تفسیر آیات مشکله قرآن مجید(4)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
«برهان رب» در سرگذشت یوسف(ع)
(و راودته التى هو فى بیتها عن نفسه وغلقت الابواب و قالت هیت لک قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا یفلحالظالمون) (یوسف: 23).
«بانوى خانه از در حیله وارد شد تا یوسف را به سوى خویش کشد (وکام گیرد)
و درها را محکم بست و گفت: بیا! یوسف گفت: پناه به خدا مىبرم (که بهسرپرستخود خیانت کنم زیرا) او صاحب من است و مرا در خانه خود گرامى داشتهو یقینا ستمکاران رستگار نمىشوند».
(و لقد همتبه و هم بها لولا ان راى برهان ربه کذلک لنصرف عنه السوءوالفحشاء انه من عبادنا المخلصین) (یوسف: 24).
«آن زن قصد یوسف کرد و یوسف، اگر برهان خدا را نمىدید، او نیز قصد آن زنمىکرد.
اینچنین از یوسف بدیها و زشتیها را دور مىسازیم که او از بندگان خالصماست». در سرگذشتیوسف که مجموع آن در سورهاى به نام او، وارد شده است،تفسیر آیه دوم از دو آیه یاد شده در این صفحه حائز اهمیت است، زیرا آیهدرحالى که بر عصمت او گواهى مىدهد، از نظر برخى مفاد دیگرى دارد.
آیه نخستحاکى است که همسر عزیز، یوسف را در مقابل عمل انجام شده قرارداد، خانه را خلوت کرد و یوسف را به خلوت خانهاى هدایت نمود، و براىجلوگیرى از ورود افراد در را محکم بست، و خواستبا گرفتن کام، دامن یوسفرا با حیله و تزویر آلوده سازد.
او نخست در پاسخ لفظى خود دو جمله را بر زبان جارى کرد و گفت:
1 - «معاذ الله» به خدا پناه مىبرم.
2 - «انه ربى احسن مثواى» همسر تو صاحب من است و من غلام او. او در حق مننیکى کرده است.
وقتى این دو پاسخ مفید واقع نشد، و همسر عزیز درگرفتن کام اصرار ورزید،قرآن مرحله پاسخ عملى یوسف را در ضمن آیه دوم از دو آیه، مورد نظر، چنینمىفرماید: (و لقد همتبه و هم بها لولا ان راى برهان ربه کذلک لنصرف عنهالسوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین).
«هم» در زبان عرب به معناى عزم و اراده است. اکنون باید دید متعلق ارادهچه بوده است؟
در اینجا دو احتمال وجود دارد:
1 - متعلق اراده در هر دو طرف عمل جنسى باشد; با این تفاوت که همسر عزیزتصمیم به این کار گرفت و تا آخر هم بر تصمیم خود باقى ماند، ولى موفق نشد;اما از جانب یوسف، تصمیم شانى و تعلیقى بود و آن این که اگر برهانپروردگار خود را نمىدید، تصمیم به این کار مىگرفت و چون برهان پروردگارشرا دید، چنین تصمیمى نگرفت. در این صورت تقدیر آیه چنین مىشود:
الف )(ولقد همتبه) :همسر عزیز تصمیم بر کار زشت گرفت.
ب ) (و لولا ان راى برهان ربه لهم بها): یوسف نیز اگر برهان پروردگارش رانمىدید، چنین تصمیمى مىگرفت.
در واقع متن آیه چنین است: (و هم بها لولا راى برهان ربه) و این که مىگوئیم تقدیر آیه چنین است، به خاطر آن است که «لولا» براى خود جواب مىطلبد و صدر جمله، قرینه بر این جواب محذوف است و با آوردن جمله (و همبها) پیش از کلمه «و لولا» از جواب بىنیاز شدیم.
ولى جمله او جز «لهم بها» چیزى نیست، ولى به خاطر صدر جمله، جواب محذوف شده و در نتیجه، معناى آیه چنین است که تصمیم زلیخا مطلق بوده، درحالى که اراده یوسف معلق به شرط شده است و با عدم تحقق شرط، اراده نیز منتفى گشته است. به این ترتیب دامن یوسف از هرگونه آلودگى حتى آلودگى به مراحل ارادهو تصمیم پاک مانده است.
بیانى به این نحو، در روایتى از امام رضا(ع) نیز وارد شده است. حضرت درپاسخ سوال مامون چنین فرمود: (و لقد همتبه و لولا ان راى برهان ربه لهمبها کما همتبه، لکنه کان معصوما والمعصوم لا یهم بذنب و لا یاتیه) (1) .
«همسر عزیز اراده کرد و اگر یوسف برهان پروردگار خود را ندیده بود، اونیز تصمیم مىگرفت; لکن او معصوم بود و معصوم، نه تنها گناه نمىکند، بلکهتصمیم بر آن نیز نمىگیرد».
تفسیر جمله به شکلى دیگر
گاهى جمله (و لقد همتبه و هم بها لولا ان راى برهان ربه) به نحو دیگرى نیز تفسیر مىشود و آن این که مقصود از «هم» درهر دو طرف، تصمیم به «زدن» بوده است، زیرا سنت کلى در میان عاشقان ایناست که اگر عاشقى در آستانه شکست قرار گرفت، به نوعى -از بدگوئى زبانىگرفته تا زدن و کشتن- از معشوق انتقام مىگیرد و همسر عزیزخواست، از اینراه انتقام خود را از معشوق سرکش باز ستاند (2) .
