آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

«برتراند راسل‏» ریاضى‏دان و فیلسوف نامى و معاصر انگلستان‏کتابى به نام «قدرت‏» منتشر کرده که در حقیقت کالبدشکافى‏دقیقى از قدرت‏پرستى و جاه‏طلبى انسانى، به شمار مى‏رود. راسل دراین اثرگرانمایه «عطش قدرت‏» را یکى از مهمترین نیازمندیهاى‏اصیل انسانى معرفى مى‏کند و آن را در سلسله نیازمندیهاى بشرى،بزرگترین «فصل ممیز انسان و حیوان‏» تلقى مى‏نماید.
وى در همین کتاب مى‏نویسد:
«میان انسان و جانوران دیگر تفاوتهاى گوناگونى وجود دارد که‏پاره‏اى عقلى و پاره‏اى عاطفى است. یکى از تفاوتهاى عاطفى مهم‏این است که تمایلات انسان برخلاف جانوران، اساسا بى‏حد و حصر است‏و ارضاى کامل آنها ممکن نیست مار «بوآ» وقتى که خوراکش راخورد، مى‏خوابد. تا آن که دوباره گرسنه شود، اگر جانوران دیگرهمین کار را نمى‏کنند، علتش این است که یا خوراکشان کافى نیست،یا از دشمن مى‏ترسند.
انگیزه فعالیتهاى جانوران به استثناى موارد نادر، نیازمندیهاى‏نخستین است، و از حدودى که این نیازها لازم مى‏آورند، فراترنمى‏رود.
در مورد انسان قضیه فرق مى‏کند. البته بخش بزرگى از نژاد بشرناچارند براى به‏دست آوردن ضروریات زندگى آن‏قدر کار کنند که‏براى مقاصد دیگر چندان رمقى در آنها باقى نمى‏ماند ولى آنهائى‏که زندگیشان تامین شده باشد به صرف این دلیل دست از کارنمى‏کشند».
به گفته راسل هنگامى که خشایارشاه به آتن لشگر کشید، نه کمبودغذا و نه کمبود پوشاک و نه کمبود زن داشت (1) ، بلکه آن زمان وى‏بیش از هر زمان دیگر احساس سیرى، بى‏نیازى، ایمنى، قدرت وتوانائى مى‏کرد که در اندیشه توسعه قدرت خود و جهانگیرى وجهانگشائى افتاد. همچنین در سبب جوئى علت‏حرص اسکندر به‏جهانگیرى، یورش ناپلئون به روسیه و حمله نادر و یا لشگرکشى‏هاى‏محمود غزنوى به هند، شاید نظریه «عطش قدرت‏» و جنون عظمت‏یاعقیده برترى و غلبه، بیش از هر نظریه اقتصادى و یا روانى‏دیگرى دل‏پسندتر، قانع‏کننده‏تر و به واقعیت نزدیکتر باشد (2) .
آرى به قول «آلفردآدلر»(1895م) (پدر و یار وفادار کودکان‏زبون و خودکم‏بین) عطش روحى و کوشش طبیعى و اصیل فرد در زندگى،چیزى جز تلاش، براى رهائى از ضعف و دسترسى به قدرت نیست تاجائى که براى پاره‏اى، هنگامى که شرائط اجازه دهد، دست‏یابى به‏قدرت و جاه‏طلبى به صورت آزى دیوانه‏وار و جنونى جهانسوزدرمى‏آید که دیگر رعایت هر امر و ارضاى هر نیاز دیگرى را،تحت‏الشعاع خود قرار مى‏دهد (3) . جانوران به زیستن و تولیدمثل‏قانعند و حال آن که انسانها میل به گسترش دارند و حد تمایلات‏آنها از این حیث فقط آنجاست که تخیلشان آن را ممکن مى‏داند اگرامکان مى‏داشت هر انسانى دلش مى‏خواست که خدا باشد! از اینجاست‏که برخى از طاغیان خیره‏سر که بر مرکب غرور و خودخواهى سوارمى‏شوند، هیچ حد و مرزى را به رسمیت نمى‏شناسند حتى به ادعاى‏خدائى نیز قانع نیستند، بلکه مى‏خواهند «خداى خدایان‏» شوند.
به گفته قرآن مجید «فرعون‏» در ابتداء ادعاى الوهیت کرد (4) وبه این هم قانع نشد، بلکه بزرگترین ادعا را با بدترین تعبیرات‏مطرح نمود و گفت: (فقال انا ربکم‏الاعلى) (5) «من پروردگاربزرگ شما هستم‏».
«فرعون‏» با گردنکشى و عصیان بر پروردگار بر مردم زمان خویش‏برترى و استعلا جست و سمبل تاریخى این خصلت نکوهیده براى‏نسلهاى آینده بشریت گردید تا قدرت‏پرستان و استعلاجویان، اوج‏قدرت و سرنوشت ذلت‏بار خود را با چشم بصیرت مشاهده نمایند.
آرى مختصرى از این میل در همه نژاد بشر وجود دارد و همین عنصراست که همکارى اجتماعى را دشوار مى‏سازد، زیرا هرکدام از مامیل داریم که این همکارى را به صورت همکارى میان خدا وپرستندگانش در نظر بیاوریم و البته در جاى خدا هم خودمان راقرار مى‏دهیم، رقابت نیاز به سازش و حکومت، میل به شورش، همراه‏با آشوب و خون‏ریزى گاه به گاه، از همین‏جا برمى‏خیزد و نیاز به‏اخلاق و لگام زدن به نفس‏پرستى بى‏بند و بار نیز به همین دلیل‏است (6) .
براى دست‏یافتن به سعادت و خوشبختى پایدار، انسان به چیزى‏نیاز دارد که براى انسان امکان‏پذیر نیست فقط خداست که ازسعادت مطلق بهره‏مند است زیرا که به گفته قرآن مجید: ملک وملکوت و عزت و شکوه شایسته او است. سلطنتهاى دنیوى راسلطنتهاى دیگر محدود مى‏سازند، قدرت دنیوى را مرگ پایان مى‏دهد،کسانى که از قدرت و شکوه اندکى بهره برده‏اند، گمان مى‏کنند که‏اندکى بیشتر دلشان را راضى خواهد کرد ولى اشتباه مى‏کنند، این‏هوس‏ها بى‏پایان و سیرى ناپذیرند.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «منهومان لا یشبعان: منهوم‏العلم ومنهوم‏المال‏» (7) . «دو گرسنه هستند که سیر نمى‏شوند: گرسنه علم‏و گرسنه مال‏».
باز از آن حضرت منقول است که فرمود: «و لو ان لابن آدم وادیامن ذهب لاحب ان یکون الیه الثانى و لو کان له الثانى لاحب ان‏یکون الیهما الثالث و لا یملا جوف ابن آدم‏الاالتراب‏» (8) .«هرگاه از براى فرزند آدم دو بیابان پر از طلاباشد، باز بیابان سومى را مى‏طلبد و اندرون او را هیچ چیزى پرنمى‏کند مگر خاک‏».
از میان هوسهاى بى‏پایان انسان، هوسهاى قدرت و شکوه از همه‏نیرومندترند و لذا خیلى چیزها هستند که مردم براى خاطر قدرت وشکوه در طلب آن برمى‏آیند و علم و ثروت را براى دست‏یافتن به‏قدرت طلب مى‏کنند و چه‏بسا براى افزایش قدرت از افزایش ثروت دست‏بردارند و...
