمبى کهآمریکائىها در «هیروشیما» منفجر کردند و آن فاجعه عظیم وفراموش نشدنى را ببار آوردند و در ظرف مدت چند دقیقه دویستهزار نفر را نابود کردند و چند هزار نفر را تا آخر عمر معلولساختند و هنوز نوزادان عجیبالخلقه که زائیده و محصول آنانفجار مىباشد، پا به عرصه وجود مىگذارند. با این حالآزمایشات اتمى ادامه دارد و اثرات مرگبار این قبیل آزمایشهادر آینده هویدا مىگردد و اگر بمبهاى مگاتنى در فضاى بالاى جومنفجر شود، اثراث رادیواکتیو سالها باقى مانده، کمکم در نتیجهتغییر جهت، مشکلات جوى ببار مىآورد و اگر این آزمایشها در فضاىپائین جو صورت بگیرد، فضا آلوده و مسموم مىشود و باعث تلفاتمىگردد (44) .
گویند: بمب دیگرى به نام «بمب نوترونى» اختراع شده که فقطموجودات زنده را در میدن عمل از بین مىبرد و کوچکترین آسیبىبه «اشیاء بىجان و با ارزش» مانند کارخانهها و خانهها وغیره نمىرساند (45) .
مىبینیم که در دنیاى مادى امروز اشیاء بىجان و با ارزش از جانصدها میلیون انسان که در جنگ آینده احتمالا کشته خواهند شد،بیشتر ارزش دارد و لذا براى حفظ آنها نقشهها کشیدهاند ولىبراى حفظ جان بشر بىگناه هیچگونه صحبتى در کار نیست. خلاصه دردنیاى به اصطلاح متمدن امروز، اینگونه سلاحهاى خانمان برانداز وخطرناک وجود دارد، زیانهاى جنگ به مراتب افزوده شده و وحشت ونگرانى بشریت از کابوس وحشتزاى جنگهاى امروز فوقالعاده شدتیافته است.
با اینحال همه کوششها و تلاشهاى شوراى امنیتسازمان ملل متحد وتشکیل کنفرانسها و فعالیت دولتهاى صلحدوست دنیا درباره خلعسلاح عمومى و منع آزمایشات اتمى جنگهاى میکربى و شیمیائى بهجائى نرسیده است.
حال باید دید نظر اسلام در این مساله چیست؟ احتیاج به گفتگوندارد که جنگهاى میکربى و شیمیائى و اتمى از نظر اسلام ممنوعاست زیرا: اولا: استفاده از اینگونه وسائل خطرناک در میدان جنگبرخلاف اصول اخلاقى و انسانى است که اسلام پایهگذار آن است،رهبرى که قبل از هر جنگ دستور مىدهد و تاکید مىکند که هیچوقتدرختان میوه را از جا نکنید و به زراعت دشمن آتش نزنید وحیوانات را از بین نبرید و کفار را مثله و ناقصالاعضاء نکنید وبر نفوس مردم بىاحترامى روا ندارید، جان یک نفر عزیزتر و بهتراز هر پیروزى است و در تقسیم اسرا دستور مىدهد که فرزندان ازمادرانشان جدا نکنید... هیچوقت راضى نمىشود در جنگها از نوعوسائل ویرانگر استفاده شود و باعث ویرانى شهرها و قتل مردمغیر نظامى از زن و مرد و کودکان بىگناه و بیماران و نابودىحیوانات و درختان گردد، اینگونه جنایات اساسا با منطق و روشکلى اسلام سازگار نیست.
ثانیا: هرچند اینگونه وسائل ویرانگر در زمان پیشوایان اسلاماختراع نشده بود و اینها از فرآوردههاى تمدن غرب است، ولى دراین باره حدیثى نقل شده است که مىتواند مدرک و دلیل اینمساله باشد:
امام صادق(ع) از امیر مومنان على(ع) نقل کرده که آن حضرتفرمود: «نهى رسولالله یلقىالسم فى بلاد المشرکین» (46) «رسولگرامى از انداختن سم به شهرهاى کفار نهى فرموده است».
به همین دلیل مرحوم علامه حلى بهطور کلى استعمال زهر را درمورد دشمن به هر شکلى که باشد، حرام دانسته است (47) .
و همچنین «خلیل» فقیه مالکى تاکید مىکند که نباید از«زهر» در جنگ استفاده شود (48) .
پیامبر ارکم(ص) که پایهگذار مکتب فضیلت و انسانیت است، ایناصول اخلاقى و انسانى را مراعات کرده و به سربازان اسلام اجازهنداده است که در جنگهاى از سم به عنون سلاح استفاده کنند، زیراسم چیزى است که اگر مورد استعمال قرار بگیرد، به ضرر مردم یکشهر و حتى جانداران تمام مىشود و باعث هلاکت غیر نظامى از زنانو مردان و کودکان بىگناه و بیماران و حیوانات مىگردد.