در این لحظات، یوسف نیز خواست از خود دفاع کند و به اصطلاح با او گلاویزشود، ولى ناگهان متوجه شد که این کار ممکن استبه ضرر او تمام شود; زیراگلاویزى بدون ضرب و جرح نخواهد بود. در این صورت عاشق شکستخورده براى اخذانتقام، مضروب و یا مجروح شدن خود را دستاویز قرار داده و معشوق خود رامتهم به عمل ناروا مىکند و مىگوید: «او مىخواستبا من کارى زشت صورت دهدو من دفاع کردم براى همین او مرا زد و مضروب و مجروح ساخت». به همین جهتیوسف از تصمیم خود منصرف گردید. گاهى براى تایید این نظر گفته مىشود:
جملههاى «همتبه» و «هم بها» را نمىتوان به معناى اراده کامگیرى تفسیرکرد; زیرا پیش از این جمله، تمام مراحلى که ممکن بود همسر عزیز براى جلبموافقتیوسف طى کند، ذکر شده; حتى این که صریحا به او گفت: (هیت لک); بااین تصریح دیگر نیاز ندارد که مساله تصمیم بر انجام عمل دو مرتبه تکرارشود. ما در عین حال که نظر دوم را رد نمىکنیم، ولى تایید اخیر را نیزنمىپذیریم. زیرا تایید مزبور در صورتى موجه است که تکرار موضوع بىفایدهباشد، ولى اگر تکرار مطلب سابق، مقدمه براى بیان مطلب دیگر باشد، در اینصورت تکرار بىفایده نبوده، بلکه مستحسن و زیبا خواهد بود.
توضیح این که آیه ما قبل: (و راودته التى) بیانگر کشمکش طرفین است و اینکه میل و درخواست از یک طرف و رد و امتناع از طرف دیگر به اوج خود رسید;ولى هرگز دو مطلب مهمى که آیه دوم و سوم بیانگر آن مىباشد، در آن بیاننشده است و این دو مطلب عبارتند از:
1 - علت این امتناع چه بود؟
2 - چگونه یوسف از «مخمصه» نجات یافت؟
قرآن براى بازگوئى این دو مطلب، بار دیگر بر مىگردد و اصل مساله را مجددابه عنوان مقدمه مطرح مىکند تا بتواند آن دو مطلب را بیان نماید، از اینروپس از جمله «همتبه و هم بها» هر دو را متذکر مىگردد.
درباره موضوع نخست (علت نجات او) مىفرماید: (لولا ان راى برهان ربه کذلکلنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین).
و درباره موضوع دوم مىفرماید: (واستبقا الباب و قدت قمیصه من دبر).
همانطور که ملاحظه مىفرمائید: تکرار مساله و این که، «عزم» و تصمیمى ازناحیه همسر عزیز صورت گرفت، به خاطر بیان دو مطلب مهمى است که خوانندهداستان در انتظار آن بهسر مىبرد و بازگشتبه اصل موضوع، به خاطر یاننتائجیک کار رایج است.
نویسنده وجه دیگرى براى تایید نظریه «عبده» ارائه کننده (نظریه دوم)
افزوده است و آن این که اگر بگوئیم مقصود از «هم» در دو مورد همان زد وخورد است، در این صورت دو لفظ «سوء» و «فحشاء» در آیه، دو معناىجداگانه خواهند داشت و مقصود از اولى «ضرب» و مقصود از دومى «عمل خلافعفت» خواهد بود; ولى اگر بگوئیم مقصود از آن «عمل خلاف عفت» است، در اینصورت این دو لفظ معناى واحدى خواهند داشت که با فصاحت قرآن سازگار نیست.
این توجیه نیز چندان استوار نیست، زیرا گذشته بر این که تکرار براى تاکیدو یا تفنن در عبارت، در برخى مواقع مایه فصاحت است، در نظریه اول نیز ایندو لفظ، مىتواند دو معناى مختلف داشته باشد; زیرا مىتوان گفت: مقصود از«سوء» خیانت در حق صاحبش و مقصود از «فحشاء» عمل خلاف عفت است و خداونددر پرتو «برهان رب» او را از هر دو گناه، باز داشت و به تعبیر قرآن هردو را از او برطرف کرد. زیرا بر آمیزش با زن شوهردار، دو عنوان منطبقمىشود، چون در عین این که «فحشاء» است، خیانتبه حقوق مرد نیز هست، ولىبر آمیزش با زن بىشوهر -بدون اکراه زن- فقط یک عنوان منطبق مىباشد.
مقصود از «برهان رب» چیست؟
«برهان» در لغت عرب به معناى «حجت» قاطع و گواه روشنگر و مبین حقیقتاست (3) و هر چیزى که شک و تردید را قطع کند و حقیقت را روشن کند و بهاصطلاح، مفید علم و یقین گردد، به آن «برهان» مىگویند.
اگر قرآن معجزه را برهان مىنامد و مىفرماید: (فذانک برهانان من ربک الىفرعون و ملائه)(قصص:32) «عصا و ید بیضا دو گواهند بر رسالت تو از جانبپروردگارت به سوى فرعون و طائفهاش».
و اگر قرآن خود را «برهان» مىخواند و مىفرماید: (یا ایها الناس قدجائکم برهان من ربکم)(نساء: 174) «اى مردم، براى شما از جانب پروردگارتانگواهى آمده است».
و اگر قرآن به مشرکان مىگوید: (االه مع الله قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین)(نمل: 64) «آیا خدائى، جز «الله» هست؟ بگو: اگر راست مىگوئید،دلیل و گواه خود را بیاورید».
و اگر قرآن مىگوید:....