عشق به قدرت با آن که یکى از نیرومندترین انگیزه‏هاى بشرى است،میان مردم کم و زیاد فراوان دارد و انگیزه‏هاى گوناگون آن رامحدود مى‏سازند و در میان مردمان ضعیف عشق به قدرت به صورت میل‏به تسلیم شدن به رهبر درمى‏آید و این خود دامنه قدرت‏جوئى افرادجسور را گسترش مى‏دهد. و اگر این هوس و میل باطنى در کسى باعاملى قویتر از خود کنترل نشود، او براى رسیدن به قدرت از هیچ‏تلاشى فروگذار نمى‏کند و به عنصر خطرناکى تبدیل مى‏گردد.
در روایات جاه‏طلبى منشا و راس همه بلیات شمرده شده. على(ع)
فرمود:
«حب النباهه راس کل بلیه‏» (9) « و در روایت دیگر مى‏فرماید:
«آفه‏العلماء حب‏الریاسه‏» (10) «آفت علما دوست داشتن ریاست‏است‏».
و لذا یکى از شرائط حاکم اسلامى این است که نباید ریاست‏طلب‏باشد زیرا مقدرات مردم را نمى‏توان به دست کسى سپرد که ازانحراف و طغیان او نمى‏توان خاطرجمع شد. امام صادق(ع) فرمود:
«من طلب الریاسه هلک‏» (11) .«هرکس ریاست‏طلب باشد، هلاک‏مى‏شود».
«معمربن خلاد» نزد حضرت ابوالحسن(ع) نام مردى را برد و گفت:
او ریاست را دوست دارد، حضرت فرمود: «ما ذئبان ضاریان فى غنم‏قد تفرق رعاوها باضر فى دین‏المسلم من الریاسه‏» (12) . «بودن‏دو گرگ درنده در میان گله گوسفندى که چوپان آن حاضر نباشد،زیانبخش‏تر از ریاست نسبت‏به دین مسلمان نیست‏». یعنى‏ریاست‏طلبى از دو گرگ درنده به دین مسلمان بیشتر زیان مى‏رساند.
در این روایت امام ریاست‏طلبى را به درندگى گرگ که به یک‏گوسفند قانع نبوده، تمام گله را با سبعیت پاره مى‏کند. تشبیه‏کرده است. گوئى انسان با زیاده‏طلبى و تجاوز، نقش حیوان درنده‏را در جامعه ایفاء مى‏کند.
در روایت دیگر آمده است که امام باقر(ع) فرمود:
«واى بر تو اى ربیع لا تطلبن الریاسه و لا تکن ذئبا و لا تاکل‏بنا الناس فیفقرک‏الله...» (13) «طلب ریاست مکن و گرگ مباش که‏به نام ما مردم را بخورى که خدا محتاجت کند».
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «فان الریاسه لا تصلح الا لله و لاهلها ومن وضع نفسه فى غیر الموضع‏الذى وضعه‏الله فیه مقته‏الله و من‏دعا الى نفسه فقال: انا رئیسکم و لیس هو کذلک لم ینظرالله‏الیه حتى یرجع عما قال و یتوب الى‏الله مما ادعى‏» (14) .
«ریاست جز براى خدا و اهلش شایسته نیست و هرکس خود را دروضعى نهد که غیر آن وضعى که خدا براى او مقرر داشته، خداونداو را دشمن بدارد و هرکس مردم را به سوى خود بخواند و گوید من‏رئیس شما هستم درحالى که این شایستگى را نداشته باشد، خداوندبه او نظر نکند تا از آنچه ادعا کرده برگردد و از آنچه گفته،به درگاه خدا توبه کند».
امام سجاد(ع) فرمود: از ریاست‏طلبى از طریق پیوند دادن خودت باما برحذر باش که خداوند تو را فرو خواهد گذاشت، برحذر باش ازاین که به وسیله (وابسته کردن خود به ما) بخواهى نان بخورى که‏در این صورت خدا فقرت را زیاد خواهد کرد.
«ایاک ان تتراس بنا فیضعک‏الله و ایاک ان تستاکل بنافیزیدک‏الله فقرا» (15) .
این شیوه پیشوایان اسلام است که نه خود ریاست‏طلب بوده‏اند و نه‏از شیعیان خود چنین خواسته‏اند و از دادن پست و مقام به‏ریاست‏طلبان خوددارى مى‏کرده‏اند. پیامبر گرامى اسلام(ص) فرمود:
«انا والله لا نولى هذا العمل احدا ساله او احدا حرص‏علیه‏» (16) .«به خدا سوگند ما کسى را که خود داوطلب مقام باشدو یا کسى که حریص بر تصدى مقام باشد، بر این کار نصب‏نمى‏کنیم‏».
امیر مومنان على(ع) در پاسخ «عبدالله بن عباس‏» که وساطت‏کرده بود تا امام استاندارى بصره و کوفه را به «طلحه‏» و«زبیر» واگذار کند، فرمود: «واى بر تو در کوفه و بصره مردم‏مسلمان و اموال آنها موجود است، زمانى که این دو نفر متصدى‏مقام ولایت‏شدند، مردم نادان را با پول مى‏خرند و ناتوانان رابا شکنجه و آزار ساکت مى‏کنند، افراد قوى و نیرومند را با قدرت‏و نیرو تسلیم مى‏نمایند، من اگر بنا بود در دادن منصب، حساب‏نفع و ضرر خود را بکنم، معاویه را فرماندار شام مى‏کردم و تمام‏نزاعها از بین مى‏رفت، آرى اگر این دو نفر به مقام، حریص‏نبودند، ممکن بود آنها را والى قرار مى‏دهم‏» (17) .
رهبران و پیروان
میل به «قدرت‏» دو صورت دارد: آشکار، در رهبران; و پنهان، درپیروان آنها:
وقتى که مردم با میل از رهبرى پیروى مى‏کنند، منظورشان این است‏که آن گروهى که رهبر در راس آن قرار دارد، قدرت به دست‏بیاورد و احساس مى‏کنند که پیروزى رهبر، پیروزى خود آنهاست.
بیشتر مردمان توانائى رهبرى و به پیروزى رساندن گروهشان را درخود نمى‏بینند و بنابراین سردسته‏اى را پیدا مى‏کنند که به نظرمى‏آید از شجاعت و توانائى لازم براى به دست آوردن قدرت بهره‏منداست. به گفته «راسل‏» حتى در دیانت هم این تمایل پدیدارمى‏شود.
«نیچه‏» مسیحیت را متهم مى‏کرد که اخلاق بردگى را پرورش مى‏دهدولى هدف مسیحیت همیشه پیروزى نهائى بوده است: «خوشا به حال‏ضعیفان، زیرا که زمین را به میراث خواهند برد» (18) .
آرى نیاز به قدرت، موجب مى‏شود آنهائى که شانس رهبر شدن‏ندارند، قهرمانى بجویند و بعد تا مرحله اتحاد و فناى در او،به خاطر بقاى خود با او، پیش روند. ضمنا نیاز دیگرى در بشربراى تمکین، اطاعت، تسلیم، تبعیت، پیروى و تقلید گله‏وار، وجوددارد.