روى این جهت پیامبر ارکم(ص) از انداختن سم به بلاد کفار نهىکرده است و البته در اینجا (مثل سایر جاها) اسلام به سم نظرخاصى ندارد، بلکه آنچه اصالت دارد، این است که نباید مسلماناندر میدان جنگ از سلاحهائى استفاده کنند که باعث از بین رفتنمردم غیر نظامى و ویرانى شهرها و آبادیها گردد. آن روز اینعمل ضد انسانى، به وسیله سم انجام مىگرفت ولى امروز اگر ازاین سلاحهاى هستهاى استفاده بشود، باید فاتحه جهان بشریتخوانده شود و در ظرف چند ساعت میلیونها نفوس بشرى محو و نابودگشته و شهرها و کشورها با خاک یکسان مىگردد.
آن رهبر انساندوستى که راضى نمىشود در شهر دشمن سم ریخته شود،مسلما راضى نمىشود از اینگونه سلاحهاى ویرانگر و جهنمى امروز،استفاده کنند و جهانى را به ویرانى و نابودى بکشند.
پىنوشت:
1- برتراندراسل، قدرت، ص 9 ترجمه : نجف دریابندرى.
2- دکتر صاحبالزمانى، دیباچهاى بر رهبرى، ص 216.
3- دیباچهاى بر رهبرى، ص 217 - روح بشر، ص 248.
4- سوره قصص: آیه 38.
5- نازعات: 24.
6- قدرت: 11.
7- محجهالبیضاء: ج6، ص 50.
8- محجهالبیضاء: ج6، ص 5.
9- غرر الحکم: ص 305.
10- غرر و درر آمدى: ج3، ص 103.
11- اصول کافى: ج2، ص 297.
12- اصول کافى: ج2، ص 298.
13- اصول کافى: ج2، ص 298.
14- تحفالعقول: ص 42.
15- رجال الکشى: ص 124.
16- نظامالحکم والاداره فى الاسلام: ص 302.
17- الامامه و السیاسه: ج1، ص 40.
18- قدرت، برتراند راسل، ص 15.
19- دیباچهاى بر رهبرى، ص 224.
20- سوره احزاب: 67.
21- نهجالبلاغه، خطبه 192.
22- نهجالبلاغه: خطبه 210.
23- اصول کافى: ج2، ص 298.
24- اصول کافى، ج2، ص 298.
25-الامام على(ع) جرج جرداق: ج2، ص 499.
26- نهجالبلاغه: نامه شماره 51.
27- اصول روانکاوى: ص 379 - 378.
28- مجله لوک: مورخ 5 آوریل 1966م.
29- سوره بقره: آیه 191.
30- سوره بقره: آیه 194.
31- سوره مائده: آیه 11.
32- نگاهى به تاریخ جهان، فصل جنگ، ص 18 - 1914.
33- وسائل الشیعه، کتاب جهاد، باب18، حدیث2، ج11، ص 48.
34- قال وجدت امراه مقتوله فى بعض مغازى رسولالله(ص) فنهىرسولالله عن قتل النساء و الصبیان.(کنزالعمال، ج4، ص 391 - 11071.
35- این روایت را سید قطب در کتاب «اسلام و صلح جهانى» نقلکرده، ص 273 - با کمى تفاوت کنزالعمال، ج4، ص 482.
36- وسائل الشیعه: ج11، ص 43 - کتاب الجهاد، باب 15، حدیث2.
37- سیره ابن هشام: ج2، ص 304.
38- وسائل الشیع:، ج11، ص 43 و 45، کتاب جهاد، باب15، حدیث3.
39- رافعى، شیخ مصطفى، استاد دانشگاه کنعان، الاسلام انطلاق لاجمود، ص 92، طبع بیروت.
40- حرب الاباده فى الجرائد، ص 74 - 75 نشریه جبهه آزادیبخش.
41- حسن صدر، مردان مجاهد، ص4.
42- دادگاه راسل: ص 226.
43- طبق نوشته: پراک چیزم استاد دانشگاه ویکتوریا طبق نقلخواندنیها، شماره 70 ، سال 32.
44- مجله مهنامه ارتش، شماره12، سال 40.
45- از روزنامه «نیویورک هرالدتریبون» به نقل اسلام و صلحجهانى، ص 25. 46 وسائل الشیعه، ج11، ص46، باب 16 ، حدیث 1.
47- تبصرهالمتعلمین، علامه حلى، ص 103، چاپ دمشق.
48- کتاب الاکلیل شرح مختصر خلیل: مجد الامیر.