همه و همه به خاطر این است که معجزه، حجتبرنده و دلیل قاطع بر حقانیتآورنده آن است، چنان که وجود پیامبر در آن محیط و آوردن کتابى که همهبلیغان عرب در برابر آن عاجز و ناتوان گشتند، خود گواه قاطع و دلیل روشنگرحقیقت است و ثابت مىکند که این شخصیت، میوه باغ دیگر، تربیتیافته مقامىبالاتر و برتر از محیط مکه و یا جهان ماده مىباشد.
با توجه به معناى «برهان» از نظر لغت و قرآن، باید دید مقصود از اینمفهوم کلى چیست؟ در اینجا مفسران وجوهى را یادآور شدهاند که بسیارى ازآنها نااستوار است، مانند:
1 - آگاهى یوسف از تحریم زنا و عذابى که بر آن مترتب است.
2 - صفات برجسته که در پیامبران و برگزیدگان هست و آنان را به عفت و صیانتنفس از پلیدى دعوت مىنماید (4) .
بهطور مسلم علم عادى از تحریم زنا و مفاسد اخروى آن -در آن شرائط- بهتنهائى نمىتواند کارى از پیش ببرد، صفات برجسته تا تکیهگاهى محکم و استوارنداشته باشد، در برابر امواج شکننده طوفان غرائز در محیطهاى مناسب وآماده، خرد و شکسته مىشود.
گروهى برهان را به نبوت، برخى آن را به عصمت و طائفهاى به لفظ و امدادغیبى تفسیر کردهاند و شاید همگى به یک حقیقت رجوع کند.
ولى مىتوان گفت که مقصود از آن، تجسم واقعیت فحشاء و نتائج وحشتناک آن درزندگى دنیوى و اخروى است و یکچنین تجسمى در پرتو نبوت، عصمت و الطاف غیبىالهى رخ مىدهد. رویت چنین واقعیتى که قرآن درباره آن مىفرماید: (راىبرهان ربه) افق را در نظر او آنچنان روشن کرد که زمینه کوچکى از شک وتردید نیز در دل او باقى نماند.
و به دیگر سخن: همانطور که حجتهاى عقلى، افق را در نظر انسان روشن مىسازدو به انسان جزم و قاطعیت مىبخشد، همچنین رویت واقعیت عمل که از لوازمنبوت، عصمت و الطاف الهى است، به او روشنى بخشیده و قاطعیت مىدهد و براىهمین جهت، ریشه اندیشه انجام آن را در مغز، مىسوزاند.
نظریات بىپایه در تفسیر «برهان رب» در اینجا برخى از مفسران براى«برهان رب» معانى دیگرى گفتهاند که هرگز با مقام نبوت و عصمت پیامبرانسازگار نیست و احیانا، خامه از نوشتن آنها شرم دارد و غالبا احادیثاسرائیلى، الهامگر این نوع توجیهات و تفسیرات شده است و با عرض پوزشنمونههائى را نقل مىکنیم: 1 - پرندهاى بر شانه یوسف نشست و به گوش او گفت:
«مکن که اگر انجام دهى از درجه پیامبرى تنزل خواهى کرد».
2 - یوسف، یعقوب را درحالى که انگشتخود را به دندان گرفته است مشاهده کردکه به او مىگوید: «آیا مرا نمىبینى؟».
3 - یوسف از درون خود صدائى شنید که «نام تو در دیوان پیامبران است،مىخواهى کار سفیهان را انجام دهى؟».
4 - دستى را دید که از دیوار بیرون آمد و بر آن نوشته بود: (لا تقربواالزنا انه کان فاحشه و ساء سبیلا)(اسراء: 32).
5 - سقف شکافت و صورت زیبائى را مشاهده کرد که مىگوید : «اى پیامبر عصمت،این کار را مکن که تو معصومى»!.
6 - سر به زیر افکند و در روى زمین دید نوشته است: (من یعمل سوء یجزبه)(نساء: 123).
7 - فرشتهاى آمد و پرهاى خود را بر پشتیوسف مالید و شهوت او از سرانگشتان پایش درآمد.
8 - او پادشاه را دید که مىگوید: «تو در خانه ما هستى و کار خلاف انجاممىدهى؟ ».
9 - حجابى میان یوسف و زلیخا پدید آمد و هیچیک همدیگر را ندیدند.
10 - فرشتهاى از فرشتگان بهشت را دید و در زیبائى او غرق شد و گفت: «تواز آنچه کسى هستى؟« گفت: «آن کس که زنا نکند».
11 - پرندهاى پرید و صدا زد: «یوسف! شتاب مکن، او درآینده براى تو حلالخواهد شد، او براى تو آفریده شده است».
12 - یوسف چاهى را که در آن زندانى شده بود، دید که در کنار آن فرشتهاىایستاده و مىگوید: «یوسف این چاه را فراموش کردهاى؟».
13 - او زلیخا را در زشتترین صورت دید و از او فرار کرد.
14 - او انسانى را دید که به او مىگوید: «به سمت راستخود نگاه کن»،ناگهان اژدهاى عظیمى را دید که مىگوید: «زناکار فردا در شکم من است»، ازاین جهت فرار کرد (5) .
ما پیرامون این نظریات یک سخن مىگوئیم و آن این که چه شده که این دایههاىمهربانتر از مادر، یوسف را متهم به آماده شدن بر کار زشت مىکنند؟ چیزى کههست مىگویند:
دستى از غیب ظاهر شده، او را از انجام کار بازداشته است! یک چنین بازدارى قهرى، چه ارزشى مىتواند داشته باشد؟! درحالى که قهرمان گفتار ما کسى استکه تمام کسانى که در اطراف سرگذشت او بودند، به برائت و پاکدامنى او شهادت دادهاند: 1 - خدا بلافاصله پس از این جریان درباره او مىگوید: (انه منعبادنا المخلصین)(یوسف: 24).