این نیاز نیز بشر را به سوى قهرمان‏جوئى، یا قهرمان‏سازى سوق‏مى‏دهد (19) . اسلام براى تزکیه رهبران و پیروان، از یک طرف‏ریاست‏طلبى و عشق به قدرت و شکوه را محکوم مى‏نماید، از طرف‏دیگر ریاست‏پذیرى ناحق و میدان دادن به ناشایستگان و پیروى‏کورکورانه از آنها را به شدت نکوهش مى‏کند، این امر که ناشى ازراحت‏طلبى و روحیه تسلیم و زبونى است، مسحور شدگان دنیا ومرعوب شدگان قدرت را به انگیزه برخوردارى از سفره و خوان‏یغماى رهبران حاکم به دنباله‏روى و تایید و در نهایت تحکیم وتوسعه سلطه جابرانه ظالمان مى‏کشاند و این خود دامنه قدرت‏جوئى‏جابران جسور را گسترش مى‏دهد.
قرآن مجید صحنه‏اى از دوزخ را به تصویر مى‏کشد که گله‏اى از این‏دنباله‏روهاى سرافکنده، گمراهى خود را با سرسپردگى و اطاعت‏کورکورانه از رهبران و بزرگان زمان خویش توجیه بیهوده مى‏کنند:
(و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنافاضلوناالسبیلا) (20) .«گفتند: پروردگارا، ما از روسا و بزرگان‏خویش پیروى کردیم و آنها ما را از راه گمراه کردند».
امیر مومنان على(ع) مسلمانان را از اطاعت کسانى که بناحق برآنها حکومت مى‏کنند، به شدت برحذر مى‏دارد و مى‏فرماید: «الافالحذر الحذر من طاعه ساداتکم و کبرائکم الذین تکبروا عن‏حسبهم و ترفعوا فوق نسبهم و القوا الهجینه على ربهم..» (21) .
«زنهار! زنهار! از پیروى و اطاعت‏بزرگترها و روسایتان برحذرباشید. همانها که به واسطه موقعیت‏خود تکبر مى‏فروشند. همانهاکه خویشتن را بالاتر از نسب خود مى‏شمارند و کارهاى نادرست رااز طریق اعتقاد به جبر همچون شیطان به خدا نسبت مى‏دهند».
امام(ع) به خوبى آگاه است که اغلب مردم فقط مى‏خواهند خوب وراحت زندگى کنند و دردسر و مشکلى نداشته باشند، بنابراین خودرا به رنگ محیط درمى‏آورند و نان را به نرخ روز مى‏خورند، اینهااز خود تشخیص و تصمیم مستقلى ندارند و حرکتى جز پیروى ازجریان عمومى و جو حاکم نمى‏نمایند.
على(ع) در روایتى، کسانى را که از پیامبر(ص) حدیث نقل مى‏کنند،به چهار دسته تقسیم مى‏کند: اولین دسته را در بین منافقانى‏سراغ مى‏دهد که به خاطر نزدیک شدن به مرکز قدرت به احادیث‏پیامبر تمسک جسته، توجیه‏گر زمامداران زمان خود مى‏شوند و ازموضع مذهبى به تحمیق مردم مى‏پردازند. این منافقان با سوءاستفاده از احساسات و عواطف ساده مسلمانان، ستمگران را برگرده آنان مسلط ساخته خود با تکیه بر زمامداران به خوردن‏دنیائى که از فروش دین به دست آورده‏اند، مشغول مى‏شوند. آنگاه‏به دنبال این توصیف، امام بر همان کلام معروف پیامبر(ص) استنادکرده، مى‏فرماید: «انما الناس مع الملوک و الدنیا الا من‏عصمه‏الله‏» (22) .«مردم (همواره) همراه سلاطین و دنیا هستند،مگر کسى که خداوند او را محفوظ بدارد».
امام صادق(ع) مى‏فرماید: «ایاکم و هولاء الروساء الذین یتراسون‏فوالله ما خفقت النعال خلف رجل الا هلک و اهلک‏» (23) .
«بپرهیزید از روسائى که ریاست را به خود مى‏بندند، زیرا به‏خدا سوگند که کفشها دنبال سر مردى صدا نکند، جز آن که هلاک شودو هلاک کند».
در روایت دیگر مى‏فرماید: «ایاک و الریاسه و ایاک ان تطاءاعقاب الرجال، ... ایاک ان تنصب رجلا دون الحجه فتصدقه فى کل‏ما قال‏» (24) .
«بپرهیز از ریاست و بپرهیز از این که پشت‏سر رجال راه بروى وبپرهیز از این که کسى را بى‏دلیل(به پیشوائى) برگزینى و هرآنچه گوید، تصدیقش کنى‏».
تا اینجا درباره رهبران و پیروان سخن گفتیم، ولى سنخ دیگرى‏ازمردم وجود دارد و آنها کسانى هستند که کناره مى‏گیرند.
افرادى هستند که شجاعت آن را دارند که تسلیم نشوند اما شانس‏فرمان‏روائى ندارند تا بخواهند اختیار کارها را به دست گیرند،این‏گونه اشخاص به راحتى در ساختمان اجتماعى نمى‏گنجند، معمولارهبر، این نوع افراد را خوش ندارد و همیشه مواظب و مراقب‏آنهاست. این نوع اشخاص به هر طریقى شده پناهگاهى براى خودپیدا مى‏کنند تا آزادى شخصى داشته باشند گاه در انزواى کامل‏زندگى مى‏نمایند و گاهى هم به کشورهاى دیگر پناهنده مى‏شوند.
کنترل قدرت
در نظر اول ممکن است چنین نماید که قدرت زمامداران از خودشان‏است و افراد ملت‏سهمى در آن ندارند ولى این درست نیست و هرزمامدار ذاتا قدرت یک فرد را دارد او نمى‏تواند فرمان دهد بى‏آن که دیگرى فرمان برد و نمى‏تواند بر دیگران نظارت کند بى آن‏که تشکیلات اجتماع، وى را به دستگاه نظارت مجهز سازد.
ممکن است مساله به خود زمامدار نیز مشتبه شود و خیال کند که‏قدرت از آن اوست و از آن هر طورى دلش بخواهد مى‏تواند استفاده‏کند، و همین توهم سبب پیدایش حکومتهاى استبدادى در جهان شده‏است، در نظام استبدادى مردم کوچکترین سهمى در اداره حکومت‏ندارند زیرا حاکم مستبد هیچ شریکى را تحمل نمى‏کند و مخالف‏سرسخت مشارکت مردم در مسائل اجتماعى و امور مملکتى است.
نکته‏اى که تذکر آن لازم است، این است‏به همان اندازه که در سلب‏آزادى و ایجاد نظام استبدادى، دیکتاتور سهم دارد، مردم زیرسلطه نیز سهم دارند زیرا این خود مردم هستند که نظام‏دیکتاتورى را به وجود مى‏آورند و از حق حاکمیت‏خود دست‏برمى‏دارند و به دیکتاتور قدرت مى‏بخشند و با تحمل و سکوت خودبه او اجازه مى‏دهند تا به حکومت جبارانه و تجاوزکارانه خودادامه دهد و با قدرتى که خود مردم به او داده‏اند، آنها رانابود سازد و لذا گفته‏اند: استبداد پدیده‏اى است طرفینى، یک‏طرف آن دستگاه حاکمه است و طرف دیگر آن مردم، که هر دو طرف درایجاد آن سهم دارند.
ولى شرط حکومت مردم بر مردم و شرط دموکراسى این است که این‏قدرت، هیچ وقت نباید از اختیار مردم خارج شود و از نظارت مردم‏دور بماند و لذا براى عدم تمرکز قدرت در یکجا، دانشمندان اصل‏تعادل قوا و تفکیک آن را لازم شمرده‏اند و به همین جهت در نظام‏اسلامى، حاکم و دولت منبع قدرت نیست، بلکه سرچشمه قدرت خود ملت‏و اراده خود آنان است و حاکم در فرمانروائى اصیل نیست.
امانتدارى که در عین حکمرانى فرمانبر است و نمى‏تواند از هدف ومصلحتى که منشا قدرت تعیین کرده، منحرف شود. اقتدارش تازمانى اخلاقى و مشروع است که در همان مسیر خدا و مصلحت‏خلق گام‏بردارد و از امانت، سوء استفاده نکند. بنابراین در این نظام،حکومت‏براساس قدرت و زور نیست، بلکه براساس اختیاراتى است که‏افراد جامعه به هیات حاکمه داده‏اند.
در حکومت اسلامى، مفهوم وجودى دولت چیزى جز نشان دهنده اراده‏عمومى ملت نیست، پس اگر اداره کنندگان کشور به صلاح جامعه ومردم اقدام کردند، در پستهاى خود باقى خواهند ماند و گرنه‏بلافاصله از کار برکنار مى‏شوند زیرا فرمانروایان جز با اصلاح‏کار مردم حق زمامدارى ندارند.
على(ع) وقتى که به خلافت رسید، با این که منتخب خدا و پیامبر ومردم مسلمان بود، فرمود: «ایها الناس انما انا واحد منکم لى‏ما لکم و على ما علیکم و الحق لا یبطله شى‏ء» (25) . «مردم! من‏فردى از شما هستم، همان حقى را دارم که شما دارید و حق را هیچ‏چیز باطل نمى‏تواند از بین ببرد».
و درباره اداره کنندگان دستگاه دولتى مى‏فرماید: «فانکم خزان‏الرعیه و وکلاءالامه‏» (26) . «زیرا شما خزانه‏داران رعیت و وکلاى‏ملت هستید». در حقیقت آنان خادمان ملت و اداره کنندگان‏کارهاى آنان و حافظ و نگهبان اموال و حقوق توده به شمارمى‏روند و هیچ مزیتى نسبت‏به مردم ندارند. آرى در نظام اسلامى‏اخلاق و قوانین و اعتقادات جامعه، حاکم بر نظام قدرت است وصاحبان قدرت از وسائل قدرت به نفع مردم استفاده مى‏کنند.
اخلاق و جنگ
ملتها اگر گاهى اخلاقى مى‏شوند، فقط در ایام صلح و آشتى است وگرنه در میدان جنگ و حال اختلاف، آنچه فراموش مى‏شود، اصول‏اخلاقى و فضائل انسانى است.
همچنین ملتى اخلاقى مى‏شود که ضعیف و مغلوب باشد و چنین ملتى ازظلم و فساد اخلاق بشر نوحه‏سرائى مى‏کند. برعکس ملت فاتح ونیرومند که اخلاق پیش او مفهومى ندارد، بلکه تعدیات و جنایات‏خود را شجاعت نامیده به خود مى‏بالد. خصوصا به هنگام جنگ به‏جنایتهائى مرتکب مى‏شوند که حیوانات وحشى از آن شرم دارند.
این مطلب نظر روانشناسان را نیز به خود جلب کرد. چنان که‏«فروید» روانکاو معروف طى گفتارى در این باره چنین توضیح‏مى‏دهد:
«دولت و حکومت‏به هنگام جنگ آنچه را که در زمان صلح براى‏افراد ممنوع است، مجاز مى‏شمرد. بدین‏سان افراد با نهایت تنفرمى‏توانند از آنچه که در زمان صلح به شکل مبهمى احساس مى‏نمودنددر هنگام جنگ بدان پى برده و بفهمند که اگر حکومت از شرارت وظلم و تعدى افراد جلوگیرى مى‏کند، نه به خاطر این است که نظرش‏مبارزه با ظلم وتعدى یا مناهى اخلاقى باشد، بلکه قصد داردهمان‏سان که نمک و دخانیات را انحصار خود مى‏شازد، ظلم و ستمگرى‏را نیز منحصر به خود نماید.
دولتها با هر حکومتى در هنگام جنگ هرگونه وقاحت و ستمگرى وبى‏شرمى را که موجب هتک حیثیت و آبروى افراد مى‏شود، براى خودمجاز و آزاد مى‏شمارند. و در برابر دشمن نه این که به ظلم وستم اقناع شوند، بلکه از هرگونه نیرنگ و دروغ‏هاى بى‏شرمانه هم‏فروگذار نمى‏کنند. دولت در این‏گونه مواقع حداکثر اطاعت وفرمانبرى را به افراد تحمیل نموده و آنان را به فداکارى‏هایى‏وا مى‏دارند، اما در مقابل این همه، با آنان رفتارى ناشایسته‏پیش گرفته و با پنهان نمودن حقیقت و تفتیش و تحت نظر گرفتن‏عقاید و آراء آنها تحلیلشان مى‏برد، در بین این مضیقه‏هاى فکرى‏و ناراحتیهاى روحى، اخبارى دروغ پخش نموده و افراد را تحریک‏به جنگ و تهاجم بر ملتى دیگر مى‏نماید.
دولت عهدنامه‏ها و قراردادهایى را که با سایر دول داشت، بر اثراحساس قدرت و شهوت استیلاى بر دیگران بدون واهمه و ترس نقض‏نموده و افراد را وامى‏دارد تا بر اثر احساس میهن‏پرستى این عمل‏او را تایید و تصدیق نمایند» (27) .
چنانکه در جنگهاى ننگین و منفور تاریخ و جنگهاى استعمارى‏جنایت‏بار دنیاى امروز نمونه‏هاى بارزى از این نوع توحش، زیادبه چشم مى‏خورد. مثلا همانها که در حال عادى نقش کبوتران صلح رابازى مى‏کردند و پیوسته دم از صلح و خلع سلاح عمومى مى‏زدند ولى‏براى توسعه نفوذ خود و حفظ منافع خود در کشورهاى جهان سوم،بى‏رحمانه‏ترین جنگ تاریخ را شعله‏ور ساختند که در ادوار تاریخ‏بشر جنگى بدین شناعت‏بدون تناسب نیروى طرفین، کمتر دیده شده‏است.
آرى در نظام جنگى امروز، هیچ اصلو اخلاقى و انسانى مراعات‏نمى‏شود. در قدیم جنگها، ماهیت و انگیزه آنها هرچه بود«مردانه بود» جواب تیر و کمان را تیر و کمان مى‏داد جواب‏نیزه را نیزه، یعنى سلاحهاى جنگى همه از یک نوع بودند، حتى‏گاهى این را نامردى و برخلاف انسانیت مى‏دانستند که یکى سواره‏باشد و دیگرى پیاده، لیکن امروز که دنیا به تمدن خود مى‏نازد،ممکن است در یک طرف سهمگین‏ترین سلاحهاى روز، به کار افتد و درطرف مقابل ابزارهائى که در حکم سلاحهاى اولیه است.