2 - شاهدى از خاندان زلیخا براى شناسائى مجرم، راهنمائى کرد که اگر پیراهنیوسف از پشتسر دریده شده باشد، یوسف راستگوست و زلیخا دروغگو و اتفاقاچنین نیز بود(شرح این موضوع بعدا خواهد آمد).
3 - عزیز مصر به زلیخا گفت: (انه من کیدکن ان کیدکن عظیم; یوسف اعرض عنهذا) «این صحنهسازى حیلهاى از حیلههاى زنانه و حیلههاى شما زنان بزرگاست! اى یوسف این جریان را نادیده بگیر».
4 - زنان مصر که با زلیخا در رابطه بودند، گفتند: (حاش لله ما علمنا علیهمن سوء)(یوسف: 51)«منزه استخدا، مادرباره یوسف بدى سراغ نداریم».
5 - خود زلیخا گفت: (الان حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقین)(یوسف:51) «الان حق آشکار گردید، من بودم که او را به سوى خودخواندم و او از راستگویان است».
و در جاى دیگر صراحتا مىگوید: (و لقد راودته عن نفسه فاستعصم) (6) .(یوسف:
32) «من او را به سوى خود خواندم، ولى او خوددارى کرد».
بااین شهادتها و گواهیها چگونه مىتوان به آن نظریات سست و بىپایه اعتمادکرد؟ زیرا مفاد آنها این است که یوسف تا لب پرتگاه رفته و مقدمات آن راانجام داده، ولى مانع غیبى او را از عمل زشتبازداشته است; درحالى که اگریکى از این مقدمات انجام گرفته بود، هرگز زلیخا نمىگفت: (و لقد راودته عننفسه فاستعصم). نیز اگر یکى از این کارها انجام گرفته بود، خدا توبه او رانقل مىکرد، چنان که توبه آدم و ایوب را از ترک اولى، نقل کرده است.
شگفت اینجاست که نقل کنندگان این احتمالات، در نسبت دادن گناه به انبیاکاملا جرى و بىپروا هستند، درحالى که اگر مسلمانى یک دهم این گناهان را بهیکى از صحابه پیامبر نسبت دهد، او را ملحد مىدانند. گوئى صحابه پیامبر، ازنظر عصمت و تقوا بسیار برتر از انبیا هستند.
چیزى که این مفسران را به چنین وجوه بىپایهاى هدایت کرده، این است که آنانجمله «و هم بها» را مانند جمله پیشین و همتبه» مستقل دانستهاند. طبعامفادش این است که زلیخا و یوسف هر دو هماهنگ با هم تا مرز گناه رفتند،چیزى که هستیوسف برهان رب را دید و منصرف شد، ولى براى زلیخا چنین رویتىانجام نگرفت. مفاد آیه از نظر این گروه این است که «وهمتبه و هم بها لولاان راى برهان ربه لفعل» و به خاطر چنین تفسیرى ناچار شدند، این وجوه راکه از احبار یهودى و راهبان مسیحى که وارد احادیث مسلمین شده است،بپذیرند. درحالى که ما در گذشته گفتیم: (لولا ان راى برهان ربه) قید جملهدوم «هم بها» است و این که زجاج مىگوید: «جواب لولا مقدم نمىشود»،برفرض صحت، مشکلى تولید نمىکند، زیرا جواب لولا مقدم نشده و هرگز «هملها» جواب لولا نیست، بلکه جواب لولا، محذوف است، به قرینه جمله پیشین ومفاد جمله، همانطور که یادآور شدیم چنین است: «اقسم و لقد همتبه واقسم لولا ان راى برهان ربه لهم بها» مانند: «والله لاضربنه انیضربنى» مسلما جزاى «ان یضربنى» محذوف است و جمله متقدم گواه بر آناست; تو گوئى چنین مىگوید: «والله و... ان یضربنى لاضربنه».
ظاهر آیه (و کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء) هم این است که یوسف سراغ سوءو فحشاء نرفته بود، بلکه این سوء و فحشاء بود که سراغ او آمده بود و خدااین دو بلا را از او برطرف کرد و مىفرماید: ما بدى و زشتى را از اوبرگرداندیم، نه این که ما یوسف را از توجه به آندو بازداشتیم و در آیهدیگر نیز این نکته مشاهده مىشود که یوسف در مناجات خود با خدا مىگوید:
«پروردگارا حیله آنها را از من برگردان»، آنجا که مىفرماید: (الا تصرفعنى کیدکن اصب الیهن و اکن من الجاهلین; فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهنانه هو السمیع العلیم)(یوسف: 33 - 34).
«اگر حیله آنها را از من برنگردانى، به سوى آنان میل مىکنم و از نادانهامىشوم. خدا دعاى او را پذیرفت و حیله آنها را برطرف کرد، حقیقتا او شنوا وداناست».
پىنوشتها:
1- نورالثقلین، ج2، ص 419.
2- المنار، ج12، ص 278.
3- ابن منظور در «لسان العرب» مىگوید: «البرهان: الحجه الفاصله البینهیقال: برهن یبرهن برهنه اذا جاء بحجه قاطعه لرد الخصم»(ج13، ص 51)«برهان آن دلیل فیصله دهنده اختلاف و روشنگر است. عرب مىگوید: فلانى اقامهبرهان کرد یعنى دلیلى آورد که عناد طرف را قطع نمود».
4- مجمع البیان، ج3، ص 225.
5- تفسیر سوره یوسف، از غزالى.