ژنرال «ریجوى‏» فرمانده نیروى آمریکا، جنگ ویتنام را از جنبه‏اخلاقى مورد بررسى قرار داده، مى‏گوید: «رهبران ما، از نتایج‏اعمال و اقدامات خود، آگاه نیستند و در به کار بردن وسائل ونیروهاى تخریبى و انهدامى، عامل اخلاقى ناشى از این کار راارزیابى نمى‏کنند. من به اعتقاد کامل مى‏گویم که ما از لحاظ وضع‏فعلى و نیز از جنبه رعایت اصول اخلاقى، مجبور نیستیم یک ملت‏کوچک آسیائى را براى برگرداندن به «عصر حجر» بمباران‏کنیم‏» (28) .
جهاد در چهارچوبه اصول اخلاقى‏مهم‏ترین چیزى که جهاد اسلامى را از جنگهاى دیگر تاریخ متمایزمى‏سازد، همان سیطره عامل اخلاقى بر روابط بین‏المللى و مقررات‏رزمى در ایام جنگ است.
اسلام حتى در بحبوحه جنگ نیز فراموش نمى‏کند که هدفش اصلاح جامعه‏بشرى و ترویج فضائل اخلاقى و انسانى است و این هدف مقدس رالحظه‏اى از نظر دور نداشته و در هر موقع و در هر شرائط این اصل‏اساسى را مراعات مى‏کند و در دوران جنگ نیز مبانى انسانى واخلاقى را عملا در میان بشر استوارتر و محکم‏تر مى‏سازد و از این‏راه روح مردم بى‏غرض را تسخیر مى‏کند.
اسلام خساراتى را که در طى جنگها تحمل کرده است، به وسیله‏نیروى «اخلاق‏» در طول تاریخ جبران مى‏نماید به‏طورى که اگر شخص‏منصفى به قانون جهاد اسلامى و روش جنگهائى که در صدر اسلام‏اتفاق افتاده است نظر کند، قهرا متوجه عظمت قانون اسلام خواهدشد و درک خواهد کرد که جنگهاى اسلامى اساسا شباهتى به جنگهاى‏منفور جهان امروز ندارد.
جهاد اسلامى بر چهار پایه و اصل استوار است: یکى از آنها،مراعات مقررات اخلاقى و انسانى است. قرآن مجید در طى یک آیه‏به‏طور روشن و موکد مشخصات چهارگانه جنگهاى اسلامى را بیان‏مى‏کند:
(و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله لایحب المعتدین) (29) .
«جنگ کنید در راه خدا با کسانى که با شما جنگ مى‏کنند و تجاوزو تعدى ننمائید. قطعا خداوند تعدى کنندگان را دوست نمى‏دارد».
در این آیه چهار رکن اساسى(جهاد) روشن است:
1 - عمل: «قاتلوا» جنگ کنید.
2 - هدف: «فى سبیل‏الله‏» در راه خدا.
3 - طرف: «الذین یقاتلونکم‏» کسانى که با شما جنگ مى‏کنند.
4 - حدود: «لا تعتدوا» تعدى و تجاوز نکنید.
اصل چهارم، همان اصل اخلاقى است که اسلام در جهاد به رسمیت‏شناخته است قرآن بعد از سه آیه دیگر به مراعات این اصل توصیه‏مى‏کند و مى‏فرماید: «به محض این که طرف دست از تجاوز و سرسختى‏برداشت، خدا بخشنده و مهربان است، شما هم باید مثل او باشید.
جز بر ستمکاران با دیگرى نباید دشمنى بکنید و از خدا بپرهیزیدکه خدا پرهیزکاران را دوست مى دارد» (30) .
کلمه «تقوى‏» که در انتهاى آخر این آیه به صورت پایان‏نامه‏ذکر شده است، از «وقایه‏» به معنى ترمز کردن و خوددارى است.
آرى آنجا که خشم و غضب و خودخواهى به جوش آید و نفس‏انتقامجوئى بشرى تمایل به انحراف در جهت‏سختگیرى و کینه‏توزى وآزار پیدا کند، باید عاملى در نهاد انسان باشد که از طغیان‏خشم و غضب جلوگیرى کند و در نتیجه جلو انحرافات گرفته شود.
قرآن کریم به سربازان و ارتش اسلام تاکید مى‏کند که حتما بایددر میدان نبرد نیز اصلو اخلاقى و انسانى را مراعات کنند و تقوى‏و فضیلت و اصول انسانیت را فراموش ننمایند. و در بحبوحه جنگ‏با دشمن، عدل و تقوى و فضیلت را به دادرسان و مجاهدان اسلامى‏سفارش مى‏کند:
(و لا یجرمنکم شنئان قوم على ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب‏للت‏ژقوى) (31) .
«دشمنى یک قوم نباید سبب بشود که شما از عدل وانصاف دوربشوید، عدالت کنید که آن به تقوى نزدیکتر است‏».
و ضمنا این طرز فکر و دستورالعمل‏ها را با کلامى که «نهرو» درکتاب خود از قول یکى ژنرال انگلیسى نوشته است، مقایسه کنید:
«در جنگ پیروزى غیر ممکن است مگر با استفاده از جعلیات یا به‏وسیله تزویر و دروغلاوئى و پنهان داشتن حقیقت... براى یک ملت‏بزرگ در موقعى که سرنوشتش به قمار گذارده شده پایبند اصول‏اخلاقى بودن یا نبودن موضوعى نیست که مهم شمرده شود» (32) .
به‏طور کلى قرآن و سنت پیغمبر(ص) نه تنها انتقامگیرى و شکنجه واسراف در قتل را در دوران فتح و پیروزى اجازه نمى‏دهد، بلکه باهر فکر برترى جوئى شخصى و خودخواهى شدیدا مخالف است و این‏مطلب به روشنى از آخرین سوره‏اى که در پایان بعضى از فتوحات‏رسول اکرم(ص) نازل شده، استفاده مى‏شود: (اذا جاء نصر الله والفتح و رایت الناس یدخلون فى دین الله افواجا فسبح بحمدربک و استغفره انه کان توابا).
«زمانى که یارى خدا و پیروزى رسید و مردم را دیدى گروه‏گروه‏داخل دین خدا مى‏شوند، پس (به شکر پرحردگار) تسبیح نما و از اوآمرزش بخواه زیرا که او بسیار توبه‏پذیر است‏».
بدین‏ترتى صفحه آخر مبارزات و جنگهاى پیغمبر به صفحه اول دعوت‏او برمى‏گردد و معلوم مى‏شود که جنگهاى اسلامى براى کشورگشائى وفرمانروائى و انتقامجوئى یا تحمیل عقیده و برترى‏طلبى نبوده‏است.
خلاصه جنگ و خونریزى از نظر اسلام منفور است و تا مجبور نشود به‏آن اقدام نمى‏کند و در صورت اقدام نیز فقط به اندازه ضرورت‏بهره‏بردارى مى‏کند و در همه‏حال مسلمانان را به مراعات اصول‏اخلاقى و انسانى دعوت مى‏نماید. و اینک به ذکر مواردى ازبرنامه‏هاى اخلاقى و انسانى جهاد مى‏پردازیم:
1 - چه افرادى مصونیت دارند؟
افراد ناتوان مانند کودکان، زنان، بیماران، پیران، دیوانگان‏و دیرنشینان مصونیت دارند و لشگر اسلام حق ندارد به عنوان‏تضعیف دشمن، متعرض آنان گردد. پیامبر اکرم(ص) مى‏فرماید:
«اقتلوا المشرکین و استحیوا شیوخهم و صبیانهم‏» (33) .«به‏هنگام نبرد کفار را به قتل برسانید ولى پیرمردان و پیرزنان واطفال خردسال را نکشید».