6- فخر رازى، التفسیر الکبیر، (مفاتیح الغیب)، ج18، ص 116.
(و راودته التى هو فى بیتها عن نفسه وغلقت الابواب و قالت هیت لک قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا یفلحالظالمون) (یوسف: 23).
«بانوى خانه از در حیله وارد شد تا یوسف را به سوى خویش کشد (وکام گیرد)
و درها را محکم بست و گفت: بیا! یوسف گفت: پناه به خدا مىبرم (که بهسرپرستخود خیانت کنم زیرا) او صاحب من است و مرا در خانه خود گرامى داشتهو یقینا ستمکاران رستگار نمىشوند».
(و لقد همتبه و هم بها لولا ان راى برهان ربه کذلک لنصرف عنه السوءوالفحشاء انه من عبادنا المخلصین) (یوسف: 24).
«آن زن قصد یوسف کرد و یوسف، اگر برهان خدا را نمىدید، او نیز قصد آن زنمىکرد.
اینچنین از یوسف بدیها و زشتیها را دور مىسازیم که او از بندگان خالصماست». در سرگذشتیوسف که مجموع آن در سورهاى به نام او، وارد شده است،تفسیر آیه دوم از دو آیه یاد شده در این صفحه حائز اهمیت است، زیرا آیهدرحالى که بر عصمت او گواهى مىدهد، از نظر برخى مفاد دیگرى دارد.
آیه نخستحاکى است که همسر عزیز، یوسف را در مقابل عمل انجام شده قرارداد، خانه را خلوت کرد و یوسف را به خلوت خانهاى هدایت نمود، و براىجلوگیرى از ورود افراد در را محکم بست، و خواستبا گرفتن کام، دامن یوسفرا با حیله و تزویر آلوده سازد.
او نخست در پاسخ لفظى خود دو جمله را بر زبان جارى کرد و گفت:
1 - «معاذ الله» به خدا پناه مىبرم.
2 - «انه ربى احسن مثواى» همسر تو صاحب من است و من غلام او. او در حق مننیکى کرده است.
وقتى این دو پاسخ مفید واقع نشد، و همسر عزیز درگرفتن کام اصرار ورزید،قرآن مرحله پاسخ عملى یوسف را در ضمن آیه دوم از دو آیه، مورد نظر، چنینمىفرماید: (و لقد همتبه و هم بها لولا ان راى برهان ربه کذلک لنصرف عنهالسوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین).
«هم» در زبان عرب به معناى عزم و اراده است. اکنون باید دید متعلق ارادهچه بوده است؟
در اینجا دو احتمال وجود دارد:
1 - متعلق اراده در هر دو طرف عمل جنسى باشد; با این تفاوت که همسر عزیزتصمیم به این کار گرفت و تا آخر هم بر تصمیم خود باقى ماند، ولى موفق نشد;اما از جانب یوسف، تصمیم شانى و تعلیقى بود و آن این که اگر برهانپروردگار خود را نمىدید، تصمیم به این کار مىگرفت و چون برهان پروردگارشرا دید، چنین تصمیمى نگرفت. در این صورت تقدیر آیه چنین مىشود:
الف )(ولقد همتبه) :همسر عزیز تصمیم بر کار زشت گرفت.
ب ) (و لولا ان راى برهان ربه لهم بها): یوسف نیز اگر برهان پروردگارش رانمىدید، چنین تصمیمى مىگرفت.
در واقع متن آیه چنین است: (و هم بها لولا راى برهان ربه) و این که مىگوئیم تقدیر آیه چنین است، به خاطر آن است که «لولا» براى خود جواب مىطلبد و صدر جمله، قرینه بر این جواب محذوف است و با آوردن جمله (و همبها) پیش از کلمه «و لولا» از جواب بىنیاز شدیم.
ولى جمله او جز «لهم بها» چیزى نیست، ولى به خاطر صدر جمله، جواب محذوف شده و در نتیجه، معناى آیه چنین است که تصمیم زلیخا مطلق بوده، درحالى که اراده یوسف معلق به شرط شده است و با عدم تحقق شرط، اراده نیز منتفى گشته است. به این ترتیب دامن یوسف از هرگونه آلودگى حتى آلودگى به مراحل ارادهو تصمیم پاک مانده است.
بیانى به این نحو، در روایتى از امام رضا(ع) نیز وارد شده است. حضرت درپاسخ سوال مامون چنین فرمود: (و لقد همتبه و لولا ان راى برهان ربه لهمبها کما همتبه، لکنه کان معصوما والمعصوم لا یهم بذنب و لا یاتیه) (1) .
«همسر عزیز اراده کرد و اگر یوسف برهان پروردگار خود را ندیده بود، اونیز تصمیم مىگرفت; لکن او معصوم بود و معصوم، نه تنها گناه نمىکند، بلکهتصمیم بر آن نیز نمىگیرد».
تفسیر جمله به شکلى دیگر
گاهى جمله (و لقد همتبه و هم بها لولا ان راى برهان ربه) به نحو دیگرى نیز تفسیر مىشود و آن این که مقصود از «هم» درهر دو طرف، تصمیم به «زدن» بوده است، زیرا سنت کلى در میان عاشقان ایناست که اگر عاشقى در آستانه شکست قرار گرفت، به نوعى -از بدگوئى زبانىگرفته تا زدن و کشتن- از معشوق انتقام مىگیرد و همسر عزیزخواست، از اینراه انتقام خود را از معشوق سرکش باز ستاند (2) .