یکى از یاران پیغمبر به نام «رباح بن ربیعه‏» نقل مى‏کند: دریکى از جنگها با پیامبر بودم پیامبر جنازه زنى را دید بسیارناراحت‏شد و فرمود: چرا این زن را کشته‏اند اینکه سزاوار کشتن‏نبود همان وقت رسول خدا از کشتن زنان و کودکان نهى فرمود (34) .
باز در یکى از غزوات پیغمبر گزارش دادند که دخترى را میان‏صفها کشته‏اند، پیغمبر شدیدا ناراحت‏شد، اصحاب عرض کردند: اى‏رسول خدا(ص) چرا ناراحت‏شدید او دختر یکى از مشرکان و کفاربود، فرمود: این حرف چه معنى دارد؟ اینها هنوز بر فطرت پاک‏خود هستند، مگر شما فرزندان مشرکان نبودید؟ هرگز کودکان رانکشید... » (35) .
2 - احساسات باید کنترل شود
مسلمانان حق ندارند روى غضب و کینه مرتکب کارى شوند که برخلاف‏اصول اخلاقى و انسانى است و لذا «مقله‏» کردن دشمن (بعد ازکشتن، اعضاى بدن او را قطع کردن) و خیانت نسبت‏به او و همچنین‏از بین بردن حیوانات اهلى و بریدن درختان و سوزانیدن کشت وزرع و بستن آب به روى دشمن و تعقیب مجروح و فحش و دشنام به‏آنان اکیدا ممنوع است.
امام صادق(ع) مى‏فرماید: هر موقع که رسول خدا مى‏خواست لشگرى‏اعزام کند، آنها را در مقابل خود مى‏نشاند فرمانده و سپاه رابه تقوا و پرهیزکارى امر مى‏نمود و مى‏فرمود:
«سیروا بسم‏الله و بالله و فى سبیل‏الله و على مله رسول الله لاتغلوا و لا تمثلوا و لا تغدروا و لا تقتلوا شیخا فانیا و لا صبیاو لا امراه و لا تقطعوا شجرا الا ان تضطروا الیها و ایما رجل‏من ادنى المسلمین او افضلهم نظر الى احد من المشرکین فهوجار حتى یسمع کلام الله فان تبعکم فاخوانکم فى الدین و ان ابى‏فابلغوه مامنه و استعینوا بالله‏» (36) .
«به نام خدا حرکت کنید و به نام خدا و در راه خدا جنگ کنید،یعنى هدف شما خدا باشد و در غنایم نسبت‏به یکدیگر خیانت‏ننمائید و هیچ مقتولى را «مثله‏» (یعنى گوش و بینى و سایراعضاء آنان را نبرید) و پیمانهاى خود نشکنید، پیرمردان وپیرزنان و کودکان را نکشید و هیچ درختى را قطع نکنید مگر این‏که ناچار باشید و هر کس از مسلمانان اگرچه یک فرد عادى باشد،به یکى از کفار براى استماع کلام خدا امان داد، امان او رامحترم شمارید، اگر اسلام را ذیرفت‏برادر دینى شماست و گرنه اورا به محل خود باز گردانید و از خداوند طلب یارى کنید.
بعد از جنگ «بدر»، «عمربن‏خطاب‏» دستخوش تعصب شد و از رسول‏خدا(ص) خواست تا اجازه دهد دندانهاى پیشین «سهیل بن عمرو»خطیب مکه را بکنند و زبانش را از بیخ بیرون آورند تا سهل بن‏عمرو در هیچ کجا قادر نباشد بر ضرر پیامبر اسلام خطبه ایرادکند، پیامبر خدا جواب داد: «لا ا مثل به فیمثل الله بى و ان‏کنت نبیا» (37) . «من کسى را مثله نمى‏کنم و اعضاى بدنش رانمى‏برم زیرا در آن صورت خداوند مرا مثله مى‏کند اگرچه پیغمبرباشم‏».
رسول خدا(ص) قبل از جنگ به سپاه مسلمین چنین دستور مى‏داد:
«به کودکان و زنان و ضعیفان و پیرمردان و پیرزنان رحم کنید.
و تاکید مى‏فرمود:
هیچ وقت درختان میوه را از جا نکنید درختان نخل را نسوزانید وبا آب غرق نکنید، کشت و زرع را آتش نزنید، چه مى‏دانید شایدخودتان هم به آنها محتاج شوید، حیوانات حلال‏گوشت را جز درموارد ضرورت ذبح نکنید» (38) .
این دستورات و تعالیم عالیه اسلامى را با اعمال وحشیانه وهراس‏آور جنگهاى دنیاى متمدن امروز، مقایسه کنید آن وقت موقعیت‏و اهمیت قوانین اسلام به خودى‏خود روشن مى‏گردد.
در اینجا فقط به جنایات و فجایع دو دولت‏بزرگ اشاره مى‏کنیم،البته شمردن تمام جنایات این دو ابرقدرت از عهده این مقال‏خارج است، ولى نمونه‏هائى از آن را در اینجا نقل مى‏کنیم:
یکى از آنها دولت فرانسه است و علت این که از میان تمام‏کشورها، فرانسه را انتخاب کردیم، این است: چون ملت فرانسه‏همان ملتى است که اعلامیه حقوق بشر را به جهان و جهانیان اعلام‏داشته و راه و رسم آزادى طبقات زحمکتش را به ملتهاى اروپاآموخته است. اکنون توجه خوانندگان عزیز را به فجایع و جنایات‏دولت‏خون‏آشام فرانسه در جنگ «الجزایر» جلب مى‏کنیم:
«...فرانسویها همه مردم یک شهر کوچک را جمع کرده و به سوى‏بیابانى که آب و باتلاق داشت، سوق دادند، قبلا نیز در آن‏باتلاقها نفت ریخته بودند وقتى که مردم، اعم از زن و مرد، کوچک‏و بزرگ، به آنجا رسیدند همه را به مسلسل بستند، مردم بى‏سلاح وبى‏پناه، خود را به آب و باتلاق انداختند ولى فرانسویها باتلاقهارا آتش زدند و سرانجام معلوم شد که عده افرادى که کشته و یاغرق شده یا سوختند 70هزار نفر بوده است‏» (39) .
علاوه بر کشتارهاى دسته‏جمعى، و بمباران دهات و اعدام افرادارتش آزادیبخش، شکنجه‏هاى ناجوانمردانه‏اى که فرانسویها بر ضدافراد ملى روا مى‏داشتند، خاطره شکنجه‏هاى سازمان مخوف‏«انگیزیسیون‏» را تجدید مى‏کند. مثلا فرانسویها پوست‏سر«ابن‏المهدى‏» یکى از رهبران انقلاب را در الجزائر کندند ولى‏چون او اسرار انقلابیون را فاش نساخت میله آهنى را در آتش‏گداختند و به حلق او بردند تا درگذشت و همچنین یکى دیگر ازمجاهدین را از پا به سقف آویزان کردند و چون مخزن اسلحه‏مجاهدان را نشان نداد، سر او را در آتش فرو بردند تا جا به جاسوخت و یکى دیگر را پس از شکنجه‏هاى غیر انسانى، چون اقرارنکرد، با دینامیت تکه‏تکه ساختند! و مجاهد جوان «جلاد احمد»را به درختى بستند و یک بازویش را هم به ماشین بستند و چون درآن حال حاضر به اقرار نشد، جیب به حرکت درآمد و بازوى وى ازبیخ کنده شد و او پس از تحمل درد و عذاب در اثر خونریزى‏درگذشت (40) .
از همه فجیع‏تر و جنایتبارتر و در عین حال براى مسلمانان‏تاسف‏انگیزتر دستور فرمانده ارتش فرانسه بود، این داستان‏تاسف‏آور و غم‏انگیز را از زبان یک نفر سرباز مسلمان که خودشاهد این جریان دردناک بود، بشنویم:
او مى‏گوید: «در رباط مراکش شبى که لژیون ما وارد شهر شد،فرماندهى کل به منظور جلب رضایت‏سربازان و به عنوان پاداش‏اجازه داد هر سربازى زنى را پسندید به زور همراه ببرد و من‏ضجه همکیشان مسلمان خود را که مى‏دیدم زن و دختر و خواهرشان رامى‏ربایند، هرگز فراموش نمى‏کنم‏» (41) .
اینها نمونه‏هائى از جنایات و فجایع و اعمال غیر انسانى ملتى‏است که انقلاب کبیر فرانسه را به وجود آورده‏اند!! بد نیست‏نمونه‏اى هم از جنایات و اعمال غیر انسانى یکى دیگر ازابرقدرتهاى دنیا را ذکر کنیم:
در جنگ ویتنام تمام مقررات اخلاقى و انسانى و قراردادهاى‏بین‏المللى زیرپا نهاده شد، درنده‏خوئى و قساوت و آدمکشى وخونریزى را به جائى رساندند که حتى بیمارستانها و مدارس،درمانگاه‏ها، داروخانه‏ها، کلیساها خانه مسکونى و بالاخره کلیه‏مراکز بدون دفاع، مردم این سرزمین را بمباران کرده و از بین‏بردند. در اینجا براى آگاهى بیشتر خوانندگان به نتایج ناشى ازحملات هوائى به ویتنام شمالى، قسمتى از گزارش چهارمین کمیسیون‏تحقیق دادگاه بین‏المللى علیه جنایات جنگ در ویتنام شمالى است،به اختصار توضیح مى‏دهیم:
استان «نگه آن NGHEAN » شامل 17 بخش و 122000 نفر جمعیت‏دارد. در سال 6 - 1965 طى 6206 حمله هوائى مواد منفجره زیر،روى نواحى مختلف این استان پرتاب شده است:
46855 بمب انفجارى; 28831 بمب‏هاى تاخیرى وگلوله‏هاى مختلف‏34728راکت موشک 71 بمب ناپالم... بالاخره خسارات وارده به‏استان مزبور در اثر حملات هوائى به شرح زیر بوده است: تخریب‏10379 امکنه مسکونى; 8 بیمارستان، یک آسایشگاه جذامیان; 3داروخانه; 2 درمانگاه; 28 کلیسا; 66 مدرسه; و همچنین غرق 743قایق ماهیگیرى. طى همین مدت به تاسیسات و شبکه‏هاى آبیارى 893فقره حمله هوائى شده که در هفت مورد، خساراتى به تاسیسات‏مزبور وارد شده است (42) .
اینها نمونه‏هائى از جنایات و فجایع دولتهاى بزرگ دنیاى امروزاست. اگر کسى جنگهاى اسلامى را با جنگهاى دنیاى امروز مقایسه‏کند، قهرا متوجه مى‏شود که هیچ نوع شباهتى بین جهاد اسلامى وجنگهاى خطرناک و خانمانسوز دنیاى امروز نیست.
3 - جنگهاى میکربى و شیمیائى و اتمى در اسلام ممنوع است‏در عصر حاضر، سلاحهاى ویرانگرى اختراع شده است که طبق اظهارصاحبنظران و کارشناسان، سلاحهاى موجود براى نابودى و کشتار،چهاربرابر جمعیت فعلى دنیا کافى است (43) . سلاحهاى هسته‏اى خطرانهدامى جنگها را بر پایه‏اى باورنکردنى بالا برده است. امروزجنگهاى میکربى و شیمیائى بشر را به مرگ و نیستى تهدید مى‏کند.
هنوز سر و صدائى که آزمایش بمب 50 مگاتنى شورورى در جهان برپانمود از خاطره‏ها محو نشده است کسانى که با روزنامه‏ها و جرایدسرو کار دارند، هر آن منتظرند که بدانند انفجار هسته‏اى که‏امروز انجام مى‏شود، درآینده چه خطرى خواهد داشت؟
خطر انفجار هسته‏اى به قدرى ویرانگر است که ممکن است پس ازگذشت زمان زیادى، اثرات انفجرا، همراه باران یا برف و یاطوفان و زلزله، بلاى جان مردم شود! حتما به خاطر دارید که چندسال قبل شوروى پس از تبلیغات دامنه‏دارى در ناحیه (نوایازملیا)
در قطب شمال بمبى منفجر نمود، در حدود 2500 برابر بمبى که‏آمریکائى‏ها در «هیروشیما» منفجر کردند و آن فاجعه عظیم وفراموش نشدنى را ببار آوردند و در ظرف مدت چند دقیقه دویست‏هزار نفر را نابود کردند و چند هزار نفر را تا آخر عمر معلول‏ساختند و هنوز نوزادان عجیب‏الخلقه که زائیده و محصول آن‏انفجار مى‏باشد، پا به عرصه وجود مى‏گذارند. با این حال‏آزمایشات اتمى ادامه دارد و اثرات مرگبار این قبیل آزمایشهادر آینده هویدا مى‏گردد و اگر بمبهاى مگاتنى در فضاى بالاى جومنفجر شود، اثراث رادیواکتیو سالها باقى مانده، کم‏کم در نتیجه‏تغییر جهت، مشکلات جوى ببار مى‏آورد و اگر این آزمایشها در فضاى‏پائین جو صورت بگیرد، فضا آلوده و مسموم مى‏شود و باعث تلفات‏مى‏گردد (44) .
گویند: بمب دیگرى به نام «بمب نوترونى‏» اختراع شده که فقطموجودات زنده را در میدن عمل از بین مى‏برد و کوچکترین آسیبى‏به «اشیاء بى‏جان و با ارزش‏» مانند کارخانه‏ها و خانه‏ها وغیره نمى‏رساند (45) .
مى‏بینیم که در دنیاى مادى امروز اشیاء بى‏جان و با ارزش از جان‏صدها میلیون انسان که در جنگ آینده احتمالا کشته خواهند شد،بیشتر ارزش دارد و لذا براى حفظ آنها نقشه‏ها کشیده‏اند ولى‏براى حفظ جان بشر بى‏گناه هیچگونه صحبتى در کار نیست. خلاصه دردنیاى به اصطلاح متمدن امروز، اینگونه سلاحهاى خانمان برانداز وخطرناک وجود دارد، زیانهاى جنگ به مراتب افزوده شده و وحشت ونگرانى بشریت از کابوس وحشت‏زاى جنگهاى امروز فوق‏العاده شدت‏یافته است.
با این‏حال همه کوششها و تلاشهاى شوراى امنیت‏سازمان ملل متحد وتشکیل کنفرانسها و فعالیت دولتهاى صلح‏دوست دنیا درباره خلع‏سلاح عمومى و منع آزمایشات اتمى جنگهاى میکربى و شیمیائى به‏جائى نرسیده است.