در این لحظات، یوسف نیز خواست از خود دفاع کند و به اصطلاح با او گلاویزشود، ولى ناگهان متوجه شد که این کار ممکن استبه ضرر او تمام شود; زیراگلاویزى بدون ضرب و جرح نخواهد بود. در این صورت عاشق شکستخورده براى اخذانتقام، مضروب و یا مجروح شدن خود را دستاویز قرار داده و معشوق خود رامتهم به عمل ناروا مىکند و مىگوید: «او مىخواستبا من کارى زشت صورت دهدو من دفاع کردم براى همین او مرا زد و مضروب و مجروح ساخت». به همین جهتیوسف از تصمیم خود منصرف گردید. گاهى براى تایید این نظر گفته مىشود:
جملههاى «همتبه» و «هم بها» را نمىتوان به معناى اراده کامگیرى تفسیرکرد; زیرا پیش از این جمله، تمام مراحلى که ممکن بود همسر عزیز براى جلبموافقتیوسف طى کند، ذکر شده; حتى این که صریحا به او گفت: (هیت لک); بااین تصریح دیگر نیاز ندارد که مساله تصمیم بر انجام عمل دو مرتبه تکرارشود. ما در عین حال که نظر دوم را رد نمىکنیم، ولى تایید اخیر را نیزنمىپذیریم. زیرا تایید مزبور در صورتى موجه است که تکرار موضوع بىفایدهباشد، ولى اگر تکرار مطلب سابق، مقدمه براى بیان مطلب دیگر باشد، در اینصورت تکرار بىفایده نبوده، بلکه مستحسن و زیبا خواهد بود.
توضیح این که آیه ما قبل: (و راودته التى) بیانگر کشمکش طرفین است و اینکه میل و درخواست از یک طرف و رد و امتناع از طرف دیگر به اوج خود رسید;ولى هرگز دو مطلب مهمى که آیه دوم و سوم بیانگر آن مىباشد، در آن بیاننشده است و این دو مطلب عبارتند از:
1 - علت این امتناع چه بود؟
2 - چگونه یوسف از «مخمصه» نجات یافت؟
قرآن براى بازگوئى این دو مطلب، بار دیگر بر مىگردد و اصل مساله را مجددابه عنوان مقدمه مطرح مىکند تا بتواند آن دو مطلب را بیان نماید، از اینروپس از جمله «همتبه و هم بها» هر دو را متذکر مىگردد.
درباره موضوع نخست (علت نجات او) مىفرماید: (لولا ان راى برهان ربه کذلکلنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین).
و درباره موضوع دوم مىفرماید: (واستبقا الباب و قدت قمیصه من دبر).
همانطور که ملاحظه مىفرمائید: تکرار مساله و این که، «عزم» و تصمیمى ازناحیه همسر عزیز صورت گرفت، به خاطر بیان دو مطلب مهمى است که خوانندهداستان در انتظار آن بهسر مىبرد و بازگشتبه اصل موضوع، به خاطر یاننتائجیک کار رایج است.
نویسنده وجه دیگرى براى تایید نظریه «عبده» ارائه کننده (نظریه دوم)
افزوده است و آن این که اگر بگوئیم مقصود از «هم» در دو مورد همان زد وخورد است، در این صورت دو لفظ «سوء» و «فحشاء» در آیه، دو معناىجداگانه خواهند داشت و مقصود از اولى «ضرب» و مقصود از دومى «عمل خلافعفت» خواهد بود; ولى اگر بگوئیم مقصود از آن «عمل خلاف عفت» است، در اینصورت این دو لفظ معناى واحدى خواهند داشت که با فصاحت قرآن سازگار نیست.
این توجیه نیز چندان استوار نیست، زیرا گذشته بر این که تکرار براى تاکیدو یا تفنن در عبارت، در برخى مواقع مایه فصاحت است، در نظریه اول نیز ایندو لفظ، مىتواند دو معناى مختلف داشته باشد; زیرا مىتوان گفت: مقصود از«سوء» خیانت در حق صاحبش و مقصود از «فحشاء» عمل خلاف عفت است و خداونددر پرتو «برهان رب» او را از هر دو گناه، باز داشت و به تعبیر قرآن هردو را از او برطرف کرد. زیرا بر آمیزش با زن شوهردار، دو عنوان منطبقمىشود، چون در عین این که «فحشاء» است، خیانتبه حقوق مرد نیز هست، ولىبر آمیزش با زن بىشوهر -بدون اکراه زن- فقط یک عنوان منطبق مىباشد.
مقصود از «برهان رب» چیست؟
«برهان» در لغت عرب به معناى «حجت» قاطع و گواه روشنگر و مبین حقیقتاست (3) و هر چیزى که شک و تردید را قطع کند و حقیقت را روشن کند و بهاصطلاح، مفید علم و یقین گردد، به آن «برهان» مىگویند.
اگر قرآن معجزه را برهان مىنامد و مىفرماید: (فذانک برهانان من ربک الىفرعون و ملائه)(قصص:32) «عصا و ید بیضا دو گواهند بر رسالت تو از جانبپروردگارت به سوى فرعون و طائفهاش».
و اگر قرآن خود را «برهان» مىخواند و مىفرماید: (یا ایها الناس قدجائکم برهان من ربکم)(نساء: 174) «اى مردم، براى شما از جانب پروردگارتانگواهى آمده است».
و اگر قرآن به مشرکان مىگوید: (االه مع الله قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین)(نمل: 64) «آیا خدائى، جز «الله» هست؟ بگو: اگر راست مىگوئید،دلیل و گواه خود را بیاورید».
و اگر قرآن مىگوید:....
همه و همه به خاطر این است که معجزه، حجتبرنده و دلیل قاطع بر حقانیتآورنده آن است، چنان که وجود پیامبر در آن محیط و آوردن کتابى که همهبلیغان عرب در برابر آن عاجز و ناتوان گشتند، خود گواه قاطع و دلیل روشنگرحقیقت است و ثابت مىکند که این شخصیت، میوه باغ دیگر، تربیتیافته مقامىبالاتر و برتر از محیط مکه و یا جهان ماده مىباشد.
با توجه به معناى «برهان» از نظر لغت و قرآن، باید دید مقصود از اینمفهوم کلى چیست؟ در اینجا مفسران وجوهى را یادآور شدهاند که بسیارى ازآنها نااستوار است، مانند:
1 - آگاهى یوسف از تحریم زنا و عذابى که بر آن مترتب است.
2 - صفات برجسته که در پیامبران و برگزیدگان هست و آنان را به عفت و صیانتنفس از پلیدى دعوت مىنماید (4) .
بهطور مسلم علم عادى از تحریم زنا و مفاسد اخروى آن -در آن شرائط- بهتنهائى نمىتواند کارى از پیش ببرد، صفات برجسته تا تکیهگاهى محکم و استوارنداشته باشد، در برابر امواج شکننده طوفان غرائز در محیطهاى مناسب وآماده، خرد و شکسته مىشود.
گروهى برهان را به نبوت، برخى آن را به عصمت و طائفهاى به لفظ و امدادغیبى تفسیر کردهاند و شاید همگى به یک حقیقت رجوع کند.
ولى مىتوان گفت که مقصود از آن، تجسم واقعیت فحشاء و نتائج وحشتناک آن درزندگى دنیوى و اخروى است و یکچنین تجسمى در پرتو نبوت، عصمت و الطاف غیبىالهى رخ مىدهد. رویت چنین واقعیتى که قرآن درباره آن مىفرماید: (راىبرهان ربه) افق را در نظر او آنچنان روشن کرد که زمینه کوچکى از شک وتردید نیز در دل او باقى نماند.
و به دیگر سخن: همانطور که حجتهاى عقلى، افق را در نظر انسان روشن مىسازدو به انسان جزم و قاطعیت مىبخشد، همچنین رویت واقعیت عمل که از لوازمنبوت، عصمت و الطاف الهى است، به او روشنى بخشیده و قاطعیت مىدهد و براىهمین جهت، ریشه اندیشه انجام آن را در مغز، مىسوزاند.
نظریات بىپایه در تفسیر «برهان رب» در اینجا برخى از مفسران براى«برهان رب» معانى دیگرى گفتهاند که هرگز با مقام نبوت و عصمت پیامبرانسازگار نیست و احیانا، خامه از نوشتن آنها شرم دارد و غالبا احادیثاسرائیلى، الهامگر این نوع توجیهات و تفسیرات شده است و با عرض پوزشنمونههائى را نقل مىکنیم: 1 - پرندهاى بر شانه یوسف نشست و به گوش او گفت:
«مکن که اگر انجام دهى از درجه پیامبرى تنزل خواهى کرد».
2 - یوسف، یعقوب را درحالى که انگشتخود را به دندان گرفته است مشاهده کردکه به او مىگوید: «آیا مرا نمىبینى؟».
3 - یوسف از درون خود صدائى شنید که «نام تو در دیوان پیامبران است،مىخواهى کار سفیهان را انجام دهى؟».
4 - دستى را دید که از دیوار بیرون آمد و بر آن نوشته بود: (لا تقربواالزنا انه کان فاحشه و ساء سبیلا)(اسراء: 32).
5 - سقف شکافت و صورت زیبائى را مشاهده کرد که مىگوید : «اى پیامبر عصمت،این کار را مکن که تو معصومى»!.
6 - سر به زیر افکند و در روى زمین دید نوشته است: (من یعمل سوء یجزبه)(نساء: 123).
7 - فرشتهاى آمد و پرهاى خود را بر پشتیوسف مالید و شهوت او از سرانگشتان پایش درآمد.
8 - او پادشاه را دید که مىگوید: «تو در خانه ما هستى و کار خلاف انجاممىدهى؟ ».
9 - حجابى میان یوسف و زلیخا پدید آمد و هیچیک همدیگر را ندیدند.
10 - فرشتهاى از فرشتگان بهشت را دید و در زیبائى او غرق شد و گفت: «تواز آنچه کسى هستى؟« گفت: «آن کس که زنا نکند».
11 - پرندهاى پرید و صدا زد: «یوسف! شتاب مکن، او درآینده براى تو حلالخواهد شد، او براى تو آفریده شده است».
12 - یوسف چاهى را که در آن زندانى شده بود، دید که در کنار آن فرشتهاىایستاده و مىگوید: «یوسف این چاه را فراموش کردهاى؟».
13 - او زلیخا را در زشتترین صورت دید و از او فرار کرد.
14 - او انسانى را دید که به او مىگوید: «به سمت راستخود نگاه کن»،ناگهان اژدهاى عظیمى را دید که مىگوید: «زناکار فردا در شکم من است»، ازاین جهت فرار کرد (5) .
ما پیرامون این نظریات یک سخن مىگوئیم و آن این که چه شده که این دایههاىمهربانتر از مادر، یوسف را متهم به آماده شدن بر کار زشت مىکنند؟ چیزى کههست مىگویند:
دستى از غیب ظاهر شده، او را از انجام کار بازداشته است! یک چنین بازدارى قهرى، چه ارزشى مىتواند داشته باشد؟! درحالى که قهرمان گفتار ما کسى استکه تمام کسانى که در اطراف سرگذشت او بودند، به برائت و پاکدامنى او شهادت دادهاند: 1 - خدا بلافاصله پس از این جریان درباره او مىگوید: (انه منعبادنا المخلصین)(یوسف: 24).