حال باید دید نظر اسلام در این مساله چیست؟ احتیاج به گفتگوندارد که جنگهاى میکربى و شیمیائى و اتمى از نظر اسلام ممنوع‏است زیرا: اولا: استفاده از اینگونه وسائل خطرناک در میدان جنگ‏برخلاف اصول اخلاقى و انسانى است که اسلام پایه‏گذار آن است،رهبرى که قبل از هر جنگ دستور مى‏دهد و تاکید مى‏کند که هیچ‏وقت‏درختان میوه را از جا نکنید و به زراعت دشمن آتش نزنید وحیوانات را از بین نبرید و کفار را مثله و ناقص‏الاعضاء نکنید وبر نفوس مردم بى‏احترامى روا ندارید، جان یک نفر عزیزتر و بهتراز هر پیروزى است و در تقسیم اسرا دستور مى‏دهد که فرزندان ازمادرانشان جدا نکنید... هیچ‏وقت راضى نمى‏شود در جنگها از نوع‏وسائل ویرانگر استفاده شود و باعث ویرانى شهرها و قتل مردم‏غیر نظامى از زن و مرد و کودکان بى‏گناه و بیماران و نابودى‏حیوانات و درختان گردد، اینگونه جنایات اساسا با منطق و روش‏کلى اسلام سازگار نیست.
ثانیا: هرچند اینگونه وسائل ویرانگر در زمان پیشوایان اسلام‏اختراع نشده بود و اینها از فرآورده‏هاى تمدن غرب است، ولى دراین باره حدیثى نقل شده است که مى‏تواند مدرک و دلیل این‏مساله باشد:
امام صادق(ع) از امیر مومنان على(ع) نقل کرده که آن حضرت‏فرمود: «نهى رسول‏الله یلقى‏السم فى بلاد المشرکین‏» (46) «رسول‏گرامى از انداختن سم به شهرهاى کفار نهى فرموده است‏».
به همین دلیل مرحوم علامه حلى به‏طور کلى استعمال زهر را درمورد دشمن به هر شکلى که باشد، حرام دانسته است (47) .
و همچنین «خلیل‏» فقیه مالکى تاکید مى‏کند که نباید از«زهر» در جنگ استفاده شود (48) .
پیامبر ارکم(ص) که پایه‏گذار مکتب فضیلت و انسانیت است، این‏اصول اخلاقى و انسانى را مراعات کرده و به سربازان اسلام اجازه‏نداده است که در جنگهاى از سم به عنون سلاح استفاده کنند، زیراسم چیزى است که اگر مورد استعمال قرار بگیرد، به ضرر مردم یک‏شهر و حتى جانداران تمام مى‏شود و باعث هلاکت غیر نظامى از زنان‏و مردان و کودکان بى‏گناه و بیماران و حیوانات مى‏گردد.
روى این جهت پیامبر ارکم(ص) از انداختن سم به بلاد کفار نهى‏کرده است و البته در اینجا (مثل سایر جاها) اسلام به سم نظرخاصى ندارد، بلکه آنچه اصالت دارد، این است که نباید مسلمانان‏در میدان جنگ از سلاحهائى استفاده کنند که باعث از بین رفتن‏مردم غیر نظامى و ویرانى شهرها و آبادیها گردد. آن روز این‏عمل ضد انسانى، به وسیله سم انجام مى‏گرفت ولى امروز اگر ازاین سلاحهاى هسته‏اى استفاده بشود، باید فاتحه جهان بشریت‏خوانده شود و در ظرف چند ساعت میلیونها نفوس بشرى محو و نابودگشته و شهرها و کشورها با خاک یکسان مى‏گردد.
آن رهبر انساندوستى که راضى نمى‏شود در شهر دشمن سم ریخته شود،مسلما راضى نمى‏شود از اینگونه سلاحهاى ویرانگر و جهنمى امروز،استفاده کنند و جهانى را به ویرانى و نابودى بکشند.
پى‏نوشت:
1- برتراندراسل، قدرت، ص 9 ترجمه : نجف دریابندرى.
2- دکتر صاحب‏الزمانى، دیباچه‏اى بر رهبرى، ص 216.
3- دیباچه‏اى بر رهبرى، ص 217 - روح بشر، ص 248.
4- سوره قصص: آیه 38.
5- نازعات: 24.
6- قدرت: 11.
7- محجه‏البیضاء: ج‏6، ص 50.
8- محجه‏البیضاء: ج‏6، ص 5.
9- غرر الحکم: ص 305.
10- غرر و درر آمدى: ج‏3، ص 103.
11- اصول کافى: ج‏2، ص 297.
12- اصول کافى: ج‏2، ص 298.
13- اصول کافى: ج‏2، ص 298.
14- تحف‏العقول: ص 42.
15- رجال الکشى: ص 124.
16- نظام‏الحکم والاداره فى الاسلام: ص 302.
17- الامامه و السیاسه: ج‏1، ص 40.
18- قدرت، برتراند راسل، ص 15.
19- دیباچه‏اى بر رهبرى، ص 224.
20- سوره احزاب: 67.
21- نهج‏البلاغه، خطبه 192.
22- نهج‏البلاغه: خطبه 210.
23- اصول کافى: ج‏2، ص 298.
24- اصول کافى، ج‏2، ص 298.
25-الامام على(ع) جرج جرداق: ج‏2، ص 499.
26- نهج‏البلاغه: نامه شماره 51.
27- اصول روانکاوى: ص 379 - 378.
28- مجله لوک: مورخ 5 آوریل 1966م.
29- سوره بقره: آیه 191.
30- سوره بقره: آیه 194.
31- سوره مائده: آیه 11.
32- نگاهى به تاریخ جهان، فصل جنگ، ص 18 - 1914.
33- وسائل الشیعه، کتاب جهاد، باب‏18، حدیث‏2، ج‏11، ص 48.
34- قال وجدت امراه مقتوله فى بعض مغازى رسول‏الله(ص) فنهى‏رسول‏الله عن قتل النساء و الصبیان.(کنزالعمال، ج‏4، ص 391 - 11071.
35- این روایت را سید قطب در کتاب «اسلام و صلح جهانى‏» نقل‏کرده، ص 273 - با کمى تفاوت کنزالعمال، ج‏4، ص 482.
36- وسائل الشیعه: ج‏11، ص 43 - کتاب الجهاد، باب 15، حدیث‏2.
37- سیره ابن هشام: ج‏2، ص 304.
38- وسائل الشیع:، ج‏11، ص 43 و 45، کتاب جهاد، باب‏15، حدیث‏3.
39- رافعى، شیخ مصطفى، استاد دانشگاه کنعان، الاسلام انطلاق لاجمود، ص 92، طبع بیروت.
40- حرب الاباده فى الجرائد، ص 74 - 75 نشریه جبهه آزادیبخش.
41- حسن صدر، مردان مجاهد، ص‏4.
42- دادگاه راسل: ص 226.
43- طبق نوشته: پراک چیزم استاد دانشگاه ویکتوریا طبق نقل‏خواندنیها، شماره 70 ، سال 32.
44- مجله مهنامه ارتش، شماره‏12، سال 40.
45- از روزنامه «نیویورک هرالدتریبون‏» به نقل اسلام و صلح‏جهانى، ص 25. 46 وسائل الشیعه، ج‏11، ص‏46، باب 16 ، حدیث 1.
47- تبصره‏المتعلمین، علامه حلى، ص 103، چاپ دمشق.
48- کتاب الاکلیل شرح مختصر خلیل: مجد الامیر.

تبلیغات