2 - شاهدى از خاندان زلیخا براى شناسائى مجرم، راهنمائى کرد که اگر پیراهنیوسف از پشتسر دریده شده باشد، یوسف راستگوست و زلیخا دروغگو و اتفاقاچنین نیز بود(شرح این موضوع بعدا خواهد آمد).
3 - عزیز مصر به زلیخا گفت: (انه من کیدکن ان کیدکن عظیم; یوسف اعرض عنهذا) «این صحنهسازى حیلهاى از حیلههاى زنانه و حیلههاى شما زنان بزرگاست! اى یوسف این جریان را نادیده بگیر».
4 - زنان مصر که با زلیخا در رابطه بودند، گفتند: (حاش لله ما علمنا علیهمن سوء)(یوسف: 51)«منزه استخدا، مادرباره یوسف بدى سراغ نداریم».
5 - خود زلیخا گفت: (الان حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقین)(یوسف:51) «الان حق آشکار گردید، من بودم که او را به سوى خودخواندم و او از راستگویان است».
و در جاى دیگر صراحتا مىگوید: (و لقد راودته عن نفسه فاستعصم) (6) .(یوسف:
32) «من او را به سوى خود خواندم، ولى او خوددارى کرد».
بااین شهادتها و گواهیها چگونه مىتوان به آن نظریات سست و بىپایه اعتمادکرد؟ زیرا مفاد آنها این است که یوسف تا لب پرتگاه رفته و مقدمات آن راانجام داده، ولى مانع غیبى او را از عمل زشتبازداشته است; درحالى که اگریکى از این مقدمات انجام گرفته بود، هرگز زلیخا نمىگفت: (و لقد راودته عننفسه فاستعصم). نیز اگر یکى از این کارها انجام گرفته بود، خدا توبه او رانقل مىکرد، چنان که توبه آدم و ایوب را از ترک اولى، نقل کرده است.
شگفت اینجاست که نقل کنندگان این احتمالات، در نسبت دادن گناه به انبیاکاملا جرى و بىپروا هستند، درحالى که اگر مسلمانى یک دهم این گناهان را بهیکى از صحابه پیامبر نسبت دهد، او را ملحد مىدانند. گوئى صحابه پیامبر، ازنظر عصمت و تقوا بسیار برتر از انبیا هستند.
چیزى که این مفسران را به چنین وجوه بىپایهاى هدایت کرده، این است که آنانجمله «و هم بها» را مانند جمله پیشین و همتبه» مستقل دانستهاند. طبعامفادش این است که زلیخا و یوسف هر دو هماهنگ با هم تا مرز گناه رفتند،چیزى که هستیوسف برهان رب را دید و منصرف شد، ولى براى زلیخا چنین رویتىانجام نگرفت. مفاد آیه از نظر این گروه این است که «وهمتبه و هم بها لولاان راى برهان ربه لفعل» و به خاطر چنین تفسیرى ناچار شدند، این وجوه راکه از احبار یهودى و راهبان مسیحى که وارد احادیث مسلمین شده است،بپذیرند. درحالى که ما در گذشته گفتیم: (لولا ان راى برهان ربه) قید جملهدوم «هم بها» است و این که زجاج مىگوید: «جواب لولا مقدم نمىشود»،برفرض صحت، مشکلى تولید نمىکند، زیرا جواب لولا مقدم نشده و هرگز «هملها» جواب لولا نیست، بلکه جواب لولا، محذوف است، به قرینه جمله پیشین ومفاد جمله، همانطور که یادآور شدیم چنین است: «اقسم و لقد همتبه واقسم لولا ان راى برهان ربه لهم بها» مانند: «والله لاضربنه انیضربنى» مسلما جزاى «ان یضربنى» محذوف است و جمله متقدم گواه بر آناست; تو گوئى چنین مىگوید: «والله و... ان یضربنى لاضربنه».
ظاهر آیه (و کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء) هم این است که یوسف سراغ سوءو فحشاء نرفته بود، بلکه این سوء و فحشاء بود که سراغ او آمده بود و خدااین دو بلا را از او برطرف کرد و مىفرماید: ما بدى و زشتى را از اوبرگرداندیم، نه این که ما یوسف را از توجه به آندو بازداشتیم و در آیهدیگر نیز این نکته مشاهده مىشود که یوسف در مناجات خود با خدا مىگوید:
«پروردگارا حیله آنها را از من برگردان»، آنجا که مىفرماید: (الا تصرفعنى کیدکن اصب الیهن و اکن من الجاهلین; فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهنانه هو السمیع العلیم)(یوسف: 33 - 34).
«اگر حیله آنها را از من برنگردانى، به سوى آنان میل مىکنم و از نادانهامىشوم. خدا دعاى او را پذیرفت و حیله آنها را برطرف کرد، حقیقتا او شنوا وداناست».
پىنوشتها:
1- نورالثقلین، ج2، ص 419.
2- المنار، ج12، ص 278.
3- ابن منظور در «لسان العرب» مىگوید: «البرهان: الحجه الفاصله البینهیقال: برهن یبرهن برهنه اذا جاء بحجه قاطعه لرد الخصم»(ج13، ص 51)«برهان آن دلیل فیصله دهنده اختلاف و روشنگر است. عرب مىگوید: فلانى اقامهبرهان کرد یعنى دلیلى آورد که عناد طرف را قطع نمود».
4- مجمع البیان، ج3، ص 225.
5- تفسیر سوره یوسف، از غزالى.
6- فخر رازى، التفسیر الکبیر، (مفاتیح الغیب)، ج18، ص 116.